من قبلا در نوشته ای نشان داده ام که الياقوت ابن نوبخت بايد تأليفی بعد از دوران فخر رازي باشد. بنابراين اين کتاب چنانکه عموما تصور می شود از سده چهارم قمری نيست. در چاپ اين کتاب که در سال های اخير منتشر شد کما اينکه در چاپ شرح علامه حلی بر آن که شادروان علينقی منزوی خيلی سال پيش ترتيب داد فصل "القول في أحوال المخالفين" و شرح آن بنابر مصالحی حذف شد. قسمت حذف شده بعدها در يک نوشته کوتاه در يکی از مجلات قم منتشر شد. من به اصل نسخه های کتاب الياقوت و شرح آن انوار الملکوت دسترسی دارم و می کوشم اينجا دريافتی نادرست را که برخی نسبت به اين فصل اخيرا مطرح کرده اند مورد بررسی قرار دهم. طبق نظر صاحب الياقوت کسی که منکر "نص" بر امامت باشد کافر نيست. طبيعی است که اينجا منظور کفر در مقابل اسلام است و نه کفر صرف کلامی که بحثی نظری است. ابن نوبخت معتقد است کسی که منکر "نص" باشد کافر نيست و مسلمان است منتهی او طبق ديدگاهی معتزلی اين مسلمان را مؤمن نمی داند بلکه او را فاسق می خواند که ريشه فسقش به عدم تأمل درست در اعتقادات و نصوص و "نظر" در آنها بر می گردد. برخی ديگر هم مانند ابن نوبخت همين ديدگاه را داشته اند. منتهی ابن نوبخت در اين فصل کوتاه می گويد کسانی قائل به خلود چنين شخصی در جهنم هستند (حال چه به دليل قول به کفر و يا چه به دليل قول به فسق بدون توبه که سبب خلود در جهنم می شود) اما ابن نوبخت با اين نظر مخالف است و می گويد آنان مخلد در جهنم نيستند گرچه به بهشت هم نمی روند. علامه در شرح اين قسمت مبنای اين سخن ابن نوبخت را توضيح می دهد: اگر کسی مسلمان فاسق است مؤمن نيست اما چون در عين حال کافر نيست پس خلود در جهنم معنی ندارد (اينجا گرايش ابن نوبخت نشان از اختلاف او با معتزله و اصحاب وعيد دارد؛ کما اينکه عموما اماميه مخالف انديشه وعيد بوده اند) منتهی در عين حال او می گويد برای مسلمان فاسق بی توبه (که ايمان ندارد) اقتضای ثواب (که ايمان است) هم چون در اين مورد وجود ندارد بنابراين ابن نوبخت با نظر کسانی از اماميه که قائلند چنين کسی در نهايت به بهشت می رود مخالف است و آن را قول شاذ می داند. در واقع این شخص می تواند در قيامت در نهايت در حالت ميان بهشت و جهنم قرار گیرد. ابن نوبخت در عين حال می گويد که نظر او در مقابل "جمهور" اماميه است که قائل به کفر منکر نص اند. او می گويد عده ای از شيوخ اماميه در عين حال معتقد به کفر نيستند بلکه همانند او قائل به تفسيق منکر نص اند. در دنباله ابن نوبخت ديگر مخالفان اعتقادی در موضوعاتی مانند توحيد و مسائل عدل و از اين قبيل را نه کافر بل فاسق و مبتدع می داند و اين را تلویحا عقيده همه اماميه می خواند. اين موضع کاملا با مبانی کلامی ابن نوبخت و ساير اماميه می سازد و ريشه در همان ديدگاه عمومی در ميان بیشتر متکلمان مسلمان دارد: اگر مسئله ای در شمار مسائل نظری دينی است خطای در اعتقاد نهايتا فسق است و نه کفر. چرا که نهايتا ريشه در اين دارد که شخص به درستی در امر دين"نظر" ورزی نکرده و به استدلال های نظری توجه نشان نداده. اين مخالف را عموم متکلمان کافر نمی خواندند چرا که اين نوع اختلافات نهايتا به طريق الزام شايد به کفر بيانجامد اما اين کفر، کفر مصرّحی نيست و لازمه آن تکذيب پيامبر نخواهد بود. بنابراين نهايتا خطایی است که ذنب محسوب می شود و فسق را سبب ساز می شود. ابن نوبخت کسی که منکر "نص" است را کافر نمی داند بل تنها فاسق می خواند و به همين دليل هم به خلود در جهنم با توضيحی که گذشت برای منکر "نص" قائل نيست؛ درست همانطوری که درباره ديگر مسائل نظری همه اماميه مخالفان اعتقادی را کافر نمی دانند.
خوب، حال که چنين است چرا به گفته ابن نوبخت، بيشتر اماميه (جز تعدادی از شيوخ آنان بنابر نظر ابن نوبخت) منکر "نص" را کافر می دانند؟ پاسخ با توجه به مبانی آنان روشن است: آنان آنجا که مسئله ای نظری باشد و اعتقاد به آن "ضروری" نباشد مخالف را به کفر مقابل اسلام متصف نمی کنند (مانند بيشتر مسائل اعتقادی) اما هم ایشان مانند عموم متکلمان مسلمان معتقدند اگر جایی کسی اعتقادی داشت که لازمه آن تکذيب پيامبر بود اسلام به کفر تبديل می شود. با این توضیح که اين از ديدگاه عموم متکلمان مسلمان يک شرط دارد: بايد اعتقاد نص صريح و غیر قابل تأويل قرآن و يا خبر متواتر و قطعی الدلالة باشد (مانند وجوب اصل صلاة و صوم) نه اينکه ريشه در ادله ظنی و يا حتی قطعی الصدور ظنی الدلاله داشته باشد. تازه يک شرط ديگر هم دارد: بايد تکذيب پيامبر در چنين مواردی نه با نوعی تأويل و استدلال قابل اصطیاد بلکه خود صريح باشد: يعنی مثلا کسی بگويد که من با اينکه مسلمانم اما معتقدم با وجود اينکه اصل صلاة واجب شده اما به آن اعتقاد ندارم. روشن است که بدين ترتيب کمتر اعتقادی را می توان به کفر متصف کرد. اين ديدگاه عموم متکلمان مسلمان بوده است (اينکه در مقام تطبيق شرايط چقدر دقت می ورزيدند البته مسئله ای مستقل است). حال با توجه به اين نکته روشن است که آنجا که ابن نوبخت می گويد اکثر اماميه قائل به کفر منکر "نص" اند مقصودش جایی نيست که کسی اصل وجود "نص" را قبول نداشته باشد و يا دلالت آن را به شکل نظری رد کند. بلکه منظور آنان کسانی اند محدود که خود شاهد وجود "نص" بر امامت بوده اند و دلالت آن نصوص برای آنان واضح و علم بدان "ضروری" بوده اما با اين وصف "جحود" می ورزيدند و آن را منکر می شدند. همه متکلمان اسلام چنين موقعيتی مفروض را چنانکه گفتم منتهی به تکذيب پيامبر و کفر قلمداد می کردند. متکلمان اماميه در آثارشان توضيح داده اند که کجا اعتقاد به مدلول نصوص بر امامت جنبه نظری دارد و کجا جنبه "ضروری". صدها صفحه در اين موضوع نگاشته شده و جای شکی در اين زمينه نيست. بنابراين هيچ کس نمی تواند با استناد به نقل ابن نوبخت بگويد اماميه منکران نصوص امامت را مطلقا کافر می خوانده اند. اين از بی اطلاعی و بی توجهی در فهم متون قدمایی و کلامی ناشی می شود.
در اين ميان ابن نوبخت پا را فراتر می گذارد و حتی می گويد خودش و شماری از شيوخ اماميه حتی در چنين فرضی، يعنی فرض انکار و جحود "نصوص" امامت قائل به فسق اند و نه کفر. احتمالا اين بدين دليل بوده که ابن نوبخت و آن دسته از شيوخ امامی معتقد بودند که منکران نصوص هيچ کدام انکارشان به مرحله جحود امری قطعی الدلاله نمی رسيده و همه مخاطبان "نص" بايد به نوعی استدلال نظری در خصوص نصوص می پرداختند و اگر چنين نکرده اند بايد آنان را نه کافر بل مسلمان فاسق خواند (اين احتمال هم هست که آنان اساسا امر امامت را در شمار "ضروريات" اسلام نمی دانستند و نهايتا عدم ايمانی کلامی را متصور بودند). قسمتی از توضيح علامه در انوار الملکوت در خصوص ديدگاه اکثر اماميه خيلی واضح نيست و شايد همين به بد فهمی عبارات ابن نوبخت دامن زده باشد.
بدين ترتيب کتاب الياقوت آشکارا روشن می کند که از ديدگاه متکلمان اماميه مخالفان "نصوص" کافر نيستند بلکه سبب کفر تنها انکاری است که ريشه در "جحود" واضح داشته باشد.
خوب، حال که چنين است چرا به گفته ابن نوبخت، بيشتر اماميه (جز تعدادی از شيوخ آنان بنابر نظر ابن نوبخت) منکر "نص" را کافر می دانند؟ پاسخ با توجه به مبانی آنان روشن است: آنان آنجا که مسئله ای نظری باشد و اعتقاد به آن "ضروری" نباشد مخالف را به کفر مقابل اسلام متصف نمی کنند (مانند بيشتر مسائل اعتقادی) اما هم ایشان مانند عموم متکلمان مسلمان معتقدند اگر جایی کسی اعتقادی داشت که لازمه آن تکذيب پيامبر بود اسلام به کفر تبديل می شود. با این توضیح که اين از ديدگاه عموم متکلمان مسلمان يک شرط دارد: بايد اعتقاد نص صريح و غیر قابل تأويل قرآن و يا خبر متواتر و قطعی الدلالة باشد (مانند وجوب اصل صلاة و صوم) نه اينکه ريشه در ادله ظنی و يا حتی قطعی الصدور ظنی الدلاله داشته باشد. تازه يک شرط ديگر هم دارد: بايد تکذيب پيامبر در چنين مواردی نه با نوعی تأويل و استدلال قابل اصطیاد بلکه خود صريح باشد: يعنی مثلا کسی بگويد که من با اينکه مسلمانم اما معتقدم با وجود اينکه اصل صلاة واجب شده اما به آن اعتقاد ندارم. روشن است که بدين ترتيب کمتر اعتقادی را می توان به کفر متصف کرد. اين ديدگاه عموم متکلمان مسلمان بوده است (اينکه در مقام تطبيق شرايط چقدر دقت می ورزيدند البته مسئله ای مستقل است). حال با توجه به اين نکته روشن است که آنجا که ابن نوبخت می گويد اکثر اماميه قائل به کفر منکر "نص" اند مقصودش جایی نيست که کسی اصل وجود "نص" را قبول نداشته باشد و يا دلالت آن را به شکل نظری رد کند. بلکه منظور آنان کسانی اند محدود که خود شاهد وجود "نص" بر امامت بوده اند و دلالت آن نصوص برای آنان واضح و علم بدان "ضروری" بوده اما با اين وصف "جحود" می ورزيدند و آن را منکر می شدند. همه متکلمان اسلام چنين موقعيتی مفروض را چنانکه گفتم منتهی به تکذيب پيامبر و کفر قلمداد می کردند. متکلمان اماميه در آثارشان توضيح داده اند که کجا اعتقاد به مدلول نصوص بر امامت جنبه نظری دارد و کجا جنبه "ضروری". صدها صفحه در اين موضوع نگاشته شده و جای شکی در اين زمينه نيست. بنابراين هيچ کس نمی تواند با استناد به نقل ابن نوبخت بگويد اماميه منکران نصوص امامت را مطلقا کافر می خوانده اند. اين از بی اطلاعی و بی توجهی در فهم متون قدمایی و کلامی ناشی می شود.
در اين ميان ابن نوبخت پا را فراتر می گذارد و حتی می گويد خودش و شماری از شيوخ اماميه حتی در چنين فرضی، يعنی فرض انکار و جحود "نصوص" امامت قائل به فسق اند و نه کفر. احتمالا اين بدين دليل بوده که ابن نوبخت و آن دسته از شيوخ امامی معتقد بودند که منکران نصوص هيچ کدام انکارشان به مرحله جحود امری قطعی الدلاله نمی رسيده و همه مخاطبان "نص" بايد به نوعی استدلال نظری در خصوص نصوص می پرداختند و اگر چنين نکرده اند بايد آنان را نه کافر بل مسلمان فاسق خواند (اين احتمال هم هست که آنان اساسا امر امامت را در شمار "ضروريات" اسلام نمی دانستند و نهايتا عدم ايمانی کلامی را متصور بودند). قسمتی از توضيح علامه در انوار الملکوت در خصوص ديدگاه اکثر اماميه خيلی واضح نيست و شايد همين به بد فهمی عبارات ابن نوبخت دامن زده باشد.
بدين ترتيب کتاب الياقوت آشکارا روشن می کند که از ديدگاه متکلمان اماميه مخالفان "نصوص" کافر نيستند بلکه سبب کفر تنها انکاری است که ريشه در "جحود" واضح داشته باشد.
چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۷:۳۴
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .