آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۱٫۹۶۷٫۴۵۰ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۸ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۰۸۴
بازدید از این یادداشت : ۲٫۱۱۸

پر بازدیدترین یادداشت ها :

علامه مجلسی در کتاب بحار الأنوار در قسمت معرفی منابع، از کتابی نا شناخته از يک اديب شيعی نام می برد که بسيار حائز اهميت است. اهميت آن هم به دليل اهميت مؤلف آن کتاب است. اين کتاب در زمينه امامت حضرت امير بوده و امروزه از وجود آن اطلاعی نداريم؛ اما بعيد نيست که در کتابخانه ای نسخه ای از آن پيدا شود. خوشبختانه علامه مجلسی قسمتی از اين کتاب را در بحار الأنوار نقل کرده که ما در اين مقاله عين آنرا نقل خواهيم کرد. در اينجا عين عبارت مجلسی را از دو جای مقدمه بحار می آوريم تا مقدمتا با نام کتاب و نام نويسنده اش آشنايی حاصل شود:

بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج ۱ ص ۲۰

وكتاب البرهان في النص على أمير المؤمنين ( عليه السلام ) تأليف الشيخ أبي الحسن علي بن محمد الشمشاطي.

بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج ۱ ص ۳۹

وكتاب البرهان كتاب متين فيه أخبار غريبة ، ومؤلفه من مشاهير الفضلاء، قال النجاشي : علي بن محمد العدوي الشمشاطي ...

بنابراين اين کتاب تأليف علي بن محمد الشمشاطي است که نجاشی در رجال از او نام برده است. نکته جالب در تعبير مجلسی اين است که او می نويسد کتاب شمشاطي کتابی متين است که در آن اخبار غريبه نقل شده است. بعدا خواهيم ديد که ياقوت حموی هم درباره احاديث شيعی شمشاطي توصيفی مشابه دارد و اخبار او را اخبار اعاجيب می خواند. به هر حال متأسفانه مجلسی تنها بخشی از اين کتاب را نقل کرده و شايد بيشتر آن را کنار نهاده است. حر عاملي هم در اثباة الهداة (۲۸/۱) از البرهان نام برده است که همين مطلب مورد توجه ميرزا عبد الله اصفهاني افندي در رياض العلماء، ذيل شرح حال کوتاه شمشاطي قرار گرفته است[۱]. در همين کتاب حر عاملي بخشی از احاديث کتاب البرهان شمشاطي را نقل کرده اما متأسفانه آن احاديث را به صورت غير مسند آورده و اسانيد آنها را انداخته است. حر عاملي توضيح می دهد که شمشاطي نويسنده کتاب، بيشتر احاديثی با اسانيد سنی را مورد استناد قرار داده است (نک: اثباة الهداة، ۲/۱۷۱-۱۷۶). در عين حال احاديثی درباره مناقب حضرت امير به نقل از شمشاطي در برخی منابع ديده می شود که نمونه آن در مناقب ابن المغازلي و الطرائف ابن طاووس ديده می شود که شايد ريشه در همين البرهان داشته باشد.

مناقب الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام – ابن المغازلي: ص ۱۲۰-۱۲۱
- أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النحويّ- رحمه اللّه- أخبرنا أبو الحسن عليّ بن منصور الحلبيّ الأخباريّ، أخبرنا عليّ بن محمّد العدويّ الشمشاطيّ، حدّثنا الحسن بن عليّ بن زكريّا، حدّثنا أحمد بن المقدام العجليّ، حدّثنا الفضيل بن عياض عن ثور بن يزيد، عن خالد بن معدان، عن زاذان، عن سلمان، قال: سمعت حبيبي محمّدا- صلّى اللّه عليه و سلّم- يقول: كنت أنا و عليّ نورا بين يدي اللّه- عزّ و جلّ- يسبّح اللّه ذلك النّور و يقدّسه قبل أن يخلق اللّه آدم بألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركب ذلك النّور في‏ صلبه، فلم يزل في شي‏ء واحد حتّى افترقنا في صلب عبد المطّلب: ففيّ النبوّة وفي عليّ الخلافة (نيز نقل از آن در العمدة ابن بطريق، ص ۸۹ ؛ خصائص الوحى المبين همو، ص ۹۵ ).

مناقب الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، ص: ۲۱۲
- أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النحويّ، أخبرنا عليّ ابن محمّد العدويّ الشمشاطيّ، أخبرنا محمّد بن يحيى، أخبرنا إبراهيم بن فهد الناجيّ، حدّثنا عبد العزيز بن الخطّاب، حدّثنا عليّ بن هاشم، عن محمّد بن عبيد اللّه بن أبي رافع، عن أبي عبيدة بن محمّد بن عمّار بن ياسر، عن أبيه، عن جدّه عمّار: أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: أوصي من آمن بي و صدّقني من جميع النّاس بولاية عليّ بن أبي طالب، و قال: من تولّاه فقد تولّاني و من تولّاني فقد تولّى اللّه، و من أبغضه فقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض اللّه عزّ وجلّ.

مناقب الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، ص: ۲۵۷-۲۵۸
- أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النحويّ، أخبرنا أبو الحسن عليّ بن منصور الأخباريّ الحلبيّ، حدّثنا عليّ بن محمّد الشّمشاطيّ، حدّثنا محمّد بن يحيى[۲]، حدّثنا العبّاس بن الفضل، حدّثنا يعقوب بن حميد، حدّثنا أنس بن عياض اللّيثيّ، عن شريك بن عبد اللّه بن أبي نمر، عن عطاء بن يسار، قال: نزلت في بيت أمّ سلمة: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ الآية فأخذ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ثوبا و دعا فاطمة و عليا و الحسن و الحسين عليهم السّلام فجعله عليهم و قال: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ الآية فقالت أمّ سلمة من جانب البيت: ألست من أهل البيت يا رسول اللّه؟ قال: بلى إن شاء اللّه . قال يعقوب بن حميد: و في ذلك يقول الشاعر:
بأبي خمسة هم جنّبوا الرّجس كراما و طهّروا تطهيرا أحمد المصطفى و فاطم أعني و عليا و شبّرا و شبيرا
من تولّاهم تولّاه ذو العرش و لقّاه نضرة و سرورا وعلى مبغضهم لعنة اللّه و أصلاهم المليك سعيرا

مناقب الإمام علي بن أبي طالب، ص : ۲۷۳-۲۷۴
- أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النحويّ- رحمه اللّه- أخبرنا أبو الحسن عليّ بن منصور الحلبيّ الأخباريّ- رحمه اللّه- أخبرنا عليّ ابن محمّد العدويّ الشّمشاطيّ، حدّثنا عليّ بن سليمان، حدّثنا محمّد بن يزيد، حدّثنا أبو عثمان المازنيّ، حدّثنا أبو زيد الأنصاريّ، قال: ذكر يونس أنّ أبا طالب بن عبد المطّلب خطب لرسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) في تزويجه خديجة بنت خويلد فقال:
الحمد للّه الذّي جعلنا من ذرّيّة إبراهيم، و زرع إسماعيل، و جعل لنا بلدا حراما و بيتا محجوجا، و جعلنا الحكّام على النّاس، ثمّ إنّ محمّد بن عبد اللّه ابن أخي لا يوازن به فتى من قريش إلّا رجح به، برا، و فضلا، و كرما، و عقلا، و مجدا، و نبلا. و إن كان في المال قلّ، فإنّما المال ظلّ زائل و عارية مسترجعة. و له في خديجة بنت خويلد رغبة، و لها فيه مثل ذلك، و ما أحببتم من الصّداق فعليّ. فهذه الخطبة من أفضل خطب الجاهليّة.

الطرائف- السيد ابن طاووس الحسني ص ۵۰۷

... قال أخبرنا أبو طالب (کذا: ابو غالب) محمد بن أحمد بن سهل النحوي المعروف بابن بشران الواسطي بقراءتي عليه ، قال حدثنى على بن منصور الاخباري الحلبي ، قال حدثنا على بن محمد الشمشاطى ، قال حدثنا محمد بن عثمان أبى شيبة ، قال حدثنا هاشم بن محمد الهلالي ، قال حدثنا أبو عامر الاسدي ، قال حدثنا موسى بن عبد الملك بن عمير ، عن أبيه ، عن ربعى بن حراش قال : سال معاوية عبد الله بن عباس فقال : ما تقول في علي بن ابى طالب فقال " صلوات الله على أبى الحسن ، كان والله علم الهدى وكهف التقى ومحل الحجى وبحر الندى وطود النهى علما للورى ونورا في الظلم الدجى وداعيا الى المحجة العظمى ومتمسكا بالعروة الوثقى وساميا الى الغاية القصوى وعالما بما في الصحف الاولى وعاملا بطاعة الملك الاعلى وعارفا بالتأويل والذكرى ومتعلقا باسباب الهدى وحائدا عن طرقات الردى وساميا الى المجد والعلى وقائما بالدين والتقوى وسيد من تقمص وارتدى بعد النبي المصطفى وأفضل من صام وصلى وأفضل من ضحك وبكى وصاحب القبلتين ، فهل يساويه مخلوق يكون أو كان كان والله للاسد قاتلا ولهم في الحرب حائلا على مبغضيه لعنة الله ولعنة العباد الى يوم التناد.

در اينجا مناسب است پيش از ارائه بخش بازمانده متن کتاب شمشاطي در بحار الأنوار، معرفی کوتاهی را درباره او ارائه دهيم؛ طبعا مطالعه درباره شخصيت نويسنده ابعاد مختلف و بررسيهای متعددی را می طلبد که در اينجا فرصت پرداختن به آن همه را نداريم؛ گو اينکه زندگی و آثار او به شکل بسيار محدودی مورد عنايت منابع قرار گرفته است و شايد چيز زيادی هم نتوان از لا بلای کتابها درباره او به دست آورد. در چاپ يکی از آثار او، محققان کتاب به او پرداخته اند که می توان به آن هم مراجعه کرد. مقاله ای هم در دائرة المعارف اسلام (طبع ليدن) به او اختصاص يافته است که بسيار ناکافی است. ما در اينجا حاصل مطالعات خود را عرضه می کنيم:

يکی از دانشمندان برجسته اماميه که نماينده اهل ادب در تشيع امامی بود و گشودگی اهالی "ادب" را بر فرهنگ انسانی و انسانگرايانه ادبی در ميان تشيع امامی بروز می داد، شخصيتی است کم و بيش ناشناخته به نام ابو الحسن علي بن محمد العدوي الشِمشاطي که متأسفانه به دليل از ميان رفتن آثارش قدر او ناشناخته است و عمده محصولات ادبی و فرهنگی عالی مقدار او هم اينک در اختيار ما نيست. شرح احوال او نيز چندان شناخته نيست و درباره وی هنوز تحقيق جامعی صورت نگرفته است. از آثار او ظاهرا تنها " الانوار ومحاسن الاشعار" در اختيار است و به چاپ رسيده است. شرحی از احوال او با عنوان غلط شميشاطي/سميساطي (نک: پس از اين) در الفهرست ابن نديم آمده که در اينجا آنرا نقل می کنيم:

فهرست ابن النديم ص ۱۷۱-۱۷۲

الشميشاطى. وهو أبو الحسن على بن محمد العدوى ، اصله من شميشاط من بلاد ارمينية من الثغور . وكان يعلم ابا تغلب بن ناصر الدولة واخاه ، ثم نادمهما . وهو شاعر مصنف ، مؤلف ، مليح الحفظ ، كثير الرواية . وفيه تزيد ، كذا كنت اعرفه قديما . وقد قيل انه قد ترك كثيرا من اخلاقه عند علو سنه. ويحيا في عصرنا هذا . وله من الكتب ، كتاب الانوار ، يجرى مجرى الاوصاف والملح والتشبيهات ، عمله قديما ثم زاد فيه بعد ذلك. كتاب الديارات، كبير . (كتاب المثلث الصحيح) . كتاب اخبار ابى تمام والمختار من شعره. كتاب القلم. وجوّد في تأليفه.

ابن نديم در جای ديگری هم باز از اين نويسنده ياد می کند:

فهرست ابن النديم ص ۱۸۲

وعمل أبو الحسن الشميشاطى اخبار ابى نواس والمختار من شعره والانتصار له والكلام على محاسنه.

همينجا اضافه کنم که در مورد شميشاط و نسبت او الشميشاطي، در حاشيه چاپ الفهرست، در هر دو مورد نسخه بدل سميساط و السميساطي مورد توجه قرار گرفته است. در جای ديگری که ابن نديم از تاريخ طبري ياد می کند، از تلخيص آن وسيله همين مؤلف، اما اين بار با عنوان درست شمشاطي نام می برد:

فهرست ابن النديم ص ۲۹۱

... وآخر ما املی منه إلى سنة اثنتين وثلثمائة . وها هنا قطع . وقد اختصر هذا الكتاب وحذف اسانيده جماعة ، منهم رجل يعرف بمحمد بن سليمان الهاشمي ، وآخر ، كاتب يعرف . . ومن اهل الموصل أبو الحسن الشمشاطى المعلم.

از گفتار ابن نديم معلوم می شود که وی از نديمان و معلمان آل حمدان در موصل (به طور مشخص ابو تغلب و برادرش فرزندان ناصر الدولة) بوده و علاوه بر اينکه شاعر و اديب و نويسنده بوده، شهرت معلم داشته که آن هم به خاطر تعليم در دربار آل حمدان بوده است؛ بنابراين او نويسنده و اديبی صاحب وظيفه در دربار حمدانيان بوده است: نديم و معلم. از ديگر سو از عبارت ابن نديم روشن می شود که وی در سال تأليف الفهرست (سال ۳۷۷ق) هنوز زنده بوده است. در عبارت ابن نديم برخی نکات ديگر هم هست که نيازمند توضيح و تفسير است؛ اما قبل از آن بهتر است که عبارت دو منبع ديگر را که آنان از الفهرست ابن نديم نقل کرده اند، مورد توجه قرار دهيم:

ياقوت در معجم الأدباء از نويسنده ما ياد کرده است (معجم الادباء، ۱۴/۲۴۰ ؛ نيز نک: الوافي بالوفيات صفدي، ج ۲۲ ص ۹۹ – ۱۰۰). منبع عمده او الفهرست ابن نديم است که متن آن اندازه ای با متن چاپی الفهرست متفاوت است؛ و دليل آن نقص نسخه های موجود الفهرست است. او در نقل عبارت ابن نديم آشکارا مؤلف ما را به درستی شمشاطي و نه شميشاطي و يا سميساطي خوانده است:

علي بن محمد الشمشاطي العدوي أبو الحسن وشمشاط من بلاد إرمينية من الثغور. وكان معلم أبي تغلب بن ناصر الدولة بن حمدان وأخيه ثم نادمهما، وهو شاعر مجيد ومصنف مفيد، كثير الحفظ، واسع الرواية، وفيه تزيد. قال محمد بن اسحاق النديم: إنني كنت أعرفه قديما، وبلغني أنه قد ترك كثيرا من أخلاقه عند علو سنه. قال: وهو يحيا في عصرنا في سنة سبع وسبعين وثلاثمائة.
قال المؤلف: وهو الذي روى الخبر الذي جرى بين الزجاج وثعلب في حق سيبويه واستدراكه على ثعلب في الفصيح عدة مواضع، وقد ذكر ذلك في ترجمة الزجاج رحمه الله تعالى، وكان رافضيا دجّالا يأتي في كتبه بالأعاجيب من أحاديثهم. ولأبي القاسم الرقي المنجم فيه يهجوه:...
قال محمد بن اسحاق: له كتاب النزه والابتهاج وهو مجموع يتضمن غرائب الأخبار ومحاسن الأشعار كالأمالي، كتاب الأنوار مبوّب يجري مجرى الملح والتشبيهات والأوصاف عمله قديما ثم زاد فيه بعد ذلك، كتاب الديارات كبير، كتاب المثلث الصحيح، كتاب أخبار أبي تمام والمختار من شعره، كتاب القلم جيد، كتاب تفضيل أبي نواس على أبي تمام...
ياقوت که برخی از آثار او را در اختيار داشته، او را رافضی می خواند و حتی برای او تعبير دجال را به کار می برد، چرا که در کتابهايش احاديث "اعاجيب" آنان را نقل می کرده است. شمشاطي مدتی هم ساکن بغداد بوده و به همين دليل بر خلاف خطيب بغدادي، ابن نجار در ذيل تاريخ بغداد از او نام برده و از الفهرست ابن نديم درباره او نقل می کند. از آنجا که وی نسخه ای به قلم ابن نديم در اختيارش بوده نقل او اهميت ويژه دارد؛ او از مؤلف ما با شهرت شمشاطي ياد می کند:

ذيل تاريخ بغداد - ابن النجار البغدادي ج ۴ ص ۹۳-۹۴

علي بن محمد ، أبو الحسن الشمشاطي: مصنف " كتاب الانوار " و " كتاب الديارات " ، كان شاعرا يمدح الملوك ، أصله من الموصل ، سكن بغداد ودخل واسط في سنة أربع وتسعين وثلاثمائة ، روى أبو غالب بن أحمد بن بشران الواسطي ، عن أبي الحسن محمد بن محمد بن جمهور الشعباني عنه هذين الكتابين . قرأت في كتاب " الفهرست " لمحمد بن إسحاق النديم بخطه قال : أبو الحسن علي ابن محمد العدوي أصله من شمشاط - من بلاد أرمينية ، كان يعلم أبا تغلب بن ناصر الدولة وأخاه ثم نادمهما ، وهو شاعر مصنف مؤلف ، مليح الحفظ كثير الرواية ، وفيه تزيد، كذا كنت أعرفه قديما ، وقد قيل إنه ترك كثيرا من أخلاقه عند علو سنه ، ويحيى في عصرنا هذا ، وله من الكتب : " كتاب الانوار " يجري مجرى الاوصاف والتشبيهات ، عمله قديما ثم زاد فيه بعد ذلك. " كتاب الديارات " كبير ، و " كتاب أخبار أبي تمام والمختار من شعره ، " كتاب القلم " ، وجوّد من تأليفه . أنبأنا أبو القاسم المؤدب ، عن يحيى بن الحسن بن البناء قال : كتب إلى أبو غالب ابن بشران ، أنشدنا أبو الحسن علي بن منصور الحلبي الاخباري ، حدثنا علي بن محمد العدوي الشمشاطي قال : أنشدني أبي ، أنشدني علي بن العباس الرومي لنفسه ...

از مجموع آنچه از الفهرست ابن نديم و منابعی که از او نقل کرده اند به نقل آمد، بر می آيد که وی گرچه در اصل از شمشاط (و نه شميشاط يا سميساط)، از بلاد ارمينيه بوده اما اهل موصل بوده (شايد حتی در موصل چشم به جهان گشوده بوده) و مدتی هم در بغداد ساکن بوده است. زمان سکنای او در بغداد روشن نيست؛ اما در زمان تأليف الفهرست در ۳۷۷ق معلوم است که ساکن بغداد نبوده و احتمالا سکونت او در بغداد به سالهای دوران جوانی او مربوط باشد؛ زمانی که ابن نديم نيز او را در همين شهر ملاقات کرده بوده است. زمانی هم به واسط رفته که تاريخ آن را ابن نجار ۳۹۴ق دانسته که به نظر می رسد که اين تاريخ تحريف ۳۷۴ ق (تصحيف سبعين به تسعين) باشد و بعيد است که او تا ۳۹۴ق زنده بوده باشد؛ به ويژه که عمده فعاليت او به زمان ناصر الدولة و سيف الدولة حمداني و اندکی بعد مربوط است و آن دو سالها پيش از اين درگذشته بودند.

درباره شِمشاط و تمايز آن با سُمَيساط و اينکه نويسنده ما از شمشاط است و نه از سميساط در مقاله کوچکی که در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام (طبع ليدن) به نويسنده ما اختصاص يافته توضيح داده شده و به ويژه در دو مدخل شمشاط و سميساط در آن کتاب توضيحات کافی در اين رابطه قابل دسترسی است. با ضبط شمشاطي در دو منبعی که از الفهرست ابن نديم نقل کرده اند، به خوبی پيداست که در نسخه موجود الفهرست، در دو مورد خطا رفته و شمشاط و شمشاطي به غلط به شميشاط و شميشاطي و با نسخه بدل باز هم نادرست سميساط و سميساطي تصحيف شده است. به هر حال آقای اميني در الغدير (۲/۳۳۷) معلوم نيست به چه دليل شمشاطي را غلط فرض کرده و ضبط سميساطي را ترجيح داده که کاملا بی پايه است.

در اينجا تنها عبارات برخی منابع را درباره تمايز سميساط و شمشاط را نقل می کنيم تا بيشتر با موقعيت جغرافيايی اين دو ناحيه آشنا شويم:

سمعاني سميساط را از بلاد شام معرفی کرده (الانساب، ۳/۳۰۹). اما درباره شمشاط با ترديد می نويسد:

-۴۵۶ الانساب - السمعاني ج ۳ ص ۴۵۵

الشمشاطي : بكسر الشين المعجمة ، وسكون الميم ، وبعدها شين أخرى منصوبة ، وفي آخرها الطاء . هذه النسبة إلى " شمشاط " وهي بلدة من الشام ، فيما أظن ، من بلاد الساحل ، والمشهور بالانتساب إليها : أبو الربيع محمد بن زياد الشمشاطي القاضي ، حدث عن عبيد الله بن حدير ، وسفيان الثوري . روى عنه منصور بن عمار الواعظ ، وأبو المعافى محمد بن وهب الحراني . وأبو الحسن علي بن محمد الشمشاطي . حدث عن أبي بكر محمد بن محمد بن سليمان الباغندي . روى عنه أبو جابر زيد بن عبد الله بن حيان الازدي الموصلي.

بنابراين سمعاني با ترديد شمشاط را بلده ای از شام و از بلاد ساحل شام می داند. ابو الحسن علي بن محمد الشمشاطي که سمعاني از او نام برده می تواند نويسنده ما باشد؛ چرا که از لحاظ طبقه مشکلی در اين رابطه وجود ندارد. از ديگر سو، در مورد سميساط، ياقوت آن را شهری بر ساحل فرات در طرف غربی آن در سوی بلاد روم می داند که در قلعه آن ارمنيان نيز سکونت داشته اند. عبارت ياقوت چنين است:

معجم البلدان - الحموي ج ۳ ص ۲۵۸

سميساط : بضم أوله ، وفتح ثانيه ثم ياء مثناة من تحت ساكنة ، وسين أخرى ثم بعد الالف طاء مهملة : مدينة على شاطئ الفرات في طرف بلاد الروم على غربي الفرات ولها قلعة في شق منها يسكنها الارمن.

اما همو شمشاط را شهری در روم بر ساحل فرات می داند که در زمان او جزء اعمال و نواحی خَرت پرت قلمداد می شده است. همو در ذيل اين عنوان از نويسنده ما نيز ياد می کند و اشاره به مناسبات او با سيف الدولة حمداني دارد. عبارت او چنين است:

معجم البلدان - الحموي ج ۳ ص ۳۶۲

شمشاط : بكسر أوله ، وسكون ثانيه ، وشين مثل الاولى ، وآخره طاء مهملة : مدينة بالروم على شاطئ الفرات شرقيها بالوية وغربيها خرتبرت ، وهي الآن محسوبة من أعمال خرتبرت ... وقد نسب إليها قوم من أهل العلم ، منهم : أبو الحسن علي بن محمد الشمشاطي ، كان شاعرا وله تصانيف في الادب ، وكان في عهد سيف الدولة بن حمدان ، وله في علي بن محمد الشمشاطي : ما للزمان سطا على أشرافنا فتخرموا وعفا على الانباط؟ أعداوة لذوي العلى أم همة سقطت فمالته إلى السقاط ؟ خضعت رقاب بني العداوة إذا رأت آثارها تنقد تحت سياط حتى إذا ركضت على أعقابها ذلف النبيط إلي من شمشاط صدق العلم إنهم من أسرة نجب تسوسهم بنو سنباط آباؤك الاشراف إلا أنهم أشراف موش وساطح وخلاط.

از اينکه ابن نديم اشاره به ارمينيه و ثغور دارد، معلوم می شود که مقصود او شمشاط بوده و نه سميساط؛ چرا که سميساط ربطی به ارمينيه ندارد، در حالی که شمشاط جزء ارمينيه قلمداد می شده است؛ از ارمينيه غربی و در اناطولی شرقی. در منابع کهنی مانند فتوح البلدان از فتح شمشاط از بلاد ارمينية ياد شده است (نک: بلاذري، فتوح البلدان، ۱/۲۱۹). سميساط از جزيره ابن عمر قلمداد می شده و جنوبی تر از شمشاط بوده است (برای سميساط به عنوان ناحيه ای از جزيرة، نک: ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ۲۴/۱۶۲). سميساط را مسعودي در التنبيه والاشراف از ثغور جزيره خوانده است (التنبيه والاشراف، ص ۵۶). با اين وصف بکري در دوره ای متأخر در کتاب معجم ما استعجم از کورة شمشاط به عنوان يکی از کوره های جزيره ياد کرده است (۲/۳۸۱). شمشاط ترکيب جمعيتی مشترک عرب و يونانی داشته و بنابراين آميختگی فرهنگی در اين ناحيه کاملا حضور داشته و شايد همين امر هم در ساخت شخصيت ادب محور شمشاطي و چند گانگی فرهنگی او و تأليف آثاری بر زمينه آشنايی با فرهنگهای ديگر مؤثر بوده است. معلوم نيست تشيع در آنجا سابقه ای داشته باشد. احتمالا شمشاطي در موصل و شايد در بغداد در دوران جوانی به تشيع امامی گرويده باشد. به هر حال تحصيل در بغداد برای او که طالب ادب و فرهنگ ادب بود، به ويژه در سده چهارم قمری بسيار آموزشها و آموخته ها به همراه می توانست داشته باشد؛ شهری که مرکز اديبان و شاعران و تلاقی و گفتگوی فرهنگهای مختلف در اين عهد بود. در کتاب الأنوار چاپ شده، مکرر وی از مشايخی نقل می کند و پيداست که محضر بسياری را درک کرده بوده است؛ اما نکته جالب اينکه در متن البرهان که در بحار الأنوار نقل شده و ما پس از اين آنرا نقل می کنيم، وی از ابن عقده روايت حديث می کند که احتمالا او را در سفرهای اين محدث برجسته زيدی به بغداد ملاقات کرده بوده است. بنابراين او در بغداد با محافل شيعی مرتبط بوده است؛ اما در اين مورد بيش از اين نمی دانيم. آيا او کليني را در بغداد ديده بوده است؟ در اين مورد نمی توان اظهار نظری کرد. اما از رواياتش در البرهان، معلوم است که تعلق خاطری قوی به تشيع امامی و آموزه امامت و نص داشته است (نيز نک: پس از اين).

در مجموع آنچه که ابن نديم و به تبع او ياقوت و ابن نجار آورده اند، ما را تا اندازه ای با شخصيت اين نويسنده و اديب دانشمند شيعی آشنا می کند. اما بی ترديد مهمترين منبع آشنايی با گستره دانش شمشاطي کتاب رجال نجاشي است که فهرست نسبتا کاملی از آثار او به دست داده و از او به عنوان يک دانشمند امامی ياد کرده است؛ گرچه پيشتر گفتيم که ياقوت نيز او را رافضی می خواند. نجاشی به وضوح او شمشاطي می خواند و طبعا ضبط او در اين مورد بسيار قابل اعتماد است. در اينجا اطلاعات رجال نجاشی را مورد مطالعه قرار می دهيم:

شمشاطي که نسبی عربی داشته است (نک: نجاشی، ص ۲۶۳)، از سوی نجاشی به عنوان شيخی در جزيره (يعنی جزيره ابن فرات) و فاضل و اديب اهل زمانش خوانده شده است. اين اوصاف دقيقا با فهرستی از عناوين آثارش که به يک واسطه (ابو الخير سلامة بن ذکا الموصلي) در اختيار نجاشی قرار گرفته است، مورد تأييد قرار می گيرد. نجاشی البته به فهرست ديگری از آثارش به قلم ابو نصر بن الريّان اشاره می کند که عناوينی اضافه بر عناوين فهرست قبلی داشته است، اما متأسفانه نجاشی آن عناوين را يادآور نمی شود. نجاشی از طريق ابو الخير کتابهای شمشاطي را در ثبت خود داشته، اما اين به معنی در اختيار بودن آن آثار نزد نجاشی نيست[۳] و شايد همه آثارش هم به بغداد نرسيده بوده است؛ اما دست کم از عبارات پيشگفته ابن نديم (وراق بغدادي) در الفهرست بر می آيد که برخی از آثار او به رؤيت او رسيده بوده است. به هر حال علاوه بر وجود چند عنوان در ميان آثار شمشاطي که گواهی بر تشيع امامی او يا دست کم تشيعش دارد، نجاشی به نقل از ابو الخير بر اعتقاد امامی او تأکيد می کند (والتحقق بهذا الأمر رحمه الله). اين امر می رساند که نجاشی احتمالا هيچ کدام از نوشته های شمشاطي را نديده بوده و يا تنها آن دسته از آثارش را ديده بوده که در آن اشاره واضحی به تشيع ديده نمی شده است. اصولا در ميان ادبا و شعراء و اهالی فرهنگ ادبی در سده های سوم و چهارم گرايش تشيع غالب بود و البته آنان نيز گاه تمايلات شيعی خود را به صورتهای نه چندان آشکاری بيان می کرده اند. ادب عرصه ای برای دگر انديشی بود و نسبتی آشکار با تشيع به عنوان دگر انديشی در جامعه تسنن داشت. در سده های سوم و به ويژه چهارم، تشيع نيز به دليل مخالفت با مذهب عامه گرايشات نخبه گرايانه را ترويج می کرد و از اينرو از مذاهب فکری و گرايشات فرهنگی دگر انديش حمايت می کرد و يا دست کم نسبت به آن تسامح و بردباری داشت؛ گرايشاتی که از ديگر سو در ادب خود را مجال ظهور می دادند. به هر حال گرچه در کتاب الأنوار ومحاسن الأشعار شمشاطي به وضوح علائق شيعی ديده نمی شود؛ با وجود آنکه جو عمومی آن با ادب شيعی آن دوران نزديک است، اما وجود يکی دو کتاب در فهرست آثار او و نيز تصريح منبع نجاشی و نيز تعبير ياقوت حموي درباره رافضی گری و احاديث وی در اين باب، ترديدی نمی تواند در تشيع امامی اين دانشمند و اديب و مؤرخ ممتاز دربار آل حمدان باقی بگذارد؛ به ويژه که اين دربار خود درباری شيعی و حتی امامی بود و دانشمندانی شيعی و به ويژه ادبايی شيعی در آن حضور داشتند که شرح آن در کتابهای ادب شيعی مفصلا آمده است و ابن شهر آشوب هم برخی از آنها را در پايان کتاب معالم العلماء معرفی کرده است (ص ۱۸۶). در دوران آل حمدان نهضتی فرهنگی و ادبی و علمی در بخشهايی از شام (حلب) و جزيره با حمايت حمدانيان شيعی شکل گرفت که تنها با فضای تسامح تفکر شيعی امکان پذير بود[۴]. از منابع شرح حال شمشاطي به خوبی پيداست که او با حمدانيان حلب و به ويژه با سيف الدولة هم ارتباط داشته است؛ از جمله اينکه ثعالبي در يتيمة الدهر اشاره به کتابی از شمشاطي می کند که در آن مدايح شعرا نسبت به سيف الدولة که به ده هزار بيت بالغ می آمده است را تدوين و اختيار نموده است (۱/۳۸). او در جای ديگری در اشاره به دربار سيف الدولة و گرد آمدن شعراء و اديبان در دربار او، از شمشاطي ياد می کند (۱/۳۵). ابن نديم البته اشاره ای به تشيع شمشاطي ندارد و تعبير "فيه تزيد" ربطی به مذهب زيدی ندارد؛ بلکه نوعی طعن در اخلاق علمی او در امانت در نقل روايات است (بنگريد به طور نمونه، در مسند احمد بن حنبل، ۴/۳۸۶).

فهرستی که نجاشی از کتابهای شمشاطي به دست داده از فهرستهايی که ابن نديم و ديگران به دست داده اند، بسيار کاملتر است؛ نخست نجاشی از کتاب الأنوار والثمار ياد می کند که مشتمل بر ۲۵۰۰ برگ در زمينه مجموعه اشعار در رابطه با انوار و ثمار بوده است. اين کتاب ارتباطی با الانوار ومحاسن الاشعار که از شمشاطي به چاپ رسيده ندارد، چرا که در آن کتاب موضوعاتی متفاوت با گلها و گياهان و مطالبی به نثر و نظم مطرح شده است. کتاب ديگری که نجاشی از شمشاطي نام می برد، کتاب النزه والابتهاج است که در آداب و اخبار بوده و طبعا کتابی از نوع ادبی جنگ نويسی ها و امالی های ادبی بوده که در آن عموما اخبار و حکايات ادبی و نکات تاريخی نادر را گرد می آورده اند. اين کتاب هم در ۲۵۰۰ برگ بوده است. همين دو کتاب که بر روی هم بالغ بر ۵۰۰۰ برگ می شده، می تواند تصوير روشنی از گستردگی دانش و تأليف شمشاطي ارائه دهد؛ يعنی چيزی حدود ده هزار صفحه خطی که در نسخه های چاپی به قطعهای معمول کنونی می توان حجم آن دو کتاب را تا حدود ۱۲ هزار صفحه بالغ دانست؛ يعنی دو کتاب که روی هم شامل ۲۴ جلد کتاب پانصد صفحه ای می شود. يعنی هر کدام از اين دو کتاب حدودا در ۱۲ جلد بوده است و مجموع آن دو کتاب شايد از مجموع کتاب الأغاني بلندتر بوده است. اگر موضوع دو کتاب ياد شده را در نظر آوريم و نيز حجم مطالب آن دو را به خوبی مورد توجه قرار دهيم، آنگاه می توان به عظمت اين نويسنده بزرگ شيعی پی ببريم. تازه اين دو کتاب، بخشی کوچک از تأليفات اين علامه ادب و تاريخ و اخبار بوده است.

قبل از آنکه به ديگر تأليفات او که مورد اشاره نجاشی قرار گرفته، بپردازيم خوب است در مورد عنوان الأنوار اين نکته را ارائه دهيم که همينک دو چاپ از کتابی با عنوان الأنوار ومحاسن الأشعار[۵] شمشاطي موجود است ( الانوار دو بار تاکنون چاپ شده، يکبار به کوشش صالح مهدي العزاوي در بغداد به سال ۱۹۷۸م و يک بار هم در کويت به کوشش السيد محمد يوسف به سال ۱۹۷۷-۱۹۷۸م ) که اين کتاب با الانوار نجاشی، کما اينکه پيشتر گذشت ارتباطی ندارد؛ اما به احتمال بسيار قوی با آن الأنوار مرتبط است که ابن نديم به آن اشاره کرده و درباره اين اثر شمشاطي می نويسد: "كتاب الانوار ، يجرى مجرى الاوصاف والملح والتشبيهات ، عمله قديما ثم زاد فيه بعد ذلك." اين توصيفات با کتاب چاپ شده کنونی می تواند مطابقت داشته باشد. اما همانطور که ابن نديم گفته اين کتاب در دو مرحله تدوين شده بوده و در مرحله دوم به مطالب آن افزوده شده است. درست معلوم نيست که نسخه موجود به کدام يک از اين دو روايت مربوط است؛ از نسخه چاپ شده چنين پيداست که نسخه ناقصی است و به احتمال قوی آن کتاب بسی مفصلتر از اين بوده است. اين متن به ويژه برای شناخت شعر شاعران عرب درباره حوادث و حيوانات و مظاهر طبيعی و ابنيه و سلاح و امثال آنها و تشبيهات به کار گرفته شده و نيز شناخت ايام العرب بسيار با اهميت است. به هر حال توصيفات نجاشی از الأنوار والثمار که در ۲۵۰۰ برگ بوده با نسخه چاپی و توصيفات ابن نديم سازگار نيست و طبعا ما در اينجا با دو کتاب الأنوار سر و کار داريم. احتمال ضعيفی هست که الانوار ی که ابن نديم به آن اشاره کرده، عينا همان کتاب الشبهات باشد که نجاشی از آن اسم برده و چنانکه خواهد آمد، به نظر ما آن اسم تحريفی از التشبيهات بوده است. به هر حال ابن نديم هم به تعبير تشبيهات در مورد الأنوار اشاره دارد و در متن موجود هم می توان اين نکته را ملاحظه کرد که بخشی از آن به ادبيات تشبيهات نويسی عربی شباهت دارد؛ ادبياتی که در شرق و غرب اسلامی نمونه های مکرر دارد؛ مانند التشبيهات ابن ابی عون شيعی (در آن مورد نک: مقدمه احسان عباس بر کتاب التشبيهات من اشعار أهل الأندلس ابن الکتاني). در مورد الانوار چاپ شده، بايد گفت که مستند آن نسخه کهن کتابت ۶۳۹ق کتابخانه سلطان احمد سوم در ترکيه است که در آن صراحتا کتاب به شمشاطي منسوب شده و بايد ديد آيا نقلهايی از آن و منسوب به شمشاطي در متون کهن ديده می شود و يا خير؟ به هر حال هيچ دليلی برای نفی انتساب اين اثر چاپی به شمشاطي وجود ندارد و همه چيز مؤيد آن است.

نجاشی از کتاب ديگر او به نام کتاب الأديرة والاعمار في البلدان والأقطار (با نام الديارات در الفهرست ابن نديم) ياد می کند که به نظر سلامة بزرگترين کتابی بوده که درباره دير ها و عُمر ها نوشته شده بوده است. در سده چهارم تدوين کتابهايی درباره ديارات بسيار مرسوم بوده، به ويژه در دربار آل حمدان که چندين نفر را می شناسيم که در همين موضوع کتاب داشته اند. فهرستی از برخی از کتابهای ديارات در اثر مشابهی از ياقوت حموی که بعد از اين از آن نام خواهيم برد آمده است. اين فهرست نشان می دهد که چندين تن از اديبان و اخباريان از هشام کلبي تا شابشتي در اين موضوع کتاب نوشته اند که در اين ميان برخی از آنها باقی مانده است و از جمله کتاب الديارات شابشتي که بسيار معروف است. در همين سده ابو الفرج اصفهاني و خالديان (دو برادر خالدي) و نيز السري الرفاء اديب و شاعر نيز در همين موضوع کتاب داشته اند که می دانيم همه اين اشخاص با دربار آل حمدان مرتبط بوده اند. می دانيم که شمشاطي با دو برادر نامدار و دانشمند خالدي و نيز السري الرفاء از نزديک آشنا بوده، چرا که آنها که همگی شيعی مسلک نيز بوده اند (نک: ابن شهر آشوب، همانجا) در دربار حمدانيان حضور داشته اند. ياقوت در الخزل والدأل خود از کتاب الديرة شمشاطي در کنار کتابهای شابشتي و ابو الفرج اصفهاني و السري الرفّاء و خالديان نام می برد و از آن استفاده می کند (نک: الخزل والدأل بين الدور والدارات والديرة، به کوشش يحيی زکريا عبارة و محمد اديب جمران، دمشق، ۱۹۹۸م، ۱/ ۲۴۹-۲۵۰؛ ۲/۴۶؛ در مورد دوم در عبارت ياقوت، او را سميساطي خوانده است). ابن عساکر در تاريخ دمشق نيز از کتاب الديارات يا الديرة نويسنده ما نقل می کند (نک: ۶۸/۲۴؛ ۶۸/۴۳ -۴۴؛ ۶۸/۲۶۷؛ ۷۰/۲۹۴ ). از اين منبع معلوم می شود که نام نيای شمشاطي، المظفر بوده است؛ در حالی که در نسخه کتاب الانوار ومحاسن الأشعار که از او به چاپ رسيده، نام نيای او المطهر ثبت شده که شايد ضبط ابن عساکر اولويت داشته باشد. از کتاب الديارات يا کتاب الديرة او منابع ديگری مانند ابن عديم نيز بهره برده اند (نک: بغية الطلب، ۱/۱۱۴؛ ۱/۴۱۲ ؛ ۶/۲۸۴۷ ؛ ۶/۲۹۳۱ ؛ ۱۰/۴۴۵۵ ؛ ۱۰/۴۴۸۹؛ ۱۰/۴۵۰۳؛ ۱۰/۴۵۸۸؛ ۱۰/۴۶۸۹؛ ۱۰/۴۷۴۵). برخی از موارد ابن عديم را احسان عباس در کتاب شذرات مفقودة خود بازسازی کرده است (نک: ص ۳۸۱ به بعد). ابن عديم در موردی سند خود را به اين متن ارائه می دهد ( ۷/۳۱۹۹). گرچه احتمالا بيشتر اطلاعات اين کتاب در کتاب پيشگفته ياقوت نقل شده است، اما به دليل آنکه نسخه ای از اين کتاب ظاهرا همينک موجود نيست، نمی توان درباره ساختار آن نظری قطعی داد. در اين کتاب که کتابی بزرگ بوده، بنا به گفته سلامة، سی و اندی دير و عُمر ذکر شده بوده است (نجاشی، ص ۲۶۴).

بخشی ديگر از آثار او تنها جنبه ادبی و يا شعری دارد و برخی به موضوع لغت مربوط است و برخی جنبه تاريخی. در اينجا فهرست ديگر آثار او را تنها بر اساس نقل نجاشی و بدون توضيح بيشتری می آوريم (رجال النجاشي، ص ۲۶۴-۲۶۵):

۱- كتاب فضل أبي نواس والرد على الطاعن في شعره . ۲- كتاب شرح الحماسة الاولى التي عملها أبو تمام لعبدالله بن طاهر. در توضيح مربوط به اين کتاب نجاشی به نقل از سلامة می نويسد: "وهي سبعة الاف وأربعمائة وسبعون بيتا وشرح أخبارها واستدرك ما فرط فيه أبو رياش نحو ألف ورقة". ۳- كتاب ما تشابهت مبانيه وتخالفت معانيه في اللغة ، ۴-كتاب المثلث في اللغة على حروف المعجم ، ۵-كتاب المجزي في النحو ، ۶-كتاب المقصور والممدود ، ۷-كتاب المذكر والمؤنث ، ۸- کتابی بر اساس کتاب العين خليل بدين صورت که: "وعمل كتاب العين للخليل بن أحمد فذكر المستعمل وألغى المهمل والشواهد والتكرار وزاد على ما في الكتب"، که در حقيقت تلخيص و تکميل کتاب العين بوده است. ۹- رسالة في الشعر ، ۱۰- رسالة نقد شعر أبي نضلة وشعر النامي والحكم بينهما ، ۱۱- رسالة تتعلق بأبي نضلة ، ۱۲- رسالة البيان عما موّه به الخالديان، در اين رساله به خالديان معاصر خود که با آنان از نزديک آشنا بوده پرداخته و آنان را نقد کرده است. ۱۳- رسالة الايضاح عما أتيا به من الافك الصراح، اين رساله هم در نقد خالديان است. ۱۴- رسالة التنبيه عما أخطأ الاعمى فيه، ۱۵- رسالة في الرد على من خطأ أبا سعيد السيرافي وفيها فوائد في النحو ، ۱۶- رسائل إلى سيف الدولة عدة ، که رسايل او به سيف الدولة حمداني بوده است. ۱۷- شعر ديك الجن که در آن شعر شاعر شيعی معروف عرب ديک الجن را گرد آورده بوده است.

نجاشی از شماری کتاب او در موضوع تاريخ ياد می کند که بدين ترتيب آنان را نام می بريم:

۱- كتاب مختصر تاريخ الطبري که درباره آن می نويسد: "حذف الاسانيد والتكرار وزاد عليه من سنة ثلاث وثلاثمائة إلى وقته، قال سلامة : فجاء نحو ثلاثة الاف ورقة". بنابراين اين کتاب که تلخيص و تکميل تاريخ طبري بوده در حدود ۳۰۰۰ برگ بوده است. معلوم می شود که وی علاوه بر شعر و علوم ادبی و گرد آوری نوادر و جنگهای ادبی، در تاريخ چندان دست داشته است که تاريخ طبري را تا زمان خود يعنی بيش از نيم قرن را تکميل کرده بوده است. ۲- ديگر کتاب تاريخی او تکميل كتاب تاريخ الموصل ابو زكريا يزيد بن محمد الأزدي بوده است که نجاشی درباره آن می نويسد: "وكان فيه إلى سنة إحدى وعشرين وثلاثمائة ، فعمل فيه من أول سنة اثنين وعشرين و ثلاثمائة إلى وقته فدخلت فيه زيادة (زيادات) كثيرة". بنابراين اين کتاب هم تکميل اثر تاريخی مهم ديگری در پايه تاريخ ازدي بوده است. در نسخه چاپی رجال نجاشی (چاپ جامعه مدرسين) در اينجا اسم يزيد در نام مؤلف تاريخ الموصل به صورت زيد آمده که بسيار بعيد است که اشتباه از ناحيه نجاشی باشد و به احتمال قوی از ناحيه ناسخان است؛ گرچه محقق کتاب اشاره ای به اين موضوع ندارد. از ديگر سو نسخه موجود تاريخ الموصل ازدي تا سال ۳۲۴ق را شامل می شود و بنابراين علی الظاهر در کلام نجاشی که از سلامة نقل می کند خطا رفته است که تاريخ ازدي را تا سال ۳۲۱ق دانسته است. ۳- كتاب نسب ولد معد بن عدنان ولمع من أخبارهم وأيامهم.

از تاريخ او، به همين نام کلی تاريخ منابعی مانند ذهبي نقل کرده اند (نک: تاريخ الإسلام، ج ۲۶ ، ص ۱۴۷ – ۱۴۸؛ ج ۲۶ ، ص ۱۶۶ ؛ نيز نک: احسن التقاسيم معاصر او يعنی مقدسي بشاري، ص ۱۲۰-۱۲۱ که از يک تاريخ شمشاطي ياد می کند).

نجاشی کتابهای ديگری را از شمشاطي بر می شمارد که موضوع آنها دقيقا روشن نيست مانند كتاب الشبهات (شايد تحريف التشبيهات باشد)، و نيز رسالة جواب مسألة سئل عنها ، رسالة في الذي قابل الجميل بالقبيح ،كتاب الواضح ، كتاب الموثق. برخی از آثارش هم جنبه رديه نويسی و رد بر مخالفان داشته که شايد برخی از آنها در موضوعات شيعی بوده است؛ مانند

کتابهای الرسالة الجامعة وهي الفاضحة ، الرسالة الكاشفة عن خطاء العصبة المخالفة ، رسالة المعاتبة (شايد با موضوع ادبی) ، و رسالة الانتصاف من ذوي البغي والاقتراف و نيز رسالة في كشف تمويه حليف الكذب وما اقترف من سن في الاشعار والنسب که احتمالا دست کم برخی از آنها در رد بر معاصرانش در دربار آل حمدان بوده باشد. رسالة في إبطال أحكام النجوم او (نيز نک: ابن طاووس، فرج المهموم، ص ۱۲۲-۱۲۳) نيز در رد بر احکام نجوم بوده و اين نکته به ويژه به دليل انتسابش به آل حمدان و نقش نديمی او حائز اهميت است؛ چرا که عموما اين مسئله در دربارها محل عنايت بوده است. شمشاطي کتابی هم درباره غريب القرآن داشته است به همين نام كتاب غريب القران.

در ميان آثارش تنها دو کتاب ديده می شود که ارتباط با عقيده شيعی و حتی امامی او دارد؛ يکی كتاب مختصر فقه أهل البيت عليهم السلام که نشان می دهد که او با فقه نيز آشنا بوده است و ديگری كتاب رسالة البرهان في النص الجلي على أمير المؤمنين عليه السلام که از عنوانش بر می آيد که وی ملتزم به انديشه اماميه درباره نص جلي بوده است.

بازمانده متن کتاب البرهان شمشاطي در بحار الأنوار
(در مورد احاديث کتاب اثباة الهداة چون نسخه ای الکترونيکی از آن در اختيار نداريم، مناسب است که برای چاپ بازسازی اين متن به آن کتاب هم مراجعه شود)

بحار الأنوار - ج ۶۹ ص ۱۳۹ به بعد

كتاب البرهان : أخبرنا محمد بن الحسن قال : حدثني الحسن بن خضير قال : حدثني إسحاق بن إسماعيل بن حماد بن زيد البصري؛ وحدثنا محمد بن يحيى وموسى بن محمد الانصاري قالا : حدثنا اسماعيل بن إسحاق بن اسمعيل القاضي قال : حدثني أبي إسماعيل بن إسحاق بن حماد (کذا: اسحاق بن اسماعيل بن حماد) واللفظ له قال : بعث إلي وإلى عدة من المشايخ يحيى بن أكثم القاضي فأحضرنا وقال : إن أمير المؤمنين يعني المأمون أمرني أن احضر غدا مع الفجر أربعين رجلا كلهم فقيه ، يفهم ويحسن الجواب فسموا من تعرفون ؟ فسمينا له قوما فأحضرهم وأمرنا بالبكور. فغدونا عليه قبل طلوع الشمس ، فركب وركبنا معه ، فدخل إلى المأمون وأمرنا أن نصلي فلم نستتم الصلاة حتى خرج الاذن فقال : ادخلوا فدخلنا وإذا أمير المؤمنين جالس على فراشه ، وعلى سواده ، والعمامة الطويلة ، فلما سلمنا رد السلام ثم حدر عن عرشه ونزع عمامته وسواده وأقبل علينا وقال : إن أمير المؤمنين أحب مناظرتكم على مذهبه الذي هو عليه ودينه الذي يدين الله به ، قلنا : ليقل أمير المؤمنين أيده الله ، فقال : إني أدين الله عزوجل بأن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام خير خلق الله بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وأولى الناس بمقام رسول الله وأحقهم بالخلافة من بعده ، فأطرقنا جميعا ، فقال يحيى : أجيبوا أمير المؤمنين . فلما رأيت سكوت القوم جثوت على ركبتي ثم قلت : يا أمير المؤمنين إن فينا من لا يعرف ما ذكر أمير المؤمنين من أمر علي ، وقد دعا للمناظرة ، ونحن مناظروه على ما ذكر ، فقال : يا إسحاق إن شئت سألتك وإن شئت فاسألني ، فاغتنمتها منه وقلت : بل أسأل ، فقال : سل . قلت : من أين قال أمير المؤمنين : إن علي بن أبي طالب عليه السلام أفضل الناس من بعد رسول الله ، وأحقهم بالخلافة من بعده ؟ قال : أخبرني عن الناس بماذا يتفاضلون ؟ قلت : بالاعمال الصالحة قال : فأخبرني عمن فضل صاحبه على عهد رسول الله ثم إن المفضول عمل بعد وفات رسول الله صلى الله عليه وآله بأكثر من عمل الفاضل على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله أيلحق به ؟ قلت : لا يلحق المفضول على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله بالفاضل أبدا . قال : فانظر ما رواه أصحابك - ممن أخذت دينك عنهم ، وجعلتهم قدوة لك - من فضائل علي عليه السلام فقس إليها ما انزل به من فضائل أبي بكر فان وجدت فضائل أبي بكر تشاكل فضائل علي فقل : إنه أفضل ، لا والله ولكن قس فضائله إلى ما روى لك من فضائل أبي بكر وعمر ، فان وجدت لهما من المفاضيل مثل الذي لعلي وحده فقل إنهما أفضل لا بل فقس فضائله إلى فضائل العشرة الذين شهد لهم بالجنة فان وجدتها تشاكل فضائله فقل إنهما أفضل منه . يا إسحاق أي الاعمال كانت أفضل يوم بعث الله عزوجل رسوله ؟ قلت : الاخلاص بالشهادة والسبق إلى الاسلام ، قال : صدقت ، إن ذلك في كتاب الله عز وجل " السابقون السابقون * اولئك المقربون * في جنات النعيم " إنما عنى السابق إلى الاسلام ، فهل علمت أحد سبق عليا إلى الاسلام ؟ قلت : يا أمير المؤمنين أسلم علي وهو حدث صغير السن لا يجوز عليه الحكم ، وأسلم أبو بكر وقد تكامل عقله وجاز عليه الحكم . قال أجبني : أيهما أسلم قبل صاحبه ؟ حتى اناظرك من بعد في الحداثة قلت : علي أسلم قبل أبي بكر على هذه الشريطة قال : فأخبرني حين أسلم أيخلو أن يكون رسول الله صلى الله عليه وآله دعاه فأجاب أو يكون الهاما من الله لعلي ؟ فأطرقت مفكرا وقلت : إن قلت : إلهاما قدمته على رسول الله ، لان رسول الله لم يعرف الاسلام حتى جاء به جبرئيل عن الله عزوجل ، فقلت : بل دعاه رسول الله صلى الله عليه وآله قال : فيخلو النبي أن يكون دعا عليا بأمر الله أو تكلف ذلك من قبل نفسه ؟ قلت : لا أنسب النبي صلى الله عليه وآله إلى التكلف لان الله عزوجل يقول : " وما كان لرسول أن يأتي بآية إلا باذن الله " ولكن دعاه بأمر الله . قال : يا إسحاق فمن صفة الجبار أن يكلف رسله ما لا طاقة لهم به ؟ قلت : أعوذ بالله قال : أو لا ترى أن الله عزوجل في قولك " أسلم علي وهو صغير لا يجوز عليه الحكم " قد كلف رسول الله صلى الله عليه وآله من دعاء الصبيان ما لا يطيق وشغله بصبي لا يجوز عليه الحكم ، فهو يدعوه الساعة ويرتد بعد ساعة ثم يعاود ويعاود الصبي الارتداد ، فلا حكم يجوز عليه ولا النبي صلى الله عليه وآله يفرغ منه لدعاء غيره أرأيت هذا جايزا عندك أن تنسبه إلى ربنا سبحانه ؟ قلت : أعوذ بالله قال : فأراك إنما قصدت فضيلة فضل الله بها عليا عليه السلام على هذا الخلق جميعا ، أتاها له ليعرف بها مكانه وفضله ، بان لم يشرك به ساعة قط فجعلتها نقصا عليه ، ولو كان الله عزوجل أمر نبيه ان يدعو الصبيان ألم يكن دعاهم كما دعا عليا عليه السلام قلت : بلى ، قال : فهل بلغك أن النبي صلى الله عليه وآله دعا أحدا من صبيان الجاهلية وقرابته بدأ بهم لئلا يقال : هذا ابن عمه أو من ساير الناس كما فعل بعلي ؟ قلت : لا . قال : ثم أي الافعال كانت أفضل بعد السبق إلى الاسلام ؟ قلت : الجهاد في سبيل الله ، قال : صدقت فهل تجد لاحد في الجهاد إلا دون ما تجد لعلي ؟ قلت : في أي وقت يا أمير المؤمنين ؟ قال : في أي الاوقات شئت قلت : في يوم بدر ، قال : نعم لا أزيدك عليها ، كم قتلى بدر يوم بدر ؟ قلت : نيف وستون رجلا من الكفار قال : كم قتلى علي وحده منهم ؟ قلت : نيف وعشرون رجلا وأربعون لساير الناس قال : فأي الناس أفضل جهادا ؟ قلت : إن أبا بكر كان مع رسول الله صلى الله عليه وآله في عريشه ، قال يصنع ماذا ؟ قلت : يدبر الامر . قال : ويلك دون رسول الله أو شريكا مع رسول الله أو إفتقارا من رسول الله إلى أبي بكر ؟ قلت : أعوذ بالله من أن يدبر أبو بكر دون رسول الله ، أو يكون شريكا مع رسول الله صلى الله عليه وآله أو يكون رسول الله صلى الله عليه وآله فقيرا إليه ، قال : فما الفضيلة في العريش إن كان الامر على ما وصفت ؟ أليس من ضرب بسيفه أفضل ممن جلس ؟ قلت : كل الجيش كان مجاهدا قال : صدقت إلا أن الضارب بالسيف المحامي عن رسول الله وعن الجيش كان أفضل من الجيش ، أما قرأت كتاب الله عزوجل " لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير اولي الضرر والمجاهدون في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم فضل الله المجاهدين بأموالهم وأنفسهم على القاعدين أجرا عظيما درجات منه ومغفرة وكان الله غفورا رحيما ". قلت : أفكان أبو بكر وعمر مجاهدين أم لا ، قال : بلى ، ولكن أخبرني هل كان لابي بكر وعمر فضل على من لم يشهد ذلك المشهد ؟ قلت : نعم ، قال : فكذلك يسبق الباذل نفسه على أبي بكر وعمر قلت : أجل قال : يا إسحاق أتقرأ القرآن ؟ قلت : نعم قال : إقرأ " هل أتى على الانسان حين من الدهر " فقرأت إلى قوله : " ويطعمون الطعام على حبه مسكينا ويتيما وأسيرا " إلى قوله : " وإذا رأيت ثم رأيت نعيما وملكا كبيرا " قال : على رسلك ! فيمن أنزل هذا ؟ قلت : في علي . قال : هل بلغك أن عليا حين أطعم المسكين واليتيم والاسير قال : إنما نطعمكم لوجه الله على ما سمعت الله يقول في كتابه ؟ قلت : لا ، قال : صدقت إن الله جل ثناؤه عرف سريرة علي ونيته ، فاظهر ذلك في كتابه تعريفا منه لخلقه حال علي ومذهبه وسريرته ، فهل علمت أن الله عزوجل وصف شيئا مما وصف في الجنة غير هذه السورة " قوارير من فضة " قلت : لا قال : أجل وهذه فضيلة اخرى إن الله وصف له في الجنة ما لم يصفه لغيره ، أو تدري ما معنى " قوارير من فضة " ؟ قلت لا ، قال : آنية من فضة ينظر الناظر ما في داخلها كما يرى في القوارير . يا إسحاق ألست ممن يشهد إن العشرة في الجنة ؟ قلت : بلى ، قال : أرأيت لو أن رجلا قال : ما أدري هذا الحديث صحيح أم لا ، وما أدري لعل رسول الله صلى الله عليه وآله قاله أم لم يقله ، أكان عندك كافرا ؟ قلت : أعوذ بالله قال : فلو أن رجلا قال : والله ما أدري هذه السورة من القرآن أم لا ، أكان عندك كافرا ؟ قلت : نعم ، قال : يا إسحاق أرى أثرهم ها هنا متأكدا ، القرآن يشهد لهذا ، والاخبار تشهد لهؤلاء . ثم قال : أتروي يا إسحاق حديث الطائر ؟ قلت : نعم ، قال : حدثني به فحدثته به ، قال : أتؤمن أن هذا الحديث صحيح ؟ قلت : رواه من لا يمكنني بأن أرد حديثه ، ولا أشك في صدقه ، قال : أفرأيت من أيقن أن هذا الحديث صحيح ثم زعم أن أحدا أفضل من علي أيخلو من أن يقول : دعاء النبي صلى الله عليه وآله مردود أو أن الله عرف الفاضل من خلقه فكان المفضول أحب إليه منه ، أو يقول : أن الله عزوجل لم يعرف الفاضل من المفضول ؟ فأي الثلاثة أحب إليك أن تقول ؟ فانك إن قلت منها شيئا استبذيت ، فان كان عندك في الحديث تأويل غير هذه الثلاثة أوجه فقل . قلت : لا أعلم ، وإن لابي بكر فضلا ، قال : أجل لولا أن لابي بكر فضلا لم أقل علي أفضل منه ، فما فضله الذي قصدت به الساعة ؟ قلت : قول الله عزوجل : " ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصاحبه لا تحزن إن الله معنا " فنسبه الله عزوجل إلى صحبة النبي صلى الله عليه وآله قال : يا إسحاق أما أني لا أحملك على الوعر من طريقك ، فاني وجدت الله جل ثناؤه نسب إلى صحبة من رضيه ورضي عنه كافرا فقال : " إذ يقول لصاحبه وهو يحاوره أكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ، ثم سويك رجلا " قلت : إن ذلك كان كافرا وأبو بكر كان مؤمنا قال : فإذا جاز أن ينسب إلى صحبة من رضيه ورضي عنه كافرا جاز أن ينسب إلى صحبة نبيه مؤمنا وليس بأفضل المؤمنين ، ولا بالثاني ، ولا بالثالث . قلت : إن الله جل وعلا يقول : " ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصاحبه لا تحزن إن الله معنا " فأنزل الله سكينته عليه ، قال : يا إسحاق إنك تأبى إلا أن اخرجك إلى الاستقصاء عليك أخبرني عن حزن أبي بكر أكان لله رضا أو كان معصية ؟ قلت : إن أبا بكر إنما حزن من أجل رسول الله خوفا عليه من أن يصل إليه شئ من المكروه ، قال : فحزنه كان لله رضا أو معصية ؟ قلت : بل لله رضا قال : فكان بعث إليه رسولا ينهاه عن طلب رضاه وعن طاعته ؟ قلت : أعوذ بالله قال : ألم تزعم أن حزن أبي بكر رضى ؟ قلت : بلى ، قال : أو لم تجد أن القرآن يشهد أن النبي صلى الله عليه وآله يقول : لا تحزن نهيا له عن الحزن ، والحزن لله رضى أفلا تراه قد نهى عن طلب رضى الله إن كان الامر على ما وصفت ، وأعوذ بالله أن يكون كذلك فانقطعت عن جوابه . قال : يا إسحاق إن مذهبي الرفق بك ، لعل الله أن يردك ، فأخبرني عن قول الله جل ثناؤه : " وأنزل الله سكينته عليه " من عنى بذلك : رسول الله صلى الله عليه وآله أو أبا بكر ؟ قلت : بل رسول الله قال : صدقت فأخبرني عن قول الله : " ويوم حنين إذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين * ثم أنزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين " أتعلم المؤمنين الذين أرادهم الله في هذا الموضع ؟ قلت : لا ، قال : إن الناس انهزموا يوم حنين فلم يبق مع رسول الله صلى الله عليه وآله إلا سبعة من بني هاشم : علي يضرب بسيفه ، والعباس آخذ بلجام بغلته ، والباقون يحدقون برسول الله صلى الله عليه وآله خوفا أن يناله من سلاح القوم شئ حتى أعطى الله رسوله النصر . فالمؤمنون في هذا الموضع علي خاصة ثم من حضره من بني هاشم ، وقد قيل : إن سلمان الفارسي وعمارا كانا فيهم ، فمن أفضل يا إسحاق ؟ من كان مع النبي صلى الله عليه وآله فنزلت السكينة على النبي صلى الله عليه وآله وعليه ؟ أم من كان مع رسول الله صلى الله عليه وآله ونزلت السكينة على النبي صلى الله عليه وآله ولم يره موضعا لتنزيلها عليه معه ؟ قلت : بل من انزلت السكينة عليه مع النبي صلى الله عليه وآله . قال : فمن أفضل عندك من كان معه في الغار أم من نام على فراشه ، ووقاه بنفسه ؟ أن الله عزوجل أمر النبي صلى الله عليه وآله أن يأمر عليا عليه السلام بالنوم على فراشه وأن يقي النبي صلى الله عليه وآله بنفسه فأمره بذلك ، فبكى علي فقال له النبي صلى الله عليه وآله : ما يبكيك يا علي قال : الخوف عليك أفتسلم يا رسول الله ؟ قال : نعم ، فاستبشر علي عليه السلام وقال : سمعا وطاعة لربي طابت نفسي بالفداء لك يا رسول الله ، ثم أتى علي مضجعه فاضطجع وتسجى بثوبه وجاء المشركون من قريش فاحدقوا به ولا يشكون أن النبي صلى الله عليه وآله حاصل في أيديهم قد أجمعوا أن يضربه كل بطن من قريش بالسيف لئلا يطلب بنو هاشم بطنا من بطون قريش بدمه ، وهو يسمع ما القوم فيه من تلف نفسه ، فلم يدعه ذلك إلى الجزع كما جزع صاحبه في الغار ، ولم يزل صابرا محتسبا ، وبعث الله إليه ملائكة تمنعه من مشركي قريش حتى أصبح فلما أصبح قام فنظر القوم إليه فقالوا : أين محمد ؟ قال : لا أعلم أين هو ؟ قالوا : لا نراك إلا كنت تغرنا منذ الليلة ، ثم لحق برسول الله صلى الله عليه وآله فلم يزل علي أفضل لما بدا منه يزيد ولا ينقص حتى قبضه الله إليه . يا إسحاق أتروي حديث الولاية ؟ قلت : نعم قال : اروه فرويته ، فقال : أليس هذا الحديث قد أوجب لعلي على أبي بكر وعمر ما لم يجب لهما عليه ؟ قلت : نعم إلا أن الناس لا يقولون بذلك وقالوا بأن : هذا الحديث إنما كان بسبب زيد بن حارثة لشئ جرى بينه وبين علي فأنكر ولاء علي فقال النبي صلى الله عليه وآله هذا القول عند ذلك ، قال : يا سبحان الله لهذه العقول ! متى قال رسول الله صلى الله عليه وآله لعلي عليه السلام : من كنت مولاه فعلي مولاه وفي أي موضع ؟ قلت : بغدير خم عند منصرفه من حجة الوداع قال : أجل ، فمتى قتل زيد بن حارثة ؟ قال : موضع بموتة قال : فكم كان بين قتل زيد وبين غدير خم ؟ قلت : سبع سنين أو ثماني سنين قال : ويحك كيف رضيت لنفسك بهذا وقد علمت أن خطابه للمسلمين كافة ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى يارسول الله قال : من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاده . ويلكم لا تجعلوا فقهاءكم أربابكم إن الله عزوجل يقول : " اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أربابا من دون الله " ولم يصلوا لهم ولم يصوموا ولا زعموا أنهم آلهة ولكنهم أمروهم فأطاعوهم أفتوا بغير حق فضلوا وأضلوا أتروي يا إسحاق حديث أنت مني بمنزلة هارون من موسى ؟ قلت : نعم ، قال اروه فرويته قال : فهل يمكن أن يكون النبي صلى الله عليه وآله فرح بهذا القول ؟ قلت : أعوذ بالله قال : أفما تعلم أن هارون من موسى أخوه لابيه وامه ؟ قلت : بلى ، قال : فعلي أخو رسول الله صلى الله عليه وآله لابيه وامه ، قلت : لا ، قال : أو ليس هارون نبيا قلت : نعم ، قال : وعلي غير نبي ؟ قلت : بلى ، قال : فهذان معدومان في علي من الحال التي كانت في هارون فما معنى قوله لعلي : أنت مني بمنزلة هارون من موسى ، قلت له : انما أراد أن يطيب نفس علي لما قال المنافقون استخلفه استثقالا له قال : فأراد أن يطيب قلب علي بقول لا معنى له ؟ فسكت . فقال : إن له معنى في كتاب الله جل ثناؤه ظاهرا بينا قلت : وما هو ؟ قال غلبت عليكم الاهواء والعماية ، هو قول الله عزوجل يخبر عن موسى حيث يقول " اخلفني في قومي وأصلح ولا تتبع سبيل المفسدين " قلت : إن موسى استخلف هارون في قومه وهو حي ومضى إلى ربه ، وإن النبي صلى الله عليه وآله استخلف عليا عليه السلام حين خرج إلى غزوته قال : كلا ليس كما قلت : أخبرني عن موسى حين استخلف هارون هل كان معه حين ذهب إلى ربه أحد من أصحابه أو من بني إسرائيل ؟ قلت : لا ، قال : أو ليس استخلفه على جماعتهم ؟ قلت : نعم ، قال : فأخبرني عن النبي صلى الله عليه وآله حين خرج إلى غزوته هل خلف إلا الضعفاء والنساء والصبيان فأنى يكون هذا مثل ذلك ، وما معنى الاستخلاف ههنا ، وعلى أن النبي صلى الله عليه وآله قد بين ذلك بقوله : إلا أنه لا نبي بعدي ، فقد كشف ذلك بأنه استخلفه من بعده على كل حال إلا على النبوة ، إذ كان خاتم النبيين صلى الله عليه وآله ولم يكن قول النبي صلى الله عليه وآله ليبطل أبدا . أتروي يا إسحاق حديث المباهلة ؟ قلت : نعم ، قال : أتروي حديث الكساء ؟ قلت : نعم : قال ففكر في هذا أو هذا ، واعلم أي شئ فيهما ؟ ثم قال : من ذا الذي تصدق وهو راكع ؟ قلت : علي تصدق بخاتمه ، قال : أتعرف غيره ؟ قلت : لا ، قال : فما قرأت " إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكوة وهم راكعون " قلت : نعم . قال : أفما في هذه الاية نص الله على علي بقوله : " إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكوة وهم راكعون " قلت : يا أمير المؤمنين قد جمع بقوله : " الذين آمنوا " قال : القرآن عربي ونزل بلغات العرب ، والعرب تخاطب الواحد بخطاب الجمع ويقول الواحد : فعلنا وصنعنا ، وهو من كلام الملك والعالم والفاضل وكذلك قال الله " خلقنا السموات " وبنينا فوقكم سبعا " وهو الله الواحد ، وقال : جل ثناؤه حكاية من خطابه سبحانه قال : " رب ارجعون " ولم يقل ارجعني لهذه العلة . ثم قال : يا إسحاق أوما علمت أن جماعة من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله لما أشاد بذكر علي وبفضله ، وطوق أعناقهم ولايته وإمامته ، وبين لهم أنه خيرهم من بعده ، وأنه لا يتم لهم طاعة الله إلا بطاعته ، وكان في جميع ما فضله به نص على أنه ولي الامر بعده ، قالوا إنما ينطق النبي صلى الله عليه وآله عن هواه ، وقد أضله حبه ابن عمه وأغواه ، وأطنبوا في القول سرا فانزل الله المطلع على السراير " والنجم إذا هوى * ما ضل صاحبكم وما غوى * وما ينطق عن الهوى * إن هو إلا وحي يوحى " . ثم قال : يا إسحاق إن الناس لا يريدون الدين إنما أرادوا الرياسة وطلب ذلك أقوام فلم يقدروا عليه بالدنيا ، فطلبوا ذلك بالدين ، ولا حرص لهم عليه ، ولا رغبة لهم فيه . أما تروي أن النبي صلى الله عليه وآله : يذاد قوم من أصحابي عن الحوض فأقول : يا رب أصحابي أصحابي فيقال لي : إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك ، رجعوا القهقري ، قلت : نعم ، قال : ففكر في هذا . فقال الناس ما أرادوا وطال المجلس وعلت الاصوات وارتفع الكلام . فقال يحيى بن أكثم : يا أمير المؤمنين قد أوضحت لمن أراد الله به الخير وبينت والله ما لا يقدر على أحد على دفعه ، فأقبل علينا فقال : ما تقولون ؟ قلنا : كلنا يقول بقول أمير المؤمنين وفقه الله ، قال : والله لولا أن رسول الله صلى الله عليه وآله قبل القول من الناس لم أكن لاقبله منكم ، اللهم إني قد نصحت اللهم إني قد أرشدت ، اللهم إني قد أخرجت الامر من عنقي اللهم إني أدين لك وأتقرب إليك بحب علي وولايته ، فنهضنا من عنده ، وكان هذا آخر مجلسنا منه[۶].



- كتاب البرهان : أخبرنا محمد بن الحسن قال : حدثنا الحسن بن خضر /خضير عن أبيه ، عن عثمان بن سهيل أن الرشيد أمر يحيى بن خالد أن يجمع المتكلمين في داره وأن يكون من وراء الستر من حيث يسمع كلامهم ولا يعلمهم بمكانه ، ففعل ذلك فسأل بيان الحروري هشام بن الحكم فقال : أخبرني أصحاب علي وقت حكم الحكمين أي شئ كانوا ؟ مؤمنين أم كافرين ، قال : كانوا ثلاثة أصناف : صنف مؤمنون وصنف مشركون ، وصنف ضلال ، فأما المؤمنون فالذين عرفوا إمامة علي عليه السلام من كتاب الله عزوجل ، ونص رسول الله صلى الله عليه وآله وقليلا ما كانوا ، وأما المشركون فقوم مالوا إلى إمامة معاوية بصلح فأشركوا إذ جعلوا معاوية مع علي ، وأما الضلال فمن خرج على سبيل العصبية والحمية للقبايل والعشاير ، لا للدين . قال : فما كان أصحاب معاوية ؟ قال : ثلاثة أصناف صنف : كافرون ، وصنف مشركون ، وصنف ضلال ، فأما الكافرون فقوم قالوا : معاوية إمام وعلي لا يصلح فكفروا وجحدوا إماما من الله عزوجل ذكره ، ونصبوا إماما من غير الله ، وأما المشركون فقوم قالوا : معاوية إمام وعلي يصلح لولا قتل عثمان ، وأما الضلال فقوم خرجوا على سبيل العصبية والحمية للقبايل والعشاير لا للدين. قال : فانبرى له ضرار بن عمرو الضبي وكان من المعتزلة ممن يزعم أن عقد الامام ليس بفرض ولا واجب ، وإنما هي ندبة حسنة إن فعلوها جاز ، وإن لم يفعلوها جاز ، فقال : أسألك يا هشام قال : إذا تكون ظالما في السؤال ، قال : ولم ؟ قال : لانكم مجمعون على رفع إمامة صاحبي ، وخلافي في الاصل ، وقد سألتم مسألة فيجب أن أسألكم قال له : سل قال : أخبرني عن الله عزوجل لو كلف الاعمى قراءة الكتب والنظر في المصاحف ، وكلف المقعد المشئ إلى المساجد والجهاد في سبيل الله ، وكلف ذوي الزمانات ما لا يوجد في وسعهم أكان جابرا أم عادلا ؟ قال : لم يكن ليفعل ذلك ، قال : قد علمت أن الله عزوجل لا يفعل ذلك ، ولكني سألتك على طريق الجدل والخصومة لو فعل ذلك كان جابرا أم عادلا ، قال : بل جابرا قال : أصبت فخبرني الان هل كلف الله العباد من أمر الدين أمرا واحدا يسألهم عنه يوم القيامة لا اختلاف فيه ؟ قال : نعم ، قال : فجعل لهم على إصابة ذلك دليلا فيكون داخلا في باب العدل ؟ أم لا فيكون داخلا في باب الجور ؟ فأطرق ضرار ساعة ثم رفع رأسه وقال : لابد من دليل ، وليس بصاحبك ، فتبسم هشام وقال : صرت إلى الحق ضرورة ولا خلاف بيني وبينك ، إلا في التسمية ، قال : فاني أرجع سائلا قال هشام : سل . قال ضرار : كيف تعقد الامامة ؟ قال : كما عقد الله عزوجل النبوة ، قال ضرار : فهو إذا نبي قال هشام : لا إن النبوة يعقدها بالملائكة والامامة بالانبياء ، فعقد النبوة إلى جبرئيل ، وعقد الامامة إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وكل من عقد الله ، قال ضرار : فما الدليل على ذلك الرجل بعينه إذا كان الامر إلى الله ورسوله . قال : ثمانية أدلة أربعة في نعت نفسه ، وأربعة في نعت نسبه ، فأما التي في نعت نسبه فهو أن يكون مشهور الجنس ، مشهور النسب ، مشهور القبيلة ، مشهور البيت ، وأما التي في نعت نفسه فأن يكون أعلم الناس بدقيق الاشياء وجليلها ، معصوما من الذنوب صغيرها وكبيرها ، أسخى أهل زمانه ، وأشجع أهل زمانه. فلما اضطر الامر إلى هذا لم نجد جنسا في هذا الخلق أشهر جنسا من العرب الذي منه صاحب الملة والدعوة المنادي باسمه على الصوامع في كل يوم خمس مرات فتصل دعوته إلى كل بر وفاجر ، وعالم وجاهل ، مقر ومنكر في شرق الارض وغربها ، ولو جاز أن يكون في غير هذا الجنس من الحبش والبربر والروم والخزر والترك والديلم لاتى على الطالب المرتاد دهر من عمره ولا يجد إلى وجوده سبيلا فلما لم يجب أن يكون إلا في هذا الجنس لهذه العلة وجب أن لا يكون من هذا الجنس إلا في هذا النسب ، ومن هذا النسب إلا في هذه القبيلة ، ومن هذه القبيلة إلا في هذا البيت ، وأن يكون من النبي صلى الله عليه وآله إشارة إليه وإلا ادعاها جميع أهل هذا البيت وأما التي في نعت نفسه فهو كما وصفناه . قال له عبد الله بن زيد (کذا: يزيد) الاباضي : لم زعمت أن الامام لا يكون إلا معصوما ؟ قال : ان لم يكن معصوما لم يؤمن عليه أن يدخل في الذنوب والشهوات ، فيحتاج إلى من يقيم عليه الحدود ، كما يقيمها هو على ساير الناس ، وإذا استوت حاجة الامام وحاجة الرعية لم يكونوا بأحوج إليه منه إليهم ، وإذا دخل في الذنوب والشهوات لم يؤمن عليه أن يكتمها على حميمه وقرابته ونفسه ، فلا يكون فيه سد حاجة . قال : فلم زعمت أنه أعلم الناس بدقيق الاشياء وجليلها ؟ قال : لانه إذا لم يكن كذلك لم يؤمن عليه أن يقلب الاحكام والسنن ، فمن وجب عليه الحد قطعه ، ومن وجب عليه القطع حده ، ومن وجب عليه الادب أطلقه ، ومن وجب عليه الاطلاق حبسه ، فيكون فسادا بلا صلاح . قال : فلم زعمت أنه أسخى الناس ؟ قال : لانه خازن المسلمين الذي يجتمع عنده أموال الشرق والغرب ، فان لم تهن عليه الدنيا بما فيها شح على أموالهم فأخذها . قال : فلم قلت : أنه أشجع الناس ؟ قال : لانه فئة المسلمين الذين يرجعون إليه والله تبارك وتعالى يقول : " ومن يولهم يومئذ دبره إلا متحرفا لقتال أو متحيزا إلى فئة فقد باء بغضب من الله " فلا يجوز أن يجبن الامام كما تجبن الامة ، فيبوء بغضب من الله ، وقد قلت : إنه معصوم ، ولابد في كل زمان من واحد بهذه الصفة . فقال الرشيد لبعض الخدم : اخرج إليه فقل له : من في هذا الزمان بهذه الصفة ؟ قال : أمير المؤمنين صاحب القصر يعني الرشيد ، فقال الرشيد : والله لقد أعطاني من جراب فارغ ، وإني لاعلم إني لست بهذه الصفة ، فقال جعفر بن يحيى وكان معه داخل الستر ، إنما يعني موسى بن جعفر قال : ما عداها وقام يحيى بن خالد فدخل الستر فقال له الرشيد : ويحك يا يحيى من هذا الرجل ؟ قال : من المتكلمين ، قال : ويحك مثل هذا باق ويبقى لي ملكي ؟ والله للسان هذا أبلغ في قلوب العامة من مائة ألف سيف ، ما زال مكررا صفة صاحبه ونعته حتى هممت أن أخرج إليه ، فقال : تكفى يا أمير المؤمنين . وكان يحيى محبا لهشام مكرما له ، وعلم أن هشاما قد غلط على نفسه فخرج إليه فغمزه فقام هشام وترك رداءه ونهض كأنه يقضي حاجة وتهيأ له الخلاص فخرج من وقته إلى الكوفة ، فمات بها رحمه الله[۷].



- كتاب البرهان : أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال : حدثنا محمد بن الفضل بن ربيعة الاشعري (کذا: محمد بن المفضل بن ابراهيم بن المفضل بن قيس بن رمانة الاشعري) قال : حدثنا علي بن حسان قال: حدثنا عبد الرحمن ابن كثير ، عن جعفر ، عن أبيه ، عن علي بن الحسين عليهم السلام قال : لما أجمع الحسن بن علي على صلح معاوية خرج حتى لقيه فلما اجتمعا قام معاوية خطيبا فصعد المنبر وأمر الحسن أن يقوم أسفل منه بدرجة ، ثم تكلم معاوية ، فقال : هذا الحسن بن علي رآني للخلافة أهلا ولم ير نفسه لها أهلا وقد أتانا ليبايع ، ثم قال : قم يا حسن ، فقام الحسن عليه السلام فخطب فقال : الحمد لله المستحمد بالالاء ، وتتابع النعماء ، وصارفات الشدايد والبلاء ، عند الفهماء وغير الفهماء المذعنين من عباده لامتناعه بجلاله وكبريائه وعلوه عن لحوق الاوهام ببقائه المرتفع عن كنه طيات المخلوقين من أن تحيط بمكنون غيبه رويات عقول الرائين ، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له في ربوبيته ، ووجوده وحدانيته ، صمدا لا شريك له فردا لا وتر معه ، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله ، اصطفاه وانتجبه وارتضاه ، فبعثه داعيا إلى الحق سراجا منيرا ، وللعباد مما يخافون نذيرا ، ولما يأملون بشيرا فنصح للامة ، وصدع بالرسالة ، وأبان لهم درجات العمالة شهادة عليها أموت وأحشر ، وبها في الاجلة اقرب واحبر . وأقول معشر الملاء فاستمعوا ولكم أفئدة وأسماع فعوا ، إنا أهل بيت أكرمنا الله بالاسلام ، واختارنا واصطفانا واجتبانا ، فأذهب عنا الرجس وطهرنا تطهيرا والرجس هو الشك فلا نشك في الحق أبدا وطهرنا وأولادنا من كل [ أفن وغية ] مخلصين إلى آدم لم يفترق الناس فرقتين إلا جعلنا في خيرهما ، حتى بعث الله عزوجل محمدا صلى الله عليه وآله بالنبوة ، واختاره للرسالة ، وأنزل عليه كتابه . ثم أمره بالدعاء إلى الله عزوجل ، فكان أبي رضوان الله عليه أول من استجاب لله ولرسوله ، وقد قال الله جل ثناؤه في كتابه المنزل على نبيه المرسل " أفمن كان على بينة من ربه ويتلوه شاهد منه " فرسول الله صلى الله عليه وآله بينة من ربه وأبي الذي يتلوه شاهد منه . وقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله حين أمره أن يسير إلى أهل مكة ببرائة : سر بها يا علي فاني امرت أن لا يسير بها إلا أنا أو رجل مني فعلي من رسول الله ورسول الله منه ، وقال له حين قضى بينه وبين جعفر وبين زيد بن حارثة في ابنة حمزة وأما أنت يا علي فرجل مني وأنا منك ، وأنت ولي كل مؤمن بعدي فصدق [ أبي ] رسول الله صلى الله عليه وآله ووقاه بنفسه ، في كل موطن يقدمه رسول الله وفي كل شديدة ثقة منه وطمأنينة إليه ، لعلمه بنصيحته لله ولرسوله . وأنه أقرب المقربين من الله ، ورسوله ، وقد قال الله عزوجل " السابقون السابقون اولئك المقربون " وكان أبي سابق السابقين إلى الله ورسوله و أقرب الاقربين وقد قال الله عزوجل " لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح وقاتل اولئك أعظم درجة " فأبي كان أولهم إسلاما ، وأقدمهم هجرة وأولهم نفقة . وقال : " والذين جاؤا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا إنك رؤف رحيم " فالناس من بعده من جميع الامم يستغفرون له بسبقهم إياهم إلى الايمان بنبيه صلى الله عليه وآله ولم يسبقه إلى الايمان أحد وقد قال الله عزوجل : " السابقون الاولون من المهاجرين والانصار الذين إتبعوهم باحسان " لجميع السابقين وهو سابقهم وكما أن الله عزوجل ( فضل السابقين ) على المتخلفين ، فكذلك فضل سابق السابقين على السابقين . وقال تعالى " أجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله ورسوله وجاهد في سبيل الله لا يستون عند الله " فكان أبي المؤمن بالله واليوم الاخر والمجاهد في سبيل الله وفيه نزلت هذه الاية ، واستجاب رسول الله عمه حمزة وابن عمه جعفر [ فقتلا شهيدين في قتلى ] كثيرة معهما فجعل الله حمزة سيد الشهداء من بينهم ، وجعل جناحين لجعفر يطير بهما مع [ الملائكة ] في الجنان كيف يشاء وذلك لمكانهما من رسول الله صلى الله عليه وآله ولمنزلتهما هذه ولقرابتهما منه ، وصلى رسول الله صلى الله عليه وآله على حمزة سبعين صلاة من بين [ الشهداء الذين استشهدوا ] معه . وجعل لنساء النبي أجرين [ للمحسنة منهن وللمسيئة منهن وزرين ضعفين لمكانهن من رسول الله صلى الله عليه وآله وجعل الصلاة في مسجد رسول الله بألف صلاة في سائر ] المساجد إلا مسجد خليله إبراهيم عليه السلام بمكة لمكان رسول الله من ربه و لفضيلته وعلم رسول الله المؤمنين الصلاة على محمد وعلى آل [ محمد ، فأخذ ] من كل مسلم أن يصلي علينا مع الصلاة على النبي صلى الله عليه وآله فريضة واجبة ، وأحل الله عزوجل الغنيمة لرسوله وأحلها لنا معه . وحرم عليه الصدقة وحرم علينا معه ، كرامة أكرمنا الله بها ، وفضيلة فضلنا بها على ساير العباد . وقال تبارك وتعالى لمحمد صلى الله عليه وآله حيث جحده أهل الكتاب : " قل تعالوا ندع أبنائنا وأبنائكم ونسائنا ونسائكم وأنفسنا وأنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين " فأخرج رسول الله من الانفس هو وأبي ، ومن البنين أنا وأخي ومن النساء أمي فاطمة ، فنحن أهله ، ونحن منه وهو منا ، وقد قال تبارك وتعالى : " إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا " فلما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه وآله أنا وأخي وامي وأبي فجللنا وجلل نفسه في كساء لام سلمة خيبري في يومها فقال : " اللهم هؤلاء أهل بيتي وعترتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا ، فقالت ام سلمة : أدخلني معهم يا رسول الله ، فقال لها : أنت على خير ولكنها خاصة لي ولهم . ثم مكث رسول الله صلى الله عليه وآله بقية عمره حتى قبضه الله إليه يأتينا في كل يوم عند طلوع الفجر ، فيقول : الصلاة يرحمكم الله إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ، وأمر رسول الله صلى الله عليه وآله بسد الابواب التي في مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله غير بابنا ، فكلموه فقال : أما إني لم اسد بابكم ولم أفتح بابه ولكن الله أمر بسدها وفتح بابه ، ولم يكن أحد تصيبه جنابة في مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله ويولد له الاولاد غير رسول الله وأبي علي بن أبي طالب تكرمة من الله لنا وفضيلة اختصنا بها على جميع الناس ، وقد رأيتم مكان أبي من رسول الله صلى الله عليه وآله ومنزلنا من منازل رسول الله ، أمره الله أن يبني المسجد فابتنى فيه عشرة أبيات تسعة لنبيه ولابي العاشر ، وهو متوسطها ، والبيت هو المسجد وهو البيت الذي قال الله عزوجل : " أهل البيت " فنحن أهل البيت ، ونحن [ الذين ] أذهب الله عنا الرجس وطهرنا تطهيرا . أيها الناس إني لو قمت سنة أذكر الذي أعطاه الله وخصنا به من الفضل في كتابه ، وعلى لسان نبيه لم أحصه كله ، وإن معاوية زعم إني رأيته للخلافة أهلا ولم أر نفسي لها أهلا وكذب دعواه وإني أولى الناس بالناس في كتاب الله على لسان رسوله غير أنا لم نزل أهل البيت مظلومين منذ قبض رسول الله صلى الله عليه وآله ، فالله بيننا وبين من ظلمنا حقنا ، ونزل على رقابنا ، وحمل الناس على أكتافنا ، ومنعنا سهمنا في كتاب الله عزوجل من الفئ والمغانم ، ومنع امنا فاطمة عليها السلام ميراثها من أبيها . إنا لا نسمي أحدا ولكن اقسم بالله لو أن الناس منعوا أبي وحموه وسمعوا وأطاعوا لاعطتهم السماء قطرها ، والارض بركتها ، ولما طمعت فيها يا معاوية ولكنها لما خرجت من معدنها تنازعتها قريش ، وطمعت أنت فيها يا معاوية وأصحابك وقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله : ما ولت أمه أمرها رجلا قط ، وفيهم من هو أعلم منه إلا لم يزل أمرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا إلى ما تركوا ، وقد تركت بنوا إسرائيل هارون ، وعكفوا على العجل ، وهم يعلمون أنه خليفة موسى فيهم ، وقد تركت الامة أبي وتابعت غيره ، وقد سمعوا رسول الله صلى الله عليه وآله يقول : أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي ، وقد رأوا رسول الله صلى الله عليه وآله حيث نصبه بغدير خم ونادى له بالولاية على المؤمنين ثم أمرهم أن يبلغ الشاهد الغائب وقد هرب رسول الله صلى الله عليه وآله من قومه إلى الغار ، وهو يدعوهم ، فلما لم يجد عليهم أعوانا هرب ، وقد كف أبي يده وناشدهم واستغاث فلم يغث ، ولم يجد أعوانا عليهم ، ولو وجد أعوانا عليهم ما أجابهم ، وقد جعل في سعة كما جعل النبي صلى الله عليه وآله في سعة حين هرب إلى الغار ، إذ لم يجد أعوانا . وقد خذلتني الامة . فبايعتك ، ولو وجدت عليك أعوانا ما بايعتك ، وقد جعل الله هارون في سعة حين استضعفوه وعادوه ، وكذلك أنا وأبي في سعة من الله عزوجل حين تركتنا الامة ، وبايعت غيرنا ، ولم نجد أعوانا ، وإنما هي السنن والامثال يتبع بعضها بعضا . أيها الناس لو التمستم بين المشرق والمغرب أن تجدوا رجلا أبوه وصي رسول الله صلى الله عليه وآله ، وجده نبي الله غيري وغير أخي لم تجدوا ، فاتقوا الله ولا تضلوا بعد البيان ، وإني قد بايعت هذا ولا أدري لعله فتنة لكم ومتاع إلى حين . أيها الناس أنه لا يعاب إحد بترك حقه ، وإنما يعاب من يأخذ ما ليس له وكل صواب نافع ، وكل خطأ غير ضار ، وقد انتهت القضية إلى داود ففهمها سليمان ، فنفعت سليمان ولم تضر داود ، وأما القرابة فقد نفعت المشرك وهي للمؤمن أنفع ، قال رسول الله صلى الله عليه وآله لعمه أبي طالب في الموت قل : لا إله إلا الله أشفع لك بها يوم القيامة ، ولم يكن رسول الله صلى الله عليه وآله يقول له ، إلا ما يكون منه على يقين ، وليس ذلك لاحد من الناس لقول الله عزوجل : " وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى إذا حضر أحدهم الموت قال إني تبت الان ولا الذين يموتون وهم كفار اولئك أعتدنا لهم عذابا أليما ". أيها الناس اسمعوا وعوا ، واتقوا الله وارجعوا ، وهيهات منكم الرجعة إلى الحق وقد خامركم الطغيان والجحود ، والسلام على من اتبع الهدى[۸].
-------------------------------------------------------------------------------

[۱] در رياض العلماء مطلب مهمی در مورد او نيامده و شخص ديگری هم با نويسنده ما در آنجا محتملا يکی فرض شده که نادرست است.

[۲] ظاهرا از همين محمد بن يحيی است که در الانوار ومحاسن الاشعار ش نيز نقل می کند؛ نک: چاپ بغداد اين اثر، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.

[۳] در اين مورد در مقاله مفصلمان در زمينه نجاشی بحث کرده ايم که هنوز برای انتشار نيازمند بازبينی هايی است.

[۴] برای آل حمدان، نک: مقاله صادق سجادی در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.

[۵] ظاهرا تعبير "ومحاسن الأشعار" که در نسخه کهن اساس طبع اين کتاب در دنباله الأنوار به عنوان نام کتاب در آغاز نسخه قرار گرفته، از اضافات بعدی بر آن نسخه کهن است؛ نک: مؤخره محقق چاپ بغداد الأنوار.

[۶]اين روايت با اختلافاتی در عيون أخبار الرضا، ۱/۱۹۹ که سند آن هم متفاوت است؛ نيز نک: ابن عبد ربه، العقد الفريد،در ذيل کتاب الخلفاء، فضائل علي بن ابي طالب، با تفاوتهايی.

[۷] نک: کمال الدين ابن بابويه، ص۳۶۲ با سندی متفاوت و تفاوت در متن. استاد معظم جناب آقای دکتر مدرسی احتمال زيادی می دهند که اين روايت که در کمال الدين آمده، و چنانکه گفتيم در متن البرهان هم با اختلافاتی نقل شده، عينا متن کتاب اختلاف الناس في الامامة باشد که به هشام بن الحکم نسبت داده شده است. نک: ميراث مکتوب شيعه، ص ۳۲۳-۳۲۴. اما به نظر می رسد که آن کتاب نوشته خود هشام بوده و نه شرح مجلسی از هشام. به هر حال احتمال آقای مادلونگ مبنی بر اينکه کتاب اختلاف الناس في الامامة اصل کتابهای سعد اشعري و نوبختي در مقالات شيعه را تشکيل می داده، منطقی تر به نظر می رسد. اين مطلب را استاد مدرسی هم به نقل از آقای مادلونگ مطرح کرده اند.

[۸] نيز همين حديث در أمالي طوسي، ص ۵۶۱ ؛ اين متن به احتمال قوی تمام متن کتاب صلح الحسن عبد الرحمان بن کثير هاشمي کوفي است که نجاشي از آن در رجال، ص ۲۳۵ نام برده و کما اينکه گفتيم پيش از شيخ طوسي در امالي، نويسنده ما يعنی شمشاطي آنرا در البرهان خود روايت کرده است. استاد مدرسی که به درستی اين متن عبد الرحمان را شناسايی کرده اند، به روايت الأمالي اشاره دارند؛ نک: ميراث مکتوب شيعه، ص ۲۲۱ .
سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۴:۳۴
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت