چند سالی است که در مطالعات اسلامشناسی اقبال مجددی به ابن تیمیه و افکار و آثار او دیده می شود. ابن تیمیه زندگی کم و بیش جالب توجهی داشته و به دلیل موقعیت ممتاز تاریخی که در آن بسر می برده و نیز پاره ای از موضعگیری های سیاسی و دینی او و همچنین تعدد آثارش می تواند موضوع جالب توجهی برای محققان مطالعات ادیان و خاورمیانه قرار گیرد. با این وصف اقبال دوباره به آثار و افکار او می تواند همچنین ناشی از جذابیت آثارش به دلیل تلاش او برای ساده کردن مسائل دینی و مذهبی هم باشد. ابن تیمیه در آثار متعدد و مطولش که عمدتاً هم سخنانی تکراری و از این نقطه نظر خسته کننده است این توانایی را دارد که مهمترین مشکلات کلامی و فلسفی و مذهبی را به سطحی بسیار ساده از دریافت ها و تفسیرها و صورتبندی ها فرو کاهد و بعد با احکامی شدید و غلیظ درباره آن مسائل داوری بسیار سطحی کند. این ساده کردن مسائل شاید برای عده ای خوشایند باشد اما من تعبیری جز انحطاط فکری برای آن نمی بینم. در کتاب های منهاج السنه و درء تعارض العقل والنقل و اقتضاء الصراط المستقیم و مجموعه فتاوی بزرگ و کوچک و عمدتا با محتوایی تکراری ابن تیمیه از منابع کاملاً مشخصی دائماً (و البته گاهی بدون اشاره به منابع خود) مطالبی را در راستای اهداف خود نقل می کند و به جای درگیر شدن در عمق مسائل فلسفی و کلامی عموماً به ساده کردن مسائل و ارائه پاسخی حاضر و آماده برای همه آن پرسش ها بسنده می کند. این چنین است که در دیدگاه او که بعداً در کتاب های شاگردش ابن قیم الجوزیه هم می توان عیناً آن را مشاهده کرد مواضع گوناگون و متفاوت معتزلیان و جهمیه و فلاسفه و باطنیان همه و همه در بسیاری از مسائل یکی جلوه می کند و البته همه هم با مهر بدعت و کفر باطل اعلام می شود. او در بسیاری از مسئله های کلامی موضع اشعریان را هم با همه این گروه ها یکی می گیرد و یکسره به سنت و احادیث مجامیع حدیثی حنبلیان و اصحاب حدیث فرا می خواند. در این چارچوب ابن تیمیه حتی در تعدادی از مسائل کلامی مواضع حنبلیانی مانند ابن عقیل را به دلیل تأثیر پذیری از معتزلیان و اشعریان رد می کند. در دیدگاه او بدعت صاحب مراتبی است که ظهور اتم آن در باورهای فلاسفه مسلمان مانند ابن سینا مجال ظهور یافته و او را نیز نه تنها متأثر از فلاسفه یونان و بلکه متأثر از اسماعیلیان و باطنیان و اخوان الصفا می پندارد.
منابع ابن تیمیه چنانکه گفتم در نقل باورهای فلسفی و کلامی روشن است. او نه فرصت و نه توان مطالعه و درک سخنان حکما و شفا و اشارات بوعلی و یا آثار متکلمان معتزلی را داشت. منبع عمده او برای سخنان آنان کتاب های فخر رازی است. منتهی حتی در فهم دقیق آثار فخر رازی هم توفیق چندانی نداشته است. این را به گواهی بازخوانی آثار او و مقایسه کتاب های ابن تیمیه و آثار فلسفی و کلامی فخر رازی می توان معاینه دید. توجه او به ابو البرکات بغدادی هم محصول همین تأثیر پذیری از کتاب های فخر رازی است.
تنها در چند مسئله محدود کلامی ابن تیمیه مواضع مخالفی با سنت کلامی و اعتقادی اصحاب حدیث و حنبلیان اتخاذ می کند که البته آنها را هم از دیگران مانند ابو البرکات بغدادی و یا ابو المعالی جوینی و یا غزالی اخذ و اقتباس کرده است.
ابن تیمیه خواستار بازگشت به "سلف صالح" و اجتهادهای جدید و گذار از مذاهب تاریخی فقهی بود. این درست است اما فراموش نکنیم که این موضع در حقیقت همان موضع تاریخی حنبلیان بود که برای فقه امام خود احمد بن حنبل جایگاهی در هندسه مذاهب فقهی اسلامی نمی یافتند. احمد بن حنبل همواره از دیدگاه مخالفان و حتی برخی از ستایشگرانش نه به دلیل جایگاه فقهی اش بلکه به جهت مواضع اعتقادی و جایگاهش در حدیث اهمیت داشت. از او آرای فقهی متنوع و متناقضی در روایات سنت های مختلف حنبلی موجود است که حنبلیان را در طول تاریخ مکتب فقهی خود دچار سردرگمی می کرد و البته نوعی تمسک به اختیارات فقهی را برای آنان ممکن می کرده است. فقه احمد بن حنبل اساساً سلفی محور و اجتناب از انواع قیاس و اجتهاد و اجماعات تا جای ممکن بود و بنابراین ابن تیمیه راه دشواری در پیش نداشت. باری آنچه ابن تیمیه را از حنبلیان دیگر متمایز می ساخت آن بود که او در واقع می خواست اجتهاد سلفی و حدیث محور خود را جانشین تلاش ها و اجتهادات و تأویلات نویی کند که دست کم سه قرن فقیهان و اصولیان حنبلی بغداد و شام را در فرایند نظام سازی فقه و کلام حنبلی مشغول به خود کرده بود. ابن تیمیه در حقیقت به نوعی با آن سنت های درون حنبلی هم مقابله می کرد.
ابن تیمیه تنها مخالف و خصم شیعیان و "رافضیان" و باطنیان نبود و حکم به بدعت و حتی در مورد شماری از آنان حکم به کفر آنان نمی داد. او با فلاسفه، معتزلیان، اشعریان، صوفیه و مکتب ابن عربی هم مخالف بود. فلاسفه را آشکارا نا مسلمان می خواند و از بدعت خواندن و یا کفرآمیز بودن عقاید مابقی هم، اگر ضرورت می دید، ابایی نداشت.
این همه را ابن تیمیه به بهانه دفاع از سنت و حدیث انجام می داد اما به واقع مقام او در حدیث کجاست و چه مرتبه ای را در دانش حدیث می توان برای او در نظر گرفت؟ واقعیت این است که ابن تیمیه هیچگاه در سنت عالمان حدیث پایگاهی برای خود به دست نیاورد. شناخت او از حدیث و طرق و علوم آن ضعیف و در مقایسه با بزرگان دانش حدیث مانند ابن حجر عسقلانی تقریباً هیچ است.
تمدن اسلامی را فیلسوفان و متکلمان و فقیهان و صوفیان و هنرمندان و وزیران و کاتبان و خلیفگان و شاهان و افزون بر آنان همه "دگراندیشانی" ساختند که ابن تیمیه آنان را به انواع کفر و الحاد و بدعت متهم می کرد. ابن تیمیه قشر بسیار محدودی را در تمدن اسلامی نمایندگی می کند؛ همان هایی که امروزه آثار بینش ها و تفکراتشان را تحت عنوان وهابی و سلفی اینجا و آنجا می بینیم. اجتهادی که او بدان فرا می خواند بازگشت به "سلفِ" اصحاب حدیث بود؛ فتح باب اجتهاد نبود. دعوتی بود به "انسداد مطلق".
منابع ابن تیمیه چنانکه گفتم در نقل باورهای فلسفی و کلامی روشن است. او نه فرصت و نه توان مطالعه و درک سخنان حکما و شفا و اشارات بوعلی و یا آثار متکلمان معتزلی را داشت. منبع عمده او برای سخنان آنان کتاب های فخر رازی است. منتهی حتی در فهم دقیق آثار فخر رازی هم توفیق چندانی نداشته است. این را به گواهی بازخوانی آثار او و مقایسه کتاب های ابن تیمیه و آثار فلسفی و کلامی فخر رازی می توان معاینه دید. توجه او به ابو البرکات بغدادی هم محصول همین تأثیر پذیری از کتاب های فخر رازی است.
تنها در چند مسئله محدود کلامی ابن تیمیه مواضع مخالفی با سنت کلامی و اعتقادی اصحاب حدیث و حنبلیان اتخاذ می کند که البته آنها را هم از دیگران مانند ابو البرکات بغدادی و یا ابو المعالی جوینی و یا غزالی اخذ و اقتباس کرده است.
ابن تیمیه خواستار بازگشت به "سلف صالح" و اجتهادهای جدید و گذار از مذاهب تاریخی فقهی بود. این درست است اما فراموش نکنیم که این موضع در حقیقت همان موضع تاریخی حنبلیان بود که برای فقه امام خود احمد بن حنبل جایگاهی در هندسه مذاهب فقهی اسلامی نمی یافتند. احمد بن حنبل همواره از دیدگاه مخالفان و حتی برخی از ستایشگرانش نه به دلیل جایگاه فقهی اش بلکه به جهت مواضع اعتقادی و جایگاهش در حدیث اهمیت داشت. از او آرای فقهی متنوع و متناقضی در روایات سنت های مختلف حنبلی موجود است که حنبلیان را در طول تاریخ مکتب فقهی خود دچار سردرگمی می کرد و البته نوعی تمسک به اختیارات فقهی را برای آنان ممکن می کرده است. فقه احمد بن حنبل اساساً سلفی محور و اجتناب از انواع قیاس و اجتهاد و اجماعات تا جای ممکن بود و بنابراین ابن تیمیه راه دشواری در پیش نداشت. باری آنچه ابن تیمیه را از حنبلیان دیگر متمایز می ساخت آن بود که او در واقع می خواست اجتهاد سلفی و حدیث محور خود را جانشین تلاش ها و اجتهادات و تأویلات نویی کند که دست کم سه قرن فقیهان و اصولیان حنبلی بغداد و شام را در فرایند نظام سازی فقه و کلام حنبلی مشغول به خود کرده بود. ابن تیمیه در حقیقت به نوعی با آن سنت های درون حنبلی هم مقابله می کرد.
ابن تیمیه تنها مخالف و خصم شیعیان و "رافضیان" و باطنیان نبود و حکم به بدعت و حتی در مورد شماری از آنان حکم به کفر آنان نمی داد. او با فلاسفه، معتزلیان، اشعریان، صوفیه و مکتب ابن عربی هم مخالف بود. فلاسفه را آشکارا نا مسلمان می خواند و از بدعت خواندن و یا کفرآمیز بودن عقاید مابقی هم، اگر ضرورت می دید، ابایی نداشت.
این همه را ابن تیمیه به بهانه دفاع از سنت و حدیث انجام می داد اما به واقع مقام او در حدیث کجاست و چه مرتبه ای را در دانش حدیث می توان برای او در نظر گرفت؟ واقعیت این است که ابن تیمیه هیچگاه در سنت عالمان حدیث پایگاهی برای خود به دست نیاورد. شناخت او از حدیث و طرق و علوم آن ضعیف و در مقایسه با بزرگان دانش حدیث مانند ابن حجر عسقلانی تقریباً هیچ است.
تمدن اسلامی را فیلسوفان و متکلمان و فقیهان و صوفیان و هنرمندان و وزیران و کاتبان و خلیفگان و شاهان و افزون بر آنان همه "دگراندیشانی" ساختند که ابن تیمیه آنان را به انواع کفر و الحاد و بدعت متهم می کرد. ابن تیمیه قشر بسیار محدودی را در تمدن اسلامی نمایندگی می کند؛ همان هایی که امروزه آثار بینش ها و تفکراتشان را تحت عنوان وهابی و سلفی اینجا و آنجا می بینیم. اجتهادی که او بدان فرا می خواند بازگشت به "سلفِ" اصحاب حدیث بود؛ فتح باب اجتهاد نبود. دعوتی بود به "انسداد مطلق".
شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱:۰۸
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .