غزالی را می دانیم چندین ردیه بوده است بر باطنیان و به ویژه بر نزاریان الموت. از همه مهمتر البته کتاب المستظهری است که در آن اساس و بنیاد تفکرات آنان را در موضوعات مختلف مورد رد و انتقاد قرار داده است. مهمترین موضوع در این میان اندیشه تعلیم از دیدگاه اسماعیلیان بود که می دانیم تحریری نو از آن را حسن صباح به زبان فارسی در کتاب چهار فصل (الفصول الأربعه) خود تبیین کرد، همانی که بعداً ترجمه عربی محتوای آن وسیله شهرستانی در الملل والنحل ارائه گردید. غزالی در آثار دیگر خود هم به رد باطنیان و اسماعیلیه نظر داشته است، از آن جمله کتاب القسطاس المستقیم که اثری است مهم از نقطه نظر رد بر اندیشه تعلیم باطنیان اسماعیلی. غزالی خود در آثارش به چندین کتاب و نوشته اش که در رد بر اسماعیلیان نوشته اشاره می کند اما در این میان تعدادی از این آثار گویا از میان رفته اند. در متن مناظرات فخر رازی با شرف الدین مسعودی آنگاه که مسعودی متنی به زبان فارسی را از غزالی در رد بر اسماعیلیان بر فخر رازی می خواند و فخر رازی رد و انتقاد غزالی را ناکافی می داند و آن را نقد می کند، شرف الدین مسعودی در واقع متنی از غزالی را به زبان فارسی خوانده است که ردی بوده است بر چهار فصل حسن صباح. از فحوای گفتار شرف الدین مسعودی پیداست که کتاب غزالی در واقع ردیه ای بوده است به زبان فارسی بر چهار فصل حسن صباح. از نام دقیق این رساله غزالی اطلاعی ظاهراً در دست نیست اما از آنجا که ردیه ای بر متن گفتار حسن صباح بوده بعید نیست که مقصود کتاب حجة الخلق او است که خود غزالی جایی گفته ردیه ای است بر گفتاری از اسماعیلیان که در بغداد بر او عرضه شده بود (نک: المنقذ من الضلال، ص ۳۳). البته این به شرط آن است که این کتاب حجة الخلق را همان کتاب قواصم الباطنیة ندانیم (مقایسه کنید با: غزالی، جواهر القرآن، ص ۳۹) که آن را احمد آتش چاپ کرده و من البته تاکنون آن را ندیده ام. در متن تصحیح فتح الله خلیف از مناظرات فخر رازی در نقل کلام غزالی خطایی رفته که فهم آن را اندکی مشکل می کند. اینجا به تصحیح اجتهادی آن می پردازیم (ص ۴۰ تا ۴۱).
ابتدا متن گفته حسن صباح: عقل بسنده است در معرفت حق یا بسنده نیست. اگر بسنده است پس هر کس را به عقل خویش باز باید گذاشت. اگر بسنده نیست پس هر آینه در معرفت حق معلم بباید.
پاسخ غزالی چنین است:
دعوی بسنده است یا نیست. [اگر نیست] پس قبول یک دعوی اولی تر [نیست] از قبول ضد آن و اگر دعوی بسنده نیست پس هر آینه عقل باید.
مقصود غزالی از دعوی، دعوی معلم معصوم است بر معلمی و معصومیت خود. اینجا چنانکه می بینیم غزالی گفتار حسن صباح را آنچنانکه فخر رازی نیز به درستی متوجه شده درنیافته است. سخن بر سر نا کارامدی عقل است در رد هر گونه ظن و ضرورت وجود معلم معصوم است برای رد و بر طرف کردن هر گونه شک. آنان فایده عقل و نظر را به کلی رد نمی کرده اند بلکه آن را ناکافی می دانسته اند و بدین ترتیب وجود معلم معصوم را ضروری می دانسته اند. بعدها می دانیم که خواجه طوسی این نظریه تعلیم را با دقت بیشتری مورد توجه خود قرار داد. البته آنچه شرف الدین مسعودی از گفتار غزالی برای فخر رازی خوانده است ظاهراً صورت کاملی از استدلال او در رد بر باطنیان را منعکس نمی کند. گفتار او در المستظهری و به ویژه القسطاس المستقیم شامل دقت ورزیهای دیگری است که پاسخ بدانها برای باطنیان اسماعیلی الموت چندان ساده نبوده است. از آن جمله در پاسخ به این پرسش که شناخت معلم معصوم خود از چه طریق ممکن است؟ غزالی از آنان پاسخی همسان با آنچه فخر رازی از طرف آنان در مقام پاسخ ارائه داده نقل نمی کند، بلکه نهایتاً این دعوی را مطرح می کند که آنان معتقدند چون تنها در زمان آنان یک تن مدعی عصمت است (و آن امام اسماعیلیان است) بنابراین حق در آنان متعین است. وانگهی غزالی می گوید اسماعیلیان از تعلیم بسیار می گویند اما عملاً امامان آنان تعلیمی ویژه ندارند. آنان فقط ضرورت آن را مطرح می کنند اما عملاً راه حلی برای مشکلات نظری ارائه نمی دهند.
به هر حال غزالی ضرورت نظر را بدین ترتیب مورد تأکید قرار می دهد و از امکان حصول معرفت از طریق نظر سخن می گوید. غزالی البته چنانکه خود می گوید به تعلیم هم معتقد است اما تعلیم (وحی) را منحصر در تعلیم پیامبر و قرآن می داند و به تداوم آن معتقد نیست بلکه جای آن را با به کار گیری عقل و نظر پر می کند، چیزی که اسماعیلیان آن را ناکافی می دانسته اند.
ابتدا متن گفته حسن صباح: عقل بسنده است در معرفت حق یا بسنده نیست. اگر بسنده است پس هر کس را به عقل خویش باز باید گذاشت. اگر بسنده نیست پس هر آینه در معرفت حق معلم بباید.
پاسخ غزالی چنین است:
دعوی بسنده است یا نیست. [اگر نیست] پس قبول یک دعوی اولی تر [نیست] از قبول ضد آن و اگر دعوی بسنده نیست پس هر آینه عقل باید.
مقصود غزالی از دعوی، دعوی معلم معصوم است بر معلمی و معصومیت خود. اینجا چنانکه می بینیم غزالی گفتار حسن صباح را آنچنانکه فخر رازی نیز به درستی متوجه شده درنیافته است. سخن بر سر نا کارامدی عقل است در رد هر گونه ظن و ضرورت وجود معلم معصوم است برای رد و بر طرف کردن هر گونه شک. آنان فایده عقل و نظر را به کلی رد نمی کرده اند بلکه آن را ناکافی می دانسته اند و بدین ترتیب وجود معلم معصوم را ضروری می دانسته اند. بعدها می دانیم که خواجه طوسی این نظریه تعلیم را با دقت بیشتری مورد توجه خود قرار داد. البته آنچه شرف الدین مسعودی از گفتار غزالی برای فخر رازی خوانده است ظاهراً صورت کاملی از استدلال او در رد بر باطنیان را منعکس نمی کند. گفتار او در المستظهری و به ویژه القسطاس المستقیم شامل دقت ورزیهای دیگری است که پاسخ بدانها برای باطنیان اسماعیلی الموت چندان ساده نبوده است. از آن جمله در پاسخ به این پرسش که شناخت معلم معصوم خود از چه طریق ممکن است؟ غزالی از آنان پاسخی همسان با آنچه فخر رازی از طرف آنان در مقام پاسخ ارائه داده نقل نمی کند، بلکه نهایتاً این دعوی را مطرح می کند که آنان معتقدند چون تنها در زمان آنان یک تن مدعی عصمت است (و آن امام اسماعیلیان است) بنابراین حق در آنان متعین است. وانگهی غزالی می گوید اسماعیلیان از تعلیم بسیار می گویند اما عملاً امامان آنان تعلیمی ویژه ندارند. آنان فقط ضرورت آن را مطرح می کنند اما عملاً راه حلی برای مشکلات نظری ارائه نمی دهند.
به هر حال غزالی ضرورت نظر را بدین ترتیب مورد تأکید قرار می دهد و از امکان حصول معرفت از طریق نظر سخن می گوید. غزالی البته چنانکه خود می گوید به تعلیم هم معتقد است اما تعلیم (وحی) را منحصر در تعلیم پیامبر و قرآن می داند و به تداوم آن معتقد نیست بلکه جای آن را با به کار گیری عقل و نظر پر می کند، چیزی که اسماعیلیان آن را ناکافی می دانسته اند.
دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۶:۳۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .