متن گفتگوی نشریه گفتمان الگو با حسن انصاری
• اسلامی که امروز در غرب رواج دارد مبتنی بر چه نگاهی به اسلام است. آیا آنچه در غرب وجود دارد و ترویج میشود نگاه سنتگرایان به اسلام است؟
اگر مقصود رويکرد رسانه ای به اسلام در غرب است بايد گفت که اين رويکرد هيچ نسبتی با رويکرد سنت گرايانی مانند دکتر نصر ندارد. در ميان مجامع دانشگاهی و دپارتمانهای اسلام شناسی در غرب هم گرچه شايد به برخی آثار دکتر نصر به عنوان مقدمه ای در خصوص آشنايی با اسلام و يا تشيع توجه شود اما طبعاً رويکردهای اسلام شناسان غربی ارتباطی با رويکرد سنت گرايان اگر منظور کسانی چون سيد حسين نصر هستند ندارد.
• تفاوت سنتگرایان و بنیادگرایان در مواجهه با تکنولوژی چیست؟ به نظر میرسد هر دوی اینها ضمن رد تکنولوژی به خوبی با آن زندگی میکنند، خصوصاً در جهان غرب.
اساساً نسبتی ميان اين دو رويکرد نمیبينم؛ نه از نقطه نظر بنيادهای فلسفی و نه زمينه های تاريخی. بنياد گرايان و احياء گران مسلمان در نيمه دوم سده بيستم البته سعی می کردند جنبه های منفی تمدن غرب را مطرح کنند و گرچه در آغاز بيشتر بر تفوق و برتری تمدن اسلامی در مقايسه با غرب نظر داشتند اما به تدريج و به ويژه با کسانی مانند سيد قطب بدين سو کشيده شدند که از تمدن غرب به عنوان جاهليت جديد ياد کنند و به نقد تمدن غربی بپردازند. آنها البته عمدتاً نظرشان بيشتر نقد حکومتهای کشورهای اسلامی بود که به نظرشان نه تنها خود و بلکه ملتهای خود را نيز دچار اين جاهليت کرده اند. آنها البته از حاکميت خداوند در برابر اين جاهليت سخن می راندند و بدان فرا می خواندند. اين نظر البته با پروژه طرح مسئله غرب زدگی در ايران از بنياد متفاوت بود؛ کما اينکه نسبتی با منظر سنت گرايان نسبت به غرب و تکنولوژی غربی ندارد.
• رفتارهای اجتماعی سنتگرایان تا چه حد مبتنی بر آموزهها و دروندادهای فکری خویش میباشد؟ حاشیههایی که برای فریتهوف شوان و فرقه مریمیه به وجود آمد باعث وارد شدن ایرادهایی جدی به سنتگرایان شده است.
به نظرم می بايست ميان سنت گرايی با تفسيری که حسين نصر از آن ارائه می دهد با فرقه مريميه و پيش زمينه تاريخی آن تفاوت نهاد. به هر حال به نظر نمی آيد که هيچ کدام از اين گرايشات جريانات تأثيرگذاری در جهان اسلام باشند.
• اسلامشناسی در جهان غرب مبتنی بر چه روش و مبنایی استوار گشته است؟
اسلام شناسی در غرب البته تاريخی طولانی و پر فراز و نشيب دارد. اسلام شناسی را بايد نخست در زمينه تاريخی شرقشناسی مورد مطالعه قرار داد که خود يکی از پيامدهای پديده استعمار بود. با اين وصف شرقشناسی به عنوان شاخه ای علمی خيلی زود جای خود را در نهاد دانشگاه در غرب باز کرد و البته بيش از نيم قرن است که ديگر نسبتی با آن پيش زمينه تاريخی ندارد. به عبارت ديگر ما در غرب هم اينک شرق شناسی به مفهوم قرن نوزدهمی آن نداريم. اسلام شناسی بخشی است از دپارتمانهای خاورميانه و خاور نزديک و يا مطالعات آسيا و در برخی دانشگاهها هم به عنوان بخشی از دپارتمانهای مذهب مطرح است. شيوه های اسلام شناسی در مغرب زمين تحولات زيادی را پشت سر گذرانده و رويکردها بدان يکسان نيست. به هر حال اينک اسلام شناسی به عنوان شاخه ای علمی در دانشگاههای غرب حضور دارد. در برخی از رويکردها از مطالعات تاريخی و مبانی نظری تاريخنگاری و به ويژه تاريخ نگاری دين و پديده های دينی بهره گرفته می شود و در برخی رويکردها به ويژه در يکی دو دهه اخير مطالعات علوم اجتماعی نوين در مطالعات اسلام شناسی مورد توجه و اقبال است. البته باید اين مطلب را در تحليل اسلام شناسی نوين غربی در نظر گرفت که در بسياری از دپارتمانهای اسلام شناسی در غرب رويکرد کلی بر تحليل اسلام معاصر است که گاه زمينه ها و ابزارهای مطالعه در آن با مطالعه تاريخی اسلام دوران اوليه و يا عصر کلاسيک متفاوت است. از ديگر سو اين را هم متذکر شوم که امروزه در بسياری از دانشگاههای غربی استادان و پژوهشگران در مسائل مربوط به اسلام و يا کشورهای اسلامی را کسانی تشکيل می دهند که از کشورهای اسلامی برای ادامه تحصيل به غرب آمده اند و همينک متصدی مطالعات اسلام شناسي اند و يا اينکه نسل دوم و سوم کسانی اند که در دهه های پيش برای زندگی به غرب مهاجرت کرده اند. بنابراين شناخت آنان از اسلام و منابع اسلامی بی تأثير در مطالعات اسلام شناسی آکادميک نيست.
• آیا از لحاظ تاریخی میتوانید نگاهی یا روشی برای پیشرفت و توسعه میان مسلمین ارائه نمود؟ این نگاه و روش چه ارتباطی با نظریات سنتگرایان دارد؟
مسلمانان برای چندين قرن خود بانيان و متوليان تمدنی جهانی بوده اند. زبان عربی زبانی علمی در سطحی فرا منطقه ای بود. شهرهای مهمی مانند بغداد و قرطبه و نيشابور شهرهایی جهان وطنی بودند که در آن زمينه برای گفتگو و داد و ستد علمی ميان نه تنها دانشيان مسلمان بلکه ميان ايشان و دانشمندان مسيحی و يهودی و حتی از ميان مانويان و صابيان و غيره فراهم بود. دستگاههای اداری وابسته به خلافت ساز و کارهای متناسبی با تلاشها و فرآورده های تمدنی اسلامی فراهم کرده بود و گرچه صنعت چاپ هنوز در اختيار نبود اما دستگاه رسانه ای متناسب با خود را تمدن اسلامی به شيوه های مختلف فراهم کرده بود. مهمترين ويژگی اين تمدن که البته علاوه بر دلائل ديگر و از جمله احتمالاً علل دينی و مذهبی، دلائل تاريخی و از جمله به دليل پيامدهای فتوحات داشت گشودگی بر فرهنگها و تمدنهای ديگر بود. نهادهای آموزشی بسيار زود و در شکلهای مختلف خود و راههای انتقال علوم چه از طريق سنت شفاهی و چه از طريق سنت مکتوب بسيار زود هنگام فراهم شد و الگوی مناسب را برای پيشرفت فراهم کرد. البته شايد کمتر متفکری در جهان اسلام در آن دوران به نظريه پردازی درباره تمدن پرداخته است؛ اما به هر حال به دلائل مختلف و به شکلی پراکنده به مقوله مدنيت پرداخته شده است. مهمترين اين نظريه پردازی ها را بايد در فارابی و فلسفه مدنی او جستجو کرد اما فقيهان هم از ديگر سو به پيامدهای مدنيت بی توجه نبودند. نمونه آن ابو الحسن ماوردی است. مورخانی مانند بيهقي و يا ابو ريحان بيرونی هم به مقولات تمدنی توجه داشتند. بعدها البته بعد از پايان دوران شکوفايی تمدنی در اسلام ابن خلدون کوشيد "علم العمران" را تأسيس کند و به علل و اسباب برآمدن و زوال تمدنها بپردازد و مهمتر از همه نظريه مهمی درباره مدنيت و دولت ارائه دهد. دستيابی به الگوی جديد و متناسب با زمان همينک تنها از رهگذر شناخت همين سنت و شناخت نسبت ما با مدرنيته و تمدن جديد فراهم می آید. گرچه ممکن است تصلّب در پاره ای از مبانی اعتقادی و نظری در بادی نظر مانعی جدی در اين زمينه به شمار آيد اما به اعتقاد من عمدتاً موانع را بايد موانعی سياسی و به دليل تحولات ويژه تاريخی در دويست ساله اخير در جهان اسلام ديد تا موانعی نظری که در تعاليم دينی ريشه دارد. موانع نظری و يا تفسيرهای بسته از دين و يا سنت در ميان ساير ملل غير غربی هم وجود داشته و دارد اما اينها همه مانعی از ورود آنان به تمدن جديد و تعامل با غرب و همزبانی با تمدن نوين و مهمتر از همه ايفای سهم در تمدن جهانی نبوده است. ما همانند ساير ملتها و کشورها نيازمند الگوهای شناخته شده در اقتصاد دانش محور و پيشرفت هستيم که البته اين تنها در سايه پذيرش قواعد مردمسالاری و شفافيت و دستگاه قضایی مستقل و عدالت محور و به رسميت شناختن حقوق بشر به عنوان مبنای جهانی مشترک امکانپذير است. البته موانعی سياسی داخلی و خارجی هم قابل بحث است اما به نظر می رسد که دسترسی به چنين الگویی دست کم از نقطه نظر مبانی دينی اسلامی نا ممکن نیست.
• پیش از شکلگیری تجدد و مدرنیزاسیون در غرب، سنت حاکم بوده است. پس چرا سنت با همه ادعاهایش نتوانسته مانع شکلگیری تجدد گردد؟
ما با تجدد مواجه شديم و اين بدين معناست که در خلق آن مشارکتی نداشتيم. زمينه ها و شرايط تاريخی البته مانع از اين مشارکت بود اما به هر حال سنت در شکل ایستای خود که حاصل عوامل گوناگونی بود مانع از اين مشارکت هم بود. تجدد از درون و از شکم سنت غربی و مسيحی زاييده شد. ما نسبتی با آن نداشتيم و به دليل عدم نوزایی در سنت و فرو بستگی آن در درون تهی شده از ساز وکارهای محرّک آن راهی هم برای گفتگو با تجدد و پيدا کردن نسبتمان با آن نيافتيم. البته عوامل تاريخی و سياسی و اقتصادی نيز تأثير مهمی در اين زمينه داشتند. با اين وصف به نظر می رسد که به تدريج بحرانهای سياسی و اجتماعی و اقتصادی که راه به بحران هويت هم برد و ناکامی های سياسی و اجتماعی در دويست ساله اخير و از همه مهمتر استعمار خارجی و استبداد داخلی موجب شد که تفسيرهایی از سنت و دين در ميان مسلمانان رو به رشد بگذارد و متأسفانه گاه دست برتر را پيدا کند که راه دستيابی به نسبتی فعّال و آگاهانه ميان سنت و تجدد و تفسيری متناسب با آن را مسدود و يا دست کم بسيار مشکل نمايد. در چنين شرايطی بسيار سخت است که از نوزایی سنت سخن برانيم. بايد دست کم باور کنيم که راههایی طی شده و ما تجربه مهمی را از غرب و از نوزایی تمدنی در غرب و مدرنيت در اختيار داريم. راه مناسب تقلید صرف آنچه طی شده نيست و اساساً نيازی هم بدان نيست. آن تجربه می تواند ما را به بازخوانی سنت و طرح پرسش ها فراخواند گرچه پاسخها فراخور زمان ما و به دليل تفاوت ميان دو سنت غربی و اسلامی لزوماً همواره يکی نيست. به نظر من مهمترين مسئله، انديشيدن بدين گشودگی و به کار گیری خرد انتقادی است؛ چه در مذهب و مرجعیت فکری و چه در سياست و اجتماع و چه درباره الگوی پيشرفت و ترقی. متأسفانه راه درازی در پيش داريم.
• آیا در تاریخ دینی ایران میتوان سیر و جریانی از سنتگرایی ارائه نمود؟
سنت گرايي اگر مقصود آموزه های شوان و امثال اوست طبعاً جديد است و من نمونه ای نمی توانم در گذشته ايران و يا اسلام از آن ارائه دهم. در گذشته ايران و اسلام به دليل آنکه اساساً پرسش از سنت به معنی آنچه ما امروز به دليل فاصله گرفتن از آن و مشاهده تعارضات ميان سنت و تجدد می توانيم مطرح کنيم و از آن سخن برانيم در ميان نبوده است، بنابراين به اين مفهوم سنت گرايی در آن پيش زمينه معنا و مفهومی ندارد. پرسش از سنت زمانی است که ما از آن فاصله گرفته ايم و بدين جهت اگر مبانی نظری کسانی با آن موافق باشد می توانند بدان فراخوانند اما در گذشته اساساً چنين پرسشی مطرح نبوده است. باری در گذشته اسلام و ايران سنت گرايان کسانی بودند که از حديث و اخباری گری در برابر گرايشات خردگرا مانند معتزله تبعيت می کردند و در برابر خرد به حديث دعوت می کردند و اين البته نسبتی با مباحث جديد در رابطه با سنت گرایی ندارد.
• در شکلگیری سنتگرایی ایرانی چه رابطهای میان فرهنگ و منابع ایرانی و اسلامی میتوان متصور بود؟
من اساساً اعتقادی به شکل گيری سنت گرايی و يا ضرورتی در آن نمی بينم. طبعاً اگر از سنت های ايرانی و يا لزوم توجه به آن سخن می رانيم بخشی مهم از هويت و سنت ما را آموزه ها و نهادها و نمادهای تمدنی وابسته به ديانت اسلامی و تحولات ايران اسلامی شکل می دهد. اگر هم بنا داريم که سخن از نوزایی در سنت به ميان آوريم و ضرورت تجددی برخاسته از آن و در نسبت با سنت، بی ترديد عناصر اسلامی از مهمترين عناصر شکل دهنده سنت ماست و هر نوزايشی و اساساً هر پرسشی در رابطه با سنت و نسبت آن با تجدد بدون در نظر گرفته عناصر اسلامی سنت ايرانی و اسلامی بی معنا و غير ممکن است. اين همه البته نيازمند آشنایی ما با تاريخ و تحليل انتقادی تاريخی است. آشنايی با سنت هم بدون آشنایی با مبانی نظری آن و از جمله مبانی حقوقی و فقهی آن امکانپذير نيست.
• سنتگرایی تعریف مشخصی هم مییابد؟ آیا مراد از سنتی که سنتگرایان طرح میکنند سنتی است که قرآن بدان اشاره میکند یا سنت رسول الله است؟
اين را بايد از پيروان سنت گرایی بپرسيد. من حقيقتاً از حرفهای آنان سر در نمی آورم. به نظر می رسد که بيش از هر چيز سايه هانری کوربن بر سنت گرايانی مانند سيد حسين نصر سنگينی می کند. از ديدگاه کوربن سنت ايرانی همانی است که او در کتاب اسلام ايرانی خود مطرح کرد و بيشتر تفسيری صوفيانه از اسلام است با بهره گيری از مايه های فلسفی ملا صدرا و يا ابن عربی که در نهايت الگوی فکری خود را در شيخيگری کرمان متمثّل می ديد. اگر هم مراد از سنت گرایی، سنت گرايی مذهبی است عمدتاً در تاريخ اسلام سنت گرايی به معنی حديث گرایی بوده؛ مانند حنبليان.
• تا قرن شانزده میلادی کلیسا نسبت به معتقدان به ادیان دیگر سختگیری زیادی داشت. چرا پس از شورای دوم واتیکان این سختگیری به مرور کمرنگ شد؟
شورای دوم واتيکان تلاش بسيار مهمی بود از سوی کليسای کاتوليک برای بازبينی در مبانی مذهبی و ارائه تفسير جديدی از مسيحيت و به ويژه مفهوم "نجات". جهان اسلام هم به نظر می رسد نيازمند چنين رويکردی است؛ گرچه به هر دليل اسلام همانند مذهب کاتوليک از مرجعيت دينی واحدی برخوردار نيست و همين شايد کار را برای شکل گيری چيزی شبيه شورای دوم واتيکان برای مسلمانان مشکل می کند. البته در منظومه فکری و دينی اسلامی امروزه بيش از هر چيز بازنگری در جايگاه شريعت در جامعه، قانون و حقوق بشر بايد مدّ نظر باشد تا درافتادن در مباحث الهياتی؛ به ويژه به اين دليل که نظام الهيّاتی اسلام مرزهای معيِن و تنگ ارتودکسی ندارد. عمده مشکل در مسئله نگاه ما به شريعت (مقصودم فقه و مبانی آن است) و نسبت آن با دنيای جديد است.
اگر مقصود رويکرد رسانه ای به اسلام در غرب است بايد گفت که اين رويکرد هيچ نسبتی با رويکرد سنت گرايانی مانند دکتر نصر ندارد. در ميان مجامع دانشگاهی و دپارتمانهای اسلام شناسی در غرب هم گرچه شايد به برخی آثار دکتر نصر به عنوان مقدمه ای در خصوص آشنايی با اسلام و يا تشيع توجه شود اما طبعاً رويکردهای اسلام شناسان غربی ارتباطی با رويکرد سنت گرايان اگر منظور کسانی چون سيد حسين نصر هستند ندارد.
• تفاوت سنتگرایان و بنیادگرایان در مواجهه با تکنولوژی چیست؟ به نظر میرسد هر دوی اینها ضمن رد تکنولوژی به خوبی با آن زندگی میکنند، خصوصاً در جهان غرب.
اساساً نسبتی ميان اين دو رويکرد نمیبينم؛ نه از نقطه نظر بنيادهای فلسفی و نه زمينه های تاريخی. بنياد گرايان و احياء گران مسلمان در نيمه دوم سده بيستم البته سعی می کردند جنبه های منفی تمدن غرب را مطرح کنند و گرچه در آغاز بيشتر بر تفوق و برتری تمدن اسلامی در مقايسه با غرب نظر داشتند اما به تدريج و به ويژه با کسانی مانند سيد قطب بدين سو کشيده شدند که از تمدن غرب به عنوان جاهليت جديد ياد کنند و به نقد تمدن غربی بپردازند. آنها البته عمدتاً نظرشان بيشتر نقد حکومتهای کشورهای اسلامی بود که به نظرشان نه تنها خود و بلکه ملتهای خود را نيز دچار اين جاهليت کرده اند. آنها البته از حاکميت خداوند در برابر اين جاهليت سخن می راندند و بدان فرا می خواندند. اين نظر البته با پروژه طرح مسئله غرب زدگی در ايران از بنياد متفاوت بود؛ کما اينکه نسبتی با منظر سنت گرايان نسبت به غرب و تکنولوژی غربی ندارد.
• رفتارهای اجتماعی سنتگرایان تا چه حد مبتنی بر آموزهها و دروندادهای فکری خویش میباشد؟ حاشیههایی که برای فریتهوف شوان و فرقه مریمیه به وجود آمد باعث وارد شدن ایرادهایی جدی به سنتگرایان شده است.
به نظرم می بايست ميان سنت گرايی با تفسيری که حسين نصر از آن ارائه می دهد با فرقه مريميه و پيش زمينه تاريخی آن تفاوت نهاد. به هر حال به نظر نمی آيد که هيچ کدام از اين گرايشات جريانات تأثيرگذاری در جهان اسلام باشند.
• اسلامشناسی در جهان غرب مبتنی بر چه روش و مبنایی استوار گشته است؟
اسلام شناسی در غرب البته تاريخی طولانی و پر فراز و نشيب دارد. اسلام شناسی را بايد نخست در زمينه تاريخی شرقشناسی مورد مطالعه قرار داد که خود يکی از پيامدهای پديده استعمار بود. با اين وصف شرقشناسی به عنوان شاخه ای علمی خيلی زود جای خود را در نهاد دانشگاه در غرب باز کرد و البته بيش از نيم قرن است که ديگر نسبتی با آن پيش زمينه تاريخی ندارد. به عبارت ديگر ما در غرب هم اينک شرق شناسی به مفهوم قرن نوزدهمی آن نداريم. اسلام شناسی بخشی است از دپارتمانهای خاورميانه و خاور نزديک و يا مطالعات آسيا و در برخی دانشگاهها هم به عنوان بخشی از دپارتمانهای مذهب مطرح است. شيوه های اسلام شناسی در مغرب زمين تحولات زيادی را پشت سر گذرانده و رويکردها بدان يکسان نيست. به هر حال اينک اسلام شناسی به عنوان شاخه ای علمی در دانشگاههای غرب حضور دارد. در برخی از رويکردها از مطالعات تاريخی و مبانی نظری تاريخنگاری و به ويژه تاريخ نگاری دين و پديده های دينی بهره گرفته می شود و در برخی رويکردها به ويژه در يکی دو دهه اخير مطالعات علوم اجتماعی نوين در مطالعات اسلام شناسی مورد توجه و اقبال است. البته باید اين مطلب را در تحليل اسلام شناسی نوين غربی در نظر گرفت که در بسياری از دپارتمانهای اسلام شناسی در غرب رويکرد کلی بر تحليل اسلام معاصر است که گاه زمينه ها و ابزارهای مطالعه در آن با مطالعه تاريخی اسلام دوران اوليه و يا عصر کلاسيک متفاوت است. از ديگر سو اين را هم متذکر شوم که امروزه در بسياری از دانشگاههای غربی استادان و پژوهشگران در مسائل مربوط به اسلام و يا کشورهای اسلامی را کسانی تشکيل می دهند که از کشورهای اسلامی برای ادامه تحصيل به غرب آمده اند و همينک متصدی مطالعات اسلام شناسي اند و يا اينکه نسل دوم و سوم کسانی اند که در دهه های پيش برای زندگی به غرب مهاجرت کرده اند. بنابراين شناخت آنان از اسلام و منابع اسلامی بی تأثير در مطالعات اسلام شناسی آکادميک نيست.
• آیا از لحاظ تاریخی میتوانید نگاهی یا روشی برای پیشرفت و توسعه میان مسلمین ارائه نمود؟ این نگاه و روش چه ارتباطی با نظریات سنتگرایان دارد؟
مسلمانان برای چندين قرن خود بانيان و متوليان تمدنی جهانی بوده اند. زبان عربی زبانی علمی در سطحی فرا منطقه ای بود. شهرهای مهمی مانند بغداد و قرطبه و نيشابور شهرهایی جهان وطنی بودند که در آن زمينه برای گفتگو و داد و ستد علمی ميان نه تنها دانشيان مسلمان بلکه ميان ايشان و دانشمندان مسيحی و يهودی و حتی از ميان مانويان و صابيان و غيره فراهم بود. دستگاههای اداری وابسته به خلافت ساز و کارهای متناسبی با تلاشها و فرآورده های تمدنی اسلامی فراهم کرده بود و گرچه صنعت چاپ هنوز در اختيار نبود اما دستگاه رسانه ای متناسب با خود را تمدن اسلامی به شيوه های مختلف فراهم کرده بود. مهمترين ويژگی اين تمدن که البته علاوه بر دلائل ديگر و از جمله احتمالاً علل دينی و مذهبی، دلائل تاريخی و از جمله به دليل پيامدهای فتوحات داشت گشودگی بر فرهنگها و تمدنهای ديگر بود. نهادهای آموزشی بسيار زود و در شکلهای مختلف خود و راههای انتقال علوم چه از طريق سنت شفاهی و چه از طريق سنت مکتوب بسيار زود هنگام فراهم شد و الگوی مناسب را برای پيشرفت فراهم کرد. البته شايد کمتر متفکری در جهان اسلام در آن دوران به نظريه پردازی درباره تمدن پرداخته است؛ اما به هر حال به دلائل مختلف و به شکلی پراکنده به مقوله مدنيت پرداخته شده است. مهمترين اين نظريه پردازی ها را بايد در فارابی و فلسفه مدنی او جستجو کرد اما فقيهان هم از ديگر سو به پيامدهای مدنيت بی توجه نبودند. نمونه آن ابو الحسن ماوردی است. مورخانی مانند بيهقي و يا ابو ريحان بيرونی هم به مقولات تمدنی توجه داشتند. بعدها البته بعد از پايان دوران شکوفايی تمدنی در اسلام ابن خلدون کوشيد "علم العمران" را تأسيس کند و به علل و اسباب برآمدن و زوال تمدنها بپردازد و مهمتر از همه نظريه مهمی درباره مدنيت و دولت ارائه دهد. دستيابی به الگوی جديد و متناسب با زمان همينک تنها از رهگذر شناخت همين سنت و شناخت نسبت ما با مدرنيته و تمدن جديد فراهم می آید. گرچه ممکن است تصلّب در پاره ای از مبانی اعتقادی و نظری در بادی نظر مانعی جدی در اين زمينه به شمار آيد اما به اعتقاد من عمدتاً موانع را بايد موانعی سياسی و به دليل تحولات ويژه تاريخی در دويست ساله اخير در جهان اسلام ديد تا موانعی نظری که در تعاليم دينی ريشه دارد. موانع نظری و يا تفسيرهای بسته از دين و يا سنت در ميان ساير ملل غير غربی هم وجود داشته و دارد اما اينها همه مانعی از ورود آنان به تمدن جديد و تعامل با غرب و همزبانی با تمدن نوين و مهمتر از همه ايفای سهم در تمدن جهانی نبوده است. ما همانند ساير ملتها و کشورها نيازمند الگوهای شناخته شده در اقتصاد دانش محور و پيشرفت هستيم که البته اين تنها در سايه پذيرش قواعد مردمسالاری و شفافيت و دستگاه قضایی مستقل و عدالت محور و به رسميت شناختن حقوق بشر به عنوان مبنای جهانی مشترک امکانپذير است. البته موانعی سياسی داخلی و خارجی هم قابل بحث است اما به نظر می رسد که دسترسی به چنين الگویی دست کم از نقطه نظر مبانی دينی اسلامی نا ممکن نیست.
• پیش از شکلگیری تجدد و مدرنیزاسیون در غرب، سنت حاکم بوده است. پس چرا سنت با همه ادعاهایش نتوانسته مانع شکلگیری تجدد گردد؟
ما با تجدد مواجه شديم و اين بدين معناست که در خلق آن مشارکتی نداشتيم. زمينه ها و شرايط تاريخی البته مانع از اين مشارکت بود اما به هر حال سنت در شکل ایستای خود که حاصل عوامل گوناگونی بود مانع از اين مشارکت هم بود. تجدد از درون و از شکم سنت غربی و مسيحی زاييده شد. ما نسبتی با آن نداشتيم و به دليل عدم نوزایی در سنت و فرو بستگی آن در درون تهی شده از ساز وکارهای محرّک آن راهی هم برای گفتگو با تجدد و پيدا کردن نسبتمان با آن نيافتيم. البته عوامل تاريخی و سياسی و اقتصادی نيز تأثير مهمی در اين زمينه داشتند. با اين وصف به نظر می رسد که به تدريج بحرانهای سياسی و اجتماعی و اقتصادی که راه به بحران هويت هم برد و ناکامی های سياسی و اجتماعی در دويست ساله اخير و از همه مهمتر استعمار خارجی و استبداد داخلی موجب شد که تفسيرهایی از سنت و دين در ميان مسلمانان رو به رشد بگذارد و متأسفانه گاه دست برتر را پيدا کند که راه دستيابی به نسبتی فعّال و آگاهانه ميان سنت و تجدد و تفسيری متناسب با آن را مسدود و يا دست کم بسيار مشکل نمايد. در چنين شرايطی بسيار سخت است که از نوزایی سنت سخن برانيم. بايد دست کم باور کنيم که راههایی طی شده و ما تجربه مهمی را از غرب و از نوزایی تمدنی در غرب و مدرنيت در اختيار داريم. راه مناسب تقلید صرف آنچه طی شده نيست و اساساً نيازی هم بدان نيست. آن تجربه می تواند ما را به بازخوانی سنت و طرح پرسش ها فراخواند گرچه پاسخها فراخور زمان ما و به دليل تفاوت ميان دو سنت غربی و اسلامی لزوماً همواره يکی نيست. به نظر من مهمترين مسئله، انديشيدن بدين گشودگی و به کار گیری خرد انتقادی است؛ چه در مذهب و مرجعیت فکری و چه در سياست و اجتماع و چه درباره الگوی پيشرفت و ترقی. متأسفانه راه درازی در پيش داريم.
• آیا در تاریخ دینی ایران میتوان سیر و جریانی از سنتگرایی ارائه نمود؟
سنت گرايي اگر مقصود آموزه های شوان و امثال اوست طبعاً جديد است و من نمونه ای نمی توانم در گذشته ايران و يا اسلام از آن ارائه دهم. در گذشته ايران و اسلام به دليل آنکه اساساً پرسش از سنت به معنی آنچه ما امروز به دليل فاصله گرفتن از آن و مشاهده تعارضات ميان سنت و تجدد می توانيم مطرح کنيم و از آن سخن برانيم در ميان نبوده است، بنابراين به اين مفهوم سنت گرايی در آن پيش زمينه معنا و مفهومی ندارد. پرسش از سنت زمانی است که ما از آن فاصله گرفته ايم و بدين جهت اگر مبانی نظری کسانی با آن موافق باشد می توانند بدان فراخوانند اما در گذشته اساساً چنين پرسشی مطرح نبوده است. باری در گذشته اسلام و ايران سنت گرايان کسانی بودند که از حديث و اخباری گری در برابر گرايشات خردگرا مانند معتزله تبعيت می کردند و در برابر خرد به حديث دعوت می کردند و اين البته نسبتی با مباحث جديد در رابطه با سنت گرایی ندارد.
• در شکلگیری سنتگرایی ایرانی چه رابطهای میان فرهنگ و منابع ایرانی و اسلامی میتوان متصور بود؟
من اساساً اعتقادی به شکل گيری سنت گرايی و يا ضرورتی در آن نمی بينم. طبعاً اگر از سنت های ايرانی و يا لزوم توجه به آن سخن می رانيم بخشی مهم از هويت و سنت ما را آموزه ها و نهادها و نمادهای تمدنی وابسته به ديانت اسلامی و تحولات ايران اسلامی شکل می دهد. اگر هم بنا داريم که سخن از نوزایی در سنت به ميان آوريم و ضرورت تجددی برخاسته از آن و در نسبت با سنت، بی ترديد عناصر اسلامی از مهمترين عناصر شکل دهنده سنت ماست و هر نوزايشی و اساساً هر پرسشی در رابطه با سنت و نسبت آن با تجدد بدون در نظر گرفته عناصر اسلامی سنت ايرانی و اسلامی بی معنا و غير ممکن است. اين همه البته نيازمند آشنایی ما با تاريخ و تحليل انتقادی تاريخی است. آشنايی با سنت هم بدون آشنایی با مبانی نظری آن و از جمله مبانی حقوقی و فقهی آن امکانپذير نيست.
• سنتگرایی تعریف مشخصی هم مییابد؟ آیا مراد از سنتی که سنتگرایان طرح میکنند سنتی است که قرآن بدان اشاره میکند یا سنت رسول الله است؟
اين را بايد از پيروان سنت گرایی بپرسيد. من حقيقتاً از حرفهای آنان سر در نمی آورم. به نظر می رسد که بيش از هر چيز سايه هانری کوربن بر سنت گرايانی مانند سيد حسين نصر سنگينی می کند. از ديدگاه کوربن سنت ايرانی همانی است که او در کتاب اسلام ايرانی خود مطرح کرد و بيشتر تفسيری صوفيانه از اسلام است با بهره گيری از مايه های فلسفی ملا صدرا و يا ابن عربی که در نهايت الگوی فکری خود را در شيخيگری کرمان متمثّل می ديد. اگر هم مراد از سنت گرایی، سنت گرايی مذهبی است عمدتاً در تاريخ اسلام سنت گرايی به معنی حديث گرایی بوده؛ مانند حنبليان.
• تا قرن شانزده میلادی کلیسا نسبت به معتقدان به ادیان دیگر سختگیری زیادی داشت. چرا پس از شورای دوم واتیکان این سختگیری به مرور کمرنگ شد؟
شورای دوم واتيکان تلاش بسيار مهمی بود از سوی کليسای کاتوليک برای بازبينی در مبانی مذهبی و ارائه تفسير جديدی از مسيحيت و به ويژه مفهوم "نجات". جهان اسلام هم به نظر می رسد نيازمند چنين رويکردی است؛ گرچه به هر دليل اسلام همانند مذهب کاتوليک از مرجعيت دينی واحدی برخوردار نيست و همين شايد کار را برای شکل گيری چيزی شبيه شورای دوم واتيکان برای مسلمانان مشکل می کند. البته در منظومه فکری و دينی اسلامی امروزه بيش از هر چيز بازنگری در جايگاه شريعت در جامعه، قانون و حقوق بشر بايد مدّ نظر باشد تا درافتادن در مباحث الهياتی؛ به ويژه به اين دليل که نظام الهيّاتی اسلام مرزهای معيِن و تنگ ارتودکسی ندارد. عمده مشکل در مسئله نگاه ما به شريعت (مقصودم فقه و مبانی آن است) و نسبت آن با دنيای جديد است.
سه شنبه ۴ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۵۰
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .