<p class="MsoBodyText3" dir="rtl" style="MARGIN: 0cm 0cm 6pt"><span lang="AR-SA" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "></span></p><p /><p class="MsoBodyText3" dir="rtl" style="MARGIN: 0cm 0cm 6pt"><span lang="AR-SA" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "></span></p><p /><p class="MsoBodyText3" dir="rtl" style="MARGIN: 0cm 0cm 6pt"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "></span></p><p /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="FA" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "><span style="mso-spacerun: yes"></span></span></p><p /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="FA" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "><span style="mso-spacerun: yes"></span></span></p><p /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="FA" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "><span style="mso-spacerun: yes"></span></span></p><p /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="FA" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "></span></p>
در مقاله "کتاب الملاحم فضل بن شاذان" در رابطه با کتابهای فضل بن شاذان در زمينه موضوعات قائميت، رجعت و ملاحم سخنی رفت. در آنجا گفته شد که کتاب اثبات الرجعة فضل بن شاذان شيوه کلامی داشته است و احتمالا در آن روايت احاديث مد نظر نبوده است. کتاب حديثی ابن شاذان در رابطه با رجعت کتاب ديگری موسوم به کتاب الرجعة بوده که طبعا بايد روايات آن بيش از آنکه رنگ ملاحم داشته باشد، در آن روايات مرتبط با موضوع رجعت روايت می شده است. البته رجعت در ادبيات حديثی اماميه، ريشه در ادبيات کهن شيعی اواخر سده اول و نيز سده دوم دارد. در اينجا قصد بررسی تاريخی اين مفهوم را نداريم، اما تنها بايد گفت که در ادبيات باقيمانده در اين زمينه، مفهوم رجعت با مفهوم مهدويت و قائميت پيوند مستقيمی دارد: بازگشت امام غائب. بنابراين طبيعی است که در کتابهای رجعت، مفاهيم مهدويت و قائميت نيز از ارکان اساسی بوده است؛ گرچه در اصل، بازگشت و رجعت شماری از مردگان به همراه ظهور قائم در آخر الزمان مد نظر بوده است. بنابراين گرچه ما عقيده فضل بن شاذان در رابطه با رجعت را دقيقا نمی دانيم، اما انتظار می رود که در کتاب الرجعة او به احاديث قائميت نيز توجه شده باشد. اما او علاوه بر کتاب الرجعة، کتاب ديگری نيز مرتبط با بحث قائميت داشته که از آن به کتاب القائم تعبير کرده اند و می دانيم که حتی حسن بن سليمان حلي، شاگرد شهيد اول از آن در کتابهايش بهره برده بوده است (نک: مقاله من در رابطه با کتاب الرجعة ابن شاذان که در همين سايت منتشر خواهد شد). بنابراين منطقی اين است که در کتاب الرجعة، وی بيشتر احاديث مرتبط با اصل رجعت را به طور محوری روايت کرده بوده و در کنار آن احاديث قائميت را تا اندازه ای نقل کرده باشد. به هر حال امکان تکرار شماری از احاديث ميان سه کتاب الرجعة، کتاب القائم و کتاب الملاحم او وجود دارد.
اين توضيح اوليه را بدين جهت آورديم تا مقدمه ای باشد برای بحث اصلی اين مقاله که در رابطه با کتاب اثبات الرجعة منسوب به ابن شاذان است: در ادبيات دوران صفوی، کتابی منسوب به فضل بن شاذان وسيله کساني مانند مير لوحي در کفاية المهتدي في معرفة المهدي (انتشار وسيله آقای حسين درگاهی، تهران، وزارت ارشاد) مورد توجه قرار گرفت که به لطف مير لوحي هم اينک ما با بخشی از منقولات منسوب به فضل بن شاذان در اين زمينه آشنا هستيم. علاوه بر آن، حر عاملی منتخبی از احاديث آن کتاب را که کتاب اثبات الرجعة خوانده می شده، در نسخه ای خطی به يادگار گذاشته است که آن هم در شماره پانزدهم مجله تراثنا به چاپ رسيده است (اين دو متن بارها در کتابهای بعدی مورد استناد قرار گرفته اند). متنی که به عنوان منتخب اثبات الرجعة در تراثنا منتشر شده، تنها گزيده ای است از متن موجود در کتاب مير لوحي. گرچه در نسخه حر عاملي اشاره ای به مير لوحي نيست؛ اما مقايسه اين متن با نقلهای مير لوحي از کتاب اثبات الرجعة ابن شاذان در کتاب کفاية المهتدي وی نشان می دهد که آن منتخب بر اساس همان متنی که مير لوحي هم در اختيار داشته تنظيم شده بوده است؛ اما اينکه منبع حر عاملي چه ارتباطی دقيقا با نسخه خطی موجود نزد مير لوحی داشته، اطلاعی نداريم. اين کتاب منسوب به ابن شاذان البته در اختيار علامه مجلسی نبوده و مناسبات تيره ميان مير لوحی با علامه مجلسی ظاهرا مانع از اين بوده که وی از آن کتاب در بحار الأنوار بهره گيرد. به هر حال يک چيز مسلم است و آن اينکه آنچه از منقولات کتاب اثبات الرجعة از طريق مير لوحي و حر عاملي باقی مانده، متکی بر يک متن است که آنان آن متن را اثبات الرجعة فضل بن شاذان می خوانده اند. البته پيش از اين دو دانشمند، اولا کسی به وجود اين کتاب در دوره های پيشين اشاره ای نداشته و مهمتر از آن اينکه روايات آن متن هم جز با چند استثنا هيچگاه در منابع کهن حديثی به نام فضل بن شاذان روايت نشده است. وانگهی معلوم نيست که نام اثبات الرجعة از کجا و به چه صورت به اين متن اطلاق شده است و مستند آنان در اين نام چه بوده است. به هر حال چون ما اصل آن نسخه مادر را در اختيار نداريم، نمی توانيم در اين باره اظهار نظر کنيم. کما اينکه نمی دانيم دليل انتساب اين کتاب از سوی آنان به ابن شاذان چه بوده است؛ به هر حال حتی اگر اين نام و اين انتساب در نسخه خطی اصلی اين کتاب هم به کار رفته بوده، باز چندان اهميتی ندارد، چرا که اصالت آن نسخه ثابت نيست. کتاب اثبات الرجعة ابن شاذان کما اينکه گفتيم، ظاهرا کتابی در حديث نبوده و اگر به فرض محال بپذيريم که اين متن از ابن شاذان است، درست تر آن است که آن را کتاب الرجعة بخوايم و نه اثبات الرجعة. اما از ديگر سو، رواياتی که در اين کتاب نقل شده و ما آنرا از طريق مير لوحي و حر عاملي در اختيار داريم، جز در موارد بسيار محدودی ارتباطی با رجعت ندارد و بنابراين معلوم نيست که چه چيزی سبب شده است که اين کتاب، اثبات الرجعة خوانده شود. روايات آن کتاب بيشتر در رابطه با مسئله دوازده امام و نيز امام غائب و ملاحم است و ارتباط نزديکی با مسئله رجعت ندارد. نامگذاری اين متن به کتاب الغيبة بيشتر مناسب است تا کتاب الرجعة و يا اثبات الرجعة.
جدا از بحث نامگذاری و ريشه آن نسخه، مهمتر اين نکته است که انتساب آن کتاب به فضل بن شاذان کاملا نادرست است واين امر با نگاهی مختصر به اسانيد و متون روايات آن نسخه کاملا روشن می شود؛ علاوه بر اينکه در آن از مشايخی روايت شده که متأخر از ابن شاذان می زيسته اند و يا معاصر جوانتر او بوده اند؛ مطالب مطرح شده در آن متن که بخشی از آنها به دورانی پس از امام عسکري مربوط می شوند، و پاره ای مطالب ديگر که اينجا مجال بحث درباره آنها نيست، به خوبی گواه آنند که انتساب اين متن به ابن شاذان نادرست است. به هر حال احتمال اينکه نام ابن شاذان عمدا بر صفحه نخست آن نسخه که به هر حال به شيوه وجاده روايت شده بوده، قرار داده شده است، وجود دارد. از آنجا که ما نمی دانيم که اين متن چگونه تنظيم شده بوده، نمی توانيم در اين باره داوری نهايی کنيم. احتمال دارد که اين متن دفتری از احاديث بوده که وسيله شخصی و بر پايه شماری از احاديث درست و به همراه پاره ای متون ساختگی و يا دست کم بازسازی شده و با جعل تعدادی سند برای ابن شاذان تنظيم شده و به نام او منتشر شده است. اين کار حتی می تواند وسيله يکی از سازندگان حديث در قرون کهنتر شکل گرفته باشد که می دانيم همواره اين قبيل اشخاص وجود داشته اند و به انگيزه های مختلف دست به چنين کاری می زده اند. نگاهی به رجال ابن الغضائري ما را با نمونه های اين قبيل اقدامات آشنا می کند. هنوز هم تعدادی از اين دفاتر حديثی در اختيار هستند و يا اگر نسخه های آنها از ميان رفته اند، در کتابهای حديثی موجود گاه از اين دست متون بهره گرفته شده است و البته محدثان و رجاليان تيز هوش اين قبيل تدليسها را عموما آشکار می کرده اند. تنها چند حديث از متن کتاب نسبت داده شده به ابن شاذان، در کتابهای ديگر حديثی متقدم مانند الغيبة شيخ طوسي، به او منسوب شده است؛ اما در مورد بقيه احاديث، هيچ منبعی آنها را به ابن شاذان نسبت نداده است و نخستين بار بدين وسيله در اواخر دوره صفوی ما با اين دست روايات منسوب به ابن شاذان روبرو می شويم. در ميان اين احاديث، شماری از احاديث ديده می شود که حتی متون آنها هم در هيچ منبع ديگری سابقه ندارد و مشتمل بر مطالبی هستند که به خوبی روشن است با اهداف خاص جعل شده اند. برخی ديگر از اين احاديث، البته احاديثی هستند که در آثار متقدم می توان سراغ متون آنها را گرفت، اما مشکل آن است که در اسانيد اين احاديث به شکل ناشيانه ای دست برده شده و اسانيد به کلی مجعولند و يا بخشی از آن اسانيد ساختگی به نظر می رسند؛ به هر حال تلاش نويسنده واقعی اين متن اين بوده تا کتاب را به گونه ای فرا نمايد که به نظر تأليف ابن شاذان برسد؛ بنابراين چند حديث اصيل او را در کنار تعداد زيادی احاديث غير اصيل قرار داده و در اسناد احاديث دست برده است. چند حديث اين متن را می توان در آثار شيخ صدوق ديد؛ اما به نظر می رسد که منبع اصلی تنظيم اين متن کتاب کفاية الأثر خزاز قمي بوده که شماری از متون احاديث آنرا از آنجا با اسنادی ساختگی تلفيق کرده اند و به نام ابن شاذان روايت کرده اند. درست مانند آنچه که ابن غضائری به ابو المفضل شيباني نسبت می دهد که وی دفتری از متون بدون اسانيد و دفتری از اسانيد و بدون متون داشت تا احتمالا در مواقع مناسب هر متنی را با هر سندی ترکيب کند (رأيت کتبه وفيها الأسانيد من دون المتون والمتون من دون الأسانيد وأری ترک ما ينفرد به؛ نک: الرجال ابن غضائري، ص 99).
جالب اينکه برخی از متون احاديث کتاب منسوب به ابن شاذان هم مشتمل بر مطالبی است که روشن است ريشه در ادبيات غير شيعی دارد و حتی بر پايه عهد منسوب به اردشير ساسانی تنظيم شده است: (نقلهای ما مبتنی بر منتخب عربی شده کتاب مير لوحی است که وسيله آقای ياسين الموسوی تهيه شده است. متأسفانه چاپ اصلی کتاب که وسيله آقای درگاهی ارائه شده، در اختيار من نيست).
"حدّثنا محمّد بن أبي عمير، وصفوان بن يحيى رضي الله عنه قالا: حدّثنا جميل بن دراج، عن الصادق عليه السلام ، عن أبيه، عن آبائه، عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: الإسلام والسلطان العادل أخوان توأمان لا يصلح واحد منهما إلا بصاحبه، الإسلام اُسّ، والسلطان العادل حارس؛ ما لا اُس له فمنهدم، وما لا حارس له فضائع؛ فلذلك إذا رحل قائمنا لم يبق أثر من الإسلام، وإذا لم يبق أثر من الإسلام لم يبق أثر من الدنيا." عبارت اصلی اين متن متکی بر عهد اردشير است که بر آگاهان بر ادبيات ايرانی پيش از اسلام پوشيده نيست.
در يک مورد حديثی از حضرت رسول (ص) روايت می شود که در آن به اصطلاحاتی مانند "عرَض" و مانند آن در بافت فلسفی و کلامی اشاره شده است که ساختگی بودن آن بديهی است: " حدّثنا محمّد بن أبي عمير وأحمد بن محمّد بن أبي نصر رضي الله عنهما جميعاً عن أبان بن عثمان الأحمر، عن أبان بن تغلب، عن عكرمة عن ابن عباس، قال: قدم يهودي إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقال له نعثل، فقال: يا محمّد إني أسألك عن أشياء تتلجلج في صدري منذ حين، فإن أجبتني عنها أسلمت على يديك...قال صلى الله عليه وآله وسلم: سل يا أبا عمارة.قال: يا محمّد صف لي ربك. فقال صلى الله عليه وآله وسلم: إن الخالق لا يوصف إلا بما وصف به نفسه، كيف يوصف الخالق الواحد الذي تعجز الحواس أن تدركه، والأوهام أن تناله، والخطرات أن تحده، والبصائر أن تحيط قدرته؟! أجلّ عمّا يصفه الواصفون؛ نأى في قربه، وقَرُبَ في نأيه، كيَّف الكيف فلا يقال كيف، أيَِّن الأين فلا يقال أين. تنقطع الأفكار عن معرفته. وليُعلم أن الكيفية منه والأينونية، وهو الأحد الصمد كما وصف نفسه، والواصفون لا يبلغون نعته، لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد. قال: صدقت يا محمّد، فأخبرني عن قولك (إنه واحد لا شبه له) أليس الله واحداً والإنسان واحد؟ ووحدانيته قد أشبهت وحدانية الإنسان؟ فقال صلى الله عليه وآله وسلم: الله واحد وأحديُّ المعنى، والإنسان واحد ثنوي؛ جسم عرض (وبدن) وروح، وإنما التشبيه في المعاني لا غير..."
همچنين بايد گفت که در متن منسوب به ابن شاذان از جمله او از سهل بن زياد الآدمي روايت می کند که معاصر جوانتر ابن شاذان بوده؛ وی همچنين در اين متن از محمد بن ابی الصهبان عبدالجبار روايت می کند که او هم معاصر جوانتر ابن شاذان بوده و ابن شاذان از هيچ يک از اين دو نفر روايتی ندارد. شماری ديگر از روايات اين متن هم با زمان حيات ابن شاذان سازگار نيست. اشاره کرديم که برخی از احاديث اين متن بر اساس متن کفاية الأثر خزاز قمي و با اسانيدی ساختگی و ترکيبی و گاه تغييراتی در متن احاديث تنظيم شده است؛ اينجا به برخی از آنها اشاره می کنيم:
1- "حدّثنا محمّد بن الحسن الواسطي رضي الله عنه قال: حدّثنا زفر بن الهذيل، قال: حدّثنا سليمان بن مهران الأعمش، قال: حدّثنا مورّق، قال: حدّثنا جابر بن عبد الله الأنصاري قال:.."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 56-57 ؛ نيز نک: انتقاد علامه مجلسی در بحار، 36/306 از متن اين حديث.
2- "حدّثنا عليّ بن الحكم رضي الله عنه عن جعفر بن سليمان الضبعي عن سعيد بن طريف، عن الأصبغ بن نباتة، عن سلمان الفارسي..."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 40
3- "حدّثنا عثمان بن عيسى رضي الله عنه قال: حدّثنا أبو حمزة الثمالي، قال: حدّثنا أسلم، قال: حدّثنا أبو الطفيل، قال: حدّثنا عمار بن ياسر ..."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، 124
4- "حدّثنا الحسن بن علي بن فضال رضي الله عنه عن عبد الله بن بكير، عن عبد الملك بن إسماعيل الأسدي، عن أبيه، عن سعيد بن جبير"؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 120
5- "حدّثنا عبد الله بن جبلة، عن عبد الله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، عن جابر بن يزيد الجعفي، عن عبد الله بن العباس ..."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 16
6- "حدّثنا عليّ بن الحكم رضي الله عنه ، عن سيف بن عميرة، عن علقمة بن محمّد الحضرمي، عن الصادق عليه السلام...."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، 266
موارد ديگری هم در رابطه با کفاية الأثر وجود دارد که به همين اندازه بسنده می کنيم. در يک مورد هم عين همين کار با حديثی موجود در تفسير منسوب به علي بن ابراهيم صورت گرفته است:
7- "حدّثنا عبد الرحمن بن أبي نجران رضي الله عنه قال: حدّثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا أبو حمزة الثمالي، عن سعيد بن جبير، عن عبد الله بن عباس..."؛ مقايسه شود با تفسير منسوب به علي بن ابراهيم القمي، 2/303
به هر حال مسلم است که اين متن از ابن شاذان نيست و اصولا متن اصيلی هم نيست؛ اما اينکه کی و وسيله چه کسی اين متن پرداخته شده است، نمی توان اظهار نظر دقيقی کرد.
اين توضيح اوليه را بدين جهت آورديم تا مقدمه ای باشد برای بحث اصلی اين مقاله که در رابطه با کتاب اثبات الرجعة منسوب به ابن شاذان است: در ادبيات دوران صفوی، کتابی منسوب به فضل بن شاذان وسيله کساني مانند مير لوحي در کفاية المهتدي في معرفة المهدي (انتشار وسيله آقای حسين درگاهی، تهران، وزارت ارشاد) مورد توجه قرار گرفت که به لطف مير لوحي هم اينک ما با بخشی از منقولات منسوب به فضل بن شاذان در اين زمينه آشنا هستيم. علاوه بر آن، حر عاملی منتخبی از احاديث آن کتاب را که کتاب اثبات الرجعة خوانده می شده، در نسخه ای خطی به يادگار گذاشته است که آن هم در شماره پانزدهم مجله تراثنا به چاپ رسيده است (اين دو متن بارها در کتابهای بعدی مورد استناد قرار گرفته اند). متنی که به عنوان منتخب اثبات الرجعة در تراثنا منتشر شده، تنها گزيده ای است از متن موجود در کتاب مير لوحي. گرچه در نسخه حر عاملي اشاره ای به مير لوحي نيست؛ اما مقايسه اين متن با نقلهای مير لوحي از کتاب اثبات الرجعة ابن شاذان در کتاب کفاية المهتدي وی نشان می دهد که آن منتخب بر اساس همان متنی که مير لوحي هم در اختيار داشته تنظيم شده بوده است؛ اما اينکه منبع حر عاملي چه ارتباطی دقيقا با نسخه خطی موجود نزد مير لوحی داشته، اطلاعی نداريم. اين کتاب منسوب به ابن شاذان البته در اختيار علامه مجلسی نبوده و مناسبات تيره ميان مير لوحی با علامه مجلسی ظاهرا مانع از اين بوده که وی از آن کتاب در بحار الأنوار بهره گيرد. به هر حال يک چيز مسلم است و آن اينکه آنچه از منقولات کتاب اثبات الرجعة از طريق مير لوحي و حر عاملي باقی مانده، متکی بر يک متن است که آنان آن متن را اثبات الرجعة فضل بن شاذان می خوانده اند. البته پيش از اين دو دانشمند، اولا کسی به وجود اين کتاب در دوره های پيشين اشاره ای نداشته و مهمتر از آن اينکه روايات آن متن هم جز با چند استثنا هيچگاه در منابع کهن حديثی به نام فضل بن شاذان روايت نشده است. وانگهی معلوم نيست که نام اثبات الرجعة از کجا و به چه صورت به اين متن اطلاق شده است و مستند آنان در اين نام چه بوده است. به هر حال چون ما اصل آن نسخه مادر را در اختيار نداريم، نمی توانيم در اين باره اظهار نظر کنيم. کما اينکه نمی دانيم دليل انتساب اين کتاب از سوی آنان به ابن شاذان چه بوده است؛ به هر حال حتی اگر اين نام و اين انتساب در نسخه خطی اصلی اين کتاب هم به کار رفته بوده، باز چندان اهميتی ندارد، چرا که اصالت آن نسخه ثابت نيست. کتاب اثبات الرجعة ابن شاذان کما اينکه گفتيم، ظاهرا کتابی در حديث نبوده و اگر به فرض محال بپذيريم که اين متن از ابن شاذان است، درست تر آن است که آن را کتاب الرجعة بخوايم و نه اثبات الرجعة. اما از ديگر سو، رواياتی که در اين کتاب نقل شده و ما آنرا از طريق مير لوحي و حر عاملي در اختيار داريم، جز در موارد بسيار محدودی ارتباطی با رجعت ندارد و بنابراين معلوم نيست که چه چيزی سبب شده است که اين کتاب، اثبات الرجعة خوانده شود. روايات آن کتاب بيشتر در رابطه با مسئله دوازده امام و نيز امام غائب و ملاحم است و ارتباط نزديکی با مسئله رجعت ندارد. نامگذاری اين متن به کتاب الغيبة بيشتر مناسب است تا کتاب الرجعة و يا اثبات الرجعة.
جدا از بحث نامگذاری و ريشه آن نسخه، مهمتر اين نکته است که انتساب آن کتاب به فضل بن شاذان کاملا نادرست است واين امر با نگاهی مختصر به اسانيد و متون روايات آن نسخه کاملا روشن می شود؛ علاوه بر اينکه در آن از مشايخی روايت شده که متأخر از ابن شاذان می زيسته اند و يا معاصر جوانتر او بوده اند؛ مطالب مطرح شده در آن متن که بخشی از آنها به دورانی پس از امام عسکري مربوط می شوند، و پاره ای مطالب ديگر که اينجا مجال بحث درباره آنها نيست، به خوبی گواه آنند که انتساب اين متن به ابن شاذان نادرست است. به هر حال احتمال اينکه نام ابن شاذان عمدا بر صفحه نخست آن نسخه که به هر حال به شيوه وجاده روايت شده بوده، قرار داده شده است، وجود دارد. از آنجا که ما نمی دانيم که اين متن چگونه تنظيم شده بوده، نمی توانيم در اين باره داوری نهايی کنيم. احتمال دارد که اين متن دفتری از احاديث بوده که وسيله شخصی و بر پايه شماری از احاديث درست و به همراه پاره ای متون ساختگی و يا دست کم بازسازی شده و با جعل تعدادی سند برای ابن شاذان تنظيم شده و به نام او منتشر شده است. اين کار حتی می تواند وسيله يکی از سازندگان حديث در قرون کهنتر شکل گرفته باشد که می دانيم همواره اين قبيل اشخاص وجود داشته اند و به انگيزه های مختلف دست به چنين کاری می زده اند. نگاهی به رجال ابن الغضائري ما را با نمونه های اين قبيل اقدامات آشنا می کند. هنوز هم تعدادی از اين دفاتر حديثی در اختيار هستند و يا اگر نسخه های آنها از ميان رفته اند، در کتابهای حديثی موجود گاه از اين دست متون بهره گرفته شده است و البته محدثان و رجاليان تيز هوش اين قبيل تدليسها را عموما آشکار می کرده اند. تنها چند حديث از متن کتاب نسبت داده شده به ابن شاذان، در کتابهای ديگر حديثی متقدم مانند الغيبة شيخ طوسي، به او منسوب شده است؛ اما در مورد بقيه احاديث، هيچ منبعی آنها را به ابن شاذان نسبت نداده است و نخستين بار بدين وسيله در اواخر دوره صفوی ما با اين دست روايات منسوب به ابن شاذان روبرو می شويم. در ميان اين احاديث، شماری از احاديث ديده می شود که حتی متون آنها هم در هيچ منبع ديگری سابقه ندارد و مشتمل بر مطالبی هستند که به خوبی روشن است با اهداف خاص جعل شده اند. برخی ديگر از اين احاديث، البته احاديثی هستند که در آثار متقدم می توان سراغ متون آنها را گرفت، اما مشکل آن است که در اسانيد اين احاديث به شکل ناشيانه ای دست برده شده و اسانيد به کلی مجعولند و يا بخشی از آن اسانيد ساختگی به نظر می رسند؛ به هر حال تلاش نويسنده واقعی اين متن اين بوده تا کتاب را به گونه ای فرا نمايد که به نظر تأليف ابن شاذان برسد؛ بنابراين چند حديث اصيل او را در کنار تعداد زيادی احاديث غير اصيل قرار داده و در اسناد احاديث دست برده است. چند حديث اين متن را می توان در آثار شيخ صدوق ديد؛ اما به نظر می رسد که منبع اصلی تنظيم اين متن کتاب کفاية الأثر خزاز قمي بوده که شماری از متون احاديث آنرا از آنجا با اسنادی ساختگی تلفيق کرده اند و به نام ابن شاذان روايت کرده اند. درست مانند آنچه که ابن غضائری به ابو المفضل شيباني نسبت می دهد که وی دفتری از متون بدون اسانيد و دفتری از اسانيد و بدون متون داشت تا احتمالا در مواقع مناسب هر متنی را با هر سندی ترکيب کند (رأيت کتبه وفيها الأسانيد من دون المتون والمتون من دون الأسانيد وأری ترک ما ينفرد به؛ نک: الرجال ابن غضائري، ص 99).
جالب اينکه برخی از متون احاديث کتاب منسوب به ابن شاذان هم مشتمل بر مطالبی است که روشن است ريشه در ادبيات غير شيعی دارد و حتی بر پايه عهد منسوب به اردشير ساسانی تنظيم شده است: (نقلهای ما مبتنی بر منتخب عربی شده کتاب مير لوحی است که وسيله آقای ياسين الموسوی تهيه شده است. متأسفانه چاپ اصلی کتاب که وسيله آقای درگاهی ارائه شده، در اختيار من نيست).
"حدّثنا محمّد بن أبي عمير، وصفوان بن يحيى رضي الله عنه قالا: حدّثنا جميل بن دراج، عن الصادق عليه السلام ، عن أبيه، عن آبائه، عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: الإسلام والسلطان العادل أخوان توأمان لا يصلح واحد منهما إلا بصاحبه، الإسلام اُسّ، والسلطان العادل حارس؛ ما لا اُس له فمنهدم، وما لا حارس له فضائع؛ فلذلك إذا رحل قائمنا لم يبق أثر من الإسلام، وإذا لم يبق أثر من الإسلام لم يبق أثر من الدنيا." عبارت اصلی اين متن متکی بر عهد اردشير است که بر آگاهان بر ادبيات ايرانی پيش از اسلام پوشيده نيست.
در يک مورد حديثی از حضرت رسول (ص) روايت می شود که در آن به اصطلاحاتی مانند "عرَض" و مانند آن در بافت فلسفی و کلامی اشاره شده است که ساختگی بودن آن بديهی است: " حدّثنا محمّد بن أبي عمير وأحمد بن محمّد بن أبي نصر رضي الله عنهما جميعاً عن أبان بن عثمان الأحمر، عن أبان بن تغلب، عن عكرمة عن ابن عباس، قال: قدم يهودي إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقال له نعثل، فقال: يا محمّد إني أسألك عن أشياء تتلجلج في صدري منذ حين، فإن أجبتني عنها أسلمت على يديك...قال صلى الله عليه وآله وسلم: سل يا أبا عمارة.قال: يا محمّد صف لي ربك. فقال صلى الله عليه وآله وسلم: إن الخالق لا يوصف إلا بما وصف به نفسه، كيف يوصف الخالق الواحد الذي تعجز الحواس أن تدركه، والأوهام أن تناله، والخطرات أن تحده، والبصائر أن تحيط قدرته؟! أجلّ عمّا يصفه الواصفون؛ نأى في قربه، وقَرُبَ في نأيه، كيَّف الكيف فلا يقال كيف، أيَِّن الأين فلا يقال أين. تنقطع الأفكار عن معرفته. وليُعلم أن الكيفية منه والأينونية، وهو الأحد الصمد كما وصف نفسه، والواصفون لا يبلغون نعته، لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد. قال: صدقت يا محمّد، فأخبرني عن قولك (إنه واحد لا شبه له) أليس الله واحداً والإنسان واحد؟ ووحدانيته قد أشبهت وحدانية الإنسان؟ فقال صلى الله عليه وآله وسلم: الله واحد وأحديُّ المعنى، والإنسان واحد ثنوي؛ جسم عرض (وبدن) وروح، وإنما التشبيه في المعاني لا غير..."
همچنين بايد گفت که در متن منسوب به ابن شاذان از جمله او از سهل بن زياد الآدمي روايت می کند که معاصر جوانتر ابن شاذان بوده؛ وی همچنين در اين متن از محمد بن ابی الصهبان عبدالجبار روايت می کند که او هم معاصر جوانتر ابن شاذان بوده و ابن شاذان از هيچ يک از اين دو نفر روايتی ندارد. شماری ديگر از روايات اين متن هم با زمان حيات ابن شاذان سازگار نيست. اشاره کرديم که برخی از احاديث اين متن بر اساس متن کفاية الأثر خزاز قمي و با اسانيدی ساختگی و ترکيبی و گاه تغييراتی در متن احاديث تنظيم شده است؛ اينجا به برخی از آنها اشاره می کنيم:
1- "حدّثنا محمّد بن الحسن الواسطي رضي الله عنه قال: حدّثنا زفر بن الهذيل، قال: حدّثنا سليمان بن مهران الأعمش، قال: حدّثنا مورّق، قال: حدّثنا جابر بن عبد الله الأنصاري قال:.."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 56-57 ؛ نيز نک: انتقاد علامه مجلسی در بحار، 36/306 از متن اين حديث.
2- "حدّثنا عليّ بن الحكم رضي الله عنه عن جعفر بن سليمان الضبعي عن سعيد بن طريف، عن الأصبغ بن نباتة، عن سلمان الفارسي..."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 40
3- "حدّثنا عثمان بن عيسى رضي الله عنه قال: حدّثنا أبو حمزة الثمالي، قال: حدّثنا أسلم، قال: حدّثنا أبو الطفيل، قال: حدّثنا عمار بن ياسر ..."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، 124
4- "حدّثنا الحسن بن علي بن فضال رضي الله عنه عن عبد الله بن بكير، عن عبد الملك بن إسماعيل الأسدي، عن أبيه، عن سعيد بن جبير"؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 120
5- "حدّثنا عبد الله بن جبلة، عن عبد الله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، عن جابر بن يزيد الجعفي، عن عبد الله بن العباس ..."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، ص 16
6- "حدّثنا عليّ بن الحكم رضي الله عنه ، عن سيف بن عميرة، عن علقمة بن محمّد الحضرمي، عن الصادق عليه السلام...."؛ مقايسه شود با کفاية الأثر، 266
موارد ديگری هم در رابطه با کفاية الأثر وجود دارد که به همين اندازه بسنده می کنيم. در يک مورد هم عين همين کار با حديثی موجود در تفسير منسوب به علي بن ابراهيم صورت گرفته است:
7- "حدّثنا عبد الرحمن بن أبي نجران رضي الله عنه قال: حدّثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا أبو حمزة الثمالي، عن سعيد بن جبير، عن عبد الله بن عباس..."؛ مقايسه شود با تفسير منسوب به علي بن ابراهيم القمي، 2/303
به هر حال مسلم است که اين متن از ابن شاذان نيست و اصولا متن اصيلی هم نيست؛ اما اينکه کی و وسيله چه کسی اين متن پرداخته شده است، نمی توان اظهار نظر دقيقی کرد.
شنبه ۲۹ دي ۱۳۸۶ ساعت ۲۰:۲۹
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .