آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۵۵٫۴۲۰ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۴۲ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۱۱۵
بازدید از این یادداشت : ۲٫۹۷۵

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p />
کتاب الشجرة المبارکة در سال 1409ق به کوشش آقای سيد مهدي رجايی، محقق پرکار و وسيله کتابخانه آية الله مرعشی در قم و اشراف دانشمند محترم جناب آقای سيد محمود مرعشی و منتسب به فخر رازي (د. 606ق)، دانشمند برجسته و متکلم و مفسر معروف سنی منتشر گرديد. اين کتاب به نظر من نمی تواند از فخر رازي باشد. در منابع کهن هم کتابی در انساب سادات به فخر رازي منسوب نشده است. از زمان انتشار کتاب الشجرة المبارکة تاکنون همواره اين کتاب به عنوان کتابی از فخر رازي محل عنايت است. يکی از دلايل آن البته به اهميت فخر رازی باز می گردد؛ اما مهمتر از آن، به نظر من اهميت قابل توجه اين متن و اشتمال آن بر اطلاعاتی است که بعضا در هيچ جای ديگر بدين صورت ديده نمی شود. بنابراين بايد چاره ای برای هويت نويسنده آن انديشيد. با اين وصف نويسنده هر کس بوده، بی ترديد دانشمند قابل اعتنايی در انساب سادات بوده و به آثاری در اين دانش دسترسی داشته و از "جريده" های نسب در شهرها و منابع محلی نيز اطلاع داشته است. بنابراين کتاب نمی تواند تأليف کسی باشد که تفننا کتابی نيز در دانش نسب نوشته است؛ بلکه بايد نويسنده را کسی بدانيم که اولا در اين دانش صاحب نظر بوده و ثانيا علاقه کافی برای نوشتن چنين اثری داشته باشد. يکی از اين دلايل البته می تواند علاقمندی به سادات و تشيع باشد. کتاب تأليف هر کسی هست، با توجه به پاره ای از مضامين کتاب، به نظر می رسد که تأليف عالمی امامی مذهب است. اما قبل از اينکه دنباله اين بحث را پی بگيرم، لازم است اين نکته را مورد تذکر قرار دهم که دست کم در يک نسخه، اين کتاب به جای الشجرة المبارکة به عنوان کتاب بحر الأنساب معرفی شده است. البته عنوان کتاب الشجرة المبارکة و نيز انتساب کتاب به فخر رازی، به گواهی نويسندگان زيدی يمن مانند صارم الدين در کتاب الفلک الدوار (ص 62: با عنوان الشجرة) و نيز پاره ای از اجازات روايی آنان، چند صد سال قدمت دارد و ما به درستی نمی توانيم در مورد عنوان کتاب قضاوت نهايی کنيم. جالب اينکه کشف الظنون از کتاب بحر الانساب فخر رازي نام می برد (1/224). نسخه مورد اشاره در کتابخانه شيخيان کرمان است، اما بدون انتساب به مؤلفی خاص. با اين وصف اهميت آن نسخه در اين است که نسخه ای است کامل و شامل مقدمه نسبتا مفصل کتاب نيز می شود که در نسخه چاپی، اين مقدمه ديده نمی شود.
در نسخه ای که اساس کار محقق محترم پيشگفته قرار گرفته، اين کتاب با عنوان کلی " المختصر في أنساب الطالبية" معرفی شده است؛ گرچه در اجازه ای که ملحق به نسخه اصل بوده، آن کتاب با عنوان الشجرة المبارکة معرفی شده بوده است؛ به شرحی که خواهد آمد. نسخه اساس چاپ متعلق است به کتابخانه جامع سلطان احمد سوم در استانبول، به شماره 2677 و محقق هم گمان برده که نسخه ديگری از اين کتاب در اختيار نيست[1]. من در اينجا درصدد مقايسه ميان دو نسخه کتابخانه شيخيان و نسخه استانبول نيستم؛ اما نسخه استانبول برخلاف نسخه کرمان، نسخه ای است که همراه است با يک گواهی قرائت و سماع که همان هم علت انتساب کتاب به فخر رازي بوده است. از ديگر سو کاتب نسخه که آن را در سال 852ق کتابت کرده، ادعا نموده که کتاب را بر اساس نسخه ای استنساخ کرده که آن را فخر رازي تصحيح کرده بوده و بر ظهر آن گواهی قرائت و سماع کتاب را به خط خود نوشته بوده است. عبارت کاتب نسخه استانبول چنين است (ص 214-215):

"كتب هذه النسخة من نسخة صححها الإمام فخر الدين الرازي مصنف هذه النسخة، وكتب على ظهرها بخطه بهذه العبارة: هذا الكتاب المسمى ب(الشجرة المباركة) قرأته على السيد الاجل العالم المحترم الأطهر شمس الدين مجد الإسلام شرف العترة علي بن شرف شاه بن أبي المعالي أدام الله مجده. وسمع هو هذا الكتاب بتمامه من لفظي، وأجزت له روايته عني بالشرائط المعتبرة عند أهل الصنعة، وشرطت عليه أن يبالغ في نفي المتهمين، والله تعالى يوفقه لاقتناء الخيرات، والاحتراز عن السيئات. وهذا خط محمد بن عمر بن الحسين الرازي مصنف هذا الكتاب، ختم الله له بالخير، أثبته في غرة شعبان سنة سبع وتسعين وخمسمائة، والحمد لله رب العالمين، والصلاة على خير خلقه محمد وآله الطيبين، وكتبه الفقير وحيد بن شمس الدين سنة 825. انتهی"

قبل از آنکه نظرم را درباره اين گواهی قرائت و سماع بيان کنم، بهتر است خلاصه وار بگويم که فخر رازي به گواهی ياقوت حموی (2/265 چاپ مصر) که بخشی از آن با کلام نويسنده نسب شناس الفخري (ص 5-6)، يعنی کتابی در نسب که به خواهش فخر رازي نوشته شده و به چاپ هم رسيده، تأييد می شود، از نويسنده اين کتاب، عزيز الدين ابوطالب اسماعيل بن حسين بن محمد مروزي الأذورقاني (متولد 572- مرگ ميان 614 و 626ق و شايد هم بعد از اين دوره) خواسته بوده است که کتابی در نسب برای او بنويسد تا بر آن دانش اطلاع يابد. وی حتی متن کتاب مختصر فراهم آمده از سوی ابوطالب مروزي را که به مناسبت فخر رازي، الفخري نام گرفت، بر اين دانشمند جوان قرائت می کند؛ اين در حالی بوده که فخر رازي در سنين آخر عمر (شايد هم سال آخر عمر، نک: پس از اين) بوده و ابوطالب هم خود از شاگردان استاد بوده و در مجالس درس او در مرو شرکت می کرده است. بنابراين استادی به برجستگی فخر رازي به دليل عدم آشنايی با دانش نسب، و البته برخاسته از روحيه دانش دوستی اش، از شاگرد خود کتابی مختصر را در اين دانش طلب می کند و تازه بسان يک شاگرد نزد او کتاب تأليف شده شاگردش را قرائت می کند. طبعا اين مطلب با وضعيت انتساب کتابی به پايه کتاب الشجرة المبارکة به فخر رازي که اتفاقا از لحاظ مطالب تا اندازه قابل توجهی بر آن کتاب مختصر موسوم به الفخري ارجح نيز هست، سازگار نيست و منطقی نيست که فخر رازي در سنين پيری تازه پس از قرائت آن متن بر ابوطالب، خود دست به کار تأليفی در دانش نسب شده باشد و تازه از موقعيت يک دانشمند نسب شناس، چنانکه از کتاب الشجرة المبارکة بر می آيد. در اين کتاب، نويسنده به تأييد و يا رد پاره ای از انساب ادعايی و يا داوری ميان اقوال مختلف در انساب پرداخته و جا به جا از عالمان ونويسندگان نسب مطالب مختلفی را نقل می کند. وی به اندازه ای با تسلط درباره سادات شهرهای مختلف و مشاهير آنان و انسابشان و نيز پراکندگی جغرافيايی شان و اصطلاحا "منتقلة الطالبية" ياد می کند که بسيار بعيد است که تمامی آن موارد تنها نقل خشکی از منابع و يا برخاسته از سرقتی ادبی باشد که گاه فخر رازي به آن متهم شده است. بعيد هم هست که قرائت آن متن کوتاه ابوطالب مروزي چندان مؤثر بوده که از فخر کهنسال دانشمندی در نسب سادات ساخته باشد. علاوه بر همه اينها، در کتاب چاپ شده الشجرة المبارکة (اگر به نسخه کتاب اعتماد کنيم و در آن زياداتی را تصور ننماييم) آشکارا علائق شيعی ديده می شود (مانند ص 72 تا 79) که اين مسئله با روحيه فخر رازی سازگار نيست؛ گرچه اصولا و به طور عموم در نوشته های نسب، نويسندگان کمتر علائق مذهبی خود را مجال بروز می داده اند.

من برای نويسنده احتمالی اين متن، چندين نويسنده را می توانم پيشنهاد کنم. فی المثل اين احتمال را می توان مطرح کرد که شايد صدر الدين علي بن ناصر حسيني سرخسي، نويسنده و فيلسوف و مؤرخ امامی مذهب معاصر با فخر رازي که آشکارا علائق تاريخی داشته و از عصر سلجوقيان و خوارزمشاهيان کاملا اطلاع داشته است را بتوان به عنوان نويسنده اين کتاب معرفی کرد. قرائنی هم برای اين مطلب وجود دارد. نويسنده اين سطور شايد هشت سال پيش مقاله ای درباره کتاب ارزشمند اخبار الدولة السلجوقية که تعلق به صدر الدين دارد در مجله معارف تهران نگاشت و در پی آن دو مقاله ديگر، يکی همان سالها در همان مجله و يکی هم در همين سايت بررسيهای تاريخی نوشته است، که در آنها نشان داده است که اين شخصيت ناشناخته امامی مذهب چگونه مناسبات نزديکی با فخر رازي داشته و حتی فخر رازي کتابی از خود را در فلسفه برای وی ارسال می دارد و احتمالا صدر الدين نيز گاه کتابها و نوشته های خود را برای فخر رازي ارسال می داشته است. اگر صدر الدين را نويسنده کتاب الشجرة المبارکة بدانيم، شايد وی نسخه ای از کتابش را برای فخر رازي فرستاده بوده و آنگاه آن نسخه بعدها در کتابخانه فخر رازي به عنوان نوشته ای از فخر قلمداد شده است. احتمال ديگر چنين است:

شايد بتوان نويسنده تبصرة العوام را به عنوان نويسنده واقعی کتاب الشجرة المبارکة در انساب معرفی کرد. نخست بايد چند نکته را درباره اين نويسنده متذکر شويم: نخست اينکه صاحب تبصرة العوام، در اواخر سده ششم و حدود سه دهه نخست سده هفتم می زيسته است. دوم اينکه اين نويسنده اهل اطلاع از دوران سلجوقی است و اين نکته با پاره ای از بخشهای کتاب الشجرة هماهنگ است. سوم اينکه نويسنده الشجرة المبارکة بعضا به اختلافات اهل فرق و عقايد زيديان و اماميه و اسماعيليه نيز می پردازد و حتی از شهرستانی نقل می کند و بيان الأديان را به خوبی می شناسد (ص 153) و اين مطلب طبعا با ويژگی خاص صاحب تبصرة العوام سازگار است. از ديگر سو می دانيم که صاحب تبصرة العوام ضمن آنکه دو اثر مشهور و چاپ شده به فارسی دارد، کتاب به عربی هم می نوشته است. اما مهمتر از همه دقت در نام نويسنده تبصرة العوام است که به لطف انتشار کتاب فارسی نزهة الکرام، اثر ديگر مؤلف و نيز به دليل وجود ترجمه ای عربی از متن تبصرة العوام که دوست دانشمند آقای علی بهراميان قسمت معرفی مؤلف تبصرة را در آن، در ضمن يادداشتی در حلقه کاتبان (سفينه) نقل کرده اند، هم اينک کاملا هويتش روشن شده است. عنوان نويسنده تبصرة العوام چنين است: "الشيخ المحقق المعتقد المنتقد البصير جمال الدين محمد بن الحسين بن حسن الرازی الآبی" که می دانيم کتاب تبصرة العوام را در شيراز در 10 شعبان 630ق تحرير کرده و نام خود را در پايان کتابش دقيقا به صورت "محمد بن الحسين بن الحسن الرازی" گواهی کرده است. بنابراين وی شايد به دليل اينکه در خارج از ری، موطن اصليش زندگی می کرده، معمولا به همانجا مستقيما نسبت داده می شده و آن نسبت شهرت او شده بوده است. حال اگر دقت کنيم می بينيم که نام نويسنده تبصرة العوام، بی شباهت به نام فخر رازي نيست: "محمد بن الحسين بن الحسن الرازی" در مقايسه با "محمد بن عمر بن الحسين بن الحسن الرازي". حال می توان فرض کرد که نسخه ای از کتاب الشجرة المبارکة که بر روی آن نام نويسنده "محمد بن الحسين بن الحسن الرازی" آمده بوده، اشتباها و يا محتملا عمدا از سوی کاتب نسخه جديدی "محمد بن عمر بن الحسين بن الحسن الرازي"، يعنی فخر رازي معرفی شده بوده است و طبعا می توان فرض کرد که برای اصالت نسخه خود، کاتب تاريخ تأليف و حتی يک گواهی سماع را رأسا ساخته و يا محتملتر اينکه در گواهی سماع نويسنده واقعی آن که آن را به عنوان خط فخر رازي جا زده بوده، تغييری در نام استاد مصنف وارد کرده بوده است؛ يعنی تنها يک "عُمَر" در ميان نسب او افزوده بوده است. نسبت اشخاص به اجداد در عناوين و اسامی بسيار معمول بوده و در مواقعی می توان "محمد بن عمر بن الحسين بن الحسن الرازي" را مختصرا "محمد بن الحسين بن الحسن الرازي" خواند. شايد کاتب به دليل وجود چنين احتمالی و اينکه لابد نويسنده تبصرة العوام را اصلا نمی شناخته، نويسنده را بدون ترديد فخر رازي قلمداد کرده بوده است. در اين گواهی يک نکته جالب ديگر هم هست و آن اينکه نويسنده از شريفی که به او اجازه کتاب را داده بوده می خواهد که در مورد ادعای متهمين سخت بگيرد. مراد از اين متهمين، کسانی اند که ادعای داشتن نسب سيادت می کرده اند و بنابراين ظاهرا اين شاگرد از نقبا بوده است؛ کما اينکه القاب او هم با چنين چيزی سازگار است. بعيد است که فخر رازي، متکلم سنی چندان نگران حفظ انساب سادات بوده باشد.

از ديگر سو، اطلاعاتی که نويسنده الشجرة المبارکة درباره نقيب النقبای نامدار ری و قم، عزالدين يحيی و داستان قتل او وسيله خوارزمشاه تکش می دهد، و عباراتی که در اين باره به کار می گيرد(ص 118-119)، کاملا بيان کننده آن است که نويسنده متن نمی تواند فخر رازي سنی متصلب باشد؛ اما از ديگر سو از همين عبارات روشن می شود که نويسنده درست معاصر دوران قتل عزالدين يحيی زندگی می کرده و از آن واقعه کاملا اطلاع يافته بوده و حتی می دانسته است که فرزند عز الدين يحيی، يعنی شرف الدين محمد پس از مدتی نقابت نقبا در بغداد را عهده دار شده بوده است. ما می دانيم که قتل عز الدين يحيی در سال 592ق واقع شده و فرزندش نيز همان سال با ناصر بن المهدي، وزير آينده الناصر عباسی راهی بغداد می شود و اندکی بعد که متأسفانه درست نمی دانيم چقدر، با وساطت ناصر بن مهدي نقابت بغداد را به او واگذار می کنند (درباره اين اطلاعات، نک: تحقيقات مرحوم محدث ارموی در کتابهای مختلفش). شرف الدين محمد دوره ای نقيب بغداد بوده اما می دانيم که مدتی بعد راهی حج شده و آنگاه به موطنش ری بازگشته است (در اين مورد خاص، نک: الدرجات الرفيعة، ص 498). عبارت ابن عنبه درباره ماجرای قتل عزالدين يحيی چنين است:

- عمدة الطالب از ابن عنبة ص 254 :

"... منهم نقباء الرى وملوكها ، منهم عز الدين يحيى بن أبى الفضل محمد بن على بن محمد بن السيد المطهر ذى الفخرين بن على الزكي المذكور نقيب الرى وقم وآمل ، قتله خوارزم شاه وانتقل ولده محمد إلى بغداد ومعه السيد ناصر بن مهدى الحسنى ، ففوضت نقابة الطالبيين ببغداد إلى السيد ناصر بن مهدى ثم فوضت إليه الوزارة فترك أمر النقابة إلى محمد ابن النقيب عز الدين يحيى ..."

در اينجا عبارت کتاب الشجرة المبارکة را در اين مورد نقل می کنيم:

"... وأما شرف الدين هذا، فلم يبق منه الا ولد واحد، وهو عز الدين يحيى، وقتله خوارزم شاه تكش. وسمعت أن السيد الاجل شرف الدين كان قد حصل من البنات جماعة، وما كان له ابن البتة، فلما حبلت أم عز الدين يحيى رأى شرف الدين رسول الله في المنام، قال فقلت:يا رسول الله انه سيجيء لك نافلة فما اسمه؟ فقال: اسمه يحيى.
قال السيد الاجل: فلما انتبهت فرحت وعلمت أن الولد يكون ذكراً، وسميته يحيى، مع أنه ما كان في نسبهم أحد يسمى يحيى. قلت: ولما قتل خوارزم شاه السيد عز الدين يحيى تنبهت هاهنا لوقيعة، وهي أن النبي لعله إنما سماه بيحيى تنبيها على أنه يصير شهيداً، كما أن يحيى صلوات الله عليه صار شهيدا. ثم ان لعز الدين عقبا من ثلاثة: الرئيس شرف الدين محمد، وهو الان نقيب النقباء ببغداد، ولا اعرف أسماء الباقين."

بنابراين در زمان تأليف کتاب الشجرة المبارکة، هنوز فرزند عز الدين يحيی در بغداد بوده و به حج نرفته بوده است. اما متأسفانه به دليل اينکه از اين تواريخ اطلاعی دقيق نداريم، نمی توانيم در مورد تاريخ تأليف الشجرة المبارکة دقيقا اطلاعی به دست دهيم؛ اما دليلی هم برای مخالفت با تاريخ پيشنهادی در خود نسخه يعنی پيش از سال 597ق نداريم. اين تاريخ با يک مطلب ديگر در همين کتاب هم سازگار است و آن اينکه، نويسنده الشجرة المبارکة از ابوطالب مروزي، نويسنده الفخري به عنوان جوان فاضل نام می برد: " وأقول: رأيت من هذه القبيلة السيد الفاضل النسابة أبو طالب إسماعيل ابن الحسين بن محمد بن الحسين بن أحمد الازورقاني، وهو شاب زكي حسن السيرة مرضي الطريقة صادق اللهجة." (ص 106). گرچه چنين تعبيری با آشنايی مروزي با فخر رازي و زمان اين آشنايی می تواند هماهنگ باشد (نک: پس از اين)؛ اما طبعا منحصر به اين آشنايی نخواهد بود. با توجه به تاريخ تولد ابوطالب، يعنی سال 572ق بنابراين می توان تاريخ 597ق را زمان مناسبی برای تاريخ تأليف کتاب الشجرة دانست. در آن صورت اين پرسش پيش می آيد که مگر صاحب تبصرة العوام متولد چه سالی بوده که ابوطالب را در 597ق جوان فرض کرده است. ما اطلاع زيادی درباره نويسنده تبصرة العوام نداريم، اما شايد او عمر بلندی داشته و بنابراين تولد او شايد حدود دو دهه پيش از نويسنده الفخري بوده است. جالب است بدانيم که ابوطالب مروزي به ری و شيراز نيز رفته بوده (برای زندگی ابوطالب مروزي، نک: مقاله آقای مهدی سلماسی در دائرة المعارف بزرگ اسلامی) و بنابراين می توانسته با نويسنده تبصرة العوام در يکی از اين دو شهر (نک: پيش از اين) ملاقات کرده باشد و اين با تعبيری که نويسنده الشجرة المبارکة درباره ديدار با اين جوان فاضل نسب شناس ارائه می دهد، سازگار است.

اينجا يک نکته ديگر اهميت دارد تا مورد توجه قرار گيرد و آن اينکه اصولا ابوطالب مروزي کی و کجا با فخر رازي آشنا شده و مجلس درس او را درک کرده است. ادعای ياقوت به نقل از خود ابوطالب اين است که حضورش در مجلس درس و درخواست فخر از او در سفر فخر رازی به مرو بوده است. با اين وصف در اين نقل زمان اين سفر روشن نشده است. با توجه به تأليف کتاب الشجرة المبارکة در 597ق و يا اندکی پيش از آن (دست کم بنابر ادعای اجازه ياد شده)، در آن صورت اگر انتساب کتاب به فخر رازي درست باشد، ناچار با توجه به ياد کردن از ابوطالب در کتاب الشجرة به عنوان يک جوان فاضل و نيز آنچه ياقوت درباره انگيزه تأليف کتاب الفخري می نويسد، بايد بگوييم که ابوطالب در سالهای پيش از اين تاريخ، محضر فخر رازي را درک کرده بوده و در همان زمان هم فخر از او درخواست کتاب را کرده بوده است. دست کم از عبارت ياقوت چنين بر می آيد که حضور ابوطالب در مجالس درس و درخواست فخر از او هم زمان اتفاق افتاده و پيش از آن ظاهرا ابوطالب محضر فخر را اصلا درک نکرده بوده است. اما از ديگر سو، شايد اصلا ديدار فخر رازي با ابوطالب مروزي در سفر مرو مربوط باشد به تاريخی پس از 597ق که تاريخ الشجرة المبارکة است؛ چرا که ابوطالب مدتها از سال 592 ق به بعد از موطنش دور بوده و شايد اصلا در اين تاريخ هنوز به مرو بازنگشته بوده و بنابراين هنوز محضر فخر رازي را درک نکرده بوده و امکان ملاقات ميان آن دو فراهم نشده بوده است. در آن صورت چه طور ممکن است در کتابی که در 597 ق و يا اندکی قبل از آن نوشته شده، فخر رازي از ابوطالب جوان ياد کند؟ مشکل اين مسئله زمانی بيشتر می شود که به خاطر آوريم که تاريخ تأليف کتاب الفخري در انساب، يعنی کتابی که مؤلف آن ابوطالب مروزي در مقدمه، آن را به فخر رازي تقديم می کند، به سالها پس از اين تاريخ مربوط می شود. در دو جای متن چاپ شده به صراحت نويسنده، از تاريخ 606ق، يعنی سال مرگ فخر رازي ياد می کند و اين می تواند به اين معنا باشد که اين کتاب در همان سال آماده شده و به فخر رازي تقديم شده است. اما آيا تقديم کتاب از سوی ابوطالب مروزي به استادش در مرو انجام شده و آيا اصولا فخر رازي سفری درست در سال پايانی عمر خود به مرو داشته است؟ شايد گزارش ياقوت دچار خلل باشد و جزيياتی که او به نقل از ابوطالب بيان کرده قابل قبول نباشد. اما اگر کتاب الفخري در سال 606ق به درخواست فخر نوشته شده و آن هم پاسخی به درخواست فخر برای آشنايی با علم انساب سادات بوده، آنگاه چه طور ممکن است که فخر رازي خود سالها پيش کتابی در انساب نوشته باشد و تازه در آن از جوان فاضلی به نام ابوطالب مروزي نام برده باشد؟ باز اگر الفخري در 606ق به فخر رازي تقديم شده، آيا منطقی است فی المثل فرض کنيم که فخر رازي پس از آشنايی با دانش نسب، درست در همان سال 606ق [2]، که سال مرگ او هم هست کتابی در نسب مانند الشجرة المبارکة ساخته باشد (و نه در تاريخ پيشنهادی در نسخه اين کتاب) و در آن از ابوطالب که ديگر چندان جوان هم نبوده، به عنوان جوانی فاضل ياد کند؟ اينها همگی مطالبی است که در مسير تحقيق پيرامون کتاب الشجرة المبارکة پرسش برانگيز است. البته اگر به کلی گزارش ياقوت از ابوطالب را رد کنيم و معتقد شويم که نسبتی ميان ديدار ابوطالب در سنين جوانی با فخر رازي با تأليف الفخري و تقديم آن به فخر رازي وجود نداشته است و نيز معتقد شويم که فخر رازي خود دانشمند در زمينه انساب سادات بوده و اين مسئله ربطی به تقديم کتاب الفخري به او نداشته است، شايد پذيرش انتساب کتاب الشجرة المبارکة به فخر رازی آسانتر باشد. اما يک نکته ديگر هم در اين ميان قابل ذکر است و آن اينکه اين احتمال وجود دارد که تاريخ تأليف کتاب الفخري مربوط باشد به سالها قبل از 606ق و اين تاريخ تنها در نسخه شخصی نويسنده بعدا به اصل کتابی که سالها قبل به فخر تقديم شده بوده، اضافه شده است. توضيح اينکه در الفخري، اين تاريخ يکجا در بخش اصلی کتاب می آيد و يکجا نيز در بخش خاتمه کتاب که شايد اصلا در اصل کتاب الفخري نبوده و آن بخش به کلی به اضافات بعدی نويسنده مربوط باشد[3]: در مورد اول در الفخری (ص 14)، نويسنده از شنبه 17 ربيع الأول 606 ق ياد می کند و اينکه قبلا بغداد رفته بوده است. در مورد دوم که شايد به طور کلی آن بخش از اضافات کتاب الفخري باشد، ابوطالب (در ص 231) از فخر رازي به عنوان شخص زنده نام می برد و از آخرين ديدارش در پنجشنبه 13 ربيع الآخر 606 ق با او سخن به ميان می آورد: "وهو يوم اجتمع لديه الصدور والأکابر لتطهير ولده المطهر شمس الدين أبي بکر عبدالله بلغه الله أعلی الدرجات في الدين والدنيا". آنگاه در همان صفحه دو مطلب درباره موضوعات مرتبط با انساب از فخر رازي نقل می کند (ص 231 و 232)[4]. بدين ترتيب ظاهرا در تاريخ 606ق ابوطالب در هرات با فخر رازي ملاقاتی مجدد داشته و اين ربطی به سابقه دوستی آنان و تاريخ تقديم کتاب الفخري به وی ندارد.

فارغ از اين بحثها، چنانکه گفتيم، اين احتمال وجود دارد که نويسنده تبصرة العوام، نويسنده متن الشجرة المبارکة هم باشد. اما چرا اصلا بايد در ميان نويسندگان احتمالی اين متن يکباره سراغ مؤلف تبصرة العوام رفت. علاوه بر مسائلی که گفته شد، اطلاعی که آقابزرگ طهراني در الذريعة در اين باره می دهد، می تواند مفيد باشد. آقابزرگ کتابی به نام بحر الانساب را به نويسنده تبصرة العوام نسبت می هد و از نويسنده ای نام می برد که نسخه اين کتاب در اختيار او بوده است:

- الذريعة از آقا بزرگ الطهراني ج 26 ص 84 :

" بحر الانساب للسيد مرتضى الرازي صاحب " تبصرة العوام " ، كما نسبه إليه مؤلف " تاريخ أولاد الاطهار " عند النقل عنه كرارا ، منها في ص 91 فيظهر وجود النسخة عنده." درست است که در اينجا آقابزرگ همانند بسياری ديگر در نام صاحب تبصرة العوام به خطا رفته، اما اشاره او به تبصرة العوام به احتمال قوی مبتنی بر اطلاع ويژه ای بوده که احتمالا در کتاب بحر الأنساب وجود داشته است.

بدين ترتيب، دست کم يک نسخه ای از کتابی به نام بحر الانساب وجود داشته که در آن مؤلف صاحب تبصرة العوام معرفی شده بوده است. حال اگر به خاطر آوريم که نسخه مجهول المؤلف کرمان از کتاب الشجرة المبارکة نيز بحر الانساب نام داشته است، بنابراين احتمالی که در اين مقاله مطرح کرديم، يعنی اينکه نويسنده واقعی الشجرة المبارکة، صاحب تبصرة العوام بوده، قوی تر طرح می شود. اما از ديگر سو اطلاعی در کتاب رياض العلماء ميرزا عبدالله اصفهاني آمده که کار را باز مشکل می کند: وی از يک مقتلی از ابو مخنف سخن می گويد که درست روشن نمی کند منظورش مقتل الحسين است و يا مقتل علي و بعد می گويد که آن مقتل را امامان صادق و عسکری (ع) هم ديده بودند و در آن ابومخنف "احوال اولاد امامان" را نيز ذکر کرده بوده است و آن دو امام برخی اشتباهات آن متن را نيز اصلاح و تغيير داده بودند. طبعا اين مطالب از لحاظ تاريخی نادرست است؛ اما نکته ای که پس از آن می گويد به کار ما در اينجا مربوط است. وی ادامه می دهد که: " ثم ترجمه علم الهدی الرازي بالفارسية وسمّاه بحر الأنساب وقد أضاف اليه کثيرا من أحوال أولادهم أيضا وبحر الأنساب هذا قد کان عند فضل علي بيک وينقل عنه کثيرا." (رياض العلماء، 5/512-513). بنابراين معلوم نيست که اطلاع آقابزرگ درباره بحر الأنساب به چه کتابی و چه نويسنده ای مربوط است و چنين پيداست که اصلا آن کتاب به فارسی بوده و مطالبش با کتاب الشجرة المبارکة متفاوت بوده است. بدين ترتيب باز هم نمی توان در مورد انتساب کتاب الشجرة المبارکة سخنی روشن بيان کرد.

اين نکته را هم در پايان مقاله متذکر شوم که در کتابخانه مرحوم سيد حسن صدر در کاظمين، نسخه ای با عنوان انساب آل ابی طالب موجود بوده که نويسنده آن، کتاب را در زمان وزارت ناصر بن المهدي و نقابت شرف الدين محمد در بغداد نوشته بوده، اما آقابزرگ در تعيين هويت نويسنده او بی ترديد خطا کرده است. چرا که آنرا به ابوسهل بخاري نسبت می دهد که طبعا انتسابی است نادرست. من ترديدی ندارم که نسخه موجود در آن کتابخانه ارزشمند، چيزی نبوده است جز نسخه ای ديگر از کتاب الشجرة المبارکة. عبارت آقابزرگ در الذريعة چنين است:

- الذريعة از آقا بزرگ الطهراني ج 2 ص 377 :

"أنساب آل أبي طالب للشيخ أبى نصر سهل بن عبد الله البخاري النسابة. ألفه أيام الناصر بالله الخليفة العباسي المتوفى سنة 622 ، في وزارة ناصر بن مهدي ونقابة السيد شرف الدين محمد بن عز الدين يحيى الذي فوضت النقابة إليه سنة 592. توجد في خزانة كتب سيدنا الحسن صدر الدين نسخة عليها تملك الامير صدر الدين الدشتكي والد غياث الدين منصور ..."

نکته جالب اينکه اين نسخه در شيراز بوده و اين می تواند به اين مسئله مربوط باشد که نسخه کتاب الشجرة المبارکة که نويسنده احتمالی آن، يعنی صاحب تبصرة العوام دست کم مدتی در شيراز زندگی می کرده، بعدها همچنان در شيراز باقی مانده بوده و مورد تداول بوده است. احتمالا از طريق همين شيراز نيز نسخه ای از کتاب الشجرة المبارکة در سفر حُجّاج شيرازی، به مکه و از آنجا به يمن رفته بوده است. چرا که همانطور که پيشتر گفتيم، کتاب الشجرة المبارکة مورد استفاده زيديان يمن قرار گرفته بوده است. در شيراز که اشعريان در سده های هم عصر با حافظ شيرازی زندگی و فعاليت زياد داشته اند، نسبت دادن کتابی به فخر رازي، متکلم محبوب اشعری چندان نبايد سخت بوده باشد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] آقای کازوئو موری موتو که بر روی انساب سادات کار می کند، اخيرا به بنده اطلاع دادند که دو نسخه ناقص الاول ديگر از اين کتاب در کتابخانه ملک تهران موجود است. از ايشان بابت اين اطلاع تشکر می کنم.

[2] در مورد تاريخ دقيق مرگ فخر رازي در سال 606ق اختلاف است و دقيقا معلوم نيست که او در چه ماهی درگذشته است. از ديگر سو، من اين احتمال را قوی می دانم که اصلا تاريخ 606ق در کتاب الفخري تاريخی تحريف شده باشد.

[3] در پايان بخش اصلی کتاب چنين آمده است: "هذا آخر نسب الطالبية والحمد لله رب العالمين..."، ص 194 از کتاب الفخری

[4] با تشکر از آقای کازوئو موری موتو که نويسنده را به وجود اين دو تاريخ در کتاب الفخري رهنمون کردند. البته ايشان تاريخ 606ق را تاريخ تأليف کتاب الفخري فرض می کنند.

چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۸۶ ساعت ۱۳:۲۷
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت