این مقاله چند سال پيش در کاتبان منتشر شد اما نمی دانم چرا لينکش کار نمی کند. دوباره می گذارم.
بنياد تفکر شيخی بر نظريه رکن رابع استوار است. اين نظريه گرچه به تصريح در کتاب های شيخ احمد احسایی و سيد کاظم رشتي ذکر نشده اما مبانی آن از سوی آن دو به صورت پراکنده و در عين حال پيوسته با ديگر مبانی اصلی منظومه فکری شيخيه مطرح شده است. حاج محمد کريم خان کرمانی بعداً اين نظريه را بسط داد و درباره آن در آثارش و از جمله مجلد چهارم ارشاد العوام به تفصيل بحث کرد. سخن ما در اينجا درباره آموزه ر"کن رابع" نيست. اين نظريه ابعاد شناخته و ناشناخته متعدد دارد و وجوهی از آن حاوی ديدگاه هایی است که کمتر درباره پيامدهای دينی و اجتماعی و سياسی اعتقاد بدان سخن گفته شده است. اصل اين نظریه ريشه در باور غلات شيعه نخستين و بعدا البته در ميان اسماعيليه و گروه های وابسته به آنان و غلات بعدی و از همه مهمتر غلات نصيريه دارد. مقصود من اعتقاد به وجود "ابواب" برای امامان است که سابقه آن در تشيع غاليانه بسيار کهنه است. در حالی که در تشيع امامی انديشه "باب" هيچ گاه پذيرفته نشد در ميان غلات نصيريه اين نظريه از سوی حسين بن حمدان خصيبي بال و پر داده شد و زان پس به عنوان يکی از مهمترين مؤلفه های منظومه فکری و دينی نصيريه درآمد. کتاب ها و ادبيات نصيريه پر است از نکاتی بسيار مهم درباره اين نظريه. شيخيه با توجه به دلبستگی به احاديثی منتسب به طيف غلات که مرده ريگی از آنها در کتاب های بحار الأنوار و عوالم العلوم (اين کتاب بسی بيش از بحار مورد اعتنای شيخيه است و از آن نسخه های متعدد در کتابخانه های خود دارند) نقل شده به صورت پراکنده با عناصر اصلی نظريه "ابواب" آشنایی يافتند و از آن برای خود رکنی مهم از ارکان چهارگانه ايمان شيعی و تحت عنوان نظريه "رکن رابع" برساختند. با این وصف هيچ قرينه استواری در دست نيست که نشان دهد شيخ احمد احسایی مستقيماً با کتاب های اصلی نصيريه آشنایی داشته است؛ مگر با پاره هایی از روايات آنان از طريق منابع واسطه و البته از طريق آشنایی مستقيم و گاه غير مستقيم با هداية الکبری تأليف خصيبي.
آنان که با ميراث و منظومه فکری شيخيه آشنایی دارند به خوبی می دانند که يکی از پربسامد ترين احاديثی که در کتاب های شيخيه مکرر در مکرر نقل شده حديثی است که معروف است به حديث "الخيط الأصفر". اين حديث گاه به شکل کامل و گاه با نقل بخش محوری آن در رابطه با عقيده رکن رابع در آثار شيخيه نقل شده و مورد تفسیر و شرح قرار گرفته است (از جمله، نک: ارشاد العوام، ج 4، ص 217؛ نيز نک: پايان اين يادداشت). البته فراتر از نظريه رکن رابع، همين فقره از روايت معروف به "خيط" حاوی مهمترين آموزه های شيخ احمد احسایی و شيخيه در رابطه با معرفت باطنی و مراتب آن و ظهورات بيرونی آن است. در اين حديث در ورژنی که شيخيه نقل می کرده اند از "ابواب" سخن رفته اما در معنایی اعم از آنچه در سنت غلات شيعی مطرح بوده با اين وصف در همين روايت از اين حديث از دو مقام "نجباء" و "نقباء" سخن می رود که انديشه "رکن" رابع" شيخيه را می سازند. اين دو اصطلاح اخير در عين حال اصطلاحاتی بی سابقه در سنت های شيعی نيستند. هر دو اصطلاح در اين چارچوب در واقع دو مورد از مهمترين اصطلاحات و مفاهيم نصيريه را تشکيل می دهند که مرتبط است با انديشه "باب" و مراتب و ظهورات الهی و مراتب معرفت باطنی. شيخيه در بحث از "رکن رابع" به احاديثی محدود در سنت های شيعی استناد می کنند اما از همه مهمتر حديث معروف به "الخيط" است که مکرر در آثارشان در اين زمينه نقل می شود. در دوران قبل از حاج محمد کريم خان کرمانی که هنوز اصطلاح "رکن رابع" معمول نبود حديث ياد شده از سوی شيخ احمد احسایی و سيد کاظم رشتي در آثار متعددی چنانکه گذشت هم در ارتباط با مبانی انديشه "رکن رابع" نقل می شد و هم از آن برای تبيين مراتب توحيد و معرفت باطنی و مراتب هستی و تکوين که البته شرح جزئيات آن مقصود ما در اين مقاله کوتاه نيست بهره برده می شد.
اما از ديگر سو جالب است بدانيم که خود حديث خيط حديثی است متعلق به سنت نصيريه. اين حديث را حسين بن حمدان خصيبي، بنيانگذار اصلی نصيريه، آنچه امروز در سوريه علويان می خوانندشان، در کتاب هداية الکبری نقل کرده است. سند او به اين حديث هم سندی است برخاسته از سنت غلات شيعی که او به آنها دسترسی کاملی داشته است. سند او چنين است (نک: الهداية الكبرى، ص226): "وَ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُرْسِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَوْصِلِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ: ..."
بعداً اين حديث در دو سه کتاب ديگر به شکل کامل و يا ناقص و از جمله در کتاب عيون المعجزات منسوب به حسين بن عبد الوهاب نقل شد. ما قبلاً در نوشته خود درباره کتاب عيون المعجزات نشان داديم که اين کتاب از تأليفات يکی از سنت های غلات شيعی نزديک به نصيريه است و يکی از منابع آن هم کتاب خصيبي بوده است. سند عيون المعجزات اين است: "رواه لي الشيخ أبو محمّد بن الحسن بن محمّد بن نصر رضي الله عنهم، يرفع الحديث برجاله إلى محمّد بن جعفر البرسي قال: حدثنا إبراهيم بن محمّد الموصلي، قال: حدّثني أبي، عن خالد القمي، عن جابر بن يزيد الجعفي رفع الله درجته".
بعدها علامه مجلسي اين حديث را در بحار الأنوار بر اساس منبعی مجهول که با عنوان "کتاب عتيق" معروف است نقل کرد. اين کتاب همانی است که چند سال پيش با عنوان کتاب المناقب در قم چاپ شد. در اين کتاب اخير اين حديث را با اين سند می بينيم (نک: المناقب للعلوي / الكتاب العتيق، ص117): "حدّثني أحمد بن عبد اللّه، قال: حدّثنا سليمان بن أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن جعفر، قال: حدّثنا إبراهيم بن محمّد الموصلي، قال: أخبرني أبي، عن خالد القمّي، عن جابر بن يزيد الجعفي.[و] قال: حدّثنا أبو سليمان أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن سعيد، عن سهل بن زياد، قال: حدّثنا محمّد بن سنان، عن جابر بن يزيد الجعفي، قال: ..."
شيخ احمد احسایی در آثارش اين حديث را بر اساس منبعی نقل می کند که نامش انيس السمراء و سمير الجلساء است. اين اثر کتابی است ناشناخته که شيخيه بدان دسترسی داشته اند اما می دانيم که احاديث آن با "کتاب عتيق" ياد شده مشترکات فراوان داشته است. "کتاب عتيق" که از آن ياد شد اثری اصيل و کهن نيست و چنانکه در مقاله ای در خصوص کتاب المناقب و يا کتاب عتيق نشان داديم احاديث آن برگرفته از چند اثر غاليانه متقدم است. بنابراين روشن است که منبع اصلی علمای شيعه که حديث الخيط را نقل کرده اند و از جمله شيخيه مستقيم و يا غير مستقيم خصيبي و کتاب الهداية الکبری و به هرحال سنت های غاليانه مرتبط با نصيريه است و بالمآل سنت های روايی غلات شيعه و به طور خاص نصيريه. محدثان شيعه هيچگاه اعتنایی به نقل اين حديث و پاره مرتبط با موضوع "ابواب" در آن از خود نشان نداده اند و علامه مجلسي هم تنها آن را بر اساس همين منابعی که يادشان رفت نقل کرده است. هر چه هست نه تنها شيخيه به اين حديث که خصيبي در کتابش نقل کرده اعتنا کردند بلکه همچون آنان و با امعان نظر به عقيده "بابيت" و همچون نصيريه از دو واژه "نقباء" و "نجباء" که در اين حديث از معرفت آنان سخن رفته و اين بار در صورتبندی نظريه "رکن رابع" استقبال کردند. نکته جالب در اين ميان اين است که بعداً اين دو اصطلاح و اين دو مرتبه "نقباء" و "نجباء" در آثار بابی و بهایی هم و گاه با تکيه به همين حديث نقل شده و مورد استناد قرار گرفته است (نک: پايان اين مقاله).
اما آنچه جالب توجه است اين است که در روايت اين حديث در آثار شيخی (و بر اساس روايت کتاب انيس السمراء و "کتاب عتيق") در ذکر ترتيب مراتب معرفت و مقامات تحريف و تغییری رفته که موجب شده نه تنها تفسير کاملاً متفاوت و خاصی از آن صورت بندد بلکه اين حديث منطق درونی خود را بی آنکه شيوخ شيخيه توجه به اين مشکل داشته باشند از دست بدهد؛ اين در حالی است که در روايت کتاب هداية الکبری و تحرير اصلی اين روايت که اين تحريف ديده نمی شود اين بخش از روايت از منطقی درونی و دست کم متناسب با ديدگاه نصيريه يعنی سازندگان واقعی اين حديث برخوردار است. توضيح اينکه در متن روايت هداية الکبری اين مراتب معرفت چنين گزارش شده (نک: الهداية الكبرى، ص229): "... فَقَالَ يَا جَابِرُ: أَ تَدْرِي مَا الْمَعْرِفَةُ قُلْتُ: لَا أَدْرِي قَالَ: إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ، أَوَّلًا، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِي، ثَانِياً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ ثَالِثاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَيْتَامِ رَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّقَبَاءِ خَامِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّجَبَاءِ سَادِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُخْتَصِّينَ سَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُخْلَصِينَ ثَامِناً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُمْتَحَنِينَ تَاسِعاً...".
اين در حالی است که در روايت "کتاب عتيق" از اين حديث همين تکه چنين نقل شده: "قال: يا جابر أو تدري ما المعرفة ؟ المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا ثم معرفة الأبواب ثالثا ثم معرفة الأنام (در چاپ کتاب المناقب، ص 125 "الأنام" در نسخه های خطی به "الإمام" تغيير شکل داده شده؛ در حالی که در روايت بحار الأنوار از همين کتاب، نک: ج 26، ص 11 – 17 "الأنام" آمده) رابعا ثم معرفة الأركان خامسا ثم معرفة النقباء سادسا ثم معرفة النجباء سابعا وهو قوله تعالى : " لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مددا...".
بنابراين اولاً : به جای نه مرتبه معرفت در کتاب هداية الکبری، در "کتاب عتيق"/ کتاب المناقب تنها از هفت مرتبه معرفت سخن می رود. ثانياً: به جای "الأيتام" در نسخه هداية الکبری، در "کتاب عتيق" از "الأنام" سخن رفته که بی ترديد تحريف "الأيتام" است. ثالثاً: در حالی که در نسخه هداية الکبری از "مَعْرِفَةُ الْمُخْتَصِّينَ سَابِعاً" و "مَعْرِفَةُ الْمُخْلَصِينَ ثَامِناً" و "مَعْرِفَةُ الْمُمْتَحَنِينَ تَاسِعاً" سخن رفته در "کتاب عتيق" از اين مراتب يادی نشده و به جای آن از "معرفة الأركان خامسا" ياد شده. اينکه اين تغييرات کی و چکونه صورت گرفته بر ما روشن نيست اما هر چه هست به دست شيخيه انجام نشده و سابقه اش به خود "کتاب عتيق" و يا منبعش باز می گردد. به نظر ما اين تغييرات بدين جهت در متن وارد شده تا بار نصيری متن و اصطلاحات به کار گرفته شده در آن را از اين روايت بگيرند. در واقع اين تحريف عمداً در متن روايت صورت گرفته تا نشانه های نصيری از آن گرفته شود. اما در اين ميان در روايت شيخی اين متن که به کتاب مجهول الهويه أنیس السمراء ارجاع داده می شود همواره به جای "الأنام" در روايت "کتاب عتيق"، تعبير "الإمام" آمده تا با چارچوب فکری آنان سازگارتر افتد. اين در حالی است که همانطور که گفتم اينجا سخن از "الأيتام" است که يکی از مراتب شناخته شده"حدود" در آموزه نصيريه است. کتاب و اثری از نصيريه نيست که در آن از اين "حدود" و مراتب و از جمله ابواب و ايتام و نقباء و نجباء سخنی نرفته باشد. در اين روايت حتی "المعاني" را هم بايد در چارچوب آموزه کلی مرتبط با "معنی" که عنصری ترين محور انديشه دينی در سه گانه الهيات نصيري است فهميد؛ گرچه لزوماً اين روايت تحرير نهایی و پذيرفته شده در مذهب نصيري را بازتاب نمی دهد.بزرگان شيخيه از آنجا که با تطور و تحول اين روايت آشنا نبوده اند در تفسير اين حديث دچار مشکلات و تکلّفاتی شده اند؛ به ويژه اينکه در روايت مورد نقل آنان جايگاه "ابواب" قبل از مقام" امام" می آيد؛ در حالی که منطقی آن است که "باب" بعد از "امام" بنشيند (برای نمونه ای از اين تفاسير که برگرفته از تعاليم بنيادی خود شيخ احمد احسایی است، نک: الفوائد السبع از حاج محمد کريم خان کرماني که اصلاً در تفسير اين روايت نوشته شده است؛ در مجموعة الرسائل او، ص 308 به بعد؛ چاپ مطبعه سعادت). حاج محمد کريم خان در مجلد چهارم ارشاد العوام و در نوشته های ديگرش درباره "رکن رابع در بحث از نجبا و نقبای ياد شده در اين روايت بحث خود را درباره آموزه "رکن رابع" به تفصيل مطرح کرده است. به هرحال در حالی که تحرير خصيبي از اين روايت با آموزه های نصيريه درباره مراتب "حدود" و ابواب سازگار است تحريف و تغييراتی در اين حديث در نزد شيخيه به کلی پيش زمينه متنی آن را تغيير داد و سبب شد که "مشايخ عظام" آموزه "رکن رابع" خود و همچنين آنچه درباره مراتب معرفت باطنی و انواع "سرّ" ابراز می دارند بر اساس خوانشی تحريف زده از اين روايت برسازند.
ما در اينجا چند نمونه استناد به اين روايت را در کتاب های شيخيه برای مزيد فائده و فهم تفاسير آنان از اين روايت نقل می کنيم (تفصيل نظريه آنان در رابطه با اين حديث را در کتاب خود درباره الهيات شيخ احمد احسایی بحث خواهم کرد):
1- شيخ احمد احسایی در شرح الزيارة: "و ذكر الامام سيدالساجدين عليه السلام الاشارة الي الكل علي ما روي في كتاب انيس السمراء و سمير الجلساء قال حدثني احمد بن عبدالله قال حدثنا سليمان بن احمد قال حدثنا جعفر بن محمد قال حدثنا ابراهيم بن محمد الموصلي قال اخبرني ابي عن خالد عن القاسم عن جابر بن يزيد الجعفي عن علي بن الحسين (ع) في حديث طويل ثم تلا قوله تعالي فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و كانوا بآياتنا يجحدون و هي واللّه آياتنا و هذه احدها و هي واللّه ولايتنا يا جابر الي ان قال (ع) يا جابر أوتدري ما المعرفة المعرفة اثبات التوحيد اولاً ثم معرفة المعاني ثانياً ثم معرفة الابواب ثالثاً ثم معرفة الامام رابعاً ثم معرفة الاركان خامساً ثم معرفة النقباء سادساً ثم معرفة النجباء سابعاً ...".
2- همان کتاب: "و ممّا يدلّ من احاديثهم علي انه تعالی جعلهم ظاهره في خلقه ما رواه محمدباقر المجلسي بالوجادة و هو مذكور في كتاب انيس السمراء و سمير الجلساء في حديث جابر بن يزيد الجعفي عن علي بن الحسين عليه السلام في حديث الخيط الاصفر و هو طويل الي ان قال يا جابر اثبات التوحيد و معرفة المعاني امّا اثبات التوحيد فمعرفة اللّه القديم الغاية الذي لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و هو غيبٌ باطنٌ كما سنذكره كما وصف به نفسه و امّا المعاني فنحنُ معانيه و ظاهره فيكم اخترعَنا من نور ذاته و فَوّضَ الينا اُمورَ عبادِه الحديث، و ممّا يدلّ علي كونهم مقاماته تعالي التي لا تعطيل لها في كل مكان و اركاناً لتوحيده و آياته ما تقدَّم في دعاء شهر رجب الذي ذكرناه مراراً كثيرة من قول الحجة عليه السلام فجعلتهم معادنَ لكلماتك و اركاناً لتوحيدِك و آياتك و مقاماتِك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها مَنْ عَرفك لا فرق بينَك و بينها الّا انّهم عبادُك و خلقك الدعاء، و علی انّهم مَعانيه و بيوته و ابوابه و حججه علي خلقه فقد تقدّم فيما ذكرنا من الاخبار فراجع ان احتجتَ الي ذلك....".
3- رسالة الرجعة از همو: "اقول النجباء جمع النجيب و هم صنف من الاولياء قال في الرسالة الصوفية المسماة بالحقيقة المحمدية النجباء و هم الاربعون و قيل السبعون القائمون باصلاح امور الناس و حمل اثقالهم المتصرفون في حقوق الخلق لا غيرهم اهل القلوب و تخلقوا باخلاق الله و تجلي لهم الغيب و انكشف لهم السر و ظهر عندهم حقيقة الامر و تحققوا بالانوار الالهية و تقلبوا في الاطوار الربوبية انتهي، وقيل انهم تحت الابدال فوق الصالحين لانهم يقولون انه لا بد للنظام في تمامه من قطب و هو محل نظر الله من العالم و اربعة اركان و اربعين بدلا و سبعين نجيبا و ثلاث مائة و ستين صالحا فلو اختل هذا العدد من العالم بطل النظام و نقله منا الشيخ ابراهيم الكفعمي في حاشية كتابه الجنة اخذه عنهم و لم نجد لذلك في اخبارنا الا ما اشار اليه علي بن الحسين عليهما السلام في حديث الخيط الاصفر في قوله معرفة التوحيد اولا و معرفة المعاني ثانيا و معرفة الابواب ثالثا و معرفة الامام رابعا و معرفة الاركان خامسا و معرفة النقباء سادسا و..."
4-- شرح آية الکرسی از سيد کاظم رشتي: " اعلم ان كل الوجود يدور علی هذه المراتب الاربعة كما عرفت و اشار الي الجميع مولانا الامام جعفر بن محمد الصادق (ع) بالتلويح بقوله ان امرنا هو الحق و حق الحق و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن و هو السر و سر السر و السر المستسر بالسر و السر المقنع بالسر، و انت ان كنت تعرف لحن القول تعرف ان في كلام الامام (ع ) تفصيل بعد اجمال فكلامه الثاني تفصيل للاول فقال اولا ان امرنا هو الحق و حق الحق فاشار الي مرتبة الامام بالحق و الي المراتب الاخر كلها بالكناية بالجمع بقوله و حق الحق ثم فصل هذا الاجمال بقوله و هو الظاهر و هو الامام و باطن الظاهر و هو الابواب و باطن الباطن و هو المعاني و البيان ثم فصل هذا الاجمال بقوله الحق و هو السر و هو الامام و سر السر و هو الابواب و السر المستسر بالسر و هو المعاني و السر المقنع بالسر و هو البيان و التوحيد فقد كملت جميع المراتب بالاشارة لكن الامام علي بن الحسين (ع ) ذكر هذه المراتب بالتصريح علي ما رواه صاحب كتاب انيس السمراء و سميرالجلساء قال عليه السلام مخاطبا لجابر يا جابر أتدري ما المعرفة المعرفة اثبات التوحيد اولا و معرفة المعاني ثانيا و معرفة الابواب ثالثا و معرفة الامام رابعا و الاركان خامسا و النقباء سادسا و النجباء سابعا، الاركان اربعة و هم محال الفيض الفايض عن الغوث و القطب الذي هو الامام و اما النقباء فهم الابدال و هم عندهم اربعون لكن ما وقفنا في اخبارهم (ع ) ما يدل علی ان الابدال اربعون لكنه وجدنا ما يشير الي انهم ثلثون لقوله (ع ) و نعم الارض طيبة و ما بثلثين من وحشة و لايبعد ان يكونوا هم الابدال للسر المخفي الا علی ( علی الاطيبين خ ) الاقلين و اما النجباء فهم الاوتاد و قالوا انهم سبعون و نحن بحول ( بعون خ ) الله عرفنا وجه العدد و لكنا ما اطلعنا علی ما يدل عليه من اخبارهم و آثارهم و لذا نسكت عن عددهم و نتكلم عما ( كما خ ) تكلموا و هنا رتبة رابعة و هم الصالحون و هم ثلثمائة و ستون نفسا و هؤلاء لايزيدون و لاينقصون عن هذا العدد و اما الاركان فهم احياء و اما الابدال اذا مات واحد منهم يرقي الله تعالي واحدا من الاوتاد الي مرتبة الابدال ليكمل به عددهم و كذلك اذا مات واحد من الاوتاد يقوم مقامه واحد من الصالحين و كذلك اذا مات واحد من الصالحين يرقي الله تعالي واحدا من المؤمنين فيقوم مقامه ليكمل به عددهم و لا بعد في صحة ما قالوا لكونه موافقا لترتب ( لترتيب خ ) الوجود فان المبدأ اي القطب الدائرة عليه جميع كرات العالم واحد ليفيض منه الفيض الي اربعة اركان العرش ثم يفيض من تلك الاركان الي ثلثين مراتب القبول ثم الي اربعين مراتب المقبول ثم الي ثلثمائة و ستين مراتب القبول ( القابل خ ) و المقبول و هو مراتب الاسماء الالهية المنزلة الي المنازل الخلقية كما ذكر الامام (ع ) علي ما في الكافي في باب حدوث الاسماء هذا علي القول بان الابدال ثلثون و اما علي القول بانه اربعون كما ذكروا فالمبدأ واحد يفيض منه الفيض الي الاركان الاربعة فيفيض منه الي اربعين مراتب الوجود ثم الي سبعين مرتبة المعلول ثم الي ثلثمائة و ستين المراتب المنزلة من تلك الكليات فاعرف و اما حديث جابر المتقدم و هو قول الباقر عليه السلام لجابر ( يا جابر خ ) عليك بالبيان و المعاني ( قال و ما البيان و المعاني خ ) قال قال علي عليه السلام اما البيان فهو ان تعرف ان الله واحد ليس كمثله شئ فتعبده و لاتشرك به شيئا و اما المعاني فنحن معانيه و نحن علمه و نحن حكمه و نحن حقه و نحن عينه اذا شئنا شاء الله و يريد الله ما نريد و نحن ظاهره فيكم ...".
5- الفوائد السبع از حاج محمد کريم خان کرمانی: " الفائدة الاولى فى معرفة البيان على ما عرف الله نفسه به قال الله تعالى او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد. الا انهم فى مرية من لقاء ربهم. الا انه بكل شى ء محيط و قال قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوًا احد و قال على عليه السلام اما البيان فهو ان تعرف الله سبحانه ليس كمثله شى ء فتعبده و لا تشرك به شيئًا الخبر. و قال على بن الحسين عليه السلام يا جابر اثبات التوحيد و معرفة المعانى اما اثبات التوحيد فمعرفة الله القديم العامة الذى لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و هو غيب كما وصف به نفسه الخبر. فهذا مقام السر المقنع بالسر و حق الحق و سبحان الله عما يصفون و الغيب الممتنع الذى لايدرك و ما لا يقع عليه اسم و لا رسم والذات و مقام التوحيد و التفريد و نريد ان نشرح ذ لك على ما عرفنا الله سبحانه فى مقاماته و علاماته و صفاته وآياته كما تأتى...".
6- رساله «تیر شهاب در راندن باب خسران مآب» از حاج محمدکریم خان کرمانی (در مجمع الرسائل فارسی): «از بیان ایشان (شیخ و سید) اصل مقامات نجبا و نقبا را تلامذه حدسها میزدند. یکی نسبت «نقابت» به ایشان میداد و یکی نسبت «نجابت» و یکی نسبت «قطبیت». و همه آنها فرض و تخمین بود و هیچیک از آنها مستمسک به نصّی نبودند و عرض شد که عالی را دانی نمیتواند شناخت و این امری است که شخص باید آنرا اعتقاد کند و به آن اعتقاد از دنیا برود».
7-- محمد خان کرماني، در «رساله در جواب سؤالات چند نفر از دوستان از اهل همدان» (در مجمع الرسائل فارسی)- مینویسد: «چنین شخصی در ملک خدا که هست نایب خاص امام است و بر همه کس تسلیم امر او فرض است اگر او را ببینند و بشناسند و هر کس از او تخلف ورزد در صورت شناختن یا دوستی نوعی و تسلیم نوعی برای او نداشته باشد در صورت نشناختن از دوستی امام خارج است و کافر است مثل سایر کفار و این نایب خاص مسلم یک نفر است، حال ما اصطلاح کردیم اسم او را ناطق گذاردیم تو میخواهی اسم دیگر بر او بگذار. این ناطق است نسبت به سایر خلق، اگر چه صامت است نسبت به امام خود بلکه او صامت است نسبت به ارکان و ارکان صامتند نسبت به امام. خلاصه مراد ما اثبات هم چو شخصی است و اگر چه بعضی از باب نادانی بگویند نواب مقامی نداشتهاند ولی آنچه برهان حکم میکند این است که ایشان باید از نقباء باشند بلکه قطب نقبا باشند و قطب هر دایره مسلم یکی است. این مطلب ما است و در کتب خود اقامه ادله برای وحدت این شخص کردهایم اگر چه اسم نبرده باشیم و اگر در مقام دیگر گفتهایم تصریح به مراد کردهایم، و اگر احیاناً یک جائی دیده که ذکر نکردهایم که او پنهان است مراد این بوده که مثل امام غایب نیست بلکه خائف مقهور است؛ چنانکه در رساله همدانیه که محل ایراد شده در مقام ذکر ضرورت گفتهایم آنچه مضمون آن است که اگر زمان اقتضا نکرد که ایشان معروف و مشهود باشند تا آخر عبارات. و همچنین در ابتدای سخن گفتهایم که او حاکم است. و همچنین در ادله اگر نظر کنی میفهمی این مطلب را که این ادله را شخص برای وحدت یک فقیه نمیآورد و شک نیست که حاکم آن نایب خاص است، نهایت صلاح در این ندیدهایم که بگوئیم مقام او چیست. خلاصه پس مطلب ما در آن مقام آن شخصی است و امروز هم کسی ادعای این مقام را نکرده، ما هم او را نشناختهایم. و اما در ظاهر میان علما هم بسا میگوئیم ناطق یکی است و مراد این است که حامل علم شیخ مرحوم اعلیاللَّه مقامه یکی است، چرا که شیخ مرحوم یک نفر عالم بودهاند و یک نفر نایب دارد و امام میفرماید که خدا عالم را نمیبرد مگر اینکه نایبی برای او میگذارد و خود او هم ملهم میشود که نایبش کیست، پس از شیخ، سید مرحوم در سلسله نایب ایشان بود و بعد از سید مرحوم، آقای مرحوم اعلی اللَّه مقامه بودند و خود ایشان هم اظهار میفرمودند که یک نفر نایب دارند و این سخن نه از این جهت ایشان را از ابدال میدانیم بلکه ایشان ادعای زیاده از علم نفرمودند و لکن چون نشر امر و اظهار فضایل با وحدت ناطق بهتر میشد و اختلاف کمتر میشد و ظاهر هم همهجا بر طبق باطن است، اینجا امر اینطور شده است که سلسله مخلصین ایشان علم ایشان را از یک نفر باید اخذ کنند با اینکه در سلسله الحمدللَّه علماء بسیارند و هر یکی در فن خود بلکه فنون ماهر و استادند معذلک آنکه علم شیخ مرحوم را دارد یک نفر است و از جهت اینکه او دوست خداست و دوست ائمه هدی دوستی او واجب است و دشمنی او حرام و چون که او حامل این علم است پس باب این علم اوست و خداوند چنین مقدر فرموده است که هر چیز را از بابش بگیرند و اگر از غیر باب او بگیرند به مطلب نمیرسند. این بود خلاصه سخن و برهان. این مطلب را از کتاب اسحاقیّه و همدانیه، به طلب بلکه عرض میکنم برهان نمیخواهد. مگر عاقل هرگز شبهه کرده است که آقا باید یک نفر باشد و بزرگ یک نفر باید باشد. و اما آنچه گفته شده است و بعض سائلین اشاره به آنها کردهاند از ردها که هر کس کرده است آنها در نزد من جواب ندارد، چرا که از لحن اقوال بر میآید که گویندگان اهل فن نبودهاند و با کسی که اهل فن نیست انسان چه سخن میتواند بگوید مثلا میگوید: این سخن خلاف ضرورت است معلوم میشود که قائل این سخن از اصول سررشته ندارد و معنی ضرورت است را نفهمیده و معاقد اجماعات اصحاب را در اصول و فروع اطلاع ندارد. من با او چه بگویم کدام ضرورت برپا شده که عالم باید ده نفر باشد یا یک نفر بلکه کدام ضرورت برپا شده است که نقباء و نجباء باید متعدد باشند. در کتب خود مشایخ که مروج امر نقباء و نجباء هستند اختلاف در عدد ایشان است و شیخ مرحوم با آن علم و شأن چیزی نفرمودهاند چه جای سایرین، بلی ضرورت برپاست که بزرگانی هستند نوعاً و همچنین ضرورت برپاست که روات اخباری هستند، دیگر در هر عصر یک نفرند یا دو تا یا ده تا، چه دخل به ضرورت اسلام دارد؟ مردم هم که بیچاره عوامند. سخنی می شنوند و به حسن ظن قبول میکنند. آن وقت بر مسلمی رد میکنند و محض تعدد علماء از صدر سلف تاکنون دلالت بر ضرورت نمیکند دلالت براینکه تا حال چنین شده است بعد نمیدانیم چه بشود، با اینکه ما قائل نشدیم به اینکه نقباء متعدد نیستند یا نجباء و علماء متعدد نیستند بلکه در رسایل دیگر مفصل نوشتهام و حدیث دلالت می کند که با هر امام دوازده نفر یا سی نفر نقیب است و هفتاد نجیب یا صد نجیب و حدیثی هم دلالت دارد بر جماعت دیگر از کاملین که حال حالت ذکر اسامی ایشان را ندارم و صوفیه هم جمعی را می شمرند ولی محل اطمینان نیست قول ایشان. خلاصه که کسی منکر تعدد ایشان نیست و منکر علماء و فقها هم نیست. ایشان هم هستند و لکن نایب خاص امام یک نفر است و در سلسله ما حامل علم شیخ هم یک نفر است».
8- همو، در «رساله در جواب يكي از رفقاي نائين » : " امام ما را حكم فرموده كه به راويان اخبار رجوع كنيم نه يك راوي و در ساير عبارات اين كتاب هم اگر نظر كني و بفهمي مي بيني كه اصل بناي آن بر اين است كه كاملين متعددند و ايشان امروز ظاهر هم نيستند و ما نگفته ايم كه كامل يكي است و نگفته ايم كه هر كس ايشان را امروز نشناسد كافر است و نگفته ايم رجوع به يك عالم يا فقيه بايد بكنند و تقليد او را بكنند و همه اين كلام حق است و صدق ولي هيچ نفي نفرموده اند اين حرف را كه امام يك نفر نايب خاص دارد كه فيوض از امام به واسطه او به خلق مي رسد . ابداً چنين نفيي نشده بلكه در همان رساله اثبات فرموده اند وجود او را ولي بطور اشاره به جهت اينكه صلاح در اظهارش نبوده در آن مقام كه مي فرمايد : نقباء و نجباء هميشه هستند بعد مي فرمايد : « فمن لم يعرف أنّ في الشيعة في كلّ عصر مؤتمّاً حقيقتاً بالإمام و هو مشايع حقيقي له ، فقد ضلّ في معرفة إمامه إذ قال بإمام بغير مأموم». ولي اين اشاره است نه تصريح و محتمل است كه مقصود از مؤتمّ همه نقباء و نجباء باشد ولي اهل اشاره مراد را مي فهمند ، خلاصه پس من مؤمنم به آنچه در اين رساله فرموده اند و خدا لعنت كند هر كس را كه خلاف اين عقيده اش باشد و مؤمنم به ساير فرمايشات ايشان و خدا لعنت كند هركس را كه خلاف آنها بگويد . پس باز به جهت تأكيد عرض مي كنم كه از براي امام نايب خاصي است به همان تفصيل كه سيد مرحوم در « حجة البالغه » فرموده اند و هميشه هم هست و هرگز نيست كه نايب خاص نباشد ولي مي شود ظاهر و مشهود باشد ؛ مثل اينكه در اول غيبت بود و مي شود خائف و مقهور باشد مثل امروز و چون مقهور است معرفت شخصيه اش بر همه كس واجب نيست ولي اگر ظاهر شد معرفتش واجب و اطاعتش حتم مي شود بر همه كس".
9- اين روايت را عالم و پیشوای شيخی محمد تقي حجة الاسلام نيّر مامقاني در کتاب صحيفة الأبرار خود نقل کرده و بعد از نقل توضيحات جالبی درباره منبع آن داده است که اينجا نقل می کنيم :
"يقول مصنف هذا الكتاب قد مر في القسم الأول من الكتاب عند ذكر حديث النورانية أن هذا الكتاب العتيق الذي نقل عنه المجلسي ره في البحار وتلميذه في العوالم حديث النورانية وحديث الخيط وغيرهما من الأخبار هو كتاب أنيس السمراء وسمير الجلساء على ما كتب الشيخ الأجل الأمجد العلام مولانا أحمد بن زين الدين الأحسائي ره بخطه الشريف على حاشية نسخة العوالم التي عندنا فإنه ره قد كتب عليها ما هذا لفظه : الظاهر أن هذا الكتاب هو كتاب أنيس السمراء وسمير الجلساء لأن هذا الحديث وحديث الخيط الأصفر مذكوران فيه. وقال في شرحه على الزيارة الجامعة عند شرح فقرة «موضع الرسالة» ما هذا لفظه الشريف : ( وذكر الإمام سيد الساجدين ع الإشارة إلى الكل على ما روي في كتاب أنيس السمراء وسمير الجلساء قال : حدثني أحمد بن عبد الله قال : حدثنا سليمان بن أحمد قال : حدثنا جعفر بن محمد قال : حدثنا إبراهيم بن محمد الموصلي قال : أخبرني أبي عن خالد عن القاسم عن جابر بن يزيد الجعفي عن علي بن الحسين ع في حديث طويل ثم تلا قوله تعالى (فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا وكانوا بآياتنا يجحدون) وهي والله آياتنا وهذه أحدها وهي والله ولايتنا يا جابر.. إلى أن قال ع : يا جابر أوتدري ما المعرفة؟ المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا... وساق الحديث إلى قوله ع : اخترعنا من نور ذاته وفوض إلينا أمور عباده ، الحديث ) انتهى كلامه زيد مقامه ، وقد نقلناه من نسخة الأصل من شرحه المذكور بخطه الشريف والسند كما ترى هو بعينه السند المذكور في العوالم ، إلا في سقوط محمد قبل إبراهيم وزيادة رجل وهو القاسم بين خالد وجابر وهو من اختلال النسخ، ثم اعلم أن هذا الحديث الشريف من الأخبار المشهورة بين أهل الحديث وقد رواه غير واحد من أصحابنا القدماء في كتبهم وإن زاد بعضهم على بعض في اللفظ ولكن المقصود حاصل من الجميع ، منهم الشيخ الجليل ابن شهر آشوب في مناقبه غير أنه لخصه كما هو دأبه في إيراد الأخبار غالبا ، ومنهم صاحب عيون المعجزات على ما نقل عنه شيخنا المجلسي في الكتاب الحادي عشر من البحار في باب معجزات أبي جعفر الباقر ع ، والسيد المؤيد العلامة السيد هاشم بن سليمان البحراني صاحب غاية المرام ره في كتابه مدينة المعاجز فإنه قال فيه في (عيون المعجزات) قال : روى لي الشيخ أبو محمد بن الحسن ابن نصر ره يرفع الحديث برجاله إلى محمد بن جعفر البرسي مرفوعا إلى جابر ره قال : ( لما أفضت الخلافة إلى بني أمية الخ ثم ساق الحديث إلى قوله فقال : يا جابر أوتدري ما المعرفة ؟ فسكت جابر ، ثم قال عنى صاحب عيون المعجزات الخبر بطوله وقد أوردت أنا المعجز الذي أظهره من هذا الخبر فقط إذ لم يكن كل كتاب يحتمل شرح الأشياء بحقائقها ، انتهى، ومنهم الحسين بن حمدان الحضيني (کذا) في كتاب الهداية غير أنه أيضا اقتصر على موضع الإعجاز منه ولم يذكر تمام الحديث ، ومنهم الحافظ العارف البرسي في كتابه لوامع الأنوار عن كتاب الأربعين وهو أيضا ذكر مختصر الحديث وفيه ( أن الباقر ع أخرج حقا فيه خيط أصفر ) وحيث كان ما في أنيس السمراء أجمع وأتم اخترنا روايته على سائر الروايات كما هو دأبنا في هذا الكتاب إلا نادرا لداع آخر."
اين هم بحث از اين روايت در رساله "تفسير حديث کنت کنز" از ميرزا علي محمد باب: "... و ما خلق الله شيئاً فی السموات و الارض الاّ بتلك الاربعة (عشر) كالواحد منه هو ملك الذی قد ايّده الله ليستقرّ علی ذلك الركن و يكتب اعمال العالمين فی ظلّه ذلك فی مقام الظّهور و ان اردت سلك الباطن الاوّل مقام البيان هو الذی يدعوا كنت و لايكون معه كنز ولامخفیّ ثم الثانی مقام المعانی و الثالث الابواب و الرّابع مقام الأمامة والخامس الاركان والسادس النقباء و السابع النّجباء و ان ذلك التفسير هو عين الاوّل و ان اردت مسلك الباطن الذی هو ابطن من الاوّل من الاوّل تلك ظهورات اسماء الحسنی فی ذكر محمّد و علیّ عليهما السلام..."
و اين هم دو نقل از مکاتيب عبد البهاء:
ج اول: «و استمعت لنغمات الورقاء المغرّدة فی أيک الثناء و اشتعلت بالنار الموقدة فی سدرة السيناء و فازت بيوم اللقاء و شکرت للّه بما أنعم عليها بهذه الفيوضات المختصّة بالنقباء النجباء الّذين لم تأخذهم لومة لائم فی ثبوتهم علی ميثاق اللّه و تمسّکهم بعهد رقم من القلم الأعلی الا انّهم من أولياء اللّه و الا انّهم هم الفائزون».
و در ج 3: « الهی الهی هؤلاء عبادک الاصفياء و احبّاؤک النجباء و أرقّاؤک النقباء قد وقعوا فی أشدّ مصيبة و بلاء بما وقع الجدال و القتال بين أهل الضلال فاقتتلوا ذئاب کاسرة و وحوش ضارية ... وقع عبدک المنيب علی الارض طريحاً و قتيل ربّ اجعله بفضلک من الشهداء و ادخله فی زمرة النقباء و اجعله من أهل الفداء فی سبيلک يا ربّ الاسماء الحسنی ...».
بنياد تفکر شيخی بر نظريه رکن رابع استوار است. اين نظريه گرچه به تصريح در کتاب های شيخ احمد احسایی و سيد کاظم رشتي ذکر نشده اما مبانی آن از سوی آن دو به صورت پراکنده و در عين حال پيوسته با ديگر مبانی اصلی منظومه فکری شيخيه مطرح شده است. حاج محمد کريم خان کرمانی بعداً اين نظريه را بسط داد و درباره آن در آثارش و از جمله مجلد چهارم ارشاد العوام به تفصيل بحث کرد. سخن ما در اينجا درباره آموزه ر"کن رابع" نيست. اين نظريه ابعاد شناخته و ناشناخته متعدد دارد و وجوهی از آن حاوی ديدگاه هایی است که کمتر درباره پيامدهای دينی و اجتماعی و سياسی اعتقاد بدان سخن گفته شده است. اصل اين نظریه ريشه در باور غلات شيعه نخستين و بعدا البته در ميان اسماعيليه و گروه های وابسته به آنان و غلات بعدی و از همه مهمتر غلات نصيريه دارد. مقصود من اعتقاد به وجود "ابواب" برای امامان است که سابقه آن در تشيع غاليانه بسيار کهنه است. در حالی که در تشيع امامی انديشه "باب" هيچ گاه پذيرفته نشد در ميان غلات نصيريه اين نظريه از سوی حسين بن حمدان خصيبي بال و پر داده شد و زان پس به عنوان يکی از مهمترين مؤلفه های منظومه فکری و دينی نصيريه درآمد. کتاب ها و ادبيات نصيريه پر است از نکاتی بسيار مهم درباره اين نظريه. شيخيه با توجه به دلبستگی به احاديثی منتسب به طيف غلات که مرده ريگی از آنها در کتاب های بحار الأنوار و عوالم العلوم (اين کتاب بسی بيش از بحار مورد اعتنای شيخيه است و از آن نسخه های متعدد در کتابخانه های خود دارند) نقل شده به صورت پراکنده با عناصر اصلی نظريه "ابواب" آشنایی يافتند و از آن برای خود رکنی مهم از ارکان چهارگانه ايمان شيعی و تحت عنوان نظريه "رکن رابع" برساختند. با این وصف هيچ قرينه استواری در دست نيست که نشان دهد شيخ احمد احسایی مستقيماً با کتاب های اصلی نصيريه آشنایی داشته است؛ مگر با پاره هایی از روايات آنان از طريق منابع واسطه و البته از طريق آشنایی مستقيم و گاه غير مستقيم با هداية الکبری تأليف خصيبي.
آنان که با ميراث و منظومه فکری شيخيه آشنایی دارند به خوبی می دانند که يکی از پربسامد ترين احاديثی که در کتاب های شيخيه مکرر در مکرر نقل شده حديثی است که معروف است به حديث "الخيط الأصفر". اين حديث گاه به شکل کامل و گاه با نقل بخش محوری آن در رابطه با عقيده رکن رابع در آثار شيخيه نقل شده و مورد تفسیر و شرح قرار گرفته است (از جمله، نک: ارشاد العوام، ج 4، ص 217؛ نيز نک: پايان اين يادداشت). البته فراتر از نظريه رکن رابع، همين فقره از روايت معروف به "خيط" حاوی مهمترين آموزه های شيخ احمد احسایی و شيخيه در رابطه با معرفت باطنی و مراتب آن و ظهورات بيرونی آن است. در اين حديث در ورژنی که شيخيه نقل می کرده اند از "ابواب" سخن رفته اما در معنایی اعم از آنچه در سنت غلات شيعی مطرح بوده با اين وصف در همين روايت از اين حديث از دو مقام "نجباء" و "نقباء" سخن می رود که انديشه "رکن" رابع" شيخيه را می سازند. اين دو اصطلاح اخير در عين حال اصطلاحاتی بی سابقه در سنت های شيعی نيستند. هر دو اصطلاح در اين چارچوب در واقع دو مورد از مهمترين اصطلاحات و مفاهيم نصيريه را تشکيل می دهند که مرتبط است با انديشه "باب" و مراتب و ظهورات الهی و مراتب معرفت باطنی. شيخيه در بحث از "رکن رابع" به احاديثی محدود در سنت های شيعی استناد می کنند اما از همه مهمتر حديث معروف به "الخيط" است که مکرر در آثارشان در اين زمينه نقل می شود. در دوران قبل از حاج محمد کريم خان کرمانی که هنوز اصطلاح "رکن رابع" معمول نبود حديث ياد شده از سوی شيخ احمد احسایی و سيد کاظم رشتي در آثار متعددی چنانکه گذشت هم در ارتباط با مبانی انديشه "رکن رابع" نقل می شد و هم از آن برای تبيين مراتب توحيد و معرفت باطنی و مراتب هستی و تکوين که البته شرح جزئيات آن مقصود ما در اين مقاله کوتاه نيست بهره برده می شد.
اما از ديگر سو جالب است بدانيم که خود حديث خيط حديثی است متعلق به سنت نصيريه. اين حديث را حسين بن حمدان خصيبي، بنيانگذار اصلی نصيريه، آنچه امروز در سوريه علويان می خوانندشان، در کتاب هداية الکبری نقل کرده است. سند او به اين حديث هم سندی است برخاسته از سنت غلات شيعی که او به آنها دسترسی کاملی داشته است. سند او چنين است (نک: الهداية الكبرى، ص226): "وَ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُرْسِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَوْصِلِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ: ..."
بعداً اين حديث در دو سه کتاب ديگر به شکل کامل و يا ناقص و از جمله در کتاب عيون المعجزات منسوب به حسين بن عبد الوهاب نقل شد. ما قبلاً در نوشته خود درباره کتاب عيون المعجزات نشان داديم که اين کتاب از تأليفات يکی از سنت های غلات شيعی نزديک به نصيريه است و يکی از منابع آن هم کتاب خصيبي بوده است. سند عيون المعجزات اين است: "رواه لي الشيخ أبو محمّد بن الحسن بن محمّد بن نصر رضي الله عنهم، يرفع الحديث برجاله إلى محمّد بن جعفر البرسي قال: حدثنا إبراهيم بن محمّد الموصلي، قال: حدّثني أبي، عن خالد القمي، عن جابر بن يزيد الجعفي رفع الله درجته".
بعدها علامه مجلسي اين حديث را در بحار الأنوار بر اساس منبعی مجهول که با عنوان "کتاب عتيق" معروف است نقل کرد. اين کتاب همانی است که چند سال پيش با عنوان کتاب المناقب در قم چاپ شد. در اين کتاب اخير اين حديث را با اين سند می بينيم (نک: المناقب للعلوي / الكتاب العتيق، ص117): "حدّثني أحمد بن عبد اللّه، قال: حدّثنا سليمان بن أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن جعفر، قال: حدّثنا إبراهيم بن محمّد الموصلي، قال: أخبرني أبي، عن خالد القمّي، عن جابر بن يزيد الجعفي.[و] قال: حدّثنا أبو سليمان أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن سعيد، عن سهل بن زياد، قال: حدّثنا محمّد بن سنان، عن جابر بن يزيد الجعفي، قال: ..."
شيخ احمد احسایی در آثارش اين حديث را بر اساس منبعی نقل می کند که نامش انيس السمراء و سمير الجلساء است. اين اثر کتابی است ناشناخته که شيخيه بدان دسترسی داشته اند اما می دانيم که احاديث آن با "کتاب عتيق" ياد شده مشترکات فراوان داشته است. "کتاب عتيق" که از آن ياد شد اثری اصيل و کهن نيست و چنانکه در مقاله ای در خصوص کتاب المناقب و يا کتاب عتيق نشان داديم احاديث آن برگرفته از چند اثر غاليانه متقدم است. بنابراين روشن است که منبع اصلی علمای شيعه که حديث الخيط را نقل کرده اند و از جمله شيخيه مستقيم و يا غير مستقيم خصيبي و کتاب الهداية الکبری و به هرحال سنت های غاليانه مرتبط با نصيريه است و بالمآل سنت های روايی غلات شيعه و به طور خاص نصيريه. محدثان شيعه هيچگاه اعتنایی به نقل اين حديث و پاره مرتبط با موضوع "ابواب" در آن از خود نشان نداده اند و علامه مجلسي هم تنها آن را بر اساس همين منابعی که يادشان رفت نقل کرده است. هر چه هست نه تنها شيخيه به اين حديث که خصيبي در کتابش نقل کرده اعتنا کردند بلکه همچون آنان و با امعان نظر به عقيده "بابيت" و همچون نصيريه از دو واژه "نقباء" و "نجباء" که در اين حديث از معرفت آنان سخن رفته و اين بار در صورتبندی نظريه "رکن رابع" استقبال کردند. نکته جالب در اين ميان اين است که بعداً اين دو اصطلاح و اين دو مرتبه "نقباء" و "نجباء" در آثار بابی و بهایی هم و گاه با تکيه به همين حديث نقل شده و مورد استناد قرار گرفته است (نک: پايان اين مقاله).
اما آنچه جالب توجه است اين است که در روايت اين حديث در آثار شيخی (و بر اساس روايت کتاب انيس السمراء و "کتاب عتيق") در ذکر ترتيب مراتب معرفت و مقامات تحريف و تغییری رفته که موجب شده نه تنها تفسير کاملاً متفاوت و خاصی از آن صورت بندد بلکه اين حديث منطق درونی خود را بی آنکه شيوخ شيخيه توجه به اين مشکل داشته باشند از دست بدهد؛ اين در حالی است که در روايت کتاب هداية الکبری و تحرير اصلی اين روايت که اين تحريف ديده نمی شود اين بخش از روايت از منطقی درونی و دست کم متناسب با ديدگاه نصيريه يعنی سازندگان واقعی اين حديث برخوردار است. توضيح اينکه در متن روايت هداية الکبری اين مراتب معرفت چنين گزارش شده (نک: الهداية الكبرى، ص229): "... فَقَالَ يَا جَابِرُ: أَ تَدْرِي مَا الْمَعْرِفَةُ قُلْتُ: لَا أَدْرِي قَالَ: إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ، أَوَّلًا، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِي، ثَانِياً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ ثَالِثاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَيْتَامِ رَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّقَبَاءِ خَامِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّجَبَاءِ سَادِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُخْتَصِّينَ سَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُخْلَصِينَ ثَامِناً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُمْتَحَنِينَ تَاسِعاً...".
اين در حالی است که در روايت "کتاب عتيق" از اين حديث همين تکه چنين نقل شده: "قال: يا جابر أو تدري ما المعرفة ؟ المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا ثم معرفة الأبواب ثالثا ثم معرفة الأنام (در چاپ کتاب المناقب، ص 125 "الأنام" در نسخه های خطی به "الإمام" تغيير شکل داده شده؛ در حالی که در روايت بحار الأنوار از همين کتاب، نک: ج 26، ص 11 – 17 "الأنام" آمده) رابعا ثم معرفة الأركان خامسا ثم معرفة النقباء سادسا ثم معرفة النجباء سابعا وهو قوله تعالى : " لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مددا...".
بنابراين اولاً : به جای نه مرتبه معرفت در کتاب هداية الکبری، در "کتاب عتيق"/ کتاب المناقب تنها از هفت مرتبه معرفت سخن می رود. ثانياً: به جای "الأيتام" در نسخه هداية الکبری، در "کتاب عتيق" از "الأنام" سخن رفته که بی ترديد تحريف "الأيتام" است. ثالثاً: در حالی که در نسخه هداية الکبری از "مَعْرِفَةُ الْمُخْتَصِّينَ سَابِعاً" و "مَعْرِفَةُ الْمُخْلَصِينَ ثَامِناً" و "مَعْرِفَةُ الْمُمْتَحَنِينَ تَاسِعاً" سخن رفته در "کتاب عتيق" از اين مراتب يادی نشده و به جای آن از "معرفة الأركان خامسا" ياد شده. اينکه اين تغييرات کی و چکونه صورت گرفته بر ما روشن نيست اما هر چه هست به دست شيخيه انجام نشده و سابقه اش به خود "کتاب عتيق" و يا منبعش باز می گردد. به نظر ما اين تغييرات بدين جهت در متن وارد شده تا بار نصيری متن و اصطلاحات به کار گرفته شده در آن را از اين روايت بگيرند. در واقع اين تحريف عمداً در متن روايت صورت گرفته تا نشانه های نصيری از آن گرفته شود. اما در اين ميان در روايت شيخی اين متن که به کتاب مجهول الهويه أنیس السمراء ارجاع داده می شود همواره به جای "الأنام" در روايت "کتاب عتيق"، تعبير "الإمام" آمده تا با چارچوب فکری آنان سازگارتر افتد. اين در حالی است که همانطور که گفتم اينجا سخن از "الأيتام" است که يکی از مراتب شناخته شده"حدود" در آموزه نصيريه است. کتاب و اثری از نصيريه نيست که در آن از اين "حدود" و مراتب و از جمله ابواب و ايتام و نقباء و نجباء سخنی نرفته باشد. در اين روايت حتی "المعاني" را هم بايد در چارچوب آموزه کلی مرتبط با "معنی" که عنصری ترين محور انديشه دينی در سه گانه الهيات نصيري است فهميد؛ گرچه لزوماً اين روايت تحرير نهایی و پذيرفته شده در مذهب نصيري را بازتاب نمی دهد.بزرگان شيخيه از آنجا که با تطور و تحول اين روايت آشنا نبوده اند در تفسير اين حديث دچار مشکلات و تکلّفاتی شده اند؛ به ويژه اينکه در روايت مورد نقل آنان جايگاه "ابواب" قبل از مقام" امام" می آيد؛ در حالی که منطقی آن است که "باب" بعد از "امام" بنشيند (برای نمونه ای از اين تفاسير که برگرفته از تعاليم بنيادی خود شيخ احمد احسایی است، نک: الفوائد السبع از حاج محمد کريم خان کرماني که اصلاً در تفسير اين روايت نوشته شده است؛ در مجموعة الرسائل او، ص 308 به بعد؛ چاپ مطبعه سعادت). حاج محمد کريم خان در مجلد چهارم ارشاد العوام و در نوشته های ديگرش درباره "رکن رابع در بحث از نجبا و نقبای ياد شده در اين روايت بحث خود را درباره آموزه "رکن رابع" به تفصيل مطرح کرده است. به هرحال در حالی که تحرير خصيبي از اين روايت با آموزه های نصيريه درباره مراتب "حدود" و ابواب سازگار است تحريف و تغييراتی در اين حديث در نزد شيخيه به کلی پيش زمينه متنی آن را تغيير داد و سبب شد که "مشايخ عظام" آموزه "رکن رابع" خود و همچنين آنچه درباره مراتب معرفت باطنی و انواع "سرّ" ابراز می دارند بر اساس خوانشی تحريف زده از اين روايت برسازند.
ما در اينجا چند نمونه استناد به اين روايت را در کتاب های شيخيه برای مزيد فائده و فهم تفاسير آنان از اين روايت نقل می کنيم (تفصيل نظريه آنان در رابطه با اين حديث را در کتاب خود درباره الهيات شيخ احمد احسایی بحث خواهم کرد):
1- شيخ احمد احسایی در شرح الزيارة: "و ذكر الامام سيدالساجدين عليه السلام الاشارة الي الكل علي ما روي في كتاب انيس السمراء و سمير الجلساء قال حدثني احمد بن عبدالله قال حدثنا سليمان بن احمد قال حدثنا جعفر بن محمد قال حدثنا ابراهيم بن محمد الموصلي قال اخبرني ابي عن خالد عن القاسم عن جابر بن يزيد الجعفي عن علي بن الحسين (ع) في حديث طويل ثم تلا قوله تعالي فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و كانوا بآياتنا يجحدون و هي واللّه آياتنا و هذه احدها و هي واللّه ولايتنا يا جابر الي ان قال (ع) يا جابر أوتدري ما المعرفة المعرفة اثبات التوحيد اولاً ثم معرفة المعاني ثانياً ثم معرفة الابواب ثالثاً ثم معرفة الامام رابعاً ثم معرفة الاركان خامساً ثم معرفة النقباء سادساً ثم معرفة النجباء سابعاً ...".
2- همان کتاب: "و ممّا يدلّ من احاديثهم علي انه تعالی جعلهم ظاهره في خلقه ما رواه محمدباقر المجلسي بالوجادة و هو مذكور في كتاب انيس السمراء و سمير الجلساء في حديث جابر بن يزيد الجعفي عن علي بن الحسين عليه السلام في حديث الخيط الاصفر و هو طويل الي ان قال يا جابر اثبات التوحيد و معرفة المعاني امّا اثبات التوحيد فمعرفة اللّه القديم الغاية الذي لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و هو غيبٌ باطنٌ كما سنذكره كما وصف به نفسه و امّا المعاني فنحنُ معانيه و ظاهره فيكم اخترعَنا من نور ذاته و فَوّضَ الينا اُمورَ عبادِه الحديث، و ممّا يدلّ علي كونهم مقاماته تعالي التي لا تعطيل لها في كل مكان و اركاناً لتوحيده و آياته ما تقدَّم في دعاء شهر رجب الذي ذكرناه مراراً كثيرة من قول الحجة عليه السلام فجعلتهم معادنَ لكلماتك و اركاناً لتوحيدِك و آياتك و مقاماتِك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها مَنْ عَرفك لا فرق بينَك و بينها الّا انّهم عبادُك و خلقك الدعاء، و علی انّهم مَعانيه و بيوته و ابوابه و حججه علي خلقه فقد تقدّم فيما ذكرنا من الاخبار فراجع ان احتجتَ الي ذلك....".
3- رسالة الرجعة از همو: "اقول النجباء جمع النجيب و هم صنف من الاولياء قال في الرسالة الصوفية المسماة بالحقيقة المحمدية النجباء و هم الاربعون و قيل السبعون القائمون باصلاح امور الناس و حمل اثقالهم المتصرفون في حقوق الخلق لا غيرهم اهل القلوب و تخلقوا باخلاق الله و تجلي لهم الغيب و انكشف لهم السر و ظهر عندهم حقيقة الامر و تحققوا بالانوار الالهية و تقلبوا في الاطوار الربوبية انتهي، وقيل انهم تحت الابدال فوق الصالحين لانهم يقولون انه لا بد للنظام في تمامه من قطب و هو محل نظر الله من العالم و اربعة اركان و اربعين بدلا و سبعين نجيبا و ثلاث مائة و ستين صالحا فلو اختل هذا العدد من العالم بطل النظام و نقله منا الشيخ ابراهيم الكفعمي في حاشية كتابه الجنة اخذه عنهم و لم نجد لذلك في اخبارنا الا ما اشار اليه علي بن الحسين عليهما السلام في حديث الخيط الاصفر في قوله معرفة التوحيد اولا و معرفة المعاني ثانيا و معرفة الابواب ثالثا و معرفة الامام رابعا و معرفة الاركان خامسا و معرفة النقباء سادسا و..."
4-- شرح آية الکرسی از سيد کاظم رشتي: " اعلم ان كل الوجود يدور علی هذه المراتب الاربعة كما عرفت و اشار الي الجميع مولانا الامام جعفر بن محمد الصادق (ع) بالتلويح بقوله ان امرنا هو الحق و حق الحق و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن و هو السر و سر السر و السر المستسر بالسر و السر المقنع بالسر، و انت ان كنت تعرف لحن القول تعرف ان في كلام الامام (ع ) تفصيل بعد اجمال فكلامه الثاني تفصيل للاول فقال اولا ان امرنا هو الحق و حق الحق فاشار الي مرتبة الامام بالحق و الي المراتب الاخر كلها بالكناية بالجمع بقوله و حق الحق ثم فصل هذا الاجمال بقوله و هو الظاهر و هو الامام و باطن الظاهر و هو الابواب و باطن الباطن و هو المعاني و البيان ثم فصل هذا الاجمال بقوله الحق و هو السر و هو الامام و سر السر و هو الابواب و السر المستسر بالسر و هو المعاني و السر المقنع بالسر و هو البيان و التوحيد فقد كملت جميع المراتب بالاشارة لكن الامام علي بن الحسين (ع ) ذكر هذه المراتب بالتصريح علي ما رواه صاحب كتاب انيس السمراء و سميرالجلساء قال عليه السلام مخاطبا لجابر يا جابر أتدري ما المعرفة المعرفة اثبات التوحيد اولا و معرفة المعاني ثانيا و معرفة الابواب ثالثا و معرفة الامام رابعا و الاركان خامسا و النقباء سادسا و النجباء سابعا، الاركان اربعة و هم محال الفيض الفايض عن الغوث و القطب الذي هو الامام و اما النقباء فهم الابدال و هم عندهم اربعون لكن ما وقفنا في اخبارهم (ع ) ما يدل علی ان الابدال اربعون لكنه وجدنا ما يشير الي انهم ثلثون لقوله (ع ) و نعم الارض طيبة و ما بثلثين من وحشة و لايبعد ان يكونوا هم الابدال للسر المخفي الا علی ( علی الاطيبين خ ) الاقلين و اما النجباء فهم الاوتاد و قالوا انهم سبعون و نحن بحول ( بعون خ ) الله عرفنا وجه العدد و لكنا ما اطلعنا علی ما يدل عليه من اخبارهم و آثارهم و لذا نسكت عن عددهم و نتكلم عما ( كما خ ) تكلموا و هنا رتبة رابعة و هم الصالحون و هم ثلثمائة و ستون نفسا و هؤلاء لايزيدون و لاينقصون عن هذا العدد و اما الاركان فهم احياء و اما الابدال اذا مات واحد منهم يرقي الله تعالي واحدا من الاوتاد الي مرتبة الابدال ليكمل به عددهم و كذلك اذا مات واحد من الاوتاد يقوم مقامه واحد من الصالحين و كذلك اذا مات واحد من الصالحين يرقي الله تعالي واحدا من المؤمنين فيقوم مقامه ليكمل به عددهم و لا بعد في صحة ما قالوا لكونه موافقا لترتب ( لترتيب خ ) الوجود فان المبدأ اي القطب الدائرة عليه جميع كرات العالم واحد ليفيض منه الفيض الي اربعة اركان العرش ثم يفيض من تلك الاركان الي ثلثين مراتب القبول ثم الي اربعين مراتب المقبول ثم الي ثلثمائة و ستين مراتب القبول ( القابل خ ) و المقبول و هو مراتب الاسماء الالهية المنزلة الي المنازل الخلقية كما ذكر الامام (ع ) علي ما في الكافي في باب حدوث الاسماء هذا علي القول بان الابدال ثلثون و اما علي القول بانه اربعون كما ذكروا فالمبدأ واحد يفيض منه الفيض الي الاركان الاربعة فيفيض منه الي اربعين مراتب الوجود ثم الي سبعين مرتبة المعلول ثم الي ثلثمائة و ستين المراتب المنزلة من تلك الكليات فاعرف و اما حديث جابر المتقدم و هو قول الباقر عليه السلام لجابر ( يا جابر خ ) عليك بالبيان و المعاني ( قال و ما البيان و المعاني خ ) قال قال علي عليه السلام اما البيان فهو ان تعرف ان الله واحد ليس كمثله شئ فتعبده و لاتشرك به شيئا و اما المعاني فنحن معانيه و نحن علمه و نحن حكمه و نحن حقه و نحن عينه اذا شئنا شاء الله و يريد الله ما نريد و نحن ظاهره فيكم ...".
5- الفوائد السبع از حاج محمد کريم خان کرمانی: " الفائدة الاولى فى معرفة البيان على ما عرف الله نفسه به قال الله تعالى او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد. الا انهم فى مرية من لقاء ربهم. الا انه بكل شى ء محيط و قال قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوًا احد و قال على عليه السلام اما البيان فهو ان تعرف الله سبحانه ليس كمثله شى ء فتعبده و لا تشرك به شيئًا الخبر. و قال على بن الحسين عليه السلام يا جابر اثبات التوحيد و معرفة المعانى اما اثبات التوحيد فمعرفة الله القديم العامة الذى لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و هو غيب كما وصف به نفسه الخبر. فهذا مقام السر المقنع بالسر و حق الحق و سبحان الله عما يصفون و الغيب الممتنع الذى لايدرك و ما لا يقع عليه اسم و لا رسم والذات و مقام التوحيد و التفريد و نريد ان نشرح ذ لك على ما عرفنا الله سبحانه فى مقاماته و علاماته و صفاته وآياته كما تأتى...".
6- رساله «تیر شهاب در راندن باب خسران مآب» از حاج محمدکریم خان کرمانی (در مجمع الرسائل فارسی): «از بیان ایشان (شیخ و سید) اصل مقامات نجبا و نقبا را تلامذه حدسها میزدند. یکی نسبت «نقابت» به ایشان میداد و یکی نسبت «نجابت» و یکی نسبت «قطبیت». و همه آنها فرض و تخمین بود و هیچیک از آنها مستمسک به نصّی نبودند و عرض شد که عالی را دانی نمیتواند شناخت و این امری است که شخص باید آنرا اعتقاد کند و به آن اعتقاد از دنیا برود».
7-- محمد خان کرماني، در «رساله در جواب سؤالات چند نفر از دوستان از اهل همدان» (در مجمع الرسائل فارسی)- مینویسد: «چنین شخصی در ملک خدا که هست نایب خاص امام است و بر همه کس تسلیم امر او فرض است اگر او را ببینند و بشناسند و هر کس از او تخلف ورزد در صورت شناختن یا دوستی نوعی و تسلیم نوعی برای او نداشته باشد در صورت نشناختن از دوستی امام خارج است و کافر است مثل سایر کفار و این نایب خاص مسلم یک نفر است، حال ما اصطلاح کردیم اسم او را ناطق گذاردیم تو میخواهی اسم دیگر بر او بگذار. این ناطق است نسبت به سایر خلق، اگر چه صامت است نسبت به امام خود بلکه او صامت است نسبت به ارکان و ارکان صامتند نسبت به امام. خلاصه مراد ما اثبات هم چو شخصی است و اگر چه بعضی از باب نادانی بگویند نواب مقامی نداشتهاند ولی آنچه برهان حکم میکند این است که ایشان باید از نقباء باشند بلکه قطب نقبا باشند و قطب هر دایره مسلم یکی است. این مطلب ما است و در کتب خود اقامه ادله برای وحدت این شخص کردهایم اگر چه اسم نبرده باشیم و اگر در مقام دیگر گفتهایم تصریح به مراد کردهایم، و اگر احیاناً یک جائی دیده که ذکر نکردهایم که او پنهان است مراد این بوده که مثل امام غایب نیست بلکه خائف مقهور است؛ چنانکه در رساله همدانیه که محل ایراد شده در مقام ذکر ضرورت گفتهایم آنچه مضمون آن است که اگر زمان اقتضا نکرد که ایشان معروف و مشهود باشند تا آخر عبارات. و همچنین در ابتدای سخن گفتهایم که او حاکم است. و همچنین در ادله اگر نظر کنی میفهمی این مطلب را که این ادله را شخص برای وحدت یک فقیه نمیآورد و شک نیست که حاکم آن نایب خاص است، نهایت صلاح در این ندیدهایم که بگوئیم مقام او چیست. خلاصه پس مطلب ما در آن مقام آن شخصی است و امروز هم کسی ادعای این مقام را نکرده، ما هم او را نشناختهایم. و اما در ظاهر میان علما هم بسا میگوئیم ناطق یکی است و مراد این است که حامل علم شیخ مرحوم اعلیاللَّه مقامه یکی است، چرا که شیخ مرحوم یک نفر عالم بودهاند و یک نفر نایب دارد و امام میفرماید که خدا عالم را نمیبرد مگر اینکه نایبی برای او میگذارد و خود او هم ملهم میشود که نایبش کیست، پس از شیخ، سید مرحوم در سلسله نایب ایشان بود و بعد از سید مرحوم، آقای مرحوم اعلی اللَّه مقامه بودند و خود ایشان هم اظهار میفرمودند که یک نفر نایب دارند و این سخن نه از این جهت ایشان را از ابدال میدانیم بلکه ایشان ادعای زیاده از علم نفرمودند و لکن چون نشر امر و اظهار فضایل با وحدت ناطق بهتر میشد و اختلاف کمتر میشد و ظاهر هم همهجا بر طبق باطن است، اینجا امر اینطور شده است که سلسله مخلصین ایشان علم ایشان را از یک نفر باید اخذ کنند با اینکه در سلسله الحمدللَّه علماء بسیارند و هر یکی در فن خود بلکه فنون ماهر و استادند معذلک آنکه علم شیخ مرحوم را دارد یک نفر است و از جهت اینکه او دوست خداست و دوست ائمه هدی دوستی او واجب است و دشمنی او حرام و چون که او حامل این علم است پس باب این علم اوست و خداوند چنین مقدر فرموده است که هر چیز را از بابش بگیرند و اگر از غیر باب او بگیرند به مطلب نمیرسند. این بود خلاصه سخن و برهان. این مطلب را از کتاب اسحاقیّه و همدانیه، به طلب بلکه عرض میکنم برهان نمیخواهد. مگر عاقل هرگز شبهه کرده است که آقا باید یک نفر باشد و بزرگ یک نفر باید باشد. و اما آنچه گفته شده است و بعض سائلین اشاره به آنها کردهاند از ردها که هر کس کرده است آنها در نزد من جواب ندارد، چرا که از لحن اقوال بر میآید که گویندگان اهل فن نبودهاند و با کسی که اهل فن نیست انسان چه سخن میتواند بگوید مثلا میگوید: این سخن خلاف ضرورت است معلوم میشود که قائل این سخن از اصول سررشته ندارد و معنی ضرورت است را نفهمیده و معاقد اجماعات اصحاب را در اصول و فروع اطلاع ندارد. من با او چه بگویم کدام ضرورت برپا شده که عالم باید ده نفر باشد یا یک نفر بلکه کدام ضرورت برپا شده است که نقباء و نجباء باید متعدد باشند. در کتب خود مشایخ که مروج امر نقباء و نجباء هستند اختلاف در عدد ایشان است و شیخ مرحوم با آن علم و شأن چیزی نفرمودهاند چه جای سایرین، بلی ضرورت برپاست که بزرگانی هستند نوعاً و همچنین ضرورت برپاست که روات اخباری هستند، دیگر در هر عصر یک نفرند یا دو تا یا ده تا، چه دخل به ضرورت اسلام دارد؟ مردم هم که بیچاره عوامند. سخنی می شنوند و به حسن ظن قبول میکنند. آن وقت بر مسلمی رد میکنند و محض تعدد علماء از صدر سلف تاکنون دلالت بر ضرورت نمیکند دلالت براینکه تا حال چنین شده است بعد نمیدانیم چه بشود، با اینکه ما قائل نشدیم به اینکه نقباء متعدد نیستند یا نجباء و علماء متعدد نیستند بلکه در رسایل دیگر مفصل نوشتهام و حدیث دلالت می کند که با هر امام دوازده نفر یا سی نفر نقیب است و هفتاد نجیب یا صد نجیب و حدیثی هم دلالت دارد بر جماعت دیگر از کاملین که حال حالت ذکر اسامی ایشان را ندارم و صوفیه هم جمعی را می شمرند ولی محل اطمینان نیست قول ایشان. خلاصه که کسی منکر تعدد ایشان نیست و منکر علماء و فقها هم نیست. ایشان هم هستند و لکن نایب خاص امام یک نفر است و در سلسله ما حامل علم شیخ هم یک نفر است».
8- همو، در «رساله در جواب يكي از رفقاي نائين » : " امام ما را حكم فرموده كه به راويان اخبار رجوع كنيم نه يك راوي و در ساير عبارات اين كتاب هم اگر نظر كني و بفهمي مي بيني كه اصل بناي آن بر اين است كه كاملين متعددند و ايشان امروز ظاهر هم نيستند و ما نگفته ايم كه كامل يكي است و نگفته ايم كه هر كس ايشان را امروز نشناسد كافر است و نگفته ايم رجوع به يك عالم يا فقيه بايد بكنند و تقليد او را بكنند و همه اين كلام حق است و صدق ولي هيچ نفي نفرموده اند اين حرف را كه امام يك نفر نايب خاص دارد كه فيوض از امام به واسطه او به خلق مي رسد . ابداً چنين نفيي نشده بلكه در همان رساله اثبات فرموده اند وجود او را ولي بطور اشاره به جهت اينكه صلاح در اظهارش نبوده در آن مقام كه مي فرمايد : نقباء و نجباء هميشه هستند بعد مي فرمايد : « فمن لم يعرف أنّ في الشيعة في كلّ عصر مؤتمّاً حقيقتاً بالإمام و هو مشايع حقيقي له ، فقد ضلّ في معرفة إمامه إذ قال بإمام بغير مأموم». ولي اين اشاره است نه تصريح و محتمل است كه مقصود از مؤتمّ همه نقباء و نجباء باشد ولي اهل اشاره مراد را مي فهمند ، خلاصه پس من مؤمنم به آنچه در اين رساله فرموده اند و خدا لعنت كند هر كس را كه خلاف اين عقيده اش باشد و مؤمنم به ساير فرمايشات ايشان و خدا لعنت كند هركس را كه خلاف آنها بگويد . پس باز به جهت تأكيد عرض مي كنم كه از براي امام نايب خاصي است به همان تفصيل كه سيد مرحوم در « حجة البالغه » فرموده اند و هميشه هم هست و هرگز نيست كه نايب خاص نباشد ولي مي شود ظاهر و مشهود باشد ؛ مثل اينكه در اول غيبت بود و مي شود خائف و مقهور باشد مثل امروز و چون مقهور است معرفت شخصيه اش بر همه كس واجب نيست ولي اگر ظاهر شد معرفتش واجب و اطاعتش حتم مي شود بر همه كس".
9- اين روايت را عالم و پیشوای شيخی محمد تقي حجة الاسلام نيّر مامقاني در کتاب صحيفة الأبرار خود نقل کرده و بعد از نقل توضيحات جالبی درباره منبع آن داده است که اينجا نقل می کنيم :
"يقول مصنف هذا الكتاب قد مر في القسم الأول من الكتاب عند ذكر حديث النورانية أن هذا الكتاب العتيق الذي نقل عنه المجلسي ره في البحار وتلميذه في العوالم حديث النورانية وحديث الخيط وغيرهما من الأخبار هو كتاب أنيس السمراء وسمير الجلساء على ما كتب الشيخ الأجل الأمجد العلام مولانا أحمد بن زين الدين الأحسائي ره بخطه الشريف على حاشية نسخة العوالم التي عندنا فإنه ره قد كتب عليها ما هذا لفظه : الظاهر أن هذا الكتاب هو كتاب أنيس السمراء وسمير الجلساء لأن هذا الحديث وحديث الخيط الأصفر مذكوران فيه. وقال في شرحه على الزيارة الجامعة عند شرح فقرة «موضع الرسالة» ما هذا لفظه الشريف : ( وذكر الإمام سيد الساجدين ع الإشارة إلى الكل على ما روي في كتاب أنيس السمراء وسمير الجلساء قال : حدثني أحمد بن عبد الله قال : حدثنا سليمان بن أحمد قال : حدثنا جعفر بن محمد قال : حدثنا إبراهيم بن محمد الموصلي قال : أخبرني أبي عن خالد عن القاسم عن جابر بن يزيد الجعفي عن علي بن الحسين ع في حديث طويل ثم تلا قوله تعالى (فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا وكانوا بآياتنا يجحدون) وهي والله آياتنا وهذه أحدها وهي والله ولايتنا يا جابر.. إلى أن قال ع : يا جابر أوتدري ما المعرفة؟ المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا... وساق الحديث إلى قوله ع : اخترعنا من نور ذاته وفوض إلينا أمور عباده ، الحديث ) انتهى كلامه زيد مقامه ، وقد نقلناه من نسخة الأصل من شرحه المذكور بخطه الشريف والسند كما ترى هو بعينه السند المذكور في العوالم ، إلا في سقوط محمد قبل إبراهيم وزيادة رجل وهو القاسم بين خالد وجابر وهو من اختلال النسخ، ثم اعلم أن هذا الحديث الشريف من الأخبار المشهورة بين أهل الحديث وقد رواه غير واحد من أصحابنا القدماء في كتبهم وإن زاد بعضهم على بعض في اللفظ ولكن المقصود حاصل من الجميع ، منهم الشيخ الجليل ابن شهر آشوب في مناقبه غير أنه لخصه كما هو دأبه في إيراد الأخبار غالبا ، ومنهم صاحب عيون المعجزات على ما نقل عنه شيخنا المجلسي في الكتاب الحادي عشر من البحار في باب معجزات أبي جعفر الباقر ع ، والسيد المؤيد العلامة السيد هاشم بن سليمان البحراني صاحب غاية المرام ره في كتابه مدينة المعاجز فإنه قال فيه في (عيون المعجزات) قال : روى لي الشيخ أبو محمد بن الحسن ابن نصر ره يرفع الحديث برجاله إلى محمد بن جعفر البرسي مرفوعا إلى جابر ره قال : ( لما أفضت الخلافة إلى بني أمية الخ ثم ساق الحديث إلى قوله فقال : يا جابر أوتدري ما المعرفة ؟ فسكت جابر ، ثم قال عنى صاحب عيون المعجزات الخبر بطوله وقد أوردت أنا المعجز الذي أظهره من هذا الخبر فقط إذ لم يكن كل كتاب يحتمل شرح الأشياء بحقائقها ، انتهى، ومنهم الحسين بن حمدان الحضيني (کذا) في كتاب الهداية غير أنه أيضا اقتصر على موضع الإعجاز منه ولم يذكر تمام الحديث ، ومنهم الحافظ العارف البرسي في كتابه لوامع الأنوار عن كتاب الأربعين وهو أيضا ذكر مختصر الحديث وفيه ( أن الباقر ع أخرج حقا فيه خيط أصفر ) وحيث كان ما في أنيس السمراء أجمع وأتم اخترنا روايته على سائر الروايات كما هو دأبنا في هذا الكتاب إلا نادرا لداع آخر."
اين هم بحث از اين روايت در رساله "تفسير حديث کنت کنز" از ميرزا علي محمد باب: "... و ما خلق الله شيئاً فی السموات و الارض الاّ بتلك الاربعة (عشر) كالواحد منه هو ملك الذی قد ايّده الله ليستقرّ علی ذلك الركن و يكتب اعمال العالمين فی ظلّه ذلك فی مقام الظّهور و ان اردت سلك الباطن الاوّل مقام البيان هو الذی يدعوا كنت و لايكون معه كنز ولامخفیّ ثم الثانی مقام المعانی و الثالث الابواب و الرّابع مقام الأمامة والخامس الاركان والسادس النقباء و السابع النّجباء و ان ذلك التفسير هو عين الاوّل و ان اردت مسلك الباطن الذی هو ابطن من الاوّل من الاوّل تلك ظهورات اسماء الحسنی فی ذكر محمّد و علیّ عليهما السلام..."
و اين هم دو نقل از مکاتيب عبد البهاء:
ج اول: «و استمعت لنغمات الورقاء المغرّدة فی أيک الثناء و اشتعلت بالنار الموقدة فی سدرة السيناء و فازت بيوم اللقاء و شکرت للّه بما أنعم عليها بهذه الفيوضات المختصّة بالنقباء النجباء الّذين لم تأخذهم لومة لائم فی ثبوتهم علی ميثاق اللّه و تمسّکهم بعهد رقم من القلم الأعلی الا انّهم من أولياء اللّه و الا انّهم هم الفائزون».
و در ج 3: « الهی الهی هؤلاء عبادک الاصفياء و احبّاؤک النجباء و أرقّاؤک النقباء قد وقعوا فی أشدّ مصيبة و بلاء بما وقع الجدال و القتال بين أهل الضلال فاقتتلوا ذئاب کاسرة و وحوش ضارية ... وقع عبدک المنيب علی الارض طريحاً و قتيل ربّ اجعله بفضلک من الشهداء و ادخله فی زمرة النقباء و اجعله من أهل الفداء فی سبيلک يا ربّ الاسماء الحسنی ...».
يكشنبه ۲۴ تير ۱۴۰۳ ساعت ۲:۰۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .