آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۱٫۹۶۵٫۳۱۸ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۴۹ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۰۸۴
بازدید از این یادداشت : ۱۷۶

پر بازدیدترین یادداشت ها :



۱- نوشته های پروفسور محسن مهدی، استاد برجسته دانشگاه های شیکاگو و هاروارد و دانشمند برجسته عراقی متولد کربلا را از خیلی سال پیش می خواندم؛ به ویژه مقدمه هایی که بر آثار فارابی نوشته و و تصحیح های دقیق او از کتابهای معلم ثانی. از او نوشته هایی تاکنون به فارسی ترجمه شده است. این روزها به مناسبت پژوهشی در دست انجام به آثار فارابی می نگرم. مناسب دیدم اینجا یادی از استاد محسن مهدی کنم. در پاریس یکبار به مناسبت تجلیل از پروفسور رشدی راشد او را در مؤسسه جهان عرب پاریس دیدم؛ شاید سال ۲۰۰۵ بود و یا ۲۰۰۶. با دکتر معصومی همدانی بودیم. چند دقیقه ای فرصت گفتگویی دست داد. از دوستان استاد دانش پژوه بود و همچون او شیفته فارابی. فارسی هم نیک می دانست. محسن مهدی از شاگردان لئو اشتراوس بود که می دانیم نظریاتی ویژه درباره فارابی داشت. جورج تامر درباره لئو اشتراوس و اندیشه اش درباره فارابی نوشته است که بخشی از آن را خوانده ام.

متأسفانه ما در ایران و به ویژه در سالهای دهه هفتاد و اوائل هشتاد و بیشتر به سبب برخی مجلات چاپ قم، تحت تأثیر ادبیات علمی و مذهبی دنیای عرب قرار گرفتیم و گاه شیوه های تحقیقات تاریخی ما به جای آنکه مستقیماً با شیوه های جدید در غرب پیوند بخورد با واسطه فهم نویسندگان عرب به دست آمد. بخشی از کتابهایی که در نمایشگاههای کتاب در اختیار قرار می گرفت، در بهترین حالت تتبعاتی بدون پشتوانه تحقیقی معین بود و با ایدئولوژیهایی مانند سلفی گری پیوند داشت. صدها کتاب درباره تاریخ تفسیر و یا حدیث در میان محققان عرب نوشته شده، اما عمده آنها تنها در پی گردآوری و آن هم با رویکردی از پیش تعیین شده و جهت دار هستند. اینها دردی را دوا نمی کند و بینش تاریخی را در ما از درون تهی و بیمایه می کند. البته چند سالی هم آثار نو اندیشان لیبرال و یا چپ مذهبی و یا غیر مذهبی عرب وارد ایران شد و کار را از دیگر سو پیچیده و مشکل کرد.

۲- چندين دهه است که تاريخنگاری فلسفه اسلامی در ايران به تبع کشورهای عربی آغاز شده است و تاکنون نيز چندين کتاب درباره تاريخ فلسفه اسلامی به زبان فارسی تحرير شده است. برخی از اين آثار البته از سر تعمق در فلسفه و ادوار مختلف آن نگاشته شده و دست کم تحرير دقيقی از منظومه های فلسفی فيلسوفان اسلامی در آنها ارائه شده است. شايد بهترين نمونه ها کتاب ماجرای فکر فلسفی استادمان جناب آقای دکتر ابراهيمی دينانی باشد که خود از مهمترين فيلسوفان و متفکران در حوزه فلسفه اسلامی در ايران به شمار می آيند و دانشی گسترده در ادبيات فلسفی اسلامی دارند. در کشورهای عربی شايد حجم تاريخ نگاری فلسفه اسلامی بسيار گسترده تر از ايران باشد؛ اما بی ترديد تعمق فلسفی که در استادان فلسفه در ايران در حوزه فلسفه اسلامی وجود دارد، در هيچ يک از کشورهای اسلامی مانندی ندارد و اين امر به دليل تداوم حيات فلسفی در سرزمينمان است. با اين وصف يک تفاوت عمده در اين ميان وجود دارد و آن اينکه در کشورهای عربی و به ويژه در مصر و لبنان توجه به تفکر فلسفی فيلسوفان حاشيه ای در تمدن اسلامی بيش از ايران مد نظر است. فی المثل درباره ابوالبرکات بغدادي چندين کتاب به زبان عربی منتشر شده، در حالی که در ايران ظاهرا کتابی مستقل به او اختصاص نيافته است. فيلسوفان مکتب مسيحی بغداد هم به همين اندازه مورد بی مهری اند و شايد کمتر نوشته ای را به زبان فارسی درباره محفل منطقی و فلسفی يحيی بن عدي در ايران بتوان يافت. مجموعا نوشته هايی که به زبان فارسی درباره فيلسوفان و منطقيانی مانند کندي، ابو زيد بلخي، ابو بشر متی بن يونس، ابو الحسن عامري، ابو علي مسکويه، ابو سليمان سجستاني و شاگردان محفل او که بيشتر اينها هم ايرانی اند، در دست است بسيار اندک است و می توان گفت که قابل ذکر نيست. تنها استاد دينانی به شماری از اين متفکران عنايتی در تاريخ فلسفه خود نشان داده اند. حتی درباره فيلسوفان مکتب خراسانی ابن سينا و يا ناقدان او مانند ابو البرکات بغدادي و يا فيلسوفان حوزه های ديگر فلسفی همانند ابن ميمون و يا فيلسوفان مغرب و اندلس اسلامی مانند ابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد هم کمتر پژوهش مستقل و درخوری نوشته شده است. شايد به دليل اهميتی که عربها و عمدتا مغاربه به ابن رشد می دهند، کم و بيش در سالهای اخير عنايتی به اين فيلسوف در ايران هم ديده می شود؛ گرچه چندان فلسفه او جدی گرفته نمی شود. درباره متکلمان فيلسوف هم، اگر فخر رازي را استثنا کنيم، تقريبا هيچ نوشته مستقل و مفيدی درباره انديشه های فلسفی کسانی مانند طبقه استادان و معاصران فخر رازي و يا شاگردان و متأثران از او ديده نمی شود؛ گرچه عنايتی کم و بيش فی المثل به کاتبي قزويني و يا اثير الدين ابهري در سالهای اخير صورت گرفته است. البته بسياری از متون فلسفی متفکران و فيلسوفان عصر پيش از خواجه نصير منتشر شده و امکان تحقيقات تکنگاشت محور درباره آنها وجود دارد؛ گو اينکه هنوز بسياری از متون فلسفی ديگر هم در انتظار نشر و تحقيق اند. آثار فلسفی و يا در ارتباط با محور موضوعات فلسفی بسياری از سده های نخستين در اختيار است که نيازمند تحليل و بررسی های مقايسه ای اند و برای نگاشتن تاريخ جامع فلسفه اسلامی بايد مورد توجه قرار گيرند. آثار عامري عمدتا وسيله محققان غربی و يا عرب مورد عنايت قرار گرفته اند و يا در مورد کسی مانند ابن هندو شايد هيچ کاری به زبان فارسی صورت نگرفته است. تنها محققی که در ايران عنايتی شايسته به متون فلسفی و منطقی فيلسوفان درجه دوم و يا پيرامونی داشته است، استاد مرحوم دانش پژوه بود که با همت بلندی که داشت، بسياری از رساله های آنان را شناسايی و بعضا به چاپ سپرد. وی به فلسفه عملی در کنار نوشته های منطقی و فلسفه نظری نيز عنايتی تمام داشت و در کتابها و مقالات متعدد خود دست کم مقدمات تحقيقات بعدی را به دست داد. دانش پژوه اصولا به فلسفه اسلامی و تاريخ ادبيات فلسفی علاقه ای ويژه داشت و در انتشار برخی از متون تاريخ فلسفه اسلامی و تراجم احوال فيلسوفان تلاشی گسترده کرد و چندين متن مهم را در همين رابطه منتشر نمود. وی فهرستی از فيلسوفان را در آغاز تصحيح ترجمه نزهة الأرواح به دست داده که بسيار حائز اهميت است و به ويژه در مقالات و مقدمه های کتابهايی که به چاپ می رساند نکات کتابشناختی مهمی را درباره نوشته های فلسفی و منطقی فيلسوفان ناشناخته و يا کمتر شناخته به دست داد؛ با اين وصف کار او صرفا مقدمه ای بود برای بررسيهای عميقتر درباره اين نوشته ها و به دست دادن زمينه ای برای تاريخنگاری جامع فلسفه اسلامی در آينده.
مشکل اينجاست که سيطره حکمت متعاليه صدر المتألهين در سده های اخير در ايران و به ويژه در چند دهه اخير راه را تا اندازه زيادی برای مطالعات فلسفی جامعتر و با رويکردی تاريخی بسته است و يا آن را بسيار کم اهميت جلوه می دهد. قاعده چون که صد آمد نود هم پيش ماست درباره فلسفه آخوند به گونه ای تطبيق يافته است که اهميت آثار فلسفی فيلسوفان گذشته را تا اندازه زيادی از ياد برده است. خوشبختانه در مورد شهاب الدين سهروردي شيخ اشراق و آن هم به دليل عنايتی که خود ملا صدرا از يک سو به او دارد و نيز توجهی که در دهه های اخير به دلايل مختلف و گاه ايدئولوژيک و سياسی به حکمت موسوم به اشراق شده و هانری کوربن هم در آن بی اندازه مؤثر بوده، عنايت به مبانی فلسفه او در ايران کم و بيش در محور مطالعات فلسفی بوده است و حتی شايد بيش از ابن سينا. البته بسياری از آثار ابن سينا و يا منسوب به او منتشر شده و فهرست دقيق و عالمانه ای هم وسيله مرحوم يحيی مهدوی برای آثار ابن سينا ارائه شده است و همينک نيز انجمن حکمت کار بزرگی را آغاز کرده و قصد دارد دوره آثار او را ديگر بار منتشر کند. شنيده ام که فهرست جامعی هم برای نسخه های خطی نوشته های فلسفی در کتابخانه های ايران در دست تأليف دارند که اين البته خبری بسيار مسرت بخش است.
حتی از نقطه نظر شناخت انديشه های فلسفی ملا صدرا و منابع کتاب اسفار، شايسته است که به فيلسوفان سده های دورتر توجه بيشتری نشان دهيم و به دقت ادبيات فلسفی آنان را محل توجه قرار دهيم؛ خاصه که ملاصدرا در کتاب اسفار سخت ملتزم به نقل از آثار گذشتگان است و لو اينکه همه جا منابع خود را به دست نمی دهد.
اما مشکل تنها ميزان شناخت منابع کهن فلسفی و يا آشنايی با انديشه های فلسفی فيلسوفان کهن اسلامی نيست. سيطره فلسفه ملا صدرا بر حوزه های دينی و فلسفی ما موجب شده است که مسائل فلسفی آثار فيلسوفان اسلامی گذشته در پيش زمينه فلسفی خود ديده نشوند. در بسياری از مسائل فلسفی و يا در تفسير متون فلسفی، ما حتی آثار فارابی و ابن سينا را در چارچوب فلسفه ملا صدرا و منظر فلسفی او می بينيم و گاهی توجهی به تحولات معنايی اصطلاحات و مفاهيم فلسفی در طول دوران اسلامی نداريم. اين امر به شدت تاريخنگاری فلسفه را در ميان ما با مخاطره روبرو کرده است؛ کما اينکه گاه به شدت تحت تأثير تصوير تاريخی ای هستيم که ملا صدرا از فلسفه های مشايی و اشراقی به دست داده و گاه بيش از اندازه به اين تصوير پردازی ها اعتنا کرده ايم. اين امر در مورد تصويری که از متکلمان اسلامی داريم هم صادق است و گاه به تبع آثار فلسفی و به ويژه آثار فلسفی ملا صدرا دچار نوعی پيش داوری درباره متکلمان و عقايد آنان هستيم و تلاشی برای شناخت آرای کلامی / فلسفی آنان بر اساس متون کلامی خود متکلمان نداريم. بسياری از آنچه فی المثل درباره آرای کلامی اشعريان در آثار فلسفی ديده می شود پاره های گسسته از منظومه های کلامی متفکران اشعری است که در سياق خود خوانده و قرائت نشده و متأثر از داوريهای فيلسوفان درباره آنان است. کتابهای ملل و نحل و عقايد نگاری در بروز اين مشکل سهمی مهم داشته اند و چارچوب بندی ها و ساده سازی های مسائل که در اين دست کتابها و در بسياری از موارد توأم با بی دقتی ديده می شود، بر آثار فلسفی متأخران تأثير تمام گذاشته و ما هم گاه متأثر از همين نوشته ها درباره متکلمان اشعری و معتزلی حکم می کنيم؛ بدون آنکه شناخت دقيقی از منظومه های کلامی اين متکلمان در سياق تاريخی خودشان و در چارچوب تحولات مفهومی مسائل داشته باشيم. به طور خاص بسياری از آنچه در کتابهای علامه حلی و حتی فخر رازي درباره ابو الحسين بصري معتزلی ديده می شود، با آنچه از عقايد کلامی او در آثار شاگرد مکتب او يعنی ملاحمي موجود است، تطبيق نمی کند و يا با بی دقتی توأم است. راه حل اين مسئله بازخوانی آثار کلامی و فلسفی است. فی المثل بازخوانی آثار متعدد فارابي و تلاش برای درک فلسفه او در چارچوب فلسفه دوران او و بدون خلط مباحث فی المثل درباره وجود و ماهيت و يا بحث از نفس با آنچه بعدها در مکاتب فلسفی متأخرتر و از جمله در فلسفه آخوند ارائه شده است، امری است بسيار ضروری.

۳- آنچه به ويژه در تاريخنگاری فلسفه اسلامی در ايران محل عنايت پژوهشهای مستقل و اصيل قرار نمی گيرد، بحث درباره سرچشمه های انتقال فلسفه و علوم اوائل يونانی و اسکندرانی به دوران اسلامی است. البته شماری از مطالعات تاريخی در اين باره به زبان فارسی نوشته شده که عمدتا هم چيزی جز تکرار مطالب نوشته های غربی نيست؛ اما منظور ما از بحث درباره اين سرچشمه ها لزوما مباحث تاريخی و انگيزه های اجتماعی، فرهنگی و سياسی نهضت ترجمه نيست؛ فی المثل آنطور که روزنتال و يا ديميتری گوتاس از آن مسائل بحث کرده اند، بلکه منظور چگونگی انتقال متون فلسفی و منطقی يونانی و اسکندرانی و ترجمه آنها و ترجمه مفهومی اصطلاحات است. دهها سال است که در مغرب زمين درباره ترجمه متون ياد شده به عربی و سريانی و تحريرهای موجود آنها به اين دو زبان که بر اساس متون يونانی تنظيم و ارائه شده بوده و ميزان دقت ترجمه ها و صحت انتساب اين رساله ها و متون مختلف به فيلسوفان يونانی و اسکندرانی تحقيقات بسيار متعدد و همه جانبه ای صورت می پذيرد و درباره تک تک ترجمه های سريانی و عربی متون ياد شده که در حوزه فعاليت مترجمانی همانند حنين بن اسحاق و بعدها يحيی بن عدي صورت پذيرفته بوده پژوهش و تحقيق صورت می گيرد و اين ترجمه ها با اصل موجود يونانی و يا واسطه های موجود سريانی آنها مقايسه می شود. در اين چارچوب، مسئله اصلی پژوهشهای تاريخی در حوزه فلسفه اسلامی اين است که فيلسوفان مسلمان و يا در حوزه تمدن اسلامی چگونه متون اوائل را دريافت می کردند و چگونه آن متون را ترجمه و به زبان مقصد انتقال می دادند. تحول اصطلحات و ما به ازاء هايی که برای واژگان فلسفی از سوی مترجمان و يا فيلسوفانی مانند کندي و يا فارابي پيشنهاد می شد، چگونه بوده و تا چه اندازه زبانهای سريانی و عربی موفق به انتقال اين مفاهيم بوده اند. نسبت ذهن و زبان در اين ميان چه بوده و آيا در تمدن اسلامی همه زوايای انديشه يونانی منتقل شده و يا قابليت انتقال را داشته است و يا خير؟ وانگهی مسئله اين است که آيا فيلسوفان و مترجمان دوران نهضت اول و دوم ترجمه علوم اوائل، شناخت درستی از ادبيات فلسفی يونانی و اسکندرانی و مکاتب و تحولات آنها داشته اند و آيا تا چه اندازه شناخت آنان از فلسفه افلاطون و ارسطو اصيل و مبتنی بر آثار صحيح الانتساب به آن دو و تا چه اندازه مبتنی بر متون منحولی بوده که حاصل دوران نوافلاطونی و هلنيستی متأخر و تحت تأثير انديشه های گنوسيستی و هرمسی و امثال آنها بوده است. اينها تنها بخشهايی از پرسشها و زمينه های پژوهش در تاريخنگاری فلسفه اسلامی است که از قرن نوزدهم در مغرب زمين محل عنايت بوده و تاکنون نيز دنبال می شود. بر خلاف ايران، در کشورهای عربی محققانی چون عبدالرحمان بدوي به اين دست پژوهشها توجه داشته اند و دست کم مايه انتقال اين نوع پژوهشها به درون دنيای اسلام بوده اند. البته بدوی در آثار متعددی که درباره افلاطون، ارسطو، افلاطونی گری، نو افلاطونی گری و امثال آن در تمدن اسلامی نگاشت، علاوه بر بهره ورزی از تحقيقات غربی در اين زمينه ها، بخشی از همت خود را برای انتشار ترجمه های کهن و مقايسه نسخه ها و به ويژه به شروح و تفاسيری که بر کتابهای افلاطون، ارسطو و افلوطين و يا نقض و يا تلخيصهايی که مبتنی بر متون فلسفی يونان در دوران اسکندرانی نوشته شده و بخش زيادی از آنها به تمدن اسلامی رسيده و دستمايه اصلی مطالب و تحقيقات فلسفی فارابی و حوزه فلسفی او و ديگران بوده، اختصاص داد و به ويژه درباره آثار منحول و يا متون تحريف شده که حاصل دوران اسکندرانی و مدارس شرقی بعدی بوده به پژوهش پرداخت. بخشی از اهتمام او به ويژه به متون نو افلاطونی مانند آثار منسوب به افلوطين و يا پروکلوس اختصاص يافت و نيز به ادبيات سياسی منحول همانند آثار، نوشته ها و اقوال منسوب به افلاطون و ارسطو و به ويژه اندرزنامه های سياسی منسوب به يونانيان که در تمدن اسلامی گسترشی وسيع پيدا کرد، پرداخت که می دانيم برخی از آنها به ويژه با وساطت زبان پهلوی و بر اساس متون منسوب به يونانيان که در اواخر دوران ساسانی تنظيم شده و دستخوش تحولات و تحريفات قرار گرفته بود، به مسلمانان رسيده بود و در ادبيات اندرزنامه نويسی و نصائح الملوک سهمی مهم داشت.
متأسفانه حتی اين دسته آثار بدوی به فارسی ترجمه نشده و دست کم مورد عنايت مورخان فلسفه اسلامی در ايران قرار نمی گيرد. درست است که بدوی عمدتا ناقل تحقيقات غربی بود اما به هر حال در غياب توجه به پژوهشهای غربی عنايت به نوشته های بدوی کار ساز است. از ديگر سو بر بدوی گاه ايراد گرفته شده است که در تصحيح متون و ترجمه های فلسفی و منطقی کمال دقت را به خرج نداده است؛ اين سخن البته سخن درستی است اما به هر حال کثرت و وسعت تحقيقات بدوی گاه شايد مستلزم چنين شتاب ورزيهايی هم بود. در ايران البته مرحوم دانش پژوه به نسخه های ترجمه های عربی از آثار فلسفی يونانی و اسکندرانی توجه داشت و به ويژه به شروح اسکندر افروديسی و تأثيرات اين نوشته ها بر فلسفه اسلامی و نوشته های فارابی و ابن سينا می پرداخت و پاره ای از نتايج تحقيقات غربی در اين حوزه ها را که البته انجام آن مستلزم کمال آشنايی با زبانهای يونانی و سريانی است به زبان فارسی منتقل می کرد. به هر حال عبدالرحمان بدوی در انتشار متون و ترجمه های عربی که بر پايه زبان های يونانی و يا سريانی صورت گرفته بود و حتی در مورد برخی از آنها اصل يونانی شان همينک از ميان رفته و حتی پژوهشگران فلسفه های يونانی ناچارند که از اين ترجمه های واسطه بهره گيرند، تلاش کرد و تحقيقات شايسته ای را عرضه نمود؛ فی المثل کتابی که درباره شروح بر ارسطو که اصل يونانی آنها از ميان رفته، گردآورده است (شروح علی ارسطو مفقودة في اليونانية) .

۴- در پنجاه ساله اخير در ايران مطالعات در حوزه فلسفه اسلامی شتاب بيشتری نسبت به گذشته پيدا کرده است. متنهای زيادی تصحيح شده و برخی از کتابهای فلسفی نيز به فارسی ترجمه شده است. به ويژه شناخت ما از فلسفه ملا صدرا با انتشار تقريبا کامل آثارش و نيز ترجمه و شرح نويسی بر آن بسيار بهبود يافته است. کتابهايی مانند بداية الحکمة و نهاية الحکمة هم آخرين نمونه های متنهای درسی فلسفی است که به ويژه برای شناخت يک دوره فلسفه اسلامی بسيار با اهميت قلمداد می شوند. در اين ميان خاصتاً در اين سی سال اخير همتی وجود داشته برای انتشار تقريرات و يا صورت مکتوب جلسات درسهای فلسفه، به ويژه درسهايی که در حول و حوش متنهای فلسفه صدرايی مانند شرح منظومه در قم و تهران ارائه می شده و يا همينک در جريان است. برخی کتابهای راهگشا و تفسير گونه بر متنهای فلسفی که پايه دروس بوده و هستند نيز منتشر شده که حاوی تدقيقاتی در فلسفه و به ويژه مکتب صدرايی است که از بهترين نمونه های آن تعليقه بر نهاية الحمکة است. برخی از مدرسان فلسفه از گذشته دورتر و تا به امروز بيشتر مشی مشايی داشته و دارند و به تدريس کتابهای ابن سينا دلبستگی نشان می دهند. کتابهايی هم از اين دست مدرسان و عالمان به فلسفه اسلامی منتشر شده همانند حکمت بوعلي. دهها مجلس تدريس فلسفه اسلامی و شرح و تفسير کتابهای فلسفی در اين دوره برگزار شده و همچنان تداوم دارد و کتابهای زيادی هم مانند آموزش فلسفه، دروس فلسفه، قواعد کلی در فلسفه اسلامی و از اين قبيل منتشر شده که بسيار خوب می تواند ما را به شناختی دقيق از عبارات متنهای فلسفی ابن سينا، سهروردی، ملا صدرا و حاجی سبزواری رهنمون کند. در سالهای اخير هم به ويژه نهضت تازه ای در چاپ آثار فلسفی و به ويژه آثار فلسفی دوره صفوی به بعد اعم از شروح و حواشی و تعليقات و متنهای اصلی و غيره آغاز شده و گاه متنهايی هم که پيشتر منتشر شده بود، از نو و با تصحيحی انتقادی در اختيار قرار گرفته است. چندين مجله هم يا اختصاصا و يا عمدتا به مقالات در حوزه فلسفی اختصاص يافته اند که به ويژه بخش عمده آنها بررسی برخی از مقولات فلسفی و تشريح آنها و مقايسه آرای متفکران و فيلسوفان مختلف در يک مسئله ويژه مانند وجود ذهنی، اصالت وجود و يا مباحث منطقی است. اينها همه البته در جای خود بسيار ضروری و شايسته تقدير است. اما نقص کار ما در حوزه تاريخ و مسائل فلسفه اسلامی در چيست؟
پيش از اينکه به اين پرسش پاسخ دهيم، مناسب است نگاهی گذرا داشته باشيم به وضعيت فلسفه اسلامی در دنيای عرب. در مصر و لبنان و ساير کشورهای اسلامی همواره اهتمام به چاپ کتابهای فلسفه اسلامی وجود داشته و البته در چند دهه اخير شتاب آن کمتر شده است. کتابهای زيادی هم در حوزه تاريخ فلسفه اسلامی منتشر شده که عمدتا چندان راهگشا نيست. برخی نيز از منظر ايدئولوژيک به فلسفه اسلامی پرداخته اند که مهمترين نمونه های آن محمد عابد الجابري است. در ازهر از قديم البته مقداری فلسفه و بيشتر منطق تدريس می شده و در دوران جديد و با نهضت اصلاح طلبی توجه به فلسفه در آنجا به ويژه با شخصيتهايی مانند مصطفی عبد الرازق و نسلی از شاگردانش بيشتر شد. با اين وصف رويکرد سلفی در مصر منجر به توليد کتابهايی شد در نقد فلسفه و بيشتر بر پايه نقدهای ابن تيميه بر فلسفه و منطق؛ مانند کتابهای علي سامي النشار. کتابها و متنهای فلسفی زيادی هم در مصر در شصت سال اخير منتشر شده که از جمله بايد به کوششهای ابراهيم مدکور و تعدادی از همکارانش اشاره کرد. اما بی ترديد مهمترين تلاشها برای شناخت ابعاد مختلف فلسفه اسلامی را در مصر عبد الرحمان بدوي سامان داد؛ با انتشار مهمترين متنهای فلسفی و نيز ارائه برخی تحقيقات درباره نهضت ترجمه کتاهای يونانی و ويرايش و معرفی متنهای ترجمه شده ارسطويی، افلاطونی و نو افلاطوني. بيشتر مقالات او در زمينه نهضت ترجمه يا ترجمه مستقيم تحقيقات دانشمندان غربی است و يا برگرفته از آن. در مصر و لبنان و عراق به ويژه و بر خلاف ايران، اهتمام به متنهای فلسفی و آرای فيلسوفانی خارج از مکاتب فلسفی ابن سينا و يا سهروردي و ملا صدرا قابل توجه بوده است: انتشار کتابهای کندي، فارابي، عامري، يحيی بن عدي، فيلسوفان مسيحی حلقه او و همچنين ابن هندو، مسکويه و امثال آنان و حتی فلسفه اخوان الصفا و نيز فلسفه نو افلاطونی اسماعيليان ايرانی همواره بيشتر از ايران محل توجه و عنايت بوده است. در مصر و مغرب عربی و لبنان در کنار اين فيلسوفان، آثار فلسفی ابن باجه، ابن طفيل، ابن رشد و شماری ديگر از فيلسوفان اندلس نيز همواره مورد توجه بوده؛ فيلسوفانی که تقريبا در ايران هيچ حضوری ندارند (الا به مناسبت کتابهايی که ارائه تاريخ فلسفه را هدف خود قرار داده اند و يا درضمن مداخل دائرة المعارف ها). درست همانند ايران که به دلايل مختلف سياسی / اجتماعی و فرهنگی توجه به آثار سهروردي همواره محل عنايت بوده و هست، در مراکش و تونس اهتمام به آثار ابن رشد به ويژه در چند دهه اخير فزونی گرفته است. البته انتشار آثار ابن رشد در کشورهای عرب، ابتدا از مصر و لبنان آغاز شد و بعد به مغرب عربی کشيده شد. تمامی متنهای فلسفی ابن رشد بارها و بارها منتشر شد و کتابها و مقالات زيادی در اين زمينه منتشر گرديد. در سالهای اخير به ويژه متفکرانی مانند محمد عابد الجابري و نسلی از شاگردانش به خصوص در اين زمينه در مراکش فعال بوده اند. در اين ميان مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه غزالی و تهافت التهافت ابن رشد و بحث درباره نقادی فلسفه از سوی غزالی و پاسخ ابن رشد توجه زيادی را در کشورهای عربی به خود اختصاص داده است. در حالی که ابن رشد در ميان ابن رشد پژوهان عرب عموما به عنوان آخرين فيلسوف مسلمان قلمداد می شده و حتی نحوه تفکر او را پاره ای متفکران ايدئولوژيک جديد عرب و به ويژه مغربی به عنوان نماد عقلانيت عربی و حتی الگويی برای گذار از سنت به تجدد و رويکرد وی را در نسبت ميان عقل و دين مبنايی برای بحث از سنت و مدرنيته فرض کرده اند، در ايران تقريبا هيچ مطالعه شايسته ای درباره او و آثار فلسفی اش صورت نگرفته و کتابهايش جز در يکی دو دهه اخير و آن هم بسيار حاشيه وار مورد توجه محققان حوزه فلسفه اسلامی قرار نگرفته است. اگر در ايران ابن رشد اقبالی نيافته است، ممکن است طبيعی جلوه کند، اما اهتمام نسبت به کندي و فارابی هم چندان زياد نبوده، مگر چاپ افست تعدادی از کتابهای فارابی در سالهای اول انقلاب (درباره فلسفه سياسی او کارهايی صورت گرفته اما متافيزيک او و سهمش در فلسفه اولی تحت تأثير غلبه تفکر ابن سينا، تقريبا در ايران مغفول مانده است و از آثار فلسفی او در الهيات تحليل درستی صورت نگرفته است. همينکه هنوز هم فصوص را کتابی از او می دانند نشان می دهد که ما شناخت درستی از تحولات فلسفه در فاصله ميان فارابي و ابن سينا نداريم). علاوه بر اينها ما در ايران عمدتا تنها به شماری ويژه و خاص از آثار فلسفی ابن سينا عنايت داشته ايم و بسياری از کتابهای ابن سينا تنها بر اساس چاپهای مصر و حيدرآباد و چاپهای اروپايی آن در ايران در اختيار است. در دوره مکتب سينوی و شارحان افکار او در خراسان و عراق و شام و مصر، هنوز جای کار بسيار هست. کما اينکه درباره ناقدان او هم بايد تصحيحات و تحقيقات متعددی سامان گيرد: از يک سو می دانيم که در خراسان سنتی فلسفی در ميان شاگردان مستقيم و يا غير مستقيم او وجود داشته که با وجود آنکه بسياری از آثار آنان از ميان رفته اما آنان در نضج انديشه های فلسفی ابن سينا تأثير مهمی داشته اند. قسمتی از اين آثار البته موجود است و به چاپ هم رسيده اما تحليل دقيقی روی سهم هر يک از فيلسوفانی مانند بهمنيار، لوکري، خيام، ابن سهلان ساوي و ديگران نشده است. بررسی شروحی که بر آثار ابن سينا تا چند قرن بعد از وی نوشته شد؛ به ويژه بر اشارات او می تواند روند اين تحول را نشان دهد. از آن سو بايد سهم ابو البرکات بغدادي را که کتابش المعتبر نيازمند تصحيح انتقادی است، در نقد فلسفه ابن سينا و ارائه پاره ای نظريات نوين دقيقا مورد بررسی قرار داد و تأثير او را بر نسلی از دانش آموخته های فلسفه چون شرف الدين مسعودي، افضل الدين غيلاني و فخر رازي و اصولا در روند تحولات بعدی فلسفه بررسی نمود. مطالعات درباره ابو البرکات برخلاف مجامع آکادميک غربي، در ميان ما تقريبا غائب است و تنها چند کتابی به زبان عربی درباره او منتشر شده که اهميتی ندارند. فلسفه ابن سينا مورد انتقاد متکلمان قرار گرفت و بررسی اين نقدهاست که می تواند به ما نشان دهد دقيقا فلسفه ابن سينا را در سده های بعد از او چگونه می فهميده اند و در چه پيش زمينه ای آن را دريافت می کرده اند. هنوز کارهای بسياری بايد درباره نقدهای غزالي، ملاحمي، شهرستاني، افضل الدين غيلاني، شرف الدين مسعودي و ديگران و نسبت هر يک با ديگری انجام داد و متنهای کهنه را منتشر کرد و تحليل نمود.
با اين وصف فهرست مرحوم يحيی مهدوي از آثار ابن سينا از کارهای شايسته ای است که در اينجا بايد از آن نام برد و نيز کتابهايی که توسط انتشارات بيدار در قم تصحيح و يا به صورت افست چاپ شد. همينک آنچنانکه شنيده ام انجمن حکمت قصد دارد تا فهرستی کامل از آثار ابن سينا و نسخه های خطی و چاپی آن فراهم کند و نيز چاپ کاملی از آثار فلسفی ابن سينا را. می دانيم که پيش از انقلاب به مناسبت کنگره جهانی ابن سينا در ايران، تعداد زيادی از آثار ابن سينا و به ويژه آنچه به فارسی است منتشر شد و مطالعاتی درباره زندگی و آثارش ارائه گرديد. مدخل ابن سينا در دائرة المعارف بزرگ اسلامی و نيز مداخل بسياری از فلاسفه و يا موضوعات فلسفی ديگر در همين کتاب که به قلم استاد ارجمند شادروان دکتر شرف الدين شرف خراسانی تدوين شد (نمونه ها: ابن باجه، ابن رشد، اخوان الصفاء، اثولوجيا و ...) به ويژه به دليل اهتمام به آنچه در مغرب زمين درباره اين مسائل ارائه شده و نيز به دليل ارائه منظومه فلسفی آنان در يک ساختار کلی، ارزش خاص خود را دارد. از ديگر سو، همانطور که در مصر عبدالرحمان بدوي تلاش زيادی برای شناسايی فلسفه اسلامی کرد؛ در ايران به طور خاص بايد به شادروان محمد تقی دانش پژوه اشاره کرد که تصحيح متنهای زيادی از فارابی (به ويژه در منطقيات)، ابن سينا و شماری از فلاسفه مکتب سينوی فراهم کرد و مهمتر از آن از يک سو در جهت ارائه تحقيقات تاريخی در حوزه فلسفه اسلامی به شناسايی فيلسوفان دوره های مختلف اسلامی به ويژه فيلسوفان ايرانی پرداخت و از ديگر سو نسخه های خطی فلسفی کتابخانه های ايران و ترکيه و ديگر کشورها را به دقت مورد بررسی و شناسايی قرار داد و از رهگذر اين مطالعات متنهايی کمتر شناخته شده و يا حتی ناشناخته را در اين زمينه منتشر کرد. دانش پژوه تنها به مکتب سينوی عنايت نداشت؛ بلکه وی به ويژه به آثار فارابی و نسخه های خطی آثار او و نيز مکتب تحقيقات ارسطويی بغداد در سده چهارم و اخلاف فارابی و کندی در خراسان و ری و بغداد توجه نشان می داد و آثاری از برخی از آنان منتشر کرد. جدا از دکتر شرف، دانش پژوه تنها کسی در ايران بود که در مطالعه تاريخ فلسفه اسلامی به روند نهضت ترجمه کتب يونانی و سريانی و به تحقيقات غربيان در اين زمينه دلبستگی داشت و از آن تحقيقات در نوشته های خود بهره می گرفت. او البته زبانهای يونانی، لاتين، سريانی و عبری را نمی شناخت و طبعا ناگزير بود از طريق تحقيقات دانشمندان غربی درباره ترجمه های متون فلسفی يونانی به سريانی و عربی (و بعد به واسطه عربی، به عبری و لاتين) به کاوش بپردازد. شرف الدين خراسانی با وجود آشنايی با زبان يونانی و ترجمه متافيزيک ارسطو از زبان اصلی به اين شاخه از مطالعات در حوزه تاريخ فلسفه در شکل تفصيلی و در ارائه تحقيقاتی اوريجينال چندان علاقمند نبود و به هر حال همه آنچه گفته شد نشان می هد که اين رشته از مطالعات در تاريخ فلسفه اسلامی در کشور ما متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته است. نه تنها کاری اصيل در اين زمينه تاکنون در زبان فارسی منتشر نشده، بلکه حتی اهميت آن برای مطالعه و تعمق در خود فلسفه اسلامی، و نه صرفا تاريخ آن چندان مورد توجه محققان ايرانی قرار نگرفته است؛ به طوری که تنها تعداد محدودی از کتابها و مقالات محققانی که در اين زمينه در مغرب زمين از حدود بيش از صد و پنجاه سال پيش بدين سو و به شيوه تحليل تاريخی و فيلولوژيک کار کرده و يا می کنند به فارسی ترجمه شده است (به استثنای چند کتاب و مقاله درباره ادوار تاريخ نهضت ترجمه و ريشه های فلسفه های اسلامی در دوران متأخر نو افلاطوني و مسيحی سريانی که به وسيله شادروان احمد آرام و يا به همت مرکز نشر دانشگاهی منتشر شده؛ کتابها و مقالاتی از اوليری، کرمر، ديميتری گوتاس و روزنتال و شمار محدودی ديگر. تاريخ فلسفه ماجد فخري هم کم و بيش کلياتی در اين زمينه ارائه داده و به فارسی هم ترجمه شده است. هنوز مهمترين کتابهايی که در غرب درباره فارابي و ابن سينا در طی صد سال اخير نوشته شده و بسياری از آنها هنوز قابل استفاده است به فارسی ترجمه نشده است). اقبال به اين دست تحقيقات در کشورهای عربی هم چندان زياد نيست، به استثنای عبد الرحمان بدوي که در ترجمه و تعميق اين دست پژوهشها مساهمتی ستايش بر انگيز داشت. علاوه بر اينها دهها سال است که تحقيقات و مطالعاتی به صورت کتاب و مقاله درباره فيلسوفان اسلامی، درباره کسانی مانند کندي، فارابي، ابن سينا، ابن رشد و ديگر فيلسوفان و يا مکاتب فلسفی دوران اسلامی، مسلمان، مسيحی و يا يهودی در مغرب زمين و عمدتا به سه زبان اصلی روپايی انجام می شود و انتشار می يابد که تقريبا هيچ کدام از آنها به فارسی ترجمه نشده است. حال بايد ديد که اين تحقيقات به چه کار می آيد و چرا بايد فلسفه اسلامی را از منظر تحقيقات تاريخی متن محور مورد مطالعه قرار داد:
فلسفه اسلامی در يک محيط مجرد باليده نشد. از يک سو می دانيم که جريانهای کلامی و مکاتب فلسفی آنان در جريان بود: ابن سينا در محيطی باليد که کلام معتزلی و اشعري و حنفی (مانند آثار ابو منصور ماتريدي) در مسائلی بحث می کردند که در الهيات فيلسوفان مسلمان هم درباره همان موضوعات کم و بيش بحث می شد؛ مسائلی مانند وجود، شيئيت، ذات، ماهيت، صفات، اعراض، طبائع، جسم، عليت / سببيت و بسياری ديگر از مسائل اصلی کلام فلسفی. نهضت ترجمه هم در همين بستر به وجود آمد. مترجمان بغداد هم زمان بودند با اوج اقتدار متکلمان معتزلی و جهمی و اين خود ديالوگی را ميان آنان فراهم می کرد. متکلمان آن طور که فان اس به خوبی نشان داده از همان اوائل سده دوم در بصره از طريق جريانات الحادی و زنديقان با آرای فلسفی يونانی آشنايی می يافتند و بحثهای آنان در نسبتی با بحثهای فيلسوفان يونانی بود که به شکل شفاهی در اين حوزه ها متداول بود. به همين دليل از همان آغاز يعنی از دوران هشام بن الحکم و ابو الهذيل و نظّام آنان با آرای فلسفی ارسطو و ديگر فيلسوفان يونانی نخست از طرق شفاهی و بعد از طريق ارتباط گيری با دستاورد نهضت ترجمه آشنايی يافتند. ترجمه ها طبعا تحت تأثير واژگانی بود که پيشتر در اين محيط برای بيان آرای فلسفی/ کلامی به کار گرفته شده بود و حتی انتخاب کتابها برای ترجمه آن طور که ديميتری گوتاس نشان داده، بی ارتباط با نهضت کلامی دوران مأمون نبود. در همين پيش زمينه بايد آثار فلسفی کندی و فارابي را تحليل کرد. تحقيقات متعددی تاکنون در زمينه نسبت ميان کلام معتزلی با فلسفه کندی و فارابی و حتی ابن سينا در زبانهای اروپايی انجام شده که برای تحليل دقيق آثار فلسفی اين فيلسوفان اهميت دارد. ابن سينا نظام فلسفی خود را در چارچوب الهيات فلسفی ای بنا نهاد که بخش عمده ای از مسائلش عينا مسائل متکلمان هم بود؛ گرچه در دستگاهی متفاوت. بسياری از عبارات کتابهای او را بايد در واکنش به دستگاه کلامی متکلمان ديد و معنا کرد. او آشکارا در پاره ای از مباحث تحت تأثير گرايش متکلمان بوده؛ چيزی که ابن رشد نيز بدان متفطن است و او را به همين دليل در اين دست مسائل مانند وجود و ماهيت بيرون از سنت ارسطويی ارزيابی می کند. در تحقيقات جديد اين موضوع در پاره ای از تحقيقات مد نظر بوده است (مانند کتاب متافيزيک ابن سينا از روبرت ويسنوسکي و شماری ديگر از مقالات او در مجله علوم و فلسفه اسلامی کمبريج. اين مجله از نقطه نظر ارائه آخرين تحقيقات در زمينه فلسفه اسلامی از نمونه های کم بديل است). تحولات فلسفی ابن سينا در آثار دوره های مختلفش را هم گاه با همين پيش زمينه می توان مورد مطالعه قرار داد.
از ديگر سو ابن سينا و پيش از وی فارابی و کندی ميراث سنتهای مختلف فلسفی کلاسيک و هلنيستی را در اختيار داشتند و بخشی از اين آثار به زبان های سريانی و آنگاه عربی و با توجه به زمينه های تاريخی برای انتخاب متون، ترجمه شد. برای تحليل آرای ابن سينا شناخت متنهای اصيل و منحول برآمده از نهضت ترجمه که به فيلسوفان يونانی منسوب بود ضرورتی است انکار ناپذير. اگر اين شناخت درباره منابع مختلف الهام فيلسوفان مسلمان وجود نداشته باشد، نمی توان به روشنی نقاط اصيل تفکر فلسفی فيلسوفان مسلمان و مساهمت آنان را در سنتهای مختلف فلسفی که از پيش از اسلام در دوره کلاسيک و يونانی مآبی وجود داشته به خوبی درک کرد. شماری از اين ترجمه های متون فلسفی موجودند و قابل مقايسه اند با متنهای اصلی (که بخش زيادی از آنها به زبان يونانی موجودند و بارها و بارها ترجمه و چاپ شده اند) و نيز با نقل قولها و يا تأثيرات غير مستقيم آن متون ترجمه شده در کتابهای فلسفی فيلسوفان مسلمان. تفسير متافيزيک ارسطو تأليف ابن رشد (مشتمل بر ترجمه عربی متافيزيک) و يا ترجمه طبيعت ارسطو به عربی و يا ديگر ترجمه های عربی که از کتابهای مختلف ارسطو در منطق و مباحث مختلف طبيعيات و از آثار افلاطون و نيز برخی آثار شارحان ارسطويی ارسطو در دوره يونانی و نيز تعدادی از آثار اصيل و يا منحول متأثر از سنت شارحان نو افلاطونی همينک در اختيار ماست منابع خوبی است برای اينکه بتوانيم شفاء بوعلي (منطق و طبيعيات و الهيات) را بر پايه آن تحليل و رمز گشايی کنيم. ابن سينا دست به يک انتخاب آگاهانه زده است که همه اين سنتها در دستگاه فلسفی او حضور دارند و وی کوشيده منظومه جديدی در ادامه منظومه های فلسفی پيش از او که در چارچوب هماهنگ کردن ميراث فلسفی سنتهای گذشته ارائه می شد به دست دهد؛ البته اين بار نه تنها بر اساس آن ميراث هلنيستی و بل با ابتنا و عنايت بر کلام اسلامی. در تحقيقات غربی درباره ابن سينا و فارابی و کندی و ابن رشد به همين دليل به تاريخ اين سنتهای فلسفی عنايت می شود و تأثيرات و الهام گيری ها در چارچوب اين پيش زمينه مورد مطالعه قرار می گيرد. می دانيم که در زمان ابن سينا، مکتب فلسفی او درست به دليل ميزان وفاداری وی به ارسطو و يا سنت نو افلاطوني مورد انتقاد قرار می گرفته است. در بغداد و خراسان دنباله های مکتب فارابي و همچنين مسيحيان بغدادی که شاگردان يحيی بن عدي بوده اند، از يک سو و نيز وفاداران به مکتب کندي از ديگر سو منتقد ابن سينا بوده اند. ابن سينا و پيش از او فارابي ميراث سنت نوافلاطونی ای را در اختيار داشتند که در راستای هماهنگی افلاطون و ارسطو کار می کرد و از ديگر سو سنتی ارسطويي که در پی هماهنگ ساختن ارسطو با خودش و شرح و تبيين آن در اين چارچوب بود (همانند اسکندر افروديسی). تلفيقی که در فلسفه های فارابی و ابن سينا از نظام فکري و فلسفی اين دو فيلسوف يونانی به دست داده شده ابتکاری شخصی نبوده است؛ اين کوشش در پی چندين قرن سنت/ سنتهای دوگانه ياد شده به وجود آمد که در نوشته هايی اصيل و يا منحول و دست خورده و يا خلاصه هايی که درصدد سازگاری ميان ارسطو و افلاطون نوشته شده بودند، ارائه شده بود و به دست مسلمانان رسيد. متألهان مسلمان انديشه نو افلاطوني دوران متأخر يونانی مآبی را نظامی مناسب برای ارائه توضيح فلسفی برای اعتقاد دينی به خدا به عنوان علت فاعلی عالم و در عين حال غايت دستگاه آفرينش قلمداد کردند و با تلفيق نظام صدور به سبک انديشه نو افلاطوني با دستگاه طبيعی ارسطويی در تحليل طبيعت و حرکت؛ و البته بعدا با بهره گيری از امکاناتی از تفکر که دستگاه های کلامی و الهياتی که متکلمان به آنان می بخشيدند، موفق شدند در چارچوب همان سنت تلفيقی گذشته که خود ميراث دار آن بودند، گامی به جلو پيش روند.
طبعا برای درک صحيح مساهمت فيلسوفان مسلمان چون فارابی و ابن سينا در چارچوب ياد شده، بايد نخست سنتهای يونانی و يونانی مآبی و ميراث آنان را به خوبی شناخت؛ دقيقا نهضت ترجمه را بازشناسايی کرد و عوامل فرهنگی و ايدئولوژيک و دينی آن را بازيافت؛ ميراث باقيمانده از نهضت ترجمه را که همينک در اختيار داريم به درستی شناخت و با واژگان آن به شکل تاريخی آشنايی يافت؛ با اصول آن مقايسه کرد و تحريرهای اصيل و منحول و يا خلاصه های درهم و آشفته و يا با اهداف خاص تنظيم شده را دقيقا از هم تفکيک کرد. واژگان و دنيای اصطلاحات در نهضت ترجمه و اسباب و بحثهای فقه اللغوی آن را دانست؛ رد پای اين متون را در کتابهای فلسفی فيلسوفان بعدی به روشنی پيدا کرد و نسبت آثار فارابی و ابن سينا را با آنها به دقت توصيح داد: ترجمه کتابهای افلاطون، ارسطو و شارحان مشايی و نو افلاطونی آنها؛ کسانی مانند اسکندر افروديسی و ثامسطيوس و افلوطين و پروکلوس و دست آخر يحيی نحوی و سهم هر کدام را در ساختن آثار فلسفی فارابی و ابن سينا جستجو کرد؛ در اين ميان شناخت آثار منحول و يا خلاصه هايی که از سنتهای تلفيقی ارسطويی/ افلاطوني وجود داشته و به دست مسلمانان رسيده بوده است اهميت دارد. اين کارها ديری است که در مغرب زمين آغاز شده است (بسياری از مواد اين پژوهش همينک در کتابهای مختلف عبد الرحمان بدوي؛ گاه بر اساس چاپهای اروپايی و گاه تصحيحات تازه در اختيار است؛ مانند کتاب شروح علی ارسطو مفقودة في اليونانية و ديگر کتابهای معروف او درباره افلاطون، ارسطو، افلوطين و نو افلاطوني ها در اسلام و نيز نصوص و رسائل فلسفی مختلفی که با عناوين گوناگون چاپ کرده)؛ درباره آرای فيلسوفان مسلمان و رد پای انديشه های فلسفی سنتهای فلسفی يونانی و يونانی متأخر (هلنيستی) در آن کتابها تحقيقات گسترده ای صورت گرفته است؛ متنهای ترجمه شده دوران نهضت ترجمه با اصل يونانی و يا با ترجمه های لاتين و عبری و سريانی در بسياری از موارد مقابله و تحريرهای متفاوت متون مورد مطالعه و مقايسه قرار گرفته است (يکی از مهمترين اين بررسيها تحقيقاتی است که درباره الهيات ارسطو، يعنی اثولوجيا و تحريرهای مختلف آن و يا درباره پروکلوس عربی و يا اسکندر افروديسی عربي صورت گرفته و سالانه تحقيقات تازه ای باز عرضه می شود و متنهای ترجمه شده با اصل يونانی و با تأثيرات مستقيم و غير مستقيم اين متنها در کتابهای فيلسوفان مسلمان مورد مطالعه و مقايسه قرار می گيرد)؛ تمايز ميان فيلسوفان دوره اسلامی همانند تمايز ميان ابن سينا و ابن رشد درست بر اساس تعلق خاطر هر کدام به يکی از سنتها و يا آثار فلسفی دوره يونانی مآبی و به ويژه شروح مختلف ارسطويي/ افلاطوني مورد مطالعه قرار گرفته؛ امری که ابن رشد را به خوبی وفادار به سنت شارحان ارسطويی ارسطو نشان می دهد. تعابير و عبارات کتاب شفاء بوعلي را اگر به درستی اين سنتها و اين آثار فلسفی ترجمه شده را که در اختيار فيلسوفان مسلمان، بی واسطه و يا با واسطه وجود داشته نشناسيم، چگونه می توانيم به روشنی تحليل کنيم و مقصود را دريابيم. درک جوهره کلام ابن سينا تنها در پرتوی چنين تحقيقاتی ميسر است. بدون چنين شناختی بسياری از گفته های ابن سينا و يا تحولات انديشه او در آثار مختلفش در قياس با يکديگر قابل شناسايی نيست. گام نخست شناخت دقيقتر مکاتب فلسفی دوره يونان ويونانی مآبی و به ويژه مکاتب و آثاری است که از طريق نهضت ترجمه، گاه اصيل و گاه منحول و يا دست خورده در اختيار مسلمانان قرار گرفته بوده است. معلوم است که وضع نظام آموزشی فلسفه در ايران هنوز بستر چنين شناختی را فراهم نکرده است. بايد نهضت ترجمه و مراحل مختلف آن و دقيقا آنچه مترجمان در انتخاب متون، ترجمه و اصلاح ترجمه های قديمطتر در دوره های مختلف روند ترجمه متون انجام می داده اند را بهتر شناخت. بخش عمده ای از اين پژوهشها در زبانهای انگليسی، فرانسه و آلمانی انجام شده و نيازمند ترجمه به فارسی برای شناخت دقيقتر و به کار گيری آن در تفسير فلسفه اسلامی است.
از نمونه های جالب توجه در اين گونه پژوهشها کاری است که کرمر درباره رسالات باقی مانده از ابو سليمان سجستاني عرضه کرده است. وی در ترجمه و تحليل اين رساله ها، مبانی و منابع الهام پاره های مختلف اين رساله ها را به درستی در سنتهای فلسفی يونانی و هلنيستی نشان داده و بدين ترتيب به روشنی در هر مسئله تحرير محل نزاع کرده و ابتنای اقوال ابو سليمان فی المثل در باب محرک اول و يا طبيعت افلاک و نفوس فلکی را بر گفتار شارحان اسکندرانی و نو افلاطونی با مراجعه به متنهايی که در اختيار ابو سليمان قرار داشته نشان می دهد. تنها در چنين حالتی است که ما می توانيم ترکيب تازه ای که از تلفيق آرای حکمای يونانی در سنت فلسفی اسلامی به دست داده می شده را دريابيم و ابتکارات نظری را به روشنی تعيين کنيم.
در چند دهه اخير شتاب اين نوع تحقيقات درباره تفاصيل نظامهای فلسفی در دوره اسلامی و تحليل کتابهای فلسفی فيلسوفان مسلمان فزونی يافته است. بررسی نسبت مقاله ها و فصول مختلف کتاب شفای بوعلي با کتاب های طبيعت و متافيزيک ارسطو و شروح ارسطويی و اسکندرانی و آثار نو افلاطونيان و تأثيری که فيلسوفان نو افلاطوني در راستای تلفيق آرای ارسطو و افلاطون و تبيين نظام مبتنی بر فيض بر فيلسوفان مسلمان گذاشته اند با اتکا بر متنها و دقت در ترجمه ها و واژگان به کار رفته و تحول واژگانی کم و بيش مورد مطالعه قرار گرفته و بايد همچنان اين نوع تحقيقات ادامه يابد (در اينجا به طور مثال کتاب ارزشمند برتولاچي را درباره متافيزيک ابن سينا می توانم اشاره وار ياد کنم).
در اين ميان به ويژه مسئله تأثير متکلمان بر دستگاه الهيات ابن سينا که پيشتر بدان اشاره کرديم، از مهمترين عناصر لازم برای درک دقيق فلسفه ابن سينا است. فی المثل مباحث وجود و ماهيت و شيئيت مواردی است که تأثير تفکر متکلمان بر ابن سينا را می توان در آن معاينه ديد. منابع الهام تفکر يک فيلسوفی مانند ابن سينا تنها در پيدا کردن کتابها و منابعی که بدانها در نوشتن آثارش مراجعه می کرده و يا شناخت استادان و محيطش نيست؛ بلکه بايد ديد که مسئله های فلسفی که پيش از او از سوی ديگران مورد بحث و مناقشه قرار می گرفته دقيقا چه بوده اند و چه نسبت گفتمانی ميان تفکر فيلسوفی به پايه ابن سينا با گفتمان متکلمان و فيلسوفان پيش از او در تک تک موضوعات کلامی و فلسفی برقرار است. برای اين منظور بايد تاريخچه طرح و حل مسائل را هم به خوبی دانست و مورد پژوهش مقايسه ای قرار داد. آثار فلسفی ابن رشد و تحليل دقيق نوشته های او و مقايسه با کتابهای ابن سينا در چارچوب تحرير دقيق مسئله ها در بستر تاريخی سنتهای فلسفی و آثاری که از هر کدام از اين سنتهای کهن در اختيار داريم می تواند ما را به منابع الهام تفکر فلسفی فيلسوفان مسلمان رهنمون کند؛ کاری که در پژوهشهای غربيان درباره فلسفه اسلامی نمونه های زيادی از آن دهها سال است که انجام گرفته و ضروری است در آموزش فلسفه اسلامی و پژوهشهای مربوطه مورد توجه محققان ايرانی هم قرار گيرد. نخستين گام ترجمه همين دست پژوهشها به زبان فارسی است.

۵- فارابی شناسی به عنوان یک زمینه علمی دیری است در غرب ادبیات و پژوهش های گسترده ای را سامان بخشیده است. تعدادی از آثار مهم فارابی چنانکه می دانیم نخستین بار در غرب منتشر شد و نخستین پژوهشها درباره او در مغرب زمین سامان گرفت. بعدها تعدادی از آثار دیگر او و یا منسوب به او در هند و ایران و ترکیه و کشورهای عربی منتشر شد. در طول پنجاه سال اخیر به موازات فارابی پژوهی در غرب، در کشورهای اسلامی هم فارابی پژوهی شتاب بیشتری یافت و علاوه بر تعداد زیادی کتاب که درباره او نوشته شد و کتابشناسی هایی هم درباره وی سامان گرفت تعدادی از آثار او نیز به شیوه های انتقادی تصحیح و منتشر شد. تعدادی از این کتابها را محققان عرب زبان مقیم در کشورهای غربی مانند محسن مهدی عرضه کردند و ویرایش های نسبتاً دقیقی از آثار فارابی را منتشر کردند. مجموعه ای از آثار منطقی فارابی نیز در بیروت و قاهره به شکل محققانه ای چاپ شد و در ایران هم شادروان استاد محمد تقی دانش پژوه منطقیات فارابی را منتشر کرد که برخی از آنها بر اساس نسخه های خطی تازه ای مقابله شده است. عبد الرحمان بدوی هم چند متن مهم از فارابی بر اساس نسخه های نویافته ای منتشر کرد. جعفر آل یاسین جلد اول اعمال فلسفی فارابی را منتشر کرد اما گویا کار او رهاشد و دنبال نشد. تعدادی هم اثر نوافلاطونی منحول به نام فارابی موجود است که بدوی و دیگران آنها را منتشر کرده و تاکنون تحلیل ها و مطالعات متعددی درباره آنها منتشر شده است. بیشتر مجموعه های نسخه های خطی فلسفی که آثار فلسفی ابن سینا و فارابی و چند تنی دیگر را در بر دارند معمولاً شماری از آثاری از فارابی را نیز در خود دارند که چنانکه در جای دیگر نوشته ام در خراسان در میان سنت سینوی به عنوان آثار فارابی شناخته می شدند اما در واقع آثاری هستند که یا باید تألیف خود ابن سینا باشند و یا تألیف شارحان ابن سینا. در واقع این‌آثار برای همساز کردن فلسفه فارابی با ابن سینا تدوین شده و بدو منسوب شده اند و آن آثار را باید آثاری منحول دانست. در حقیقت گویا در خراسان سده ششم قمری این گرایش وجود داشته تا فارابی را همرأی ابن سینا قلمداد کنند. این آثار منحول چنانکه گفتم معمولاً در مجموعه های فلسفی مشتمل بر آثار ابن سینا دیده می شوند. تعدادی از این نسخه ها از قدمت هم برخوردارند منتهی در عدم اصالت آنها تردیدی وجود ندارد. فصوص الحکمة از این دست آثار است که آشکارا معلوم است از فارابی نیست و در سنت ابن سینا نوشته شده و مبتنی بر آثار ابن سیناست. عیون المسائل هم از همین قبیل است. تعدادی رساله های کوچک که در مجموعه رسائل فارابی چاپ هند دیده می شوند نیز همین مطلب در مورد آنها صادق است و می توان نشان آنها را در سنت سينوی ديد و انتساب آنها را به ديگران نشان داد. تعلیقات که به تازگی چاپی انتقادی از آن در ایران هم به دست داده شده بی تردید از فارابی نیست و در آینده هویت آن را به بحث خواهیم گذاشت و خواهیم گفت چه کتابی است؟ در این میان بسیاری از نویسندگانی که تاکنون درباره فارابی نوشته اند و به ویژه در ایران و یا کشورهای عربی فارابی را از منظر این آثار منحول دیده اند و بنابراین فی المثل در نوشته های مرتبط در ایران چهره مخدوشی از فارابی به دست داده می شود. معمولاً در این نوع پژوهشها دقت نمی شود که اندیشه فلسفی فارابی آنطور که در آثار اصیل او مانند السیاسة المدنیة و آراء اهل المدینه الفاضلة و الحروف و این قبيل آثار عرضه شده با آرایی که در کتابهای تعلیقات و عیون المسائل و فصوص الحکمة دیده می شود متفاوت است. این تمایز دقیقاً مربوط مى شود به اختلافات میان فلسفه فارابی و ابن سینا. درست است که فلسفه ابن سینا در بسیاری از مسائل فلسفی با سنت نو افلاطونی در شکل های مختلف آن و از جمله سنت الکندی در فلسفه اسلامی اختلاف دارد و آموزه های فارابی (علی رغم تأثیراتی که سنت نو افلاطونى در پاره ای مسائل محدود بر فارابی گذارده) را دنبال کرده است اما چنانکه روشن است در پاره ای از مسائل و از جمله مباحث وجود و ماهیت و خیلی مسائل دیگر و عمدتاً تحت تأثیر برخی مباحث متکلمان، ابن سينا آرای تازه ای دارد که در زمان فارابی مطرح نبوده است. بسیاری از مسائلی که در فلسفه ابن سینا مجال طرح پیدا کرد در فاصله فارابی و ابن سینا و به ویژه از سوی مکتب فلسفی مسیحی بغداد (یحیی بن عدی و شاگردانش) مجال بحث یافت و در واقع ابن سینا ناظر بدان بحث ها مباحث فلسفی خود را مطرح کرد؛ گو اینکه در بسیاری از این مباحث آنان را (چنانکه پیروان سنت الکندی در خراسان را) نمی پذیرفت و بر آنان انتقادهای سخت وارد می کرد. او در حقیقت انتقادش به یحیی بن عدی و شاگردان مکتب او این بود که از سنت فارابی تا اندازه اى عدول کرده اند. شماری از انتقادات او به مبانی نوافلاطونی که در مکتب بغداد در پاره ای از مسائل الهیات و حتی فلسفه طبیعی عدول از برخی مبانی فارابی را ممکن کرده بود بدین دلیل بوده است. طبعاً فلسفه فارابی را از آثار اصیل او که بر شمردم باید دریافت. در این میان کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین که همواره به فارابی منسوب می شده کتابی است که با مجموعه آثار اصیل فارابی سازگاری ندارد و این نکته ای است که تاکنون شماری از محققان بر آن تأکید کرده اند. در این میان مروان راشد در مقاله ای تلاش کرده است نشان دهد این کتاب نمی تواند از فارابی باشد و می بایست آن را نوشته ای از مکتب شاگرد فارابی، یعنی یحیی بن عدی دانست. او حتی این احتمال را داده است که این اثر نوشته برادر یحیی بن عدی به نام ابراهیم بن عدی الکاتب باشد که می دانیم شاگرد ویژه فارابی بوده و در انتشار آثارش سهم داشته است. برخی از قرائنی که او در مقاله آورده البته قابل مناقشه است و عده ای هم در انتقاداتی که بر او منتشر کرده اند متذکر این مناقشات شده اند. این مطلب را که این اثر در شکل فعلی از فارابی نیست ظاهراً می توان با احتمال زیادی تأیید کرد منتهی دلائلی که راشد می آورد تا نشان دهد این اثر در مکتب یحیی بن عدی نوشته شده بعضاً قابل مناقشه است. این نظر که برخی گفته اند نسخه فعلی و موجود کتاب الجمع تألیف دوران آغازین زندگانی فارابی است و بعداً فارابی نظراتش تغییر کرده است با شواهد دیگر تاریخی و متنی سازگار نیست. من خود در مقاله ای دیگر نشان خواهم داد که محتملاً این کتاب اصلاً از فارابی بوده (احتمالاً از دوران بغداد) اما نسخه فعلی آن تدوین یکی از شاگردان مکتب یحیی بن عدی است که تعالیمش بیش از یحیی بن عدی با مکتب نو افلاطونی نزدیکی داشته است. در واقع پاره ای از مطالبی که در این متن آمده با سبک بیانی و همچنین با شماری از عقاید یحیی بن عدی سازگاری ندارد و یا بدان وضوح در آثارش دیده نمی شوند. از دیگر سو، بر خلاف مروان راشد من دلیلی نمی بینم که این اثر را تحت تأثیر مستقیم مکتب کندی بدانم و قرائنی که او در این زمینه آورده قابل مناقشه است (با وجود استناداتی که به کتاب اثولوجیا در آن دیده می شود). اصل فکر آشتی دادن میان آرای ارسطو و استادش افلاطون اندیشه ای قدیمی بوده که در دوران فارابی هم قابل پیگیری است (به طور نمونه، نک: تحصیل السعادة، ص ۱۹۶ تا ۱۹۷) و بعد از او در مکتب مسیحی بغداد نشانه های آن را می بینیم. در این چارچوب فارابی احتمالاً متنی با عنوان الجمع داشته که بیشتر ناظر به بحث های منطقی و چند مسئله دیگر در کتاب حاضر است اما آنچه در نسخه حاضر دیده می شود علاوه بر آن، مشتمل بر قسمت هایی است که حاصل تحول تازه ای است که در مکتب بغداد نسبت به آرای نوافلاطونی در مکتب یحیی بن عدی ایجاد شد؛ مسائلی عمدتاً مربوط به الهیاتی متناسب با عقاید دینی و کلامی. در این موارد وجود اختلاف جوهری با اندیشه فارابی به وضوح دیده می شود. جالب اینکه آقای راشد روشن نمی کند که چه نسبتی میان مکتب فلسفی ابراهیم بن عدی با یحیی بن عدی بوده است؛ به ویژه آنکه می دانیم این دو در مسائلی با هم اختلاف نظر داشته و ابراهیم بن عدی گویا وفادارتر از یحیی بن عدی به فارابی بوده است. بنابراین چه توجیهی دارد که عقاید و نظرات موجود در این کتاب را، چنانکه آقای راشد می نویسد تحت تأثیر یحیی بن عدی بدانیم اما به دلیلی که او می گوید (یعنی به دلیل آنکه بعید است متنی از یحیی بن عدی با آن شهرتی که داشته به فاصله چند دهه به نام فارابی شناخته شود) آن را اثری از ابراهیم بن عدی بدانیم که شاگرد مهم و ظاهراً وفادارتری نسبت به فارابی بوده است؟
کتاب دیگری که انتساب آن به فارابی محل تردید واقع شده متن اجوبه مسائل اوست که در نسخه های خطی به صراحت به فارابی نسبت داده شده است. در این کتاب نظراتی مطرح شده که با باورهای فارابی آن سان که در آثار اصیلش می بینیم گاه اختلافاتی دارد. از دیگر سو، بعید است این کتاب را به دوران اولیه فارابی بتوان نسبت داد. کتاب در برخی قسمتهای آن آراء و یا نوع نگاه و ساختار بسیار نزدیک به متکلمان را دارد. این اثر به هرحال در تمامیت آن نماینده افکار فارابی نیست و به احتمال زیاد مجموعه ای است که در آن شماری از پرسش و پاسخ ها از فارابی در کنار مطالبی از اشخاصی دیگر قرار گرفته و به اشتباه کل آن به فارابی نسبت داده شده است. چند قسمت آن به وضوح با آرای ابن سینا نزدیک است و بخشی می تواند محصول مکتب بغداد باشد. این قبیل مجموعه هایی به شکل یادداشت و حاوی نقل های مختلف از فیلسوفان گوناگون امر بی سابقه ای نیست و محتملاً نام مابقی اشخاص در مقدمه این اثر حذف شده است. به هرحال این کتاب نمی تواند منبع دقیقی برای آرای فاربی باشد.
بنابراین چنانکه می بینیم بازیابی آرای فلسفی فارابی نیازمند دقت در تعیین اصالت متون منسوب به اوست. در این میان شماری از آثار مهم فارابی از میان رفته و همین گاه تعیین موضع دقیق او در پاره ای از مسائل را سخت پیچیده می کند: از آن میان است کتاب مهم او با عنوان الموجودات المتغیرة که در اختیار کسانی مانند ابن باجه و ابن رشد بوده اما امروزه از آن خبری در دست نیست.




چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۹:۵۶
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت