آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۵۵٫۴۳۰ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۵۲ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۱۱۵
بازدید از این یادداشت : ۲۸۵

پر بازدیدترین یادداشت ها :



يکی از مهمترين کتابهايی که در معرفی و رد بر واقفه نوشته شده است، اثری است از الحسن بن موسی الخشاب که از محدثان معتبر امامی مذهب در دوران امام يازدهم بوده است (نک: رجال الطوسي، ص 398). گرچه تاريخ فوت او روشن نيست، اما از احاديث او در همين کتاب الرد علی الواقفة و نيز تعدادی از راويانش آشکار می شود که او تا سالها پس از وفات امام عسکري در قيد حيات بوده است و بنابراين وی معاصر نخستين جريانات پس از وفات آن امام و بروز مسئله غيبت امام بوده است. دليل اهميت اين اثر او هم در همين امر است؛ چرا که از يک سو واکنش جامعه اماميه را با مسئله امام دوازدهم نشان می دهد و از ديگر سو انگيزه تأليف کتاب الرد علی الواقفة را در دوران بروز مسئله ای جديد در ميان اماميه در قياس با مسئله غيبت امام موسی بن جعفر و احتمالا تقابل اماميه قطعيه را در برابر تجديد قوای واقفه در سايه بحران جديد نشان می دهد. نجاشي در رجال درباره او تعابير ستايش آميزی به کار برده و از مصنفات وی اول کتاب الرد علی الواقفة و بعد کتاب النوادر را نام برده است. البته نجاشي می افزايد که گفته می شود او کتاب الحج و کتاب الأنبياء هم داشته است. سندی که نجاشي به الخشاب می دهد از طريق محمد بن يحيی العطار است که اين محدث نيز به نوبه خود به يک واسطه يعنی عمران بن موسی الأشعري از او روايت می کند. در اينجا عين عبارت نجاشي را نقل می کنيم:
رجال النجاشي ص 42

الحسن بن موسى الخشاب من وجوه أصحابنا مشهور كثير العلم والحديث له مصنفات منها كتاب الرد على الواقفة ، وكتاب النوادر ، وقيل أن له كتاب الحج وكتاب الانبياء ، أخبرنا محمد بن علي القزويني قال : حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال : حدثنا أبي قال : حدثنا عمران بن موسى الاشعري عن الحسن بن موسى.

با وجود ستايشهايی که نجاشی از او کرده اما به طور کلی شخصيت او چندان مورد عنايت محدثان نبوده و احاديث چندان زيادی از او در منابع امامی نقل نشده است. با اين وصف احتمالا علت اين امر اين بوده که بخش عمده ای از روايات او از طرق ديگر در اختيار اماميه قرار داشته و نيازی به نقل احاديث کتاب/کتاب النوادر او نبوده است (برای دفتر حديثی او که احتمالا عنوان ديگری برای کتاب النوادر اوست، نک: شيخ طوسي، الفهرست،ص 127). با اين وصف شماری از احاديث او خاصه آنچه که از علي بن حسان الهاشمي (برای او نک: نجاشي، ص 251)، روايت می کند که تعدادشان هم در نسبت با ساير احاديث او کم هم نيست، نشان می دهد که او در انتقال احاديث طيفهای شيعيان غالی نيز دست داشته است.

از کتاب الرد علی الواقفة هيچ منبع ديگری نام نبرده است؛ اما خوشبختانه موارد بسيار زيادی از آن در آثار حديثی و رجالی اماميه نقل شده که مهمترين آنها را می توان در کتاب معرفة الناقلين کشي (اختيار شيخ طوسي) يافت. البته کشی و ديگران نامی از کتاب نمی آورند، اما روشن است که نقلهای آنها بايد از همين کتاب الخشاب باشد. از اين نقلها، خاصه از نقلهای کشي به خوبی بر می آيد که کتاب او علاوه بر جنبه رديه نويسی بر واقفه از طريق نقل روايات و اخباری حاکی از رد عقايد آنان درباره امام موسی بن جعفر، شامل اطلاعات تاريخی و رجالی درباره رجال واقفه نيز بوده است. اين اطلاعات بسيار ارزشمند هستند و نيازمند مطالعه ای مستقل. الحسن بن موسی الخشاب، آن طور که از روايات کتاب او بر می آيد، در اين کتاب احاديثی در رد بر عقايد واقفيان در زمينه قائميت و ادعای غيبت در مورد امام موسی بن جعفر نقل کرده و علاوه بر آن در مقام رد بر عقايد واقفه، احاديثی نيز طبق معمول نويسندگان اين دست کتابها، در اثبات نص بر امام علي بن موسی الرضا نقل کرده است.

از ديگر سو، تعداد نسبتا زيادی حديث درباره امامت از الحسن بن موسی الخشاب در منابع مختلف امامی و در سنتهای گوناگون روايی نقل شده که البته ارتباط مستقيمی به بحث واقفه ندارد؛ اما به احتمال بسيار زياد، دست کم در مورد تعدادی از آنها می توان حکم کرد که اين احاديث هم در کتاب الرد علی الواقفة او نقل شده است؛ چرا که احتمالا او کتاب خود را با احاديثی کلی درباره امامت، نص و شرايط امامت آغاز کرده بوده است؛ وانگهی دور نيست که او در ذيل احاديثی در رد بر واقفه، به احاديثی کلی درباره امامت پرداخته بوده که مضمون آنها می توانسته رديه ای کلی بر عقايد واقفه بوده باشد؛ با اين وصف بخشی از اين احاديث شايد در کتاب ديگر نويسنده، يعنی کتاب النوادر آمده بوده است و البته احتمال نقل در هر دو کتاب طبعا استبعادی ندارد. در مورد روايت احاديث علي بن حسان الهاشمي که الحسن بن موسی الخشاب از او روايت می کرده، کما اينکه در رواياتی که در اينجا نقل می کنيم ديده می شود و بخش زيادی از آنها در بصائر الدرجات نقل شده، احتمالا بايد گفت که اين دسته روايات او در کتاب النوادر خشاب نقل شده بوده است؛ اما به هر حال احتمال روايت بخشی از آنها در کتاب الرد علی الواقفة نيز هست. همينجا اضافه کنم که حسن بن موسی الخشاب در کتاب مشيخه فقيه (ص 114) به عنوان راوی روايات علي بن حسان الواسطي از او معرفی شده، در حالی که وی از علي بن حسان الهاشمي روايت می کرده است و نه از الواسطي (البته روايتي در رجال کشي، ص 248 ديده می شود که الخشاب از علي بن حسان الواسطي روايت می کند و در آنجا احتمال علي بن حسان الهاشمي نيست؛ اما با اين وصف به دليل مشکلاتی که در تشابه اين دو علي بن حسان وجود داشته و خلطهای متعددی در اين باره در روايات اماميه ديده می شود، باز من مطمئن نيستم که با اين يک مورد بتوان الخشاب را راوی از الواسطي دانست). در اصل سند مشيخة الفقيه، احتمالا تنها علي بن حسان بوده که منظور علي بن حسان الهاشمي بوده که الخشاب کتاب او را روايت می کرده، اما شيخ صدوق و يا منبع او، دچار سهو شده و آن علي بن حسان را الواسطي فرض کرده و نه الهاشمي. در پاره ای از رواياتی که پس از اين می بينيم اين خلط ديگر بار مشاهده می شود. حسن بن موسی الخشاب در رواياتش از علي بن حسان الهاشمي، در حقيقت کتابی/کتابهايی از عبد الرحمان بن کثير الهاشمي (عموی علي؛ برای او نک: نجاشي، رجال، ص 234-235) را از او روايت می کرده است.

در مورد برخی کتابها، مانند بصائر الدرجات منسوب به محمد بن الحسن الصفار، شايد بتوان گفت که همه آن احاديث از کتاب الرد علی الواقفة نقل شده است؛ خاصه که در ميان آن احاديث، احاديثی که بی ترديد از اين کتاب نقل شده ديده می شود. می دانيم که هم صفار و هم سعد اشعري و برخی ديگر از محدثان معتبر صدر غيبت صغری از راويان مستقيم الحسن بن موسی الخشاب بوده اند و طبعا آنان با روايات او در کتاب الرد علی الواقفة آشنا بوده اند. در کتاب الکافي هم به دليل تأثيری که از ادبيات بصائر الدرجات سعد اشعري و محمد بن يحيی العطار و صفار قمي و شماری ديگر از معاصران آنان پذيرفته بوده، شماری روايت از الخشاب در موضوع امامت و از جمله در مباحث مرتبط با مسئله واقفه روايت شده است.

با وجود اهميت کتاب الخشاب، شگفتا که نام آن در کتابهای رجالی محل عنايت نبوده و نيز محدثان دوره های بعدی به ويژه در مورد رد بر واقفه بر آن چندان اعتماد نداشته اند. از اينکه تعداد اين نقلها در آثار شيخ صدوق و شيخ طوسي زياد نيست، احتمالا می توان نتيجه گرفت که کتاب او در دسترس مستقيم اين دو نويسنده نبوده و آنان با واسطه منابع ديگر از اين کتاب رواياتی را نقل کرده اند.

ما در آغاز مجموعه نقلهای کشي را از الخشاب (جز چند مورد که به موضوع کتاب خشاب مرتبط نيست) نقل می کنيم و پس از آن شماری از روايات خشاب را که در کتابهای ديگر حديثی نقل شده در دنباله ارائه می دهيم. طبعا بخشی از اين روايات بی ترديد در کتاب الرد علی الواقفة نقل شده اند. در مورد احاديثی که احتمال کمتری در نقل آنها در اين کتاب ديده می شود، از نقل آنها در اين مجموعه احاديث خودداری کرده ايم. گرچه در مواردی روايات الخشاب در اينجا به نقل از کتابهای مختلف تکرار شده اند، اما عموما اين موارد از طرق مختلفی روايت شده و يا اختلافات اندکی دارند که بی فايده نديديم اين گونه روايات را و لو به تکرار نقل کنيم.

متن کتاب الرد علی الواقفة

رجال كشى، ص 313

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثني أحمد بن محمد، عن بعض أصحابه، عن علي بن عقبة، أو غيره، عن الضحاك بن الأشعث، قال أخبرني داود بن زربي، قال، حملت إلى أبي الحسن موسى (ع) مالا فأخذ بعضه و ترك بعضه، فقلت لم لا تأخذ الباقي قال إن صاحب هذا الأمر يطلبه منك، فلما مضى بعث إلي أبو الحسن الرضا (عليه السلام) فأخذه مني

رجال‏الكشي ص : 314 به بعد

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثني محمد بن أصبغ، عن مروان بن مسلم، عن بريد العجلي، قال، دخلت على أبي عبد الله (ع) فقال لي لو كنت سبقت قليلا أدركت حيان السراج، قال، و أشار إلى موضع في البيت، فقال و كان هاهنا جالسا فذكر محمد بن الحنفية و ذكر حياته و جعل يطريه و يقرظه، فقلت له يا حيان أليس تزعم و يزعمون و تروي و يروون لم يكن في بني إسرائيل شي‏ء إلا و هو في هذه الأمة مثله قال بلى، قال، فقلت فهل رأينا و رأيتم أو سمعنا و سمعتم بعالم مات على أعين الناس فنكح نساؤه و قسمت أمواله و هو حي لا يموت فقام و لم يرد علي شيئا

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال روى أصحابنا، عن عبد الرحمن بن الحجاج، قال، قال أبو عبد الله (ع) أتاني ابن عم لي يسألني أن آذن لحيان السراج فأذنت له، فقال لي يا أبا عبد الله إني أريد أن أسألك عن شي‏ء أنا به عالم إلا أني أحب أن أسألك عنه، أخبرني عن عمك محمد بن علي مات قال، قلت أخبرني أبي أنه كان في ضيعة له فأتى فقيل له أدرك عمك قال، فأتيته و قد كانت أصابته غشية فأفاق، فقال لي ارجع إلى ضيعتك، قال، فأبيت، فقال لترجعن، قال، فانصرفت فما بلغت الضيعة حتى أتوني فقالوا أدركه فأتيته فوجدته قد اعتقل لسانه، فدعا بطست، و جعل يكتب وصيته فما برحت حتى غمضته و غسلته و كفنته و صليت عليه و دفنته، فإن كان هذا موتا فقد و الله مات، قال، فقال لي رحمك الله شبه على أبيك، قال، قلت يا سبحان الله أنت تصدف على قلبك قال، فقال لي و ما الصدف على القلب قال، قلت الكذب

رجال‏الكشي ص :429

حمدويه بن نصير، قال حدثنا الحسين (کذا) بن موسى الخشاب، عن علي بن أسباط و غيره، عن علي بن جعفر بن محمد، قال، قال لي رجل أحسبه من الواقفة ما فعل أخوك أبو الحسن قلت قد مات، قال و ما يدريك بذاك قلت اقتسمت أمواله و أنكحت نساؤه و نطق الناطق من بعده، قال و من الناطق من بعده قلت ابنه علي، قال فما فعل قلت له مات، قال و ما يدريك أنه مات قلت قسمت أمواله و نكحت نساؤه و نطق الناطق من بعده، قال و من الناطق من بعده قلت أبو جعفر ابنه، قال، فقال له أنت في سنك و قدرك و ابن جعفر بن محمد تقول هذا القول في هذا الغلام قال، قلت ما أراك إلا شيطانا، قال، ثم أخذ بلحيته فرفعها إلى السماء ثم قال فما حيلتي إن كان الله رءاه أهلا لهذا و لم ير هذه الشيبة لهذا أهلا



رجال الکشي، ص 444- 445

حدثنا حمدويه، قال، حدثني الحسن بن موسى، عن أبي داود، قال، كنت أنا و عيينة بياع القصب، عند علي بن أبي حمزة، قال، فسمعته يقول، قال لي أبو الحسن موسى (ع) إنما أنت يا علي و أصحابك أشباه الحمير. قال، فقال عيينة أ سمعت قال، قلت إي و الله، قال، فقال لقد سمعت و الله لا أنقل قدمي إليه ما حييت

قال حدثني حمدويه، قال، قال حدثني الحسن بن موسى، عن داود بن محمد، عن أحمد بن محمد، قال، وقف علي أبو الحسن (ع) في بني زريق، فقال لي و هو رافع صوته يا أحمد قلت لبيك، قال إنه لما قبض رسول الله (ص) جهد الناس في إطفاء نور الله فأبى الله إلا أن يتم نوره بأمير المؤمنين (ع) فلما توفي أبو الحسن (ع) جهد علي بن أبي حمزة و أصحابه في إطفاء نور الله فأبى الله إلا أن يتم نوره، و إن أهل الحق إذا دخل فيهم داخل سروا به، و إذا خرج منهم خارج لم يجزعوا عليه، و ذلك أنهم على يقين من أمرهم، و إن أهل الباطل إذا دخل فيهم داخل سروا به، و إذا خرج منهم خارج جزعوا عليه، و ذلك أنهم على شك من أمرهم، إن الله جل جلاله يقول فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ، قال، ثم، قال أبو عبد الله (ع) المستقر الثابت و المستودع المعار

رجال الکشي، ص 450-451

حدثني حمدويه، قال حدثني الحسن بن موسى عن سليمان الصيدي، عن نصر بن قابوس قال، كنت عند أبي الحسن (ع) في منزله فأخذ بيدي فوقفني على بيت من الدار، فدفع الباب فإذا علي ابنه (ع) و في يده كتاب ينظر فيه، فقال لي يا نصر تعرف هذا قلت نعم هذا علي ابنك، قال يا نصر تدري ما هذا الكتاب الذي ينظر فيه قلت لا، قال هذا الجفر الذي لا ينظر فيه إلا نبي أو وصي. قال الحسن بن موسى فلعمري ما شك نصر و لا ارتاب حتى أتاه وفاة أبي الحسن (عليه السلام

حمدويه، قال حدثني الحسن بن موسى، قال حدثنا أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن سعيد بن أبي الجهم، عن نصر بن قابوس، قال، قلت لأبي الحسن الأول (ع) إني سألت أبا عبد الله (ع) عن الإمام من بعده فأخبرني أنك أنت هو فلما توفي ذهب الناس عنك يمينا و شمالا و قلت فيك أنا و أصحابي، فأخبرني عن الإمام من ولدك قال ابني علي (عليه السلام)

رجال الکشي، ص 452-453

حدثنا حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال كان نشيط و خالد يخدمانه يعني أبا الحسن (ع)، قال فذكر الحسن، عن يحيى بن إبراهيم،عن نشيط، عن خالد الجواز، قال، لما اختلف الناس في أمر أبي الحسن (ع)، قلت لخالد أ ما ترى ما قد وقعنا فيه من اختلاف الناس فقال لي خالد، قال لي أبو الحسن (ع) عهدي إلى ابني على أكبر ولدي و خيرهم و أفضلهم

رجال الکشي، ص 454-455

حدثني حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، عن إسماعيل بن مهران، عن محمد بن منصور الخزاعي، عن علي بن سويد السايي، قال، كتبت إلى أبي الحسن (ع) و هو في الحبس أسأله فيه عن حاله و عن جواب مسائل كتبت بها إليه فكتب إلي. بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله العلي العظيم الذي بعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنين، و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون، و بعظمته ابتغى إليه الوسيلة بالأعمال المختلفة و الأديان الشتى، فمصيب و مخطئ و ضال و مهتد و سميع و أصم و بصير و أعمى حيران، فالحمد لله الذي عرف وصف دينه بمحمد (ص)، أما بعد فإنك امرؤ أنزلك الله من آل محمد بمنزلة خاصة مودة، بما ألهمك من رشدك، و نصرك من أمر دينك، بفضلهم و رد الأمور إليهم و الرضا بما قالوا، في كلام طويل، و قال و ادع إلى صراط ربك فينا من رجوت إجابته، فلا تحضر حضرنا، و وال آل محمد، و لا تقل لما بلغك عنا أو نسب إلينا هذا باطل و إن كنت تعرف خلافه، فإنك لا تدري لم قلناه و على أي وجه وضعناه، آمن بما أخبرتك، و لا تفش ما استكتمتك، أخبرك أن من أوجب حق أخيك أن لا تكتمه شيئا ينفعه لا من دنياه و لا من آخرته

رجال‏الكشي ص : 465- 467

حدثني حمدويه، قال حدثنا الحسن، قال كان ابن أبي سعيد المكاري واقفيا

حدثني حمدويه، قال حدثني الحسن بن موسى، قال رواه علي بن عمر الزيات، عن ابن أبي سعيد المكاري، قال، دخل على الرضا (ع) فقال له فتحت بابك و قعدت للناس تفتيهم و لم يكن أبوك يفعل هذا قال، فقال ليس على من هارون بأس، و قال له أطفأ الله نور قلبك و أدخل الفقر بيتك ويلك أ ما علمت أن الله تعالى أوحى إلى مريم أن في بطنك نبيا فولدت مريم عيسى (ع) فمريم من عيسى و عيسى من مريم، و أنا من أبي و أبي مني، قال، فقال له أسألك عن مسألة فقال له ما إخالك تسمع مني و لست من غنمي، سل قال فقال له رجل حضرته الوفاة فقال ما ملكته قديما فهو حر و ما لم يملكه بقديم فليس بحر فقال ويلك أ ما تقرأ هذه الآية وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ، فما ملك الرجل قبل الستة الأشهر فهو قديم،و ما ملك بعد الستة الأشهر فليس بقديم، قال، فقام فخرج من عنده فنزل به من الفقر و البلاء ما الله به عليم

- زياد بن مروان القندي:

حدثني حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال زياد، هو أحد أركان الوقف.

- بكر بن محمد بن جناح

قال حمدويه، عن بعض أشياخه[1] إن بكر بن جناح، واقفي

رجال‏الكشي ص : 468-472

- أحمد بن الحسن الميثمي

قال حمدويه، عن الحسن بن موسى، قال أحمد بن الحسن الميثمي كان واقفيا

- علي بن وهبان

قال حمدويه حدثني الحسن بن موسى، قال علي بن وهبان، كان واقفيا

- أحمد بن الحارث الأنماطي

حمدويه، قال، قال حدثني الحسن بن موسى، أن أحمد بن الحارث الأنماطي، كان واقفيا

- منصور بن يونس بزرج

حدثني حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثني محمد بن أصبغ، عن إبراهيم، عن عثمان بن القاسم، قال، قال لي منصور بزرج، قال لي أبو الحسن (ع) و دخلت عليه يوما يا منصور أ ما علمت ما أحدثت في يومي هذا قلت لا، قال قد صيرت عليا ابني وصيي و الخلف من بعدي، فادخل عليه فهنئه بذلك و أعلمه أني أمرتك بهذا قال فدخلت عليه فهنأته بذلك و أعلمته أن أباه أمرني بذلك، قال الحسن بن موسى ثم جحد منصور هذا بعد ذلك لأموال كانت في يده فكسرها و كان منصور أدرك أبا عبد الله (عليه السلام)

- الحسن بن محمد بن سماعه و الحسن بن سماعه بن مهران

حدثني حمدويه، ذكره عن الحسن بن موسى، قال، كان ابن سماعه واقفيا، و ذكر أن محمد بن سماعه ليس من ولد سماعه بن مهران، له ابن يقال له الحسن بن سماعة واقفي

- علي بن خطاب و إبراهيم بن شعيب

حدثني حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثنا علي بن خطاب، و كان واقفيا، قال، كنت في الموقف يوم عرفة فجاء أبو الحسن الرضا (ع) و معه بعض بني عمه، فوقف أمامي و كنت محموما شديد الحمى و قد أصابني عطش شديد، قال، فقال الرضا (ع) لغلام له شيئا لم أعرفه، فنزل الغلام فجاء بماء في مشربة، فتناوله فشرب و صب الفضلة على رأسه من الحر، ثم قال املأ فملأ المشربة، ثم قال اذهب فاسق ذلك الشيخ قال، فجاءني بالماء، فقال لي أنت موعوك قلت نعم، قال اشرب فشربت قال، فذهبت و الله الحمى، فقال لي يزيد بن إسحاق ويحك يا علي فما تريد بعد هذا ما تنتظر قال يا أخي دعنا. قال له يزيد فحدثت بحديث إبراهيم بن شعيب، و كان واقفيا مثله، قال، كنت في مسجد رسول الله (ص) و إلى جنبي إنسان ضخم أدم، فقلت له ممن الرجل فقال مولى لبني هاشم، قلت فمن أعلم بني هاشم قال الرضا (ع) قلت فما باله لا يجي‏ء عنه كما يجي‏ء عن آبائه قال، فقال لي ما أدري ما تقول و نهض و تركني فلم ألبث إلا يسيرا حتى جاءني بكتاب فدفعه إلي، فقرأته فإذا خط ليس بجيد، فإذا فيه يا إبراهيم إنك نجل من آبائك و إن لك من الولد كذا و كذا، من الذكور فلان و فلان حتى عدهم بأسمائهم، و لك من البنات فلانة و فلانة حتى عد جميع البنات بأسمائهن، قال و كانت بنت تلقب بالجعفرية، قال، فخط على اسمها، فلما قرأت الكتاب قال لي هاته قلت دعه، قال لا، أمرت أن آخذه منك، قال، فدفعته إليه، قال الحسن و أجدهما ماتا على شكهما.

- إبراهيم و إسماعيل ابني أبي سمال

حدثني حمدويه، قال حدثني الحسن بن موسى، قال حدثني أحمد بن محمد البزاز، قال لقيني مرة إبراهيم بن أبي سمال قال، فقال لي يا أبا حفص ما قولك قال، قلت قولي الذي تعرف، قال، فقال يا أبا جعفر إنه ليأتي علي تارة ما أشك في حياة أبي الحسن (ع) و تارة على وقت ما أشك في مضيه، و لئن كان قد مضى فما لهذا الأمر أحد إلا صاحبكم. قال الحسن فمات على شكه

و بهذا الإسناد، قال حدثني محمد بن أحمد بن أسيد، قال لما كان من أمر أبي الحسن (ع) ما كان، قال إبراهيم و إسماعيل ابنا أبي سمال فنأتي أحمد ابنه، قال، فاختلفا إليه زمانا، فلما خرج أبو السرايا، خرج أحمد بن أبي الحسن (ع) معه، فأتينا إبراهيم و إسماعيل فقلنا لهما إن هذا الرجل خرج مع أبي السرايا فما تقولان قال، فأنكرا ذلك من فعله و رجعا عنه، و قالا أبو الحسن حي نثبت على الوقف، قال أبو الحسن و أحسب هذا يعني إسماعيل مات على شكه

رجال الکشي، ص 508- 509

حدثني حمدويه، قال حدثني الحسن بن موسى، قال حدثني محمد بن سنان، قال، دخلت على أبي الحسن موسى (ع) قبل أن يحمل إلى العراق بسنة، و على ابنه (ع) بين يديه، فقال لي يا محمد قلت لبيك، قال إنه سيكون في هذه السنة حركة و لا تخرج منها، ثم أطرق و نكت الأرض بيده ثم رفع رأسه إلي و هو يقول و يضل الله الظالمين و يفعل ما يشاء، قلت و ما ذاك جعلت فداك قال من ظلم ابني هذا حقه و جحد إمامته من بعدي كان كمن ظلم علي بن أبي طالب حقه و إمامته من بعد محمد (ص)، فعلمت أنه قد نعى إلي نفسه و دل على ابنه، فقلت و الله لئن مد الله في عمري لأسلمن إليه حقه و لأقرن له بالإمامة، أشهد أنه من بعدك حجة الله على خلقه و الداعي إلى دينه، فقال لي يا محمد يمد الله في عمرك و تدعو إلى إمامته و إمامة من يقوم مقامه من بعده، فقلت و من ذاك جعلت فداك قال محمد ابنه، قلت بالرضى و التسليم، فقال كذلك قد وجدتك في صحيفة أمير المؤمنين (ع) أما إنك في شيعتنا أبين من البرق في الليلة الظلماء، ثم قال يا محمد إن المفضل أنسي و مستراحي، و أنت أنسهما و مستراحهما، حرام على النار أن تمسك أبدا، يعني أبا الحسن و أبا جعفر (عليهما السلام)

رجال‏الكشي ص : 553

في الحسين بن قياما

حمدويه بن نصير، قال حدثنا الحسن بن موسى، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن الحسين بن بشار، قال، استأذنت أنا و الحسين بن قياما، على الرضا (ع) في صرنا فأذن لنا قال افرغوا من حاجتكم قال له الحسين تخلو الأرض من أن يكون فيها إمام فقال لا، قال، فيكون فيها اثنان قال لا إلا واحد صامت لا يتكلم، قال، فقد علمت أنك لست بإمام، قال و من أين علمت قال، إنه ليس لك ولد و إنما هي في العقب، فقال له فو الله أنه لا تمضي الأيام و الليالي حتى يولد لي ذكر من صلبي يقوم بمثل مقامي، يحيي الحق و يمحي الباطل

رجال الکشي، ص 555-556

منهم حنان بن سدير سمعت حمدويه، ذكر عن أشياخه[2] أن حنان بن سدير واقفي، أدرك أبا عبد الله (ع) و لم يدرك أبا جعفر (عليه السلام)، و كان يرتضي به سديدا

ثم كرام بن عمرو عبد الكريم

حمدويه، قال سمعت أشياخي[3] يقولون إن كراما هو عبد الكريم بن عمرو واقفي

ثم درست بن أبي منصور

درست بن أبي منصور واسطي واقفي. حمدويه، قال حدثني بعض أشياخي[4]، قال

ثم أحمد بن فضل الخزاعي

حمدويه، قال ذكر بعض أشياخي[5] إن أحمد بن الفضل الخزاعي واقفي

ثم عبد الله بن عثمان الحناط

حمدويه، قال سمعت الحسن بن موسى، يقول عبد الله بن عثمان واقفي

رجال‏الكشي ص : 567

ما روي في إبراهيم بن أبي محمود

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى الخشاب قال حدثنا إبراهيم بن أبي محمود، قال، دخلت على أبي جعفر (ع) و معي كتب إليه من أبيه، فجعل يقرؤها و يضع كتابا كبيرا على عينيه، و يقول خط أبي و الله، و يبكي حتى سألت دموعه على خديه، فقلت له جعلت فداك قد كان أبوك ربما قال لي في المجلس الواحد مرات أسكنك الله الجنة أدخلك الله الجنة قال، فقال و أنا أقول أدخلك الله الجنة فقلت جعلت فداك تضمن لي عن ربك أن تدخلني الجنة قال نعم، قال فأخذت رجله فقبلتها

رجال الکشي، ص 599-603

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثنا إسماعيل بن مهران، عن أحمد بن محمد، قال، كتب الحسين بن مهران إلى أبي الحسن الرضا (ع)، كتابا، قال، فكان يمشي شاكا في وقوفه، قال، فكتب إلى أبي الحسن (ع) يأمره و ينهاه، فأجابه أبو الحسن (ع) بجواب، و بعث به إلى أصحابه فنسخوه، و رد إليه لئلا يستره حسين بن مهران، و كذلك كان يفعل إذا سأل عن شي‏ء فأحب ستر الكتاب، و هذه نسخة الكتاب الذي أجابه به بسم الله الرحمن الرحيم، عافانا الله و إياك، جاءني كتابك تذكر فيه الرجل الذي عليه الخيانة و العين تقول أخذته، و نذكر ما تلقاني به و تبعث إلي بغيره، و احتججت فيه فأكثرت و عبت عليه أمرا و أردت الدخول في مثله، تقول إنه عمل في أمري بعقله و حيلته، نظرا منه لنفسه و إرادة أن تميل إليه قلوب الناس، ليكون الأمر بيده و إليه، يعمل فيه برأيه و يزعم أني طاوعته فيما أشار به علي، و هذا أنت تشير علي فيما يستقيم عندك في العقل و الحيلة بعدك، لا يستقيم الأمر إلا بأحد أمرين إما قبلت الأمر على ما كان يكون عليه، و إما أعطيت القوم ما طلبوا و قطعت عليهم، و إلا فالأمر عندنا معوج، و الناس غير مسلمين ما في أيديهم من مال و ذاهبون به فالأمر ليس بعقلك و لا بحيلتك يكون و لا تفعل الذي تجيله بالرأي و المشورة و لكن الأمر إلى الله عز و جل وحده لا شريك له، يفعل في خلقه ما يشاء من يهدي الله فلا مضل له و من يضلله فلا هادي له و لن تجد له مرشدا، فقلت و أعمل في أمرهم و أحتل فيه و كيف لك الحيلة، و الله يقول وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا في التوراة و الإنجيل، إلى قوله عز و جل، وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ. فلو تجيبهم فيما سألوا عنه استقاموا و سلموا، و قد كان مني ما أنكرت و أنكروا من بعدي و مد لي لقائي و ما كان ذلك مني إلا رجاء الإصلاح، لقول أمير المؤمنين صلوات الله عليه اقتربوا اقتربوا و سلوا و سلوا فإن العلم يفيض فيضا، و جعل يمسح بطنه و يقول ما ملئ طعام و لكن ملأه علم، و الله ما آية نزلت في بر و لا بحر و لا سهل و لا جبل إلا أنا أعلمها و أعلم فيمن نزلت، و قول أبي عبد الله (ع) إلى الله أشكو أهل المدينة إنما أنا فيهم كالشعر أتنقل يريدونني على أن لا أقول الحق، و الله لا أزال أقول الحق حتى أموت، فلما قلت حقا أريد به حقن دمائكم، و جمع أمركم على ما كنتم عليه، أن يكون سركم مكنونا عندكم غير فاش في غيركم، و قد قال رسول الله (ص) سرا أسره الله إلى جبريل و أسره جبريل، إلى محمد، و أسره محمد إلى علي صلوات الله عليهم، و أسره علي إلى من شاء، ثم قال، قال أبو جعفر (ع) ثم أنتم تحدثون به في الطريق، فأردت حيث مضى صاحبكم أن ألف أمركم عليكم، لئلا تضيعوه في غير موضعه، و لا تسألوا عنه غير أهله فتكونوا في مسألتكم إياهم هلكتم فكم دعي إلى نفسه و لم يكن داخله، ثم قلتم لا بد إذا كان ذلك منه يثبت على ذلك و لا يتحول عنه إلى غيره، قلت لأنه كان من التقية و الكف أولا، و أما إذ تكلم فقد لزمه الجواب فيما يسأل عنه، فصار الذي كنتم تزعمون أنكم تذمون به، فإن الأمر مردود إلى غيركم، و إن الفرض عليكم اتباعهم فيه إليكم، فصيرتم ما استقام في عقولكم و آرائكم، و صح به القياس عندكم بذلك لازما، لما زعمتم من أن لا يصح أمرنا، زعمتم حتى يكون ذلك علي لكم، فإن قلتم إن لم يكن كذلك لصاحبكم فصار الأمر إن وقع إليكم، نبذتم أمر ربكم وراء ظهوركم، ف لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ، قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ، و ما كان بد من أن تكونوا كما كان من قبلكم، قد أخبرتم أنها السنن و الأمثال القذة بالقذة، و ما كان يكون ما طلبتم من الكف أولا و من الجواب آخرا شفاء لصدوركم و لا ذهاب شككم، و ما كان بد من أن يكون ما قد كان منكم، و لا يذهب عن قلوبكم حتى يذهبه الله عنكم، و لو قدر الناس كلهم على

أن يحبونا و يعرفوا حقنا و يسلموا لأمرنا فعلوا. و لكن الله يفعل ما يشاء وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ، فقد أجبتك في مسائل كثيرة، فانظر أنت و من أراد المسائل منها و تدبرها، فإن لم يكن في المسائل شفاء فقد مضى إليكم مني ما فيه حجة و معتبر، و كثرة المسائل معيبة عندنا مكروهة، إنما يريد أصحاب المسائل المحنة ليجدوا سبيلا إلى الشبهة و الضلالة و من أراد لبسا لبس الله عليه و وكله إلى نفسه، و لا ترى أنت و أصحابك أني أجبت بذلك، و إن شئت صمت، فذاك إلى لا ما تقوله أنت و أصحابك، لا تدرون كذا و كذا، بل لا بد من ذلك، إذ نحن منه على يقين و أنتم منه في شك.

رجال الکشي، ص 605-606

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثني يزيد بن إسحاق شعر و كان من أرفع الناس لهذا الأمر، قال، خاصمني مرة أخي محمد و كان مستويا فقلت له لما طال الكلام بيني و بينه إن كان صاحبك بالمنزلة التي تقول فاسأله أن يدعو الله لي حتى أرجع إلى قولكم قال، قال لي محمد فدخلت على الرضا (ع) فقلت له جعلت فداك إن لي أخا و هو أسن مني، و هو يقول بحياة أبيك و أنا كثيرا ما أناظره، فقال لي يوما من الأيام سل صاحبك إن كان بالمنزل الذي ذكرت أن يدعو الله لي حتى أصير إلى قولكم فإني أحب أن تدعو الله له قال، فالتفت أبو الحسن (ع) نحو القبلة فذكر ما شاء الله أن يذكر، ثم قال اللهم خذ بسمعه و بصره و مجامع قلبه حتى ترده إلى الحق قال، و كان يقول هذا و هو رافع يده اليمنى، قال، فلما قدم أخبرني بما كان، فو الله ما لبث إلا يسيرا حتى قلت بالحق

رجال‏الكشي ص : 613

حمدويه، قال حدثنا الحسن بن موسى، قال حدثني الحسن بن القاسم، قال، حضر بعض ولد جعفر (ع) الموت فأبطأ عليه الرضا (ع) قال، فغمني ذلك لإبطائه عن عمه، قال، ثم جاء فلم يلبث أن قام، قال الحسن فقمت معه فقلت جعلت فداك عمك في الحال التي هو فيها تقوم و تدعه فقال عمي يدفن فلانا يعني الذي هو عندهم، قال، فو الله ما لبثنا أن تمايل المريض و دفن أخاه الذي كان عندهم صحيحا. قال الحسن الخشاب فكان الحسن بن القاسم يعرف الحق بعد ذلك و يقول به



بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 31

حدثنى الحسن بن موسى الخشاب عن غياث بن كلوب عن اسحق بن عمار عن جعفر عن ابيه عليه السلام ان رسول الله صلى الله عليه وآله قال ما وجدتم في كتاب الله فالعمل به لازم لا عذر لكم في تركه وما لم يكن في كتاب الله وكانت فيه سنة منى فلا عذر لكم في ترك سنتى وما لم يكن فيه سنة منى فما قال اصحابي فخذوه فانما مثل اصحابي فيكم كمثل النجوم فبايها اخذ اهتدى وباى اقاويل اصحابي اخذتم اهتديتم واختلاف اصحابي لكم رحمة قيل يارسول الله صلى الله عليه وآله ومن اصحابك قال اهل بيتى

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 37

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام قال ان الله عزوجل خلق محمدا صلى الله عليه وآله وعترته من طينة العرش فلا ينقص منهم واحد ولا يزيد منهم واحد

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 60

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قول الله تعالى فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون قال الذكر محمد صلى الله عليه وآله ونحن اهله ونحن المسئولون .

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 65

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قوله ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخيرات باذن الله قال ايانا عنى السابق بالخيرات الامام

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 77

حدثنا عبد الله بن محمد عن الحسن بن موسى الخشاب قال حدثنا اصحابنا عن خيثمة الجعفي قال قال لى أبو عبد الله عليه السلام يا خيثمة نحن شجرة النبوة وبيت الرحمة ومفاتيح الحكمة ومعدن العلم وموضع الرسالة ومختلف الملائكة وموضع سر الله ونحن وديعة الله في عباده ونحن حرم الله الاكبر ونحن ذمة الله ونحن عهد الله فمن وفا بذمتنا فقد وفا بذمة الله ومن وفى بعهدنا فقد وفا بعهد الله ومن خفرها فقد خفر ذمة الله وعهده

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 78

حدثنا الحسن بن موسى الخشاب عن عمرو بن عثمان عن محمد بن عذافر عن ابي حمزة الثمالى عن ابي جعفر عليه السلام قال سئلته عن قول الله تعالى شجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها في السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها فقال قال رسول الله صلى الله عليه وآله انا اصلها وعلى فرعها والأئمة اغصانها وعلمنا ثمرها وشيعتنا ورقها يا ابا حمزة هل ترى فيها فضلا قال قلت لا والله لا ارى فيها قال فقال يا ابا حمزة والله ان المولود يولد من شيعتنا فتورق ورقة منها ويموت فتسقط ورقة منها

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 81

احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول نحن ولاة امر الله وخزنة علم الله وعيبة وحى الله واهل دين الله وعلينا نزل كتاب الله وبنا عبد الله ولولانا ما عرف الله و نحن ورثة نبى الله وعترته

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 91

حدثنا احمد بن محمد عن الحسن بن موسى عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قول الله تعالى واذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم إلى آخر الاية قال اخرج الله من ظهر آدم ذريته إلى يوم القيمة فخرجوا كالذر فعرفهم نفسه ولولا ذلك لم يعرف احد ربه ثم قال الست بربكم قالوا بلى وان هذا محمد رسولي وعلى امير المؤمنين خليفتي واميني

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 92

حدثنا احمد بن محمد عن الحسن بن موسى عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قول الله عزوجل واذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم عليه انفسهم الست بربكم قال اخرج الله من ظهر آدم ذريته إلى يوم القيمة كالذر فعرفهم نفسه ولولا ذلك لم يعرف احد ربه وقال الست بربكم قالوا بلى وان هذا محمد رسول الله صلى الله عليه وآله وعلى امير المؤمنين عليه السلام

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 98

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قوله عزوجل فطرة الله التى فطر الناس عليها قال فقال على التوحيد ومحمد رسول الله صلى الله عليه وآله وعلى امير المؤمنين عليه السلام

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 125

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول نحن ولاة امر الله وخزنة علم الله وعيبة وحى الله

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 138

حدثنا عبد الله بن موسى (کذا) عن الحسن بن موسى الخشاب عن محمد بن سالم عن العلا عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال على عليه السلام عالم هذه الامة والعلم يتوارث وليس يهلك هالك منهم حتى يؤتى من اهله من يعلم مثل علمه

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 143

حدثنا عبد الله بن محمد عن الحسن بن موسى الخشاب عن عبد الله بن جندب عن على بن اسماعيل الازرق قال قال أبو عبد الله عليه السلام ان الله احكم واكرم واجل واعظم واعدل من ان يحتج بحجة ثم يغيب عنهم شيئا من امورهم

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 178

حدثنا عبد الله بن محمد عن الحسن بن موسى الخشاب عن نعيم بن قابوس قال قال لى أبو الحسن عليه السلام علي اكبر ابني آخر ولدى واسمعهم لقولي واطوعهم لأمرى ينظر في الكتاب الجفر معى وليس ينظر فيه الا نبى أو وصى نبى

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 206

حدثنا ابراهيم بن محمد عن الحسين (کذا) بن موسى الخشاب عن محسن بن محمد عن ابان بن عثمان عن ابى عبد الله عليه السلام قال لبس ابى درع رسول الله صلى الله عليه وآله ذات الفضول فخطت ولبست انا فكان وكان

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 226

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قول الله عزوجل بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم قال ايانا عنى

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 232

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن (کذا) عبد الرحمن بن كثير الهاشمي عن ابى عبد الله عليه السلام قال قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك قال ففرج أبو عبد الله عليه السلام بين اصابعه فوضعها على صدره ثم قال والله عندنا علم الكتاب كله.

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 234

حدثنا بعض اصحابنا عن الحسن بن موسى عن (کذا) عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قول الله عزوجل قل كفى بالله شهيدا بينى وبينكم ومن عنده علم الكتاب قال ايانا عنى وعلى عليه السلام اولنا وافضلنا وخيرنا

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 234

حدثنا عبد الله بن احمد عن الحسن بن موسى عن (کذا) عبد الرحمن بن ابى نجران عن مثنى قال سألته عن قول الله عزوجل ومن عنده علم الكتاب قال نزلت في على عليه السلام بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وفى الائمة بعده

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 246

حدثنا عبد الله بن محمد عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن اسباط أو غيره قال قلت لابي جعفر عليه السلام ان الناس يزعمون ان رسول الله لم يكن يكتب ولا يقرأ فقال كذبوا لعنهم الله انى ذلك وقد قال الله هو الذى بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين فيكون ان يعلمهم الكتاب الحكمة وليس ويحسن ان يقرأ ويكتب قال قلت فلم سمى النبي صلى الله عليه وآله اميا قال نسبت إلى مكة وذلك قول الله عزوجل لتنذر ام القرى ومن حولها فام القرى المكة فقيل امى لذلك



بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 337

حدثنا الحسن بن موسى الخشاب عن ابراهيم بن ابى سمال عن داود عن الحرث النضرى قال قلت لابي عبد الله عليه السلام الامام يسأل الشئ الذى ليس عنده شئ من اين يعلمه قال ينكت في القلب نكتا وينقر في الاذن نقرا

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 340

حدثنا عبد الله عن الحسن بن موسى الخشاب عن ابن سماعة وعلى بن الحسين بن رباطة عن ابن اذينه عن زرارة قال سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول الاثنا عشر الائمة من آل محمد كلهم محدث من ولد رسول الله صلى الله عليه واله وولد على عليه السلام فرسول الله صلى الله عليه وآله وعلى عليهما السلام هما الوالدان فقال عبد الرحمن بن زيد وذكر ذلك وكان اخا لعلى بن الحسين لامه فضرب أبو جعفر عليه السلام فخذه فقال اما ابن امك كان احدهم

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 346

حدثنا احمد بن محمد عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن اسماعيل عن صفوان عن الحرث بن المغيرة قال قلت اخبرني عن علم عالمكم قال وراثة من رسول الله صلى الله عليه وآله ومن على بن ابى طالب عليه السلام قال قلت انا نتحدث انه يقذف في قلوبهم وينكت في اذانهم قال ذاك وذاك

بصائرالدرجات ص : 372-373

حدثنا أحمد بن موسى الخشاب (کذا) عن (کذا) عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبد الله ع قال كان رسول الله ص يوما قاعدا في أصحابه إذ مر به بعير فجاء حتى ضرب بجرانه الأرض و رغا فقال رجل من القوم يا رسول الله ص أسجد لك هذا البعير فنحن أحق أن نفعل فقال رسول الله ص لا بل اسجدوا لله إن هذا الجمل جاء يشكو أربابه و زعم أنهم أنتجوه صغيرا فلما كبر و قد اعتملوا عليه و صار عودا كبيرا أرادوا نحره فشكا ذلك فدخل رجلا من القوم ما شاء الله أن يدخله من الإنكار لقول النبي ص فقال رسول الله ص لو أمرت شيئا يسجد الآخر لأمرت المرأة أن تسجد لزوجها ثم أنشأ أبو عبد الله ع يحدث فقال ثلاثة من البهائم تكلموا على عهد رسول الله ص الجمل و الذئب و البقرة فالجمل فكلامه الذي سمعت و أما الذئب فجاء إلى النبي ص فشكا إليه الجوع فدعا أصحابه فكلم فيه فتنحوا فقال رسول الله ص لأصحاب الغنم افرضوا للذئب شيئا فتنحوا ثم جاء الثانية فشكا إليه الجوع فدعاهم فتنحوا فقال رسول الله ص للذئب اختلس أي خذ و لو أن رسول الله ص فرض للذئب شيئا ما زاد عليه شيئا حتى تقوم الساعة و أما البقرة فإنها آمنت بالنبي ص و دلت عليه و كان في نخل أبي سالم فقال يا آل ذريح تعمل على نجيح صالح يصيح بلسان عربي فصيح بأن لا إله إلا الله رب العالمين محمد رسول الله ص سيد النبيين و علي سيد الوصيين



بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 413

حدثنا عبد الله بن محمد بن (کذا، عن) الحسن بن موسى الخشاب عن غياث بن مثنى الحلى عن يزيد بن اسحق عن معمر قال قلت لابي الحسن عليه السلام يكون عندكم ما لم يجيئ عند النبي صلى الله عليه وآله قال فقال يعرض ذلك عليه إذا حدث ثم على من بعده واحدا بعد واحد

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 440

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير قال قال أبو جعفر عليه السلام يوما ونحن عنده جماعة من الشيعة قوموا تفرقوا عنى مثنى وثلث فانى اريكم من خلفي كما اريكم من بين يدى فليس عبد في نفسه ما شاء فان الله يعرفنيه

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 443

حدثنا عبد الله بن محمد عن الحسن بن موسى الخشاب عن محمد بن على عن عبد الحميد بن النضر عن ابى عبد الله عليه السلام قال ليس من امام يمضى الا واوتى مثل الاول وزيادة خمسة اجزاء

بصائرالدرجات ص : 447

حدثنا أحمد بن موسى عن الحسن بن علي (کذا) الخشاب عن علي بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبد الله قوله قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ قال هم الأئمة تعرض عليهم أعمال العباد كل يوم إلى يوم القيامة

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 500

حدثنا احمد بن موسى عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن حسان بن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام قال الذيى آمنوا واتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذرياتهم وما التناهم من عملهم من شئ قال الذين آمنوا النبي وامير المؤمنين والذرية والائمة الاوصياء الحقنا بهم ولم تنقص ذريتهم من الجهة التى جاء بها محمد صلى الله عليه وآله في على وحجتهم واحدة وطاعتهم واحدة

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 510

حدثنا احمد بن موسى عن الحسين (کذا) بن موسى الخشاب عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام قال ان من وراء عين شمسكم هذه اربعين عين شمس فيها خلق كثير وان من وراء قمركم اربعين قمرا فيها خلق كثير لا يدرون ان الله خلق آدم ام لم يخلقه الهموا الهاما لعنة فلان وفلان

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 527

حدثنا الحسن بن موسى الخشاب عن اسماعيل بن مهران عن عثمان بن جبله عن كامل التمار قال كنت عند ابى عبد الله عليه السلام ذات يوم فقال له يا كامل اجعل لنا اربابا نؤب إليهم ونقول فيكم ما شئنا قال فاستوى جالسا ثم قال وعسى ان نقول ما خرج اليكم من علمنا الا الفا غير معطوفة

بصائر الدرجات- محمد بن الحسن الصفار ص 537

حدثنا احمد بن محمد عن (کذا) موسى عن الحسن بن موسى عن على بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابى عبد الله عليه السلام في قول الله تعالى وتعيها اذن واعية قال وعت اذن امير المؤمنين وكان وما يكون



الامامة والتبصرة- ابن بابويه القمي ص 31

سعد ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن عبد الرحمن بن أبي نجران ، عن عبد الكريم ، وغيره : عن أبي عبد الله عليه السلام : إن جبرئيل عليه السلام نزل على النبي صلى الله عليه وآله يخبر عن ربه ، فقال له : يا محمد ، إني لم أترك الارض إلا وفيها عالم يعرف طاعتي وهداي ، ويكون نجاة فيما بين قبض النبي إلى خروج النبي الآخر ، ولم أكن أترك إبليس يضل الناس وليس في الارض حجة لي ، وداع إلي ، وهاد إلى سبيلي ، وعارف بأمري ، وإني قد قضيت لكل قوم هاديا أهدي به السعداء ويكون حجة على الاشقياء

الامامة والتبصرة- ابن بابويه القمي ص 47

سعد ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن علي بن حسان الواسطي (کذا) ، عن عمه : عبد الرحمان بن كثير ، قال : قلت لابي عبد الله عليه السلام : ما عنى الله تعالى بقوله : " إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا " ؟ قال : نزلت في النبي صلى الله عليه وآله ، وأمير المؤمنين ، والحسن ، والحسين ، ( وفاطمة ) عليهم السلام . فلما قبض ( الله ) نبيه ، كان أمير المؤمنين ، ثم الحسن ، ثم الحسين عليهم السلام . ثم وقع تأويل هذه الآية : " وأولو الارحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله " فكان علي بن الحسين عليه السلام ، ثم جرت في الائمة من ولده الاوصياء ، فطاعتهم طاعة الله ومعصيتهم معصية الله

الامامة والتبصرة- ابن بابويه القمي ص 77 به بعد

محمد بن يحيى ، عن محمد بن أحمد بن يحيى ، عن عبد الله بن محمد الشامي ، عن الحسن بن موسى ، عن علي بن أسباط ، عن الحسن مولى أبي عبد الله ، عن أبي الحكم ، عن عبد الله بن إبراهيم الجعفري عن يزيد بن سليط الزيدي ، قال : لقينا أبا عبد الله عليه السلام في طريق مكة ، ونحن جماعة ، فقلت له : بأبي أنت وأمي ، أنتم الائمة المطهرون ، والموت لا يعرى منه أحد فأحدث الي شيئا ألقيه إلى من يخلفني . فقال لي : نعم هؤلاء ولدي ، وهذا سيدهم - وأشار إلى موسى عليه السلام ابنه - ، وفيه علم الحكم ، والفهم ، والسخاء ، والمعرفة بما يحتاج الناس إليه فيما اختلفوا - من أمر دينهم - ، وفيه حسن الخلق ، وحسن الجوار ، وهو باب من أبواب الله ، وفيه أخرى هي خير من هذا كله . فقال أبي : ما هي بأبي أنت وأمي ؟ قال : يخرج الله منه غوث هذه الامة وغياثها ، وعلمها ، ونورها ، وفهمها ، و حكمتها ، خير مولود ، خير ناشئ ، يحقن الله به الدماء ، ويصلح به ذات البين ، ويلم به الشعث ، ويشعب به الصدع ، ويكسو به العاري ، ويشبع به الجائع ، ويؤمن به الخائف ، وينزل به القطر ، ويؤمن به العباد . خير كهل ، وخير ناشئ ، تسر به عشيرته قبل أوان حلمه ، قوله حكم ، وصمته علم ، يبين للناس ما يختلفون فيه . قال : فقال أبي : بأبي أنت ولد بعد ؟ . قال : نعم . ثم قطع الكلام . قال يزيد : ثم لقيت أبا الحسن عليه السلام بعد ، فقلت له : بأبي أنت وأمي ، إني أريد أن تخبرني بمثل ما أخبرني به أبوك . قال : فقال : كان أبي في زمن ليس هذا زمانه . قال يزيد : فقلت : من يرض منك بهذا ، فعليه لعنة الله ! قال : فضحك ، ثم قال : أخبرك يا باعمارة : إني خرجت من منزلي ، فأوصيت بالظاهر إلى بني ، وأشركتهم مع علي ابني ، وأفردته بوصيتي في الباطن . ولقد رأيت رسول الله صلى الله عليه وآله في المنام ، وأمير المؤمنين عليه السلام معه ، ومعه خاتم وسيف وعصا وكتاب وعمامة . قلت له : ما هذا ؟ فقال : أما العمامة : فسلطان الله . وأما السيف : فعزة الله . وأما الكتاب : فنور الله . وأما العصا : فقوة الله . وأما الخاتم : فجامع هذه الامور . ثم قال رسول الله صلى الله عليه وآله : والامر يخرج إلى علي - عليه السلام - إبنك . قال : ثم قال : يا يزيد ، إنها وديعة عندك ، فلا تخبرها إلا عاقلا ، أو عبدا إمتحن الله قلبه ، أو صادقا ، ولا تكفر نعم الله . وإن سئلت عن الشهادة ، فأدها ، فان الله - تبارك وتعالى - يقول : " إن الله يأمركم أن تؤدوا الامانات إلى أهلها " وقال : " ومن أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله " . فقلت : والله ما كنت لافعل ذلك أبدا . قال : ثم قال أبو الحسن عليه السلام : ثم وصفه لي رسول الله صلى الله عليه وآله ، فقال : علي إبنك الذي ينظر بنور الله ، ويسمع بفهمه وينطق بحكمته ، يصيب فلا يخطئ ، ويعلم فلا يجهل ، يعلم حكما وعلما . وما أقل مقامك معه ، إنما هو شئ كأن لم يكن ، فإذا رجعت من سفرك ، فأوص واصلح أمرك ، وافرغ مما أردت ، فإنك منتقل عنه ومجاور غيره فاجمع ولدك ، وأشهد الله عليهم جميعا ، وكفى بالله شهيدا . ثم قال : يا يزيد ، إني أؤخذ في هذه السنة ، والامر إلى إبني علي ، سمي علي وعلي : أما علي الاول : فعلي بن أبي طالب . وأما علي الآخر : فعلي بن الحسين . أعطي فهم الاول ، وحكمته ، وبصره ووده ، ودينه ومحنة الآخر ، وصبره على ما يكره . وليس له أن يتكلم إلا بعد هارون بأربع سنين ، فإذا مضت أربع سنين ، فاسأله عما شئت يجبك ، إن شاء الله تعالى . ثم قال : يا يزيد ، فإذا مررت بهذا الموضع ، ولقيته ، وستلقاه ، فبشره : أنه سيولد له غلام أمره ميمون مبارك . وسيعلمك : أنك لقيتني ، فاخبره عند ذلك : أن الجارية التي يكون منها هذا الغلام جارية من أهل بيت مارية القبطية ، جارية رسول الله صلى الله عليه وآله ، وإن قدرت أن تبلغها عني السلام فافعل ذلك . قال يزيد : فلقيت بعد مضي أبي إبراهيم - عليا عليه السلام - ، فبدأني ، فقال لي : يا يزيد ، ما تقول في العمرة ؟ فقلت : فداك أبي وأمي ، ذلك إليك ، وما عندي نفقة . فقال : سبحان الله ، ما كنا نكلفك ولا نكفيك . فخرجنا حتى إذا انتهينا إلى ذلك الموضع ، إبتدأني فقال : يا يزيد ، إن هذا الموضع لكثيرا ما لقيت فيه خيرا ، فقلت : نعم ، ثم قصصت عليه الخبر . فقال لي : أما الجارية فلم تجئ بعد ، فإذا دخلت أبلغتها منك السلام . فانطلقت إلى مكة واشتراها في تلك السنة ، فلم تلبث إلا قليلا حتى حملت ، فولدت ذلك الغلام . قال يزيد : وإن كان إخوة علي يرجون أن يرثوه فعادوني من غير ذنب . فقال لهم إسحاق بن جعفر : والله ، لقد رأيته وانه ليقعد من أبي إبراهيم عليه السلام المجلس الذي لا أجلس فيه أنا .


الكافي - الشيخ الكليني ج 1 ص 180

محمد بن يحيى ، عمن ذكره ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن جعفر بن محمد عن كرام قال : قال أبو عبد الله عليه السلام : لو كان الناس رجلين لكان أحدهما الامام وقال : إن آخر من يموت الامام ، لئلا يحتج أحد على الله عز وجل أنه تركه بغير حجة لله عليه

الكافي - الشيخ الكليني ج 1 ص 192

محمد بن يحيى العطار ، عن أحمد بن أبي زاهر ، عن الحسن بن موسى ، عن علي بن حسان ، عن عبد الرحمن بن كثير قال : سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول : نحن ولاة أمر الله ، وخزنة علم الله وعيبة وحي الله

الكافي ج : 1 ص : 221

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ (کذا: الحسن) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَشَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ خَيْثَمَةَ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا خَيْثَمَةُ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ وَ مَفَاتِيحُ الْحِكْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَدِيعَةُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ نَحْنُ حَرَمُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ وَ نَحْنُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللَّهِ فَمَنْ وَفَى بِعَهْدِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اللَّهِ وَ مَنْ خَفَرَهَا فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ عَهْدَهُ

الكافي ج : 1 ص : 229

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ قَالَ فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَيْنَ أَصَابِعِهِ فَوَضَعَهَا فِي صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ وَ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ

الكافي ج : 1 ص : 275

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ذُرِّيَّتُهُ الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَلْحَقْنَا بِهِمْ وَ لَمْ نَنْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِي جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ ص فِي عَلِيٍّ ع وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ

الكافي - الشيخ الكليني ج 1 ص 337

علي بن إبراهيم ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن عبد الله بن موسى عن عبد الله بن بكير ، عن زرارة قال : سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول : إن للغلام غيبة قبل ان يقوم ، قال : قلت ولم ؟ قال : يخاف - وأومأ بيده إلى بطنه - ثم قال : يا زرارة وهو المنتظر ، وهو الذي يشك في ولادته ، منهم من يقول : مات أبوه بلا خلف ومنهم من يقول : حمل ومنهم من يقول : إنه ولد قبل موت أبيه بسنتين ، وهو المنتظر غير أن الله عزوجل يحب أن يمتحن الشيعة ، فعند ذلك يرتاب المبطلون يا زرارة ، [ قال : قلت : جعلت فداك إن أدركت ذلك الزمان أي شئ اعمل ؟ قال : يا زرارة ] إذا أدركت هذا الزمان فادع بهذا الدعاء " اللهم عرفني نفسك ، فإنك إن لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيك ، اللهم عرفني رسولك ، فإنك إن لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك ، اللهم عرفني حجتك ، فإنك إن لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني " ثم قال : يا زرارة لابد من قتل غلام بالمدينة ، قلت : جعلت فداك أليس يقتله جيش السفياني ؟ قال : لا ولكن يقتله جيش آل بني فلان يجيئ حتى يدخل المدينة ، فيأخذ الغلام فيقتله ، فإذا قتله بغيا وعدوانا وظلما لا يمهلون ، فعند ذلك توقع الفرج إن شاء الله

الكافي ج : 1 ص : 391

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْخَشَّابِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ رَبِيعٍ الْمُسْلِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ الْإِيمَانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي

الكافي - الشيخ الكليني ج 1 ص 413

محمد بن يحيى ، عن أحمد بن أبي زاهر ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن علي بن حسان ، عن عبد الرحمن بن كثير ، عن أبي عبد الله عليه السلام في قول الله عز و جل : " [ و ] الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم " قال : بما جاء به محمد صلى الله عليه وآله من الولاية ولم يخلطوها بولاية فلان وفلان ، فهو الملبس بالظلم

الكافي ج : 1 ص : 531

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَشَّابِ (کذا) عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع كُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ ع هُمَا الْوَالِدَانِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ رَاشِدٍ كَانَ أَخَا عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ لِأُمِّهِ وَ أَنْكَرَ ذَلِكَ فَصَرَّرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ قَالَ أَمَا إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ كَانَ أَحَدَهُمْ

الكافي - الشيخ الكليني ج 1 ص 533

أبو علي الاشعري ، عن الحسن (کذا) بن عبيد الله ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن علي بن سماعة ، عن علي بن الحسن بن رباط ، عن ابن اذينة ، عن زرارة قال : سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول : الاثنا عشر الامام من آل محمد كلهم محدث من ولد رسول الله صلى الله عليه وآله وولد علي بن أبي طالب عليه السلام فرسول الله صلى الله عليه وآله وعلي عليه السلام هما الوالدان



علل‏الشرائع ج : 1 ص : 196

حدثنا الحسين بن أحمد رحمه الله قال حدثنا أحمد بن إدريس عن عبد الله بن محمد عن ابن الخشاب عن جعفر بن محمد عن كرام قال قال أبو عبد الله ع لو كان الناس رجلين لكان أحدهما الإمام و قال إن آخر من يموت الإمام لئلا يحتج أحدهم على الله عز و جل تركه بغير حجة لله عليه

علل الشرائع - الشيخ الصدوق ج 1 ص 196

أبى رحمه الله قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، عن الحسن بن موسى الخشاب عن عبد الرحمان بن أبى نجران ، عن عبد الكريم وغيره عن أبى عبد الله " ع " ان جبرئيل نزل على محمد صلى الله عليه وآله يخبر عن ربه عز وجل فقال له يا محمد لم اترك الارض إلا وفيها عالم يعرف طاعتي وهداي ، ويكون نجاة فيما بين قبض النبي إلى خروج النبي الآخر ولم اكن اترك ابليس يضل الناس وليس في الارض حجة وداع إلي وهاد إلى سبيلى وعارف بامرى وانى قد قضيت لكل قوم هاديا أهدى به السعداء ويكون حجة على الاشقياء

علل الشرائع - الشيخ الصدوق ج 1 ص 205

أبى رحمه الله قال : حدثنا سعد بن عبد الله عن الحسن بن موسى الخشاب عن علي بن حسان الواسطي (کذا) ، عن عمه عبد الرحمان بن كثير قال : قلت لابي عبد الله " ع " ما عنى الله عز وجل بقوله ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) قال : نزلت في النبي وأمير المؤمنين والحسن والحسين وفاطمة عليهم السلام فلما قبض الله عز وجل نبيه كان أمير المؤمنين ثم الحسن ثم الحسين عليهم السلام ثم وقع تأويل هذه الآية ( واولوا الارحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله ) وكان علي بن الحسين عليهما السلام إماما ثم جرت في الائمة من ولده الاوصياء عليهم السلام فطاعتهم طاعة الله ومعصيتهم معصية الله عز وجل

علل الشرائع - الشيخ الصدوق ج 1 ص 238

حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر رضى الله عنه قال حدثنا جعفر بن محمد ابن مسعود ، عن ابيه قال حدثنا محمد بن نصير ، عن الحسن بن موسى قال روى اصحابنا عن الرضا " ع " انه قال له رجل اصلحك الله كيف صرت إلى ما صرت إليه من المأمون فكان انكر ذلك عليه فقال له أبو الحسن " ع " يا هذا انما افضل النبي أو الوصي ؟ فقال لا بل النبي قال فايما أفضل مسلم أو مشرك ؟ قال لا بل مسلم قال فان العزيز عزيز مصر كان مشركا وكان يوسف " ع " نبيا وان المأمون مسلم وانا وصى ويوسف سأل العزيز ان يوليه حين قال اجعلني على خزائن الارض انى حفيظ عليم والمأمون اجبرني ما أنا فيه وقال " ع " في قوله تعالى ( اجعلني على خزائن الارض انى حفيظ عليم ) قال حافظ لما في يدى عالم بكل لسان



عيون أخبار الرضا (ع) - الشيخ الصدوق ج 2 ص 31

حدثنا أبي رضى الله عنه قال : حدثني الحسن بن عبد الله بن محمد بن عيسى عن أبيه عن الحسن بن موسى الخشاب عن محمد الاصبغ عن أحمد بن الحسن الميثمى وكان واقفيا قال : حدثني محمد بن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال دخلت على أبي الحسن موسى بن جعفر عليه السلام وقد اشتكى شكايه شديده فقلت له : ان كان ما أسأل الله ان لا يريناه فالى من ؟ قال: الى على ابني وكتابه كتابي وهو وصيى وخليفتي من بعدى

عيون أخبار الرضا (ع) - الشيخ الصدوق ج 2 ص 32

حدثنا أبي رضى الله عنه قال : حدثنا الحسين بن محمد بن عبد الله بن عيسى (کذا) عن الحسن بن موسى الخشاب عن محمد بن الاصبغ عن أبيه عن غنام بن القاسم قال : قال لي منصور يونس بن بزرج دخلت على أبي الحسن يعنى موسى بن جعفر عليهما السلام يوما فقال لي : يا منصور اما علمت ما احدثت في يومى هذا ؟ قلت : لا قال : قد صيرت عليا ابني وصيى واشار بيده الى الرضا عليه السلام وقد نحلته كنيتي والخلف من بعدى فادخل عليه وهنئه بذلك واعلم اني امرتك بهذا قال : فدخلت عليه فهنيته بذلك واعلمته ان أمرنى بذلك ثم جحد منصور فاخذ الاموال التي كانت في يده وكسرها .

- حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد قال : حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن الحسن بن موسى الخشاب عن احمد بن محمد بن أبي نصر البزنطى عن زكريا بن آدم عن داود بن كثير قال : قلت لابي عبد الله : جعلت فداك وقدمني للموت قبلك ان كان كون فالى من ؟ قال : الى ابني موسى فكان ذلك الكون فو الله شككت في موسى عليه السلام طرفه عين قط ثم مكثت نحوا من ثلثين سنه ثم اتيت أبا الحسن موسى فقلت له : جعلت فداك ان كان كون فالى من ؟ قال : على ابني قال : فكان ذلك الكون فو الله ما شككت في علي عليه السلام طرفه عين قط

عيون أخبار الرضا (ع) - الشيخ الصدوق ج 2 ص 33 به بعد

حدثنا أبي ومحمد الحسن بن أحمد بن الوليد ومحمد بن موسى بن المتوكل وأحمد بن محمد بن يحيى العطار ومحمد بن علي ماجيلويه رضى الله عنهم قالوا : حدثنا محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران الاشعري عبد الله بن محمد الشامي عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن اسباط عن الحسين مولى أبي عبد الله عن أبي الحكم عن عبد الله بن إبراهيم الجعفري عن يزيد بن سليط الزيدى قال : لقينا أبا عبد الله عليه السلام في طريق مكه ونحن جماعه فقلت له : بابى أنت وامى انتم الائمه المطهرون والموت لا يعرى أحد منه فاحدث الى شيئا القيه من يخلفني فقال لي : نعم هؤلاء ولدى وهذا سيدهم واشار الى ابنه موسى عليه السلام وفيه العلم والحكم والفهم والسخاء والمعرفة بما يحتاج الناس إليه فيما اختلفوا فيه من أمر دينهم وفيه حسن الخلق وحسن الجوار وهو باب من ابواب الله تعالى عز وجل وفي اخرى هي خير من هذا كله فقال له أبي وما هي بابى أنت وامى قال : يخرج الله منه عز وجل غوث هذه الامه وغياثها وعلمها ونورها وفهمها وحكمها وخير مولود وخير ناشئ يحقن الله الدماء ويصلح به ذات البين ويلم به الشعث ويشعب به الصدع ويكسو به العارى ويشبع به الجائع ويؤمن به الخائف وينزل به القطر وياتمر العباد خير كهل وخير ناشئ يبشر به عشيرته اوان حلمه قوله حكم وصمته علم يبين للناس ما يختلفون فيه . قال : فقال أبي : بابى أنت وامى فيكون له ولد بعده فقال : نعم ثم قطع الكلام وقال يزيد : ثم لقيت أبا الحسن يعنى موسى بن جعفر عليه السلام بعد فقلت له : بابى أنت وامى انى اريد ان تخبرني بمثل ما اخبرني به ابوك قال : فقال : كان أبي عليه السلام في زمن ليس هذا مثله قال يزيد فقلت : من يرضى منك بهذا فعليه لعنه الله قال : فضحك ثم قال : اخبرك يا با عماره اني خرجت من منزلي فاوصيت في الظاهر الى بني فاشركتهم مع ابني على وافردته بوصيتي في الباطن ولقد رايت رسول الله في المنام وأمير المؤمنين عليه السلام معه ومعه خاتم وسيف وعصا وكتاب وعمامه فقلت له : ما هذا ؟ فقال : أما العمامة فسلطان تعالى عز وجل وأما السيف فعزه الله عز وجل وأما الكتاب فنور الله عز وجل وأما العصا فقوه الله عز وجل وأما الخاتم فجامع هذه الامور ثم قال : قال رسول الله ( ص ) والامر يخرج الى على ابنك . قال : ثم قال : يا يزيد انها وديعه عندك فلا تخبر إلا عاقلا أو عبدا امتحن الله قلبه للايمان أو صادقا ولا تكفر نعم الله تعالى وان سئلت عن الشهادة فادها فإن الله تعالى يقول : ( ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها ) وقال الله عز وجل : ( ومن اظلم ممن كتم شهاده عنده الله ) فقلت : والله ما كنت لافعل هذا ابدا قال : ثم قال أبو الحسن عليه السلام : ثم وصفه لي رسول الله صلى الله عليه وآله فقال على ابنك الذي ينظر بنور الله ويسمع بتفهيمه وينطق بحكمته يصيب ولا يخطى ويعلم ولا يجهل وقد ملئ حكما وعلما وما اقل مقامك معه ! إنما هو شئ كان لم يكن فإذا رجعت من سفرك فاصلح امرك وافرغ مما اردت فانك منتقل عنه ومجاور غيره فاجمع ولدك واشهد الله عليهم جميعا وكفى بالله شهيدا ثم قال يا يزيد انى اوخذ في هذه السنه وعلى ابني سمى على بن ابي طالب عليه السلام وسمى على بن الحسين عليه السلام اعطى فهم الاول وعلمه ونصره وردائه وليس له ان يتكلم بعد هارون باربع سنين فإذا مضت اربع سنين فاسأله عما شئت يجيبك ان شاء الله تعالى.

عيون أخبار الرضا (ع) - الشيخ الصدوق ج 2 ص 40

حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضى الله عنه قال : حدثني محمد بن الحسن الصفار عن الحسن بن موسى الخشاب عن نعيم بن قابوس قال : قال لي أبو الحسن عليه السلام : على ابني اكبر ولدى واسمعهم لقولي واطوعهم لامرى ينظر معى في كتابي الجفر والجامعه وليس ينظر فيه إلا نبى أو وصى نبى

عيون أخبار الرضا (ع) - الشيخ الصدوق ج 2 ص 60

حدثنا محمد بن على ماجيلويه رضى الله عنه قال : حدثنا محمد بن يعقوب الكليني قال : حدثنا أبو على الاشعري عن الحسين بن عبيد الله عن الحسن بن موسى الخشاب عن على بن سماعه عن على بن الحسن بن رباط عن أبيه عن ابن اذينه عن زراره بن اعين قال : سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول : نحن اثنا عشر اماما من آل محمد كلهم محدثون بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وعلى بن أبي طالب منهم

عيون أخبار الرضا (ع) - الشيخ الصدوق ج 2 ص 66

حدثنا محمد بن إبراهيم بن اسحاق الطالقاني رضى الله عنه قال : حدثنا محمد بن همام أبو علي عن عبد الله بن جعفر الحميرى عن الحسن بن موسى الخشاب عن أبي المثنى النخعي عن زيد بن على بن الحسين عن أبيه على بن الحسين عن أبيه عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله كيف تهلك امه وعلى وأحد عشر من ولدى اولوا الالباب اولها والمسيح بن مريم آخرها ولكن يهلك بين ذلك من لست منه ومنى



الخصال- الشيخ الصدوق ص 117

حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا محمد بن يحيى العطار ، عن محمد ابن أحمد ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن يزيد بن إسحاق شعر قال : حدثني هارون ابن حمزة الغنوي ، عن عبد الاعلى بن أعين قال : قلت لابي عبد الله عليه السلام : ما الحجة على المدعي لهذا الامر بغير حق ؟ قال : ثلاثة من الحجة لم يجتمعن في رجل إلا كان صاحب هذا الامر : أن يكون أولى الناس بمن قبله ، ويكون عنده سلاح رسول الله صلى الله عليه وآله ، ويكون صاحب الوصية الظاهرة الذي إذا قدمت المدينة سألت العامة والصبيان إلى من أوصى فلان ؟ فيقولون : إلى فلان



كمال الدين وتمام النعمة- الشيخ الصدوق ص 284

حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي السمر قندي رضي الله عنه قال : حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود ، عن أبيه قال : حدثنا محمد بن نصر (کذا) ، عن الحسن بن موسى الخشاب قال : حدثنا الحكم بن بهلول الانصاري ، عن إسماعيل ابن همام ، عن عمران بن قرة ، عن أبي محمد المدني ، عن ابن أذينة ، عن أبان بن - أبي عياش قال : حدثنا سليم بن قيس الهلالي قال : سمعت عليا عليه السلام يقول : ما نزلت على رسول الله صلى الله عليه وآله آية من القرآن إلا أقرأنيها وأملاها علي وكتبتها بخطي و علمني تأويلها وتفسيرها ، وناسخها ومنسوخها ، ومحكمها ومتشابهها ، ودعا الله عزوجل لي أن يعلمني فهمها وحفظها ، فما نسيت آية من كتاب الله ولا علما أملاه علي فكتبته ، وما ترك شيئا علمه الله عزوجل من حلال ولا حرام ولا أمر ولا نهي وما كان أو يكون من طاعة أو معصية إلا علمنيه وحفظته ولم أنس منه حرفا واحدا ، ثم وضع يده على صدري ودعا الله عزوجل أن يملا قلبي علما وفهما وحكمة ونورا ، لم أنس من ذلك شيئا ولم يفتني شئ لم أكتبه ، فقلت : يا رسول الله أتتخوف علي النيسان فيما بعد ؟ فقال صلى الله عليه وآله : لست أتخوف عليك نسيانا ولا جهلا وقد أخبرني ربي جل جلاله أنه قد استجاب لي فيك وفي شركائك الذين يكونون من بعدك ، فقلت : يا رسول الله ومن شركائي من بعدي ؟ قال : الذين قرنهم الله عزوجل بنفسه وبي ، فقال : أطيعوا الله و أطيعوا الرسول وأولى الامر منكم - الاية " فقلت : يا رسول الله ومن هم ؟ قال : الاوصياء مني إلى أن يردوا علي الحوض كلهم هاد مهتد ، لا يضرهم من خذلهم ، هم مع القرآن والقرآن معهم لا يفارقهم ولا يفارقونه ، بهم تنصر أمتي وبهم يمطرون وبهم يدفع عنهم البلاء ويستجاب دعاؤهم . قلت : يا رسول الله سمهم لي فقال : ابني هذا - ووضع يده على رأس الحسن - ثم ابني هذا - ووضع يده على رأس الحسين عليهما السلام - ثم ابن له يقال له علي وسيولد في حياتك فأقرئه مني السلام ، ثم تكمله اثنى عشر ، فقلت : بأبي أنت و أمي يا رسول الله سمهم لي ( رجلا فرجلا ) فسماهم رجلا رجلا ، فيهم والله يا أخا بني هلال مهدي أمتي محمد الذي يملا الارض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما و جورا ، والله إني لاعرف من يبايعه بين الركن والمقام ، وأعرف أسماء آبائهم و قبائلهم

كمال الدين وتمام النعمة- الشيخ الصدوق ص 335

حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رضي الله عنه قال : حدثنا أبي ، عن محمد ابن الحسين بن زيد الزيات ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن ابن سماعة ، عن علي بن الحسن بن رباط ، عن أبيه ، عن المفضل بن عمر قال : قال الصادق جعفر ابن محمد عليهما السلام إن الله تبارك وتعالى خلق أربعة عشر نورا قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام فهي أرواحنا . فقيل له : يا ابن رسول الله ومن الاربعة عشر ؟ فقال : محمد و علي وفاطمة والحسن والحسين والائمة من ولد الحسين ، آخرهم القائم الذي يقوم بعد غيبته فيقتل الدجال ويطهر الارض من كل جور وظلم

كمال الدين وتمام النعمة- الشيخ الصدوق ص 360

حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثنا الحسن ابن موسى الخشاب ، عن العباس بن عامر القصباني قال : سمعت أبا الحسن موسى ابن جعفر عليهما السلام يقول : صاحب هذا الامر من يقول الناس : لم يولد بعد

كمال الدين وتمام النعمة- الشيخ الصدوق ص 381

حدثنا أبي ، ومحمد بن الحسن رضي الله عنهما قالا : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثني الحسن بن موسى الخشاب ، عن إسحاق بن محمد بن أيوب قال : سمعت أبا الحسن علي بن محمد [بن علي بن موسى] عليهم السلام يقول : صاحب هذا الامر من يقول الناس : لم يولد بعد

كمال الدين وتمام النعمة- الشيخ الصدوق ص 412

حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى العطار رضي الله عنه قال : حدثنا أبي ، عن عبد الله ابن محمد بن عيسى ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن غير واحد ، عن مروان بن مسلم قال : قال الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام : الامام علم فيما بين الله عزوجل وبين خلقه فمن عرفه كان مؤمنا ، ومن أنكره كان كافرا

مختصر بصائر الدرجات- الحسن بن سليمان الحلي ص 16

الحسن بن موسى الخشاب عن علي بن حسان عن عمه عبد الرحمن بن كثير الهاشمي عن أبي عبد الله ( ع ) قال سمعته يقول كان رسول الله صلى الله عليه وآله ذات يوم قاعدا في اصحابه إذ مر به بعير فجاء إليه حتى برك بين يديه وضرب بجرانه الارض ورغى فقال له رجل من القوم يارسول الله ايسجد لك هذا الجمل فان سجد لك فنحن احق ان نفعل فقال رسول الله صلى الله عليه وآله بل اسجدوا لله ان هذا الجمل يشكو اربابه ويزعم انهم انتجوه صغيرا فاعتملوه فلما كبر وصار عورا كبيرا ضعيفا ارادوا نحره فشكى ذلك الي فداخل رجلا من القوم ما شاء الله ان يداخله من الانكار لقول رسول الله صلى الله عليه وآله وذكر أبو بصير انه عمر فقال انت تقول ذلك فقال رسول الله صلى الله عليه وآله لو امرت احدا ان يسجدا لاحد لامرت المرأة ان تسجد لزوجها ثم انشأ أبو عبد الله ( ع ) فقال ثلاثة من البهائم تكلموا على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله الجمل والذئب والبقرة فاما الجمل فكلامه الذي سمعت واما الذئب فجاء إلى النبي صلى الله عليه وآله فشكى إليه الجوع فدعا رسول الله صلى الله عليه وآله اصحاب الغنم فقال افرضوا للذئب شيئا فشحوا فذهب ثم عاد الثانية فشكى الجوع فدعاهم رسول الله صلى الله عليه وآله فشحوا ثم عاد الثالثه فشكى الجوع فدعاهم فشحوا فقال رسول الله " ص " اختلف إلى حده ولو ان رسول الله " ص " فرض للذئب شيئا ما زاد الذئب عليه شيئا حتى تقوم الساعة واما البقرة فانها إذ تنبى النبي " ص " وكانت في محلة بني سالم من الانصار فقالت يا آل ذريح عمل نجيح صايح يصيح بلسان عربي فصيح بان لا اله الا الله رب العالمين ومحمد رسول الله صلى الله عليه وآله سيد النبيين وعلي عليه السلام سيد الوصيين

مختصر بصائر الدرجات- الحسن بن سليمان الحلي ص 59

الحسن بن موسى الخشاب عن اسماعيل بن مهران عن عثمان بن جبلة عن كامل التمار قال كنت عند ابى عبد الله " ع " ذات يوم فقال لي يا كامل اجعلوا لنا ربا نؤب إليه وقولوا فينا ما شئتم قال فقلت نجعل لكم ربا تؤبون إليه ونقول فيكم ما شئنا قال فاستوى جالسا فقال ما عسى ان تقولوا والله ما خرج اليكم من علمنا الا الف غير معطوفة

مختصر بصائر الدرجات- الحسن بن سليمان الحلي ص 65

الحسن بن موسى الخشاب عن علي بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن ابي عبد الله "ع" في قول الله عزوجل وتعيها اذن واعية قال وعتها اذن أمير المؤمنين عليه السلام من الله ما كان وما يكون

دلائل الامامة- محمد بن جرير الطبري (الشيعي) ص 438

وعنه ، قال : حدثنا أبو الحسن علي بن الحسين بن موسى القمي ، عن سعد بن عبد الله ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن عبد الرحمن بن أبي نجران ، عن عبد الكريم وغيره ، عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) ، قال : إن جبرئيل ( عليه السلام ) نزل على النبي محمد ( صلى الله عليه وآله ) بخبر عن ربه ، فقال له : إن الله يقول : يا محمد ، إني لم أترك الارض إلا وفيها عالم ، تعرف به طاعتي وهدايتي ، ويكون نجاة فيما بين قبض النبي إلى خروج النبي الآخر ، ولم أكن أترك إبليس يضل الناس وليس في الارض حجة لي ، وداع إلي ، وهاد إلى سبيلي ، وعارف بأمري ، وإني قد قيضت لكل قوم هاديا أهدي به السعداء ، ويكون حجة على الاشقياء



الاختصاص- الشيخ المفيد ص 262

عبد الله بن محمد السائي (کذا: الشامي)، عن الحسن بن موسى ، عن عبد الله بن محمد النهيكي ، عن محمد بن سابق ابن طلحة الأنصاري قال : كان مما قال هارون لأبي الحسن عليه السلام حين دخل عليه : ما هذه الدار ؟ فقال : هذه دار الفاسقين ، قال : " سأصرف عن آياتي الذين يتكبرون في الأرض بغير الحق وإن يروا كل آية لا يؤمنوا بها وإن يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا " وإن يروا سبيل الغي يتخذوه سبيلا " - الآية - " فقال له هارون : فدارمن هي ؟ قال : هي لشيعتنا فترة ولغيرهم فتنة قال : فما بال صاحب الدار لا يأخذها ؟ فقال : أخذت منه عامرة ولا يأخذها إلا معمورة . قال : فأين شيعتك فقرء أبو الحسن صلى الله عليه وآله " لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب والمشركين منفكين حتى تأتيهم البينة " قال : فقال له : فنحن كفار ؟ قال لا ولكن كما قال الله : " الذين بدلوا نعمة الله كفرا " وأحلوا قومهم دار البوار " فغضب عند ذلك وغلظ عليه . فقد لقيه أبو الحسن عليه السلام بمثل هذه المقالة وما رهبه وهذا خلاف قول من زعم أنه هرب منه من الخوف ( منبع اين حديث احتمالا تفسير العياشي است؛ 2/29، 229-230).



الأمالي‏ للطوسي ص : 226

أخبرنا محمد بن محمد، قال أخبرنا جعفر بن محمد بن قولويه (رحمه الله)، قال حدثنا أبو الحسن علي بن حاتم، عن الحسن (كذا) بن عبد الله، عن الحسن بن موسى، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، و محمد بن عمر بن يزيد، جميعا، عن حماد بن عيسى، عن ربعي، عن الفضيل بن يسار، قال قلت لأبي عبد الله (عليه السلام) لمن كان الأمر حين قبض رسول الله قال لنا أهل البيت. فقلت فكيف صار في تيم و عدي قال إنك سألت فافهم الجواب، إن الله (تعالى) لما كتب أن يفسد في الأرض، و تنكح الفروج الحرام، و يحكم بغير ما أنزل الله، خلا بين أعدائنا و بين مرادهم من الدنيا حتى دفعونا عن حقنا، و جرى الظلم على أيديهم دوننا.

الأمالي- الشيخ الطوسي ص 487

أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضل ، قال : حدثنا محمد بن جعفر الرزاز القرشي ( رحمه الله ) ، قال: حدثنا الحسن بن موسى الخشاب ، قال : حدثني محمد ابن المثنى الحضرمي ، عن زرعة ، يعني ابن محمد الحضرمي ، عن المفضل بن عمر الجعفي ، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ، عن آبائه ( عليهم السلام ) رفعه ، قال : قال رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) : إن الله ( عزوجل ) نصب عليا علما بينه وبين خلقه ، فمن عرفه كان مؤمنا ، ومن أنكره كان كافرا ، ومن جهله كان ضالا ، ومن عدل بينه وبين غيره كان مشركا ، ومن جاء بولايته دخل الجنة ، ومن جاء بعداوته دخل النار



الغيبة الطوسي ، ص 40 – 41

و روى أبو الحسين محمد بن جعفر الأسدي عن سعد بن عبد الله عن جماعة من أصحابنا منهم محمد بن الحسين بن أبي الخطاب و الحسن بن موسى الخشاب و محمد بن عيسى بن عبيد عن محمد بن سنان عن الحسن بن الحسن في حديث له قال قلت لأبي الحسن موسى ع أسألك فقال سل إمامك فقلت من تعني فإني لا أعرف إماما غيرك قال هو علي ابني قد نحلته كنيتي قلت سيدي انقذني من النار فإن أبا عبد الله ع قال إنك أنت القائم بهذا الأمر قال أ و لم أكن قائما ثم قال يا حسن ما من إمام يكون قائما في أمة إلا و هو قائمهم فإذا مضى عنهم فالذي يليه هو القائم و الحجة حتى يغيب عنهم فكلنا قائم فاصرف جميع ما كنت تعاملني به إلى ابني علي و الله و الله ما أنا فعلت ذاك به بل الله فعل به ذاك حبا

الغيبة- الشيخ الطوسي ص 67

روى محمد بن أحمد بن يحيى الاشعري ، عن عبد الله بن محمد ، عن الخشاب، عن أبي داود قال : كنت أنا وعيينة بياع القصب عند علي بن أبي حمزة البطائني - وكان رئيس الواقفة - فسمعته يقول : قال لي أبو إبراهيم عليه السلام : إنما أنت وأصحابك يا علي أشباه الحمير . فقال لي عيينة: أسمعت ؟ قلت : إي والله لقد سمعت . فقال : لا والله ، لا أنقل إليه قدمي ما حييت



تفسير العياشي - محمد بن مسعود العياشي ج 2 ص 180

عن الحسن بن موسى قال : روى أصحابنا عن الرضا عليه السلام قال : قال له رجل : أصلحك الله كيف صرت إلى ما صرت إليه من المأمون وكأنه أنكر ذلك عليه فقال أبو الحسن : يا هذا أيهما افضل : النبي أو الوصي ؟ فقال : لا بل النبي عليه السلام قال : فأيهما افضل مسلم أو مشرك ؟ قال : لا بل مسلم ، قال : فان العزيز عزيز مصر كان مشركا وكان يوسف نبيا ، وان المأمون مسلم وانا وصى ؟ ويوسف سأل العزيز ان يوليه حتى قال : استعملني على خزائن الارض انى حفيظ عليم ، والمأمون اجبرني على ما انا فيه



تأويل الآيات - شرف الدين الحسيني ج 2 ص 578

قال محمد بن العباس ( رحمه الله ) : حدثنا محمد بن همام ، عن عبد الله بن جعفر ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن إبراهيم بن يوسف العبدي عن إبراهيم بن صالح ، عن الحسين بن زيد ، عن آبائه عليهم السلام قال : نزل جبرئيل عليه السلام على النبي صلى الله عليه وآله فقال : يا محمد إنه يولد لك مولود تقتله أمتك من بعدك . فقال : يا جبرئيل لا حاجة لي فيه . فقال : يا محمد إن منه الائمة والاوصياء . قال : وجاء النبي صلى الله عليه وآله إلى فاطمة عليها السلام فقال لها : إنك تلدين ولدا تقتله أمتي من بعدي . قالت : لا حاجة لي فيه ، فخاطبها ثلاثا ، ثم قال لها : إن منه الائمة والاوصياء فقالت : نعم يأ ابت . فحملت بالحسين عليه السلام فحفظها الله وما في بطنها من إبليس فوضعته لستة أشهر ولم يسمع بمولود ولد لستة أشهر إلا الحسين ويحيى بن زكريا عليهما السلام . فلما وضعته وضع النبي صلى الله عليه وآله لسانه في فيه ، فمصه ، ولم يرضع الحسين عليه السلام من انثى حتى نبت لحمه ودمه من ريق رسول الله صلى الله عليه وآله وهو قول الله عزوجل ( ووصينا الانسان بوالديه إحسانا حملته أمه كرها ووضعته كرها وحمله وفصاله ثلاثون شهرا).



تأويل‏الآيات‏الظاهرة: 2/811 -812

قال محمد بن العباس رحمه الله حدثنا محمد بن همام عن عبد الله بن جعفر عن الحسن بن موسى عن علي بن حسان عن عبد الرحمن عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ع قال قال سبحانه و تعالى أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ بعلي وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ... فَإِذا فَرَغْتَ من نبوتك فَانْصَبْ عليا وصيا وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ في ذلك

--------------------------------------------------------------------------------

[1] احتمالا منظور الخشاب است

[2] احتمالا به نقل از الخشاب

[3] احتمالا به نقل از الخشاب

[4] احتمالا به نقل از الخشاب

[5] احتمالا به نقل از الخشاب
چهارشنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۹:۰۷
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت