1- نسخه ای تازه ياب از کتاب حذو النعل بالنعل ابن شاذان نيشابوري؟
آقای Michael Pregill در مقاله ای که سال 2014 متتشر کرد (Measure for Measure: Prophetic History,
Qur’anic Exegesis, and Anti-Sunnī Polemic in
a Fāṭimid Propaganda Work (BL Or. 8419)
در مجله (Journal of Qur’anic Studies 16.1 (2014): 20–57)
نسخه ای خطی موجود در کتابخانه موزه بريتانيا به شماره BL Or. 8419 را معرفی کرد و احتمال داد که کتاب در سنت فاطمی و در حدود آغاز ظهور فاطميان در شمال آفريقا و عصر ابو عبد الله شيعی نگاشته شده باشد. آقايان مادلونگ و واکر اخيرا متن اين کتاب را منتشر کرده اند (کتاب از سوی مؤسسه اسماعيلی لندن منتشر شده). در اين تحقيق اين کتاب به عنوان کتابی بی عنوان و منسوب به ابوعبد الله شیعی، داعی اسماعيلی عصر نخستين فاطمی (و شايد متن پياده شده خطبه های او) قلم برده شده.
اين کتاب بی هيچ ترديدی نه تنها ربطی به ابو عبد الله شيعی ندارد بلکه اساسا ربطی به سنت های مختلف اسماعيلی و فاطمی ندارد و حتی نمی توان آن را به سنتی نزديک به جريان های قرمطی/ اسماعيلی و نزديک به آنان در عصر پيشا فاطمی منتسب کرد. همانطور که نويسنده مقاله بالا گفته و در مقدمه تحقيق هم تذکر داده شده در اين کتاب هيچ نشانی خاص از ادبيات و اصطلاحات فاطمی و اسماعيلی نمی بينيم. من متأسفانه دسترسی به نسخه BL Or. 8419 ندارم و نمی دانم ريشه اين نسخه به کجا می رسد منتهی از آنجا که محققان کتاب در مقدمه گفته اند که در پايان نسخه يک برگی از کتابی کم و بيش با شيوه معتزلی و غير مرتبط با متن ما ديده می شود باز اين را نشانه مهمی می دانم که اين کتاب در سنتی بی ارتباط با اسماعيليه نوشته شده و نسخه آن نقل شده است. متأسفانه محققان اين کتاب اين اطلاع پر اهميت را در تحليل خود درباره هويت متن مورد دقت قرار نداده اند. در واقع اين اطلاع به خوبی نشان می دهد که اين متن ربطی به سنت های نقل نسخه های خطی اسماعيلی که به کلی با سنت های نقل کتاب های کلامی معتزليانه بيگانه است ندارد. من دسترسی به آن برگ که محققان آن را منتشر نکرده اند ندارم. اما با توجه به آنچه در اين يادداشت خواهم گفت احتمالا آن هم قسمتی از يکی از کتاب های کلامی ابن شاذان است که می دانيم در کلام و مباحث طبيعی و الهی آثار برجسته ای داشته که متأسفانه از ميان رفته.
متن مورد گفتگو اهميتی جدلی دارد و بر محور رد بر اهل سنت و غير شيعيان و عقايد آنان نوشته شده. نويسنده از حديث معروف "حذو النعل بالنعل" که مشابهت امت پيامبر را با امت های پيامبران پيشين مورد توجه می دهد استفاده می کند و شباهت های ميان عقايد و رفتارهای اهل سنت و غير شيعيان را با اديان و مذاهب اهل کتاب از امت های پيشين متذکر می شود و از اين رهگذر آنها را به باد انتقاد می گيرد. در سرتاسر اين متن که متأسفانه آغاز و انجام آن افتاده در هر قسمت که نويسنده به ذکر مشابهتی می پردازد به همين حديث و تعبير "حذو النعل بالنعل" استناد می کند و اين تعبير را تکرار می کند. اين کار او اين احتمال را تقويت می کند که عنوان کتابش چيزی نبوده جز "کتاب حذو النعل بالنعل". از ميان نويسندگانی شيعی که کتابی با اين عنوان دارند سه تن را می شناسم: فضل بن شاذان نيشابوري (د. 260 ق)؛ ابن رستم طبري، نويسنده المسترشد في الامامة (از اوائل قرن چهارم قمری) و ابن بابويه صدوق (د. 381 ق). محتوای کتاب اين نظر را که کتاب ما تأليف صدوق باشد تأييد نمی کند. ابن رستم چنانکه در مقاله ای که در کاتبان (به شماره 2675 و با عنوان: ابن رستم طبری و کتاب حذو النعل بالنعل او؛ برای کتاب های ابن شاذان و صدوق، نک: نجاشي، ص 307 و 391 تا 392) نوشته ام کتابی با اين عنوان دارد و در المسترشد هم به اين حديث در جدل های ضد سنی اش استناد کرده (ص 229 و 490) اما با اين همه من بيشتر احتمال می دهم اين کتاب نه از او بلکه تأليف ابن شاذان نيشابوری باشد (هر چه هست من در همان مقاله نوشته ام که ابن رستم به طور کلی سخت تحت تأثير ابن شاذان نيشابوری بوده است). ابن شاذان در الايضاح خود به حديث ياد شده عنايت دارد (نک: ص 426). اما اين همه ماجرا نيست.
در اين کتاب نويسنده از اختلافات اهل سنت آنطور که در سنت خراسانی آن دوره شناخته بود مطلع است. او انتقاداتش از مرجئه است که عنوانی است که بيشتر در سده سوم برای بخش عظيمی از اسلاف اهل سنت به کار می رفت. از جهميه انتقاد می کند که بيشتر برای نيمه های قرن سوم مورد توجه نويسندگان بودند و نه مثلا اواخر سده سوم (و عصر ابو عبد الله شيعی) و اوائل قرن چهارم. از معتزله نيز انتقاد می کند. انتقاد از مرجئه، معتزله و جهميه از محورهای اصلی کتاب الايضاح ابن شاذان است. کمی بعدتر انتقاد از مرجئه و جهميه از اولويت های نويسندگان شيعی که در جدل ضد سنی مساهمتی داشتند نبود. به ويژه انتقاد از عقايد جهميه بيشتر در شرق جهان اسلام و عمدتا خراسان (و البته بغداد) در قرن سوم تداول داشت و اين در دوره ابن شاذان کاملا گواهی شده است (اين را هم اضافه کنم که تعبير "کافر نعمة" در برابر "کافر شرک" که در کتاب یکجا آمده از تعابيری است که بیشتر در سده دوم و اوائل قرن سوم معمول بوده و نه در دوره های بعدی؛ نک: ص 46). جالب اين است که نويسنده متن ما غير شيعيانی که به مذاهب جهمی و معتزلی و خارجی باور نداشتند را در دو دسته "جماعی" و "سنی" تقسيم می کند ( ص 58). اين تقسيم بندی کاملا می تواند گواهی باشد بر خراسانی بودن اين متن. در واقع "سنی" اشاره ای است به اصحاب حديث و سنت های نزديک به شافعيان و بعدا اشعريان در حالی که "جماعی" اشاره ای است به اسلاف سنت های اعتقادی حنفی خراسان که بعدا با عنوان "اهل سنت و جماعت" در دوره سامانی مطرح شدند و اسلاف ماتريدی های بعدی و مشايخ سمرقند و بخارا قلمداد می شوند. برای ابو عبد الله شيعی در شمال آفريقا و در حدود ظهور عصر فاطمی (و يا حتی در سلميه شام آنجا که مقدمات حرکت فاطميان شکل می گرفت و يا در يمن که بخشی از اهالی دعوت فاطمی حضور داشتند) اين تفکيک ميان "جماعی" و "سنی" امری ناشناخته و خارج از اولويت ها و اهتمامات بود.
وانگهی نويسنده يکجا با انتقاد از صوفی گرایان غير شيعی از چند تن از زاهدانی نام می برد که در خراسان آن دوره و در آغاز عصر ظهور تصوف خراسانی شناخته بودند: شقیق و حاتم و معاذ و ابن کرام (نک: ص 49). شقيق که همان شقيق بلخی است. حاتم هم اشاره به حاتم الأصم دارد که از بلخ است. معاذ بايد اشاره ای باشد همراه با تحريف به يحيی بن معاذ، صوفی معروف. او ساکن نيشابور بود و اتفاقا حدود دو سالی قبل از ابن شاذان، يعنی سال 258 ق در نيشابور خرقه تهی کرد. تصحيح متن بر اساس نسخه منحصر به فرد موزه بريتانيا منتشر شده و اينجا "معاذ" به ظنّ متآخم به يقين غلط است و درست آن يحيی بن معاذ است.
اما مهمترين نکته در اين ميان ذکر نام ابن کرام است که اشاره دارد به محمد بن کرام؛ پيشوای کراميه خراسان. او معاصر ابن شاذان بود و درست چند سالی بعد از اينکه از نيشابور رانده و ساکن شام شد در همانجا در سال 255 ق (پنج سالی قبل از تاريخ مرگ ابن شاذان) درگذشت. می دانيم که ابن شاذان رديه ای بر او نوشته بود (نک: نجاشي، ص 307). ابن کرام تا مدتها جز در نيشابور و خراسان شناخته نبود و بسيار بعيد است که در متنی از ابو عبد الله شيعی در شمال آفريقا نام او را تنها چند دهه ای بعد از دوران زندگانیش بيابيم. انتقادات نويسنده از فرقه غاليانه "بشيريه" با تصريح به نام و ديگر غاليان (ص 66 تا 67) هم کاملا با آنچه از ابن شاذان و مخالفت هايش با غلات شيعه می شناسيم هماهنگ است (او رديه ای بر غلات محمدی نوشته بود؛ نک: نجاشي، ص 307) و باز خود اين قرينه استواری است که متن ما نبايد در شمال آفريقا، جایی که ابو عبد الله شيعی در نوشته ها و خطبه های تبليغی خود بيشتر مخاطب سنی مذهبی را در نظر دارد که از اين مشکلات در درون جامعه شيعی بی اطلاع بودند و شيعيان غالی اساسا حضور قابل توجهی نداشتند نوشته شده باشد. کما اينکه انتقاد ديگر او از برخی شيعيان که با حکومت وقت همکاری می کردند (نک: ص 65 تا 66) بايد در همين سياق و استدلال ديد و اين همه خود نشانی است که نويسنده نمی تواند ابو عبد الله شيعی باشد.
چنانکه گفتيم در اين کتاب مطلقا نشانی از باورهای خاص اسماعيليان و حتی اسماعيليان متقدم و پيشا فاطمی ديده نمی شود. باری در کتاب از "الخليفة المهدي" سخن می رود اما اين ربطی به عبد الله المهدي، خليفه نخست فاطمی و يا مفهومی که قرمطيان و يا اسماعيليان پيشا فاطمی از مفهوم مهدويت داشته اند ندارد. باری اين تعبير چنانکه ديگر تعبيری که نويسنده يکجا به کار برده يعنی "المهدي قائم آل محمد" اشاره ای است کلی به باور شيعيان به ظهور مهدی از نسل آل محمد (ص) در آينده که می دانيم از خيلی قبل از ظهور فاطميان در ميان طيف های مختلف شيعيان امامی و غير امامی شايع بوده (برای استفاده از اين تعابير در اين کتاب، نک: ص 9، 27، 44، 60؛ در صفحه 27 تعبير "خليفة المهدي" آشکارا خطاست و درست آن همانطور که دو سطری قبلتر آمده "خليفة الله المهدي" است). محققان پيشگفته تعبير "طلوع الشمس من المغرب" را در متن کتاب (ص 27) نشانی گرفته اند بر ظهور فاطميان و مهدی فاطمی از شمال آفريقا. اين در حالی است که اين باور چه در مقام اشاره به خود مهدی، چه در مقام اشاره به يکی از علائم ظهور مهدی در آخر الزمان در روايات بسياری در سنت های مختلف شيعی و از جمله از سوی خود ابن شاذان (نقل از ابن شاذان، مثلا در غيبت شيخ طوسي، ص 435 و 436) تأييد شده و اختصاص به فاطميان و اسماعيليه ندارد. وانگهی در اينجا نويسنده ما از اين تعبير برای طرح مسئله عدم وجود فايده توبه مخالفان در قبل از قيامت بهره گرفته؛ تعبيری که در روايات زيادی در تفسير آيه 158 سوره انعام که خود نويسنده آن را همينجا نقل می کند روايت شده است و اين اختصاصی به احاديث شيعی ندارد و لزوما هم در اینجا ربطی به ظهور مهدی از مغرب ندارد (نمونه: "من تاب قبل أن تطلع الشمس من مغربها تاب الله عليه" در روايات اهل سنت و از جمله در مسند احمد بن حنبل). از ديگر سو تعابير نويسنده ما از ظهور مهدی در آينده ای دور حکايت می کند نه آينده ای نزديک؛ چنانکه محققان متن تصحيح شده تصور کرده اند و آن را نشانه ای دانسته اند که اين کتاب کمی قبل از ظهور مهدی فاطمی منتشر شده است.
وانگهی نويسنده ما يکجا اشاره ای دارد به تلاش حاکمان غاصب امامت برای از ميان بردن نسل اهل بيت چرا که می دانسته اند مهدی از نسل آنان خواهد بود. اینجا تعبیر نویسنده بسیار حائز اهيت است: "وإن الجبابرة من أمتنا حين علموا ولادة العبد الصالح کائن فيهم يذهب عنهم ملکهم ويسفّه رأيهم ويحيي الله تعالی به الکتاب والسنة علی يديه قتلوا أبناء آل محمد صلی الله عليه وآله واستحيوا نساءهم ووکّلوا علی نساء آل محمد کما فعل فرعون في أيام مولد موسی علی نساء بني إسرائيل... وسیظهر الله دینه علی يدي خليفته المهدي صلوات الله عليه وهم کارهون" ( ص 60).
آنچه نويسنده اينجا درباره مهدی و شرايط تولد او می گويد خود گواهی است که منظور تبليغ از شخصيت عبد الله المهدي، خليفه نخست فاطمی نيست. شرايط تولد او و يا پدران او؛ آنطور که در برخی سنت ها و روايات بعدی فاطمی وی را از نسل محمد بن اسماعيل قلم بردند، مطابق حکايت بالا نبود. در واقع نويسنده ما به احتمال زياد اشاره دارد به شرايط حصری که بر امامان هادی و عسکری (ع) و خانواده آن دو امام در دوره ابن شاذان در سامراء تحميل شد. ابن شاذان درست همان سال شهادت امام عسکری از دنيا رفت.
نکته جالب توجه و بسيار مهم اشاره ای است که نويسنده ما در ستایش مردمی از "مغرب" دارد که از اهل بيت پيامبر حمايت کردند (در اينجا از ادريس بن ادريس و ادارسه سخن می رود) در حالی که می گوید مردم سرزمینی که نویسنده به آن تعلق دارد رفتاری متفاوت دارند؛ همان مرجيان که اشاره است به خراسان: " ...وهم قبل المغرب، کما أن قوم موسی قبل المشرق، في حدّ ولد إدريس بن إدريس، حکم الکتاب فیهم ظاهر والقسم بالسوية والعدل في الرعية، خلاف ما ههنا من المرجئة في عدل أئمتهم وسيرتهم؛ حذو النعل بالنعل" (ص 59 تا 60). محققان کتاب اين اشارت را به نویسنده ادعایی کتاب، يعنی ابوعبد الله شيعی و حضورش در قبائل کتامه مغرب تفسير کرده اند در حالی که آشکار است که نويسنده در اینجا خود را متعلق به مشرق می داند و نه "مغرب".
با توجه به قرائنی که گذشت به احتمال قوی در واقع آقايان مادلونگ و واکر متن کتاب حذو النعل بالنعل فضل بن شاذان نيشابوري، متکلم، فقيه و محدث برجسته امامی مذهب متوفای سال 260 ق در نيشابور را منتشر کرده اند و نه متنی بی نام و نشان محتملا از ابوعبد الله شيعی، داعی اسماعيلی/فاطمی آخر سده سوم را.
2- مفاتیح النعمة تأليف ابوالعباس محمد، برادر ابوعبد الله شيعی يا تأليف ابوالحسن علی فرزند قاضي نعمان؟
کتاب مفاتيح النعمة در سنت اسماعيلی منتسب به قاضي نعمان است. يکبار هم اين کتاب با انتساب به قاضي نعمان منتشر شده. منتهی آقايان مادلونگ و واکر اين متن را در کتاب Affirming the Imamate: Early Fatimid Teachings in the Islamic West با انتساب به ابوالعباس محمد، برادر ابو عبد الله شيعی منتشر کرده اند. دليلی که برای اين انتساب در مقدمه ذکر کرده اند اين است که در آغاز متن کتاب، نويسنده از برادرش ابوعبد الله ياد می کند. طبعا اين نمی تواند به تنهایی دليل معتبری قلمداد شود. نويسنده کتاب، چنانکه از محتوای متن پيداست دارای مقام مهمی در دولت فاطمی است. برادر او ابو عبد الله هم چنانکه از همان آغاز متن بر می آيد مقام مهمی در دولت فاطمی داشته با اين وصف از عبارات نويسنده پيداست که ابوعبد الله از سطح پايين تری نسبت به او برخوردار بوده است. همين مطلب کافی است تا نويسنده را ابوالعباس محمد ندانيم. متن کتاب درباره حقوق مالی امام است و برای قانع کردن شخصی است که با وجود علاقمندی به امامت فاطميان اما بعد از مطالعه درباره ادله امامت آنان و کتاب های مرتبط شکی در دلش وارد شده و از اينکه پيشتر حقوق دینی اموال خود را به دستگاه خلافت فاطمی سپرده پشيمان است و از ابو عبد الله (و برادرش، نويسنده کتاب حاضر) خواسته تا آن مال را به او بازگردانند. متن ما در پی اثبات و توضیح وظيفه مالی آن شخص است در راستای پرداخت حقوق مالی اش به امام و اينکه اين حقوق به عنوان وظيفه ای دينی و قرآنی تلقی می شود.
نويسنده در همان آغاز کتاب به موقعيت جغرافيایی خود ("ناحيتنا") اشاره می کند: تليانه. اين نام در یکی از دو نسخه مورد اعتماد محققان به صورت ثلبانة آمده و در نسخه ديگر به صورت سليانة ضبط شده است. این دومی را محققان کتاب برگزیده اند و آن را مبنا قرار داده اند. آنها با وجود اينکه می دانسته اند شهر سليانه واقع در تونس تنها در اوائل قرن بيستم بنا شده احتمال داده اند که اين شهر در زمان ظهور فاطميان و خلافت المهدی عبد الله هم وجود خارجی داشته؛ بنابراين آن را هماهنگ با انتساب کتاب به ابو العباس قلم برده اند. اين درست نيست. اين شهر همانطور که گفتيم تلبانة است؛ و نه ثليانة و يا سليانة. تلبانة، "ضيعة" ای واقع در "مصر" بوده که نام آن را در دوره فاطمی و در حوادث مربوط به فاطميان در منابع می بينيم (به طور مثال، نک: کتاب الولاة وکتاب القضاة از کندي، ص 612). بنابراين اساسا اين کتاب نمی تواند به دوران ابو عبد الله و برادرش ابوالعباس مربوط باشد؛ زمانی که فاطميان هنوز پا به مصر نگذاشته بودند. بنابراين کتاب ما اساسا از مغرب (the Islamic West) نيست؛ بلکه از مصر است.
باری اين کتاب بايد تأليف قاضي مصر، ابوالحسن علي باشد؛ فرزند قاضي نعمان که مانند پدر در فقه و علوم مختلف متخصص بود و در عصر معز و عزيز فاطمي می زيست و مقام قضای مصر را داشت و در سال 374 ق درگذشت (نک: ذهبی، سير اعلام النبلاء، 16/ 367). او همراه معز از مغرب به مصر آمد و نه تنها متولی قضاء بود بلکه امور مالی بر عهده او بود و از نفوذ بسيار بالایی در دستگاه معز و بعدا در دوره عزيز برخوردار شد. برادرش ابو عبد الله محمد بعد از برادر جانشينش شد: ابو عبد الله محمد که قاضي بسيار پر نفوذ در دوره خود بود عاقبت در سال 389 ق در قاهره به خاک رفت. در سنت فاطمی و اسماعیلی نویسنده این کتاب را با پدرش قاضی نعمان که شهرتش بسی بیشتر از فرزندانش بود خلط کرده اند.
کتاب ما از لحاظ محتوا اساسا نمی تواند از دوران ابو العباس و برادرش ابوعبد الله شيعی باشد. اصطلاحات اسماعيلی اش درباره امامت و "حدود" و مراتب دعوت و همچنين تصويری که از ترتيب ائمه اسماعيلی در اين کتاب به دست داده شده مطلقا با تحولات فکری و نهادی آغاز خلافت عبد الله المهدي هماهنگ نیست؛ در کوتاه مدتی که اين دو برادر همچنان فعال بودند. مباحث اين کتاب درباره نطقاء، اساس ها، ائمه سبعه، ائمه مستور و انواع "حدود" در شکلی که مورد بحث قرار گرفته و همين طور مباحث تأويلی آن همگی شاهدی است قطعی بر اينکه اين کتاب ممکن نيست متعلق به دورانی باشد که هنوز فاطميان اين مباحث و اين مراتب و مباحث مربوط به امامت را مجال طرح نداده بودند. انتسابات اشتباه در اين نوع متون برداشت ما را از تحولات انديشگی مکاتب فکری دستخوش اشتباه در تحليل تاريخ باورها و انديشه های مذهبی و کلامی می کند. شگفتا که اين کتاب را به نام ابو العباس محمد قلم برده اند. محققان کتاب در مقدمه با انتساب متن به ابوالعباس داعی اين توضيح را مطرح کرده اند که اين متن مدتی در کتابخانه قاضي نعمان موجود بوده و بعدا يکی از فرزندان قاضي نعمان آن را به دليل فايده ای که بر آن مترتب بود بدون انتساب به ابوالعباس که در سنت فاطمی او و برادرش ابو عبد الله شيعي را کسی ديگر علاقه ای نداشت از آنها نامی ببرد با عنوان مفاتيح النعمة منتشر کرد. هيچ سندی تاريخی اين توضيحات را تأييد نمی کند.
با توجه به آنچه درباره دو متنی که در کتاب بالا منتشر شده در اين دو مقاله خود گفتيم طبعا عنوان کتاب يعنی (Affirming the Imamate: Early Fatimid Teachings in the Islamic West) بايد تغيير کند: اولا نه دو کتاب اسماعيلی که تنها يک کتاب و هر دو متن چاپ شده هم ربطی به مغرب/ شمال آفريقا ندارد بلکه يکی از خراسان (نيشابور) است و ديگری از مصر.
پيوست 1:
درباره شيعيان پيشا قرمطی/ اسماعيلی، قرمطيان و فاطميان
عموما داوری ها درباره تحولات فکری و اعتقادی اسماعيليه نخستين و پيشا فاطمی و آغاز دوران فاطميان در صد سال اخير به دليل مشکل انتساب و ماهيت متون منتسب به اين گروه ها دچار ايراد است. مثلا عموما تصور می شود که کتاب الرشد والهداية متعلق به ابن حوشب، منصور اليمن، پدر جعفر بن منصور اليمن است و اين کتاب بازتاب دهنده افکار اسماعيليه نخستين وفادار به عبد الله المهدي، نخستين خليفه فاطمی است. در حالی که اين انتساب قطعی نيست. وانگهی حتی اگر اين کتاب را تأليف او بدانيم عقايد مطرح در آن مربوط به زمانی است که هنوز باور به خلافت مهدی عبد الله فاطمی و گسست ميان قرمطيان و اسماعيليان نخستين صورت نگرفته بود. ظهور عبد الله المهدي چنانکه می دانيم به گسستی ميان گروه های مختلف اسماعيلی/ قرمطی و شيعی پيشا فاطمی انجاميد. يکی از اين گسست ها درباره مفهوم قائميت و مهدويت بود. در حالی که گروه هایی از قرمطيان بر ظهور مهدی؛ و گروه هایی با تأکيد بر مفهوم قائميت و انطباق آن بر محمد بن اسماعيل و گروه هایی شيعی به طور کلی بر ظهور "قائم" در آينده بی تأکيد بر شخصيت تاريخی او توجه نشان می دادند عبد الله مهدي با عنوان مهدي در میان طیف نزدیک به خود مطرح شد و فرزندش را هم به قائم ملقب کرد. ادعای امامت از سوی عبد الله المهدي درست برخلاف تمام توقعات در گروه های ياد شده بود. اينکه بعدا چگونه قاضي نعمان و ديگر نظريه پردازان فاطمی سعی در هماهنگ سازی باور به قائميت محمد بن اسماعيل با مهدی خطاب کردن عبد الله و قائم خطاب کردن فرزند او کردند بحثی است که بايد در جای ديگری به آن پرداخت. اما هر چه هست داعيان اصلی و اوليه دولت فاطميان با وجود آنکه با همه گروه های ياد شده ارتباط سازمانی نداشتند و حتی با برخی از آنها مخالفت هم داشتند اما از ميراث آنها در ادبيات بعدی فاطميان بهره گرفته می شد. کتاب الرشد والهداية به نظر می رسد که از کتاب هایی بود که در دوره پيشا فاطمی و با تأثير پذيری از انديشه آن گروه های متقدم که افکار باطنی هم داشتند و از غلات شیعه تأثير پذيری قوی یافته بودند نوشته شد و بعدا در ادبیات فاطمیان هم از آن کتاب و افکار آن و از جمله در مباحث مربوط به تأويل، نطقای سبعه، ناطق سابع و "حدود" ائمه تأثير گرفته شد. هيچ دليلی در دست نداريم که نشان دهد عبد الله المهدي و داعيان نزديکش مانند ابوعبد الله شيعی و برادرش اين باورها را مطرح می کرده اند. اگر هم منصور اليمن واقعا نويسنده کتاب الرشد والهداية باشد باید گفت آن را در دوره پیش از گسست سال 286 نوشته و کتاب تنها بازتاب دهنده عقاید قرمطيان/ اسماعيليان پيشا فاطمی است و نه تبلیغات رسمی حلقه عبد الله المهدی.
يکی از کتاب هایی که گرايشات اين گروه های پيشا فاطمی را به درستی نمايندگی می کند و متأسفانه به دليل انتساب اشتباه به جعفر بن منصور اليمن محتوای آن به عنوان باورهای حلقه عبد الله المهدي و فاطميان نخستين در تحقیقات اسماعیلی/ فاطمی شناسی قلم برده شده کتاب الکشف است که نخستين بار آن را اشتروتمان منتشر کرد. در مقاله زير نوشته ام که جز رساله پنجم آن مابقی ربطی به فاطميان و حتی در تعدادی موارد ربطی به اسماعيليه ندارد.
https://ansari.kateban.com/post/2174
پيوست دو:
مهدی و کتاب حذو النعل بالنعل
در کتابی که آقايان مادلونگ و واکر به نام ابو عبد الله شيعی منتشر کرده اند چند بار از "المهدي" با تعابير مختلف ياد شده؛ خليفة الله و همچنين با ترکيب مهدي و قائم: المهدي قائم آل محمد. اين دو تعبير به روشنی گواه آن است که نويسنده اين کتاب نمی تواند ابوعبد الله شيعی و درست از ماقبل ظهور عبد الله المهدي و تشکيل دولت فاطمی باشد؛ چنانکه اين دو محقق در مقدمه تحقيق مطرح کرده اند. نويسنده در کتاب از ظهور يک مهدی در آينده خبر می دهد و او را در عين حال که مهدی می خواند دو لقب ديگر برایش می آورد: خليفة الله و ديگری قائم آل محمد.
دو متن مهم که حوادث ظهور مهدي فاطمي را با جزئيات نقل می کنند (علاوه بر آثار قاضي نعمان) يکی استتار الإمام است از احمد بن ابراهيم نيشابوري و ديگری سيرة جعفر الحاجب. اين دومی از همه منابع موجود ديگر ارزشمندتر است و روايت دست اول تر و معاصری را به دست می دهد. بنابر آنچه در همين سيره آمده عبدالله ملقب به المهدي بالله بود و در سرتاسر اين سيره چيزی که حکايت کند او مدعی مهدويت طبق آنچه در روايات مهدويت در سنت های مختلف شيعی و سنی وجود دارد بود ديده نمی شود. در واقع استفاده او از تعبير المهدي بالله همانند استفاده عامی بود که در ميان عباسيان و زيديان وجود داشت. اين دليل روشنی داشت: گروه های مختلف قرمطی/ پيشا اسماعيلی/ پيشا فاطمی به قائميت و گاهی با تعبير مهدويت محمد بن اسماعيل (و يا يک قائم به طور کلی از نسل امام صادق) باور داشتند و بسياری از آنها که با رهبری دعوت فاطمی در سلميه مرتبط بودند در انتظار ظهور قائم، رهبری سلميه را در حد حجت های قائم/ امام تلقی می کردند. به همين دليل هم با ادعای امامت عبد الله المهدي در 286 ق انشقاقی بزرگ در ميان شيعيان اين طيف ها صورت پذيرفت. عبد الله المهدي با اظهار امامت و تشکيل دولت در واقع کاری غير منتظره را سامان داد. وانگهی وی خود را المهدي بالله خواند گرچه مدعی نبود همان قائم و يا مهدی منتظر است؛ کما اينکه فرزندش ابو القاسم محمد را هم القائم خواند بی آنکه او را همان قائم موعود بداند. سيرة جعفر الحاجب سند بسيار مهمی است برای اين موضوع. باری بعدا فاطميان تلاش کردند ظهور عبد الله مهدي در مغرب را به عنوان تحقق وعده الهی ظهور مهدي تطبيق دهند. اين پروژه را به ويژه قاضي نعمان در برخی آثارش دنبال کرد. اينکه چگونه فاطميان به تدريج توانستند ميان اعتقاد به قائميت محمد بن اسماعيل و ظهور او به عنوان ناطق سابع و خاتم همه شرايع و آغاز کننده عصر تأويل شريعت با اعتقاد به مهدويت عبد الله المهدي سازگاری ايجاد کنند بايد در جای ديگری مورد بحث قرار گيرد. هر چه هست اين تحول نيازمند زمان بود و حتی تا قرن ها بر سر آن ميان گروه های مختلف اسماعيلی و فاطمی اختلاف نظر وجود داشت (حتی اين باور وجود داشت که فرزند مهدی، يعنی ابو القاسم محمد در حقيقت قائم موعود است و عبد الله المهدي تنها زمينه ساز ظهور او بوده؛ تفصيلش را وقتی ديگر بايد بحث کنم. ترديد درباره هويت واقعی و نسب عبد الله المهدي تا مدت ها در ميان روايات اسماعيلی و ضد اسماعیلی ديده می شد. اين هم گفته می شد که اصولا القائم فرزند حقيقی عبد الله المهدي نبوده) . اما نکته حائز اهميت در اين ميان تلاش قاضي نعمان است که فارغ از بحث جايگاه محمد بن اسماعيل، عبد الله المهدي را نه تنها مهدی موعود و بلکه همان قائم که باز در روايات شيعی مورد توجه بود قلمداد کرد. او بی ترديد در اين تطبيق از سنت اماميه تأثير گرفته بود که امام غائب را، هم مهدی موعود می دانست که در روايات اسلامی از او سخن رفته، و هم عينا قائم آل محمد که شيعيان از ديرباز به ظهور او در آينده معتقد بودند. اين تطبيق چنانکه گفتم از سوی قاضي نعمان تحت تأثير اعتقادات اماميه و با الگو پذيری از آنان صورت گرفت و الا اسماعيليان و گروه های قرمطی و پيشا فاطمی عصر عبد الله المهدي همگی بر تطبيق ميان اين دو مفهوم متفق نبودند و بيشتر بر مفهوم قائميت تکيه داشتند تا مهدويت. قاضي نعمان برای تأکيد بر نقش عبد الله المهدي به عنوان مهدي موعود حتی از روايات ظهور مهدی از مغرب هم بهره گرفت تا کار تطبيق موجه تر باشد (نک: شرح الأخبار، ج ٣، ص 418: وروى يحيى بن سلام - صاحب التفسير - رفعه باسناده إلى رسول الله صلى الله عليه وآله ، أنه قال : تطلع الشمس من مغربها على رأس الثلاثمائة من هجرتي. وهذا حديث مشهور ، ولم تطلع الشمس من مغربها في هذا الوقت ولا قبله ولا بعده ، وإنما عنى عليه الصلاة والسلام بذلك قيام المهدي بالظهور من المغرب).
قاضي نعمان البته بيش از قائميت بر موضوع مهدويت تکيه می کند اما او می بايست علاوه بر اين نه تنها تطبیق مهدویت و قائمیت موعود روايات شيعی و سنی را در شخصیت عبد الله المهدي توضيح می داد بلکه می بایست روشن می کرد که چرا بعد از ظهور عبد الله مهدي به عنوان مهدی موعود قائم، فرزندش با عنوان قائم مطرح شد و او و ساير امامان/ خلفای فاطمی مانند منصور و معز باز با ادعای امامت مورد اعتقاد فاطميان بودند. اين نيازمند توضيح بود چرا که توقع اين بود که مهدی آخر الزمان و موعود روايات بايد آخرين حلقه از سلسله امامت باشد. قاضي نعمان در شرح الأخبار به اين مهم پرداخته. اينجا چند عبارت او را نقل می کنيم:
1- شرح الأخبار، ج ٣، ص ٣٨٦
فالمهدي وولده قرابة رسول الله صلى الله عليه وآله من ولد فاطمة
عليها السلام ومن ولد علي عليه السلام ، وهو ابن عمه دينا ووصيه ومن تقدم
ذكر فضله واثبات إمامته ، وإمامة الأئمة من ذريته . وما ذكر رسول الله في هذا
الخبر من أنه يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا ، فقد ذكرنا فيما
تقدم ما كان ويكون من ذلك ، وبينا الوجه فيه ، فأغنى ذلك عن اعادته .
2- شرح الأخبار، ج ٣، ص 386 تا 387
...أما أنه لا تذهب الأيام والليالي حتى يتولاها رجل من ولدي من عترتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي ، أشبه الناس بخلقي خلقا وبخلقي خلقا .
[ 1263 ] وروى محمد بن سلام ، باسناده عن أبي جعفر محمد بن علي عليه
السلام ، أنه قال : إذا قام القائم منا سار إلى أنطاكية ، فيستخرج منها التوراة من غار هي فيه مع عصا والحجر .
وقوله : يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي فكذلك جاء في غير موضع
أن القائم بالإمامة من آل محمد صلى الله عليه وآله من ولد المهدي الذي يجمع
الله تعالى له الأمم ويكون له الدين واحدا ويظهر الله تعالى دينه على الدين
كله ، كذلك اسمه محمد بن عبد الله وهذا لا يكون كما ذكرنا دفعة واحدة بل
تعالى الله بالأئمة من ولد المهدي أمره ودينه والايمان والمؤمنين شيئا شيئا ،
ويفتح على يدي كل واحد منهم ما يفتحه حتى يكون الذي يدين له جميع
أهل الأرض يفتح ما بقي منها ، ويقتل باقي من فيها من أعداء الله ، ويكون
الدين كله لله كما أخبر تعالى بذلك في كتابه ووعده عباده الصالحين أئمة دينه
يوم القيامة ، ويكون النقلة من الدنيا إلى الآخرة .
2- شرح الأخبار، ج ٣، ص ٣٩٠
وقد ذكرنا فيما تقدم معنى قوله : يملأها عدلا كما ملئت جورا . وأن أصل ذلك وأول ما فعله المهدي ، ويتم الله ذلك من بعده بالأئمة من ولده ، وينسب ذلك إليه إذ كان ابتداؤه ومفتاحه وسببه وأول قائم به... سمعت الامام المعز لدين الله عز وجل يحدث عما كان من أمر المهدي ، وقول بعض شيوخ الأولياء : يا مولانا ، أأنت المهدي المنتظر الذي يجمع الله لك العباد ويملكك الأرض ، ويكون لك الدين واحدا؟ فقال له المهدي : فضل الله تعالى كثير واسع ، ولنا منه قسم جزيل ، ولمن يأتي من بعدنا فضله ، ولو كان الفضل لواحد لما وصل الينا منه شئ .ثم قال المعز : كان المهدي مفتاح قفل الفضل والرحمة والبركات والنعمة فيه فتح الله تعالى ذلك للعباد ، وذلك يتصل عنه من ذريته حتى يتم لهم وعد الله الذي وعدهم إياه بفضله وقوته وحوله . وقول علي عليه السلام ليخرجن الاسلام نادا من أيدي الناس.
بنابراين قاضي نعمان هم از روايات مهدويت و هم از روايات قائميت برای تطبيق با شخصيت عبد الله المهدي استفاده می کند و در عين حال تلاشش بر اين است تا نشان دهد هم مهدی فاطمی و هم امامان بعد از او همه در واقع جنبه هایی از شخصيت مهدی موعود و قائم را نمايندگی می کرده و در حقيقت وعده به مهدی وعده ای به ظهور دولت ائمه اهل بيت و تسلسل تازه ای از ائمه است.
در بازگشت به بحث کتاب حذو النعل بالنعل يا همان متنی که به نام ابو عبد الله شيعی منتشر شده چنانکه قبلا در يادداشتی ديگر گفتيم بر ظهور "مهدی قائم آل محمد" در آينده تأکيد شده. نويسنده او را "خليفة الله" می خواند و روشن است که برای او دو مفهوم مهدي و قائم يکی است. يکی دانستن مصداق اين دو مفهوم و مهمتر از آن تطبيق آن بر مهدی فاطمي چيزی است که متعلق به چند دهه بعدتر است. در زمان ابوعبد الله شيعی، عبد الله فاطمي تنها به عنوان يک لقب سیاسی/ دینی عام مرسوم در ميان عباسيان و زيديان المهدي بالله خوانده می شد (نيز نک: کتاب المناظرات، ص 123 که تعبير امير المؤمنين المهدي بالله را دارد. اين کتاب گرچه روايت مناظراتی در دوران ابو عبد الله است اما چند دهه ای بعد از او نوشته شده)؛ نه او را خليفة الله می خواندند و نه مهدی موعود روايات و نه قائم آل محمد. متن ما در حقيقت اساسا متعلق به سنت اسماعيلی نيست بلکه اعتقاد شيعيان امامی را درباره قائم آل محمد و مهدي در حدود سال 260 ق بازتاب می دهد.
پيوست سه:
"طلوع شمس از مغرب" و عبد الله المهدي فاطمی
شايد مهمترين استدلال آقايان مادلونگ و واکر در انتساب کتابی که ما آن را کتاب حذو النعل بالنعل بالنعل ابن شاذان می دانيم و آن دو کتابی از ابو عبد الله داعي به اين شخص اخير عبارت زير باشد که در ص 27 متن ديده می شود:
... فبقي عبدة العجل من أمتنا في غيّهم یترددون لا هم یتوبون ولا هم یذکرون لما أشرب في قلوبهم العجل بکفرهم إلی يوم خليفة الله المهدي ويوم عجل أمتنا مبسوطة لکرامة النبي صلی الله عليه وآله قبل خروج المهدي عليه السلام دون القتل فإذا خرج خليفة (الله) المهدي غلّقت أبواب التوبة عن عبدة العجل من أمتنا کما تغلق عن جميع من لم يؤمن قبل طلوع الشمس من المغرب. قال الله عزوجل: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا، وهي طلوع الشمس من مغربها فليس اليوم عند عبدة العجل إلا من آمن بالعجل وأطاع السامري ومن أطاع السامري ومن أطاع أخا نبيهم عليه السلام وخليفته فهم استضعفوه کما فعلت بنو إسرائيل بهارون وشيعته...
در اينجا در واقع نويسنده کتاب روز ظهور مهدی را روزی دانسته که ديگر زان پس توبه کسی از مخالفان امام در میان امت پيامبر پذيرفته نخواهد شد کما اينکه توبه بر هر کس که تا قبل از "طلوع شمس از مغرب" ایمان نياورده باشد پذيرفته نخواهد شد. در اينجا دو محقق ما اين تعبير "طلوع شمس از مغرب" را بر ظهور مهدی از مغرب تطبيق داده اند و همين را نشانه گرفته اند که مقصود ظهور مهدي فاطمی از مغرب اسلامی است. اين برداشت بی گفتگو خطاست. در اينجا در واقع نويسنده قصد دارد بگويد توبه تنها تا زمان ظهور مهدی پذیرفته است و بعد از آن پذيرفته نيست و آن را به عقیده عدم پذيرش توبه بعد از ظهور علائم قیامت که يکی هم طلوع شمس از مغرب است همانند می کند. اين نکته اخير يعنی عدم پذيرش توبه پس از طلوع شمس از مغرب را بسياری از مفسران و حتی محدثان اهل سنت در ذيل آيه 158 سوره انعام ذکر کرده اند؛ يعنی درست همين آيه ای که نويسنده ما هم در همينجا در عباراتی که بالا نقل کرديم آورده است. من اينجا تعدادی از احاديثی که سيوطی در الدر المنثور از منابع سده های دوم و سوم ذيل همين آيه شريفه نقل می کند را می آورم:
وأخرج عبد بن حميد ، وابن مردويه ، عن عبد الله بن أبي أوفى : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : ليأتين على الناس ليلة بقدر ثلاث ليال من لياليكم هذه ، فإذا كان ذلك يعرفها المصلون ، يقوم أحدهم فيقرأ حزبه ، ثم ينام ، ثم يقوم فيقرأ حزبه ، ثم ينام ثم يقوم ، فبينما هم كذلك ماج الناس بعضهم في بعض، [ ص: 274 ] فقالوا : ما هذا ؟ فيفزعون إلى المساجد ، فإذا هم بالشمس قد طلعت من مغربها ، فضج الناس ضجة واحدة، حتى إذا صارت في وسط السماء رجعت وطلعت من مطلعها ، وحينئذ لا ينفع نفسا إيمانها. وأخرج الطيالسي وسعيد بن منصور وأحمد ، وعبد بن حميد والترمذي وصححه والنسائي ، وابن ماجه والطبراني ، وابن المنذر ، وأبو الشيخ والبيهقي ، وابن مردويه ، عن صفوان بن عسال ، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : إن الله جعل بالمغرب بابا عرضه سبعون عاما ، مفتوحا للتوبة لا يغلق ما لم تطلع الشمس من مغربها من قبله ، فذلك قوله : يوم يأتي بعض آيات ربك لا ينفع نفسا إيمانها ولفظ ابن ماجه : فإذا طلعت من نحوه لم ينفع نفسا إيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيرا...وأخرج الطبراني ، عن صفوان بن عسال قال : خرج علينا رسول الله صلى الله عليه وسلم فأنشأ يحدثنا : إن للتوبة بابا عرض ما بين مصراعيه ما بين المشرق والمغرب ، لا يغلق حتى تطلع الشمس من مغربها . ثم قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم : يوم يأتي بعض آيات ربك الآية . [ ص: 275 ] وأخرج عبد الرزاق وأحمد ، وعبد بن حميد ، ومسلم ، والبيهقي في البعث ، عن أبي هريرة قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : من تاب قبل أن تطلع الشمس من مغربها تاب الله عليه . وأخرج عبد بن حميد والطبراني ، عن ابن مسعود قال : التوبة معروضة على ابن آدم ما لم يخرج إحدى ثلاث ؛ ما لم تطلع الشمس من مغربها ، أو تخرج الدابة ، أو يخرج يأجوج ومأجوج ، وقال : مهما يأت عليكم عام فالآخر شر...
وأخرج ابن أبي شيبة ، ومسلم ، والنسائي وأبو الشيخ في العظمة ، والبيهقي في الأسماء والصفات ، عن أبي موسى الأشعري قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : إن الله يبسط يده بالليل ليتوب مسيء النهار ، ويبسط يده بالنهار ليتوب مسيء الليل ، حتى تطلع الشمس من مغربها...وأخرج نعيم بن حماد في "الفتن " ، عن ابن عباس ، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : إذا طلعت الشمس من مغربها تذهل الأمهات عن أولادها ، والأحبة عن ثمرات قلوبها ، وتشتغل كل نفس بما أتاها ، ولا يقبل بعدها لأحد توبة إلا من كان محسنا في إيمانه ، فإنه يكتب لهم بعد ذلك كما كان يكتب لهم قبل ذلك ، وأما الكفار فتكون عليهم حسرة وندامة ، لو أن رجلا أنتج فرسا لم يركبه حتى تقوم الساعة ، من لدن طلوع الشمس من مغربها إلى أن تقوم الساعة ، ولتقومن الساعة والناس في أسواقهم قد نشر الرجلان الثوب فلا يتبايعانه ولا يطويانه ، وقد رفع الرجل لقمته إلى فيه فلا يطعمها " . ثم تلا : وليأتينهم بغتة وهم لا يشعرون [العنكبوت : 53] .
بنابراين "طلوع شمس از مغرب" در اين روايات و در ذيل همين آيه شريفه به عنوان يکی از علائم آخر الزمان و پيش از قيامت مطرح می شود. نويسنده ما هم دقيقا همين را مد نظر دارد؛ يعنی ظهور مهدی را از حوادث آخر الزمان می داند و باب توبه را بعد از آن همچون بعد از طلوع شمس از مغرب بسته می بيند. در عبارت او هيچ سخنی در رابطه با ظهور مهدي از مغرب و يا تشبيه شخص مهدی به شمس ديده نمی شود و فقط سخن از علائم آخر الزمان است که ظهور مهدی هم بخشی از آن است. اتفاقا اينکه طلوع شمس از مغرب از علائم آخر الزمان و علائم ظهور مهدی است را روايات اماميه هم متذکر شده و به طور خاص ابن شاذان در کتاب القائم خود آن روايات را نقل کرده است (نک: غيبت شيخ طوسي، ص 435 و 436: أحمد بن إدريس ، عن علي بن محمد بن قتيبة ، عن الفضل بن شاذان ، عن الحسن بن محبوب ، عن أبي حمزة الثمالي قال : قلت لأبي عبد الله عليه السلام : إن أبا جعفر عليه السلام كان يقول : خروج السفياني من المحتوم ، والنداء من المحتوم ، وطلوع الشمس من المغرب من المحتوم ، وأشياء كان يقولها من المحتوم . فقال أبو عبد الله عليه السلام : واختلاف بني فلان من المحتوم ، وقتل
النفس الزكية من المحتوم وخروج القائم من المحتوم . قلت : وكيف يكون النداء ؟. قال : ينادي مناد من السماء أول النهار يسمعه كل قوم بألسنتهم : ألا إنالحق في علي وشيعته . ثم ينادي إبليس في آخر النهار من الأرض : ألا إن الحق في عثمان وشيعته فعند ذلك يرتاب المبطلون
وبهذا الاسناد ، عن ابن فضال ، عن حماد ، عن الحسين بن المختار ، عن أبي نصر ، عن عامر بن واثلة ، عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : عشر قبل الساعة لابد منها : السفياني ، والدجال ، والدخان ، والدابة وخروج القائم ، وطلوع الشمس من مغربها ، ونزول عيسى عليه السلام ، وخسف بالمشرق وخسف بجزيرة العرب ، ونار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلى المحشر).
بدين ترتيب نويسنده ما مطلقا از ظهور مهدی از مغرب سخنی به ميان نمی آورد بلکه تنها و تحت تأثير همان رواياتی که در تفسير آيه شريفه در بالا نقل کرديم مسئله عدم پذیرش توبه بعد از ظهور مهدی و پیدا شدن علائم آخر الزمان و از آن جمله طلوع شمس از مغرب را مطرح می کند. استناد به اين تکه از سخن نويسنده برای اثبات اينکه کتاب تأليف ابوعبد الله شيعی و داعی فاطمی است بدين ترتيب مخدوش است.
پيوست چهار:
درباره يک عبارت در کتابی که بايد اثر ابن شاذان باشد
در يکجای کتابی که آقايان مادلونگ و واکر منتشر کرده اند اين عبارت ديده می شود:
"وإن الجبابرة من أمتنا حين علموا ولادة العبد الصالح کائن فيهم يذهب عنهم ملکهم ويسفّه رأيهم ويحيي الله تعالی به الکتاب والسنة علی يديه قتلوا أبناء آل محمد صلی الله عليه وآله واستحيوا نساءهم ووکّلوا علی نساء آل محمد کما فعل فرعون في أيام مولد موسی علی نساء بني إسرائيل... وسیظهر الله دینه علی يدي خليفته المهدي صلوات الله عليه وهم کارهون" ( ص 60).
ما قبلا گفتيم که شرايط ميلاد مهدی فاطمي و يا شرايطی که در آن او و خاندان و پدرش زندگی می کرده اند آنطور که ما از منابعی مانند سيرة جعفر الحاجب، سيرة الاستاذ جوذر، استتار الامام و افتتاح الدعوة و منابعی از اين دست می شناسيم با گواهی فوق سازگار نيست. ما احتمال قوی می دهيم که کتاب ياد شده همان کتاب حذو النعل بالنعل ابن شاذان باشد. ممکن است با توجه به عبارت فوق اين تصور ايجاد شود که اين اثر نه از او بله از ابن رستم طبري (نويسنده کتابی با همین عنوان حذو النعل بالنعل) است که چندی بعد از آغاز غيبت صغرا می زيسته و از جريان حصر و تحت نظر بودن خانواده و مادر حضرت امام غائب (عج) اطلاع داشته است. با اينکه در نوشته سابق ما احتمال تأليف اين کتاب از سوی ابن رستم را کاملا رد نکرديم با اين وصف معتقدم اين اثر نبايد از او باشد. اگر او نويسنده اين کتاب بود احتمالا اطلاعات روشنتری درباره امام غائب و مفاهيم غيبت، مهدويت و قائميت به دست می داد.
ما به درستی نمی دانيم که ابن شاذان تا چه اندازه در خراسان از احوال ائمه عسکریین (ع) و شرايط حصر خانگی آنان اطلاع داشته اما اگر کتاب حذو النعل بالنعل را در حدود همان سال 260 ق و اواخر عمر خود نگاشته باشد محتملا ابن شاذان از کم و کيف مسائل مرتبط با ميلاد امام غائب و همچنين تحليل های شيعيان از اسباب آن حصر خانگی در زمان دو امام هادي و عسکري و همچنين بعد از رحلت امام يازدهم اطلاعاتی در دست داشته. به هرحال عبارت فوق در کتاب ما تحليلی کلی است از سوی نویسنده و نمی تواند به عنوان مؤيدی برای تأليف کتاب از سوی ابن رستم به کار آيد.
پيوست پنجم:
مهدی فاطمي و کتاب حذو النعل بالنعل
ما قبلا گفتيم که پيش و حتی بعد از ظهور مهدی فاطمی و موفقيت او در تشکيل دولت فاطمی به ياری ابو عبد الله شيعی و برادرش ابوالعباس که بعدا هر دو به تير خشم مهدی گرفتار شدند مطلقا مهدی عبد الله فاطمي ادعای مهدويت و يا قائميت به معنی اينکه او همان مهدی و قائم روايات شيعی و سنی است را نداشت. اين بعد از مؤفقيت او در تشکيل دولت به نام آل محمد (ص) و تداوم اين خلافت در دوره های قائم و منصور بود که فاطميان مسئله مهدويت او را با استناد به روايات ظهور مهدی از نسل پيامبر مطرح کردند و علاوه بر آن با الگو گيری از شيعه اماميه او را در عين حال همان "قائم" روايات شيعی قلم بردند. در المجالس والمسايرات که متن ارزشمندی از يادداشت های قاضي نعمان از گفتگوهايش با خلفای فاطمی آغازين است مطلبی به نقل از معزّ فاطمي آمده که به روشنی در کنار مستندات ديگر اين نکته را روشن می کند. معزّ در ضمن سخنش اشاره می کند به مأمون عباسی و اينکه او در واقع می خواست حکومت را به "صاحب الزمان" و " امام العصر من آل محمد" تحويل دهد. اما چون اين امام خود را به مأمون نشان نداد شخصی ديگر از آل محمد که امامت حق او نبود (اينجا مقصودش حضرت علی بن موسی الرضاست) ولايت عهدی مأمون را پذيرفت. درست معلوم نيست مقصود معزّ فاطمي از "صاحب الزمان" و " امام العصر من آل محمد" کيست اما احتمال دارد مقصودش فرزند محمد بن اسماعيل باشد که بعدا در سنت اسماعيلی وی را از ائمه ستر می دانستند. معزّ بعد از اينکه از تقيه آل محمد (ص) در برابر حکام جور و غصب سخن می راند می گويد:
.... وکان ذلک دأب أولياء الله حتی أزف الوقت الموعود وقرب الحدّ المحدود وقام جدنا المهدي بالله يضرب في الأرض من مشرقها إلی مغربها علی خوف من أهلها واثقا بوعد الله حتّی مکّنه الله وأظهره وجعلنا ورثته ومکننا في الأرض من بعده (المجالس والمسايرات، ص 403 تا 404).
در اينجا معزّ عبد الله المهدي را نه صراحتا مهدی موعود بلکه کسی می داند که با ظهور او دوران تقيه تمام شد. از ديدگاه معزّ فاطمي، عبد الله المهدی وعده الهی را محقق کرد و با او بود که آل محمد قدرت را در دست گرفتند و بعد از وی نيز فرزندانش ورثه او بودند و آنان نيز آن قدرت و تمکين الهی را به ارث بردند. در واقع معزّ فاطمي با توجه به موفقيت مهدی و فرزندانش به عنوان تفسيری بعد از واقعه اين ظهور را به ظهور مهدی تأويل می برد. قاضي نعمان همين ديدگاه را در آثارش برگرفت و مهدی فاطمي را همان مهدی موعود (و حتی قائم) روايات قلم برد.
آنچه گفتيم با يک سند بسيار مهم معاصر با ابو عبد الله شيعي تأييد می شود: کتاب المناظرات؛ متنی بسيار ارزشمند که اتفاقا توسط خود آقايان مادلونگ و واکر برای نخستين بار منتشر شد و اينک در اختيار ماست: متن کتاب المناظرات ابن هيثم از رهگذر گفتگوهای او با ابوعبد الله شيعی تصوير روشنی از او و محيط پيش از ظهور فاطميان در شمال آفريقا به دست می دهد. متن اين مناظرات و بحث هایی که در خصوص امامت در آن ثبت شده با محتوای کتابی که آقايان مادلونگ و واکر به نام ابو عبد الله شيعي منتشر کرده اند کاملا متفاوت است و اين خود باز می تواند قرينه ای باشد که کتاب ما تأليف ابو عبد الله شيعی نيست. نکته جالب توجه در اين کتاب اين است که در اين متن آشکارا ابوعبد الله، محمد بن اسماعيل را امام عصر و مهدی موعود می خواند. بخشی از عبارت گفتگوی ابن هيثم با ابوعبدالله از اين قرار است:
"فقلت له: إنّ في الروايات عن النبي صلی الله عليه وآله أنه قال: المهدي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي. قال: يريد بأبيه إسماعيل بن إبراهيم جده، فاتخذه أباً."
کما اينکه می بينيم ابو عبد الله شيعی با وجود اينکه داعی مهدی فاطمی است و خود همان زمان در کار تبليغ دعوت عبد الله و تشکيل نخستين حکومت او بود وی را مهدی موعود نمی داند بلکه محمد بن اسماعيل (و البته با توجيهی در تطبيق نام پدر او با پدر پيامبر اکرم) را همان مهدی موعود روايات می خواند.
آقای Michael Pregill در مقاله ای که سال 2014 متتشر کرد (Measure for Measure: Prophetic History,
Qur’anic Exegesis, and Anti-Sunnī Polemic in
a Fāṭimid Propaganda Work (BL Or. 8419)
در مجله (Journal of Qur’anic Studies 16.1 (2014): 20–57)
نسخه ای خطی موجود در کتابخانه موزه بريتانيا به شماره BL Or. 8419 را معرفی کرد و احتمال داد که کتاب در سنت فاطمی و در حدود آغاز ظهور فاطميان در شمال آفريقا و عصر ابو عبد الله شيعی نگاشته شده باشد. آقايان مادلونگ و واکر اخيرا متن اين کتاب را منتشر کرده اند (کتاب از سوی مؤسسه اسماعيلی لندن منتشر شده). در اين تحقيق اين کتاب به عنوان کتابی بی عنوان و منسوب به ابوعبد الله شیعی، داعی اسماعيلی عصر نخستين فاطمی (و شايد متن پياده شده خطبه های او) قلم برده شده.
اين کتاب بی هيچ ترديدی نه تنها ربطی به ابو عبد الله شيعی ندارد بلکه اساسا ربطی به سنت های مختلف اسماعيلی و فاطمی ندارد و حتی نمی توان آن را به سنتی نزديک به جريان های قرمطی/ اسماعيلی و نزديک به آنان در عصر پيشا فاطمی منتسب کرد. همانطور که نويسنده مقاله بالا گفته و در مقدمه تحقيق هم تذکر داده شده در اين کتاب هيچ نشانی خاص از ادبيات و اصطلاحات فاطمی و اسماعيلی نمی بينيم. من متأسفانه دسترسی به نسخه BL Or. 8419 ندارم و نمی دانم ريشه اين نسخه به کجا می رسد منتهی از آنجا که محققان کتاب در مقدمه گفته اند که در پايان نسخه يک برگی از کتابی کم و بيش با شيوه معتزلی و غير مرتبط با متن ما ديده می شود باز اين را نشانه مهمی می دانم که اين کتاب در سنتی بی ارتباط با اسماعيليه نوشته شده و نسخه آن نقل شده است. متأسفانه محققان اين کتاب اين اطلاع پر اهميت را در تحليل خود درباره هويت متن مورد دقت قرار نداده اند. در واقع اين اطلاع به خوبی نشان می دهد که اين متن ربطی به سنت های نقل نسخه های خطی اسماعيلی که به کلی با سنت های نقل کتاب های کلامی معتزليانه بيگانه است ندارد. من دسترسی به آن برگ که محققان آن را منتشر نکرده اند ندارم. اما با توجه به آنچه در اين يادداشت خواهم گفت احتمالا آن هم قسمتی از يکی از کتاب های کلامی ابن شاذان است که می دانيم در کلام و مباحث طبيعی و الهی آثار برجسته ای داشته که متأسفانه از ميان رفته.
متن مورد گفتگو اهميتی جدلی دارد و بر محور رد بر اهل سنت و غير شيعيان و عقايد آنان نوشته شده. نويسنده از حديث معروف "حذو النعل بالنعل" که مشابهت امت پيامبر را با امت های پيامبران پيشين مورد توجه می دهد استفاده می کند و شباهت های ميان عقايد و رفتارهای اهل سنت و غير شيعيان را با اديان و مذاهب اهل کتاب از امت های پيشين متذکر می شود و از اين رهگذر آنها را به باد انتقاد می گيرد. در سرتاسر اين متن که متأسفانه آغاز و انجام آن افتاده در هر قسمت که نويسنده به ذکر مشابهتی می پردازد به همين حديث و تعبير "حذو النعل بالنعل" استناد می کند و اين تعبير را تکرار می کند. اين کار او اين احتمال را تقويت می کند که عنوان کتابش چيزی نبوده جز "کتاب حذو النعل بالنعل". از ميان نويسندگانی شيعی که کتابی با اين عنوان دارند سه تن را می شناسم: فضل بن شاذان نيشابوري (د. 260 ق)؛ ابن رستم طبري، نويسنده المسترشد في الامامة (از اوائل قرن چهارم قمری) و ابن بابويه صدوق (د. 381 ق). محتوای کتاب اين نظر را که کتاب ما تأليف صدوق باشد تأييد نمی کند. ابن رستم چنانکه در مقاله ای که در کاتبان (به شماره 2675 و با عنوان: ابن رستم طبری و کتاب حذو النعل بالنعل او؛ برای کتاب های ابن شاذان و صدوق، نک: نجاشي، ص 307 و 391 تا 392) نوشته ام کتابی با اين عنوان دارد و در المسترشد هم به اين حديث در جدل های ضد سنی اش استناد کرده (ص 229 و 490) اما با اين همه من بيشتر احتمال می دهم اين کتاب نه از او بلکه تأليف ابن شاذان نيشابوری باشد (هر چه هست من در همان مقاله نوشته ام که ابن رستم به طور کلی سخت تحت تأثير ابن شاذان نيشابوری بوده است). ابن شاذان در الايضاح خود به حديث ياد شده عنايت دارد (نک: ص 426). اما اين همه ماجرا نيست.
در اين کتاب نويسنده از اختلافات اهل سنت آنطور که در سنت خراسانی آن دوره شناخته بود مطلع است. او انتقاداتش از مرجئه است که عنوانی است که بيشتر در سده سوم برای بخش عظيمی از اسلاف اهل سنت به کار می رفت. از جهميه انتقاد می کند که بيشتر برای نيمه های قرن سوم مورد توجه نويسندگان بودند و نه مثلا اواخر سده سوم (و عصر ابو عبد الله شيعی) و اوائل قرن چهارم. از معتزله نيز انتقاد می کند. انتقاد از مرجئه، معتزله و جهميه از محورهای اصلی کتاب الايضاح ابن شاذان است. کمی بعدتر انتقاد از مرجئه و جهميه از اولويت های نويسندگان شيعی که در جدل ضد سنی مساهمتی داشتند نبود. به ويژه انتقاد از عقايد جهميه بيشتر در شرق جهان اسلام و عمدتا خراسان (و البته بغداد) در قرن سوم تداول داشت و اين در دوره ابن شاذان کاملا گواهی شده است (اين را هم اضافه کنم که تعبير "کافر نعمة" در برابر "کافر شرک" که در کتاب یکجا آمده از تعابيری است که بیشتر در سده دوم و اوائل قرن سوم معمول بوده و نه در دوره های بعدی؛ نک: ص 46). جالب اين است که نويسنده متن ما غير شيعيانی که به مذاهب جهمی و معتزلی و خارجی باور نداشتند را در دو دسته "جماعی" و "سنی" تقسيم می کند ( ص 58). اين تقسيم بندی کاملا می تواند گواهی باشد بر خراسانی بودن اين متن. در واقع "سنی" اشاره ای است به اصحاب حديث و سنت های نزديک به شافعيان و بعدا اشعريان در حالی که "جماعی" اشاره ای است به اسلاف سنت های اعتقادی حنفی خراسان که بعدا با عنوان "اهل سنت و جماعت" در دوره سامانی مطرح شدند و اسلاف ماتريدی های بعدی و مشايخ سمرقند و بخارا قلمداد می شوند. برای ابو عبد الله شيعی در شمال آفريقا و در حدود ظهور عصر فاطمی (و يا حتی در سلميه شام آنجا که مقدمات حرکت فاطميان شکل می گرفت و يا در يمن که بخشی از اهالی دعوت فاطمی حضور داشتند) اين تفکيک ميان "جماعی" و "سنی" امری ناشناخته و خارج از اولويت ها و اهتمامات بود.
وانگهی نويسنده يکجا با انتقاد از صوفی گرایان غير شيعی از چند تن از زاهدانی نام می برد که در خراسان آن دوره و در آغاز عصر ظهور تصوف خراسانی شناخته بودند: شقیق و حاتم و معاذ و ابن کرام (نک: ص 49). شقيق که همان شقيق بلخی است. حاتم هم اشاره به حاتم الأصم دارد که از بلخ است. معاذ بايد اشاره ای باشد همراه با تحريف به يحيی بن معاذ، صوفی معروف. او ساکن نيشابور بود و اتفاقا حدود دو سالی قبل از ابن شاذان، يعنی سال 258 ق در نيشابور خرقه تهی کرد. تصحيح متن بر اساس نسخه منحصر به فرد موزه بريتانيا منتشر شده و اينجا "معاذ" به ظنّ متآخم به يقين غلط است و درست آن يحيی بن معاذ است.
اما مهمترين نکته در اين ميان ذکر نام ابن کرام است که اشاره دارد به محمد بن کرام؛ پيشوای کراميه خراسان. او معاصر ابن شاذان بود و درست چند سالی بعد از اينکه از نيشابور رانده و ساکن شام شد در همانجا در سال 255 ق (پنج سالی قبل از تاريخ مرگ ابن شاذان) درگذشت. می دانيم که ابن شاذان رديه ای بر او نوشته بود (نک: نجاشي، ص 307). ابن کرام تا مدتها جز در نيشابور و خراسان شناخته نبود و بسيار بعيد است که در متنی از ابو عبد الله شيعی در شمال آفريقا نام او را تنها چند دهه ای بعد از دوران زندگانیش بيابيم. انتقادات نويسنده از فرقه غاليانه "بشيريه" با تصريح به نام و ديگر غاليان (ص 66 تا 67) هم کاملا با آنچه از ابن شاذان و مخالفت هايش با غلات شيعه می شناسيم هماهنگ است (او رديه ای بر غلات محمدی نوشته بود؛ نک: نجاشي، ص 307) و باز خود اين قرينه استواری است که متن ما نبايد در شمال آفريقا، جایی که ابو عبد الله شيعی در نوشته ها و خطبه های تبليغی خود بيشتر مخاطب سنی مذهبی را در نظر دارد که از اين مشکلات در درون جامعه شيعی بی اطلاع بودند و شيعيان غالی اساسا حضور قابل توجهی نداشتند نوشته شده باشد. کما اينکه انتقاد ديگر او از برخی شيعيان که با حکومت وقت همکاری می کردند (نک: ص 65 تا 66) بايد در همين سياق و استدلال ديد و اين همه خود نشانی است که نويسنده نمی تواند ابو عبد الله شيعی باشد.
چنانکه گفتيم در اين کتاب مطلقا نشانی از باورهای خاص اسماعيليان و حتی اسماعيليان متقدم و پيشا فاطمی ديده نمی شود. باری در کتاب از "الخليفة المهدي" سخن می رود اما اين ربطی به عبد الله المهدي، خليفه نخست فاطمی و يا مفهومی که قرمطيان و يا اسماعيليان پيشا فاطمی از مفهوم مهدويت داشته اند ندارد. باری اين تعبير چنانکه ديگر تعبيری که نويسنده يکجا به کار برده يعنی "المهدي قائم آل محمد" اشاره ای است کلی به باور شيعيان به ظهور مهدی از نسل آل محمد (ص) در آينده که می دانيم از خيلی قبل از ظهور فاطميان در ميان طيف های مختلف شيعيان امامی و غير امامی شايع بوده (برای استفاده از اين تعابير در اين کتاب، نک: ص 9، 27، 44، 60؛ در صفحه 27 تعبير "خليفة المهدي" آشکارا خطاست و درست آن همانطور که دو سطری قبلتر آمده "خليفة الله المهدي" است). محققان پيشگفته تعبير "طلوع الشمس من المغرب" را در متن کتاب (ص 27) نشانی گرفته اند بر ظهور فاطميان و مهدی فاطمی از شمال آفريقا. اين در حالی است که اين باور چه در مقام اشاره به خود مهدی، چه در مقام اشاره به يکی از علائم ظهور مهدی در آخر الزمان در روايات بسياری در سنت های مختلف شيعی و از جمله از سوی خود ابن شاذان (نقل از ابن شاذان، مثلا در غيبت شيخ طوسي، ص 435 و 436) تأييد شده و اختصاص به فاطميان و اسماعيليه ندارد. وانگهی در اينجا نويسنده ما از اين تعبير برای طرح مسئله عدم وجود فايده توبه مخالفان در قبل از قيامت بهره گرفته؛ تعبيری که در روايات زيادی در تفسير آيه 158 سوره انعام که خود نويسنده آن را همينجا نقل می کند روايت شده است و اين اختصاصی به احاديث شيعی ندارد و لزوما هم در اینجا ربطی به ظهور مهدی از مغرب ندارد (نمونه: "من تاب قبل أن تطلع الشمس من مغربها تاب الله عليه" در روايات اهل سنت و از جمله در مسند احمد بن حنبل). از ديگر سو تعابير نويسنده ما از ظهور مهدی در آينده ای دور حکايت می کند نه آينده ای نزديک؛ چنانکه محققان متن تصحيح شده تصور کرده اند و آن را نشانه ای دانسته اند که اين کتاب کمی قبل از ظهور مهدی فاطمی منتشر شده است.
وانگهی نويسنده ما يکجا اشاره ای دارد به تلاش حاکمان غاصب امامت برای از ميان بردن نسل اهل بيت چرا که می دانسته اند مهدی از نسل آنان خواهد بود. اینجا تعبیر نویسنده بسیار حائز اهيت است: "وإن الجبابرة من أمتنا حين علموا ولادة العبد الصالح کائن فيهم يذهب عنهم ملکهم ويسفّه رأيهم ويحيي الله تعالی به الکتاب والسنة علی يديه قتلوا أبناء آل محمد صلی الله عليه وآله واستحيوا نساءهم ووکّلوا علی نساء آل محمد کما فعل فرعون في أيام مولد موسی علی نساء بني إسرائيل... وسیظهر الله دینه علی يدي خليفته المهدي صلوات الله عليه وهم کارهون" ( ص 60).
آنچه نويسنده اينجا درباره مهدی و شرايط تولد او می گويد خود گواهی است که منظور تبليغ از شخصيت عبد الله المهدي، خليفه نخست فاطمی نيست. شرايط تولد او و يا پدران او؛ آنطور که در برخی سنت ها و روايات بعدی فاطمی وی را از نسل محمد بن اسماعيل قلم بردند، مطابق حکايت بالا نبود. در واقع نويسنده ما به احتمال زياد اشاره دارد به شرايط حصری که بر امامان هادی و عسکری (ع) و خانواده آن دو امام در دوره ابن شاذان در سامراء تحميل شد. ابن شاذان درست همان سال شهادت امام عسکری از دنيا رفت.
نکته جالب توجه و بسيار مهم اشاره ای است که نويسنده ما در ستایش مردمی از "مغرب" دارد که از اهل بيت پيامبر حمايت کردند (در اينجا از ادريس بن ادريس و ادارسه سخن می رود) در حالی که می گوید مردم سرزمینی که نویسنده به آن تعلق دارد رفتاری متفاوت دارند؛ همان مرجيان که اشاره است به خراسان: " ...وهم قبل المغرب، کما أن قوم موسی قبل المشرق، في حدّ ولد إدريس بن إدريس، حکم الکتاب فیهم ظاهر والقسم بالسوية والعدل في الرعية، خلاف ما ههنا من المرجئة في عدل أئمتهم وسيرتهم؛ حذو النعل بالنعل" (ص 59 تا 60). محققان کتاب اين اشارت را به نویسنده ادعایی کتاب، يعنی ابوعبد الله شيعی و حضورش در قبائل کتامه مغرب تفسير کرده اند در حالی که آشکار است که نويسنده در اینجا خود را متعلق به مشرق می داند و نه "مغرب".
با توجه به قرائنی که گذشت به احتمال قوی در واقع آقايان مادلونگ و واکر متن کتاب حذو النعل بالنعل فضل بن شاذان نيشابوري، متکلم، فقيه و محدث برجسته امامی مذهب متوفای سال 260 ق در نيشابور را منتشر کرده اند و نه متنی بی نام و نشان محتملا از ابوعبد الله شيعی، داعی اسماعيلی/فاطمی آخر سده سوم را.
2- مفاتیح النعمة تأليف ابوالعباس محمد، برادر ابوعبد الله شيعی يا تأليف ابوالحسن علی فرزند قاضي نعمان؟
کتاب مفاتيح النعمة در سنت اسماعيلی منتسب به قاضي نعمان است. يکبار هم اين کتاب با انتساب به قاضي نعمان منتشر شده. منتهی آقايان مادلونگ و واکر اين متن را در کتاب Affirming the Imamate: Early Fatimid Teachings in the Islamic West با انتساب به ابوالعباس محمد، برادر ابو عبد الله شيعی منتشر کرده اند. دليلی که برای اين انتساب در مقدمه ذکر کرده اند اين است که در آغاز متن کتاب، نويسنده از برادرش ابوعبد الله ياد می کند. طبعا اين نمی تواند به تنهایی دليل معتبری قلمداد شود. نويسنده کتاب، چنانکه از محتوای متن پيداست دارای مقام مهمی در دولت فاطمی است. برادر او ابو عبد الله هم چنانکه از همان آغاز متن بر می آيد مقام مهمی در دولت فاطمی داشته با اين وصف از عبارات نويسنده پيداست که ابوعبد الله از سطح پايين تری نسبت به او برخوردار بوده است. همين مطلب کافی است تا نويسنده را ابوالعباس محمد ندانيم. متن کتاب درباره حقوق مالی امام است و برای قانع کردن شخصی است که با وجود علاقمندی به امامت فاطميان اما بعد از مطالعه درباره ادله امامت آنان و کتاب های مرتبط شکی در دلش وارد شده و از اينکه پيشتر حقوق دینی اموال خود را به دستگاه خلافت فاطمی سپرده پشيمان است و از ابو عبد الله (و برادرش، نويسنده کتاب حاضر) خواسته تا آن مال را به او بازگردانند. متن ما در پی اثبات و توضیح وظيفه مالی آن شخص است در راستای پرداخت حقوق مالی اش به امام و اينکه اين حقوق به عنوان وظيفه ای دينی و قرآنی تلقی می شود.
نويسنده در همان آغاز کتاب به موقعيت جغرافيایی خود ("ناحيتنا") اشاره می کند: تليانه. اين نام در یکی از دو نسخه مورد اعتماد محققان به صورت ثلبانة آمده و در نسخه ديگر به صورت سليانة ضبط شده است. این دومی را محققان کتاب برگزیده اند و آن را مبنا قرار داده اند. آنها با وجود اينکه می دانسته اند شهر سليانه واقع در تونس تنها در اوائل قرن بيستم بنا شده احتمال داده اند که اين شهر در زمان ظهور فاطميان و خلافت المهدی عبد الله هم وجود خارجی داشته؛ بنابراين آن را هماهنگ با انتساب کتاب به ابو العباس قلم برده اند. اين درست نيست. اين شهر همانطور که گفتيم تلبانة است؛ و نه ثليانة و يا سليانة. تلبانة، "ضيعة" ای واقع در "مصر" بوده که نام آن را در دوره فاطمی و در حوادث مربوط به فاطميان در منابع می بينيم (به طور مثال، نک: کتاب الولاة وکتاب القضاة از کندي، ص 612). بنابراين اساسا اين کتاب نمی تواند به دوران ابو عبد الله و برادرش ابوالعباس مربوط باشد؛ زمانی که فاطميان هنوز پا به مصر نگذاشته بودند. بنابراين کتاب ما اساسا از مغرب (the Islamic West) نيست؛ بلکه از مصر است.
باری اين کتاب بايد تأليف قاضي مصر، ابوالحسن علي باشد؛ فرزند قاضي نعمان که مانند پدر در فقه و علوم مختلف متخصص بود و در عصر معز و عزيز فاطمي می زيست و مقام قضای مصر را داشت و در سال 374 ق درگذشت (نک: ذهبی، سير اعلام النبلاء، 16/ 367). او همراه معز از مغرب به مصر آمد و نه تنها متولی قضاء بود بلکه امور مالی بر عهده او بود و از نفوذ بسيار بالایی در دستگاه معز و بعدا در دوره عزيز برخوردار شد. برادرش ابو عبد الله محمد بعد از برادر جانشينش شد: ابو عبد الله محمد که قاضي بسيار پر نفوذ در دوره خود بود عاقبت در سال 389 ق در قاهره به خاک رفت. در سنت فاطمی و اسماعیلی نویسنده این کتاب را با پدرش قاضی نعمان که شهرتش بسی بیشتر از فرزندانش بود خلط کرده اند.
کتاب ما از لحاظ محتوا اساسا نمی تواند از دوران ابو العباس و برادرش ابوعبد الله شيعی باشد. اصطلاحات اسماعيلی اش درباره امامت و "حدود" و مراتب دعوت و همچنين تصويری که از ترتيب ائمه اسماعيلی در اين کتاب به دست داده شده مطلقا با تحولات فکری و نهادی آغاز خلافت عبد الله المهدي هماهنگ نیست؛ در کوتاه مدتی که اين دو برادر همچنان فعال بودند. مباحث اين کتاب درباره نطقاء، اساس ها، ائمه سبعه، ائمه مستور و انواع "حدود" در شکلی که مورد بحث قرار گرفته و همين طور مباحث تأويلی آن همگی شاهدی است قطعی بر اينکه اين کتاب ممکن نيست متعلق به دورانی باشد که هنوز فاطميان اين مباحث و اين مراتب و مباحث مربوط به امامت را مجال طرح نداده بودند. انتسابات اشتباه در اين نوع متون برداشت ما را از تحولات انديشگی مکاتب فکری دستخوش اشتباه در تحليل تاريخ باورها و انديشه های مذهبی و کلامی می کند. شگفتا که اين کتاب را به نام ابو العباس محمد قلم برده اند. محققان کتاب در مقدمه با انتساب متن به ابوالعباس داعی اين توضيح را مطرح کرده اند که اين متن مدتی در کتابخانه قاضي نعمان موجود بوده و بعدا يکی از فرزندان قاضي نعمان آن را به دليل فايده ای که بر آن مترتب بود بدون انتساب به ابوالعباس که در سنت فاطمی او و برادرش ابو عبد الله شيعي را کسی ديگر علاقه ای نداشت از آنها نامی ببرد با عنوان مفاتيح النعمة منتشر کرد. هيچ سندی تاريخی اين توضيحات را تأييد نمی کند.
با توجه به آنچه درباره دو متنی که در کتاب بالا منتشر شده در اين دو مقاله خود گفتيم طبعا عنوان کتاب يعنی (Affirming the Imamate: Early Fatimid Teachings in the Islamic West) بايد تغيير کند: اولا نه دو کتاب اسماعيلی که تنها يک کتاب و هر دو متن چاپ شده هم ربطی به مغرب/ شمال آفريقا ندارد بلکه يکی از خراسان (نيشابور) است و ديگری از مصر.
پيوست 1:
درباره شيعيان پيشا قرمطی/ اسماعيلی، قرمطيان و فاطميان
عموما داوری ها درباره تحولات فکری و اعتقادی اسماعيليه نخستين و پيشا فاطمی و آغاز دوران فاطميان در صد سال اخير به دليل مشکل انتساب و ماهيت متون منتسب به اين گروه ها دچار ايراد است. مثلا عموما تصور می شود که کتاب الرشد والهداية متعلق به ابن حوشب، منصور اليمن، پدر جعفر بن منصور اليمن است و اين کتاب بازتاب دهنده افکار اسماعيليه نخستين وفادار به عبد الله المهدي، نخستين خليفه فاطمی است. در حالی که اين انتساب قطعی نيست. وانگهی حتی اگر اين کتاب را تأليف او بدانيم عقايد مطرح در آن مربوط به زمانی است که هنوز باور به خلافت مهدی عبد الله فاطمی و گسست ميان قرمطيان و اسماعيليان نخستين صورت نگرفته بود. ظهور عبد الله المهدي چنانکه می دانيم به گسستی ميان گروه های مختلف اسماعيلی/ قرمطی و شيعی پيشا فاطمی انجاميد. يکی از اين گسست ها درباره مفهوم قائميت و مهدويت بود. در حالی که گروه هایی از قرمطيان بر ظهور مهدی؛ و گروه هایی با تأکيد بر مفهوم قائميت و انطباق آن بر محمد بن اسماعيل و گروه هایی شيعی به طور کلی بر ظهور "قائم" در آينده بی تأکيد بر شخصيت تاريخی او توجه نشان می دادند عبد الله مهدي با عنوان مهدي در میان طیف نزدیک به خود مطرح شد و فرزندش را هم به قائم ملقب کرد. ادعای امامت از سوی عبد الله المهدي درست برخلاف تمام توقعات در گروه های ياد شده بود. اينکه بعدا چگونه قاضي نعمان و ديگر نظريه پردازان فاطمی سعی در هماهنگ سازی باور به قائميت محمد بن اسماعيل با مهدی خطاب کردن عبد الله و قائم خطاب کردن فرزند او کردند بحثی است که بايد در جای ديگری به آن پرداخت. اما هر چه هست داعيان اصلی و اوليه دولت فاطميان با وجود آنکه با همه گروه های ياد شده ارتباط سازمانی نداشتند و حتی با برخی از آنها مخالفت هم داشتند اما از ميراث آنها در ادبيات بعدی فاطميان بهره گرفته می شد. کتاب الرشد والهداية به نظر می رسد که از کتاب هایی بود که در دوره پيشا فاطمی و با تأثير پذيری از انديشه آن گروه های متقدم که افکار باطنی هم داشتند و از غلات شیعه تأثير پذيری قوی یافته بودند نوشته شد و بعدا در ادبیات فاطمیان هم از آن کتاب و افکار آن و از جمله در مباحث مربوط به تأويل، نطقای سبعه، ناطق سابع و "حدود" ائمه تأثير گرفته شد. هيچ دليلی در دست نداريم که نشان دهد عبد الله المهدي و داعيان نزديکش مانند ابوعبد الله شيعی و برادرش اين باورها را مطرح می کرده اند. اگر هم منصور اليمن واقعا نويسنده کتاب الرشد والهداية باشد باید گفت آن را در دوره پیش از گسست سال 286 نوشته و کتاب تنها بازتاب دهنده عقاید قرمطيان/ اسماعيليان پيشا فاطمی است و نه تبلیغات رسمی حلقه عبد الله المهدی.
يکی از کتاب هایی که گرايشات اين گروه های پيشا فاطمی را به درستی نمايندگی می کند و متأسفانه به دليل انتساب اشتباه به جعفر بن منصور اليمن محتوای آن به عنوان باورهای حلقه عبد الله المهدي و فاطميان نخستين در تحقیقات اسماعیلی/ فاطمی شناسی قلم برده شده کتاب الکشف است که نخستين بار آن را اشتروتمان منتشر کرد. در مقاله زير نوشته ام که جز رساله پنجم آن مابقی ربطی به فاطميان و حتی در تعدادی موارد ربطی به اسماعيليه ندارد.
https://ansari.kateban.com/post/2174
پيوست دو:
مهدی و کتاب حذو النعل بالنعل
در کتابی که آقايان مادلونگ و واکر به نام ابو عبد الله شيعی منتشر کرده اند چند بار از "المهدي" با تعابير مختلف ياد شده؛ خليفة الله و همچنين با ترکيب مهدي و قائم: المهدي قائم آل محمد. اين دو تعبير به روشنی گواه آن است که نويسنده اين کتاب نمی تواند ابوعبد الله شيعی و درست از ماقبل ظهور عبد الله المهدي و تشکيل دولت فاطمی باشد؛ چنانکه اين دو محقق در مقدمه تحقيق مطرح کرده اند. نويسنده در کتاب از ظهور يک مهدی در آينده خبر می دهد و او را در عين حال که مهدی می خواند دو لقب ديگر برایش می آورد: خليفة الله و ديگری قائم آل محمد.
دو متن مهم که حوادث ظهور مهدي فاطمي را با جزئيات نقل می کنند (علاوه بر آثار قاضي نعمان) يکی استتار الإمام است از احمد بن ابراهيم نيشابوري و ديگری سيرة جعفر الحاجب. اين دومی از همه منابع موجود ديگر ارزشمندتر است و روايت دست اول تر و معاصری را به دست می دهد. بنابر آنچه در همين سيره آمده عبدالله ملقب به المهدي بالله بود و در سرتاسر اين سيره چيزی که حکايت کند او مدعی مهدويت طبق آنچه در روايات مهدويت در سنت های مختلف شيعی و سنی وجود دارد بود ديده نمی شود. در واقع استفاده او از تعبير المهدي بالله همانند استفاده عامی بود که در ميان عباسيان و زيديان وجود داشت. اين دليل روشنی داشت: گروه های مختلف قرمطی/ پيشا اسماعيلی/ پيشا فاطمی به قائميت و گاهی با تعبير مهدويت محمد بن اسماعيل (و يا يک قائم به طور کلی از نسل امام صادق) باور داشتند و بسياری از آنها که با رهبری دعوت فاطمی در سلميه مرتبط بودند در انتظار ظهور قائم، رهبری سلميه را در حد حجت های قائم/ امام تلقی می کردند. به همين دليل هم با ادعای امامت عبد الله المهدي در 286 ق انشقاقی بزرگ در ميان شيعيان اين طيف ها صورت پذيرفت. عبد الله المهدي با اظهار امامت و تشکيل دولت در واقع کاری غير منتظره را سامان داد. وانگهی وی خود را المهدي بالله خواند گرچه مدعی نبود همان قائم و يا مهدی منتظر است؛ کما اينکه فرزندش ابو القاسم محمد را هم القائم خواند بی آنکه او را همان قائم موعود بداند. سيرة جعفر الحاجب سند بسيار مهمی است برای اين موضوع. باری بعدا فاطميان تلاش کردند ظهور عبد الله مهدي در مغرب را به عنوان تحقق وعده الهی ظهور مهدي تطبيق دهند. اين پروژه را به ويژه قاضي نعمان در برخی آثارش دنبال کرد. اينکه چگونه فاطميان به تدريج توانستند ميان اعتقاد به قائميت محمد بن اسماعيل و ظهور او به عنوان ناطق سابع و خاتم همه شرايع و آغاز کننده عصر تأويل شريعت با اعتقاد به مهدويت عبد الله المهدي سازگاری ايجاد کنند بايد در جای ديگری مورد بحث قرار گيرد. هر چه هست اين تحول نيازمند زمان بود و حتی تا قرن ها بر سر آن ميان گروه های مختلف اسماعيلی و فاطمی اختلاف نظر وجود داشت (حتی اين باور وجود داشت که فرزند مهدی، يعنی ابو القاسم محمد در حقيقت قائم موعود است و عبد الله المهدي تنها زمينه ساز ظهور او بوده؛ تفصيلش را وقتی ديگر بايد بحث کنم. ترديد درباره هويت واقعی و نسب عبد الله المهدي تا مدت ها در ميان روايات اسماعيلی و ضد اسماعیلی ديده می شد. اين هم گفته می شد که اصولا القائم فرزند حقيقی عبد الله المهدي نبوده) . اما نکته حائز اهميت در اين ميان تلاش قاضي نعمان است که فارغ از بحث جايگاه محمد بن اسماعيل، عبد الله المهدي را نه تنها مهدی موعود و بلکه همان قائم که باز در روايات شيعی مورد توجه بود قلمداد کرد. او بی ترديد در اين تطبيق از سنت اماميه تأثير گرفته بود که امام غائب را، هم مهدی موعود می دانست که در روايات اسلامی از او سخن رفته، و هم عينا قائم آل محمد که شيعيان از ديرباز به ظهور او در آينده معتقد بودند. اين تطبيق چنانکه گفتم از سوی قاضي نعمان تحت تأثير اعتقادات اماميه و با الگو پذيری از آنان صورت گرفت و الا اسماعيليان و گروه های قرمطی و پيشا فاطمی عصر عبد الله المهدي همگی بر تطبيق ميان اين دو مفهوم متفق نبودند و بيشتر بر مفهوم قائميت تکيه داشتند تا مهدويت. قاضي نعمان برای تأکيد بر نقش عبد الله المهدي به عنوان مهدي موعود حتی از روايات ظهور مهدی از مغرب هم بهره گرفت تا کار تطبيق موجه تر باشد (نک: شرح الأخبار، ج ٣، ص 418: وروى يحيى بن سلام - صاحب التفسير - رفعه باسناده إلى رسول الله صلى الله عليه وآله ، أنه قال : تطلع الشمس من مغربها على رأس الثلاثمائة من هجرتي. وهذا حديث مشهور ، ولم تطلع الشمس من مغربها في هذا الوقت ولا قبله ولا بعده ، وإنما عنى عليه الصلاة والسلام بذلك قيام المهدي بالظهور من المغرب).
قاضي نعمان البته بيش از قائميت بر موضوع مهدويت تکيه می کند اما او می بايست علاوه بر اين نه تنها تطبیق مهدویت و قائمیت موعود روايات شيعی و سنی را در شخصیت عبد الله المهدي توضيح می داد بلکه می بایست روشن می کرد که چرا بعد از ظهور عبد الله مهدي به عنوان مهدی موعود قائم، فرزندش با عنوان قائم مطرح شد و او و ساير امامان/ خلفای فاطمی مانند منصور و معز باز با ادعای امامت مورد اعتقاد فاطميان بودند. اين نيازمند توضيح بود چرا که توقع اين بود که مهدی آخر الزمان و موعود روايات بايد آخرين حلقه از سلسله امامت باشد. قاضي نعمان در شرح الأخبار به اين مهم پرداخته. اينجا چند عبارت او را نقل می کنيم:
1- شرح الأخبار، ج ٣، ص ٣٨٦
فالمهدي وولده قرابة رسول الله صلى الله عليه وآله من ولد فاطمة
عليها السلام ومن ولد علي عليه السلام ، وهو ابن عمه دينا ووصيه ومن تقدم
ذكر فضله واثبات إمامته ، وإمامة الأئمة من ذريته . وما ذكر رسول الله في هذا
الخبر من أنه يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا ، فقد ذكرنا فيما
تقدم ما كان ويكون من ذلك ، وبينا الوجه فيه ، فأغنى ذلك عن اعادته .
2- شرح الأخبار، ج ٣، ص 386 تا 387
...أما أنه لا تذهب الأيام والليالي حتى يتولاها رجل من ولدي من عترتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي ، أشبه الناس بخلقي خلقا وبخلقي خلقا .
[ 1263 ] وروى محمد بن سلام ، باسناده عن أبي جعفر محمد بن علي عليه
السلام ، أنه قال : إذا قام القائم منا سار إلى أنطاكية ، فيستخرج منها التوراة من غار هي فيه مع عصا والحجر .
وقوله : يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي فكذلك جاء في غير موضع
أن القائم بالإمامة من آل محمد صلى الله عليه وآله من ولد المهدي الذي يجمع
الله تعالى له الأمم ويكون له الدين واحدا ويظهر الله تعالى دينه على الدين
كله ، كذلك اسمه محمد بن عبد الله وهذا لا يكون كما ذكرنا دفعة واحدة بل
تعالى الله بالأئمة من ولد المهدي أمره ودينه والايمان والمؤمنين شيئا شيئا ،
ويفتح على يدي كل واحد منهم ما يفتحه حتى يكون الذي يدين له جميع
أهل الأرض يفتح ما بقي منها ، ويقتل باقي من فيها من أعداء الله ، ويكون
الدين كله لله كما أخبر تعالى بذلك في كتابه ووعده عباده الصالحين أئمة دينه
يوم القيامة ، ويكون النقلة من الدنيا إلى الآخرة .
2- شرح الأخبار، ج ٣، ص ٣٩٠
وقد ذكرنا فيما تقدم معنى قوله : يملأها عدلا كما ملئت جورا . وأن أصل ذلك وأول ما فعله المهدي ، ويتم الله ذلك من بعده بالأئمة من ولده ، وينسب ذلك إليه إذ كان ابتداؤه ومفتاحه وسببه وأول قائم به... سمعت الامام المعز لدين الله عز وجل يحدث عما كان من أمر المهدي ، وقول بعض شيوخ الأولياء : يا مولانا ، أأنت المهدي المنتظر الذي يجمع الله لك العباد ويملكك الأرض ، ويكون لك الدين واحدا؟ فقال له المهدي : فضل الله تعالى كثير واسع ، ولنا منه قسم جزيل ، ولمن يأتي من بعدنا فضله ، ولو كان الفضل لواحد لما وصل الينا منه شئ .ثم قال المعز : كان المهدي مفتاح قفل الفضل والرحمة والبركات والنعمة فيه فتح الله تعالى ذلك للعباد ، وذلك يتصل عنه من ذريته حتى يتم لهم وعد الله الذي وعدهم إياه بفضله وقوته وحوله . وقول علي عليه السلام ليخرجن الاسلام نادا من أيدي الناس.
بنابراين قاضي نعمان هم از روايات مهدويت و هم از روايات قائميت برای تطبيق با شخصيت عبد الله المهدي استفاده می کند و در عين حال تلاشش بر اين است تا نشان دهد هم مهدی فاطمی و هم امامان بعد از او همه در واقع جنبه هایی از شخصيت مهدی موعود و قائم را نمايندگی می کرده و در حقيقت وعده به مهدی وعده ای به ظهور دولت ائمه اهل بيت و تسلسل تازه ای از ائمه است.
در بازگشت به بحث کتاب حذو النعل بالنعل يا همان متنی که به نام ابو عبد الله شيعی منتشر شده چنانکه قبلا در يادداشتی ديگر گفتيم بر ظهور "مهدی قائم آل محمد" در آينده تأکيد شده. نويسنده او را "خليفة الله" می خواند و روشن است که برای او دو مفهوم مهدي و قائم يکی است. يکی دانستن مصداق اين دو مفهوم و مهمتر از آن تطبيق آن بر مهدی فاطمي چيزی است که متعلق به چند دهه بعدتر است. در زمان ابوعبد الله شيعی، عبد الله فاطمي تنها به عنوان يک لقب سیاسی/ دینی عام مرسوم در ميان عباسيان و زيديان المهدي بالله خوانده می شد (نيز نک: کتاب المناظرات، ص 123 که تعبير امير المؤمنين المهدي بالله را دارد. اين کتاب گرچه روايت مناظراتی در دوران ابو عبد الله است اما چند دهه ای بعد از او نوشته شده)؛ نه او را خليفة الله می خواندند و نه مهدی موعود روايات و نه قائم آل محمد. متن ما در حقيقت اساسا متعلق به سنت اسماعيلی نيست بلکه اعتقاد شيعيان امامی را درباره قائم آل محمد و مهدي در حدود سال 260 ق بازتاب می دهد.
پيوست سه:
"طلوع شمس از مغرب" و عبد الله المهدي فاطمی
شايد مهمترين استدلال آقايان مادلونگ و واکر در انتساب کتابی که ما آن را کتاب حذو النعل بالنعل بالنعل ابن شاذان می دانيم و آن دو کتابی از ابو عبد الله داعي به اين شخص اخير عبارت زير باشد که در ص 27 متن ديده می شود:
... فبقي عبدة العجل من أمتنا في غيّهم یترددون لا هم یتوبون ولا هم یذکرون لما أشرب في قلوبهم العجل بکفرهم إلی يوم خليفة الله المهدي ويوم عجل أمتنا مبسوطة لکرامة النبي صلی الله عليه وآله قبل خروج المهدي عليه السلام دون القتل فإذا خرج خليفة (الله) المهدي غلّقت أبواب التوبة عن عبدة العجل من أمتنا کما تغلق عن جميع من لم يؤمن قبل طلوع الشمس من المغرب. قال الله عزوجل: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا، وهي طلوع الشمس من مغربها فليس اليوم عند عبدة العجل إلا من آمن بالعجل وأطاع السامري ومن أطاع السامري ومن أطاع أخا نبيهم عليه السلام وخليفته فهم استضعفوه کما فعلت بنو إسرائيل بهارون وشيعته...
در اينجا در واقع نويسنده کتاب روز ظهور مهدی را روزی دانسته که ديگر زان پس توبه کسی از مخالفان امام در میان امت پيامبر پذيرفته نخواهد شد کما اينکه توبه بر هر کس که تا قبل از "طلوع شمس از مغرب" ایمان نياورده باشد پذيرفته نخواهد شد. در اينجا دو محقق ما اين تعبير "طلوع شمس از مغرب" را بر ظهور مهدی از مغرب تطبيق داده اند و همين را نشانه گرفته اند که مقصود ظهور مهدي فاطمی از مغرب اسلامی است. اين برداشت بی گفتگو خطاست. در اينجا در واقع نويسنده قصد دارد بگويد توبه تنها تا زمان ظهور مهدی پذیرفته است و بعد از آن پذيرفته نيست و آن را به عقیده عدم پذيرش توبه بعد از ظهور علائم قیامت که يکی هم طلوع شمس از مغرب است همانند می کند. اين نکته اخير يعنی عدم پذيرش توبه پس از طلوع شمس از مغرب را بسياری از مفسران و حتی محدثان اهل سنت در ذيل آيه 158 سوره انعام ذکر کرده اند؛ يعنی درست همين آيه ای که نويسنده ما هم در همينجا در عباراتی که بالا نقل کرديم آورده است. من اينجا تعدادی از احاديثی که سيوطی در الدر المنثور از منابع سده های دوم و سوم ذيل همين آيه شريفه نقل می کند را می آورم:
وأخرج عبد بن حميد ، وابن مردويه ، عن عبد الله بن أبي أوفى : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : ليأتين على الناس ليلة بقدر ثلاث ليال من لياليكم هذه ، فإذا كان ذلك يعرفها المصلون ، يقوم أحدهم فيقرأ حزبه ، ثم ينام ، ثم يقوم فيقرأ حزبه ، ثم ينام ثم يقوم ، فبينما هم كذلك ماج الناس بعضهم في بعض، [ ص: 274 ] فقالوا : ما هذا ؟ فيفزعون إلى المساجد ، فإذا هم بالشمس قد طلعت من مغربها ، فضج الناس ضجة واحدة، حتى إذا صارت في وسط السماء رجعت وطلعت من مطلعها ، وحينئذ لا ينفع نفسا إيمانها. وأخرج الطيالسي وسعيد بن منصور وأحمد ، وعبد بن حميد والترمذي وصححه والنسائي ، وابن ماجه والطبراني ، وابن المنذر ، وأبو الشيخ والبيهقي ، وابن مردويه ، عن صفوان بن عسال ، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : إن الله جعل بالمغرب بابا عرضه سبعون عاما ، مفتوحا للتوبة لا يغلق ما لم تطلع الشمس من مغربها من قبله ، فذلك قوله : يوم يأتي بعض آيات ربك لا ينفع نفسا إيمانها ولفظ ابن ماجه : فإذا طلعت من نحوه لم ينفع نفسا إيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيرا...وأخرج الطبراني ، عن صفوان بن عسال قال : خرج علينا رسول الله صلى الله عليه وسلم فأنشأ يحدثنا : إن للتوبة بابا عرض ما بين مصراعيه ما بين المشرق والمغرب ، لا يغلق حتى تطلع الشمس من مغربها . ثم قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم : يوم يأتي بعض آيات ربك الآية . [ ص: 275 ] وأخرج عبد الرزاق وأحمد ، وعبد بن حميد ، ومسلم ، والبيهقي في البعث ، عن أبي هريرة قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : من تاب قبل أن تطلع الشمس من مغربها تاب الله عليه . وأخرج عبد بن حميد والطبراني ، عن ابن مسعود قال : التوبة معروضة على ابن آدم ما لم يخرج إحدى ثلاث ؛ ما لم تطلع الشمس من مغربها ، أو تخرج الدابة ، أو يخرج يأجوج ومأجوج ، وقال : مهما يأت عليكم عام فالآخر شر...
وأخرج ابن أبي شيبة ، ومسلم ، والنسائي وأبو الشيخ في العظمة ، والبيهقي في الأسماء والصفات ، عن أبي موسى الأشعري قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : إن الله يبسط يده بالليل ليتوب مسيء النهار ، ويبسط يده بالنهار ليتوب مسيء الليل ، حتى تطلع الشمس من مغربها...وأخرج نعيم بن حماد في "الفتن " ، عن ابن عباس ، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : إذا طلعت الشمس من مغربها تذهل الأمهات عن أولادها ، والأحبة عن ثمرات قلوبها ، وتشتغل كل نفس بما أتاها ، ولا يقبل بعدها لأحد توبة إلا من كان محسنا في إيمانه ، فإنه يكتب لهم بعد ذلك كما كان يكتب لهم قبل ذلك ، وأما الكفار فتكون عليهم حسرة وندامة ، لو أن رجلا أنتج فرسا لم يركبه حتى تقوم الساعة ، من لدن طلوع الشمس من مغربها إلى أن تقوم الساعة ، ولتقومن الساعة والناس في أسواقهم قد نشر الرجلان الثوب فلا يتبايعانه ولا يطويانه ، وقد رفع الرجل لقمته إلى فيه فلا يطعمها " . ثم تلا : وليأتينهم بغتة وهم لا يشعرون [العنكبوت : 53] .
بنابراين "طلوع شمس از مغرب" در اين روايات و در ذيل همين آيه شريفه به عنوان يکی از علائم آخر الزمان و پيش از قيامت مطرح می شود. نويسنده ما هم دقيقا همين را مد نظر دارد؛ يعنی ظهور مهدی را از حوادث آخر الزمان می داند و باب توبه را بعد از آن همچون بعد از طلوع شمس از مغرب بسته می بيند. در عبارت او هيچ سخنی در رابطه با ظهور مهدي از مغرب و يا تشبيه شخص مهدی به شمس ديده نمی شود و فقط سخن از علائم آخر الزمان است که ظهور مهدی هم بخشی از آن است. اتفاقا اينکه طلوع شمس از مغرب از علائم آخر الزمان و علائم ظهور مهدی است را روايات اماميه هم متذکر شده و به طور خاص ابن شاذان در کتاب القائم خود آن روايات را نقل کرده است (نک: غيبت شيخ طوسي، ص 435 و 436: أحمد بن إدريس ، عن علي بن محمد بن قتيبة ، عن الفضل بن شاذان ، عن الحسن بن محبوب ، عن أبي حمزة الثمالي قال : قلت لأبي عبد الله عليه السلام : إن أبا جعفر عليه السلام كان يقول : خروج السفياني من المحتوم ، والنداء من المحتوم ، وطلوع الشمس من المغرب من المحتوم ، وأشياء كان يقولها من المحتوم . فقال أبو عبد الله عليه السلام : واختلاف بني فلان من المحتوم ، وقتل
النفس الزكية من المحتوم وخروج القائم من المحتوم . قلت : وكيف يكون النداء ؟. قال : ينادي مناد من السماء أول النهار يسمعه كل قوم بألسنتهم : ألا إنالحق في علي وشيعته . ثم ينادي إبليس في آخر النهار من الأرض : ألا إن الحق في عثمان وشيعته فعند ذلك يرتاب المبطلون
وبهذا الاسناد ، عن ابن فضال ، عن حماد ، عن الحسين بن المختار ، عن أبي نصر ، عن عامر بن واثلة ، عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : عشر قبل الساعة لابد منها : السفياني ، والدجال ، والدخان ، والدابة وخروج القائم ، وطلوع الشمس من مغربها ، ونزول عيسى عليه السلام ، وخسف بالمشرق وخسف بجزيرة العرب ، ونار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلى المحشر).
بدين ترتيب نويسنده ما مطلقا از ظهور مهدی از مغرب سخنی به ميان نمی آورد بلکه تنها و تحت تأثير همان رواياتی که در تفسير آيه شريفه در بالا نقل کرديم مسئله عدم پذیرش توبه بعد از ظهور مهدی و پیدا شدن علائم آخر الزمان و از آن جمله طلوع شمس از مغرب را مطرح می کند. استناد به اين تکه از سخن نويسنده برای اثبات اينکه کتاب تأليف ابوعبد الله شيعی و داعی فاطمی است بدين ترتيب مخدوش است.
پيوست چهار:
درباره يک عبارت در کتابی که بايد اثر ابن شاذان باشد
در يکجای کتابی که آقايان مادلونگ و واکر منتشر کرده اند اين عبارت ديده می شود:
"وإن الجبابرة من أمتنا حين علموا ولادة العبد الصالح کائن فيهم يذهب عنهم ملکهم ويسفّه رأيهم ويحيي الله تعالی به الکتاب والسنة علی يديه قتلوا أبناء آل محمد صلی الله عليه وآله واستحيوا نساءهم ووکّلوا علی نساء آل محمد کما فعل فرعون في أيام مولد موسی علی نساء بني إسرائيل... وسیظهر الله دینه علی يدي خليفته المهدي صلوات الله عليه وهم کارهون" ( ص 60).
ما قبلا گفتيم که شرايط ميلاد مهدی فاطمي و يا شرايطی که در آن او و خاندان و پدرش زندگی می کرده اند آنطور که ما از منابعی مانند سيرة جعفر الحاجب، سيرة الاستاذ جوذر، استتار الامام و افتتاح الدعوة و منابعی از اين دست می شناسيم با گواهی فوق سازگار نيست. ما احتمال قوی می دهيم که کتاب ياد شده همان کتاب حذو النعل بالنعل ابن شاذان باشد. ممکن است با توجه به عبارت فوق اين تصور ايجاد شود که اين اثر نه از او بله از ابن رستم طبري (نويسنده کتابی با همین عنوان حذو النعل بالنعل) است که چندی بعد از آغاز غيبت صغرا می زيسته و از جريان حصر و تحت نظر بودن خانواده و مادر حضرت امام غائب (عج) اطلاع داشته است. با اينکه در نوشته سابق ما احتمال تأليف اين کتاب از سوی ابن رستم را کاملا رد نکرديم با اين وصف معتقدم اين اثر نبايد از او باشد. اگر او نويسنده اين کتاب بود احتمالا اطلاعات روشنتری درباره امام غائب و مفاهيم غيبت، مهدويت و قائميت به دست می داد.
ما به درستی نمی دانيم که ابن شاذان تا چه اندازه در خراسان از احوال ائمه عسکریین (ع) و شرايط حصر خانگی آنان اطلاع داشته اما اگر کتاب حذو النعل بالنعل را در حدود همان سال 260 ق و اواخر عمر خود نگاشته باشد محتملا ابن شاذان از کم و کيف مسائل مرتبط با ميلاد امام غائب و همچنين تحليل های شيعيان از اسباب آن حصر خانگی در زمان دو امام هادي و عسکري و همچنين بعد از رحلت امام يازدهم اطلاعاتی در دست داشته. به هرحال عبارت فوق در کتاب ما تحليلی کلی است از سوی نویسنده و نمی تواند به عنوان مؤيدی برای تأليف کتاب از سوی ابن رستم به کار آيد.
پيوست پنجم:
مهدی فاطمي و کتاب حذو النعل بالنعل
ما قبلا گفتيم که پيش و حتی بعد از ظهور مهدی فاطمی و موفقيت او در تشکيل دولت فاطمی به ياری ابو عبد الله شيعی و برادرش ابوالعباس که بعدا هر دو به تير خشم مهدی گرفتار شدند مطلقا مهدی عبد الله فاطمي ادعای مهدويت و يا قائميت به معنی اينکه او همان مهدی و قائم روايات شيعی و سنی است را نداشت. اين بعد از مؤفقيت او در تشکيل دولت به نام آل محمد (ص) و تداوم اين خلافت در دوره های قائم و منصور بود که فاطميان مسئله مهدويت او را با استناد به روايات ظهور مهدی از نسل پيامبر مطرح کردند و علاوه بر آن با الگو گيری از شيعه اماميه او را در عين حال همان "قائم" روايات شيعی قلم بردند. در المجالس والمسايرات که متن ارزشمندی از يادداشت های قاضي نعمان از گفتگوهايش با خلفای فاطمی آغازين است مطلبی به نقل از معزّ فاطمي آمده که به روشنی در کنار مستندات ديگر اين نکته را روشن می کند. معزّ در ضمن سخنش اشاره می کند به مأمون عباسی و اينکه او در واقع می خواست حکومت را به "صاحب الزمان" و " امام العصر من آل محمد" تحويل دهد. اما چون اين امام خود را به مأمون نشان نداد شخصی ديگر از آل محمد که امامت حق او نبود (اينجا مقصودش حضرت علی بن موسی الرضاست) ولايت عهدی مأمون را پذيرفت. درست معلوم نيست مقصود معزّ فاطمي از "صاحب الزمان" و " امام العصر من آل محمد" کيست اما احتمال دارد مقصودش فرزند محمد بن اسماعيل باشد که بعدا در سنت اسماعيلی وی را از ائمه ستر می دانستند. معزّ بعد از اينکه از تقيه آل محمد (ص) در برابر حکام جور و غصب سخن می راند می گويد:
.... وکان ذلک دأب أولياء الله حتی أزف الوقت الموعود وقرب الحدّ المحدود وقام جدنا المهدي بالله يضرب في الأرض من مشرقها إلی مغربها علی خوف من أهلها واثقا بوعد الله حتّی مکّنه الله وأظهره وجعلنا ورثته ومکننا في الأرض من بعده (المجالس والمسايرات، ص 403 تا 404).
در اينجا معزّ عبد الله المهدي را نه صراحتا مهدی موعود بلکه کسی می داند که با ظهور او دوران تقيه تمام شد. از ديدگاه معزّ فاطمي، عبد الله المهدی وعده الهی را محقق کرد و با او بود که آل محمد قدرت را در دست گرفتند و بعد از وی نيز فرزندانش ورثه او بودند و آنان نيز آن قدرت و تمکين الهی را به ارث بردند. در واقع معزّ فاطمي با توجه به موفقيت مهدی و فرزندانش به عنوان تفسيری بعد از واقعه اين ظهور را به ظهور مهدی تأويل می برد. قاضي نعمان همين ديدگاه را در آثارش برگرفت و مهدی فاطمي را همان مهدی موعود (و حتی قائم) روايات قلم برد.
آنچه گفتيم با يک سند بسيار مهم معاصر با ابو عبد الله شيعي تأييد می شود: کتاب المناظرات؛ متنی بسيار ارزشمند که اتفاقا توسط خود آقايان مادلونگ و واکر برای نخستين بار منتشر شد و اينک در اختيار ماست: متن کتاب المناظرات ابن هيثم از رهگذر گفتگوهای او با ابوعبد الله شيعی تصوير روشنی از او و محيط پيش از ظهور فاطميان در شمال آفريقا به دست می دهد. متن اين مناظرات و بحث هایی که در خصوص امامت در آن ثبت شده با محتوای کتابی که آقايان مادلونگ و واکر به نام ابو عبد الله شيعي منتشر کرده اند کاملا متفاوت است و اين خود باز می تواند قرينه ای باشد که کتاب ما تأليف ابو عبد الله شيعی نيست. نکته جالب توجه در اين کتاب اين است که در اين متن آشکارا ابوعبد الله، محمد بن اسماعيل را امام عصر و مهدی موعود می خواند. بخشی از عبارت گفتگوی ابن هيثم با ابوعبدالله از اين قرار است:
"فقلت له: إنّ في الروايات عن النبي صلی الله عليه وآله أنه قال: المهدي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي. قال: يريد بأبيه إسماعيل بن إبراهيم جده، فاتخذه أباً."
کما اينکه می بينيم ابو عبد الله شيعی با وجود اينکه داعی مهدی فاطمی است و خود همان زمان در کار تبليغ دعوت عبد الله و تشکيل نخستين حکومت او بود وی را مهدی موعود نمی داند بلکه محمد بن اسماعيل (و البته با توجيهی در تطبيق نام پدر او با پدر پيامبر اکرم) را همان مهدی موعود روايات می خواند.
يكشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۴:۵۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .