آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۵۵٫۴۱۷ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۳۹ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۱۱۵
بازدید از این یادداشت : ۱٫۲۶۷

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p align="right" class="MsoNormal" style="TEXT-ALIGN: right; MARGIN: 0cm 0cm 0pt"><span lang="FA" style="FONT-FAMILY: "Arabic Typesetting"; FONT-SIZE: 18pt" dir="rtl"><p /></span></p>
پيشتر در يادداشتی درباره اشاره شريف مرتضی در يکی از رساله هايش به ابن سينا به مناسبت بحثی درباره "نظر" به بحث پرداختيم. می دانيم که شريف مرتضی در ديدگاه های کلامی و به ويژه در مباحث فلسفی علم کلام پيرو مکتب ابو هاشم جبايي بوده است. طبعا اين ديدگاه و تعلق او را در بحثهای مهمی در مقابل نظر فيلسوفانی مانند ابن سينا قرار می داده است. ما از اينکه حقيقتا تا چه اندازه شريف مرتضی آرای ابن سينا را می شناخته اطلاعی نداريم؛ اما مسلم است که با نام او آشنا بوده است. او از ديگر سو با فيلسوفان بغدادی و از آن جمله مکتب فيلسوفان مسيحی بغداد مانند يحيی بن عدي آشنا بوده و رديه هايی بر او، از جمله درباره حدوث اجسام و حوادث لا اول لها و نيز طبيعت ممکن که در اين يکی از شيئيت معدوم در برابر فيلسوفان دفاع کرده نگاشته بوده است (نک: نجاشي، ص 270؛ نيز نک: الملخص سيد مرتضی، ص 62، 128 تا 129). در آثار شريف مرتضی و به ويژه آنچه از آثار کلامی او باقی مانده است، در مواردی اشاراتی در اين باره ديده می شود و به ويژه در زمينه های خاصی همچون سنت متکلمان معتزلی به رد پاره ای از باورهای فيلسوفان به طور کلی پرداخته است. متکلمان معتزلی دوران شريف مرتضی و دوران نزديک به او از راههای مختلفی با آرای فيلسوفان آشنايی داشته اند و به ويژه تا پيش از شهرت مکتب ابن سينا در خراسان عمدتا آشنايی آنها با آرای فيلسوفان از طرقی کلی و غير مستقيم بوده و کمتر اشاره مستقيمی در آثارشان نسبت به فيلسوفان مسلمان ديده می شود؛ گو اينکه از طريق پاره ای از کتابهای واسطه با آرای فيلسوفان يونانی آشنا بوده اند؛ همانند کتاب الآراء والديانات حسن بن موسی النوبختي و يا از طريق رديه هايی که بر شماری از کتابهای ترجمه شده از ارسطو و يا افکار فلسفی اوائل از سوی معتزليان متقدم نوشته شده بوده و آنان به واسطه آن آثار متقدم در جريان آرای فيلسوفان قرار می گرفته اند. بحثهايی به هر حال و به ويژه در بغداد ميان فيلسوفان و معتزليان بر قرار بوده و از طريق آشنايی با آثار ترجمه شده از فلسفه يونانی معتزليان مستقيما و يا با واسطه با آرای فلسفی آشنايی می يافته اند. در محافل بغداد آن طور که از گزارشهای ابو حيان توحيدي به خوبی پيداست و نيز از پاره ای گزارشهای ديگر متکلمان و فيلسوفان با يکديگر به بحث و مناظره می پرداخته اند و البته بعيد نيست که به تدريج متکلمان بدين سو کشيده می شده اند که آشنايی خود را با آرای فيلسوفان از طريق آثار کندي و فارابي بيشتر کنند. دست کم در بغداد از طريق برخی شاگردان فارابي اين راه امکان پذير بوده است؛ کما اينکه مهمتر از آن از طريق فيلسوفان مسيحی بغداد که به ويژه در سده چهارم در کار تدوين و تنظيم تحريرهای جديدی از ترجمه های کهنتر بوده اند و مجالس ويژه خود را داشته اند. در ميان شماری از اين دسته اخير که دلبستگی های کلامی به معنای مباحث متعلق به الهيات مسيحی داشته اند راه گفتگو با متکلمان معتزلی هموار تر بوده و به دليل اينکه منازعات عقيدتي ميان متکلمان مسيحی و مسلمان در بغداد اين دوره برقرار بوده طبعا آشنايی بيشتری ميان معتزليان با همقطاران مسيحی خود که برخی از آنها آشکارا در شمار منطقيان بغداد هم بوده اند بر قرار بوده است. اما چنانکه پيشتر گفتيم يکی از مهمترين راههای تماس، تعلق خاطر ابو الحسين بصري، متکلم بلند آوازه معتزلی به آموزه های فلسفی و راهيابی او به مجالس درس و بحث منطقيان بغداد بود که نمونه مهم آن را در تحرير کتاب طبيعت ارسطو و ترجمه ای که در مکتب يحيی بن عدي از آن فراهم شد آشکارا می بينيم. ما در کتاب در دست تحرير خود در رابطه با مناسبات متکلمان و فلاسفه که در اصل کار آن به دليل علائق نگارنده در پی تصحيح و انتشار کتاب تحفة المتکلمين از سالها پيش آغاز شد به جوانب مختلف اين منازعات تا دوران فخر رازي پرداخته ايم و به ويژه سهم ملاحمي، غزالي و فخر رازي را در پيش زمينه تاريخی منازعات متکلمان معتزلی و اشعری متقدمتر مورد مطالعه قرار می دهيم. در اينجا در دنباله بحث از موضع شريف مرتضی نسبت به فيلسوفان رساله ای از او را ارائه و مورد تحليل قرار می دهيم که می تواند جنبه ای از اين نوع منازعات را برای ما روشنتر کند.

رساله مورد نظر در رابطه با بحث مهم ترکيب جسم از ماده و صورت و عقايد فلاسفه در اين رابطه است. در کلام متکلمان آنگاه که سخن از اصحاب الهيولی می شود، طيف متفاوتی از مصاديق اين مفهوم مد نظر بوده است. چند نمونه ای از اين نوع بحثها در رد بر اصحاب الهيولی را بر اساس کتابهای معتزليان در پايان کتاب مناسبات متکلمان و فلاسفه تصحيح کرده و يا در دست تصحيح داريم (به طور خاص در اينجا بايد از ابراهيم نظّام سخن گفت که می دانيم ردی بر اصحاب الهيولی داشته است، نک: ابن نديم، فهرست، ص 206). تصور متکلمان معتزلی نسبت به بحث هيولی در نزد فيلسوفان بسيار مبهم و با آشفتگی و عدم درک درست موضوع از نقطه نظر مبانی و مصطلحات قوم بوده است؛ با اين وصف از نقطه نظر مواجهه متکلمان با آراء و انظار فيلسوفان اين بحث بسيار جالب توجه خواهد بود؛ خاصه که آنان اين بحث و پرداختن بدان را برای مباحث خود در موضوع حدوث عالم و نيز مباحث وابسته بدان مانند حدوث اعراض و نسبت بين جوهر و عرض و به طور خاص نزد عمده معتزليان در بحث مربوط به شيئيت معدوم و احکام مربوط به ذات و صفات و کيفيات و احوال ضروری می دانسته و بر اين باور بوده اند که در بحث با اصحاب الهيولی می توانند مبانی نظری خود را در اين زمينه تحکيم و دستگاههای فلسفی ديگر را مورد رد و انکار قرار دهند و در ضمن تشابهات و تمايزها را ميان آرای خود با آرای فيلسوفان به بحث بگذارند. اين نکته از اين حيث هم اهميت داشته که به ويژه مخالفان اعتقاد به شيئيت معدوم و از جمله متکلمانی مانند شيخ مفيد که با بهشميان مخالف بوده است، عقيده شيئيت معدوم را مشابه اعتقاد فلاسفه به هيولی فرض می کرده اند و از اينرو در مقابل، متکلمان معتزلی معتقد به شيئيت معدوم و ثبوت ذوات در عدم ناچار بوده اند به اين مسئله واکنش نشان دهند و در رساله ها و در فصلهايی عقيده فلاسفه را مردود و از اساس اين تشابه را رد کنند. نمونه آن کلام شيخ مفيد است که در الحکايات او نقل شده است (چاپ شده در مجله تراثنا، شماره 16، ص 123 تا 126):

"[قول المعتزلة البصريين بالجواهر، كالقول بالهيولي]: وقالوا - بأجمعهم - : إن جواهر العالم وأعراضه لم تكن حقائقها بالله تعالى، ولا بفاعل البتة، لأن الجوهر جوهر في العدم، كما هو جوهر في الوجود، وكذلك العرض. ثم قالوا : إن الله خلق الجوهر وأحدث عينه، وأوجده بعد العدم. فقيل لهم : ما معنى " خلقه " وهو قبل أن يخلقه جوهر كما هو حين خلقه؟ . قالوا : معنى ذلك " أوجده ". قيل لهم: هذه مغالطة و ما معنى قولكم : " أوجده " وهو قبل الوجود جوهر، كما هو في حال الوجود؟ قالوا : معنى ذلك أنه أحدثه وأخرجه من العدم إلى الوجود. قيل لهم : هذه العبارة مثل الأولتين ، ومعناها معناهما ، فما الفائدة في قولكم : " أحدثه ، وأخرجه من العدم إلى الوجود " ؟ وهو قبل الإحداث والإخراج جوهر، كما هو في حال الإحداث والإخراج؟ فلم يأتوا بمعنى يعقل في جميع ذلك، ولم يزيدوا على العبارات، والانتقال من حالة إلى حالة أخرى، نزوحا من الانقطاع، ولم يفهم عنهم معنى معقول في " الخلق " و" الإحداث " و"الاختراع "، مع مذهبهم في الجواهر والأعراض، وأصحاب برقلس ومن دان بالهيولى، وقدم الطبيعة، أعذر من هؤلاء القوم، إن كان لهم عذر. ولا عذر للجميع فيما ارتكبوه من الضلال، لأنهم يقولون: إن الهيولى هو أصل العالم، وإنه لم يزل قديما، وإن الله تعالى محدث له كما يحدث الصائغ من السبيكة خاتما، والناسج من الغزل ثوبا، والنجار من الشجرة لوحا ، فأضافوا إلى الصانع الأعيان، لصنعه ما أحدث فيها من التغيرات، والبصريون من المعتزلة، ومن وافقهم فيما ذكرناه، أضافوا إلى الفاعل الجواهر والأعراض، ولم يحصلوا في باب الإضافة معنى يتعلق به، ومن تأمل قول أصحاب هذا الفريق علم : أنه قول أصحاب الهيولى، في معنى قدم أصل العالم بعينه، وإن فارق أهله في العبارة التي يلحقها الخلل، ويسلم أولئك منه ومن المناقضات، لكشفهم القناع، ومجمجة هؤلاء للتمويهات."

در اينجا درست شيخ مفيد موضعی مخالف شريف مرتضی دارد و به سختی بر عليه عقيده بصريان و بهشميان موضعگيری می کند؛ همان موضعی که شريف مرتضی مکرر در کتابهای کلامی خود از آن دفاع می کرده است. نکته جالب توجه در اين ميان اين است که شيخ مفيد در بحث از عقيده به هيولی از پروکلس ياد می کند و از اينجا پيداست که او تصويری نه چندان روشن از مجادلات مربوط به قدم عالم از ديدگاه پروکلس و رديه يحیی نحوی بر او در اين زمينه و بازتاب آن در ميان فيلسوفان و متکلمان دوران اسلامی داشته است. تنها برای ذکر يک نمونه ديگر بی مناسبت نيست موضع ابن طاووس را در اين زمينه متذکر شويم که گرچه متخصص در دانش کلام نبوده اما می دانيم که اصولا از موضع شيخ مفيد و شريف مرتضی در اين زمينه اطلاع داشته است. عبارت او در کتاب الطرائف در اين موضوع جالب توجه است (نک: 2/357 تا 358):

"... مع أني رأيت القائلين منهم بإثبات الجواهر و الأعراض في العدم قد ذكروا في ذلك اعتقادا يقتضي موافقتهم للفلاسفة في قدم العالم و موافقتهم للمجبرة في بعض الوجوه في أن أفعالنا وحركاتنا وسكناتنا ليست منا بل زادوا على الفلاسفة والمجبرة في سوء الاعتقاد و قبح القول لأن الفلاسفة قالت: إن الهيولى قديمة و إنها أصل العالم و إن الله ليس له في وجود الهيولى قدرة و لا أثر لأنهم ذكروا أنها لا أول لوجودها و هي عندهم مشاركة لله في القدم و قالوا إن الله يصور منها الصور فليس له إلا التصوير فحسب وقد بطل قولهم بما ثبت من حدوث العالم و حدوث كل ما سوى الله تعالى مع أن كلام الفلاسفة في ذلك و مرادهم مفهوم غير متناقض و إن كان باطلا، وأما القائلون بثبوت الجواهر و الأعراض في العدم فإنهم قالوا إنها ثابتة في العدم و لا أول لثبوتها و ليس لله فيها إلا صفة الوجود ومن المعلوم أن هذا القول هذيان و متناقض لأن الشي‏ء إما ثابت موجود أو معدوم منفي فإن كانت الجواهر و الأعراض معدومة فأي معنى لقولهم إنها ثابتة في العدم و إنها قديمة و إن كان معنى قولهم إنها ثابتة في العدم و قديمة أي إنها موجودة في القدم و متحققة و متعينة و لا أول لوجودها فأي شي‏ء أوجدها الله إذا كان الثبوت هو الوجود قديما مع الله تعالى و مستغنيا عنه فقد ناقض قول هؤلاء في اللفظ و المعنى و صاروا أقبح قولا و اعتقادا من الفلاسفة...".

در اين کلام که به وضوح تحت تأثير گفتار شيخ مفيد نوشته شده، ابن طاووس مشابهتی ميان اعتقاد به هيولی با ثابتات ازلی معتزليان بصري می بيند و محتمل هست که در اين نقد تحت تأثير باورهای کلامی مکتب ابو الحسين بصري و محمود الملاحمي از طريق سديد الدين الحمصي که همگی مخالف عقيده شيئيت معدوم و نظريه احوالند هم بوده باشد (در مورد آشنايی ابن طاووس با اختلافات شيخ مفيد و شريف مرتضی از طريق رساله ای از قطب راوندي، نک: کشف المحجة، ص 20).

شريف مرتضی در رساله مورد گفتگو به رد باور فلاسفه درباره هيولی می پردازد و آنگاه اين نظر را به صورت الزام برای عقيده فلاسفه مطرح می کند که اگر مقصود از هيولی امری عدمی است پس نظر آنان بی شباهت با نظر معتزليان درباره شيئيت معدوم نيست. او البته از نقطه نظر جدلی اين مطلب را ابراز می کند و می گويد اگر عقيده آنان درباره هيولی مانند نظر معتزليان درباره ذوات در عدم است و آنان مرادشان از قوه صفتی است در جوهر که هنگام وجود بايد بر آن صفت وجود يابد، پس بايد گفت که آنان نه تنها جواهر و بل اعراض را نيز می بايست هيولی بخوانند. اين البته نشان می دهد که شريف مرتضی تنها در مقام ردی جدلی بر عليه فلاسفه بوده و عمق نظر فيلسوفان را شايد به درستی در نظر نداشته است (نظر او مورد توجه شاگردش شيخ طوسي در الاقتصاد، ص 23 در بحث هيولی قرار گرفته است). او در اين رساله اشاره می کند که در کتابهای ديگر و از جمله در الملخص خود به رد باور اصحاب هيولی پرداخته است. بدين جهت بی مناسبت نيست اينجا عين کلام او را درباره هيولی از کتاب الملخص نقل کنيم و چند کلمه ای درباره آن ارائه دهيم(ص 50 تا 51):

"... فإن قيل: كيف تدّعون علم الضرورة في ذلك، و أصحاب الهيولى يدّعون أنّ الجواهر لمّا كانت هيولى غير مصوّرة، كانت خالية من الأعراض و غير مختصّة بجهة من الجهات؟ قلنا: لا شبهة أن يكون هؤلاء القوم إنّما اعتقدوا ما ذكرتموه في الجواهر؛ لأنّهم جعلوها في حكم المعدوم، و إن أطلقوا عليها اسم الموجود، فإنّ العبارة لا اعتبار لها في هذا الباب، و الموجود عند القوم ينقسم أقساما كثيرة، و ربّما أثبتوا المعدوم موجودا على بعض معاني الوجود عندهم، و ليس ننكر أن ينتفي قرب أحد الجوهرين من الآخر أو بعده منه من اعتقد فيهما أنّهما معدومان، على أنّ الخلاف في المعاني غير الخلاف في الأحوال التي تجب عن المعاني، و أصحاب الهيولى إنّما خالفوا في المعاني و نفوا- في الحال الّتي ادّعوها للأجسام- عنها كلّ المعاني و الصور، و إن كانوا مع اعتقادهم وجودها، لابدّ من أن‏ يعتقدوا أنّها في جهة من الجهات، و إن لم يكن كذلك و تلك الحال، فقد بان أنّ تعميمهم للمعاني في بعض الأحوال لا يقتضي دفع ما ذكرناه من اختصاص الأجسام بالجهات، و إذا كان الدليل قد دلّ على أنّ هذه الحال لا تحصل للأجسام في وقت من الأوقات إلّا في المعاني، ثبت أنّ الأجسام كما لم تخل من هذه الأحوال لم تخل من المعاني، و زال الخلاف على كلّ حال. و قد قيل في الجواب عن هذا السؤال: إنّ أصحاب الهيولى إنّما جاز أن يعتقدوا في الأجسام في تلك الحال أنّها لم تكن مجتمعة و لا متفرّقة، من حيث اعتقدوا أنّها كالشي‏ء الواحد و أنّه لا تأليف فيها، فيتبع اعتقادهم لنفي كونها مجتمعة أو متفرّقة اعتقادهم الفاسد أنّها كالشي‏ء الواحد، و إذا علم بالدليل إنّما هو بصفة الجسم لا يجوز أن يكون شيئا واحدا، بطل ما ذهبوا إليه و هذا قريب. و الذي يدلّ على أنّ الجوهر لا يخلو من الأكوان، إنّا وجدنا ما يمنع من كون الجوهر أو الجسم، بحيث كونه من الخوارج التي يمنع من وجوده فيه. ألا ترى أنّ الفاعل للجوهر لا يوصف بالقدرة، على أن يفعل بفعله كونه هناك؟ و إذا زال الجوهر عن تلك الجهة، جاز إيجاده فيها من حيث صحّ إيجاد كونه في تلك الجهة، فوضح بذلك أنّ الجوهر و الكون كالشي‏ء الواحد و وجب أن لا يخلو الجواهر من الأكوان في حال من الأحوال".


رساله شريف مرتضی

دانش پژوه از اين رساله در فهرست ميکروفيلمهای دانشگاه تهران به مسألة في الاعتراض على من يثبت حدوث الأجسام من الجواهر لأصحاب الهيولی نام برده است (نک: فهرست، 1/ 575؛ کذا: شايد من أصحاب الهيولی درست تر باشد). نسخه محل نظر او نسخه ای است در ضمن مجموعه ای از رساله های شريف مرتضی موجود در کتابخانه مرحوم آقا بزرگ طهراني که البته نسخه بسيار متأخری بوده است. عنوان موجود در رسائل الشريف المرتضی، چاپ آقايان اشکوری/ رجايی (3/ 327 تا 334)، مسألة في الاعتراض على من يثبت حدوث الأجسام من الجواهر است و بدون اشاره به اصحاب الهيولی در عنوان رساله؛ اما آشکارا از خود رساله معلوم است که نام اول درست تر و کاملتر است و جالب اينکه معلوم نيست که چرا در الذريعة، آقا بزرگ اين عنوان را به همان شکل که در مجموعه رسائل الشريف المرتضی منتشر شده آورده و نه آنطور که در نسخه خود او بوده (نک: 10/226: الرد علی من أثبت حدوث الأجسام من الجواهر). به هر حال عنوان ناقص اين رساله موجب شده تاکنون توجه کمتری به اهميت اين رساله مبذول شود. در فهرستواره دنا، شماری نسخه از رساله ای از شريف مرتضی معرفی شده تحت عنوان: حدوث الأجسام من الجواهر و از آن جمله اشاره کرده است به نسخه عکسی دانشگاه. محتملا همه اين نسخه ها، نسخه های همين اثرند. با اين وصف باز هم اين عنوان، عنوان دقيقی برای رساله محل بحث نيست (نک: دنا، 4/ 550). در مجموعه مسائل الشريف المرتضی که در سالهای اخير به کوشش مؤسسة البلاغ بيروت (1422/2001) از آثار مختلف شريف مرتضی به چاپ رسيده است، نسخه هايی متفاوت با آنچه در مجموعه رسائل الشريف المرتضی در قم به چاپ رسيده بود، اساس کار قرار گرفته است و از آن جمله همين رساله که البته به شکل ناقص منتشر شده؛ تحت عنوان مسألة في الاعتراض علی من يثبت حدوث الأجسام من الجواهر و نيز با عنوان جانشين: مسألة حدوث الجسم والجوهر والعرض (نک: بخش کلاميات، ص 184 تا 186). در برخی موارد هم از رساله ای از شريف مرتضی نام برده شده با عنوان مسألة في الاعتراض علی أصحاب الهیولی (نک: مقدمه تحقيق کتاب الانتصار او، ص 55) که برای من معلوم نشد ريشه اين عنوان از کجا آمده است؛ چرا که نه در فهارس متقدم و نه در فهرستی که بصروي از کتابهای استادش شريف مرتضی ارائه داده چنين عنوانی ديده نمی شود و چنانکه گفتيم در نسخه های شناخته شده اين اثر عنوان متفاوت است؛ اما بايد اين عنوان اخير مربوط به همين رساله باشد و نه چيز ديگر و ما هم همين عنوان را در چاپ حاضر ترجيح داده ايم. به هر حال اين رساله کوتاه شريف مرتضی مانند بسياری ديگر از رسائل کوتاه او در فهارس متقدم ذکر نشده است.

ما در تصحيح متن حاضر ابتدا تنها نسخه چاپی رسائل الشريف المرتضی را در اختيار داشتيم و از اينرو در تصحيح آن به شيوه قياسی و اجتهادی عمل کرديم؛ به ويژه که نسخه موجود در مجموعه رسائل اغلاط متعددی را شامل است. در پاورقی تصحيح حاضر صرفا به پاره ای از اين تصحيحات اشاره شده است. پس از آن نسخه چاپ بيروت در اختيار ما قرار گرفت و از اينرو نسخه خود را با آن نسخه مقابله کرديم و در اين ميان متنی ترکيبی به دست داده ايم. در نسخه چاپ بيروت هم البته اغلاطی راه يافته است اما به هر حال در تصحيح متن کنونی سهم داشته است. متأسفانه اين نسخه اخير ناقص است. ما اختلافات را در مورد نسخه دوم در پاورقی ها ارائه نداده ايم اما آنچه عرضه می شود آميخته ای است از تصحيحات اجتهادی به همراه اصلاح متن بر اساس دو نسخه ياد شده. اميد می برم زمانی با دسترسی به نسخه های ديگر رساله، تصحيح جديدتری از متن ارائه نمايم.


مسألة في الاعتراض علی أصحاب الهیولی

بسم الله الرحمن الرحيم

مسألة سئل عنها المرتضی رضي الله عنه، فقيل: ما يقال لمن يدّعي عند إقامة الدليل على حدوث الجسم والجوهر والعرض شيئاً ليس بجسم ولا جوهر ولا عرض، أحدث الله تعالى الأشياء عنه. وما الذي يفسد دعواه عند المطالبة له بالدلالة على صحتها؟

الجواب وبالله التوفيق: أول ما نقوله في هذا الباب أنّ إحداث شئ من شئ كلام[1] محال ظاهر الفساد، لأنّ المحدث على الحقيقة هو الموجود بعد أن كان معدوماً. فإذا فرضنا أنه أحدث من غيره، فقد جعلناه موجوداً في ذلك الغير، فلا يكون محدثاً على الحقيقة، ولا موجوداً بعد من عدم حقيقي، فكأنما قلنا: إنه محدث وليس بمحدث، وهذا متناقض، على أنّ الجواهر والأجسام إنما حكمنا بحدوثها، لأنها لم تخل[2] من الاعراض، ولم تتقدم في الوجود عليها، وما لم يتقدم المحدث فهو محدث مثله. وإذا كانت الأعراض التي توصلنا[3] بحدوثها إلى حدوث الأجسام والجواهر محدثة لا من شئ ولا عن هيولي، على ما تموّه هؤلاء المتفلسفون به، فيجب أن تكون الجواهر والأجسام أيضاً محدثة على هذا الوجه، لأنه إذا وجب أن يساوي ما لم يتقدم المحدث له في حدوثه، فيجب أن يساويه أيضاً في كيفية حدوثه. على أنا قد بينا أن ما أحدث من غيره ليس بمحدث في الحقيقة، والعرض محدث على الحقيقة، فيجب فيما لم يتقدمه في الوجود أن يكون محدثاً على الحقيقة.

ويبيّن ما ذكرناه أن من أحدث من طين أو شمع صورة، فهو غير محدث لها على الحقيقة، وكيف يكون ذلك؟ وهي موجودة الأجزاء في الطين أو الشمع، وإنما أحدث المصور تصويرها وتركيبها والمعاني المخصوصة فيها، وهذا يقتضي أن الجواهر والأجسام على مذهب أصحاب الهيولي غير محدثة على الحقيقة، وإنما حدث التصوير والترکيب. وإذا دلّ الدليل على حدوث جميع الأجسام والجواهر، بطل هذا المذهب.

فأما الذي يدلّ على بطلان قول من أثبت شيئاً موجوداً ليس بجوهر ولا جسم ولا عرض من غير جهة المطالبة له بتصحيح دعواه وتعجيزه عن ذلك، فهو أنه لا حكم لذات موجودة ليست بجسم ولا جوهر ولا عرض يعقل ويمكن الإشارة إليه. وما لا حكم له من الذوات أو الصفات لا يجوز إثباته ولا بد من نفيه، لأنه يؤدي إلى الجهالات وإلى إثبات ما لا يتناهى من الذوات والصفات، وقد بينّا هذه الطريقة في مواضع من كتبنا، لا سيما الكتاب ( الملخص ) في الأصول، على أنّا نقول لمن أثبت الهيولي وادعى أنها أصل للعالم، وأنّ الأجسام والجواهر منها أحدثها[4]، لا يخلو هذه التي سمّيتها ب‍ ( الهيولي ) من أن يكون موجودة، ما يعيق[5] أن تسمّيه[6] بهذه[7] اللفظة، لأن الموجود عندكم يكون بالفعل ويكون بالقوة، ويكون المعدوم عندكم موجوداً بالقوة أو في العلم. وإنما نريد[8] بالوجود هو الذي نعقله[9] ونعلمه[10] صورة عند إدراك الذوات المدركات لأن أحدنا إذا أدرك الجسم متحيزاً علم ضرورة وجوده وثبوته، وكذلك القول في الألوان وما عداها من المدركات. فإن قال: هي موجودة على تحديدكم. قلنا: فيجب أن تكون متحيزة، لأنّها لو لم تكن بهذه الصفة ما جعل منها المتحيز. ألا ترى أن الأعراض لما لم تكن متحيزة، لم يمكن أن يحدث فيها المتحيز وإذا أقرّوا فيها بالتحيز فهي من جنس الجوهر، وبطل القول بأنها ليست بجوهر ووجب لها الحدوث، لأنّ دليل حدوث الأجسام ينظمها ويشتمل عليها، فبطلوا أيضاً القول بعدمها ونفي حدوثها.

وإن قالوا : هي معدومة. قلنا: إذا كانت معدومة على الحقيقة فما يسومكم إثبات قدم لها ولا حدث لأنّ هذين الوصفين إنما يتعاقبان على الموجود، فكأنكم تقولون: إن الله سبحانه وتعالى جعل من هذه الهيولي المعدومة جواهر وأجساماً موجودة. هذه موافقة في المعنى لأهل الحق القائلين بأنّ الجواهر في العدم على صفة تقتضي وجوب التحيز لها متى وجدت، وأنّ الله سبحانه إذا أوجد هذه الجواهر وجب لها في الوجود التحيز لما هي عليه في نفوسها من الصفة في العدم الموجب لذلك بشرط الوجود، ولا تأثير له في الصفة التي كانت عليها الجواهر في العدم. على أنّ هذه الطريقة إذا صاروا إليها تقتضي أنّ الأجناس والأعراض كلها هيولي، لأنّ الدليل قد دلّ على أنّ للسواد[11] ولكل جنس[12] في الأعراض صفة ثابتة في حال العدم يقتضي كونه على صفة التي تدرك عليها إن كان مما يدرك في حال الوجود، وأنّ الفاعل إنما يؤثّر في إحداثه وإيجاده دون صفة التي كان عليها في حال العدم. والقول في الأعراض كالقول في الجواهر في هذه القصة، فيجب أن يكون الجميع هيولي، لأنّ الطريقة واحدة، وكلام هؤلاء القوم غير محصَّل ولا مفهوم وهم يدّعون التحديد والتحقيق، وما أبعدهم في ذلك. تمت المسألة.


--------------------------------------------------------------------------------

[1] کلام: غير کلام

[2] تخل: يحل

[3] توصلنا: تأملنا

[4] أحدثها: أحدثه

[5] يعيق: يعنق

[6] تسميه: يستمه

[7] بهذه: لهذه

[8] نريد: يريد

[9] نغقله: يعقله

[10] نعلمه: يعلمه

[11] للسواد: السواد

[12] جنس: حسن
دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱:۲۷
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت