در سایت آقای دکتر عبدالکریم سروش دیدم یکی از نویسندگان تحلیلی از نظریه ایشان درباره وحی ارائه داده که گمان می کنم اگر خود دکتر سروش آن را نقد نکند نظریه ایشان بیش از پیش موجبات سوء تفاهم را فراهم می کند و ابعاد مشکلات نظری آن گسترده تر می تواند شود. فارغ از قابل دفاع بودن و یا نبودن نظریه دکتر سروش در این باره که باید وقتی دیگر بدان پرداخت آنچه آن ناقد در ستایش نظریه دکتر سروش گفته به کلی مطلب نادرستی است و به نظرم در ارائه تفسیری غلط از نظریه دکتر سروش در این زمینه مؤثر هم خواهد بود. بنابراین لازم است این مطلب از ناحیه دکتر سروش مورد روشنگری قرار گیرد.
آن ناقد محترم چنین نوشته اند:
"... به نظر میرسد مهمترین گرهی که این نظریه از الهیات اسلامی میگشاید را باید در مقولهی معاد جستجو کرد. صراحت متن مقدس به اینکه مردگان از قبرهاشان برمیخیزند و جان به تن آنها بازمیگردد (رستاخیزِ جسمانی) هرگز به روشنی در میان فیلسوفان مسلمان حل نشده و حتی تلاش صدرالمتألّهین شیرازی (ملاصدرا) که از سرآمدانِ فلسفه و الهیات اسلامی است برای سازگاریِ این مدعای قرآنی با مَمشای فلسفی نیز چندان کامروا نبوده است. اما بنا بر نظریهی رؤیای رسولانه، وقتی تمام صورتهای زمینی و جسمانی قرآن و تصاویر غریب و شگفت آن از معراج نبوت تا مناظر هولناکِ بعثت و قیامت، “مشاهدات رؤیویِ پیامبر” فهمیده شوند نزاع و سرگردانی میان معاد جسمانی و روحانی پایان میگیرد".
آيا حقيقتاً نويسنده اين چند سطر گمان برده است مشكل معاد و نحوه رستاخیز ارواح با این نظریه قابل حل است و یا تمام فلاسفه و متکلمان در طول تاریخ گرهی را که با دست باز می شده این چنین خواسته اند با بحثهای طویل و عریض و با دندان حل کنند؟ روشن است که ریشه بحث معاد جسمانی و یا روحانی مسائلی بسی پیچیده تر بوده است؛ مسائلی که بدون حل آنها حتی نظریه معاد روحانی هم سامان نمی گرفته است. مسئله چنانکه آگاهان می دانند به شماری از مسائل مرتبط و در عین حال اساسی مربوط می شده است و از آن میان مسئله تناسخ و محذوریت آن یکی از مسائل مهم در این زمینه بوده است. مسئله در حقیقت نحوه تعین و تشخص نفس است در عالم آخرت و چگونگی درک آلام و لذت ها بدون وجود بدن. بنابراین مسئله اصلی این بوده است که آیا باید قوه خیال را مجرد دانست و یا مادی و اگر به فرض آنکه معاد تنها روحانی است چگونه می توان درک لذات و آلام را که با قوه خیال مرتبط است توجیه کرد. البته ابن سینا بحث از این می کند که نفوس به تجرد عقلی می رسند و از این رهگذر معاد روحانی و درک لذات و آلام را توجیه می کند اما روشن است که در این بحث یکی از نکات مهم آن بوده که تمامی نفوس به مرتبه عقلی محض نمی توانند نائل شوند و بنابراین برخی نظریاتی متناسب با تناسخ را مطرح می کرده تا نوعی تعلق نفس به بدن برزخی و یا اخروی را توجیه کنند و برخی دیگر از فلاسفه مانند خود ابن سینا از الحاق نفوس به اجرام فلکی پس از مفارقت از بدن سخن می گویند. این در مورد نفوسی است که نفوس ناطقه مجرده در مقام عالمی عقلی نیستند و به بدن و اجسام تعلق دارند و برای تخیل صور نیازمند بدنی هستند و جرم فلکی را برای تخیل صور مورد استفاده قرار می دهند. در مورد نفوس ناطقه مجرده عقلی هم البته نحوه تعین و تشخص بدون وجود بدن همواره محل بحث فلاسفه بوده و این بحث نه تنها با بحث معاد مرتبط است بلکه با مسئله مهم حدوث نفس و کیفیت آن هم ارتباطی وثیق دارد. نفس گرچه از دیدگاه ابن سینا روحانیة الحدوث است اما حدوث آن همراه است با حدوث بدن و تعلق بدان. پیش از بدن تصور نفوس جزئیه و تمایز آنها ممکن نیست و از اینرو کثرت عددی نفوس با حدوث ابدان مرتبط است. تعلق به بدن است که نفسی که شأنش روحانیة الحدوث بودن است را با حدوث بدن حادث می کند. در عالم آخرت هم نحوه تعین و تمایز نفوس مسئله اصلی است و از اینجاست که مسئله اثبات تجرد نفس و عدم ترکب آن و اثبات بساطت آن مهم است. در این راستاست که ابن سینا از کمال نفس انسانی بحث می کند و اینکه " ان النفس الناطقة کمالها الخاص به ان تصیر عالما عقلیا مرتسما فیها صورة الکل". در واقع ولو اینکه کسی قائل به روحانی بودن معاد شود نمی تواند آن را بدون ارائه توضیح روشنی در ارتباط با نحوه تعین و تشخص و تکثر نفوس در عالم آخرت تبیین و تبریر کند و این است در حقیقت پیچیدگی های بحث نحوه تقرر نفس در عالم آخرت که از نتایج آن البته بحث از جسمانی و یا روحانی بودن معاد است. بحث های آخوند ملا صدرا در حرکت جوهری و نحوه حدوث نفس و بحث از بدن های اخروی و مثالی و چگونگی تعلق نفس به بدن و تجسم اعمال و غیره همه و همه در ارتباط با این مشکلات نظری طرح و بحث شد.
بدین ترتیب معلوم می شود که نظریه دکتر سروش در رابطه با وحی نه تنها ارتباطی با مشکل معاد جسمانی ندارد بلکه بر فرض که رؤیوی بودن وحی را هم پذیرا شویم این مسئله نمی تواند مشکل معاد را که مشکلی وجود شناختی است حل کند و یا ناظر بدان باشد.
آن ناقد محترم چنین نوشته اند:
"... به نظر میرسد مهمترین گرهی که این نظریه از الهیات اسلامی میگشاید را باید در مقولهی معاد جستجو کرد. صراحت متن مقدس به اینکه مردگان از قبرهاشان برمیخیزند و جان به تن آنها بازمیگردد (رستاخیزِ جسمانی) هرگز به روشنی در میان فیلسوفان مسلمان حل نشده و حتی تلاش صدرالمتألّهین شیرازی (ملاصدرا) که از سرآمدانِ فلسفه و الهیات اسلامی است برای سازگاریِ این مدعای قرآنی با مَمشای فلسفی نیز چندان کامروا نبوده است. اما بنا بر نظریهی رؤیای رسولانه، وقتی تمام صورتهای زمینی و جسمانی قرآن و تصاویر غریب و شگفت آن از معراج نبوت تا مناظر هولناکِ بعثت و قیامت، “مشاهدات رؤیویِ پیامبر” فهمیده شوند نزاع و سرگردانی میان معاد جسمانی و روحانی پایان میگیرد".
آيا حقيقتاً نويسنده اين چند سطر گمان برده است مشكل معاد و نحوه رستاخیز ارواح با این نظریه قابل حل است و یا تمام فلاسفه و متکلمان در طول تاریخ گرهی را که با دست باز می شده این چنین خواسته اند با بحثهای طویل و عریض و با دندان حل کنند؟ روشن است که ریشه بحث معاد جسمانی و یا روحانی مسائلی بسی پیچیده تر بوده است؛ مسائلی که بدون حل آنها حتی نظریه معاد روحانی هم سامان نمی گرفته است. مسئله چنانکه آگاهان می دانند به شماری از مسائل مرتبط و در عین حال اساسی مربوط می شده است و از آن میان مسئله تناسخ و محذوریت آن یکی از مسائل مهم در این زمینه بوده است. مسئله در حقیقت نحوه تعین و تشخص نفس است در عالم آخرت و چگونگی درک آلام و لذت ها بدون وجود بدن. بنابراین مسئله اصلی این بوده است که آیا باید قوه خیال را مجرد دانست و یا مادی و اگر به فرض آنکه معاد تنها روحانی است چگونه می توان درک لذات و آلام را که با قوه خیال مرتبط است توجیه کرد. البته ابن سینا بحث از این می کند که نفوس به تجرد عقلی می رسند و از این رهگذر معاد روحانی و درک لذات و آلام را توجیه می کند اما روشن است که در این بحث یکی از نکات مهم آن بوده که تمامی نفوس به مرتبه عقلی محض نمی توانند نائل شوند و بنابراین برخی نظریاتی متناسب با تناسخ را مطرح می کرده تا نوعی تعلق نفس به بدن برزخی و یا اخروی را توجیه کنند و برخی دیگر از فلاسفه مانند خود ابن سینا از الحاق نفوس به اجرام فلکی پس از مفارقت از بدن سخن می گویند. این در مورد نفوسی است که نفوس ناطقه مجرده در مقام عالمی عقلی نیستند و به بدن و اجسام تعلق دارند و برای تخیل صور نیازمند بدنی هستند و جرم فلکی را برای تخیل صور مورد استفاده قرار می دهند. در مورد نفوس ناطقه مجرده عقلی هم البته نحوه تعین و تشخص بدون وجود بدن همواره محل بحث فلاسفه بوده و این بحث نه تنها با بحث معاد مرتبط است بلکه با مسئله مهم حدوث نفس و کیفیت آن هم ارتباطی وثیق دارد. نفس گرچه از دیدگاه ابن سینا روحانیة الحدوث است اما حدوث آن همراه است با حدوث بدن و تعلق بدان. پیش از بدن تصور نفوس جزئیه و تمایز آنها ممکن نیست و از اینرو کثرت عددی نفوس با حدوث ابدان مرتبط است. تعلق به بدن است که نفسی که شأنش روحانیة الحدوث بودن است را با حدوث بدن حادث می کند. در عالم آخرت هم نحوه تعین و تمایز نفوس مسئله اصلی است و از اینجاست که مسئله اثبات تجرد نفس و عدم ترکب آن و اثبات بساطت آن مهم است. در این راستاست که ابن سینا از کمال نفس انسانی بحث می کند و اینکه " ان النفس الناطقة کمالها الخاص به ان تصیر عالما عقلیا مرتسما فیها صورة الکل". در واقع ولو اینکه کسی قائل به روحانی بودن معاد شود نمی تواند آن را بدون ارائه توضیح روشنی در ارتباط با نحوه تعین و تشخص و تکثر نفوس در عالم آخرت تبیین و تبریر کند و این است در حقیقت پیچیدگی های بحث نحوه تقرر نفس در عالم آخرت که از نتایج آن البته بحث از جسمانی و یا روحانی بودن معاد است. بحث های آخوند ملا صدرا در حرکت جوهری و نحوه حدوث نفس و بحث از بدن های اخروی و مثالی و چگونگی تعلق نفس به بدن و تجسم اعمال و غیره همه و همه در ارتباط با این مشکلات نظری طرح و بحث شد.
بدین ترتیب معلوم می شود که نظریه دکتر سروش در رابطه با وحی نه تنها ارتباطی با مشکل معاد جسمانی ندارد بلکه بر فرض که رؤیوی بودن وحی را هم پذیرا شویم این مسئله نمی تواند مشکل معاد را که مشکلی وجود شناختی است حل کند و یا ناظر بدان باشد.
چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۷:۴۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .