تقريبا صد سالی می شود که در پژوهش های تاريخی و دينی بر اساس چند متن و سند ادعاهایی درباره گرايشات دينی و فلسفی ابوالعباس ايرانشهری، دانشمند و فيلسوفی از نيمه سده سوم از نيشابور مطرح می شود. از آن جمله است که گفته می شود او که ابوبکر محمد بن زکريای رازي تحت تأثير افکار فلسفی و دينی اش بوده مدعی بود بر او فرشته ای که نامش را "هستی" گذاشته بود وحی آورده و او آن وحی را که به زبان پارسی بود در کتابی عرضه می کرد (اينکه برخی نويسندگان جديد در ايران نام کتاب را "هستی/ هستی داد تصور کرده و بر پايه آن انبوهی تصورات نادرست ديگر در رابطه با شخصيت و انديشه ابو العباس ايرانشهری اضافه کرده اند درست نيست و از خوانش غلط عبارات ابو المعالي نويسنده بيان الأديان که متنش را پايين می بينيد برخاسته است؛ نيز نک: نقد دکتر قائم مقامی درباره ايرانشهری). توضيح اينکه بر اساس گزارش ابو المعالی، ايرانشهری معتقد بود که حضرت رسول پيامبر اعراب است و او پيامبر ايرانيان. محققين جديد اين ايرانشهری در کتاب بيان الأديان را با ابو العباس ايرانشهري که ابو ريحان بيرونی در چند کتاب و از جمله افراد المقال و القانون المسعودي و الآثار الباقية و تحقيق ما للهند و تحديد نهايات الاماكن از او مکرر ياد کرده و از آثار فلسفی و طبيعی او و آراء و انظارش سخن گفته يکی گرفته اند. اين ابو العباس ايرانشهري را ناصر خسرو هم ياد کرده و رازي را متأثر از او می داند گرچه ناصر خسرو تصريح می کند که رازی انديشه های فلسفی ابو العباس ايرانشهری را تحريف کرده و آنها را به سليقه خود تفسير کرده بوده است.
ابو ريحان بيرونی در تحقيق ما للهند به کتاب مقالات ايرانشهری اشاره می کند و می گويد بر خلاف ديگر اصحاب و ارباب کتب مقالات، ابو العباس ايرانشهری در نقل باورهای اديان و ملل و نحل جانب انصاف را رعايت می کرد و اين را بدان سبب مربوط می کند که می گويد ايرانشهری خود مدعی مکتب (و دين ؟) تازه ای بود که بدان دعوت می کرد. نويسندگان جديد اين را اشاره ای دانسته اند به آنچه ابو المعالی در بيان الأديان ابراز کرده.
اين در حالی است که در کتاب بيان الأديان از "ابو العباس ايرانشهری" سخنی به ميان نيامده بلکه از اخبار "مرد"ی به نام "محمد بن محمد الايرانشهری" سخن رفته. آيا اين دو را بايد يکی دانست؟ من مطمئن نيستم.
برای پاسخ مناسب است نخست عبارات ابو ريحان و ابو المعالی را اينجا نقل کنيم:
ابو ريحان بيرونی ( تحقيق ما للهند، ص 15):
"...فما وجدت من أصحاب كتب المقالات أحدا قصد الحكاية المجرّدة من غير ميل ولا مداهنة سوى أبي العبّاس الإيرانشهريّ ، إذ لم يكن من جميع الأديان في شيء بل منفردا بمخترع له يدعو إليه ولقد أحسن في حكاية ما عليه اليهود والنصارى وما يتضمّنه التوراة والإنجيل وبالغ في ذكر المانويّة وما في كتبهم من خبر الملل المنقرضة ، وحين بلغ فرقة الهند والشمنيّة صاف سهمه عن الهدف وطاش في آخره إلى كتاب زرقان ونقل ما فيه إلى كتابه ، وما لم ينقل منه فكأنّه مسموع من عوامّ هاتين الطائفتين"
ابو المعالی (بيان الأديان در شرح اديان و مذاهب جاهلى و اسلامى، ص 85):
"اخبار الايرانشهرى. اين مرد محمّد بن محمّد الايرانشهرى بود و دعوى نبوّت كرد در عجم و چيزى جمع كرد به پارسى و گفت اين وحى است كه به من آمده است به جاى قرآن به زبان فرشتهاى كه نام او « هستى » است ، همچنانكه حضرت محمّد ( ص ) رسول عرب بود من رسول عجمم و بدين آيه حجت كرد كه قوله تعالى : « وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا » و گفت كه اين پيوسته بوده است و « سلمان من ارسلنا » يعنى سلمان فارسى رسول بوده حسد كردند و آن پيوستگى را ببريدند . و مذهب او آن بود كه همهء شريعتها يكى بيش نيست و اينهمه خلافهاى [ . . . ] قوم و امتان پيغمبران بيرون آوردند به غرض خود. و چندين كتاب و رسالت به تازى و پارسى تصنيف كرد و بعضى مردم با او يار شدند و آخر هلاك شد."
آنچه از ابو العباس ايرانشهری از آثار بيرونی و ناصر خسرو نقل شده نشان می دهد او دانشمندی اهل فلسفه و علوم طبيعی با آرایی نظری و فلسفی ويژه بوده و حداکثر چنانکه بيرونی در تحقيق ما للهند می گويد به اديان (يعنی دست کم اديانی که پيش از او موجود بوده) اعتقاد نداشته و به نوعی باور و منظومه / مکتبی فکری دعوت می کرده. از عبارت بيرونی مطلقا بر نمی آيد که ايرانشهری مدعی وحی خاص برای خود بوده و يا خود را پيامبر فرستاده شده به سوی عجم (ايرانيان) می پنداشته. سهل است بيرونی تصريح می کند که ايرانشهری مخالف اديان بوده و مانا از عبارت او چنين بر می آيد که با منظری فلسفی اصولا با دعوی اديان؛ هر دينی مخالف بوده. به همين دليل هم در کتاب مقالاتش آرای اديان را بدون هيچ گونه حب و بغضی و يا تعصبی له و يا عليه نقل می کرده، اين در حالی است که ايرانشهری کتاب بيان الأديان مخالف اديان نيست. بلکه او خود را آورنده وحی جديد آن هم برای ايرانيان می دانسته کما اينکه سلمان فارسی را هم پيامبر ايرانيان می پنداشته. آشکار است که کسی که چنين باوری درباره سلمان و خود داشته و مدعی وحی و نزول فرشته ای به نام هستی بر خود بوده بسيار بعيد است که عالمی فيلسوف با انديشه های طبيعی درباره هيولی و ماده باشد که بيرونی و ناصر خسرو بدان اشاره ها دارند. چنين کسی با چنان ادعایی درباره دين و وحی مخصوص به خود طبعا نبايد در کتاب مقالاتش باورهای اديان ديگر را بدون داوری و تعصبی نقل کند و اصلا چرا بايد چنين "پيامبر" خود خوانده ای کتاب مقالات بنويسد و يا در فلسفه و مسائل طبيعت آثار متعدد نوشته باشد؟ ايرانشهری کتاب بيان الأديان طبعا بايد تعصب دينی درباره خود می داشت و با اديان ديگر مخالفت می ورزید و يا دست کم موضع می داشت نه اينکه چنانکه بيرونی گفته در نقل باورهای اديان دارای نوعی تسامح و انصاف در نقل آراء و باورهايشان باشد. توجه کنيد که ايرانشهری کتاب بيان الأديان درست است که اختلاف پيامبران را نه به خود آنان بلکه به تفاسير و تصرفات امت ها و مؤمنان به آنان ارجاع می داد و در واقع به نوعی هماهنگی اديان و شايد وحدت اديان باور داشت اما هر چه بود با تفاسير امت های انبيای پيش از خود طبعا موافق نبود و اگر او نويسنده کتاب مقالات (ياد شده از سوی بيرونی) بود می بايست اين اختلافات پسينی در ميان باورمندان به انبياء را به نقد می کشيد نه اينکه نسبت به آن باورها بی تفاوت می بود و به تعبير بيرونی کتاب مقالاتش بيرون از "ميل و مداهنه" می بود. به ديگر سخن ابو العباس ايرانشهری احتمالا گرايشی شبيه محمد بن زکريای رازی درباره اديان و باورهای متکی بر وحی داشته و احتمالا مانند رازی مخالف وحی و دين وحيانی بوده و به نوعی عقل گرایی فرا می خوانده است. در حالی که ايرانشهری کتاب بيان الأديان نه تنها مخالفتی با وحی نداشته بلکه مدعی بوده که بر خود وی وحی هم می شود. وانگهی از عبارات بيان الأديان بر می آيد که اين "محمد بن محمد الايرانشهری" را پيروانی بود (احتمالا در بلخ (؟) که موطن صاحب بيان الاديان هم هست) و از اينکه می گويد: "و آخر هلاك شد" بر می آيد که گويا دست آخر به سبب ادعای نبوت به قتل آمده بود. بدین ترتیب او در شمار متنبيان و احتمالا شخصيتی شبيه المقنع داشت.
با اين حساب تا اطلاع ثانوی و پيدا شدن منابعی تازه بايد "ابو العباس الايرانشهری" را شخصی غير از "محمد بن محمد الايرانشهري" به حساب آورد.
آنچه را هم که برخی نويسندگان اخيرا با يکی دانستن اين دو و قرائتی اشتباه از کتاب ابوالمعالی درباره کتاب هستی/ هستی داد ايرانشهری و در تحليل کلمه هستی با عنايت به آرای فلسفی ابو العباس ايرانشهری در کتاب های بيرونی و ناصر خسرو ارائه داده اند همه را بايد در شمار نوعی "تخليط" قلم برد.
يكشنبه ۱۸ دي ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۲۹
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .