<div style="BORDER-RIGHT: medium none; PADDING-RIGHT: 0cm; BORDER-TOP: #eeeeee 1pt solid; PADDING-LEFT: 0cm; BACKGROUND: white; PADDING-BOTTOM: 2pt; BORDER-LEFT: medium none; PADDING-TOP: 2pt; BORDER-BOTTOM: #eeeeee 1pt solid; mso-border-top-alt: solid #EEEEEE .75pt; mso-border-bottom-alt: solid #EEEEEE .75pt"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 13.5pt; COLOR: black; FONT-FAMILY: Arial"> الملک بالدين يبقی والدين بالملک يقوی (ص51، از متن کتاب)<br /><br /></span></div>
آداب الملوک، عنوان کتاب بسيار مهمی است از ابو منصور عبدالملک بن محمد بن اسماعيل الثعالبي (350-429ق) که در ارتباط با ادب اندرزنامه نويسی و يا به اصطلاح نصيحة الملوک نوشته شده است. اين کتاب از نخستين نمونه های اين ژانر ادبی در دوره اسلامی است و برای آشنايی با تفکر سياسی دوران اسلامی و نظام مشروعيت حکومتها بسيار قابل توجه است. آداب الملوک به شکل کامل برای نخستين بار وسيله محقق عراقی مقيم فرانسه، جليل العطية (بيروت، 1990م) به چاپ رسيده است. برای تحليلی از محتوای اين کتاب، بايد به پاره ای از مهمترين نکات اين کتاب توجه کرد:
نخست اينکه اين کتاب از سوی مؤلف برای ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزم شاه ( حکومت ميان سالهای 390/1000 تا 407/1016؛ زامبائور، ص 208) تحرير شده است (نک: ص 29). نام اصلی کتاب همانطور که مؤلف پيشنهاد کرده، الخوارزم شاهي است (نک: ص 32 ، نيز نک: ص 245). اين کتاب برای آشنايی با برخی حوادث تاريخی و به ويژه حوادث تاريخی خراسان عصر سامانی و غزنوی و آل زيار و خوارزمشاهی و نيز عصر آل بويه و صفاريان اهميت دارد. چرا که مؤلف مقدار بسيار زيادی از حکايات مربوط به خلفا و امرا و سلاطين عصر اسلامی و به ويژه خراسان را نقل می کند. از نکات جالب توجه اينکه مؤلف از امير ابوالحسن بن محمد بن ابراهيم بن سيمجور و کتاب فارسی او در السياسة يا آداب الملوک (ص 54، 172) و نيز از کتاب سياست ابوزيد بلخی سخن می گويد و نقل می کند (ص 85 ، 197).
اين کتاب از ابوابی چند که هر يک به فصول کوچک تقسيم شده، تشکيل شده است و در آن ملاحظات کوتاه نويسنده با نقل قولهای بسيار درآميخته است. مؤلف، همه جا پس از ذکر مطالب خود، به گفته ها و امثال و حکم استناد می کند.
باب اول در مورد نيازمندی به شاهان و بلندی مرتبت آنان است. در اين بخش از لزوم طاعت شاهان سخن رانده و آنان را ظل الله في أرضه خوانده (ص 35) و ادله قرآنی اطاعت از شاهان را مطرح کرده است. در اين رابطه به آيه أطيعوا الله (نساء، 58) استناد می کند ( ص35 ).
از مطالب مهم اين باب، بحثی است که در رابطه با عقايد دگر انديشان دارد: تعبير کفرة الفلاسفة (ص 36)؛ اعتقاد گروهی از صوفيه و عقيده به حلول (ص 36- 37)؛ عقيده مقنع و عقيده به حلول و ادعای الوهيت و اينکه انبياء تجسم خدايند و آخرين آنان ابومسلم است و بعد از آن به هاشم يعنی خودش منتقل شده است. پيروان او را در ماوراء النهر نشان می دهد (ص37) . تا دوره مولف هنوز پيروانش در ماوراء النهر باقی بودند، با عنوان المبيضه و واليان از آنان خراج و ماليات می گيرند (ص 38). عقيده برخی به حلول روح الهی در شاه (ص 36)؛ راوندية ( ص 38) ؛ داستان غلات شيعه عصر حضرت امير و احراق آنان به دستور حضرت (ص38).
در همين باب، فصلی باز کرده مبنی بر اينکه شاهان موجبات پديداری علوم و آداب می شوند و نويسندگان به خدمت آنان در می آيند (ص 39) . نيز از فضيلت شاهان از زبان پيامبر و سلف سخن گفته است ( ص 40 به بعد). در اين بخش با نقل پاره ای از همين اقوال کوشيده است "وظيفه دينی" شاهان را نيز مورد تأکيد قرار دهد؛ مانند نقلی از حسن بصری (ص 41-42). فصلی نيز در طاعت سلطان دارد(ص 42). در اينجا با وجود استناد به سيره شاهان ايرانی ولی از اصطلاحات و تفکر سنی درباره لزوم طاعت از سلطان و عدم خروج از "جماعت" سخن رانده است (ص 42).
باب دوم درباره پاره ای از تشبيهات و تعابير در مورد حکومتداری و سلطنت است (ص 49). در اين باب کوشيده است با نقل اين موارد، در ضمن حقوق و تکاليف شاهان و رعيت را از جمله در موارد دينی نشان دهد و عدل را به صورت محوری وظيفه سلطان فرانمايد. در همين زمينه بر اين نکته تأکيد می کند که اسلام "فسطاط" است و سلطان "عمود" ( ص 58).
باب سوم درباره وصايا و توقيعات و ظرائف کلام شاهان است ( ص 63). در اين باب به نقل پاره ای از اقوال مهم منسوب به شاهان ايرانی، ادبيات منسوب به يونانيان و خلفا و سلاطين اسلامی پرداخته است. در حقيقت در اين باب پاره ای از قواعد حکومت و سلطنت در ارتباط با تعامل سلطان با بزرگان و صاحب منصبان و نيز با رعيت و لزوم عدل سلطان و نيز ضرورت اطاعت از شاه را از زبان شماری از شاهان و خلفا نقل کرده است. نيز فصلی باز کرده است تحت عنوان "فصل في أقاويل الملوک في السياسة"( ص 81)که در آن درباره سياست به معنی شيوه تدبير سلطان در برخورد با "عامه" و "خاصه " بحث کرده و نوع رفتار مقرون با محبت و يا با شدت عمل را توضيح داده است (ص 81-82).
باب چهارم درباره سياست و شروط آن است (ص 83).
باب پنجم درباره اخلاق شاهان و عادات و رسوم شاهی است (ص 89). در اين باب مهمترين و افضل اخلاق شاهان را عدالت می داند ( ص 89). وی در همينجا عدل را قوام دين و "عمدة الملک" و نيز "أس السياسة" می داند و حتی آن را "سياست کبری" می خواند (ص 89). آنگاه مشورت را به عنوان يکی از ارکان سياست مطرح می کند (ص 91-93). در اين باب با ذکر شماری از ضرورتهای حکومت و شاهی، عملا کتاب را در شکل يک متن سياسی ارائه داده که در آن آداب حکومت را در قالب اندرزهايی به شاه ارائه می دهد. بنابراين مؤلف به ذکر شماری از" آداب" ملکداری می پردازد مانند:
اذن و حجاب ص104؛ جاسوسان 107 ؛آداب صيد 109؛ آداب مصاهرت شاهان 110؛ آداب بنا سازی و عمران شاهان ص 113؛ آداب شعر سرايی برای شاهان ص 116.
باب ششم درباره وزراء و عمال و دربار شاهان است (ص 125). طبعا در اين باب درباره اهميت مقام وزير و ضرورت وجود آن در دستگاه حکومت سخن رانده (ص 125 به بعد) و نيز از شروط وزير صالح بحث کرده و فصلی را بدان اختصاص داده است (ص 130). فصلی را نيز به اين مطلب اختصاص داده که بهتر است شاه بر مبنای حکم "سياست"، تنها يک وزير داشته باشد و نه چند وزير کما اينکه برخی چنين می کنند ( ص 131). در همين باب علاوه بر وزيران و واليان و عمال، به ذکر قضات هم پرداخته است که طبعا از سوی شاهان تعيين می شده اند (ص 136). مؤلف به همين مناسبت اين نکته را مورد توجه قرار داده که "احکام" مهمترين مسئله حکومت است و همانطور که شاهان خلفای خداوند هستند، قاضيان خلفای پيامبرند ( ص 136 ). آنگاه شماری از شروط قضات را بر می شمارد ( ص 138-139 ) و از بديع الزمان همدانی اوصاف يکی از قاضيان نيشابور را می آورد که در ضمن آن، به شماری از مثالب آن قاضی پرداخته است ( ص 139). فصل ديگر همين باب درباره کتابت و کاتبان است و اهميت کاتبان را در دستگاه شاهی و حکومت برمی شمارد (ص 140). فصل بعدی در رابطه با اطباء شاهان است (ص 144). در اينجاست که در ضرورت ارتباط شاه با عالمان و دانشمندان تأکيد می کند (ص 144-145 ) و از آن جمله به ذکر شرايط طبيب شاه می پردازد (ص 145). در دنباله در فصلهای بعدی از نديمان شاهان( ص 146 ) و مطربين دربار( ص 147 ) و غلامان ترک و ضرورت بهره گيری از آنان در امر سپاه و حمايت از حکومت (ص 150) بحث می کند.
باب هفتم در رابطه با آفات شاهان و حکومت است (ص 155). در اين باب به شماری از اموری که موجبات آفت حکومت را فراهم می کند می پردازد و در بخشی از آن پاره ای از محنتهای خلفا و شاهان گذشته را مورد توجه قرار می دهد. مؤلف از جمله آفات حکومت را وجود باطنيه و قرامطه و اسماعيليان می داند و کسانی که معتقد به طبائع و نجوم اند و منکر نبوت و کسانی که انبياء را اصحاب النواميس والحوائج می خوانند ( ص 168). مولف می نويسد که اين گروه بسيار علاقمندند که با شاهانی که نا آشنا با علم کلام اند، درآميزند و آنان را به انحراف خود بکشند (ص 168-169). به همين مناسبت به ذکر پاره ای از اطلاعات تاريخی درباره فعاليت اسماعيليان در خراسان می پردازد که مقداری از آن بسيار مغتنم و بی نظير است:
مطالبی در مورد گرايش نصر بن احمد سامانی به اسماعيليان و با دعوت ابوالطيب المصعبی و ابوالحسن بن سوادة الرازي. نويسنده می نويسد که آن دو از "انياب الملحدين" بودند و از احمد بن محمد البزدهي که مذهب اسماعيلی از وی بود خواستند تا نزد امير رود و او را به مذهب "ملعونه" اسماعيلی دعوت کند و امير نيز وی را بزرگ می داشت و حتی برای صاحب الجزيرة که برای آنان امام دعوت است، سکه فرستاد. اما با مرگ مصعبی اسماعيليان ضعيف شدند و و بزدهی نيز به روستای خود بازگشت، اما مؤلف می نويسد که پس از درگذشت امير و جانشينی نوح بن نصر ديگر بار ابن سواده کوشيد تا امير سامانی را به مذهب اسماعيلی متمايل کند و از اينرو به بزدهی نامه نوشت تا بهترين دعات خود را به نزد امير بفرستد و او هم چنين کرد ولی بنا به گفته ثعالبی، امير که خود در امر دين تعليم از محمد المعروف بالحاکم الجليل ، از امامان مذهب حنفی ديده بود، از پذيرش دعوت تن زد و مطالبه دينارهای ضرب شده پيشگفته را از ابن سواده کرد و بالاخره توانست آنها را نزد او و بزدهی پيدا کند و هر دو را نيز به قتل آورد. در مورد بزدهی می گويد، امير از فقها درباره او استفتا کرد و آنان فتوا به قتل او دادند و او نيز بزدهی را به قتل آورد و مصلوب کرد. جالب اينکه بنا به گزارش مؤلف، بزدهی درخواست مناظره با امير کرد که پذيرفته نشد (ص 169-171). نويسنده برای انذار به مخدوم خود مناسب می بيند که اين نکته را نيز متذکر شود که از شاهان زمانه کسانی که گرفتار اين مذهب فاسد شدند، بکر بن مالک، ابوعلی( محمد) بن الياس (امير کرمان، د. 356)، ابوجعفر بن بانويه (به غلط: بانوا) پدر خلف، طاهر بن محمد السجزی، و ابوعلی بن سيمجور بودند ( ص 171 ) و اين نکته را تذکر می دهد که اين مذهب در خراسان گسترش يافت ولی با همت محمود غزنوی که از او ستايش می کند، از ريشه کنده شد. نويسنده همه جا در اشاره به اين مذهب تعبير "الحاد" را به کار می برد (ص 171-172). مولف می نويسد که ابوعلی الجبايي هم اسير آنان شده بود، چرا که وی فقهاء را "اصحاب القذارات" می خواند و می گفت آنان تنها در مورد مسائل استنجاء و حيض و مانند آن سخن می رانند ( ص 169-170). اين بخش مانند بخشهای ديگر کتاب، خواننده را به ياد کتاب سير الملوک خواجه نظام الملک می اندازد. اين احتمال هست که خواجه در نوشتن کتاب خود، تحت تأثير ثعالبي و دشواره های سياسی و مذهبی او نيز بوده باشد. اطلاعات مؤلف درباره اسماعيليه خراسان بعضاً کاملا جديد است و بايد با منابع ديگر در همين زمينه و نيز مقاله کلاسيک استرن مقايسه شود.
در فصل بعدی مولف از دشمنان شاه و تعامل با دشمن سخن می راند (ص 172). فصل بعدی در رابطه با سپاهيان است (ص 175 ) و در آن از اهميت سپاه برای شاه سخن می راند و آن را رکن سلطنت می داند. در همينجاست که با عنوان کردن فصلی به آداب جنگ بر اساس آيات قرآن می پردازد (ص 179). آنچه مولف در رابطه با آداب جنگ و کارزار آورده نسبتا زياد است و در چندين فصل تنظيم شده است. در همين بخش البته به آداب صلح نيز پرداخته است (ص 188).
باب هشتم در رابطه با بايستنی های سياست ورزی شاه است ( ص 191). در اين باب در آغاز نويسنده به نقل آراء حکماء در باب سياست می پردازد و و از رساله ای از جالينوس درباره شناخت انسان نسبت به معايب خود نقلی می کند (ص 195 ) و از قول حکماء احوال سياست و سياستمداران (الساسة) را مطرح می کند (ص 197-198). در دنباله اين باب به مسائل ديگر مرتبط با شاهان می پردازد: طعام آنان، شراب و مجالس انس آنان، و در اينجا از نبيذ ستايش می کند و آن را مجاز از سوی فقها (منظور حنفيان) می داند ( ص 199-200). نيز: مسائل مختلف و مرتبط با دربار شاهان (ص 201 )؛ درباره شيوه تربيت فرزند ( طبعا وليعهد) از سوی شاه. مؤلف در اينجا ضرورت فراگيری علوم مختلف را در اين مورد متذکر می شود: از علوم دينی تا حساب و منطق و برهان و هندسه و نجوم و جدل و کلام؛ و از آن جمله می نويسد که فرزند شاه بايد "سير مسطورة و العهود المعهودة" ( منظور سير شاهان) را فرا گيرد (ص 202). نيز درباره : لباس شاه (ص 206 )؛ عطر شاه (ص 207 )؛ مرکب شاه (ص 208). فصولی نيز در رابطه با سياست عمرانی شاه نسبت به شهرها ( ص 209) و فصولی در رابطه با اخلاقيات شاه مانند سخاء و حياء (ص 209 تا 212) و حتی مسائلی از قبيل تعصب ورزی شاهان (ص 219 ) و نيز اخلاقيات ناپسندی که می بايست شاه از آنها دوری کند ( ص 224-226). در فصلی نيز به ذکر اوصاف "الملک الفاضل" می پردازد (ص 222). مؤلف اگر فی المثل از عضد الدوله ستايشی می کند، بلافاصله متذکر می شود که اين از اوصاف مخدوم او که کتاب را برای او نگاشته نيز هست (ص 223). در دنباله فصلی در رابطه با سياست تنبيهی شاه و نيز نحوه برخورد با خاطيان از طبقات مختلف (ص 212) و مسائل مرتبط با اين موضوع و از جمله در رابطه با سياست عفو ملوکانه (ص 213 ) دارد. از فصول مهم همين باب، فصلی است در رابطه با امور مالی شاه که بسيار حائز اهميت قلمداد شده است (ص 216). مؤلف در دنباله حتی در رابطه با بيماری شاه سخن رانده است (ص217).
مؤلف در باب نهم به خادمان و آداب مصاحبت با شاه پرداخته است (ص 227). حتی به مواردی مانند آداب و آيينِ (تعبير آيين، ص 239) هم سفرگی با شاهان پرداخته (ص 238 ) و آداب هديه دادن به شاه را نيز متذکر شده است (ص 243).
نخست اينکه اين کتاب از سوی مؤلف برای ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزم شاه ( حکومت ميان سالهای 390/1000 تا 407/1016؛ زامبائور، ص 208) تحرير شده است (نک: ص 29). نام اصلی کتاب همانطور که مؤلف پيشنهاد کرده، الخوارزم شاهي است (نک: ص 32 ، نيز نک: ص 245). اين کتاب برای آشنايی با برخی حوادث تاريخی و به ويژه حوادث تاريخی خراسان عصر سامانی و غزنوی و آل زيار و خوارزمشاهی و نيز عصر آل بويه و صفاريان اهميت دارد. چرا که مؤلف مقدار بسيار زيادی از حکايات مربوط به خلفا و امرا و سلاطين عصر اسلامی و به ويژه خراسان را نقل می کند. از نکات جالب توجه اينکه مؤلف از امير ابوالحسن بن محمد بن ابراهيم بن سيمجور و کتاب فارسی او در السياسة يا آداب الملوک (ص 54، 172) و نيز از کتاب سياست ابوزيد بلخی سخن می گويد و نقل می کند (ص 85 ، 197).
اين کتاب از ابوابی چند که هر يک به فصول کوچک تقسيم شده، تشکيل شده است و در آن ملاحظات کوتاه نويسنده با نقل قولهای بسيار درآميخته است. مؤلف، همه جا پس از ذکر مطالب خود، به گفته ها و امثال و حکم استناد می کند.
باب اول در مورد نيازمندی به شاهان و بلندی مرتبت آنان است. در اين بخش از لزوم طاعت شاهان سخن رانده و آنان را ظل الله في أرضه خوانده (ص 35) و ادله قرآنی اطاعت از شاهان را مطرح کرده است. در اين رابطه به آيه أطيعوا الله (نساء، 58) استناد می کند ( ص35 ).
از مطالب مهم اين باب، بحثی است که در رابطه با عقايد دگر انديشان دارد: تعبير کفرة الفلاسفة (ص 36)؛ اعتقاد گروهی از صوفيه و عقيده به حلول (ص 36- 37)؛ عقيده مقنع و عقيده به حلول و ادعای الوهيت و اينکه انبياء تجسم خدايند و آخرين آنان ابومسلم است و بعد از آن به هاشم يعنی خودش منتقل شده است. پيروان او را در ماوراء النهر نشان می دهد (ص37) . تا دوره مولف هنوز پيروانش در ماوراء النهر باقی بودند، با عنوان المبيضه و واليان از آنان خراج و ماليات می گيرند (ص 38). عقيده برخی به حلول روح الهی در شاه (ص 36)؛ راوندية ( ص 38) ؛ داستان غلات شيعه عصر حضرت امير و احراق آنان به دستور حضرت (ص38).
در همين باب، فصلی باز کرده مبنی بر اينکه شاهان موجبات پديداری علوم و آداب می شوند و نويسندگان به خدمت آنان در می آيند (ص 39) . نيز از فضيلت شاهان از زبان پيامبر و سلف سخن گفته است ( ص 40 به بعد). در اين بخش با نقل پاره ای از همين اقوال کوشيده است "وظيفه دينی" شاهان را نيز مورد تأکيد قرار دهد؛ مانند نقلی از حسن بصری (ص 41-42). فصلی نيز در طاعت سلطان دارد(ص 42). در اينجا با وجود استناد به سيره شاهان ايرانی ولی از اصطلاحات و تفکر سنی درباره لزوم طاعت از سلطان و عدم خروج از "جماعت" سخن رانده است (ص 42).
باب دوم درباره پاره ای از تشبيهات و تعابير در مورد حکومتداری و سلطنت است (ص 49). در اين باب کوشيده است با نقل اين موارد، در ضمن حقوق و تکاليف شاهان و رعيت را از جمله در موارد دينی نشان دهد و عدل را به صورت محوری وظيفه سلطان فرانمايد. در همين زمينه بر اين نکته تأکيد می کند که اسلام "فسطاط" است و سلطان "عمود" ( ص 58).
باب سوم درباره وصايا و توقيعات و ظرائف کلام شاهان است ( ص 63). در اين باب به نقل پاره ای از اقوال مهم منسوب به شاهان ايرانی، ادبيات منسوب به يونانيان و خلفا و سلاطين اسلامی پرداخته است. در حقيقت در اين باب پاره ای از قواعد حکومت و سلطنت در ارتباط با تعامل سلطان با بزرگان و صاحب منصبان و نيز با رعيت و لزوم عدل سلطان و نيز ضرورت اطاعت از شاه را از زبان شماری از شاهان و خلفا نقل کرده است. نيز فصلی باز کرده است تحت عنوان "فصل في أقاويل الملوک في السياسة"( ص 81)که در آن درباره سياست به معنی شيوه تدبير سلطان در برخورد با "عامه" و "خاصه " بحث کرده و نوع رفتار مقرون با محبت و يا با شدت عمل را توضيح داده است (ص 81-82).
باب چهارم درباره سياست و شروط آن است (ص 83).
باب پنجم درباره اخلاق شاهان و عادات و رسوم شاهی است (ص 89). در اين باب مهمترين و افضل اخلاق شاهان را عدالت می داند ( ص 89). وی در همينجا عدل را قوام دين و "عمدة الملک" و نيز "أس السياسة" می داند و حتی آن را "سياست کبری" می خواند (ص 89). آنگاه مشورت را به عنوان يکی از ارکان سياست مطرح می کند (ص 91-93). در اين باب با ذکر شماری از ضرورتهای حکومت و شاهی، عملا کتاب را در شکل يک متن سياسی ارائه داده که در آن آداب حکومت را در قالب اندرزهايی به شاه ارائه می دهد. بنابراين مؤلف به ذکر شماری از" آداب" ملکداری می پردازد مانند:
اذن و حجاب ص104؛ جاسوسان 107 ؛آداب صيد 109؛ آداب مصاهرت شاهان 110؛ آداب بنا سازی و عمران شاهان ص 113؛ آداب شعر سرايی برای شاهان ص 116.
باب ششم درباره وزراء و عمال و دربار شاهان است (ص 125). طبعا در اين باب درباره اهميت مقام وزير و ضرورت وجود آن در دستگاه حکومت سخن رانده (ص 125 به بعد) و نيز از شروط وزير صالح بحث کرده و فصلی را بدان اختصاص داده است (ص 130). فصلی را نيز به اين مطلب اختصاص داده که بهتر است شاه بر مبنای حکم "سياست"، تنها يک وزير داشته باشد و نه چند وزير کما اينکه برخی چنين می کنند ( ص 131). در همين باب علاوه بر وزيران و واليان و عمال، به ذکر قضات هم پرداخته است که طبعا از سوی شاهان تعيين می شده اند (ص 136). مؤلف به همين مناسبت اين نکته را مورد توجه قرار داده که "احکام" مهمترين مسئله حکومت است و همانطور که شاهان خلفای خداوند هستند، قاضيان خلفای پيامبرند ( ص 136 ). آنگاه شماری از شروط قضات را بر می شمارد ( ص 138-139 ) و از بديع الزمان همدانی اوصاف يکی از قاضيان نيشابور را می آورد که در ضمن آن، به شماری از مثالب آن قاضی پرداخته است ( ص 139). فصل ديگر همين باب درباره کتابت و کاتبان است و اهميت کاتبان را در دستگاه شاهی و حکومت برمی شمارد (ص 140). فصل بعدی در رابطه با اطباء شاهان است (ص 144). در اينجاست که در ضرورت ارتباط شاه با عالمان و دانشمندان تأکيد می کند (ص 144-145 ) و از آن جمله به ذکر شرايط طبيب شاه می پردازد (ص 145). در دنباله در فصلهای بعدی از نديمان شاهان( ص 146 ) و مطربين دربار( ص 147 ) و غلامان ترک و ضرورت بهره گيری از آنان در امر سپاه و حمايت از حکومت (ص 150) بحث می کند.
باب هفتم در رابطه با آفات شاهان و حکومت است (ص 155). در اين باب به شماری از اموری که موجبات آفت حکومت را فراهم می کند می پردازد و در بخشی از آن پاره ای از محنتهای خلفا و شاهان گذشته را مورد توجه قرار می دهد. مؤلف از جمله آفات حکومت را وجود باطنيه و قرامطه و اسماعيليان می داند و کسانی که معتقد به طبائع و نجوم اند و منکر نبوت و کسانی که انبياء را اصحاب النواميس والحوائج می خوانند ( ص 168). مولف می نويسد که اين گروه بسيار علاقمندند که با شاهانی که نا آشنا با علم کلام اند، درآميزند و آنان را به انحراف خود بکشند (ص 168-169). به همين مناسبت به ذکر پاره ای از اطلاعات تاريخی درباره فعاليت اسماعيليان در خراسان می پردازد که مقداری از آن بسيار مغتنم و بی نظير است:
مطالبی در مورد گرايش نصر بن احمد سامانی به اسماعيليان و با دعوت ابوالطيب المصعبی و ابوالحسن بن سوادة الرازي. نويسنده می نويسد که آن دو از "انياب الملحدين" بودند و از احمد بن محمد البزدهي که مذهب اسماعيلی از وی بود خواستند تا نزد امير رود و او را به مذهب "ملعونه" اسماعيلی دعوت کند و امير نيز وی را بزرگ می داشت و حتی برای صاحب الجزيرة که برای آنان امام دعوت است، سکه فرستاد. اما با مرگ مصعبی اسماعيليان ضعيف شدند و و بزدهی نيز به روستای خود بازگشت، اما مؤلف می نويسد که پس از درگذشت امير و جانشينی نوح بن نصر ديگر بار ابن سواده کوشيد تا امير سامانی را به مذهب اسماعيلی متمايل کند و از اينرو به بزدهی نامه نوشت تا بهترين دعات خود را به نزد امير بفرستد و او هم چنين کرد ولی بنا به گفته ثعالبی، امير که خود در امر دين تعليم از محمد المعروف بالحاکم الجليل ، از امامان مذهب حنفی ديده بود، از پذيرش دعوت تن زد و مطالبه دينارهای ضرب شده پيشگفته را از ابن سواده کرد و بالاخره توانست آنها را نزد او و بزدهی پيدا کند و هر دو را نيز به قتل آورد. در مورد بزدهی می گويد، امير از فقها درباره او استفتا کرد و آنان فتوا به قتل او دادند و او نيز بزدهی را به قتل آورد و مصلوب کرد. جالب اينکه بنا به گزارش مؤلف، بزدهی درخواست مناظره با امير کرد که پذيرفته نشد (ص 169-171). نويسنده برای انذار به مخدوم خود مناسب می بيند که اين نکته را نيز متذکر شود که از شاهان زمانه کسانی که گرفتار اين مذهب فاسد شدند، بکر بن مالک، ابوعلی( محمد) بن الياس (امير کرمان، د. 356)، ابوجعفر بن بانويه (به غلط: بانوا) پدر خلف، طاهر بن محمد السجزی، و ابوعلی بن سيمجور بودند ( ص 171 ) و اين نکته را تذکر می دهد که اين مذهب در خراسان گسترش يافت ولی با همت محمود غزنوی که از او ستايش می کند، از ريشه کنده شد. نويسنده همه جا در اشاره به اين مذهب تعبير "الحاد" را به کار می برد (ص 171-172). مولف می نويسد که ابوعلی الجبايي هم اسير آنان شده بود، چرا که وی فقهاء را "اصحاب القذارات" می خواند و می گفت آنان تنها در مورد مسائل استنجاء و حيض و مانند آن سخن می رانند ( ص 169-170). اين بخش مانند بخشهای ديگر کتاب، خواننده را به ياد کتاب سير الملوک خواجه نظام الملک می اندازد. اين احتمال هست که خواجه در نوشتن کتاب خود، تحت تأثير ثعالبي و دشواره های سياسی و مذهبی او نيز بوده باشد. اطلاعات مؤلف درباره اسماعيليه خراسان بعضاً کاملا جديد است و بايد با منابع ديگر در همين زمينه و نيز مقاله کلاسيک استرن مقايسه شود.
در فصل بعدی مولف از دشمنان شاه و تعامل با دشمن سخن می راند (ص 172). فصل بعدی در رابطه با سپاهيان است (ص 175 ) و در آن از اهميت سپاه برای شاه سخن می راند و آن را رکن سلطنت می داند. در همينجاست که با عنوان کردن فصلی به آداب جنگ بر اساس آيات قرآن می پردازد (ص 179). آنچه مولف در رابطه با آداب جنگ و کارزار آورده نسبتا زياد است و در چندين فصل تنظيم شده است. در همين بخش البته به آداب صلح نيز پرداخته است (ص 188).
باب هشتم در رابطه با بايستنی های سياست ورزی شاه است ( ص 191). در اين باب در آغاز نويسنده به نقل آراء حکماء در باب سياست می پردازد و و از رساله ای از جالينوس درباره شناخت انسان نسبت به معايب خود نقلی می کند (ص 195 ) و از قول حکماء احوال سياست و سياستمداران (الساسة) را مطرح می کند (ص 197-198). در دنباله اين باب به مسائل ديگر مرتبط با شاهان می پردازد: طعام آنان، شراب و مجالس انس آنان، و در اينجا از نبيذ ستايش می کند و آن را مجاز از سوی فقها (منظور حنفيان) می داند ( ص 199-200). نيز: مسائل مختلف و مرتبط با دربار شاهان (ص 201 )؛ درباره شيوه تربيت فرزند ( طبعا وليعهد) از سوی شاه. مؤلف در اينجا ضرورت فراگيری علوم مختلف را در اين مورد متذکر می شود: از علوم دينی تا حساب و منطق و برهان و هندسه و نجوم و جدل و کلام؛ و از آن جمله می نويسد که فرزند شاه بايد "سير مسطورة و العهود المعهودة" ( منظور سير شاهان) را فرا گيرد (ص 202). نيز درباره : لباس شاه (ص 206 )؛ عطر شاه (ص 207 )؛ مرکب شاه (ص 208). فصولی نيز در رابطه با سياست عمرانی شاه نسبت به شهرها ( ص 209) و فصولی در رابطه با اخلاقيات شاه مانند سخاء و حياء (ص 209 تا 212) و حتی مسائلی از قبيل تعصب ورزی شاهان (ص 219 ) و نيز اخلاقيات ناپسندی که می بايست شاه از آنها دوری کند ( ص 224-226). در فصلی نيز به ذکر اوصاف "الملک الفاضل" می پردازد (ص 222). مؤلف اگر فی المثل از عضد الدوله ستايشی می کند، بلافاصله متذکر می شود که اين از اوصاف مخدوم او که کتاب را برای او نگاشته نيز هست (ص 223). در دنباله فصلی در رابطه با سياست تنبيهی شاه و نيز نحوه برخورد با خاطيان از طبقات مختلف (ص 212) و مسائل مرتبط با اين موضوع و از جمله در رابطه با سياست عفو ملوکانه (ص 213 ) دارد. از فصول مهم همين باب، فصلی است در رابطه با امور مالی شاه که بسيار حائز اهميت قلمداد شده است (ص 216). مؤلف در دنباله حتی در رابطه با بيماری شاه سخن رانده است (ص217).
مؤلف در باب نهم به خادمان و آداب مصاحبت با شاه پرداخته است (ص 227). حتی به مواردی مانند آداب و آيينِ (تعبير آيين، ص 239) هم سفرگی با شاهان پرداخته (ص 238 ) و آداب هديه دادن به شاه را نيز متذکر شده است (ص 243).
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۱۰:۱۲
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .