آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۵۵٫۴۲۷ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۴۹ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۱۱۵
بازدید از این یادداشت : ۱٫۷۷۷

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p />
در سفری که سال گذشته به واتيکان داشتم، عکسبرداری شماری از نسخ خطی آنجا را برای مرکزی در ايران سفارش دادم. از آن جمله نسخه ای ارزشمند درباره فقه ناصر اطروش، فقيه و دانشمند بلند مرتبه ايرانی که تاکنون در کتاب سزگين و شماری ديگر از تحقيقات زيدی شناسی معرفی شده، اما متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است. اين کتاب که نسخه ای از آن را در يمن عجالتا سراغ ندارم، کتابی است درباره فقه خلافی و به طور خاص فقه ناصر کبير اطروش که از لحاظات مختلف برای شناخت تاريخ و فرهنگ ايران اهميت دارد. اولا کتابی است به خامه يکی از نويسندگان ناشناخته ايرانی در سده های دور و ثانيا درباره فقه و انديشه کلامی يکی از دانشمندان برجسته ايرانی، يعنی ناصر اطروش است و از همه مهمتر اينکه آينه ای است برای نحوه زندگی فردی و اجتماعی شماری از ايرانيانی که در سده های ميانه اسلامی بر مبنای فقه زيدی زندگی می کرده اند. از آنجا که شماری از حکومتهای کوچک محلی شمال ايران و جوامع زيدی ايرانی قرنها اداره محلی جوامع خود و از جمله امور مربوط به مسائل سياسی و اجتماعی و قضايی را بر مبنای فتاوی ناصر اطروش تنظيم می کرده اند و در مسائل فقهی اجتماعی مبنای عملشان فقه ناصر کبير بوده است، طبعا اين کتاب از اهميت زيادی برخوردار است. از آنجا که درباره فقه ناصر کبير مفصلا جای ديگری نوشته ام، اينجا ضرورتی به تکرار خلاصه ای از آن بحث هم نمی بينم. در آن کتابچه که اميدوارم به زودی منتشر شود، در بخشی از آن منابع موجود فقه ناصر را معرفی کرده ام. واقعيت اين است که منابع درباره فقه ناصر و مبانی آن و نيز انظار اصولی وی در مقايسه با برخی موارد ديگر چندان کم نيست؛ اما از آنجا که بيشتر آثار ناصر کبير از ميان رفته است، و عمدتا نويسندگان زيدی ايرانی به نقل مستقيم از آثار ناصر می پرداخته اند، بنابراين معرفی و انتشار هر يک از اين منابع به مطالعه درباره ناصر اطروش کمک زيادی خواهد کرد. با اين همه تاکنون کمتر کتابی از منابع کهن در اين زمينه منتشر شده است. از جمله منابعی که در همين سايت بررسيهای تاريخی مدتها پيش معرفی کردم، کتاب الحاصر في فقه الناصر ابوالحسين هاروني المؤيد بالله است که گمان می رفت از ميان رفته باشد، اما خوشبختانه نويسنده اين سطور موفق به شناسايی نسخه ای ناقص و ناشناخته ای از آن شد که با بررسی معلوم گرديد همان الحاصر هارونی است. البته مهمترين کتاب در فقه و فتاوی ناصر که از آن نسخه های زيادی حتی در ايران يافت می شود کتاب الابانة هوسمي و شرح آن است که در طول زمان حواشی زيادی بر آن از سوی فقيهان ناصری شمال ايران نوشته شده است و اين حواشی نيز خود بعدها در مجموعه ای گرد آمده است. ما درباره اين متن به اندازه کافی در همان کتابچه سخن گفته ايم.

کتابی که اينجا معرفی می کنيم، به اين نام است: کتاب المغني في رؤوس مسائل الخلاف بين الامام الناصر للحق عليه السلام وسائر فقهاء أهل البيت عليهم السلام وفقهاء العامة که بر روی نسخه آن، مؤلف کتاب چنين معرفی شده است: تأليف الفقيه العالم الفاضل الزاهد امام المحققين وکعبة الشرعيين علي بن پير مرد الديلمي. شماره نسخه اين کتاب در کتابخانه واتيکان، در ضمن مجموعه عربی آن کتابخانه به شماره 1036 است. نسخه اين کتاب که بسيار هم پاکيزه است، در جمادی الآخرة سال 670 ق کتابت شده است. نسخه اين کتاب از يمن به واتيکان منتقل شده است. از کتاب المغنی در ميان اجازات زيديان يمن نام برده شده و از آن به عنوان يکی از کتابهايی که در موضوع فقه ناصر است، در کنار الابانة و شروح و حواشی آن نام برده اند. با اين وصف آنان شناخت درستی از مؤلف اين اثر نداشته اند[1]. کلمه پيرمرد در منابع زيدی عموما به دليل عدم شناخت اين واژه فارسی به صورت تحريف شده آمده است؛ مانند تحريف به برمود و امثال آن. در اين گونه اجازات حتی از زوائد المغني هم نام برده شده است. در اينجا سه نمونه را ذکر می کنم که در منابع زيدی اشاره ای به اين کتاب آمده است. در دو مشيخه زيدی که وسيله شادروان محمد تقی دانش پژوه در کتاب نامه مينوی منتشر شده است، در مشيخه نخست، از کتاب المغني در کنار چند کتاب ديگر که درباره فقه ناصری نوشته شده است، نام برده می شود، اما آنجا نويسنده کتاب معرفی نمی شود (ص 173). در مشيخه دومی، باز از کتاب المغني سخن به ميان می آيد، اما در اينجا نويسنده کتاب علي بن فيرمرد لاهيجانی معرفی می گردد (ص 183). در اينجا نيز نام او ضمن مشايخی می آيد که ناقل فقه ناصر هستند. در حاشيه نسخه اين مشيخه، درباره صاحب المغني، چنين نوشته شده است: "المدفون بلاهجان في جانب خمير کلايه وقبره مشهور" (ص 185). در تراجم الرجال جنداري نيز از المغني نام برده شده است؛ با عنوان المغني في فقه الناصر للشيخ علي بن برمود (ص 39 از مقدمه شرح الأزهار، جلد اول). در المستطاب و طبقات ابراهيم بن القاسم و منابع ديگر هم از اين کتاب نام برده شده است.

چنانکه از عنوان کامل کتاب نيز روشن است، اين کتاب علاوه بر تشريح فقه ناصری، کتابی است در خلافات فقهی و از اين جهت هم بسيار با اهميت است؛ خاصه اينکه در آن، موارد خلاف ميان فقه زيدی و امامی و سنی را تشريح کرده است. در آخر کتاب نيز مسائل متنوعی در "کلاميات" آورده است (از 148ب به بعد).

با اينکه در اين کتاب آراء و فتاوی ناصر اطروش محوريت دارد؛ اما برخلاف نظر منابع زيدی که گاهی از اين کتاب نام می برند، اين کتاب، چنانکه پيداست نوشته يک نويسنده ناصری مذهب نيست؛ گرچه مانند تمامی زيديان مناطق ديلم و گيلان تعلق خاطر ويژه ای به فقه ناصر دارد. اما در دوره ای که نويسنده ما می زيسته، اختلافات کهنسال ميان زيديان قاسمی و ناصری به شدت و حدت سابق بر آن نبوده است. طبعا در اين کتاب از فقه قاسمی و هادوی سخن به ميان می آيد و فقه مؤيدی و "تخريجات" فقيهان بعدی زيدی کاملا مد نظر است و نويسنده نيز تابع صرف مذهب فقهی ناصر نيست. از مهمترين نکات کتاب، نقلهای مؤلف از آثار مختلف فقهی ناصر کبير است که امروزه از ميان رفته اند. ناصر در ابواب مختلف فقه دارای تأليفات بوده است؛ گرچه برخی از آراء و فتاوی او بيشتر بر اساس کتاب ابانه ابو جعفر هوسمی و شرح آن نقل می شده است. وی البته در موارد متعدد از کتابهای ديگر و از جمله آثاری که فتاوی ناصر را گردآورده بوده اند، نقل می کند.

در مورد زندگی و زمانه مؤلف اطلاع زيادی نداريم. در حاشيه برگ نخست نسخه، در کنار نام مؤلف اين توضيح آمده است که "پير مرد " به فارسی به چه معناست. اين يادداشت بعدها در نسخه برای خوانندگان يمنی کتاب اضافه شده است. به احتمال قوی واژه پيرمرد اشاره ای است به شهرت پدرش و نه نامش. بنابراين محتملا پدر او از پيشوايان محلی زيديان لاهيجان بوده است که پسر را به عنوان فرزند "پير" خود می خوانده اند. در کنار نامش در نسخه ما، توضيحی درباره نويسنده آمده است که قابل توجه است:"أبو مؤلف الکتاب هو الشيخ أبوجعفر مؤلف الابانة رضي الله عنهم". حاشيه نويس پدر نويسنده را همان ابو جعفر هوسمي مشهور دانسته است. اما اين مطلب نه با اشارات نويسنده در کتابش نسبت به هوسمي سازگار است و نه با زمانه او. در منابع زيدی شخص ديگری را به عنوان فرزند هوسمي معرفی کرده اند (محض نمونه نک: الجنداري، ص 8 و 9؛ دو مشيخه زيدی، ص 173). در کتاب در جايی نويسنده نقل مستقيمی از کسی می کند که بدين وسيله می توان زمان حيات او را دقيقتر روشن کرد: او می نويسد که "سألت الامام الهادي الشهيد رحمة الله عليه" (در 148 ب). مراد از اين الهادي الشهيد، فقيه و امام زيدی ديلمان، الهادي الحقيني الصغير است که می دانيم در دوشنبه ای از ماه رجب 490 قمری به قتل رسيده بوده است (نک: الجنداري، ص 24). بنابراين کتاب او پس از 490 نوشته شده است و خود او نيز به احتمال قوی از شاگردان الهادي الحقيني بوده است. در جای ديگری نيز می نويسد: " وسمعت عن علی القاضي رحمه الله" (در 151 الف).

در اينجا به ذکر پاره ای از نقلهای با اهميت کتاب می پردازم که البته يادداشت مانند است و تفصيل آنرا در کتابچه ياد شده نوشته ام.

1- در 1ب: نويسنده می نويسد که کتاب را به سفارش دوستی می نويسد. بعد هم اضافه می کند که ناصر فتاوی ای دارد که به آن متفرد است ولی برخی فتاوی او در ساير اهل بيت هم ديده می شود.

2- ذکر مشايخ بلخ در 2 ب

3- ياد از الامالی ناصر در 3 الف

4- عبارت: "ذکره الشيخ في الشرح" در 3 ب. و نيز عبارت "ذکر الشيخ في شرح الابانة" در 8 أ . منظور شرح الابانة معروف در فقه ناصری است از شيخ ابو جعفر هوسمي.

5- عبارت: "السيد قدس الله روحه في الشرح" در 6 أ .

6- ياد از "الشيخ ابوثابت" در 6ب و 64 أ

7- عبارت: "ذکره عليه السلام في الکبير" در 7 ب که منظور از او خود الناصر اطروش است.

8- نقل از کتاب الألفاظ در 7 ب. الالفاظ کتابی است در آراء ناصر.

9- عبارت: "الناصر في الصغير" در 16 ب. منظور کتاب

10- عبارت: "اشار فی العباسی" در 17 ب

11- نقل از الناصر "فی المختصر" در 3 28 الف

12- نقل از المسائل در 44ب

13- نقل از ابويوسف القاضي في شرح الافادة 47 أ و در جايی ديگر به صورت يوسف القاضي( 49ب).

14- عبارت: وذکر في التفريعات عن الشيخ أبي القاسم در 48ب (برای التفريعات، نک: الجنداري، ص 9).

15- نقل از الناصر فی کتاب الصوم در 51 ب

16- عبارت: التخريجات عن أبي القاسم رحمة الله عليه در 52 ب

17- نقل از المناسک ناصر در 55 ب

18- نقل از النکاح در 58ب

19- نقل از ابوالقاسم البستي، فقيه ناصری مذهب و متکلم معتزلی و زيدی و در کتاب شرح الموجز للافادة در 64 أ

20- نقل از الجعفريات ناصر در 81 ب

21- عبارت: "وذکر في التخريجات عرضاً علی الشيخ أبي القاسم رحمه الله" در 89 ب

22- نقل از الناصر در کتاب الزکاة در 94 ب

23- نقل از کتاب امهات الاولاد او در 103الف

24- نقل از ابطال العول او در 103 ب

25- نقل از کتاب الايمان والنذور او در 108 ب

26- نقل از ابو "ع" فی التعليق در 110ب

27- نقل از مسائل السير در 145 ب

28- عبارت: "وحکي عن القاضي الجيلي عن السيد ط أنه قال في الدرس .." در 150 ب. القاضي الجيلي، همان يوسف الجيلاني الخطيب است (نک: الجنداري، ص 43).

29- عبارت: " قال الفقيه حدثني زفر بن يحيی الصالحي بالمشهد المقدس بطوس باسناده..." در 150 ب. نمونه ای از زيارت مشهد الرضا وسيله زيديان.

30- نقل از ابوعبدالله الداعی و اقوال فقهی او

در بخش کلاميات کتاب که بسيار حائز اهميت است و گرايشات زيديان را در شمال ايران در دوره بعد از اخوان نامدار و دانشمند هارونی نشان می دهد، چنين می نمايد که نويسنده بهشمی مذهب است (نک:مانند 149 ب). بهشمی بودن او با گرايشات کلامی شناخته شده آن دوره زيديان ايران کاملا سازگار است. در اين قسمت از فلاسفه نقل می کند ( 149 الف)؛ و نيز نقل عقيده از ابوالقاسم بلخی و ابوبکر الاخشيدي در 149 ب و 150ب؛ و نيز نقل از زرقان، صاحب مقالات در 150 الف: "حکی زرقان عن قوم ان الشيطان لا لون له فلهذا لا مدرک". از نکات جالب توجه در اين قسمت مباحث مربوط به مسائل کلامی و امامت و انظار ناصر اطروش در اين موضوعات است. شماری از مطالب اين قسمت را اينجا نقل می کنيم و ما بقی را به همان کتابچه ياد شده وا می گذاريم:

1- ناصر برخلاف ساير زيديه قائل بوده که اگر دعوت مفضول بر فاضل در امامت پيشي داشت به مجرد دعوت فاضل بايد مفضول امامت را بدو واگذارد . البته نويسنده بلافاصله اضافه می کند که "محکی" از قاسم شبيه عقيده ناصر است (ص 145ب).

2- قول امام به خودی خود حجت نيست در نزد زيديه "الا ما ذکره ابو ع رحمه الله ان قول الامام حجة لايجوز خلافه و قيل أنه الصحيح من مذهب الناصر" در 146 الف.

3- عصمت امام: "وذکر ابو ع فی موضع أنه يجب أن يکون الامام معصوما وهو قول الامامية ومثله ذکر الناصر عليه السلام فی موضع در برگ 146 الف. عقيده ابوالعباس حسني را درباره عصمت امام نقل می کند.

4- درباره کرامات می گويد که "شيوخنا المعتزلة" وأبوعبدالله الداعي "والسيد أبي طالب" قائل به کرامت نبوده اند بر خلاف ناصر که آن را برای اولياء ممکن می دانست در برگ 146ب. باز می نويسد که برخلاف آنها مؤيد بالله قائل به کرامات و معجزه ناقص بود و معجز را دليل بر تصديق می دانست و نه دليل بر نبوت. در برگ 147 الف

5-در برگ 151 ب و 152 أ اشاره می کند به اين موضوع که مجبره و مشبهه اگر در حالت تمکن باشند حکمشان مانند حکم اهل الحرب است در قتل و سبی و جزيه: "مسئلة. المجبرة والمشبهة اذا کانوا / 152 أ في منعة وسؤلة فحکمهم حکم أهل الحرب يقتلون ويسبون ويضرب عليهم الجزية عند الناصر للحق عليه السلام و هو قول ابي ثمامه (کذا) من اصحابنا المعتزله وعند سائر اهل البيت عليهم السلام حکمهم حکم المرتدين فلا يضرب عليهم الجزية".

6- در اشاره ای به باطنيان (اسماعيليان) که می دانيم نزاعهای سختی ميان آنان و زيديان در شمال ايران در سده های پنجم و ششم در جريان بوده است، به طور خاص از اهالی الموت ياد می کند و می نويسد: "وأما أهل الموت ونواحيها فدار حرب بالاجماع وکذلک سائر بلاد الباطنية کلها دار حرب وحکمهم أغلظ والواجب أن يقال لايقبل منهم الا السيف أو الاسلام من البالغين والسبي في النساء والله أری تشديداً وتغليظاً."(در 152 الف). مسئله نحوه برخورد با باطنيان و اينکه آيا با آنان می شود صلح کرد و يا نه از موارد اختلافی ميان زيديان اين دوره ايران بوده و اين مطلب در کتابهای ديگر و از جمله آنچه که در متون اخبار ائمة الزيدية آقای مادلونگ آمده نيز گواهی شده است و ما در اين باره جای ديگری بحث کرده ايم.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] برای نقلهايی از آن در شرح الأزهار، نک: 1/280، 409، 2/329، 4/58، 101، 126،311، 494، 524
پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۶ ساعت ۵:۴۹
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت