بشار عواد معروف نويسنده کتاب ايران في ربيع الإسلام با وجود اينکه ادعا کرده اين کتابش ثمره تحصيل دانش تاريخ نزد برتولد اشپولر است اما قدرت خدا اين کتاب به همه چيز می ماند الا اينکه نويسنده اش درکی انتقادی و علمی از دانش تاريخ داشته باشد. کتاب که بيش از هر چيز به يک کتاب با ذهنيت قرون وسطایی درباره مسئله تشيع و تسنن و با ادبيات کتاب های فرقه نگارانه حنبلی شباهت دارد تصوری ابتدایی و بسيار ساده انگارانه از مقوله پژوهش تاريخی دارد. نود درصد اين کتاب 650 صفحه ای چيزی نيست جز نقل هایی خشک و خالی از کتاب های رجال و انساب و اعلام و رجال درباره دانشمندان و عموما محدثان ايران تا پيش از عصر صفوی که به زعم نويسنده آن همه از اهل سنت بوده اند و همه هم به زبان عربی کتاب نوشته اند. نتيجه گيری نويسنده هم اين است که بنابراين ايران تا دوران صفوی که نويسنده تا توانسته از ناسزاگویی به آن کوتاهی نکرده سرزمينی متعلق به اهل سنت و فرهنگ عربی بوده و بعد از آن با نيرنگ صفوی ها يکباره شيعی و با فرهنگی فارسی شده.
نويسنده که تمام عمرش را در تصحيح خشک و خالی کتاب های رجال و انساب و آثاری مملو از اسامی محدثان سپری کرده و البته در اين زمينه انصافا زحمت هم کشيده تصور خامی از اين دست آثار دارد. درست است در اين نوع کتاب ها که عموما درباره تاريخ رجال حديث و در يادکرد محدثان و فقيهان است شمار بسيار زيادی از نام ها و نسبت ها تعلق خاندان هایی را در ايران قرون ميانه به اصلی از تبار قبائل عرب نشان می دهد اما روشن است که اين خاندان ها جز در برخی موارد بسيار محدود و استثنایی در گذر زمان در خراسان و ری و جبال و فارس به دلائل مختلف از پيشينه فرهنگی و زبانی خود فاصله گرفتند و به طور خاص زبان محاوره و فرهنگی آنها فارسی شد. حتی اگر نام های آنها و پدرانشان نام هایی غير فارسی است (که البته در بسياری مواقع حتی چنين هم نيست) اين به معنایی حفظ فرهنگ و زبان عربی در ميان اين خاندان ها نيست. روشن است که در ميان افراد اين خاندان ها همچون خاندان هایی با تباری فارسی و ايرانی و غير عربی در قرون ميانه تاريخ ايران اگر شماری به علوم دينی می پرداختند؛ خاصه علم حديث و نقل روايات سنت چنين بود که متن روايات را در مجالس و در دفاتر حديث به زبان عربی نقل کنند (گرچه به تدريج ترجمه متون حديث به فارسی از سده چهارم به بعد امری متداول بود). سنت علمی چنين اقتضا می کرد که دانش های کلاسيک دينی مانند تفسير و فقه و اصول فقه و علم کلام و عقيده عموما به زبان عربی که زبان علمی و درسی بود نوشته و القاء شود (همچون به کار گيری زبان لاتين برای ادبيات دينی مسيحی در قرون وسطای مسيحی اروپا). گرچه می دانيم که به ويژه حنفيان و شيعيان در ايران در سده های بعد از چهارم قمری به تدريج حتی تفسير و فقه و ادبيات نوازل و فتاوی و گاه عقيده و کلام را آنگاه که مخاطب عام يعنی مردم کوچه و بازار داشت به زبان مردم يعنی فارسی می نوشتند. مجالس وعظ هم همين گونه بود. تصوف از جمله زمينه هایی بود که چون با عامه مردم بيشتر سر و کار داشت به همين دليل بيشتر به فارسی نوشته و ارائه می شد.
در شرح حال های عالمان و محدثان قرون ميانه ايران اسلامی در بسياری موارد به اين تحول تصريح شده و نمونه های آن فراوان است. منتهی حتی در مواردی که تصريحی به ظهور ادبيات فارسی در اين نوع کتاب ها ديده نمی شود برای محققينی که کمی بيش از نگاه سطحی امثال آقای بشار عواد معروف را به متون و نسخه های خطی و ادبيات برجای مانده آن دوران ها دارند به نيکی روشن است که از بسياری از همين نام ها و انساب به ظاهر عربی و سياهه های نام های عربی کتاب ها و مجالس وعظ و درس امروزه آنچه به زبان فارسی باقی مانده بسيار است. کتاب سياق تاريخ نيشابور حتی اگر به ظاهر چندان گسترش ادب فارسی را نشان نمی دهد اما از مجموع آنچه از نويسندگان و عالمان ياد شده در اين کتاب اينک موجود است (که البته بسيار هم نيست) تعداد قابل توجهی به زبان فارسی است و يا تأثير فرهنگ و زبان فارسی در آنها کاملا مشهود است.
چنانکه گفتيم طبيعی است که حديث را عمدتا به عربی يعنی به زبان اصلی نقل می کردند و می نوشتند. اما اگر کتاب ها صرفا در سنتی مدرسی نوشته نمی شد و فی المثل برای خزانه شاهان و اميران و يا برای مخاطب عام تدوين می شد به ويژه در دانش های دقيقه و يا فلسفه و حتی علم کلام به تدريج فارسی نويسی جای عربی نويسی را در طی سده های پنجم تا دهم قمری در ايران گرفت. اين طبعا ربطی به صفويه و شيعه شدن ايران آنچنانکه آقای بشار عواد آن هم با چنان زبانی فرقه ای و طائفی اظهار داشته ندارد.
کتاب ايران في ربيع الاسلام نمونه يک کتاب فاقد بينشی تاريخی و علمی به مقوله تاريخ و ادبيات و فرهنگ و دين و فرهنگ های قومی و ملی است. آقای بشار عواد فارسی ظاهرا نمی داند و الا او را توصيه می کردم شاهنامه حکيم فردوسی را بخواند تا معنای ايرانشهر و ملت و فرهنگ کهن ايران زمين را اندکی بهتر متوجه شود.
اگر به شرح حال بشار عواد معروف که در ويکی پديا منتشر شده اعتماد کنيم بايد گفت ايشان در سال 65 ميلادی در حالی که هنوز دانشجوی فوق لیسانس بوده چند ماهی را با بورسيه ای در آلمان سپری کرده تا زبان آلمانی را فرا بگيرد تا ان شاء الله بعدا بتواند معلم زبان عربی در دانشگاه های آلمان شود...ایشان بنابر همین ادعا همزمان نزد اشپولر تاریخ می خوانده... اقامت بشار در آلمان طولی نکشيد و احتمالا تنها بعد از چند ماهی به عراق بازگشت. چرا که در سال 67 ميلادی شغلی در دانشگاه بغداد پيدا کرد و آنجا مشغول شد. من مانده ام چطور اين آقا خودش را شاگرد دانشمندی برجسته و محقق در دانش تاريخ همچون اشپولر می داند؟ از کتابش "ايران في ربيع الاسلام" که کاملا روشن است چيزی از شيوه های انتقادی و آکادميک غربی در رشته تاريخ نمی داند. واقعا نمی دانم بشار چقدر آلمانی می داند و حاصل چند ماه آلمانی خواندنش در کشور آلمان چه بوده و چقدر به اين زبان تسلط دارد؟ اما هر چه هست خوشمزه است که به ترجمه کتاب اشپولر به زبان فارسی ايراد گرفته و گفته ترجمه ای وفادار به متن نيست. آقای بشار مگر تو غير از آلمانی فارسی هم بلدی؟...
نويسنده که تمام عمرش را در تصحيح خشک و خالی کتاب های رجال و انساب و آثاری مملو از اسامی محدثان سپری کرده و البته در اين زمينه انصافا زحمت هم کشيده تصور خامی از اين دست آثار دارد. درست است در اين نوع کتاب ها که عموما درباره تاريخ رجال حديث و در يادکرد محدثان و فقيهان است شمار بسيار زيادی از نام ها و نسبت ها تعلق خاندان هایی را در ايران قرون ميانه به اصلی از تبار قبائل عرب نشان می دهد اما روشن است که اين خاندان ها جز در برخی موارد بسيار محدود و استثنایی در گذر زمان در خراسان و ری و جبال و فارس به دلائل مختلف از پيشينه فرهنگی و زبانی خود فاصله گرفتند و به طور خاص زبان محاوره و فرهنگی آنها فارسی شد. حتی اگر نام های آنها و پدرانشان نام هایی غير فارسی است (که البته در بسياری مواقع حتی چنين هم نيست) اين به معنایی حفظ فرهنگ و زبان عربی در ميان اين خاندان ها نيست. روشن است که در ميان افراد اين خاندان ها همچون خاندان هایی با تباری فارسی و ايرانی و غير عربی در قرون ميانه تاريخ ايران اگر شماری به علوم دينی می پرداختند؛ خاصه علم حديث و نقل روايات سنت چنين بود که متن روايات را در مجالس و در دفاتر حديث به زبان عربی نقل کنند (گرچه به تدريج ترجمه متون حديث به فارسی از سده چهارم به بعد امری متداول بود). سنت علمی چنين اقتضا می کرد که دانش های کلاسيک دينی مانند تفسير و فقه و اصول فقه و علم کلام و عقيده عموما به زبان عربی که زبان علمی و درسی بود نوشته و القاء شود (همچون به کار گيری زبان لاتين برای ادبيات دينی مسيحی در قرون وسطای مسيحی اروپا). گرچه می دانيم که به ويژه حنفيان و شيعيان در ايران در سده های بعد از چهارم قمری به تدريج حتی تفسير و فقه و ادبيات نوازل و فتاوی و گاه عقيده و کلام را آنگاه که مخاطب عام يعنی مردم کوچه و بازار داشت به زبان مردم يعنی فارسی می نوشتند. مجالس وعظ هم همين گونه بود. تصوف از جمله زمينه هایی بود که چون با عامه مردم بيشتر سر و کار داشت به همين دليل بيشتر به فارسی نوشته و ارائه می شد.
در شرح حال های عالمان و محدثان قرون ميانه ايران اسلامی در بسياری موارد به اين تحول تصريح شده و نمونه های آن فراوان است. منتهی حتی در مواردی که تصريحی به ظهور ادبيات فارسی در اين نوع کتاب ها ديده نمی شود برای محققينی که کمی بيش از نگاه سطحی امثال آقای بشار عواد معروف را به متون و نسخه های خطی و ادبيات برجای مانده آن دوران ها دارند به نيکی روشن است که از بسياری از همين نام ها و انساب به ظاهر عربی و سياهه های نام های عربی کتاب ها و مجالس وعظ و درس امروزه آنچه به زبان فارسی باقی مانده بسيار است. کتاب سياق تاريخ نيشابور حتی اگر به ظاهر چندان گسترش ادب فارسی را نشان نمی دهد اما از مجموع آنچه از نويسندگان و عالمان ياد شده در اين کتاب اينک موجود است (که البته بسيار هم نيست) تعداد قابل توجهی به زبان فارسی است و يا تأثير فرهنگ و زبان فارسی در آنها کاملا مشهود است.
چنانکه گفتيم طبيعی است که حديث را عمدتا به عربی يعنی به زبان اصلی نقل می کردند و می نوشتند. اما اگر کتاب ها صرفا در سنتی مدرسی نوشته نمی شد و فی المثل برای خزانه شاهان و اميران و يا برای مخاطب عام تدوين می شد به ويژه در دانش های دقيقه و يا فلسفه و حتی علم کلام به تدريج فارسی نويسی جای عربی نويسی را در طی سده های پنجم تا دهم قمری در ايران گرفت. اين طبعا ربطی به صفويه و شيعه شدن ايران آنچنانکه آقای بشار عواد آن هم با چنان زبانی فرقه ای و طائفی اظهار داشته ندارد.
کتاب ايران في ربيع الاسلام نمونه يک کتاب فاقد بينشی تاريخی و علمی به مقوله تاريخ و ادبيات و فرهنگ و دين و فرهنگ های قومی و ملی است. آقای بشار عواد فارسی ظاهرا نمی داند و الا او را توصيه می کردم شاهنامه حکيم فردوسی را بخواند تا معنای ايرانشهر و ملت و فرهنگ کهن ايران زمين را اندکی بهتر متوجه شود.
اگر به شرح حال بشار عواد معروف که در ويکی پديا منتشر شده اعتماد کنيم بايد گفت ايشان در سال 65 ميلادی در حالی که هنوز دانشجوی فوق لیسانس بوده چند ماهی را با بورسيه ای در آلمان سپری کرده تا زبان آلمانی را فرا بگيرد تا ان شاء الله بعدا بتواند معلم زبان عربی در دانشگاه های آلمان شود...ایشان بنابر همین ادعا همزمان نزد اشپولر تاریخ می خوانده... اقامت بشار در آلمان طولی نکشيد و احتمالا تنها بعد از چند ماهی به عراق بازگشت. چرا که در سال 67 ميلادی شغلی در دانشگاه بغداد پيدا کرد و آنجا مشغول شد. من مانده ام چطور اين آقا خودش را شاگرد دانشمندی برجسته و محقق در دانش تاريخ همچون اشپولر می داند؟ از کتابش "ايران في ربيع الاسلام" که کاملا روشن است چيزی از شيوه های انتقادی و آکادميک غربی در رشته تاريخ نمی داند. واقعا نمی دانم بشار چقدر آلمانی می داند و حاصل چند ماه آلمانی خواندنش در کشور آلمان چه بوده و چقدر به اين زبان تسلط دارد؟ اما هر چه هست خوشمزه است که به ترجمه کتاب اشپولر به زبان فارسی ايراد گرفته و گفته ترجمه ای وفادار به متن نيست. آقای بشار مگر تو غير از آلمانی فارسی هم بلدی؟...
سه شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۳:۴۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .