1- در بحث های مربوط به محمد عابد جابري گفتيم که حکمت مشرقی ابن سينا ربطی به مشرق به معنای خراسان در برابر بغداد آنطور که جابری مدعی است ندارد. حکمت مشرقی ابن سينا حکمتی است که ابن سينا در ادامه سنت فارابی آن را متفاوت با تفسيرهایی می داند که شماری از شارحان اسکندرانی ارسطو (و در دنباله برخی از فيلسوفان عمدتا مسيحی بغداد که خود را در سنت مشایی اسکندرانی می دانستند) نمايندگی می کردند. ابن سينا در کتاب الانصاف که مسودّه آن در 20 جلد تنظيم شده بود و جز پاره ای کوچک از آن باقی نمانده آن فلسفه را مغربی و فلسفه سنت فارابی/ ابن سينا را مشرقی، به معنای فلسفه ای غير از آنچه در سنت فلسفه دوره يونانی اسکندرانی و در دنباله آن ميان حکمای ارسطویی بغداد وجود داشت قلم می برد. او در کتاب الانصاف در مقام داوری میان این دو مکتب نظریه خود را مطرح می کند. ابن سینا البته در مجموع خود نماینده همین سنت مشرقی است و به همین دلیل هم کتابی نوشت به نام الحکمة المشرقية که برخلاف نظر هانری کوربن و بسياری ديگر ربطی به فلسفه اشراقی ندارد بلکه کتابی است درباره فلسفه همین سنت مشرقی بدون طرح و داوری درباره فیلسوفان مکتب مغربی (به همين دليل هم محتوای آن از نظر آرای فلسفی مختار تفاوتی با فلسفه کتاب شفاء ندارد).
آقای ديميتری گوتاس با وجود اينکه الحکمة المشرقية را به درستی غير مرتبط با فلسفه اشراقی می داند اما همچنان تصور می کند که مقصود از فلسفه مغربی فلسفه حکمای بغداد است در برابر حکمت ابن سينا در خراسان. اين نظر اخير البته نظر صائبی نيست و تفسير مشرقی به خراسانی ناصواب است. جالب اين است که عبد الرحمن بدوی در ارسطو عند العرب مشرقيون را فلاسفه بغدادی و مغربيون را حکمای سنت اسکندرانی و دوره ما قبل اسلام می داند. در واقع بدوی ابن سينا را در مقام داور ميان اين دو سنت مشرقی و مغربی قرار می دهد. آشکارا معلوم است بدوی از درک درست عبارات ابن سينا در جاهایی که کتاب الانصافش را توصيف کرده عاجز بوده است. ابن سينا از شمار مغربيان به برخی حکمای مسیحی بغداد که آنها را هم پيروان شارحان قديم می داند انتقاد دارد در حالی که موضع او در الانصاف و تکه های باقی مانده از آن بیشتر متمایل به مشرقیون است و شگفتا که بدوی که خود متن را منتشر کرده دچار بی دقتی شده.
2-مواضع مثبت ابن سینا نسبت به مشرقيين؛ اينجا باورهای مشرقيين يعنی همان سنت فلسفی اسلامی از فارابی تا ابن سینا. این فلسفه البته ربطی به فلسفه اشراقی ندارد (نظر کوربن)؛ کما اينکه مقصود فلسفه جغرافیای خراسان (نظر جابری) نیست. اين فلسفه مشرقی با آرای ابن سينا در شفاء هماهنگ و یکسان است. الحکمة المشرقية ابن سينا ارتباطی با فلسفه اشراقی ندارد تنها چنانکه خود ابن سينا در مقدمه همين کتاب می گويد در الحکمة المشرقية صرفا نظرات نهایی را گفته و به رد و اظهار نظر درباره آرای شارحان قديم ارسطویی نپرداخته. تفصيلش را در بحث های نقد جابری بيان کرده ام.
3-ابن سينا در مقدمه الحکمة المشرقية به روشنی هدف از تأليف اين کتاب را بيان می کند. در اينجا از مشرقيين ياد می کند و روشن است که مقصود او حکمای سنت فلسفه اسلامی در برابر مفسران سنت ارسطویی مشایی است. مشرقيين يعنی همان سنت فارابی و آنچه ابن سينا خود را در ادامه همان سنت می داند. اینجا نه مشرقی اشاره به اشراق دارد (چنانکه گوتاس هم به خوبی در مقاله اش تبيين کرده) و نه ربطی به فلسفه خراسانی در برابر فلسفه بغدادی دارد که جابری به خطا گمان برده. فلسفه مشرقی یعنی همان فلسفه ابن سينا که در آثار ديگرش هم می بينيم؛ يعنی فلسفه فيلسوفان مسلمان در سنت فارابی/ ابن سینا.
4-شادروان علینقی منزوی در زمينه احيای آثار پدرش مرحوم آقابزرگ طهرانی و فهرست نگاری نسخه های خطی خدمات شايان توجهی کرد. با اين وصف در زمينه تاريخنگاری انديشه آرای سست و غير مستندی داشت و با وجود آنکه از او نوشته های بسياری به يادگار مانده عمده آنها به دليل همين رويکرد غير علمی عملا غير قابل استفاده است و بيشتر به يک خوانش ايدئولوژيک از متون می ماند تا تحقيقات مستند تاريخی. تأثير اين باورها را در تصحيح آثار مرحوم پدرش هم می بينيم و نيز در مقدمه ها و پاورقی های کتاب هایی که از عربی چه از متون قدمایی و چه از تحقيقات معاصرين ترجمه کرد. در بحث های محمد عابد جابری به اين نکته توجه دادم که منزوی و جابری هر دو قرائت مشابهی از تاريخ تفکر و دين در اسلام دارند؛ منتهی به صورتی معکوس. نمی دانم آيا منزوی جابری را می شناخت يا نه. شيوه فکری منزوی تا اندازه زيادی تحت تأثير هانری کوربن بود. بعد از منزوی کسانی ديگر چون پرويز اذکایی و به تازگی يکی دو نفری از مدعيان آشنایی با آيين های مزديسنا و مانی همين شيوه را دنبال کرده و می کنند. خطای روشی و نظری اين عزيزان اين است که در تاريخ انديشه شباهت ها را بيشتر از تمايزها جدی می گيرند.
5-خطای محمد عابد جابری در اين کتاب و چند کتاب ديگرش که برای تبيين نظامات معرفتی در تمدن و تفکر اسلامی نوشته و منجر به نتيجه گيری های بسيار بی پايه و سست و گاه در حد مضحک شده می دانيد چيست؟ همان خطایی که مرحوم علینقی منزوی هم گرفتارش شد؛ گرچه به گونه ای معکوس. اين دو نويسنده تشخيص ندادند که در تاريخ نگاری فکر آنچه بايد مبنای تحليل قرار گيرد تشخيص شباهت ها نيست بلکه تمايزهاست. اين چنين است که نظريه ابن سينا درباره حقيقت نفس را محمد عابد جابری مذهب هرمسی قلم برده و ...
6-داوری های محمد عابد الجابری در کتاب هایش درباره اندیشه فلسفی ابن سینا نشان می دهد اين نويسنده کمترين درکی از تفکر ابن سينا و فلسفه او نداشته؛ سهل است چنين می نمايد که از درک درست حتی يک صفحه از ساده ترين آثار ابن سينا عاجز بوده. ساده لوحی است کسی گمان کند بدون داشتن زمينه لازم آموزشی برای فهم فلسفه ابن سينا می توان ده ها و بل صدها صفحه درباره او نوشت بی آنکه حتی به خود زحمت يک ارجاع درست و دقيق به آثاری مانند شفاء و اشارات و مباحثات و رسائل نفس ابن سينا را داد. ارجاعاتی ديده می شود اما روشن است که نويسنده حتی به مقام \"تصور\" نرسيده چه رسد به \"تصديق\" و نقد و بررسی. در بحث امشب بيشتر به اين موضوع می پردازم.
آقای ديميتری گوتاس با وجود اينکه الحکمة المشرقية را به درستی غير مرتبط با فلسفه اشراقی می داند اما همچنان تصور می کند که مقصود از فلسفه مغربی فلسفه حکمای بغداد است در برابر حکمت ابن سينا در خراسان. اين نظر اخير البته نظر صائبی نيست و تفسير مشرقی به خراسانی ناصواب است. جالب اين است که عبد الرحمن بدوی در ارسطو عند العرب مشرقيون را فلاسفه بغدادی و مغربيون را حکمای سنت اسکندرانی و دوره ما قبل اسلام می داند. در واقع بدوی ابن سينا را در مقام داور ميان اين دو سنت مشرقی و مغربی قرار می دهد. آشکارا معلوم است بدوی از درک درست عبارات ابن سينا در جاهایی که کتاب الانصافش را توصيف کرده عاجز بوده است. ابن سينا از شمار مغربيان به برخی حکمای مسیحی بغداد که آنها را هم پيروان شارحان قديم می داند انتقاد دارد در حالی که موضع او در الانصاف و تکه های باقی مانده از آن بیشتر متمایل به مشرقیون است و شگفتا که بدوی که خود متن را منتشر کرده دچار بی دقتی شده.
2-مواضع مثبت ابن سینا نسبت به مشرقيين؛ اينجا باورهای مشرقيين يعنی همان سنت فلسفی اسلامی از فارابی تا ابن سینا. این فلسفه البته ربطی به فلسفه اشراقی ندارد (نظر کوربن)؛ کما اينکه مقصود فلسفه جغرافیای خراسان (نظر جابری) نیست. اين فلسفه مشرقی با آرای ابن سينا در شفاء هماهنگ و یکسان است. الحکمة المشرقية ابن سينا ارتباطی با فلسفه اشراقی ندارد تنها چنانکه خود ابن سينا در مقدمه همين کتاب می گويد در الحکمة المشرقية صرفا نظرات نهایی را گفته و به رد و اظهار نظر درباره آرای شارحان قديم ارسطویی نپرداخته. تفصيلش را در بحث های نقد جابری بيان کرده ام.
3-ابن سينا در مقدمه الحکمة المشرقية به روشنی هدف از تأليف اين کتاب را بيان می کند. در اينجا از مشرقيين ياد می کند و روشن است که مقصود او حکمای سنت فلسفه اسلامی در برابر مفسران سنت ارسطویی مشایی است. مشرقيين يعنی همان سنت فارابی و آنچه ابن سينا خود را در ادامه همان سنت می داند. اینجا نه مشرقی اشاره به اشراق دارد (چنانکه گوتاس هم به خوبی در مقاله اش تبيين کرده) و نه ربطی به فلسفه خراسانی در برابر فلسفه بغدادی دارد که جابری به خطا گمان برده. فلسفه مشرقی یعنی همان فلسفه ابن سينا که در آثار ديگرش هم می بينيم؛ يعنی فلسفه فيلسوفان مسلمان در سنت فارابی/ ابن سینا.
4-شادروان علینقی منزوی در زمينه احيای آثار پدرش مرحوم آقابزرگ طهرانی و فهرست نگاری نسخه های خطی خدمات شايان توجهی کرد. با اين وصف در زمينه تاريخنگاری انديشه آرای سست و غير مستندی داشت و با وجود آنکه از او نوشته های بسياری به يادگار مانده عمده آنها به دليل همين رويکرد غير علمی عملا غير قابل استفاده است و بيشتر به يک خوانش ايدئولوژيک از متون می ماند تا تحقيقات مستند تاريخی. تأثير اين باورها را در تصحيح آثار مرحوم پدرش هم می بينيم و نيز در مقدمه ها و پاورقی های کتاب هایی که از عربی چه از متون قدمایی و چه از تحقيقات معاصرين ترجمه کرد. در بحث های محمد عابد جابری به اين نکته توجه دادم که منزوی و جابری هر دو قرائت مشابهی از تاريخ تفکر و دين در اسلام دارند؛ منتهی به صورتی معکوس. نمی دانم آيا منزوی جابری را می شناخت يا نه. شيوه فکری منزوی تا اندازه زيادی تحت تأثير هانری کوربن بود. بعد از منزوی کسانی ديگر چون پرويز اذکایی و به تازگی يکی دو نفری از مدعيان آشنایی با آيين های مزديسنا و مانی همين شيوه را دنبال کرده و می کنند. خطای روشی و نظری اين عزيزان اين است که در تاريخ انديشه شباهت ها را بيشتر از تمايزها جدی می گيرند.
5-خطای محمد عابد جابری در اين کتاب و چند کتاب ديگرش که برای تبيين نظامات معرفتی در تمدن و تفکر اسلامی نوشته و منجر به نتيجه گيری های بسيار بی پايه و سست و گاه در حد مضحک شده می دانيد چيست؟ همان خطایی که مرحوم علینقی منزوی هم گرفتارش شد؛ گرچه به گونه ای معکوس. اين دو نويسنده تشخيص ندادند که در تاريخ نگاری فکر آنچه بايد مبنای تحليل قرار گيرد تشخيص شباهت ها نيست بلکه تمايزهاست. اين چنين است که نظريه ابن سينا درباره حقيقت نفس را محمد عابد جابری مذهب هرمسی قلم برده و ...
6-داوری های محمد عابد الجابری در کتاب هایش درباره اندیشه فلسفی ابن سینا نشان می دهد اين نويسنده کمترين درکی از تفکر ابن سينا و فلسفه او نداشته؛ سهل است چنين می نمايد که از درک درست حتی يک صفحه از ساده ترين آثار ابن سينا عاجز بوده. ساده لوحی است کسی گمان کند بدون داشتن زمينه لازم آموزشی برای فهم فلسفه ابن سينا می توان ده ها و بل صدها صفحه درباره او نوشت بی آنکه حتی به خود زحمت يک ارجاع درست و دقيق به آثاری مانند شفاء و اشارات و مباحثات و رسائل نفس ابن سينا را داد. ارجاعاتی ديده می شود اما روشن است که نويسنده حتی به مقام \"تصور\" نرسيده چه رسد به \"تصديق\" و نقد و بررسی. در بحث امشب بيشتر به اين موضوع می پردازم.
يكشنبه ۳ دي ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۲۲
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .