آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۵۵٫۳۶۹ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۹۱ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۱۱۵
بازدید از این یادداشت : ۱٫۹۷۸

پر بازدیدترین یادداشت ها :
از توفيقات الهی برای نويسنده اين سطور در مدت اخير دستيابی به نسخه ای بسيار نفيس بود در موضوع علم کلام که تاکنون برای محققان شناخته نبوده است. همينک که مقدمات تصحيح اين متن را فراهم کرده ام تا انشاء الله در مجموعه کتابهای کلامی در انجمن حکمت (تهران) و با همکاری دانشگاه آزاد برلين (ضمن پروژه علوم عقلی در اسلام ميانه) انتشار يابد، مناسب ديدم که بحثی کوتاه درباره اهميت و هويت نويسنده اين کتاب را در اختيار خوانندگان محترم قرار دهم. اين نسخه نفيس و کهنسال مربوط است به کتابی در شرح مقدمه شيخ طوسي در علم کلام که می دانيم از آثار بسيار ارزشمند شيخ طوسي است که خود او هم بر آن شرحی نگاشته بوده است. اين رساله کوتاه شيخ طوسي موسوم به مقدمة في المدخل الی علم الکلام درباره مصطلحات متکلمان و خاصه مباحث آنان در رابطه با مسائل لطيف و از آن جمله حقيقت وجود و اعراض و صفات و افعال است که آن را شيخ طوسي املا فرموده است و معلوم است که آن را برای طالب علمان املاء کرده بوده و از اينرو جنبه اختصار و در عين حال تنظيم دقيق مطالب جهت آسانی در حفظ و فهم مطالب کلامی در آن به طرز شايسته ای رعايت شده است. اين رساله که بر اساس مذهب کلامی معتزلی نوشته شده رساله لطيفه ای است که همانندی در کتابهای موجود معتزلی ندارد و از اين جهت بسيار حائز اهميت است. خود شيخ طوسي در الفهرست می گويد همانند اين کتاب تاکنون ساخته نشده است.شرح شيخ طوسي بر اين مقدمه رياضة العقول نام داشته که متأسفانه از ميان رفته است. اما مقدمه شيخ طوسي يک بار وسيله شادروان دانش پژوه در چهار فرهنگنامه کلامی (و به مناسبت هزاره شيخ طوسي) و بار ديگر در مجموعه الرسائل العشر شيخ طوسي بر اساس دو نسخه کم و بيش متأخر منتشر شده است. نسخه ای کهن از اين کتاب با کتابت نظام الدين محمود بن علي الخوارزمي با رقم سال 444 ق در عصر زندگانی شيخ در بغداد همراه با اجازه ای به خط شيخ بر آن به تاريخ 445 ق در کتابخانه فخر الدين نصيري موجود است که البته به نظرم شک و ترديدی درباره کهنگی نسخه وجود دارد و بايد بيشتر درباره آن تحقيق کرد (نک: مجموعه مطالبی که شادروان مجتبی مينوي در مقاله متعلق به نسخه قابوس نامه درباره کتابخانه ای مشهور در تهران که مشتمل بر اين دست نسخه های کهن ادعايی بوده ابراز کرده است). به هر حال همانطور که خواهيم ديد نسخه شرح مقدمه محل بحث نسخه ای است بسيار کهنه و اگر نسخه کتابخانه فخر الدين نصيري را به حساب نياوريم، اين نسخه که مشتمل بر متن شيخ هم هست، قديميترين نسخه مقدمه شيخ است و برای تصحيح دوباره متن به کار می آيد. البته نسخه ديگری از اين کتاب در ضمن مجموعه ای در کتابخانه بريتانيا موجود است با تاريخ 716 ق که در تصحيح مرحوم دانش پژوه به کار گرفته نشده؛ همان مجموعه ای که شامل خلاصة منسوب به قطب الدين سبزواری / علامه حلي هم هست و به شماره 10968 در آن کتابخانه محفوظ است. اهميت اين رساله کوتاه در آن حد بوده است که نجاشي در رجال با اينکه تنها تعدادی محدود از آثار همعصر خود شيخ طوسی را ذکر کرده، با اين وصف در اين ميان از يادکرد اين مقدمه غفلت نورزيده است. او البته رياضة العقول ر ا هم به عنوان شرح اين مقدمه ذکر می کند. می دانيم که شيخ طوسي شرحی هم بر بخش کلامی جمل العلم والعمل استادش شريف مرتضی دارد. اين کتاب موسوم به تمهيد الأصول جزء آثار کلامی برجسته شيخ قلمداد می شود که خوشبختانه موجود است و به چاپ هم رسيده است. اما ظاهرا کتاب رياضة العقول هم شرحی بزرگ و مهم قلمداد می شده و اهميت کلامی آن از آنجا روشن می شود که اولا کتابی بوده است در شرح يکی از آثار خود شيخ و بنابراين جنبه استقلالی داشته و صرفا شرحی بر يکی از آثار کلامی ديگران نبوده و محتملا به همين دليل بيشتر متضمن آرای خاص خود شيخ می شده است و دوم اينکه از آنجا که مضامين خود مقدمه از اهميت فوق العاده ای در نسبت با بخش کلامی جمل العلم و العمل که بيشتر جنبه اعتقاد نامه ای دارد برخوردار است، بنابراين شرح اين کتاب يعنی رياضة العقول طبعا بايد از تمهيد الاصول با اهميت تر قلمداد می شده است و نجاشي هم در ذکر آن دو، کتاب رياضة را مقدم بر تمهيد ذکر می کند. افسوس که اين دفتر ارزشمند از ميان رفته است. اما چنانکه خواهيم گفت با کشف نسخه جديد محل بحث دست کم می توانيم به بخشهايی از اين شرح و يا تحريری از آن دسترسی داشته باشيم. شيخ طوسي البته کتاب بزرگ ديگری هم داشته که از وصف خود او در الفهرست بر می آيد که کتابی بزرگتر و مفصلتر از دو کتاب پيشگفته بوده است. او درباره اين کتاب تعبير "کتاب في الأصول کبير" را به کار می برد و می نويسد که از آن تنها بخش توحيد و قسمتی از مباحث عدل فراهم آمده است. از اينکه شيخ طوسي بعدا موفق به تکميل (تکميل املاء و يا تدوين) اين کتاب شده يا خير اطلاعی در دست نداريم. اين کتاب ظاهرا همان کتابی است که وسيله ابن شهر آشوب در معالم العلماء، به کتاب الکافي في الکلام و البته غير تمام موسوم و موصوف شده است. چهارمين کتابی که در علم کلام گفته شده شيخ آن را املاء کرده بوده، کتابی است به نام شرح الشرح که آن را شاگرد شيخ طوسي، الحسن بن مهدي السيلقي در حاشيه فهرست ذکر کرده بوده است؛ به عنوان کتابی که در الفهرست ذکر نشده بوده، بنابراين اين شرح الشرح نبايد همان کتاب کبير سابق الذکر باشد. برخی احتمال داده اند که اين شرح همان کتاب کبير سابق الذکر است و نيز احتمال داده اند که آن شرحی بوده است بر تمهيد الأصول شيخ طوسي که خود شرحی است بر جمل العلم والعمل . البته می دانيم که شيخ در مقدمه تمهيد وعده ارائه اين شرح يا شرحی بر الذخيرة مرتضی را داده بوده است (نک: مقدمه الرسائل العشر، ص 31 و 43) . اما اين احتمال هم هست که اين شرح الشرح شرحی بوده است بر رياضة العقول شيخ طوسي. حسن بن مهدي السيلقي در توصيف اين کتاب (يعنی شرح الشرح) می نويسد که کتابی مبسوط است که از آن بخش قابل توجهی املاء شده بوده اما نيمه تمام بوده است. اين شرح بايد از آثار شيخ در دوره اقامت نجف بوده باشد؛ کما اينکه السيلقي تأکيد می کند که شيخ آن را بر ما املا کرد اما با مرگ او اين کتاب نا تمام ماند. به هر حال شيخ در نجف با توجه به آزادی عمل بيشتری که در اختيار داشته و با توجه به محيط جديد و شاگردان تازه ضرورت می ديده است که از نو مباحث کلامی را تقرير و تحرير نمايد. افسوس که اين کتاب باقی نمانده تا بتوان با تحولات فکری کلامی شيخ در ادوار اخير زندگانيش آشنايی يافت. متأسفانه به دليل اينکه عمده کتابهای اصلی شيخ طوسي در علم کلام و خاصه مباحث اصلی اين دانش و از جمله موضوعات لطيف در کلام از ميان رفته و خاصه آثاری که در سالهای .دوران زعامت مطلق خود نگاشته، ما نمی توانيم به درستی تمايزهای او را با مکتب کلامی استادش شريف مرتضی روشن کنيم (درباره اين مطالب، نک: رجال نجاشي، ص 403؛ الفهرست طوسي، ص 159 تا 161؛ شهيد ثاني، "حاشية خلاصة الأقوال"، در رسائل الشهيد الثاني، ج2، ص 1053؛ برای بحثهايی درباره چند کتاب بزرگ شيخ طوسي در علم کلام و نيز مقدمه و شرح آن، نک: آقابزرگ طهراني، الذريعة، 2/198؛ 22/ 91 تا 92؛ همو، النابس، ص 191؛ همو، شرح حال شيخ طوسي موسوم به "حياة الشيخ الطوسي"، در مقدمه التبيان شيخ طوسي، جلد نخست،، ص 31 تا 32؛ نيز نک:اعيان الشيعة، 9/166).
در المقدمة، همانطور که اشاره شد، شيخ طوسي گزيده وار و با بيان اصطلاحات و سرفصلهای متکلمان، کوشيده است دوره ای مختصر از مباحث علم کلام را عرضه کند. اهميت اين کتاب برای آموزش و تعليم و تعلم و بحث در مجالس درس تا آنجا بوده که نه تنها خود او بعدا شرحی بر آن نگاشت، بلکه چندين شرح از اين کتاب بعدا به رشته تحرير در آمد و از آن جمله ظاهرا شرحی از قطب الدين راوندي موسوم به جواهر الکلام في شرح مقدمة الکلام. می دانيم که سيطره فقهی شيخ همچنان تا سده ششم قمری در حوزه های علميه شيعی برقرار بود؛ در ری و خراسان و عراق و شرح آثار کلامی او هم طبعا از همين سيره علمی بر می خاست (نک: فهرست منتجب الدين، ص 68؛ الذريعة، 4/350؛ 5/277؛ 14/84؛ اعيان الشيعة؛ 8/144). آنچه من موفق به يافتن آن شدم شرحی است بزرگ و کاملا ناشناخته از نويسنده ای ناشناخته. در منابع امامی نه تنها يادی از اين شرح نشده، بلکه حتی نويسنده و گزارش کننده محل بحث نيز برای منابع امامی شناخته نيست. ما در آغاز می کوشيم خود نسخه را معرفی کنيم و آنگاه به بررسی هويت نويسنده اين کتاب ارزشمند بپردازيم. در پايان هم نکاتی درباره اهميت اين کتاب و برخی مطالب آن فراخور اين يادداشت ارائه خواهيم داد. باقی مطالب را وامی گذاريم به مقدمه طبع انتقادی اين متن ارزشمند؛ انشاء الله.
نسخه اين کتاب ضمن مجموعه ای است شامل دو کتاب که کتاب دوم کتابی است از نويسنده ای شافعی مذهب. کاتب اين دو کتاب البته دو شخص مختلف هستند و بنابراين همانطور که بعدا هم خواهيم گفت محتملا به سفارش شخصی اين دو کتاب را در ضمن يک مجموعه استنساخ شده اند. در قسمت اول اين مجموعه کتاب مورد بحث ما قرار دارد يعنی شرح مقدمه شيخ طوسي. بر روی برگ نخست با خطی متفاوت نوشته شده است: " هذا الکتاب من کتب المعتزلة في الکلام فلا تغفل". طبعا کسی که اين مطلب را نوشته عالمی سنی بوده که از محتوای کلامی کتاب و نقل قولها چنين برداشت کرده که کتاب از عالمی معتزلی بايد باشد و از اينرو خوانندگان احتمالی را تحذير داده است. به هر حال نسخه کنونی شايد عمدتا در اختيار اشخاص و کتابخانه های سنی بوده و به هر حال همانطور که از عدم شناخت عالمان امامی از اين کتاب و نويسنده اش بر می آيد، اين کتاب گويا جز مدتی کوتاه هيچگاه در اختيار عالمان شيعی قرار نگرفته بوده است. من احتمال می دهم که اين کتاب شايد مدتی در اختيار خاندان نويسنده کتاب بوده و بعدا همواره از دسترس عالمان شيعی به دور افتاده بوده است.
بر روی برگ نسخه چنين آمده است:
"عُلِّق من کلام السيد الأجل الشريف الطاهر نجيب الدين أبي القاسم عبدالرحمان بن علي بن محمد الحسيني أکرم الله مثواه. //
شرح لمقدمة أبي جعفر الطبري مسکناً العدلي مذهباً رحمة الله عليه".
کما اينکه ديده می شود اولا اين کتاب که شرحی است بر مقدمه شيخ طوسي، مستقيما از سوی گزارنده آن تحرير نشده بلکه از سوی يکی از شاگردانش که در مجلس درس شرح مقدمه استاد حضور داشته بنابر سنت "تعليق" نويسی، تعليق و تحرير يافته است. بنابراين شارح کتاب که نجيب الدين ابو القاسم عبدالرحمان بن علي بن محمد الحسيني خوانده شده، بنابر سنت متکلمان معتزلی و شيعی متن المقدمه را که متنی بوده است شايسته مجالس درس به منظور شرح و تفسير و تدوين "تعليق" عرضه کرده بوده و آن را به شرح و تفسير توضيح می داده و آنگاه يکی از شاگردان مباحث استاد را که بر مبنای مقدمه شيخ طوسي عرضه می شده يادداشت کرده و کتاب حاضر را تدوين نموده است. اصولا می دانيم که متکلمان معتزلی برای تدريس کلام گاه از اين شيوه بهره می گرفته اند. نمونه خيلی روشن آن تعليق شرح اصول الخمسة مانکديم است که خود شرح و گزارش گونه ای است در سنت تعليق بر متن شرح قاضي عبدالجبار بر الاصول الخمسة و هم اينکه بعدا خود به عنوان يک متن درسی همواره مجال تدريس و تدرس بوده و تعليقهايی بر همين منوال بر اساس آن نوشته می شده است. علت اينکه نسخه های اين کتاب اخير در يمن بسيار زياد بوده هم همين امر است؛ اين در حالی است که کتابهای مطولتر تنها برای مراجعه و تشريح بيشتر مسائل محل مراجعه شارحان و عالمان بوده است . نمونه روشن در اين ميان کتاب المغني قاضي عبدالجبار است که تنها از آن يک نسخه در کتابخانه امام المنصور بالله در يمن بوده و در دسترس عموم قرار نداشته است (البته جای ديگری اين موضوع را بررسی کرده ايم که کتاب المغني به مثابه گوهری گرانقدر برای امامان زيدی يمن قلمداد می شده و دسترسی بدان بسيار محدود بوده است و بنابراين کمتر هم مستقيما مورد نقل و اقتباس قرار می گرفته است). در بازگشت به کتاب محل بحث بنابراين بايد گفت که نجيب الدين خود اين شرح را قلمی نکرده بوده بلکه آن را در سنت تعليق ارائه نموده بوده است. بدين ترتيب می توان کتاب را "تعليق شرح المقدمة" ناميد. همانطور که بعدا خواهيم ديد، نجيب الدين در هنگام شرح و تفسير متن المقدمه، نظر به شرح المقدمه خود شيخ طوسي نيز داشته و بنابراين اگر در مقايسه با تعليق مانکديم بر شرح اصول الخمسة بخواهيم داوری کنيم بسيار محتمل است که کتاب ما تعليق شرح طوسي است و لذا بنابر سنت تعليق نويسی، کتاب ارائه متن اصلی مقدمه است همراه با ارائه شرح طوسي و البته گاه با عبارات متفاوت و اضافه کردن توضيحات و يا نقد و بررسی برخی از ادله و اقوال و البته بر اساس همان ترتيب مقدمه و شرح المقدمة شيخ طوسي.
نکته ديگر اينکه کاتب چنين پيداست که با کتابها و اعلام شيعی آشنايی نداشته و بنابراين مقدمه ابو جعفر طوسي، را مقدمه ابو جعفر طبري خوانده است. توضيح کاتب بعد از آن هم جالب است که ابو جعفر طبري را ساکن طبرستان و عدلی مذهب خوانده و در عين حال بر او رحمت فرستاده است. اين کاملا می رساند که کاتب (يا کاتب نسخه مادر او) شيعه بوده و نظر مثبتی نسبت به عدليه داشته اما چندان آشنايی با تشيع و عالمان شيعی نداشته و کتاب را در اين مجموعه به سفارش، رونويسی کرده است.
در برگ آخر کتاب نخست (شرح المقدمة) در برگ 110 الف در پايان کلام مؤلف چنين می خوانيم:
" وهذه جملة قد لخصناها وکشفنا بها قناع غوامض هذا (دو سه کلمه ای زير مهر کتابخانه افتاده است) فليتحسن تأملها ويحادث النظر فيها لتجتنی ثمرتها وتحصل المنفعة بها إن شاء الله تعالی. "
ترقيمه کاتب نيز در دنباله بدين قرار است: " فرغ من نساخة هذا الکتاب الفقير إلی رحمة الله تعالی سلمان بن مسعود بن علي بن سعيد بن عبدالله الهوبل في العشر الآخر من شهر صفر من شهور سنة تسعين وخمسمائة غفر الله له ولوالديه ولصاحبه ولجميع المسلمين والمسلمات إنه هو الغفور الرحيم وحسبنا الله وکفی و نعم الوکيل وصلی الله علی رسوله سيدنا محمد خاتم النبيين وعلی آله الطيبيين الطاهرين وسلم عليه وعليهم أجمعين."
پس از اين عبارت با خط ديگری در پايان اين کتاب در نسخه ما اين عبارت به عنوان گواهی مقابله آمده است: "کمل قصاصة ومعارضة علی الأصل المنقول منه بمن الله وعونه يوم الاثنين لإحدی عشرة ليلة خلت من شهر ربيع الآخر من شهور سنة تسعين وخمسمائة سنة".
همانطور که بعدا نشان خواهيم داد تاريخ درگذشت نجيب الدين حدود هشت سالی پيش از تاريخ کتابت نسخه حاضر است؛ بنابراين نسخه ما نسخه بسيار کهنه و اصيلی است. از ترقيمه کاتب هم پيداست که کاتب گويا شيعه بوده است.
پس از کتاب محل بحث، کتاب الملخص في الجدل ابو اسحاق شيرازي، فقيه و اصولی معروف شافعي مذهب کتابت شده است. اينکه اين کتاب که کتابی در جدل و بر اساس مذهب شافعی است، چرا بايد پس از کتابی در علم کلام امامی و معتزلی رونويسی شده باشد، محتملا به اين امر باز می گردد که کتاب نجيب الدين همانطور که پيشتر گفتيم به سفارش دانشمندی شيعی رونويسی شده که در عين حال علاقمند به فقه شافعی هم بوده است (نک: دنباله مقاله) . در برگ نخست کتاب دوم چنين آمده است:
" 111 الف: الملخص في الجدل صنفه الشيخ الامام العالم أبو اسحاق ابراهيم بن علي الفيروزآبادي الشيرازي رحمة الله عليه "
در برگ پايانی نسخه (198 ب) هم چنين درج شده است:
" وفرغ من نسخته هذا الکتاب الحسن بن علي بن محمد بن أبي الحسين بن منصور (؟) في شهر ربيع الأول من سنة تسعين وخمسمائة وهو يسأل الله طالباً في المغفرة له ولوالديه ولجميع المؤمنين والمؤمنات ... والحمد لله حمد الشاکرين وصلواته علی رسوله الأمي وعلی أهل بيته الطيبين وسلامه"
بنابراين درست است که دو کتاب شرح المقدمة و الملخص شيرازي در يک مجموعه و در يک سال کتابت شده، اما کاتبان اين دو نسخه اين مجموعه دو شخص مختلف بوده اند و محتملا همانطور که پيشتر هم احتمال داديم، اين مجموعه به سفارش عالمی شيعی کتابت شده بوده که از دو کاتب شيعی و سنی درخواست استنساخ اين دو نسخه را در دو وقت متفاوت ولی با فاصله ای بسيار کوتاه و در يک دفتر کرده بوده است.
در پايان با خطی ديگر گواهی وقف آمده است: " هذا الکتاب يوقف علی ابراهيم بن قدمه (؟؟) من مالکه رحمة الله عليه وهو معي بالولاية لي وکتب موسی بن عطية بن محمد حامداً لله تعالی رحم الله تعالی الکاتب والمصنف والناظر والمتأمل بإمعان النظر السديد ولا يسوء الظن بالمسلمين". بر روی برگ نخست نسخه نيز گواهی ديگری آمده برای تملک نسخه بدين قرار : " ملک العبد الفقير سالم بن محمد بن علي رزقه الله معرفته:".
هويت گزارنده مقدمه شيخ طوسي: درباره شارح مقدمه بايد گفت که ظاهرا هيچ مطلبی درباره او در منابع تراجم نگاری اماميه، چه کهن و چه جديد ذکر نشده و حتی نامش هم برای نويسندگان و علمای اماميه، آن طور که از سکوت منابع در اين باره می توان استنباط کرد، شناخته نبوده است. تنها استثناء در اين ميان مطلب کوتاهی است درباره او که در کتاب معجم اعلام الشيعه محقق طباطبايي (ص 243) به نقل از دو کتاب التکملة لوفيات النقلة منذري و تاريخ الاسلام ذهبی ارائه شده است. البته محقق طباطبايي اطلاعی بيشتر از آنچه در اين دو کتاب درباره نويسنده ما ارائه شده، نمی دهد؛ اطلاعاتی که فارغ از بحث انتساب شرح المقدمة به اوست و شايد منذري و ذهبي هم از وجود چنين کتابی از اين دانشمند و يا از اين دست گرايشات او و حتی بالاتر از آن گرايشات شيعی دانشمند مورد نظر ما بی اطلاع بوده اند. محقق طباطبايی هم ظاهرا اطلاعی از نسخه شرح المقدمه نداشته اند و دليل يادکرد اين دانشمند در معجم اين بوده است که وی از سادات بوده و معمولا آن مرحوم سادات حلب را ( که دانشمند مورد نظر ما هم در آنجا می زيسته است) در ضمن کتاب خود به عنوان عالمان شيعی مطرح می کنند. منذري در التکملة (1/72، شماره 5)، اين اطلاعات را درباره اين دانشمند ارائه می دهد: "الشريف الأجل الفاضل أبو القاسم عبدالرحمان ابن الشريف الأجل أبي الحسن علي بن محمد [بن محمد؛ نک: پس از اين] بن قاسم العلوي الحسيني". مرگ او در 13 شوال سال 582 ق در قاهره واقع شد. بنابر گزارش منذري ولادت نويسنده ما حدود سال 520 ق در دمشق بوده و محل نشو و نمای او حلب بوده است. بنابراين او از سادات حسينی حلب بوده که اصلا در دمشق به دنيا آمده بوده و البته در قاهره هم درگذشته بوده است. منذري اطلاع ديگری درباره اين دانشمند ارائه نمی دهد، تنها از طريق تطبيق نام و نسب و لقب است که می توان اتحاد اين دو تن را يعنی دانشمند يادشده در کتاب تکملة منذري و شارح المقدمه (آنطور که نامش در آغاز نسخه آمده) را دريافت. به هر حال از گزارش منذری معلوم می شود که نويسنده شرح المقدمه از محيط شيعی حلب برخاسته بوده و در اين محيط تربيت علمی يافته بوده است. می دانيم که در سده ششم حلب از مراکز اصلی تشيع به شمار می آمده است. در اين دوران توجه به آثار شيخ طوسي در ميان شيعيان حلب کاملا از سوی ديگر شواهد تأييد شده است. با اين وصف متأسفانه اطلاعات منذري به قدری اندک است که نمی تواند ما را به شناخت استادان اين دانشمند و سنتی که بدان تعلق داشته است، رهنمون کند. نکته ديگری که از ترجمه احوال او در کتاب منذري قابل استنباط است اين است که نويسنده ما از خاندان اهل علمی برخاسته بوده و پدرش هم از عالمان و سادات محترم و حتی از بزرگان سادات دمشق و شايد حلب بوده است. بنابر آنچه منذري گزارش کرده شارح مقدمه در سن حدود 62 سالگی درگذشته بوده است. همين اطلاعات در کتاب تاريخ الاسلام ذهبي هم (ذيل حوادث سال 582 ق، 12/ 751) تکرار شده است. اما نکته مهم در کتاب ذهبي که برای شناخت بهتر دانشمند محل بحث بسيار کارگشاست اين است که وی اضافه می کند که او جد "الشريف عز الدين الحافظ" بوده است. برای بررسی ابعاد زندگی و حيات علمی اين دانشمند بهترين راه اين است که ببينيم اين عزالدين الحسيني که به گفته ذهبی نواده شارح مورد نظر بوده چه کسی است؟ در حقيقت وی کسی نيست جز نويسنده کتاب صلة التکملة لوفيات النقلة که اخيرا به کوشش بشار عواد معروف در دو جلد از سوی دار الغرب الاسلامی (1428 ق/2007 م) به چاپ رسيده است. نام و نسب اين نويسنده بر اين قرار است: "الحافظ عزالدين احمد بن محمد بن عبدالرحمان الحسيني" که می دانيم در 636 ق به دنيا آمده و در 695 ق از دنيا رفته است. کتاب او در حقيقت تکمله ای است بر التکملة لوفيات النقلة استادش زکي الدين المنذري؛ کتابی که به خوبی برای آگاهان شناخته است. نسب کامل عزالدين نويسنده صلة بنابرگزارش خود او (در ضمن شرح حال پدرش، نک: پس از اين)، چنين است: " عز الدين ابو القاسم أحمد بن أبي عبدالله محمد بن أبي القاسم عبدالرحمان بن أبي الحسن علي بن محمد بن محمد بن قاسم بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن علي بن عبيدالله بن علي بن عبيدالله بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب العلوي الحسيني المصري معروف به ابن الحلبي". او در قاهره به دنيا آمده و آنچنانکه از شرح احوال او و خاندانش پيداست از خاندانی از سادات کوفه برآمده اند که در اصل در دمشق سکنی داشته و اهل علم بوده اند. علت شهرت او به ابن الحلبي اين است که جدش که در دمشق زاده شده بود در حلب رشد و نمو کرد؛ يعنی شارح محل بحث در اين مقاله (برای شرح حال عزالدين الحسيني، نويسنده صلة، نيز نک: ذهبي، تاريخ الاسلام، 15/806؛ صفدي، الوافي بالوفيات، 8/44؛ همو، اعيان العصر، 1/344؛ عيون التواريخ ابن شاکر، 23/219؛ السلوک مقريزي، 1/831؛ همو، المقفی، 1/357؛ عقد الجمان عيني، وفيات سال 695 ق، ص 337؛ ابن تغري بردي، المنهل الصافي، 2/119؛ حسن المحاضرة سيوطي، 1/357؛ شذرات الذهب ابن عماد حنبلي، 5/430) . بدين ترتيب شارح ما کسی است از خاندانی از سادات حسيني اصلا کوفی که در دمشق سکنی داشته اند و بعد خود او به حلب منتقل شده بوده (شايد همراه پدرش) و بعد از آنکه ساليانی در اين شهر سکنی گزيده بوده و رشد کرده بوده دست آخر راهی قاهره شده بوده و آنجا نيز درگذشته بوده است. خاندان او پس از او همچنان در قاهره ماندگار بودند و نواده او که به ابن الحلبي هم شهرتی داشته، همان عزالدين الحسيني الحافظ نويسنده کتاب صلة التکملة لوفيات النقلة است که کتابی است در شرح وفيات عالمان و محدثان سنی در تکميل و دنباله کتاب استادش عبدالعظيم المنذري. آنچه درباره نيای عزالدين حسيني در دو کتاب تکملة منذري و نيز تاريخ الاسلام ذهبي آمده البته مبين آن است که نويسنده ما از سادات بوده اما هيچ اشاره ای و تلويحی به اينکه او مذهب شيعی و يا امامی داشته ديده نمی شود. چنانکه گفتيم مرحوم محقق طباطبايي هم به علت آنکه نويسنده ما در ضمن سادات بوده نام او را در کتاب معجم اعلام الشيعه آورده است. با اين وصف از آنجا که نويسنده ما در حلب زندگی می کرده و نيز از سادات آن شهر در سده ششم قمری بوده احتمال تشيع و امامی بودن مطرح می شود. بسياری از رجال و محدثانی که وسيله منابعی مانند منذري ياد شده اند، گو اينکه اشاره ای به تشيع آنها نمی رود اما از برخی قرائن ديگر مانند محل فعاليت و نيز در بسياری موارد مسئله سيادت آنان قرينه هايی برای گرايش امامی آنان فراهم می شود. در عصری که نويسنده ما می زيسته است، در شامات و مصر با وجود و حضور گسترده شيعيان خاصه در شهرهايی مانند حلب اما تبليغات ضد شيعی و فعاليتهای خصمانه بر عليه آنان از سوی حکومتهای زنگی و ايوبي چندان وسيع بود که بسياری از شيعيان ناچار به اعمال تقيه بوده اند؛ به نحوی که هيچ اثری از تشيع در فعاليتهای ظاهری آنان پيدا نبوده و بنابراين تراجم نگاران سنی هم متذکر اين نوع گرايشات آنان نمی شده اند؛ با اين وصف گاه همين عالمان در محافل خصوصی تر فعاليتهای علمی و مذهبی و تبليغات شيعی خود را داشته اند. از ديگر سو نبايد فراموش کرد که در برخی دورانهای تاريخ تشيع و در برخی مناطق نفوذ تشيع به دليل حضور اکثری سنيان و مدارس علمی آنان و نيز حمايتهای دولتی از ايشان، شيعيان عمدتا آموزشهای سنی را همگام با آموزشهای شيعی و حتی گاه بدون آن دنبال می کرده اند و مانند محدثان سنی کتابهای حديث و سنن سنی مانند صحاح و مسانيد و سنن را در مجالس درس فرا می گرفته اند و در فقه نيز تعاليم فقهی را بر اساس يکی از مذاهب سنی و عمدتا بر اساس يکی از دو مذهب حنفی و يا شافعی می آموخته اند. طبعا مراوده ها و رعايت تقيه عموما مانعی بوده است برای شناسايی آنان به عنوان عالمان شيعی. حتی گاه نام کسانی را در کتابهای تراجم سنی می يابيم که به دلايلی از تشيع آنان مطمئنيم اما ملاحظه می کنيم که اين دست عالمان حضوری در سنتهای حديثی و علمی شيعی نداشته و معلوم است که با وجود اعتقادات شيعی، آنان کاملا با آموزشهای سنی تربيت می شده اند؛ با اين وصف تعلق سنتی و ريشه دار خانوادگی و يا جغرافيايی خويش را نسبت به تشيع از دست نمی داده اند. به هر حال وضعيت به ويژه در شامات و مصر همواره مانند خراسان و ری نبوده است. در بغداد نيز با تغيير اوضاع سياسی و غلبه سياستهای مذهبی ضد شيعی گاه وضع بر همين منوال بوده است. بنابراين جای تعجب نخواهد بود اگر منذري و ذهبي اشاره ای به وضعيت مذهبی شارح يعنی نيای عزالدين الحسيني نکرده باشند؛ آنان حتی اطلاع زيادی از وضعيت علمی و فعاليتهای او شايد نداشته اند. بدين ترتيب ملاحظه می کنيم که انتقال نيای اين خاندان به قاهره عملا سبب دور افتادن خاندان او از تشيع شده و حال در مورد نواده او با شخصيت و عالمی سر و کار داريم که يک متخصص تمام عيار حديث و دانش سنی است و کتابی درباره عالمان سنی نگاشته است. در کتاب صلة نويسنده در شکل يک عالم و محدث سنی بروز می کند و دور نيست که او بر خلاف نيايش مذهب سنی داشته است؛ آن هم به دليل تغيير مذهب به دليل فشارهای وارده از طريق سياستهای مذهبی ضد شيعی ايوبيان و يا وابستگی خانوادگی از سوی مادرش به مذهب سنی. با اين وصف مواردی در کتاب صلة هست که گرايش او را به تشيع نشان می دهد مانند آنکه يکجا از عالمی به نام ريحان بن عبدالله الحبشي السکيني ياد می کند که از عالمان شيعی بوده و می نويسد : "وحمل الی مشهد الامام الحسين عليه السلام فدفن به" (1/ 314). وضعيت بخشی از افراد خاندان مهم و مشهور بنی زهره در حلب که عزالدين در صلة برخی از آنان را نيز نام برده (نمونه: 1/ 320 تا 321، 370 تا 371) از همين قبيل بوده است، به طوری که با وجود انتمای مذهبی به تشيع اما به هر حال و به ويژه به دليل جايگاه آنان به عنوان نقبای اشراف در حلب کاملا در تعاملی مستقيم با سنيان بوده اند و تا اندازه زيادی از جامعه سنتی شيعی در شهرهای ديگر فاصله گرفته بوده اند (برای بنی زهره، نک: مدخل آل زهره در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، به قلم دکتر هادی عالم زاده). همينجا اشاره کنم که در کتاب صلة شماری ديگر از سادات و اشراف ذکر شده اند. اما در مورد پدر عزالدين الحسيني يعنی فرزند شارح مقدمه شيخ، در کتاب صلة (2/ 558 تا 559) توضيحاتی آمده است (برای شرح حال او، نيز نک: ذيل مرآة الزمان يونيني، 2/403؛ مشيخه ابن جماعة، 2/496؛ تاريخ الاسلام ذهبي، 15/137؛ الوافي بالوفيات صفدي، 3/235؛ المقفی مقريزي، 6/22 و نيز معجم الشيوخ دمياطي): اينکه نام او شرف الدين ابو عبدالله محمد بوده و در 6 صفر 666 ق در قاهره درگذشته است و اينکه او در مصر به دنيا آمده بوده و همانجا باليده بوده است و اينکه پدرش يعنی شارح مقدمه به "الحلبي" شهرت داشته است. تولد اين فرزند که خود از عالمان بوده و نويسنده صلة يعنی فرزندش از او به "الامام العالم" ياد می کند، در 26 رمضان سال 573 ق در قاهره واقع شده بوده است. بنابراين شارح المقدمه يعنی پدر ابو عبدالله پيش از اين تاريخ و دست کم حدود نه سال قبل از مرگش به مصر آمده بوده و حلب را (شايد) برای هميشه ترک کرده بوده است. آموزشهای ابو عبدالله علاوه بر حديث و عربيت در اصول هم بوده است. او از شماری از محدثان حديث شنيده بوده که همگی محدثانی سنی بوده اند و خود نيز علاوه بر تدريس عربيت حديث هم می گفته است و البته به تعبير فرزندش در فنون متعدد و معارف مختلف دست داشته است. فرزندش همچنين می نويسد که پدرش اخلاقی نيکو داشته و بسيار گوشه گير و منزوی بوده است. شايد اين مسئله به دليل تشيع او و غريب بودن او در جامعه سنی مصر بوده است؛ اما اين احتمال هم هست که به دليل درگذشت پدر در سنين کودکی فرزند، ابو عبدالله با تعاليمی سنی رشد کرده بوده و کاملا از تشيع دور افتاده بوده است. همين ستايشها و برتر از آن را بدر الدين ابن جماعة که از شاگردان ابو عبدالله بوده در مشيخه خود ابراز داشته است (نک: مشيخة، 2/496-502). از فرزندان عزالدين نويسنده صلة نيز دو تن را می شناسيم به نامهای القاضي شرف الدين ابو الحسن محمد و ديگری بدر الدين ابو محمد الحسن (در مورد فرزند دومی، نک: الوفيات ابن رافع، 1/426؛ الدرر الکامنة ابن حجر عسقلاني، 2/93؛ برای تداوم نسل او و ذکر يکی از عالمان اين خاندان در دوران بعدی، نک: الدرر الکامنة، 4/39 ). در مورد اولی در طباق نسخه اصل کتاب صلة نام او در ضمن کسانی که کتاب را از مؤلف شنيده اند ديده می شود. در مورد نويسنده صلة در همين طباق نکات جالبی آمده است: " سيدنا وشيخنا الفقيه الامام العالم الحافظ ناصر السنة السيد عزالدين أبي القاسم أحمد بن الامام العلامه شرف الدين أبي عبدالله محمد ابن الامام المفتي نجيب الدين أبي القاسم عبدالرحمان الحسيني الشافعي نقيب النقباء فسح الله في مدته ونفع المسلمين ببرکته ..." (نک: مقدمه بشار عواد معروف به نقل از نسخه خطی، ص 25 تا 26). از اين مطلب چندين نکته تازه روشن می شود: يکی اينکه همانطور که ديده می شود لقب شارح دقيقا در اينجا نجيب الدين ذکر شده، همانی که در نسخه خطی کتاب شرح المقدمه هم ديده می شود. ثانيا اينکه نسل شارح ما بعدا کاملا جذب جامعه سنی مذهب قاهره شده بودند، به طوری که نويسنده صلة به "ناصر السنة" ملقب شده است. نکته ديگر اينکه در اين عبارت شارح مقدمه "المفتي" خوانده شده است (الامام المفتي نجيب الدين أبي القاسم عبدالرحمان ) و اين می رساند که او فقيه و عالمی مطرح بوده است و نکته ديگر اينکه نويسنده صلة به وضوح شافعي قلمداد شده است؛ آن هم در سند طبقة السماع که در حضور خود نويسنده صلة نوشته شده بوده است و دست آخر اينکه نويسنده صلة، نقيب النقباء خوانده شده و محتملا او اين منصب را از پدرانش به ميراث برده بوده است. می دانيم که بعد از او اين منصب همچنان در اين خاندان تا مدتی تداوم داشته است (نک: الدررر الکامنة، 4/ 39). بدين ترتيب محتملا اين خاندان از زمان های دورتر اين منصب را داشته اند و خود شارح هم شايد منصب نقيب النقبايی در قاهره داشته است. در اين مورد البته جای تحقيق باز است و نيازمند مطالعات بيشتر. به هر حال موقعيت شارح محل بحث اين مقاله گو اينکه به عنوان يک عالم شيعی با آموزشهای سنی نيز قابل درک است، اما اين امر که نوشته ای کلامی آن هم در شرح مقدمه کلامی شيخ طوسي از او در دست است، به خوبی نشان می دهد که وی نه تنها شيعی مذهب بوده بلکه در محيط حلب برخوردار از آموزشهای کلامی و فقهی و اصولی تشيع امامی نيز بوده است. طبعا محيط حلب در زمان او محيط مناسبی برای اين دست آموزشها بوده است؛ گو اينکه چنانکه گفته شد متأسفانه ما هيچ گونه اطلاعی از مشايخ و آموزشهای او نداريم. البته بعدا به دليل انتقال او به مصر خاندانش در آنجا رشد و نمو کردند و شايد به همين دليل در نسل او عالمانی با آموزشهای سنی و شايد مذهب سنی تربيت يافتند. نکته جالب در مورد نويسنده ما اين است که منذري بر خلاف عموم موارد، در ذيل نام او اشاره ای به تحصيلات اين دانشمند نمی کند، اين در حالی است که بعيد است او از اين موارد اطلاعی نداشته باشد. به نظر می رسد دست کم وی از طريق نواده نويسنده ما يعنی عزالدين صاحب صلة که شاگردش نيز بوده از احوال جدش اطلاع يافته بوده و می دانسته که او آموزشهای شيعی داشته است. از ديگر سو همينکه اشاره ای به آموزشهای او نمی کند، شايد بدين دليل بوده که او آموزشهای حديثی نداشته و صرفا در فقه و کلام و اصول آن هم بر مذهب امامی آموزش ديده بوده است. اين امر خوشبختانه از سوی نواده اش در کتاب صلة مورد تأکيد قرار گرفته است. نويسنده صلة درباره نيايش چنين می نويسد: " ...وابوه ابو القاسم عبدالرحمان کان أحد الفضلاء المشهورين وله تصانيف حسنة وطريقة جميلة وأقرأ العربية والأصول وغيرهما مدة وأنتفع به" (2/ 559؛ در ضمن شرح حال پدرش). بنابراين همينک می دانيم که شارح مقدمة از فضلای مشهور بوده و تأليفات نيکويی داشته است. او مدتی عربيت و اصول (مقصود بايد علم کلام باشد و شايد هم تنها اصول فقه) تدريس می کرده و شاگردانی هم داشته است. در کتاب صلة چنانکه پيشتر گذشت، اضافه می شود که شارح به "الحلبي" شهرت داشته است. اين شهرت طبعا به دليل آن بوده که وی اصلا در حلب می زيسته است. طبعا در مصر او را به دليل سابقه و ريشه اش حلبی می خوانده اند و نه اينکه اين لقب شهرت اصلی او در حلب هم بوده است. اما اينکه چرا نويسنده از حلب راهی مصر شده بوده، من احتمال می دهم اين امر با مسايل سياسی و مسائل مرتبط با تعامل با جامعه شيعه حلب در دوران اواخر زندگی او پيوند دارد. طبعا نويسنده صلة کتابش را در مصر نوشته بوده و در محيط مصر شايد نيايش چندان شناخته نبوده است؛ بنابراين تأکيد بر فضل و شهرت نيايش را در شرح حال پدرش يعنی فرزند شارح مقدمه ضروری می ديده است.
درباره اهميت شرح المقدمه و خصوصيات آن: اين شرح متعلق است به دانشمندی امامی از نيمه دوم سده ششم قمری. پيش از هر چيز ذکر اين نکته ضروری است که اين کتاب از نقطه نظر تحولات علم کلام ميان اماميه بسيار ارزشمند است؛ نخست به دليل آنکه در دورانی نوشته شده که ما اطلاعات زيادی از تحولات کلامی متکلمان امامی در آن دوران نداريم و تنها نمونه های محدودی از آثار کلامی اين دوران باقی مانده است. در اين دوران کلام امامی وارد مرحله جديدی می شد که در آن به تدريج سيطره کلامی شريف مرتضی بر کلام امامی ضعيف می گشت و متکلمان امامی با مکتب کلامی معتزلی ابو الحسين بصري و محمود الملاحمي آشنايی می يافتند و در برخی مسائل مورد اختلاف ميان کلام معتزلی بهشمي که شريف مرتضی از آن دفاع می کرد و کلام ابو الحسين بصري، اين متکلمان و دانشمندان جانب ابو الحسين بصري را می گرفتند. اندکی بعد با ظهور فخر رازي و تأثير او بر کلام امامی و خاصه با ظهور خواجه نصير طوسي کلام امامی به طور نسبتا کاملی مسير خود را از کلام دوران شريف مرتضی و خلفش شيخ طوسي تغيير داد و راهی تازه پيمود. کما اينکه خواهيم ديد در اين کتاب نشانه هايی از آشنايی متکلمان و دانشمندان و اصوليان اماميه با تفکر کلامی ابو الحسين بصري ديده می شود. نکته ديگری که نشان از اهميت اين کتاب می دهد اين است که نويسنده ما متعلق به بغداد و يا خراسان و ری نيست و بلکه در حلب می زيسته است و از اين نقطه نظر هم کتاب ما اهميت ويژه ای دارد؛ چرا که ما کتابهای کلامی زيادی از تشيع حلب در اين دوران در اختيار نداريم و اطلاع ما از تحولات کلامی در اين منطقه در ميان شيعيان چندان زياد نيست و به طور کلی فعاليت کلامی در اين مرکز شيعی چندان گسترده نبوده و يا دست کم مورد عنايت قرار نگرفته است. ما در اينجا در ضمن چند شماره می کوشيم نکات مهم و مطالب و نقلهای قابل عنايت اين کتاب را به همراه نقلهايی از آن تا آنجا که در مجال اين يادداشت شتابزده امکان پذير است، ارائه دهيم:
1- در سنت تعليق نويسی، در مقدمه، نجيب الدين ، کلام خود را مستقيما با نقل مطلب شيخ طوسي در آغاز مقدمه آغاز می کند؛ عبارت او چنين است: 1 ب: "بسم الله الرحمان الرحيم قال الشيخ الأجل الأوحد الفقيه أبو جعفر محمد بن الحسين (کذا) الطوسي رحمه الله تعالی بعد خطبة الکتاب. فصل في ذکر أعم الأسماء الجارية بينهم وأخصها ...."
2- 13 الف:" وأما الکلام في باقي الأقسام فسيجيء شرحها مفصلاً مرتباً علی حسب ما ذکر في الکتاب إن شاء الله ". بنابراين کتاب دقيقا شرحی است بر مقدمه طوسي و البته شرحی تفصيلی.
3- 14 الف: " وهو الذي کان يقوي عند السيد المرتضی رحمه الله وقال ... وإلی هذا الرأي کان يذهب أبو عبدالله البصري الملقب بجعل.. وهو الذي ينصره السيد المرتضی في الذخيرة وغيرها من کتبه وينصره الشيخ أبو جعفر في شرح هذه المقدمة ويذهب إليه وهو الصحيح". همانطور که ملاحظه می شود نجيب الدين در اينجا ضمن همراهی با رأی شيخ طوسي و سيد مرتضی، از شرح المقدمه شيخ طوسي نقل قول می کند.
4- در فصل مربوط به اراده چنين می بينيم: 18 ب: "اعلم أن الکلام في الإرادة يتضمن فصولاً ستة ... فاختلف الناس في حقيقة المريد فذهب جلّ البغداديين ومن وافقهم من أصحابنا الامامية کالشيخ المفيد رحمه الله وأبي الحسن البصروي وغيرهما إلی أن معنی المريد لفعل نفسه کونه فعله وهو عالم به غير ساه عنه ومعنی المريد لفعل غيره کونه آمراً به ...... وذهب أبو القاسم البلخي المعروف بالکعبي من البغداذيين إلی أن هذا الذي ذکرناه معنی کونه تعالی مريداً ... وذهب سائر المتکلمين کالبصريين من المعتزلة ومن وافقهم من أصحابنا الإمامية کالسيد المرتضی رحمه الله وأصحابه والأشعرية والکرامية ..".
5- 39 ب : " فذهب البصريون من المعتزلة ومن وافقهم من أصحابنا الامامية مثل السيد المرتضی والشيخ أبي جعفر رضي الله عنهما إلی أن الأصوات مدرکة بحاسة السمع في محلها من غير شرط مماسته محلها الحاسية وذهب البغداديون من المعتزلة والفلاسفة إلی أن الصوت مدرک في محله بشرط مماسته محله الحاسة وهو مذهب کثير من أصحابنا کالشيخ المفيد وأبي الحسن البصروي وغيرهما رحمة الله عليهم ". در اينجا می بينيم که او به آرای عالمان امامی کمتر شناخته ای چون ابو الحسن البصروي، از شاگردان شريف مرتضی عنايت داشته است. آرای کلامی شخص اخير کمتر شناخته است و اينجا می بينيم که او با وجود تتلمذ نزد شريف مرتضی دست کم در برخی مسائل کلامی از شيخ مفيد و مذهب معتزله بغداد تبعيت می کرده است و نه از استادش (برای او نک: مقاله جناب آقای حسين فرهنگ انصاري در دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ برای تمايزهای دو مکتب کلامی شيخ مفيد و سيد مرتضی، نک: کتاب انديشه های کلامی شيخ مفيد اثر مارتين مکدرموت).
6- 40 ب: " ... اختلف الناس في الکلام ما هو فذهب جمهور أهل العدل من البغداذيين والبصريين ما عدا أبا علي الجبايي وجملة الحشوية من الحنابلة/ 41 الف وغيرهم والجهمية وجميع الفلاسفة ...."
7- 53 ب: " ...واعلم بأنا وإن أشبعنا في هذا الفصل ما لم يتشبع في باقي فصول هذا الکتاب فإنما کان ذلک إجابة لسؤال السائل وموافقة لغرض الطالب ومن أراد انتزاع هذا الفصل من جملة تعليق هذا الکتاب وجعله کتاباً مفرداً بذاته کان مصيباً في ارادته مسدداً في قصده فإنه يطلع به علی جلّ العلوم التي لها تعلق بالکلام والألفاظ بحول الله وقوته".
از آنچه در اينجا آمده می توان گفت که يا شاگرد نجيب الدين که کتاب را به صورت تعليق عرضه کرده گاهی مطالبی را افزون بر نجيب الدين افزوده است و يا اينکه اين عبارت از آن خود نجيب الدين است و او در مقام تدريس مقدمه شيخ طوسي خود واقف بر مراحل تنظيم تعليق حاضر بوده و وشايد بعدا خود اين مطلب را بر اصل تعليق افزوده بوده است. احتمال دوم با سنت تعليق نويسی بيشتر سازگار است. اصولا در اين سنت کتاب ساخته شده منسوب به استاد می شده و نه شاگرد تعليق پرداز و از اينرو پس از پردازش تعليق، خود او به مثابه نويسنده متن می توانسته در متن تصرفاتی داشته باشد.
8- 63 الف: " اختلف القائلون بأنّ في الأعراض ما يصحّ عليه البقاء في بقاء التعدد فذهب أبو علي وأبو هاشم والقاضي / 63 ب عبد الجبار وغيرهم إلی أنّ القدر يبقی وذهب السيد المرتضی رضي الله عنه ..." که در اينجا از از سيد مرتضی نقل قول می کند.
9- 64 الف : " واستدل سيدنا الشريف الطاهر نجيب الدين أبو القاسم بن (افتادگی دارد) وفقه الله ..." اين مطلب نشان می دهد که شاگرد مقرر گاه مطالبی را از سوی خود و با پردازش خويش تحرير می کرده است. در سنت تعليق نويسی معمول بوده است که شاگرد محرر تعليق گاه با عبارات خود مطالب استاد را بيان و تحرير کند. نکته جالب ديگری هم از اين قسمت نسخه پيداست و آن اينکه کاتب نسخه حاضر که آشنا با نويسنده کتاب و کتاب شيخ طوسي نبوده، در اينجا ظاهرا به دليل خوانا نبودن نسخه مادر خود، نام و نسب نجيب الدين را به همين شکل رها کرده است. البته اين امر در صورتی است که خط عنوان آغازين نسخه را از او ندانيم. از ديگر سو محتمل هست که در اينجا دليل ديگری در اين نوع افتادگی وجود داشته باشد.
10- در 65 ب عبارت نجيب الدين به گونه ای است که گويا نشان می دهد او طرفدار شيئيت معدوم است. بنابراين او همچنان وفادار به مکتب شريف مرتضی بوده است و نه اينکه همانند جريانی از متکلمان اماميه معاصرش در عراق و خراسان به ابو الحسين بصري نزديک شده باشد.
11- 76 ب : " .... واعلم أن الشريف المرتضی رحمه الله شک ... وذهب سائر أهل العدل".
12- 82 ب : " وأما الإدراک فاختلف الناس فيه فذهب .... وهذا مذهب أبي علي الجبايي واختلف القائلون بأنه ليس بمعنی فذهب قوم إلی أن الإدراک انما يحصل بالشعاع المنفصل من العين المتصل بالمرئي وهذا مذهب الأطباء وأصحاب الهيئة وجل المتکلمين من المعتزلة والإمامية وذهب قوم إلی أنه يحصل بالانطباع وهو مذهب أرسطاطاليس ومن قال بقوله من الفلاسفة..."
13- 95 الف: " ومن نفاة الأحوال من يرجع التماثل والاختلاف إلی الذوات أنفسها لا إلی صفة يختص بها وإلی هذا الرأي ذهب أبو الحسين البصري ومن قال بقوله / 95 ب من نفاة الأحوال ...". در اينجا به وضوح نجيب الدين از ابو الحسين بصري ياد می کند و نظر او را درباره مسئله احوال و متعلقات آن نقل می کند. اين امر نشان دهنده آشنايی او با مکتب ابو الحسين است. اينکه او از چه طريق با آرای ابو الحسين آشنا بوده بر ما روشن نيست؛ اما محتملا او از طريق برخی کتابهای اماميان متمايل به مکتب ابو الحسين با او آشنايی يافته بوده است.
14- 96 ب: " واعلم بأنّ معظم هذا الفصل مبني علی القول بإثبات الأحوال واثبات المعدوم وفيه بعد ذلک ما فيه خلاف بين أهل النظر ونحن نذکر مسئلة مسئلة منه فنبين ماهيتها بحول الله وقوته علی حسب ما يليق بهذا الکتاب."
15- 97 الف: " وتحقيق هذه الأقوال وبيان الصحيح منها تقصر عنه رتبة هذا التعليق فلا وجه لذکره." همينطور که می بينيم شارح سعی داشته در حد و حدود متن مقدمه به شرح و تفسير مباحث کلامی بپردازد و از تطويل بحث جلو گيری کند. به هر حال نجيب الدين کما اينکه از کتابش پيداست دانشمندی آشنا به مباحث کلامی بوده و تفصيل و جزييات مسائل را به خوبی آشنا بوده است.
در آخر اين نکته را هم بيفزايم که در حاشيه برگ 23 ب مطلبی است گويا با امضای رضي بن محمد بن القاسم که بايد شناسايی شود.
سه شنبه ۲۳ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۱۵
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت