"در میان قدمای ما، معتزله دربارۀ شرایط نزول وحی و ریزش فرهنگ عربی در متن مقدس سخن گفته بودند. این هم یک امر نامتعارف بود و منتقدان معتزله، یعنی اشاعره و فقها، سخنان آنها را نمیپسندیدند. به هر حال فرهنگ عربی اقتضائاتی داشته و منتقدان معتزله فکر میکردند اگر پای این مباحث به میان بیاید، از قدسی بودن متن مقدس کاسته میشود؛ چراکه در فرهنگ عربی درست و نادرست و خالص و ناخالص قاطی است و اگر بپذیریم این امور در متن مقدس ریزش کرده است، متن از آن یکدستی و قدسی بودن خارج میشود. اما معتزله چنین نمیانگاشتند. پاسخ ایشان این بود که تلقی ما از شکلگیری متن مقدس، متفاوت از تلقی رایج است، اما این روایت به فهم معقولتری از زمینۀ پیدایی متن مقدس مدد میرساند."
این ها بخشی از مطالبی است از جناب آقای سروش دباغ در گفتگویی که در زیر لینک آن را می گذارم. کاش ایشان مستند سخن خود را می نوشتند. کجا معتزله چنین سخنانی گفته اند؟ متأسفانه روشنفکری دینی اهمیت چندانی به تحقیقات تاریخی نمی دهد. باری معتزله قائل به ادبی بودن و مجازی بودن سخن خدا در قرآن بوده اند و از اینرو تأویل ادبی را جائز می دانسته اند اما این کجا و مطالبی که اینجا به معتزله و مخالفانشان نسبت داده شده؟
این هم لینک مطلب:
http://zeitoons.com/20193
دو کلمه در در نقد چند سطر از دکتر سروش دباغ
"در مناظره با بهمن پور همچنین این نکته از سوی دکتر سروش مطرح شده است: «چگونه میشود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنّت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجّیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمّیت چه چیزی را نفی و منع میکند؟/ شارح و مبین خواندن پیشوایان شیعه هم گرهی از این کار فرو بسته نمیگشاید چراکه کثیری از سخنان آن پیشوایان احکامی جدید و بیسابقه است.» حال سوال این است: اگر کثیری از سخنان ائمه احکامی جدید و بیسابقه بوده و همین امر نشانۀ نقض خاتمیت است، کثیری از سخنان روشنفکران دینی و حتی روحانیان نواندیش هم چنان خصلتی دارد. وقتی نواندیشان دینی احکام جدید صادر میکنند و دکتر سروش هم وحی را همچنان جاری میداند و عرفا و فیلسوفان را کسانی میداند که به اتکاء وحی و شهود سخنانی تازه گفتهاند و بر اسلام افزودهاند، آیا از خاتمیت چیزی جز اسمی بیمسما باقی میماند؟
داوری آقای سروش دربارۀ تلقی برخی شیعیان از امامت این است که ایشان تلویحاً منزلت و موقعیتی را که برای پیامبر قائلاند، برای امامان شیعه هم قائلاند و نسبت میان امامت و خاتمیت روشن نیست. یعنی قول ائمۀ شیعه هم مفترضالطاعه است و باید از آنها “اطاعت” کرد. این تلقی از امامت، در میان شیعیان غالی، جاری و ساری است. شیعیان غالی این مدعا را به زبان نمیآورند ولی عملاً چنین موضعی دارند. مثلاً احکام خمس در شکل کنونیاش در سنت نبوی سابقه ندارد و متعلق به ائمه است. اغلب شیعیان هم چون ائمه را همانند پیامبر مفترض الطاعه میدانند، احکام ائمه دربارۀ خمس را همانند احکام پیامبر در موضوعات دیگر میدانند. نقد دکتر سروش به چنین شیعیانی این است که چرا ائمه را کنار پیامبر مینشانید و همان جایگاه و منزلتی را که برای پیامبر قائلید، برای ائمه هم قائل میشوید. اما آنچه که دربارۀ عمل نواندیشان دینی گفتید، پاسخش این است که نواندیشان دینی در حال تحقق بخشیدن به رفرم در سنت دینیاند با تأسی به روح حاکم بر این سنت؛ بدین معنا، این کار ناقض خاتمیت نیست. نواندیشان دینی میگویند ما در این روزگار پیام سنت نبوی را، که در زمینه و زمانۀ دیگری تکون یافته، با تأسی به امکانات و ابراز و ادوات آن سنت، بازخوانی و بازآفرینی میکنیم. مدلول این سخن این است که به نزد نواندیشان دینی، خاتمیت هم اسم دارد و هم مسما. مضافاً بر اینکه نواندیشان دینی، فقیه نیستند که احکام صادر کنند، بلکه تأملات الهیاتی- فلسفی- عرفانی- دین شناسانۀ خود را با مخاطبان در میان می گذارند. همین و نه بیشتر."
لینک: http://zeitoons.com/20193
و این هم آن دو کلمه:
این سخنان از نقطه نظر تاریخ کلام و مذاهب اسلامی و همچنین تاریخ فقه و شکلگیری دانش فقه ایرادهای جدی دارد که من به آن اینجا نمی پردازم. منتهی به این دو کلمه بسنده می کنم که اولا آنچه شیعه می گوید حجیت مطلق قول امام است و این حجیت ارتباطی با مقوله ختم نبوت ندارد. این حجیت مستند به گفتار پیامبر است و به طور خاص حدیث ثقلین. پیامبر در مقام پیامبری حجیت قول و فهم و نظر و رأی امامان پس از خود را بنابر دکترین تشیع تأیید کرده و بدان حجیت مطلق داده است. این ربطی به عقیده غلات ندارد. ثانیا: آنچه شما می فرمایید که روشنفکری دینی عهده دار آن است درست همانطور که شخصی که با شما گفتگو را انجام داده به درستی تذکر داده می تواند با همان منطق شما و جناب دکتر سروش ناقض ختم نبوت تلقی گردد. چرا برداشت شما بعد از ۱۴۰۰ سال از عصر نبوت و فهمتان از قرآن قابل اعتنا باشد و ناقض ختم نبوت نباشد اما برداشت و فهم امامان شیعه که در دامن سنت پیامبر و تحت تعلیم او بوده اند نافی ختم نبوت باید قلمداد گردد؟ خوب مگر زمانی که روشنفکری دینی با توجه به مقاصد شریعت تفسیری نوین از شریعت به دست می دهد کارش چیزی جز ارائه نحوه ای از تفسیر قرآن است؟ خوب. بنا بر نظر شیعه قول امام تفسیر قرآن است منتهی تفسیری که حجیت آن را پیامبر تضمین داده و پیشاپیش قبول کرده است. اینکه مجاری علم امام نسبت به قرآن را چه بدانیم گرچه مهم است اما مدخلیتی در این بحث ندارد. آنچه مهم است این است که ولو تفسیری از قرآن از سوی امامان شیعه مخالف با ظواهر کتابی باشد مادام که اصالت آن تأیید شده باشد و گفتار حقیقتا از سوی امام باشد در آن صورت از دیدگاه شیعه تفسیری است قابل استناد و حجت. اینکه امامان فرموده اند آنچه از ما رسیده را با قرآن عرضه کنید بحث اثباتی است و نه ثبوتی و مرتبط با اخبار آحاد و به نظر بسیاری از فقها و اصولیان شیعه محدود به بحث تعارض اخبار (این بحث تفصیلی می طلبد که جایش اینجا نیست و نویسنده این سطور را نظری خاص است که باید مستقلا درباره آن بنویسم). تازه در آنجا هم گفته اند عدم مخالفت که با موافقت به معنایی که شما در ذهن شریفتان دارید فرق می کند. اصولیان دیری است این بحث ها را کاویده اند، فتأمل.
چند نکته اضافی در نقد گفتاری از دکتر سروش
ابتدا نقل بخشی از این گفتار:
من در باب امامت و ولايت چيزي بيش از آنچه قبلاً در " بسط تجربه نبوي" و در "مسأله خاتميت" آوردهام, نگفتهام. شايسته است آن را دوباره بخوانيد. خاتميت, چنانکه من در مييابم, مقتضايش اين است که پس از پيامبر سخن هيچ کس در رتبه سخن وي نمينشيند و حجيّت گفتار او را ندارد. حال سخن در اين است که امامت را شرط کمال دين شمردن و امامان را برخوردار از وحي باطني و معصوم و مفترضالطاعه دانستن (چنان که شيعيان ميدانند) چگونه بايد فهميده شود که با خاتميت ناسازگار نيفتد و سخنشان در رتبه سخن پيامبر ننشيند و حجيت گفتار او را پيدا نکند؟ آنان را شارح و مبيّن معصوم قرآن و کلام پيامبر دانستن نيز گرهي از کار فروبسته اين سؤال نميگشايد. آيا امامان, براي پاسخ به هر سؤالي, به کلمات پيامبر رجوع ميکردند و آنها را ميخواندند (در کجا؟) و ميانديشيدند و آنگاه جواب ميگفتند يا جوابها (چنانکه شيعيان ميگويند) نزدشان حاضر بود و نيازي به اجتهاد و إعمال رويـّت و پژوهش و تحليل نداشتند. و لذا سخني که ميگفتند بيچون و چرا وبي احتمال خطا و بر اثر الهام الهي, عين کلام پيامبر بود و جاي اعتراض نداشت؟ اگر اين دوّمي باشد, فرق پيامبر و امام در چيست؟ و آيا در اين صورت, جز مفهومي ناقص و رقيق از خاتميت چيزي بر جاي خواهد ماند؟ شما طوري از نقش شارح بودن امامان شيعه سخن ميگوئيد که گويي "مجتهد معصوم"اند اما مگر مجتهد معصوم خود مفهومي تناقصآلود نيست؟ باري جواب اين سؤالات هر چه باشد, آيا امامان را در رتبه پيامبر ندانستن و بنيان خاتميت را استوار کردن و "سنگ خاتميت را بر سينه زدن" (به قول شما) جفا بر اسلام و کاستن از منزلت ولايت است؟.
پاسخ: نکته نخست اینکه حجیت ربطی به مقوله نبوت ندارد. نکته دوم اینکه فرض طاعت الزاما به معنی فرض عصمت نیست. بدون نظریه عصمت هم می توان از فرض طاعت سخن گفت. البته متکلمان شیعه بر لزوم عصمت امام استدلال کرده اند اما نه صرفا به دلیل فرض طاعتشان بلکه به دلیل فرض امامتشان. نکته سوم که بسیار مهم است این است که بخش زیادی از فقه اسلامی مستند به آرای فقهی فقهای مسلمان به معنی عام آن است و از منطوق قرآن و حدیث پیامبر نمی توان شاهدی بر آن پیدا کرد. فقهای سنی قیاس و رأی و استحسان و گاهی قول اهل مدینه و یا قول صحابی را در تکمیل فقه مأثور حجت می دانند و در مقابل امامیه به حجیت قول امام از عترت پیامبر باور دارد (حدیث ثقلین). بسیاری از آنچه امروز در فقه اسلامی بدان عمل می شود نتیجه اجتهادات و فقه ورزی فقیهان است. از جمله در مقام استنباط از ظواهر کتابی و استناد به عمومات قرآنی و بحث در صور مختلف تخصیصات و مفهوم و استدلالات و تمسک به اصل و از این قبیل. صرف اینکه در فقه چیزی آمده که پیامبر بدان تصریح نکرده مانع از قبول اعتقاد به ختم نبوت نیست. اینکه گفته شود این ها همه اجتهادات است و بنابراین نافی ختم نبوت نیست اما قول به حجیت قول امام به دلیل اینکه بر فرض شیعی از مقوله اجتهاد نیست با آن فرق می کند البته درست نیست چرا که درست است که این ها همه اجتهادات فقهی است اما از دیدگاه فقهای اهل سنت عمل به یکی از اجتهادات فرض واجب مقلد است. تازه بنابر نظریه تصویب که کار سخت تر هم هست چرا که اصلا عمل واجب همان رأی اجتهادی فقیه و ظن اوست. به هرحال فرق شیعه و اهل سنت فقط در این است که شیعه می گوید قول علمی مبنای حجیت و عمل است و اهل سنت مطلق ظنون مجتهد را در غیر منصوص معتبر می دانند. و بالاخره نکته آخر اینکه قول به مجتهد معصوم گرچه قول شایع در امامیه نیست اما برخلاف گفتار جناب آقای دکتر سروش مستلزم تناقض نیست چرا که می توان فرض کرد شخص امام هر بار با نظر در ادله اجتهاد می کند اما خداوند تصرفی می کند که نظر امام همواره مطابق با واقع و صواب باشد.
این یک ویدئوی کوتاهی است از جناب آقای دکتر سروش درباره نظریه ایشان در خصوص وحی. آن را اینجا می گذارم.
فقط لازم است گفته شود درست است که بخشی از آیات قرآن را می توان در سایه نظریه ایشان خواند و فهمید و شاید شواهدی از آنها برای تأیید نظریه رؤیاهای رسولانه پیدا کرد اما بیش از آن آیات دیگری در قرآن وجود دارد که بی تردید با نظریه ایشان ناسازگار است و دقیقا دخالت مستقیم خداوند و خطاب مستقیم او را نسبت به پیامبر بیان می کند به نحوی که تأویل آن آیات و ارجاعشان به دیدگاه آقای دکتر سروش مستلزم تکلف های بسیار و حتی غیر متعارفی است. حل مشکلی که ایشان بدان اشارت می کند از طرق دیگر هم ممکن است و نیازی به چنین نظریه ای برای حل آن نیست. هم فلاسفه از قدیم در این زمینه سخنان مهمی گفته اند و هم متکلمان اشعری. اسماعیلیه هم دیدگاه های مهمی درباره ماهیت وحی دارند که شاید بتوان از آنها به عنوان نظریات بدیل استفاده کرد. به نظرم یکبار قرآن را از آغاز تا انجام خواندن می تواند بر ناسازگاری نظریه آقای سروش با محتوای قرآن در مقام یک متن یکپارچه و آنچه خود قرآن در مقام معرفی خود و در مقام خطاباتش عرضه می کند گواهی دهد و نیاز به ردی تفصیلی نیست. با این وصف در یادداشتی دیگر به نقد نوشته ای تازه از ایشان در همین زمینه خواهم پرداخت.
https://www.youtube.com/watch?v=nE-iN4uSK5I&feature=youtu.be
این ها بخشی از مطالبی است از جناب آقای سروش دباغ در گفتگویی که در زیر لینک آن را می گذارم. کاش ایشان مستند سخن خود را می نوشتند. کجا معتزله چنین سخنانی گفته اند؟ متأسفانه روشنفکری دینی اهمیت چندانی به تحقیقات تاریخی نمی دهد. باری معتزله قائل به ادبی بودن و مجازی بودن سخن خدا در قرآن بوده اند و از اینرو تأویل ادبی را جائز می دانسته اند اما این کجا و مطالبی که اینجا به معتزله و مخالفانشان نسبت داده شده؟
این هم لینک مطلب:
http://zeitoons.com/20193
دو کلمه در در نقد چند سطر از دکتر سروش دباغ
"در مناظره با بهمن پور همچنین این نکته از سوی دکتر سروش مطرح شده است: «چگونه میشود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنّت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجّیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمّیت چه چیزی را نفی و منع میکند؟/ شارح و مبین خواندن پیشوایان شیعه هم گرهی از این کار فرو بسته نمیگشاید چراکه کثیری از سخنان آن پیشوایان احکامی جدید و بیسابقه است.» حال سوال این است: اگر کثیری از سخنان ائمه احکامی جدید و بیسابقه بوده و همین امر نشانۀ نقض خاتمیت است، کثیری از سخنان روشنفکران دینی و حتی روحانیان نواندیش هم چنان خصلتی دارد. وقتی نواندیشان دینی احکام جدید صادر میکنند و دکتر سروش هم وحی را همچنان جاری میداند و عرفا و فیلسوفان را کسانی میداند که به اتکاء وحی و شهود سخنانی تازه گفتهاند و بر اسلام افزودهاند، آیا از خاتمیت چیزی جز اسمی بیمسما باقی میماند؟
داوری آقای سروش دربارۀ تلقی برخی شیعیان از امامت این است که ایشان تلویحاً منزلت و موقعیتی را که برای پیامبر قائلاند، برای امامان شیعه هم قائلاند و نسبت میان امامت و خاتمیت روشن نیست. یعنی قول ائمۀ شیعه هم مفترضالطاعه است و باید از آنها “اطاعت” کرد. این تلقی از امامت، در میان شیعیان غالی، جاری و ساری است. شیعیان غالی این مدعا را به زبان نمیآورند ولی عملاً چنین موضعی دارند. مثلاً احکام خمس در شکل کنونیاش در سنت نبوی سابقه ندارد و متعلق به ائمه است. اغلب شیعیان هم چون ائمه را همانند پیامبر مفترض الطاعه میدانند، احکام ائمه دربارۀ خمس را همانند احکام پیامبر در موضوعات دیگر میدانند. نقد دکتر سروش به چنین شیعیانی این است که چرا ائمه را کنار پیامبر مینشانید و همان جایگاه و منزلتی را که برای پیامبر قائلید، برای ائمه هم قائل میشوید. اما آنچه که دربارۀ عمل نواندیشان دینی گفتید، پاسخش این است که نواندیشان دینی در حال تحقق بخشیدن به رفرم در سنت دینیاند با تأسی به روح حاکم بر این سنت؛ بدین معنا، این کار ناقض خاتمیت نیست. نواندیشان دینی میگویند ما در این روزگار پیام سنت نبوی را، که در زمینه و زمانۀ دیگری تکون یافته، با تأسی به امکانات و ابراز و ادوات آن سنت، بازخوانی و بازآفرینی میکنیم. مدلول این سخن این است که به نزد نواندیشان دینی، خاتمیت هم اسم دارد و هم مسما. مضافاً بر اینکه نواندیشان دینی، فقیه نیستند که احکام صادر کنند، بلکه تأملات الهیاتی- فلسفی- عرفانی- دین شناسانۀ خود را با مخاطبان در میان می گذارند. همین و نه بیشتر."
لینک: http://zeitoons.com/20193
و این هم آن دو کلمه:
این سخنان از نقطه نظر تاریخ کلام و مذاهب اسلامی و همچنین تاریخ فقه و شکلگیری دانش فقه ایرادهای جدی دارد که من به آن اینجا نمی پردازم. منتهی به این دو کلمه بسنده می کنم که اولا آنچه شیعه می گوید حجیت مطلق قول امام است و این حجیت ارتباطی با مقوله ختم نبوت ندارد. این حجیت مستند به گفتار پیامبر است و به طور خاص حدیث ثقلین. پیامبر در مقام پیامبری حجیت قول و فهم و نظر و رأی امامان پس از خود را بنابر دکترین تشیع تأیید کرده و بدان حجیت مطلق داده است. این ربطی به عقیده غلات ندارد. ثانیا: آنچه شما می فرمایید که روشنفکری دینی عهده دار آن است درست همانطور که شخصی که با شما گفتگو را انجام داده به درستی تذکر داده می تواند با همان منطق شما و جناب دکتر سروش ناقض ختم نبوت تلقی گردد. چرا برداشت شما بعد از ۱۴۰۰ سال از عصر نبوت و فهمتان از قرآن قابل اعتنا باشد و ناقض ختم نبوت نباشد اما برداشت و فهم امامان شیعه که در دامن سنت پیامبر و تحت تعلیم او بوده اند نافی ختم نبوت باید قلمداد گردد؟ خوب مگر زمانی که روشنفکری دینی با توجه به مقاصد شریعت تفسیری نوین از شریعت به دست می دهد کارش چیزی جز ارائه نحوه ای از تفسیر قرآن است؟ خوب. بنا بر نظر شیعه قول امام تفسیر قرآن است منتهی تفسیری که حجیت آن را پیامبر تضمین داده و پیشاپیش قبول کرده است. اینکه مجاری علم امام نسبت به قرآن را چه بدانیم گرچه مهم است اما مدخلیتی در این بحث ندارد. آنچه مهم است این است که ولو تفسیری از قرآن از سوی امامان شیعه مخالف با ظواهر کتابی باشد مادام که اصالت آن تأیید شده باشد و گفتار حقیقتا از سوی امام باشد در آن صورت از دیدگاه شیعه تفسیری است قابل استناد و حجت. اینکه امامان فرموده اند آنچه از ما رسیده را با قرآن عرضه کنید بحث اثباتی است و نه ثبوتی و مرتبط با اخبار آحاد و به نظر بسیاری از فقها و اصولیان شیعه محدود به بحث تعارض اخبار (این بحث تفصیلی می طلبد که جایش اینجا نیست و نویسنده این سطور را نظری خاص است که باید مستقلا درباره آن بنویسم). تازه در آنجا هم گفته اند عدم مخالفت که با موافقت به معنایی که شما در ذهن شریفتان دارید فرق می کند. اصولیان دیری است این بحث ها را کاویده اند، فتأمل.
چند نکته اضافی در نقد گفتاری از دکتر سروش
ابتدا نقل بخشی از این گفتار:
من در باب امامت و ولايت چيزي بيش از آنچه قبلاً در " بسط تجربه نبوي" و در "مسأله خاتميت" آوردهام, نگفتهام. شايسته است آن را دوباره بخوانيد. خاتميت, چنانکه من در مييابم, مقتضايش اين است که پس از پيامبر سخن هيچ کس در رتبه سخن وي نمينشيند و حجيّت گفتار او را ندارد. حال سخن در اين است که امامت را شرط کمال دين شمردن و امامان را برخوردار از وحي باطني و معصوم و مفترضالطاعه دانستن (چنان که شيعيان ميدانند) چگونه بايد فهميده شود که با خاتميت ناسازگار نيفتد و سخنشان در رتبه سخن پيامبر ننشيند و حجيت گفتار او را پيدا نکند؟ آنان را شارح و مبيّن معصوم قرآن و کلام پيامبر دانستن نيز گرهي از کار فروبسته اين سؤال نميگشايد. آيا امامان, براي پاسخ به هر سؤالي, به کلمات پيامبر رجوع ميکردند و آنها را ميخواندند (در کجا؟) و ميانديشيدند و آنگاه جواب ميگفتند يا جوابها (چنانکه شيعيان ميگويند) نزدشان حاضر بود و نيازي به اجتهاد و إعمال رويـّت و پژوهش و تحليل نداشتند. و لذا سخني که ميگفتند بيچون و چرا وبي احتمال خطا و بر اثر الهام الهي, عين کلام پيامبر بود و جاي اعتراض نداشت؟ اگر اين دوّمي باشد, فرق پيامبر و امام در چيست؟ و آيا در اين صورت, جز مفهومي ناقص و رقيق از خاتميت چيزي بر جاي خواهد ماند؟ شما طوري از نقش شارح بودن امامان شيعه سخن ميگوئيد که گويي "مجتهد معصوم"اند اما مگر مجتهد معصوم خود مفهومي تناقصآلود نيست؟ باري جواب اين سؤالات هر چه باشد, آيا امامان را در رتبه پيامبر ندانستن و بنيان خاتميت را استوار کردن و "سنگ خاتميت را بر سينه زدن" (به قول شما) جفا بر اسلام و کاستن از منزلت ولايت است؟.
پاسخ: نکته نخست اینکه حجیت ربطی به مقوله نبوت ندارد. نکته دوم اینکه فرض طاعت الزاما به معنی فرض عصمت نیست. بدون نظریه عصمت هم می توان از فرض طاعت سخن گفت. البته متکلمان شیعه بر لزوم عصمت امام استدلال کرده اند اما نه صرفا به دلیل فرض طاعتشان بلکه به دلیل فرض امامتشان. نکته سوم که بسیار مهم است این است که بخش زیادی از فقه اسلامی مستند به آرای فقهی فقهای مسلمان به معنی عام آن است و از منطوق قرآن و حدیث پیامبر نمی توان شاهدی بر آن پیدا کرد. فقهای سنی قیاس و رأی و استحسان و گاهی قول اهل مدینه و یا قول صحابی را در تکمیل فقه مأثور حجت می دانند و در مقابل امامیه به حجیت قول امام از عترت پیامبر باور دارد (حدیث ثقلین). بسیاری از آنچه امروز در فقه اسلامی بدان عمل می شود نتیجه اجتهادات و فقه ورزی فقیهان است. از جمله در مقام استنباط از ظواهر کتابی و استناد به عمومات قرآنی و بحث در صور مختلف تخصیصات و مفهوم و استدلالات و تمسک به اصل و از این قبیل. صرف اینکه در فقه چیزی آمده که پیامبر بدان تصریح نکرده مانع از قبول اعتقاد به ختم نبوت نیست. اینکه گفته شود این ها همه اجتهادات است و بنابراین نافی ختم نبوت نیست اما قول به حجیت قول امام به دلیل اینکه بر فرض شیعی از مقوله اجتهاد نیست با آن فرق می کند البته درست نیست چرا که درست است که این ها همه اجتهادات فقهی است اما از دیدگاه فقهای اهل سنت عمل به یکی از اجتهادات فرض واجب مقلد است. تازه بنابر نظریه تصویب که کار سخت تر هم هست چرا که اصلا عمل واجب همان رأی اجتهادی فقیه و ظن اوست. به هرحال فرق شیعه و اهل سنت فقط در این است که شیعه می گوید قول علمی مبنای حجیت و عمل است و اهل سنت مطلق ظنون مجتهد را در غیر منصوص معتبر می دانند. و بالاخره نکته آخر اینکه قول به مجتهد معصوم گرچه قول شایع در امامیه نیست اما برخلاف گفتار جناب آقای دکتر سروش مستلزم تناقض نیست چرا که می توان فرض کرد شخص امام هر بار با نظر در ادله اجتهاد می کند اما خداوند تصرفی می کند که نظر امام همواره مطابق با واقع و صواب باشد.
این یک ویدئوی کوتاهی است از جناب آقای دکتر سروش درباره نظریه ایشان در خصوص وحی. آن را اینجا می گذارم.
فقط لازم است گفته شود درست است که بخشی از آیات قرآن را می توان در سایه نظریه ایشان خواند و فهمید و شاید شواهدی از آنها برای تأیید نظریه رؤیاهای رسولانه پیدا کرد اما بیش از آن آیات دیگری در قرآن وجود دارد که بی تردید با نظریه ایشان ناسازگار است و دقیقا دخالت مستقیم خداوند و خطاب مستقیم او را نسبت به پیامبر بیان می کند به نحوی که تأویل آن آیات و ارجاعشان به دیدگاه آقای دکتر سروش مستلزم تکلف های بسیار و حتی غیر متعارفی است. حل مشکلی که ایشان بدان اشارت می کند از طرق دیگر هم ممکن است و نیازی به چنین نظریه ای برای حل آن نیست. هم فلاسفه از قدیم در این زمینه سخنان مهمی گفته اند و هم متکلمان اشعری. اسماعیلیه هم دیدگاه های مهمی درباره ماهیت وحی دارند که شاید بتوان از آنها به عنوان نظریات بدیل استفاده کرد. به نظرم یکبار قرآن را از آغاز تا انجام خواندن می تواند بر ناسازگاری نظریه آقای سروش با محتوای قرآن در مقام یک متن یکپارچه و آنچه خود قرآن در مقام معرفی خود و در مقام خطاباتش عرضه می کند گواهی دهد و نیاز به ردی تفصیلی نیست. با این وصف در یادداشتی دیگر به نقد نوشته ای تازه از ایشان در همین زمینه خواهم پرداخت.
https://www.youtube.com/watch?v=nE-iN4uSK5I&feature=youtu.be
دوشنبه ۲۰ تير ۱۴۰۱ ساعت ۵:۱۳
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .