در چند نوشته نظريات پروفسور ويلفرد مادلونگ را درباره مناسبات تشيع و اعتزال نقد خواهيم کرد. اين نظر که ائمه شيعه تحت تأثير آرای معتزله بوده اند و يا آرای آنان را بازتاب می داده اند درست نيست و من می کوشم نخست با تبيين جايگاه مکتب معتزلی در دو سه قرن نخست اسلامی نشان دهم که مناسبات تاريخی معتزله و شيعه را بايد در چارچوب ديگری تحليل کرد.
بخش اول: معتزله به عنوان مذهب؛ معتزله به عنوان يک مکتب استدلالی
من اين بحث را در تاريخچه ای که از علم کلام نوشته ام با تفصيل به بحث گذاشته ام منتهی به مناسبت يک سخنرانی که هفته پيش درباره پيشينه کلامی مکتب حله داشتم مناسب ديدم چند سطری را اينجا در مقام توضيح ارائه دهم.
در سده نخست قمری بر سر بحث تعريف ايمان و البته به دلائل سياسی مرتبط با موضوع موضع صحابه نسبت به فتنه اول و پيامدهای آن و اختلاف صحابه میان مسلمانان اختلاف نظر به وجود آمد. گروهی مانند خوارج قائل به کفر صاحب کبيره شدند و برخی مانند مرجئه بر ايمان داشتن شخص مرتکب کبيره گرايش پيدا کردند. البته گرچه موضع خوارج همزمان موضعی ضد اموی قلمداد می شد (با وجود اينکه به تدريج اباضيه سعی کردند در اين موضع تعديلاتی وارد کنند و ورژن معتدلتری از آن ارائه دهند) اما موضع مرجئه لزوما موضعی طرفدار امويان چنانکه معمولا تصور می شود نبود. بلکه بر عکس طيف های مهمی در ميان مرجئه و خاصه مرجئه کوفه و خراسان مواضعی ضد اموی داشتند. دليل امر اين بود که امويان با خلافت اللهی خواندن قدرت خود هرگونه مخالفت با آن و سرکشی از طاعت خود را خروج از "جماعت" قلمداد کرده و آن را کفر قلمداد می کردند. طیف های مهمی از مرجئه سده های اول و دوم با اين تفسير مخالف بودند و سرسپردگی و تعهد سياسی نسبت به خليفگان را با ايمان مرتبط نمی دانستند. اين طرز فکر يکی از نتايج موضع آنان درباره فتنه اول بود. آنان معتقد بودند اگر صحابه هرگونه اختلافی در عصر اول داشته اند اين اختلافات تا آنجا که به این دنیا و ديگر مؤمنان ارتباط پيدا می کند دخلی به ايمان صحابه ندارد و داوری درباره آنها بايد به روز قیامت سپرده شود. اين اختلافات را بايد بيرون از حيطه ايمان آنان مورد داوری قرار داد و نسبت به آن در خارج از حوزه ايمان درست و یا نادرست ارزيابی کرد. بدين ترتيب در ميان مرجيان بسياری بودند که با وجود چنين باوری نسبت به ايمان و صحابه اما گرايشات شيعی و يا نزديک به آن و يا دست کم ضد اموی داشتند و حتی درباره معاويه نظری منفی داشتند. بدين ترتيب اين دسته از مرجيان می توانستند در داوری اين جهانی خود بر حقانيت و درستی موضع يکی از اطراف در دوران فتنه اول از نقطه نظر سياسی تمايل پيدا کنند بی آنکه لزوما درباره ايمان اشخاص داوری کنند. در کوفه مرجيان تمايلات شيعی داشتند. در خراسان مرجيان آشکارا تمايلات ضد اموی داشتند. البته مرجيان طيف های مختلفی بودند و بسته به اينکه از چه بومی برخاسته بودند تمايلات سياسی و حتی مذهبی متفاوتی را منعکس می کردند. شيعيان در اين ميان در خصوص خلافت و فتنه اول موضعی متمايز با خوارج و مرجئه داشتند. بيشتر شيعيان در کوفه با صراحت در اين زمينه نظر می دادند. ويژگی همه شيعيان در دو قرن نخست اين بود که با موضع عثمانيه، يعنی کسانی که اصلا به مشروعيت خلافت حضرت امير (ع) و درستی عملکرد آن حضرت در دوران پنج ساله و به ويژه در سه جنگ معروف آن زمان باور نداشتند و قتل عثمان را نادرست می پنداشتند کاملا مخالف بودند. از ديدگاه همه شيعيان خلافت حضرت امير و رفتار آن حضرت در جنگ های سه گانه دورانش بر اساس اصول حق و حقيقت بود. البته در ميان شيعيان آن دوران برخی مواضع سهل تری نسبت به روند خلافت بعد از پيامبر داشتند و يا دست کم از اظهار نظر درباره آن خودداری می کردند (مانند طيف زيد بن علی)؛ اين در حالی بود که انتقاد از شيوه رفتاری عثمان در نيمه دوم خلافتش در ميان همه شيعيان عموميت داشت.به هرحال در ميان شيعيان حتی گروه ها و طيف هایی هم بودند که از موضع مرجيان به نحوی حمايت می کردند (مانند موضع حسن بن محمد بن حنفيه در رساله ارجايش).
در اين ميان معتزله راهی متفاوت و ميانی ميان خوارج و مرجئه اتخاذ کردند. می دانيم که اصل انشقاق آنان از ميان محفل حسن بصري در بصره آغاز شد. بصره شهر متفاوتی با کوفه و مدينه و ديگر امصار بود. بصره مرکز اصلی مخالفت با خلافت حضرت امير در دوران آن حضرت و بستر جنگ جمل و زخم خورده از آن بود. بدين ترتيب بعدا هم که اصحاب جمل شکست خوردند گروه های عثمانی در بصره رشد زيادی پيدا کردند. کسانی که با محفل آموزشی حسن بصری مرتبط بودند بی تأثير از عثمانيه اين شهر نبودند. حسن بصری البته خود عثمانی مذهب نبود. واصل بن عطاء و عمرو بن عبيد هم که در بصره بودند و با محفل حسن بصري مرتبط بودند خود عثمانی مذهب نبودند منتهی از آنان تأثير گرفته بودند. محفل حسن بصري گرايش واضحی به مذهب قدری داشت و اين مذهب در درجه نخست مذهبی ضد اموی بود. شماری از قدريان در سده های اول و دوم گرايشات مرجی داشتند. در بصره وضعيت فرق می کرد. می دانيم که خوارج هم در بصره نفوذ و امتدادی داشتند. با اين وصف قدريان بصری در محفل حسن بصري در موضوع ايمان نه موضع مرجئه را پذيرفتند و نه موضع خوارج را و نه حتی موضع متفاوت حسن بصری را. آنان با توجه به پيشينه عثمانی و البته خارجی در بصره ضمن برجسته کردن موضع ضد اموی قدريان (که بر ضد ديدگاه جبری مسلک مورد حمايت معاويه و امويان بود) از مواضع عثمانی و خارجی به شکل های مختلفی تأثير گرفتند. واصل بن عطاء و عمرو بن عبيد در شماری از باورهای مذهبی از خوارج تأثيراتی پذيرفته بودند. در موضع ضد شيعی هم از گرايشات عثمانی در آنها رگه هایی وجود داشت. با اين همه موضع ضد اموی آنان می توانست کسانی مانند زيد بن علي را به شخصيت واصل بن عطاء نزديک کند. اين طرز فکر ضد اموی ويژگی مهم شهر بصره در اين دو قرن بود. با اين همه چنانکه گفتم واصل بن عطاء و عمرو بن عبيد موضع متفاوتی درباره ايمان داشتند. اين موضع با مواضع همه مکاتب مذهبی ديگر يعنی خوارج و شيعه و مرجئه متفاوت بود. منزلت شخص مرتکب کبيره نه کفر بود و نه نفاق و نه ايمان محض، بلکه فسق بود. آدم فاسق در اين ديدگاه می بايست از کبيره خود توبه کند و الا مستوجب عقابی ابدی است. بدين ترتيب از ديدگاه آنان منزلت ايمانی اخروی اشخاص در حيات اجتماعی جامعه اسلامی می بايست مورد توجه قرار گيرد و در داوری درباره آنان به کار گرفته شود. در همين چارچوب داوری آنان درباره فتنه اول و طرفين درگير در جنگ های عصر حضرت امير (ع) و صحابه ای که درگير جنگ شدند هم با خوارج تفاوت داشت و هم با شيعه و هم با مرجئه. آنان در اين داوری موضع عثمانی نداشتند اما در اينکه حقانيت حضرت امير را حتمی نمی دانستند نوعی گرايش عثمانی را نمايندگی می کردند. در مجموع معتزله آن دوران موضع سختگيرانه ای نسبت به صحابه داشتند. مجموعه باورهای معتزله درباره قدر و ايمان و همچنين نتايج باورهایی که درباره قدر داشتند که به عقيده عدل باری تعالی و باورهای توحيدی می انجاميد به تدريج از معتزله نيمه سده دوم به عنوان گروهی از متکلمان ساخت که در کنار جهميه و شيعيانی مانند هشام بن الحکم به ويژه در بحث های دينی با غير مسلمانان و خاصتا زنادقه دوران و مانويان و ثنويان و گروه های مذهبی ديگر به شدت فعال بودند و در روند اخذ و اقتباس از همديگر به تدريج نظامی از ساختارهای کلامی و استدلالی را فراهم کرد. در بصره به ويژه اين امکان فراهم تر بود. چرا که از قديم و از دوران ما قبل اسلام در اين ناحيه و همچنين در منطقه خوزستان فعاليت های علمی و فلسفی سابقه داشت. در سده های اول و دوم هم بحث های دينی در بصره برای اين شهر فضای مناسبی را فراهم کرده بود برای گسترش دانشی که بعدا موسوم شد به علم کلام.
از نيمه دوم سده سوم نزديکی شيعيان و معتزله شدت بيشتری گرفت و حتی شماری از معتزليان به نفع مذهب اماميه تغيير مذهب دادند. اين به دليل نزديکی تعاليم معتزله با تعاليم اهل بيت در بحث های توحيد تنزيهی و حتی ضد جبری بود. در اين ميان غلات شيعی و متأثران از آنها گرايشات توحيدی متفاوتی داشتند. می دانيم که از همان دوره هشام بن الحکم تعداد قابل توجهی از اصحاب ائمه شيعه در بحث های کلامی مساهمت جدی داشتند و با معتزليان هم مرتبط بودند و بحث های کلامی ميان آنان رد و بدل می شد. ويژگی اصلی بسیاری از متکلمان شيعی تأکيد بر اهميت "نظر" و اهميت عقل در تکليف آدميان و معرفت بود. در مجالس برمکيان در بغداد همواره اشخاص مختلفی از جناح های مختلف متکلمان بغداد برای بحث و نظر دعوت می شدند که يکی از آنها هميشه از ميان شيعيان بود. تمام اين متکلمان از شيوه های بحثی و نظری و مبانی کم و بيش مشترکی در بحث های خود بهره می بردند گرچه در مواضع اعتقادی ميان آنها اختلاف نظر بود. در اين ميان اختلافات ميان معتزله و شيعه در قياس با اختلافات معتزله با ديگران به مراتب کمتر بود. در طول سده های سوم و چهارم با نزديکی بيشتر معتزله و اماميه از يک سو و همچنين حمايت آل بويه شيعی از معتزليان در ری و بغداد، دست کم در دوره ای حيات سياسی آنان، از ديگر سو ما شاهد بروز مکتب کلامی تازه ای در ميان اماميه هستيم که از شيخ مفيد آغاز می شود و نهايتا به شريف مرتضی و شيخ طوسی می انجامد. در اين دوران عملا بيشتر کسانی که در درس های شيوخ معتزله در بغداد و ری شرکت می کردند از ميان شيعيان زيدی و حتی امامی بودند. موضع بيشتر معتزليان در اين دوران حکم به افضليت حضرت امير (ع) بر جميع صحابه بود و البته در بحث نص و عصمت با اماميه اختلاف نظر داشتند. در سده های پنجم و ششم قمری عملا حضور معتزليان سنی مذهب در مجموع معتزلی مشربان بسيار کم شد و چنانکه می دانيم زيديان ری و يمن نماينده اصلی مکتب اعتزال قلمداد می شدند. تمام معتزليان غير سنی عمدتا ترجيح می دادند به جای عنوان معتزلی از عنوان عدليه (يا اهل عدل و توحيد) برای خود استفاده کنند. آنان معتزلی نه به عنوان مذهبی اعتقادی که در سده دوم از آن اراده می شد بلکه به معنای وسيعتر آن يعنی عدلی مذهبانی که از شيوه های کلامی مدرسه اعتزال به معنای عام آن بهره می برند بودند. آنان در اين معنای دوم در واقع خود را متکلمانی عقل گرا و غير جبری و غير اشعری می دانستند که بر دو آموزه توحيد و عدل تأکيد می کنند.
از نيمه سده دوم قمری به بعد معتزله از مذهبی اعتقادی به دليل کم رنگ شدن بحث های دوران اول به سمت يک مدرسه کلامی تغيير کردند و بيشتر نمايندگان گفتمان و یا نظامی کلامی به حساب می آمدند. از اين پس آنان متکلم که مفهومی متفاوت با فقيه داشت به شمار می آمدند که با شيوه های خاصی که بعدا جدلی قلمداد شد از آموزه های اصلی دين اسلام در برابر مخالفان غير مسلمان دفاع می کردند. تأکيد بر عقل در معرفت و تکليف و بهره وری از استدلال های نظری و عقلی ويژگی مهم معتزليان بود. با آغاز نهضت ترجمه کتاب های فلسفی يونان به سريانی و عربی در بغداد و انتقال متکلمان از شهرهای کوفه و بصره به اين شهر به عنوان پايتخت جديد جهان اسلام و خاصتا در عصر هارون الرشيد و بعد به ويژه مأمون مذهب معتزله بيش از آنکه مذهبی اعتقادی باشد يک چارچوب مدرسی برای کلام ورزی بود. بدين ترتيب در آن دوران هنوز بر سر اصول اصلی اعتزال اتفاق نظر وجود نداشت چرا که حتی در مهمترين پايه های مذهبی اعتزال هم در ميان آنها اختلاف نظر وجود داشت و نظرات تازه و مخالف بروز می کرد. بعدا البته معتزله تلاش کردند اصولی پايه ای را به عنوان مبانی اصلی مکتب خود معرفی کنند و در همين راستا شماری از قدمای خود را تحت عنوان اهل بدعت معتزلی خارج از دايره خود دانستند. حتی در موضوع ايمان کسانی بودند که با وجود شهرت به معتزلی بودن اما با نظر غالب در ميان معتزله مخالف بودند. در عصر مأمون معتزله با جهميه که با وجود مرجی و غیر قدری بودن شباهت هایی با آنان در بحث های توحيد و ضد تشبيه داشتند همکاری هایی کردند و محنه در واقع حاصل اين همکاری ها بود. در بغداد اوائل سده سوم نه تنها معتزله ديگر تمايلات قديم خود درباره صحابه و فتنه اول را نداشتند بلکه اساسا معتزليان بغداد خود گروهی از زيديه قلمداد می شدند. در تمام اين دوران ها همکاری معتزله و زيديه در قيام های علوی در منابع تاريخی گواهی شده است. با فاصله گرفتن معتزليان از باورهای شبه عثمانی اوليه شان شيعيان امامی با آنان نزديک شدند و حتی معتزله اين باور را مطرح کردند که تعاليم توحيدی آنان برگرفته از تعاليم بنی هاشم و به ويژه شاخه ابو هاشم فرزند محمد بن حنفيه و در نهايت از حضرت امير (ع) است. اين ديدگاه در اصل احتمالا بخشی از رويکرد معتزله برای نزديکی به تشيع عباسی و اندکی بعد از به قدرت رسيدن عباسيان بود. با اين همه مناسبات آنان با عباسيان هميشه خوب نبود و گاهی در قيام های ضد عباسی در سده دوم مشارکت داشتند. در عصر مأمون و دو خلفش آنان به عباسيان نزديکتر شدند که البته بعدا با قدرت رسيدن متوکل اين وضعيت به نفع دشمنان معتزله تغيير کرد.
يكشنبه ۲۹ دي ۱۳۹۸ ساعت ۳:۴۰
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
رساله دکتری بنده در خصوص جریان شناسی جعل حدیث است.
کتابها در حوزه جعل حدیث وجود دارد اما کفایت نمی کند برای اینکه جریان شناسی جعل حدیث صورت پذیرد نیاز به منابعی برای مطالعه است تا جریانات جعل حدیث شناخته شوند. جهت نو آوری در رساله نیازمند شناخت دقیق جریانات هستم.
لطفا راهنمایی بفرمائید .
اجرکم عندالله