متأسفانه در ایران و در میان اهل علم تصور درستی از اهل سنت و تحولات مذهبی آنان و تمایزهای دورنی آنها وجود ندارد. بسیاری، اهل حدیث و حنابله را وجه غالب اهل تسنن می دانند و با یک صفت کلی قشری همه تاریخ تفکر سنی را مورد قضاوت قرار می دهند. عده ای هم که تعدادشان کم نیست با مقابل قرار دادن تفکر اشعری در برابر تفکر معتزلی، معتزلیان را خردگرا و در مقابل اشعریان را ضد عقل و قشری و ظاهری توصیف می کنند. عده ای هم هر چه غیر شیعه را سنی و اهل سنت می دانند. این تصورات غلط ناشی از عدم مطالعه و دقت است. نخست اینکه اولا اهل سنت و جماعت به عنوان یک هویت مذهبی محصول سده های چهارم و پنجم قمری است. قبل از آن ما یا اصحاب حدیث داشته ایم و یا اهل سنت به معنای خاص کلمه که شامل حنفیان و اشعریان و اسلاف آنان و همچنین ماتریدیان می شد. حنابله همواره اقلیتی بیش نبوده اند و داخل شدن آنان در اهل سنت و جماعت به معنای عام کلمه مربوط می شود به سده پنجم قمری به بعد. اشعریان و ماتریدیان از آغاز اهل نظرورزی کلامی بودند و تفاوتشان با معتزله تنها در رویکردهای متفاوت آنان بود به شماری از مسائل اعتقادی و نظری. در این میان ماتریدیان که اتفاقاً از اوائل سده ششم قمری به بعد وجه غالب در میان حنفیان را به خود اختصاص دادند و بنابرین به تدریج عمده ترین مذهب کلامی اسلامی قلمداد شدند در مسئله حسن و قبح عقلی و شرعی کم و بیش و عمدتاً همان حرف معتزله را باور دارند. اشاعره هم درست است که در این مسئله با معتزله مخالفند اما می دانیم که فخر رازی و اخلاف او تفسیر کم و بیش قابل مفاهمه ای از این موضوع را که با مبانی معتزله و شیعه قابل مقایسه است اتخاذ کردند. این در حالی است که اساساً این موضوع ثمره علمی و عملی چندان مهمی در بسیاری از مباحث کلامی و اصولی و فقهی ندارد. در مقابل، فقیهان شافعی و مالکی سخنان مهمی در رابطه با بحث مصالح در فقه و مسائل مربوط به ضرورات دارند که عملا راه را برای انواعی از اجتهاد در اصول برای آنان باز می کرده است. در حالی که در ایران معمولاً در میان اهل علم اشعری گری برابر است با رویکرد ضد عقلی و قشری گری و آن را مساوی با حنبلی گری می گیرند بر آگاهان روشن است که اشاعره مهمترین سهم را در گسترش فلسفه ابن سینا تا قرنها بر عهده داشته اند. اساساً تفکر اشعری از زمان فخر رازی به بعد و تا قرنها بستری بود برای گفتگوی فلسفه و کلام و مهمترین سخنان و مباحث در فلسفه حاصل همین پیوندها و همزیستی ها بود. سخن آخر اینکه حنبلی گری هم انواع خود را داشته است. شماری از حنبلیان چنانکه می دانیم با رویکرد غیر تأویلی محض مخالفت کردند و تحت تأثیر اشعریان و حتی معتزله نه تنها از ضرورت تأویل سخن به میان آوردند بلکه عملاً زمینه ورود دانش کلام و نظر را به تفکر حنبلی فراهم کردند. بنابراین باید میان تفکر حنبلی کسانی مانند ابن عقیل و حتی ابن جوزی با تفکر قشریان حنبلی تمایز قائل شد. ابن تیمیه البته حکایت خاص خود را دارد و حنبلی بودن او به معنی تقلید محض از آرای حنابله و اصحاب حدیث نیست. او همزمان تفکرش تحت تأثیر برخی مبانی معتزله و همچنین فلاسفه نیز بوده است. اینها همه کنار. وقتی ما از اهل سنت سخن می گوییم به خاطر داشته باشیم که از لحاظ تاریخی بخش عظیمی از اهل سنت، تفکرشان در طول تاریخ تحت تأثیر مکاتب مختلف صوفی قرار داشته و در این میان شمار زیادی به ویژه در میان مالکیان مغرب اسلامی و همچنین شعبی از حنفیان و شافعیان تحت تأثیر مکتب محی الدین ابن عربی هستند. بنابراین در مقام مباحث نظری بسیاری از آنچه به عنوان عقاید قدیمی در کتاب های اصحاب حدیث به عنوان عقاید اهل سنت مطرح شده در میان این گروه ها از اهل سنت و جماعت مطرح نیست. در حقیقت مذهب سلفی به عنوان مذهبی جدید در میان اهل سنت و با رویکرد وهابی را باید نمایندگان واقعی حنبلی گری قشری قلمداد کرد.
بسیاری به غلط مسئله حسن و قبح شرعی و یا انکار علیت را به عنوان تفکری اشعری در برابر تفکر معتزلی و یا فلسفی مطرح می کنند. درباره حسن و قبح اشاره شد. اینجا به عنوان کلام آخر باید توجه دهم که انکار علیت به مفهومی که فلاسفه مطرح می کنند مخصوص اشعریان نیست. این دیدگاه از مبانی معتزلیان و به ویژه بهشمیان هم هست و بنابراین این ایراد تنها به اشاعره وارد نیست. از این بگذریم که در میان متکلمان منظومه متفاوتی برای سببیت تعریف می شده که در جای خود با نظام علی و معلولی حکما قابل مقایسه بوده است. در واقع تفکر کلامی فارغ از بحث مذاهب مختلف اسلامی یک منظومه ای بوده که تمایزهای روشنی با منظومه های مکتب فلاسفه در سنت یونانی داشته و داخل کردن عامل مذهب به معنی اشعری و یا شیعی و یا معتزلی در این بحث تنها رهزن است.
بحث جبر و اختیار به طور کلی و از جمله بحث جبر اشعری هم پیچیده تر از آن است که بتوان به سادگی آن را نوعی قشری گری تفسیر کرد.
این بحث را ادامه خواهم داد...
بسیاری به غلط مسئله حسن و قبح شرعی و یا انکار علیت را به عنوان تفکری اشعری در برابر تفکر معتزلی و یا فلسفی مطرح می کنند. درباره حسن و قبح اشاره شد. اینجا به عنوان کلام آخر باید توجه دهم که انکار علیت به مفهومی که فلاسفه مطرح می کنند مخصوص اشعریان نیست. این دیدگاه از مبانی معتزلیان و به ویژه بهشمیان هم هست و بنابراین این ایراد تنها به اشاعره وارد نیست. از این بگذریم که در میان متکلمان منظومه متفاوتی برای سببیت تعریف می شده که در جای خود با نظام علی و معلولی حکما قابل مقایسه بوده است. در واقع تفکر کلامی فارغ از بحث مذاهب مختلف اسلامی یک منظومه ای بوده که تمایزهای روشنی با منظومه های مکتب فلاسفه در سنت یونانی داشته و داخل کردن عامل مذهب به معنی اشعری و یا شیعی و یا معتزلی در این بحث تنها رهزن است.
بحث جبر و اختیار به طور کلی و از جمله بحث جبر اشعری هم پیچیده تر از آن است که بتوان به سادگی آن را نوعی قشری گری تفسیر کرد.
این بحث را ادامه خواهم داد...
دوشنبه ۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۳:۵۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
جناب دکتر انصاری عزیز
مباحث کلامی اشعریان وبخصوص اندیشه های ابوالحسن اشعری ، ژرف تر از آن است که به بیان درآید. همچنان که نقد امام محمد غزالی بر فلسفه ، تا امروز حاکمیت خویش را حفظ نموده وحتی در امروزه روز هر متفلسفی ناگزیر از آن است که به این سوالات امام محمد غزالی پاسخ دهد.وقتی من پاسخ های ابن رشد اندلسی (با تمامی علاقه ای را که به او دارم )مورد مطالعه قرار می دهم ، مشاهده می نمایم که بسیاری از پاسخ ها ، قانع کننده نیستند.
ویا هنگامی که در نقد امام فخر رازی به اشارات وتنبیهات ابن سینا ، غور می نمایم ، وجواب های بسیار شایسته امام فخر رازی را مورد مطالعه قرار می دهم ، مشاهده می نمایم که چگونه فلسفه در پاسخ دادن به بسیاری از سوالات در می ماند و پاسخ های خواجه نصیرالدین طوسی اصلا قانع کننده نیست.
ابوالحسن اشعری ، نخستین کسی بود که در آثار خویش در بخش خالقیت توحید اسطوره های یونانی را مورد نقد قرار داد و چون این اسطوره ها مورد مطالعه افرادی همچون خواجه طوسی وعلامه حلی نبودند ، در جواب دادن به او نوعی حیرت وشگفتی مشاهده می شود.