درباره مذهب حکيم ابوالقاسم فردوسی سخن بسيار گفته شده. برخی او را زيدی مذهب می دانند. برخی هم شيعه امامی و البته شادروان استاد ما عباس زرياب خویی او را بر مذهب اسماعيلی می دانست. در مقاله عالمانه ای که مرحوم زرياب در شماره دهم مجله ايران نامه با عنوان "نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه" منتشر کرد با توجه به ديباچه شاهنامه و آنچه درباره خداوند و خلقت او فردوسی به نظم سروده استاد زرياب اين نظر را مطرح کرد که فردوسی بر مذهب اسماعيلی بوده. احتمال اينکه فردوسی بر اين مذهب باشد با توجه به اوضاع خراسان و طوس در زمانش البته بعيد نيست. گرچه در آن دوران و در عصر محمود غزنوی به دلايل و انگيزه ها و رقابت های سياسی اسماعيلی خواندن برخی از رجال و دولتمردان و اعضای خاندان های با نفوذ بيشتر جنبه اتهام آميز داشت و برای از ميدان به در کردن رقبا به کار می رفت. نمونه اش داستان حسنک وزير است از آل ميکال که صرفا به همين انگيزه ها قرمطی خوانده شد و دست آخر به همين اتهام به دار آویخته شد. شايد يکی از دلائل بی مهری به شاهنامه فردوسی در دربار محمود هم به همين رقابت ها باز می گشت؛ خاصه که می دانيم حسنک وزير از او حمايت می کرد. با اين وصف فردوسی هيچگاه به قرمطی بودن متهم نشد. او در مقام حکيمی دانشمند اگر بر مذهب اسماعيلی بود حتما موضعی منفی نسبت به محمود غزنوی می داشت و باورهای مذهبی او که هرگونه مشروعيت بخشی به محمود را با وجود حضور امام فاطمی در مصر نادرست می دانست مانع می شد که محمود را در شاهنامه بستايد. در داستان ها و رواياتی که درباره مذهب فردوسی در منابع قديم و از جمله در چهار مقاله عروضی سمرقندی نقل شده فردوسی يا "رافضی" خوانده شده و يا "رافضی" معتزلی مذهب. اسماعيليه را هيچ گاه رافضی نمی خواندند. حتی خود نويسندگان اسماعيلی خراسان هرگاه از رافضه ياد می کردند منظورشان اماميه و مذاهب وابسته به آنان (و حتی غلات) بود و خود را "رافضی" نمی دانستند (کسانی مانند ابوحاتم رازي و ابو يعقوب سجستانی. اين دومی معاصر کهنسالتر فردوسی بود). "رافضی" معتزلی مشرب يا بايد به زيديه معنا شود و يا امامی مذهبان با گرايشات معتزلی که می دانيم هر دو گروه آن زمان در خراسان و به ويژه نيشابور تعدادشان کم نبود. فراموش نکنيم که شيخ طوسي، همشهری فردوسی درست همان سال هایی که فردوسی در کار شاهنامه بود در اين شهر رشد و نمو کرد و در نيشابور نزد عالمان امامی فقه و حديث و کلام فرا می گرفت. اين ترکيب "رافضی" و "معتزلی" نمی تواند اشاره به اسماعيليه باشد و چنانکه گفتم در آن دوران دشمنان اسماعيليه آنان را باطنی و قرمطی می خواندند و حتی از تعبير اسماعيلی هم استفاده نمی کردند. مرحوم زرياب در مقاله خود نوشته اگر واعظ طوس مانع از تدفين فردوسی شد به دليل اين بود که او را اسماعيلی و باطنی می دانست؛ چرا که اهل سنت اماميه و زيديه را خارج از مسلمانی نمی دانند و بنابراين طبعا نبايد واعظی سنی مذهب مانع از تدفين او در قبرستان مسلمانان شود. اين نظر درست نيست. رفتار آن واعظ هرچه بود خارج از اصول بود و از اين رفتارهای بی اصول کم در تاريخ اتفاق نيافتاده است. اين نمی تواند قرينه ای باشد بر اسماعيلی بودن فردوسی.
مرحوم زرياب در مقاله پيشگفته و بر اساس شماری از ابيات ديباچه شاهنامه و تحليل محتوای دکترينال آن به اين نتيجه رسيده اند که فردوسی اسماعيلی مذهب بود و از فلسفه تنزيهی نوافلاطونی آنان تبعيت می کرد. استاد زرياب برای اثبات نظر خود ناچار شده اند شماری از ابيات اين ديباچه را الحاقی بدانند و ترتيب ابيات را هم به شيوه ای اجتهادی و در مخالفت با نص صريح نسخه های خطی شاهنامه تغيير دهند. طبعا اين کار اجتهاد در مقابل نص است. وانگهی بيشتر آنچه استاد زرياب در تحليل خود ارائه کرده اند توجه به منظر تنزيهی فردوسی است در مباحث توحيدی و خلقت. آنچه فردوسی در اين ابيات گفته به سادگی برای مذهب تنزيهی اماميه و زيديه هم قابل گسترش است و منحصر به اسماعيليه نيست. آنچه هم درباره خرد و جان و هستی در اين ابيات هست و استاد زرياب به دقت مورد بررسی قرار داده اند به سختی می تواند تنها ناظر به فلسفه نوافلاطونی اسماعيليان باشد. به نظر من تفسير خرد و جان در اين ابيات به ترتيب به عقل کلی و نفس کلی مستلزم تکلف بسيار است. از ديگر سو، در اين ابيات با وجود آنکه از خرد سخن رفته از سهم هدايت الهی به واسطه امام که نقطه محوری تفکر اسماعيليان است چيزی ديده نمی شود. برعکس شاهنامه ابيات زيادی در ستايش مطلق خرد انسانی و جايگاه آن در تشخيص حق از باطل دارد که درست بر خلاف ديدگاه اسماعيليه از ديرباز است که خرد را در هدايت به توحيد و معرفت محتاج تعليم امام معصوم می دانند. باری در اينکه فردوسی شيعی مذهب بوده هيچ ترديدی نيست و به نظر می رسد با توجه به آنچه گذشت دور نيست که بر مذهب امامی باشد (احتمال زيدی بودن او اصلا مرجح نيست) اما اسماعيلی خواندن او به دلائل متعددی که گذشت و از جمله ابيات زير در ستايش مطلق خرد بی اشاره به موضوع جایگاه امام معصوم کاملا غير محتمل است:
کنون ای خردمند ارج خرد بدین جایگه گفتن اندرخورد
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد بهر دو سرای
ازو شادمانی و زویت غمیست وُ زویت فزونی و هم زو کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان نباشد همی شادمان یکزمان
چه گفت آن سَخُنگوی مرد از خرد که دانا ز گفتار او بَرخورد
کسی کو خرد را ندارد به پیش دلش گردد از کردهٔ خویش ریش
هُشیوار دیوانه خواند وُرا همان خویش بیگانه داند وُرا
ازویی بهر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد به بند
نکته پايانی که بايد اينجا متذکر شوم اين است که تأکيد فردوسی در ابيات ديباچه بر الهيات تنزيهی به نظر می رسد پاسخ و واکنشی باشد به تفکر مذهبی و تشبیهی کراميه که می دانيم در دربار محمود از نفوذ زيادی برخوردار بودند. احتمالا همين عوامل کرامی مذهب دربار محمود که اتفاقا با شيعيان هم سر دشمنی داشتند موجبات بی مهری به فردوسی و شاهنامه او را از سوی محمود غزنوی فراهم کردند. بسياری از اتفاقات سياسی دربار محمود و از جمله رقابت هایی که در بالا بدان اشاره شد بی ارتباط با نزاع های کراميه و مخالفانشان در دربار محمود نبود و از اين منظر هم قابل تحليل است. کراميه دل خوشی از شاهنامه و سراینده اش نداشتند.
دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۷:۳۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .