ادبيات "تعليق" به عنوان متن درسی
گفتيم که "تعليق" ها می توانست مبنای درسی برای نسل شاگردان هر استادی باشد؛ چون اساسا تعليق حاصل مجالس درس بود و بنابراين بهترين متن های درسی را برای مجالس تدريس تشکيل می داد. نمونه ای را اينجا می آورم درباره محمود بن علي بن أبي طالب أبو طالب التّميمي الأصفهاني الشافعي:
قال ابن خلّكان: تفقّه على محمد بن يحيى، وبرع في علم الخلاف، وصنّف فيه تعليقة مشهورة، وكانت عمدة المدرسين في إلقاء الدروس، ويعدون تاركها قاصر الفهم عن إدراكها، واشتغل عليه خلق كثير، فصاروا أئمة، وكان خطيبا واعظا، له اليد الطولى في الوعظ، ودرّس بأصبهان مدة... (شذرات الذهب، 6/ 467).
"تعليق" به معنای تقريرات و يادداشت های درسی
گفتيم که يکی از معانی "تعليق"نويسی در سده های نخستين به معنای يادداشت برداری شاگردان از درس های استادان بود. در واقع "تعليق" حاصل تحصيلات يک طالب علم بود که بعدها می توانست از آن يادداشت ها و تقريرات در تدريس و تأليف خود بهره بگيرد. حکايت معروف زير درباره غزالی نکته ای در همين رابطه دارد و ريشه نامگذاری را نشان می دهد:
حكى الصاحب (=خواجه نظام الملک) أن الإمام أبا حامد الغزالي الصوفي كان رحل الى أبي نصر الاسماعيلي بجرجان، وعلق عنه، ثم رجع الى طوس، فقطع عليه الطريق، وأخذ تعليقه، فقال لمقدم قطاع الطريق: ردوا عليّ تعليقتي، فقال: وما التعليقة؟ قال:مخلاة فيها كتب علمي، وقصصت عليه قصتي، فقال لي: كيف تعلمت وأنت تأخذ هذه المخلاة تتجرد من عملك، وبقيت بلا علم! فردها عليّ، فقلت: هذا مستنطق أنطقه الله ليرشدني لأمري، قال: فدخلت طوس، وأقبلت على أمري ثلاث سنين حتى تحفظت جميع ما علقت، فصرت بحيث لو قطع الطريق لا أحرم علمي (ابن العديم، بغية الطلب، 5/ 2489 تا 2490).
"تعليق" پردازی، ملاکی برای مقام استادی
گفتيم که در فقه و اصول و خلاف کسی می توانست به مقام استادی برسد که از او و از مجالس درسش شاگردان صورتی از مسائل و خلافات را در شکل "تعليقه" / "تعليق" فراهم کنند. نمونه زير را درباره أسعد بن محمد بن أبي نصر أبو الفتح الميهني ببينيد:
وَقَالَ أَبُو سعد بن السَّمْعَانِيّ: برع فِي الْفِقْه وفَاق أقرانه فِي حِدة الخاطر والاعتراض وَجرى اللِّسَان وقهر الْخُصُوم وَكَانَ وَالِدي استنابه فِي التدريس بالنظامية بمرو فَتَوَلّى ذَلِك وتفقه عَلَيْهِ جمَاعَة ثمَّ خرج من مرو إِلَى غزنة وَأكْرم مورده وَبلغ إِلَى لوهور وشاع ذكره بِالْفَضْلِ وَالنَّظَر فِي تِلْكَ الديار وَحصل لَهُ مبلغ من الْأَمْوَال العبيد والخدم وَانْصَرف مِنْهَا وَقصد الْعرَاق فورد الْعرَاق ودرس بالنظامية بهَا وعلق عَلَيْهِ تعليقة الْخلاف وانتشر ذكره فِي الأقطار ورحل إِلَيْهِ طلبة الْعلم من الْأَمْصَار وَصَارَ مقصدا للْكُلّ (نک: طبقات الشافعية الکبری از سبکي، 7/ 43).
تعليقه ها به چه کسی نسبت داده می شد؟
متن مکتوب تعليقه می توانست هم به استادی که درس را ارائه داده بود منتسب شود و هم به شاگردی که آن را تنظيم و ترتيب داده و بر کاغذ آورده است. دو نمونه زير را که در طبقات الفقهای ابو اسحاق شيرازي آمده (ص 129) بنگريد:
ومنهم أبو الحسن أحمد بن محمد بن أحمد بن القاسم المحاملي الضبي: تفقه على الشيخ أبي حامد الإسفرايني وله عنه تعليقة تنسب إليه وله مصنفات كثيرة في الخلاف والمذهب ، ودرس ببغداد، وتوفي سنة أربع عشرة أو خمس عشرة وأربعمائة. ومنهم القاضي أبو علي الحسن بن عبد الله البندنيجي: صاحب الشيخ أبي حامد الإسفرايني وله عنه تعليقة معروفة تنسب إليه؛ وكان حافظاً للمذهب، وله مصنفات كثيرة في المذهب والخلاف، ودرس ببغداد سنين ثم رجع إلى البندنيجين وتوفي بها في جمادى الأولى سنة خمس وعشرين وأربعمائة ودفن بها
ابو حامد اسفراينی و ادبيات تعليق نگاری
يکی از کسانی که تعليقه/ تعليق های او شهرتی در فقه اهل سنت و فقه شافعی دارد ابو حامد اسفراينی، فقيه معروف است. از او دو نوع تعليقه باقی مانده بود: يکی آنکه بر اساس مباحث اصول فقه در مجالس درسش ارائه داده بود و ديگری را بر اساس شرح کتاب مزني در فقه شافعي بيان کرده بود. اين دو در واقع دو نوع متفاوت "تعليق" نگاری بوده: يا تعليق ها بر اساس مسائل علوم ارائه می شده بدون نظر به کتابی خاص و يا اينکه کتابی خاص را استاد در وقت تدريس می خواند و بدان نظر می کرد. در نوع دوم آن که بر اساس کتابی خاص بود باز دو حالت وجود داشت: گاهی خود استاد و گاهی شاگردان هر روز چند سطری از کتاب را می خواندند و بعد استاد مسائل را از بيرون متن توضيح می داد؛ و يا اينکه در شکلی ديگر متن خوانده نمی شد منتهی مسائل را استاد بر اساس کتابی معین پيش می برد (هر دو نمونه در دروس حوزه های دينی شيعی و در درس های موسوم به "خارج" معمول است). "تعليقه" ها گاهی در نسخه های خود مختلف بودند چرا که گاهی بيش از يک شاگرد تعليقه استاد را فراهم می کرد؛ درست مانند سنت تقريرات نويسی در حوزه های شيعی. اينجا آنچه نووی در تهذيب درباره تعليقه های ابو حامد گفته را می آوريم که از نقطه نظر شناخت اين ادبيات بسيار مهم است:
وقال الشيخ أبو إسحاق فى الطبقات: انتهت إلى الشيخ أبى حامد الإسفراينى رياسة الدين والدنيا ببغداد، وعلق عنه تعليق فى شرح المزنى، وعلق عنه أصول الفقه، وطبق الأرض بأصحابه، وجمع مجلسه ثلاثمائة متفقه، واتفق الموافق والمخالف على تقديمه وتفضيله فى جودة الفقه، وحُسن النظر، ونظافة العلم... واعلم أن مدار كُتب أصحابنا العراقيين أو جماهيرهم مع جماعات من الخراسانيين على تعليق الشيخ أبى حامد، وهو فى نحو خمسين مجلدًا، جمع فيه من النفائس ما لم يشارك فى مجموعه من كثرة المسائل والفروع، وذكر مذاهب العلماء، وبسط أدلتها، والجواب عنها، وعنه انتشر فقه طريقة أصحابنا العراقيين. وممن تفقه على أبى حامد من أئمة أصحابنا: أقضى القضاة أبو الحسن الماوردى صاحب الحاوى، والقاضى أبو الطيب، وسليم بن أيوب الرازى، وأبو الحسن المحاملى، وأبو على السنجى، تفقه السنجى عليه وعلى القفال المروزى، وهما شيخا طريقى العراق وخراسان فى عصرهما، وعن هؤلاء المذكورين انتشر المذهب. واعلم أن نُسَخ تعليق أبى حامد تختلف فى بعض المسائل، وقد نبهت على كثير من ذلك فى شرح المهذب، والله أعلم (نک: تهذيب الأسماء واللغات، 2/ 209 تا 210).
آيا در اماميه "تعليق" نگاری مرسوم بوده؟
تعليق نگاری سنتی است که به ويژه در ميان اهل سنت برای قرن ها تداول داشته. با اين وصف در ميان شيعه هم اين سنت در بغداد عصر شريف مرتضی معمول بوده (در اين مورد نک: کتاب کلام امامی در تحول، مجلد اول: بخش شريف مرتضی به زبان انگليسی که زیر چاپ است).
در ری و عراق عجم در سده ششم سنت "تعليق نگاری" در ميان اماميه از شهرتی برخوردار بوده که از اسامی آنها از طريق فهرست منتجب الدين اطلاع داريم (نيز نک: آقابزرگ، الذريعة، 4/ 222 تا 223). گاهی اين "تعليق" ها بر اساس کتاب های پيشينيان بوده: يعنی متنی مانند تذکره ابن متويه را مبنای تدريس قرار می دادند و بر اساس آن "تعليق" فراهم می آمد. حاصل آن مجالس درس را شاگردان تنظيم می کردند و در نهايت "تعليق" بر کاغذ می آمد. نمونه اش تعليق التذکره از الشيخ مهذب الدين أبو إبراهيم أحمد بن محمد الوهركيسي بود که منتجب الدين از آن ياد کرده (منظور از تذکره بايد تذکره ابن متويه باشد؛ نه آنطور که آقابزرگ گفته و آن را تذکره شيخ مفيد در اصول فقه دانسته، نک: الذريعة، 4/ 222).
گاهی هم متن خاصی در نظر نبوده و صرفا مسائل يک دانش را مد نظر قرار می دادند. نمونه مهم آن که امروزه خوشبختانه در دسترس است، کتاب المنقذ من التقليد حمصي است که از آن به "التعليق العراقي" هم ياد شده. خود او در مقدمه اين کتاب که حاصل مجالس او در مدت اقامتش در حله است چنين می گويد:
ثمّ بعدَ مضيّ أيّامٍ استدعوا ثانياً أن أملي عليهم جُمَلاً (ح: جملة) مِن الأصولِ في مسائلِ التوحيدِ و العدلِ يكون تذكرةً لي عندَهم بعدَ ارتحالي و غيبتي عنهم. فأسعفتُهم (ح: فاستعفیتهم) فيما استدعوه ثانياً كما امتثلتُ ما رَسَموه أوّلاً، و ابتدأتُ بإملاء هذا (م: هذه) التعليقِ، و العزمُ فيه الإيجازُ و الاختصارُ غير أنّي لمّا وصلتُ إلی أمّهات المسائلِ و مهمّاتِها، ما (م: کما) وافقني الخاطرُ و الطّبعُ في أكثرِها علی موافقةِ ما كانَ في العزمِ مِن الإيجازِ، فبسطتُ القولَ (م: _ القول) فيها بعض البسطِ، فوقعَ لذلك التفاوتُ بينَ (ح: من) مسائلِ هذا التعليقِ في المقدارِ مِن التطويلِ و الاختصارِ. و شيءٌ آخر له وقعَ التفاوتَ، و هو أنّي كنتُ أملي مسائلَه إملاءً، فما سبقَ منها لم يكن نُصبَ عيني و خاطري و لم يكن لها (ح: - لها) سوادٌ عندي فأحفظَ التقاربَ بينَ المسائلِ و أتجنّبَ التفاوتَ؛ و هذا أيضاً عذرٌ ظاهرٌ فيما ذكرتُه. و سمّيتُه بـ«التّعليق العراقيّ» و بـ«المُنقِذ مِن التقليدِ و المُرشِد إلی التوحيدِ»، فليذكروه بما شاؤوا و أحبّوا مِن الاسمين، و اللهُ الموفِّقُ و المُستعانُ. و قد ابتدأتُ بالقَولِ في حدوثِ الجسمِ، تَقَيُّلاً (ح: تقیّداً) لمِا عمله (م: «علمه» ثم شطب علیه و کتب فوق السطر: «عمله») سَيّدُنا علمُ الهُدی - قدَّسَ اللهُ روحَه - في «جُمَل العلمِ و العملِ». (بر اساس تصحيح اين کتاب، به کوشش حميد عطایی نظری و حسن انصاری).
حمصي گرچه در تدوين التعليق العراقي خود متن کتابی را تدريس نمی کرده اما نظرش در آن به آثار مرتضی و تمهيد الأصول شيخ بوده است. هر چه هست از همين عبارات بالا پيداست که المنقذ حاصل مجالس تدريس و املای او بوده و همزمان اين درس ها در شکل "تعليق" از سوی شاگردان تدوين شده و به عنوان تعليق عراقی موسوم شده.
نمونه ای از "تعليقه" نگاری در علم خلاف
قبلا گفتيم که عمدتا تعليقه نگاری ها بر حول و حوش مسائل "مذهب" و خلافات بر سر آنها بوده. کسی فقيه قلمداد می شد که هم مسائل مذهب را بداند و هم "خلاف" را. يعنی ادله هر "مذهب" ی را به خوبی بشناسد و بتواند با به کار گيری مبانی اصولی و ادله مقبول در علم اصول و با بهره وری از شيوه های استدلال های مطرح در علم "جدل" از "مذهب" خود دفاع کند و "مذهب" مخالف را رد کند. اين بحث ها در مجالس درس خلاف بيان می شد و در طی اين مجالس تدريس، تمامی مسائل که مورد خلاف بود به بحث گذاشته می شد. اين درس ها وقتی از سوی شاگردان تدوين می شد به آنها تعليقه گفته می شد. بدين ترتيب عمده تعليقه ها در خلاف بود. نمونه زير نشان می دهد که تا چه اندازه شرکت در درس خلاف و تدوين "تعليقه" خلاف از محضر فقيهی برجسته مهم بوده:
در شرح احوال محمد بْن كُمار بْن حسن بْن عليّ، الفقيه أبو سَعِيد الدّيَنَوريّ، ثمّ البغداديّ و به نقل از خود او (نک: ذهبي، تاريخ الإسلام، 35/ 153): قَالَ: وُلِدتُ سنة إحدى وثلاثين وأربعمائة، وكانت زَوْجَة أَبِي بَكْر الخطيب تُرضِعُني، فلمّا كبرت أسمعني مِن: ابن غَيْلان، وأبي محمد الخلّال، وأبي إسحاق البرمكيّ، وأبي الحَسَن القالي، وغيرهم. وقرأتُ القرآن عَلَى أَبِي الحَسَن القَزْوينيّ، وسمعت منه الحديث. وقرأت "المقنع" عَلَى القاضي أبي الطَّيّب الطَّبَريّ، ثمّ علّقت تعليقة كاملة في الخلاف عَنْ أَبِي إسحاق الشّيرازيّ، وقرأت الفرائض على أبي عبد الله الوني، إلا أن كُتُبي ذهبت كلّها في النَّهْب، ولم يبق عندي منها شيء إلّا ما بقى بأيدي النّاس مِن مسموعي...
ديدگاه ابن جوزی درباره کتب تعاليق در خلاف
ابن جوزی کتاب مهمی دارد با عنوان التحقيق في مسائل الخلاف که در آن به بررسی کتاب های تعاليق در خلاف فقهی و احاديث مورد استناد پرداخته. او در اين مقدمه نشان می دهد که منظور اصلی کتاب های تعاليق مباحث خلاف بوده و کمتر به احاديث در آنها توجهی بايسته می شده. اين مقدمه ما را بيشتر با حال و هوای کتاب های تعليقه در خلافيات آشنا می کند:
...وَبعد فَهَذَا كتاب نذْكر فِيهِ مَذْهَبنَا فِي مسَائِل الْخلاف وَمذهب المخالف ونكشف عَنْ دَلِيلِ الْمَذْهَبَيْنِ مِنَ النَّقْل كشف مناصف لانميل لنا ولَا عَلَيْنَا فِيمَا نَقُولُ وَلَا نُجَازِفُ وسيحمدنا المطلع عَلَيْهِ إِنَّه كَانَ مُنْصِفًا وَالْوَاقِفُ وَيَعْلَمُ أَنَّا أَوْلَى بِالصَّحِيحِ مِنْ جَمِيعِ الطَّوَائِفِ والله الْمُوفق لأَرْشَد الطّرق وأهْدى الْمَعَارِفِ- فَصْلٌ. كَانَ السَّبَبُ فِي إِثَارَةِ الْعَزْمِ لِتَصْنِيفِ هَذَا الْكِتَابِ أَن جمَاعَة من إخْوَانِي ومشايخي فِي الْفِقْهِ كَانُوا يَسْأَلُونِي فِي زَمَنِ الصِّبَا جَمْعَ أَحَادِيثِ التَّعْلِيقِ وَبَيَان مَا صَحَّ مِنْهَا ومَا طعن فِيهِ وكنت أَتَوَانَى عَنْ هَذَا لِشَيْئَيْنِ أَحَدُهُمَا اشْتِغَالِي بِالطَّلَبِ وَالثَّانِي ظَنِّي أَنَّ مَا فِي التَّعَالِيقِ فِي ذَلِكَ يَكْفِي فَلَمَّا نَظَرْتُ فِي التَّعَالِيقِ رَأَيْتُ بِضَاعَةَ أَكْثَرِ الْفُقَهَاءِ فِي الْحَدِيثِ مُزْجَاةً يُعَوِّلُ أَكْثَرُهُمْ عَلَى أَحَادِيثَ لَا تَصِحُّ وَيُعْرِضُ عَنِ الصِّحَاحِ وَيُقَلِّدُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا فِيمَا يَنْقُلُ ثُمَّ قَدِ انْقَسَمَ الْمُتَأَخِّرُونَ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ الْقِسْمُ الْأَوَّلُ قَوْمٌ غَلَبَ عَلَيْهِم الكسل وَرَأَوا أَن فِي الْبَحْث تعبا وكلفة فتَعَجَّلُوا الرَّاحَةَ وَاقْتَنَعُوا بِمَا سَطَرَهُ غَيْرُهُمُ وَالْقِسْمُ الثَّانِي قَوْمٌ لَمْ يَهْتَدُوا إِلَى أَمْكِنَةِ الْحَدِيثِ وَعَلِمُوا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ سُؤَالِ مَنْ يَعْلَمُ هَذَا فَاسْتَنْكَفُوا عَنْ ذَلِكَ وَالْقِسْمُ الثَّالِثُ قَوْمٌ مَقْصُودُهُمُ التَّوَسُّعُ فِي الْكَلَامِ طَلَبًا لِلتَّقَدُّمِ وَالرِّئَاسَةِ وَاشْتِغَالِهِمُ بِالْجَدَلِ وَالْقِيَاسِ وَلَا الْتِفَاتٌ لَهُمْ إِلَى الْحَدِيثِ لَا إِلَى تَصْحِيحِهِ وَلَا إِلَى الطَّعْنِ فِيهِ وَلَيْسَ هَذَا شَأْنُ مَنِ اسْتَظْهَرَ لِدِينِهِ وَطَلَبَ الْوَثِيقَةَ مِنْ أَمْرِهِ وَلَقَدْ رَأَيْتُ بَعْضَ الْأَكَابِرِ من الْفُقَهَاء وَيَقُول فِي تَصْنِيفِهِ عَنْ أَلْفَاظٍ قَدْ أُخْرِجَتْ فِي الصِّحَاحِ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ هَذِهِ الْأَلْفَاظَ وَيَرُدُّ الْحَدِيثَ الصَّحِيحَ وَيَقُولُ هَذَا لَا يعرف وإِنَّمَا هُوَ لَا يَعْرِفُهُ ثُمَّ رَأَيْتُهُ قَدِ اسْتَدَلَّ بِحَدِيثٍ زَعَمَ أَنَّ الْبُخَارِيَّ أَخْرَجَهُ وَلَيْسَ كَذَلِكَ ثُمَّ نَقَلَهُ عَنْهُ مُصَنِّفٌ آخَرُ كَمَا قَالَ تَقْلِيدًا لَهُ ثُمَّ اسْتَدَلَّ فِي مَسْأَلَةٍ فَقَالَ دَلِيلُنَا مَا رَوَى بَعْضُهُمْ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ كَذَا ورَأَيْت جُمْهُورَ مَشَايِخِنَا يَقُولُونَ فِي تَصَانِيفِهِمْ دَلِيلُنَا مَا رَوَى أَبُو بَكْرٍ الْخَلَّالُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ودَلِيلُنَا مَا رَوَى أَبُو بَكْرٍ عبد الْعَزِيز بِإِسْنَادِهِ ودليلنا مَا رَوَى ابْنُ بَطَّةَ بِإِسْنَادِهِ وجُمْهُور تِلْكَ الْأَحَادِيثِ فِي الصِّحَاحِ وَفِي الْمُسْنَدِ وَفِي السّنَن غير أَنَّ السَّبَبَ فِي اقْتِنَاعِهِمْ بِهَذَا التَّكَاسُلِ عَن الْبَحْث والْعجب مِمَّنْ لَيْسَ لَهُ شُغُلٌ سِوَى مَسَائِلِ الْخِلَافِ ثُمَّ قَدِ اقْتَصَرَ مِنْهَا فِي الْمُنَاظَرَةِ عَلَى خَمْسِينَ مَسْأَلَةً وَجُمْهُورُ هَذِهِ الْخَمْسِينَ لَا يَسْتَدِلُّ فِيهَا بِحَدِيثٍ فَمَا قَدْرُ الْبَاقِي حَتَّى يَتَكَاسَلَ عَنِ الْمُبَالَغَةِ فِي مَعْرِفَتِهِ- فَصْلٌ: وَأَلْوَمُ عِنْدِي مِمَّنْ قَدْ لُمْتُهُ مِنَ الْفُقَهَاءِ جَمَاعَةٌ مِنْ كِبَارِ الْمُحَدِّثِينَ عَرَفُوا صَحِيحَ النَّقْلِ وَسَقِيمَهُ وَصَنَّفُوا فِي ذَلِكَ فَإِذَا جَاءَ حَدِيثٌ ضَعِيفٌ يُخَالِفُ مَذْهَبَهُمْ بَيَّنُوا وَجْهَ الطَّعْنِ فِيهِ وَإِنْ كَانَ مُوَافِقًا لِمَذْهَبِهِمْ سَكَتُوا عَنِ الطَّعْنِ فِيهِ وَهَذَا ينبيء عَنْ قِلَّةِ دِينٍ وَغَلَبَةِ هَوًى ...
يک نمونه ديگر از "تعليق" نويسی در ميان اماميه
يکی از نمونه های "تعليق" نگاری در کلام اماميه از ابو جعفر قطب الدين مقري نيشابوري است از نيمه اول سده ششم قمری خراسان که التعليق او در علم کلام چند سال پيش کشف و منتشر شد. متأسفانه نسخه اين کتاب از آغاز افتادگی دارد و از اينرو مقدمه کتاب در دست نيست. اما از عنوان کتاب و محتوای آن پيداست که به شيوه "تعليق" از سوی مقري نيشابوري در مجالس درسش القاء شده و بعد تعليق آن به احتمال زياد از سوی شاگردان بر کاغذ آمده است. در اين کتاب نويسنده مباحث را بر اساس کتاب های شريف مرتضی؛ الملخص و الذخيرة دنبال کرده است. او بنا داشته شرحی هم بر اين تعليق بنگارد که از سرنوشت آن اطلاعی نداريم (نک: التعليق، ص 206).
"تعاليق" و يادداشت های درس ها و استفاده از آنها در تأليف کتاب ها
گفتيم که فقيهان آنچه در درس ها نزد استادان فقه و اصول و خلاف و جدل می آموختند به صورت"تعليق" فراهم می کردند. اين "تعليق" ها را که در واقع تقريرات دروس استادان بود بعدها خود صاحبان تقريرات و تعاليق و يا ديگران در درس ها و تأليفاتشان مورد استفاده قرار می دادند. اينجا چند نمونه از امام الحرمين جويني نقل می کنم در کتاب نهاية المطلب که در واقع شرح مطالب مختصر مزني است:
ورأيت في بعض التعاليق عن شيخي وجهين في أنهما إذا اشتركا في النقب وانفرد أحدهما بالدخول والإخراج هل يجب القطع عليه (17/ 233). وفي بعض التعاليق عن شيخي حكايةُ وجهٍ عن بعض الأصحاب، موافقٍ لمذهب أبي حنيفة (1/ 151). وفي بعض التعاليق عن الأمام شيخي: أن الفعل المجرد لا يكون كفراً، وهذا زلل من المعلِّق، أوردته للتنبيه على الغلط فيه (17/ 162). ورأيت في بعض التعاليق عن شيخي أن من أصحابنا من جعل هذا كالوطء في حالة الجنون، حتى يُخرّجَ فيه الخلافُ المقدم في انحلال اليمين. (14/ 461). ورأيت في بعض التعاليق المعتمدة عن شيخي، أنه إذا حل له نكاح أمة، فأمة أخرى في معناها؛ والخِيَرة إليه فيهن، وكأنّ تجويز نكاح أمة يفتح عليه في جنس الإماء؛ إذ لا فرق بين أمة وأمة. وهذا وإن أمكن توجيهه، فليس معتداً به. (13/ 320). وفي بعض التعاليق المعتمدة عن القاضي حكاية وجه بعيد منسوب إلى بعض الطرق (15/ 335).
تعليقه ها به شاگردان منسوب می شدند و يا استادان؟
گفتيم که تعليقه ها هم می توانست به استاد مدرس نسبت داده شوند و هم به شاگردی که آن را بر کاغذ می آورد. نمونه زير را ببينيد:
ومنهم أبو علي الحسن بن القاسم الطبري: مات في سنة خمسين وثلاثمائة. علق عن أبي علي ابن أبي هريرة وهي التعليقة التي تنسب إلى أبي علي، وهو من مصنفي أصحاب الشافعي، صنف المحرر في النظر، وهو أول كتاب صنف في الخلاف المجرد، وصنف الإفصاح في المذهب، وصنف أصول الفقه وصنف الجدل، ودرس ببغداد بعد أستاذه أبي علي بن أبي هريرة (ابو اسحاق الشيرازي، طبقات الفقهاء، ص 115).
"خلاف" نويسی به منظور استفاده مدرسان
برخی از کتاب ها خلاف فقهی را فقيهان به شکلی تفصیلی و با ذکر تمام جزئیات رد و جدل ها و استدلال های طرفين می نوشتند بدين منظور که صرفا به عنوان الگوی مدرسان فقه و خلاف به کار آيد. در مقام تدريس مدرسان به منابعی نيازمند بودند که جزئيات را ذکر کرده باشد گرچه آموختن همه آن مطالب برای طالب علمان هميشه لازم نبود. نمونه آن کتاب البرهان ابو المظفر سمعاني (د. 489 ق) است که خود او در مقدمه کتاب الاصطلام في الخلاف بين الإمامين الشافعي وأبي حنيفة به آن اشاره کرده (1/40):
... فقد سبق مني كتاب جمعته من الخلافيات سميته ((البرهان)) وبلغت فيه غاية ما رمته على ما اتفق لي من إقامة الدلائل وإيضاح البراهين وإزاحة الشبهات وكشف المعاني غير أن الكتاب طال جداً، فإني لم أكن شرعت فيه شروع طالب للاختصار والإيجار بل قصدت فيه قصد الاستيفاء والاستقصاء وأردت أن يكون ذلك عمدة المدرس لا عدة الحافظ، نعم، وحين طال بي المراس في المسائل، وتردد القول في سبرها وسبكها جدالاً مع المخالفين ومذاكرة مع الأصحاب، وعرضتها على فكرى مرة بعد أخرى وكرة بعد أولى، عرضت في خلال ذلك طرق متينة ومعاني محكمة وأسرار عجيبة ونكت معجبة، ورأيت عجز المعترضين دونها وتضأل المخالفين عندها، وتعظم المتدافعين عند جانبها فعند ذلك رأيت أن أسعى في مجموع آخر للأصحاب خاصة، ولكل من طلبه عامة سعى من طب لمن حب، ألفت فيه بنات صدري وأجمع له كدي وجدي وأبلغ فيه الغاية بجهدي وأجعله زبدة عمري ونهاية فكري، وقصدت فيه قصد الإيجاز والاختصار وهو كتاب لم يطل ذلك الطول المفرط الذي يسأم منه الناظر ولم يقصر قصور العجز عن بلوغ المراد، واعتنيت في المسائل التي أعضلت على فحول النظر زيادة اعتناء، وكشفت عن حقائقها زيادة كشف....
"تعليق" در دانش خلاف فقهی و جدل
با وجود اينکه معنای اصلی "تعليق" در پيش زمينه نوع ادبی ناظر است به شيوه تدوين دروس اما از آنجا که اين نوع ادبی بيشتر در دروس خلاف فقهی مورد استفاده قرار می گرفته به شيوه های مختلف جدل فقهی هم اين عنوان اطلاق می شده. می دانيم که "طريقه" های مختلفی در جدل فقهی وجود داشته که گاه از آن به همين عنوان "طريقه" ياد می شود و گاهی با عنوان "تعليقه". نمونه زير از اين قبيل است:
وَأما الطوسي شيخ المقترح فَهُوَ الإِمَام الْعَالم شهَاب الدّين أَظُنهُ صَاحب التَّعْلِيق المحشو بالتحقيق المبرز فِي علم الْخلاف الْمَشْهُور فِي سَائِر الْبِلَاد والأطراف. تخرج بِالْإِمَامِ الْغَزالِيّ وَكَانَ مَوْصُوفا بِحسن النّظر مَعْرُوفا بِقُوَّة الجدل نسخ تَعْلِيقه سَائِر التَّعَالِيق وطار ذكرهَا فِي المغارب والمشارق (فهرس اللبلي، ص 28 تا 29).
در اينجا منظور از تعليق هم متن مکتوب تعليق است و هم شيوه جدلی دانشمند مورد نظر.
يکی ديگر از معانی "تعليق"
يکی از معانی "تعليق" برای یادداشت برداری و فراهم کردن گزیده ای از یک کتاب به کار می رود. اصل این معنا به این ریشه بر می گردد که "تعليق" به معنای یادداشت شخصی به کار می رفته و بعدا همین برای کتابت نسخه ها هم به کار رفته است. بنابراین گاهی کاتبان نسخه های خطی به جای واژه کتابت از واژه تعليق استفاده می کرده اند.
نمونه ای تعليق به معنای گزيده و يادداشت برداری را باید در "تعلیق من أمالي ابن درید" دید که متنش منتشر شده.
گفتيم که "تعليق" ها می توانست مبنای درسی برای نسل شاگردان هر استادی باشد؛ چون اساسا تعليق حاصل مجالس درس بود و بنابراين بهترين متن های درسی را برای مجالس تدريس تشکيل می داد. نمونه ای را اينجا می آورم درباره محمود بن علي بن أبي طالب أبو طالب التّميمي الأصفهاني الشافعي:
قال ابن خلّكان: تفقّه على محمد بن يحيى، وبرع في علم الخلاف، وصنّف فيه تعليقة مشهورة، وكانت عمدة المدرسين في إلقاء الدروس، ويعدون تاركها قاصر الفهم عن إدراكها، واشتغل عليه خلق كثير، فصاروا أئمة، وكان خطيبا واعظا، له اليد الطولى في الوعظ، ودرّس بأصبهان مدة... (شذرات الذهب، 6/ 467).
"تعليق" به معنای تقريرات و يادداشت های درسی
گفتيم که يکی از معانی "تعليق"نويسی در سده های نخستين به معنای يادداشت برداری شاگردان از درس های استادان بود. در واقع "تعليق" حاصل تحصيلات يک طالب علم بود که بعدها می توانست از آن يادداشت ها و تقريرات در تدريس و تأليف خود بهره بگيرد. حکايت معروف زير درباره غزالی نکته ای در همين رابطه دارد و ريشه نامگذاری را نشان می دهد:
حكى الصاحب (=خواجه نظام الملک) أن الإمام أبا حامد الغزالي الصوفي كان رحل الى أبي نصر الاسماعيلي بجرجان، وعلق عنه، ثم رجع الى طوس، فقطع عليه الطريق، وأخذ تعليقه، فقال لمقدم قطاع الطريق: ردوا عليّ تعليقتي، فقال: وما التعليقة؟ قال:مخلاة فيها كتب علمي، وقصصت عليه قصتي، فقال لي: كيف تعلمت وأنت تأخذ هذه المخلاة تتجرد من عملك، وبقيت بلا علم! فردها عليّ، فقلت: هذا مستنطق أنطقه الله ليرشدني لأمري، قال: فدخلت طوس، وأقبلت على أمري ثلاث سنين حتى تحفظت جميع ما علقت، فصرت بحيث لو قطع الطريق لا أحرم علمي (ابن العديم، بغية الطلب، 5/ 2489 تا 2490).
"تعليق" پردازی، ملاکی برای مقام استادی
گفتيم که در فقه و اصول و خلاف کسی می توانست به مقام استادی برسد که از او و از مجالس درسش شاگردان صورتی از مسائل و خلافات را در شکل "تعليقه" / "تعليق" فراهم کنند. نمونه زير را درباره أسعد بن محمد بن أبي نصر أبو الفتح الميهني ببينيد:
وَقَالَ أَبُو سعد بن السَّمْعَانِيّ: برع فِي الْفِقْه وفَاق أقرانه فِي حِدة الخاطر والاعتراض وَجرى اللِّسَان وقهر الْخُصُوم وَكَانَ وَالِدي استنابه فِي التدريس بالنظامية بمرو فَتَوَلّى ذَلِك وتفقه عَلَيْهِ جمَاعَة ثمَّ خرج من مرو إِلَى غزنة وَأكْرم مورده وَبلغ إِلَى لوهور وشاع ذكره بِالْفَضْلِ وَالنَّظَر فِي تِلْكَ الديار وَحصل لَهُ مبلغ من الْأَمْوَال العبيد والخدم وَانْصَرف مِنْهَا وَقصد الْعرَاق فورد الْعرَاق ودرس بالنظامية بهَا وعلق عَلَيْهِ تعليقة الْخلاف وانتشر ذكره فِي الأقطار ورحل إِلَيْهِ طلبة الْعلم من الْأَمْصَار وَصَارَ مقصدا للْكُلّ (نک: طبقات الشافعية الکبری از سبکي، 7/ 43).
تعليقه ها به چه کسی نسبت داده می شد؟
متن مکتوب تعليقه می توانست هم به استادی که درس را ارائه داده بود منتسب شود و هم به شاگردی که آن را تنظيم و ترتيب داده و بر کاغذ آورده است. دو نمونه زير را که در طبقات الفقهای ابو اسحاق شيرازي آمده (ص 129) بنگريد:
ومنهم أبو الحسن أحمد بن محمد بن أحمد بن القاسم المحاملي الضبي: تفقه على الشيخ أبي حامد الإسفرايني وله عنه تعليقة تنسب إليه وله مصنفات كثيرة في الخلاف والمذهب ، ودرس ببغداد، وتوفي سنة أربع عشرة أو خمس عشرة وأربعمائة. ومنهم القاضي أبو علي الحسن بن عبد الله البندنيجي: صاحب الشيخ أبي حامد الإسفرايني وله عنه تعليقة معروفة تنسب إليه؛ وكان حافظاً للمذهب، وله مصنفات كثيرة في المذهب والخلاف، ودرس ببغداد سنين ثم رجع إلى البندنيجين وتوفي بها في جمادى الأولى سنة خمس وعشرين وأربعمائة ودفن بها
ابو حامد اسفراينی و ادبيات تعليق نگاری
يکی از کسانی که تعليقه/ تعليق های او شهرتی در فقه اهل سنت و فقه شافعی دارد ابو حامد اسفراينی، فقيه معروف است. از او دو نوع تعليقه باقی مانده بود: يکی آنکه بر اساس مباحث اصول فقه در مجالس درسش ارائه داده بود و ديگری را بر اساس شرح کتاب مزني در فقه شافعي بيان کرده بود. اين دو در واقع دو نوع متفاوت "تعليق" نگاری بوده: يا تعليق ها بر اساس مسائل علوم ارائه می شده بدون نظر به کتابی خاص و يا اينکه کتابی خاص را استاد در وقت تدريس می خواند و بدان نظر می کرد. در نوع دوم آن که بر اساس کتابی خاص بود باز دو حالت وجود داشت: گاهی خود استاد و گاهی شاگردان هر روز چند سطری از کتاب را می خواندند و بعد استاد مسائل را از بيرون متن توضيح می داد؛ و يا اينکه در شکلی ديگر متن خوانده نمی شد منتهی مسائل را استاد بر اساس کتابی معین پيش می برد (هر دو نمونه در دروس حوزه های دينی شيعی و در درس های موسوم به "خارج" معمول است). "تعليقه" ها گاهی در نسخه های خود مختلف بودند چرا که گاهی بيش از يک شاگرد تعليقه استاد را فراهم می کرد؛ درست مانند سنت تقريرات نويسی در حوزه های شيعی. اينجا آنچه نووی در تهذيب درباره تعليقه های ابو حامد گفته را می آوريم که از نقطه نظر شناخت اين ادبيات بسيار مهم است:
وقال الشيخ أبو إسحاق فى الطبقات: انتهت إلى الشيخ أبى حامد الإسفراينى رياسة الدين والدنيا ببغداد، وعلق عنه تعليق فى شرح المزنى، وعلق عنه أصول الفقه، وطبق الأرض بأصحابه، وجمع مجلسه ثلاثمائة متفقه، واتفق الموافق والمخالف على تقديمه وتفضيله فى جودة الفقه، وحُسن النظر، ونظافة العلم... واعلم أن مدار كُتب أصحابنا العراقيين أو جماهيرهم مع جماعات من الخراسانيين على تعليق الشيخ أبى حامد، وهو فى نحو خمسين مجلدًا، جمع فيه من النفائس ما لم يشارك فى مجموعه من كثرة المسائل والفروع، وذكر مذاهب العلماء، وبسط أدلتها، والجواب عنها، وعنه انتشر فقه طريقة أصحابنا العراقيين. وممن تفقه على أبى حامد من أئمة أصحابنا: أقضى القضاة أبو الحسن الماوردى صاحب الحاوى، والقاضى أبو الطيب، وسليم بن أيوب الرازى، وأبو الحسن المحاملى، وأبو على السنجى، تفقه السنجى عليه وعلى القفال المروزى، وهما شيخا طريقى العراق وخراسان فى عصرهما، وعن هؤلاء المذكورين انتشر المذهب. واعلم أن نُسَخ تعليق أبى حامد تختلف فى بعض المسائل، وقد نبهت على كثير من ذلك فى شرح المهذب، والله أعلم (نک: تهذيب الأسماء واللغات، 2/ 209 تا 210).
آيا در اماميه "تعليق" نگاری مرسوم بوده؟
تعليق نگاری سنتی است که به ويژه در ميان اهل سنت برای قرن ها تداول داشته. با اين وصف در ميان شيعه هم اين سنت در بغداد عصر شريف مرتضی معمول بوده (در اين مورد نک: کتاب کلام امامی در تحول، مجلد اول: بخش شريف مرتضی به زبان انگليسی که زیر چاپ است).
در ری و عراق عجم در سده ششم سنت "تعليق نگاری" در ميان اماميه از شهرتی برخوردار بوده که از اسامی آنها از طريق فهرست منتجب الدين اطلاع داريم (نيز نک: آقابزرگ، الذريعة، 4/ 222 تا 223). گاهی اين "تعليق" ها بر اساس کتاب های پيشينيان بوده: يعنی متنی مانند تذکره ابن متويه را مبنای تدريس قرار می دادند و بر اساس آن "تعليق" فراهم می آمد. حاصل آن مجالس درس را شاگردان تنظيم می کردند و در نهايت "تعليق" بر کاغذ می آمد. نمونه اش تعليق التذکره از الشيخ مهذب الدين أبو إبراهيم أحمد بن محمد الوهركيسي بود که منتجب الدين از آن ياد کرده (منظور از تذکره بايد تذکره ابن متويه باشد؛ نه آنطور که آقابزرگ گفته و آن را تذکره شيخ مفيد در اصول فقه دانسته، نک: الذريعة، 4/ 222).
گاهی هم متن خاصی در نظر نبوده و صرفا مسائل يک دانش را مد نظر قرار می دادند. نمونه مهم آن که امروزه خوشبختانه در دسترس است، کتاب المنقذ من التقليد حمصي است که از آن به "التعليق العراقي" هم ياد شده. خود او در مقدمه اين کتاب که حاصل مجالس او در مدت اقامتش در حله است چنين می گويد:
ثمّ بعدَ مضيّ أيّامٍ استدعوا ثانياً أن أملي عليهم جُمَلاً (ح: جملة) مِن الأصولِ في مسائلِ التوحيدِ و العدلِ يكون تذكرةً لي عندَهم بعدَ ارتحالي و غيبتي عنهم. فأسعفتُهم (ح: فاستعفیتهم) فيما استدعوه ثانياً كما امتثلتُ ما رَسَموه أوّلاً، و ابتدأتُ بإملاء هذا (م: هذه) التعليقِ، و العزمُ فيه الإيجازُ و الاختصارُ غير أنّي لمّا وصلتُ إلی أمّهات المسائلِ و مهمّاتِها، ما (م: کما) وافقني الخاطرُ و الطّبعُ في أكثرِها علی موافقةِ ما كانَ في العزمِ مِن الإيجازِ، فبسطتُ القولَ (م: _ القول) فيها بعض البسطِ، فوقعَ لذلك التفاوتُ بينَ (ح: من) مسائلِ هذا التعليقِ في المقدارِ مِن التطويلِ و الاختصارِ. و شيءٌ آخر له وقعَ التفاوتَ، و هو أنّي كنتُ أملي مسائلَه إملاءً، فما سبقَ منها لم يكن نُصبَ عيني و خاطري و لم يكن لها (ح: - لها) سوادٌ عندي فأحفظَ التقاربَ بينَ المسائلِ و أتجنّبَ التفاوتَ؛ و هذا أيضاً عذرٌ ظاهرٌ فيما ذكرتُه. و سمّيتُه بـ«التّعليق العراقيّ» و بـ«المُنقِذ مِن التقليدِ و المُرشِد إلی التوحيدِ»، فليذكروه بما شاؤوا و أحبّوا مِن الاسمين، و اللهُ الموفِّقُ و المُستعانُ. و قد ابتدأتُ بالقَولِ في حدوثِ الجسمِ، تَقَيُّلاً (ح: تقیّداً) لمِا عمله (م: «علمه» ثم شطب علیه و کتب فوق السطر: «عمله») سَيّدُنا علمُ الهُدی - قدَّسَ اللهُ روحَه - في «جُمَل العلمِ و العملِ». (بر اساس تصحيح اين کتاب، به کوشش حميد عطایی نظری و حسن انصاری).
حمصي گرچه در تدوين التعليق العراقي خود متن کتابی را تدريس نمی کرده اما نظرش در آن به آثار مرتضی و تمهيد الأصول شيخ بوده است. هر چه هست از همين عبارات بالا پيداست که المنقذ حاصل مجالس تدريس و املای او بوده و همزمان اين درس ها در شکل "تعليق" از سوی شاگردان تدوين شده و به عنوان تعليق عراقی موسوم شده.
نمونه ای از "تعليقه" نگاری در علم خلاف
قبلا گفتيم که عمدتا تعليقه نگاری ها بر حول و حوش مسائل "مذهب" و خلافات بر سر آنها بوده. کسی فقيه قلمداد می شد که هم مسائل مذهب را بداند و هم "خلاف" را. يعنی ادله هر "مذهب" ی را به خوبی بشناسد و بتواند با به کار گيری مبانی اصولی و ادله مقبول در علم اصول و با بهره وری از شيوه های استدلال های مطرح در علم "جدل" از "مذهب" خود دفاع کند و "مذهب" مخالف را رد کند. اين بحث ها در مجالس درس خلاف بيان می شد و در طی اين مجالس تدريس، تمامی مسائل که مورد خلاف بود به بحث گذاشته می شد. اين درس ها وقتی از سوی شاگردان تدوين می شد به آنها تعليقه گفته می شد. بدين ترتيب عمده تعليقه ها در خلاف بود. نمونه زير نشان می دهد که تا چه اندازه شرکت در درس خلاف و تدوين "تعليقه" خلاف از محضر فقيهی برجسته مهم بوده:
در شرح احوال محمد بْن كُمار بْن حسن بْن عليّ، الفقيه أبو سَعِيد الدّيَنَوريّ، ثمّ البغداديّ و به نقل از خود او (نک: ذهبي، تاريخ الإسلام، 35/ 153): قَالَ: وُلِدتُ سنة إحدى وثلاثين وأربعمائة، وكانت زَوْجَة أَبِي بَكْر الخطيب تُرضِعُني، فلمّا كبرت أسمعني مِن: ابن غَيْلان، وأبي محمد الخلّال، وأبي إسحاق البرمكيّ، وأبي الحَسَن القالي، وغيرهم. وقرأتُ القرآن عَلَى أَبِي الحَسَن القَزْوينيّ، وسمعت منه الحديث. وقرأت "المقنع" عَلَى القاضي أبي الطَّيّب الطَّبَريّ، ثمّ علّقت تعليقة كاملة في الخلاف عَنْ أَبِي إسحاق الشّيرازيّ، وقرأت الفرائض على أبي عبد الله الوني، إلا أن كُتُبي ذهبت كلّها في النَّهْب، ولم يبق عندي منها شيء إلّا ما بقى بأيدي النّاس مِن مسموعي...
ديدگاه ابن جوزی درباره کتب تعاليق در خلاف
ابن جوزی کتاب مهمی دارد با عنوان التحقيق في مسائل الخلاف که در آن به بررسی کتاب های تعاليق در خلاف فقهی و احاديث مورد استناد پرداخته. او در اين مقدمه نشان می دهد که منظور اصلی کتاب های تعاليق مباحث خلاف بوده و کمتر به احاديث در آنها توجهی بايسته می شده. اين مقدمه ما را بيشتر با حال و هوای کتاب های تعليقه در خلافيات آشنا می کند:
...وَبعد فَهَذَا كتاب نذْكر فِيهِ مَذْهَبنَا فِي مسَائِل الْخلاف وَمذهب المخالف ونكشف عَنْ دَلِيلِ الْمَذْهَبَيْنِ مِنَ النَّقْل كشف مناصف لانميل لنا ولَا عَلَيْنَا فِيمَا نَقُولُ وَلَا نُجَازِفُ وسيحمدنا المطلع عَلَيْهِ إِنَّه كَانَ مُنْصِفًا وَالْوَاقِفُ وَيَعْلَمُ أَنَّا أَوْلَى بِالصَّحِيحِ مِنْ جَمِيعِ الطَّوَائِفِ والله الْمُوفق لأَرْشَد الطّرق وأهْدى الْمَعَارِفِ- فَصْلٌ. كَانَ السَّبَبُ فِي إِثَارَةِ الْعَزْمِ لِتَصْنِيفِ هَذَا الْكِتَابِ أَن جمَاعَة من إخْوَانِي ومشايخي فِي الْفِقْهِ كَانُوا يَسْأَلُونِي فِي زَمَنِ الصِّبَا جَمْعَ أَحَادِيثِ التَّعْلِيقِ وَبَيَان مَا صَحَّ مِنْهَا ومَا طعن فِيهِ وكنت أَتَوَانَى عَنْ هَذَا لِشَيْئَيْنِ أَحَدُهُمَا اشْتِغَالِي بِالطَّلَبِ وَالثَّانِي ظَنِّي أَنَّ مَا فِي التَّعَالِيقِ فِي ذَلِكَ يَكْفِي فَلَمَّا نَظَرْتُ فِي التَّعَالِيقِ رَأَيْتُ بِضَاعَةَ أَكْثَرِ الْفُقَهَاءِ فِي الْحَدِيثِ مُزْجَاةً يُعَوِّلُ أَكْثَرُهُمْ عَلَى أَحَادِيثَ لَا تَصِحُّ وَيُعْرِضُ عَنِ الصِّحَاحِ وَيُقَلِّدُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا فِيمَا يَنْقُلُ ثُمَّ قَدِ انْقَسَمَ الْمُتَأَخِّرُونَ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ الْقِسْمُ الْأَوَّلُ قَوْمٌ غَلَبَ عَلَيْهِم الكسل وَرَأَوا أَن فِي الْبَحْث تعبا وكلفة فتَعَجَّلُوا الرَّاحَةَ وَاقْتَنَعُوا بِمَا سَطَرَهُ غَيْرُهُمُ وَالْقِسْمُ الثَّانِي قَوْمٌ لَمْ يَهْتَدُوا إِلَى أَمْكِنَةِ الْحَدِيثِ وَعَلِمُوا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ سُؤَالِ مَنْ يَعْلَمُ هَذَا فَاسْتَنْكَفُوا عَنْ ذَلِكَ وَالْقِسْمُ الثَّالِثُ قَوْمٌ مَقْصُودُهُمُ التَّوَسُّعُ فِي الْكَلَامِ طَلَبًا لِلتَّقَدُّمِ وَالرِّئَاسَةِ وَاشْتِغَالِهِمُ بِالْجَدَلِ وَالْقِيَاسِ وَلَا الْتِفَاتٌ لَهُمْ إِلَى الْحَدِيثِ لَا إِلَى تَصْحِيحِهِ وَلَا إِلَى الطَّعْنِ فِيهِ وَلَيْسَ هَذَا شَأْنُ مَنِ اسْتَظْهَرَ لِدِينِهِ وَطَلَبَ الْوَثِيقَةَ مِنْ أَمْرِهِ وَلَقَدْ رَأَيْتُ بَعْضَ الْأَكَابِرِ من الْفُقَهَاء وَيَقُول فِي تَصْنِيفِهِ عَنْ أَلْفَاظٍ قَدْ أُخْرِجَتْ فِي الصِّحَاحِ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ هَذِهِ الْأَلْفَاظَ وَيَرُدُّ الْحَدِيثَ الصَّحِيحَ وَيَقُولُ هَذَا لَا يعرف وإِنَّمَا هُوَ لَا يَعْرِفُهُ ثُمَّ رَأَيْتُهُ قَدِ اسْتَدَلَّ بِحَدِيثٍ زَعَمَ أَنَّ الْبُخَارِيَّ أَخْرَجَهُ وَلَيْسَ كَذَلِكَ ثُمَّ نَقَلَهُ عَنْهُ مُصَنِّفٌ آخَرُ كَمَا قَالَ تَقْلِيدًا لَهُ ثُمَّ اسْتَدَلَّ فِي مَسْأَلَةٍ فَقَالَ دَلِيلُنَا مَا رَوَى بَعْضُهُمْ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ كَذَا ورَأَيْت جُمْهُورَ مَشَايِخِنَا يَقُولُونَ فِي تَصَانِيفِهِمْ دَلِيلُنَا مَا رَوَى أَبُو بَكْرٍ الْخَلَّالُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ودَلِيلُنَا مَا رَوَى أَبُو بَكْرٍ عبد الْعَزِيز بِإِسْنَادِهِ ودليلنا مَا رَوَى ابْنُ بَطَّةَ بِإِسْنَادِهِ وجُمْهُور تِلْكَ الْأَحَادِيثِ فِي الصِّحَاحِ وَفِي الْمُسْنَدِ وَفِي السّنَن غير أَنَّ السَّبَبَ فِي اقْتِنَاعِهِمْ بِهَذَا التَّكَاسُلِ عَن الْبَحْث والْعجب مِمَّنْ لَيْسَ لَهُ شُغُلٌ سِوَى مَسَائِلِ الْخِلَافِ ثُمَّ قَدِ اقْتَصَرَ مِنْهَا فِي الْمُنَاظَرَةِ عَلَى خَمْسِينَ مَسْأَلَةً وَجُمْهُورُ هَذِهِ الْخَمْسِينَ لَا يَسْتَدِلُّ فِيهَا بِحَدِيثٍ فَمَا قَدْرُ الْبَاقِي حَتَّى يَتَكَاسَلَ عَنِ الْمُبَالَغَةِ فِي مَعْرِفَتِهِ- فَصْلٌ: وَأَلْوَمُ عِنْدِي مِمَّنْ قَدْ لُمْتُهُ مِنَ الْفُقَهَاءِ جَمَاعَةٌ مِنْ كِبَارِ الْمُحَدِّثِينَ عَرَفُوا صَحِيحَ النَّقْلِ وَسَقِيمَهُ وَصَنَّفُوا فِي ذَلِكَ فَإِذَا جَاءَ حَدِيثٌ ضَعِيفٌ يُخَالِفُ مَذْهَبَهُمْ بَيَّنُوا وَجْهَ الطَّعْنِ فِيهِ وَإِنْ كَانَ مُوَافِقًا لِمَذْهَبِهِمْ سَكَتُوا عَنِ الطَّعْنِ فِيهِ وَهَذَا ينبيء عَنْ قِلَّةِ دِينٍ وَغَلَبَةِ هَوًى ...
يک نمونه ديگر از "تعليق" نويسی در ميان اماميه
يکی از نمونه های "تعليق" نگاری در کلام اماميه از ابو جعفر قطب الدين مقري نيشابوري است از نيمه اول سده ششم قمری خراسان که التعليق او در علم کلام چند سال پيش کشف و منتشر شد. متأسفانه نسخه اين کتاب از آغاز افتادگی دارد و از اينرو مقدمه کتاب در دست نيست. اما از عنوان کتاب و محتوای آن پيداست که به شيوه "تعليق" از سوی مقري نيشابوري در مجالس درسش القاء شده و بعد تعليق آن به احتمال زياد از سوی شاگردان بر کاغذ آمده است. در اين کتاب نويسنده مباحث را بر اساس کتاب های شريف مرتضی؛ الملخص و الذخيرة دنبال کرده است. او بنا داشته شرحی هم بر اين تعليق بنگارد که از سرنوشت آن اطلاعی نداريم (نک: التعليق، ص 206).
"تعاليق" و يادداشت های درس ها و استفاده از آنها در تأليف کتاب ها
گفتيم که فقيهان آنچه در درس ها نزد استادان فقه و اصول و خلاف و جدل می آموختند به صورت"تعليق" فراهم می کردند. اين "تعليق" ها را که در واقع تقريرات دروس استادان بود بعدها خود صاحبان تقريرات و تعاليق و يا ديگران در درس ها و تأليفاتشان مورد استفاده قرار می دادند. اينجا چند نمونه از امام الحرمين جويني نقل می کنم در کتاب نهاية المطلب که در واقع شرح مطالب مختصر مزني است:
ورأيت في بعض التعاليق عن شيخي وجهين في أنهما إذا اشتركا في النقب وانفرد أحدهما بالدخول والإخراج هل يجب القطع عليه (17/ 233). وفي بعض التعاليق عن شيخي حكايةُ وجهٍ عن بعض الأصحاب، موافقٍ لمذهب أبي حنيفة (1/ 151). وفي بعض التعاليق عن الأمام شيخي: أن الفعل المجرد لا يكون كفراً، وهذا زلل من المعلِّق، أوردته للتنبيه على الغلط فيه (17/ 162). ورأيت في بعض التعاليق عن شيخي أن من أصحابنا من جعل هذا كالوطء في حالة الجنون، حتى يُخرّجَ فيه الخلافُ المقدم في انحلال اليمين. (14/ 461). ورأيت في بعض التعاليق المعتمدة عن شيخي، أنه إذا حل له نكاح أمة، فأمة أخرى في معناها؛ والخِيَرة إليه فيهن، وكأنّ تجويز نكاح أمة يفتح عليه في جنس الإماء؛ إذ لا فرق بين أمة وأمة. وهذا وإن أمكن توجيهه، فليس معتداً به. (13/ 320). وفي بعض التعاليق المعتمدة عن القاضي حكاية وجه بعيد منسوب إلى بعض الطرق (15/ 335).
تعليقه ها به شاگردان منسوب می شدند و يا استادان؟
گفتيم که تعليقه ها هم می توانست به استاد مدرس نسبت داده شوند و هم به شاگردی که آن را بر کاغذ می آورد. نمونه زير را ببينيد:
ومنهم أبو علي الحسن بن القاسم الطبري: مات في سنة خمسين وثلاثمائة. علق عن أبي علي ابن أبي هريرة وهي التعليقة التي تنسب إلى أبي علي، وهو من مصنفي أصحاب الشافعي، صنف المحرر في النظر، وهو أول كتاب صنف في الخلاف المجرد، وصنف الإفصاح في المذهب، وصنف أصول الفقه وصنف الجدل، ودرس ببغداد بعد أستاذه أبي علي بن أبي هريرة (ابو اسحاق الشيرازي، طبقات الفقهاء، ص 115).
"خلاف" نويسی به منظور استفاده مدرسان
برخی از کتاب ها خلاف فقهی را فقيهان به شکلی تفصیلی و با ذکر تمام جزئیات رد و جدل ها و استدلال های طرفين می نوشتند بدين منظور که صرفا به عنوان الگوی مدرسان فقه و خلاف به کار آيد. در مقام تدريس مدرسان به منابعی نيازمند بودند که جزئيات را ذکر کرده باشد گرچه آموختن همه آن مطالب برای طالب علمان هميشه لازم نبود. نمونه آن کتاب البرهان ابو المظفر سمعاني (د. 489 ق) است که خود او در مقدمه کتاب الاصطلام في الخلاف بين الإمامين الشافعي وأبي حنيفة به آن اشاره کرده (1/40):
... فقد سبق مني كتاب جمعته من الخلافيات سميته ((البرهان)) وبلغت فيه غاية ما رمته على ما اتفق لي من إقامة الدلائل وإيضاح البراهين وإزاحة الشبهات وكشف المعاني غير أن الكتاب طال جداً، فإني لم أكن شرعت فيه شروع طالب للاختصار والإيجار بل قصدت فيه قصد الاستيفاء والاستقصاء وأردت أن يكون ذلك عمدة المدرس لا عدة الحافظ، نعم، وحين طال بي المراس في المسائل، وتردد القول في سبرها وسبكها جدالاً مع المخالفين ومذاكرة مع الأصحاب، وعرضتها على فكرى مرة بعد أخرى وكرة بعد أولى، عرضت في خلال ذلك طرق متينة ومعاني محكمة وأسرار عجيبة ونكت معجبة، ورأيت عجز المعترضين دونها وتضأل المخالفين عندها، وتعظم المتدافعين عند جانبها فعند ذلك رأيت أن أسعى في مجموع آخر للأصحاب خاصة، ولكل من طلبه عامة سعى من طب لمن حب، ألفت فيه بنات صدري وأجمع له كدي وجدي وأبلغ فيه الغاية بجهدي وأجعله زبدة عمري ونهاية فكري، وقصدت فيه قصد الإيجاز والاختصار وهو كتاب لم يطل ذلك الطول المفرط الذي يسأم منه الناظر ولم يقصر قصور العجز عن بلوغ المراد، واعتنيت في المسائل التي أعضلت على فحول النظر زيادة اعتناء، وكشفت عن حقائقها زيادة كشف....
"تعليق" در دانش خلاف فقهی و جدل
با وجود اينکه معنای اصلی "تعليق" در پيش زمينه نوع ادبی ناظر است به شيوه تدوين دروس اما از آنجا که اين نوع ادبی بيشتر در دروس خلاف فقهی مورد استفاده قرار می گرفته به شيوه های مختلف جدل فقهی هم اين عنوان اطلاق می شده. می دانيم که "طريقه" های مختلفی در جدل فقهی وجود داشته که گاه از آن به همين عنوان "طريقه" ياد می شود و گاهی با عنوان "تعليقه". نمونه زير از اين قبيل است:
وَأما الطوسي شيخ المقترح فَهُوَ الإِمَام الْعَالم شهَاب الدّين أَظُنهُ صَاحب التَّعْلِيق المحشو بالتحقيق المبرز فِي علم الْخلاف الْمَشْهُور فِي سَائِر الْبِلَاد والأطراف. تخرج بِالْإِمَامِ الْغَزالِيّ وَكَانَ مَوْصُوفا بِحسن النّظر مَعْرُوفا بِقُوَّة الجدل نسخ تَعْلِيقه سَائِر التَّعَالِيق وطار ذكرهَا فِي المغارب والمشارق (فهرس اللبلي، ص 28 تا 29).
در اينجا منظور از تعليق هم متن مکتوب تعليق است و هم شيوه جدلی دانشمند مورد نظر.
يکی ديگر از معانی "تعليق"
يکی از معانی "تعليق" برای یادداشت برداری و فراهم کردن گزیده ای از یک کتاب به کار می رود. اصل این معنا به این ریشه بر می گردد که "تعليق" به معنای یادداشت شخصی به کار می رفته و بعدا همین برای کتابت نسخه ها هم به کار رفته است. بنابراین گاهی کاتبان نسخه های خطی به جای واژه کتابت از واژه تعليق استفاده می کرده اند.
نمونه ای تعليق به معنای گزيده و يادداشت برداری را باید در "تعلیق من أمالي ابن درید" دید که متنش منتشر شده.
چهارشنبه ۲۲ تير ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۴۱
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .