آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۴۷٫۴۰۷ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۸۰ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۰۸۵
بازدید از این یادداشت : ۴۴۵

پر بازدیدترین یادداشت ها :
قبلاً در مقاله انتقادات ابن طاوس از شريف مرتضی به آنچه ابن طاوس درباره سديد الدين حمصي، متکلم برجسته امامی سده ششم قمری و نويسنده کتاب المنقذ من التقليد (ويا التعليق العراقي) در فرج المهموم گفته اشاراتی کرديم. در اين يادداشت کوتاه اطلاعاتي تاريخی در رابطه با سديد الدين حمصي که ابن طاوس در آثارش به دست داده و همچنين موضع او را نسبت به منظومه کلامی حمصي را مورد بحثی مختصر قرار می دهيم.
در فرج المهموم ابن طاوس به اين نکته که حمصي در سفر عراق کتاب المنقذ من التقليد را به درخواست نيايش ورام بن أبي فراس نوشته اشاره می کند. حمصي در سفر عراق خود در شهر حله ميهمان امير ورّام بن أبي فراس، نيای ابن طاوس بود. اين مطلب به دليل جايگاه ورّام در ميان شيعيان دورانش و به طور خاص در شهر حله می تواند اهميت و ابعاد حمايت از حمصي را از سوی ورّام نشان دهد. بنابر گزارش ابن طاوس، به درخواست و در واقع تکليف ورّام، سديد الدين يک سالی در شهر می ماند و کتاب المنقذ را املاء می کند. خود ورّام هم در محضر سديد الدين به قرائت و تحصيل می پردازد. طبق گزارش ابن طاوس آنچه در المنقذ من التقليد آمده حتماً مورد تأييد ورّام به عنوان رهبر و رئيس جامعه شيعه عراق قرار داشته چرا که به نظر او در آن زمان کتابی نمی توانسته در عراق تأليف شود الا اينکه مطالبش برخلاف ديدگاه های ورّام نباشد. از گفتار ابن طاوس همچنين بر می آيد که علاوه بر المنقذ من التقليد نوشته های ديگری هم که حاصل اين سفر حمصي به عراق که در سنين نسبتاً بالای عمر او اتفاق افتاد بود در اختيار حلي ها قرار داشته است (ابن طاوس قسمتی از يکی از اين نوشته ها را که اينک مفقود است به مناسبات بحث از احکام نجوم نقل می کند). بنابر روايت ابن طاوس، سديد الدين حمصي کتاب المنقذ را به اين دليل تحرير می کند تا بعد از بازگشت از سفر عراق به عنوان کتابی مورد مراجعه اصحاب اماميه در حله قلمداد شود (برای اين مطالب، نک: فرج المهموم، ص 74 تا 82). ابن طاوس می گويد نسخه ای از المنقذ در اختيار دارد که ورّام در پشت نسخه درباره مؤلفش با ستايش بسيار سخن گفته بوده. از عبارات ورّام پيداست که حمصي قبل از 605 ق، سال درگذشت ورّام از دنيا رفته بوده (قبلاً می دانستيم که حمصي تا سال 600 دست کم زنده بوده است). عبارت ابن طاوس اين است: "وكان جدي ورام ابن ابي فراس قدس الله روحه ونور ضريحه من أورع من رأيناه عارفا باصول الدين وأصول الفقه والفقه وتاركا ما تقتضيه الرياسة الدنيوية بالكلية وكان معظما للحمصي ولكتابه التعليق العراقى فاما تعظيمه للحمصي فان جدي وراما ما عرفت انه كان يلقب احداً ورأيت خطه على هذا الجزء الثاني بما هذا لفظه: تأليف الشيخ المفيد العالم الاجل الاوحد سديد الدين ظهير الاسلام لسان المتكلمين أسد المناظرين محمود بن علي بن الحسن الحمصي رضي الله عنه ورحمه وأرضاه وحشره مع الائمة الطاهرين المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين انتهى" (نک: فرج المهموم، ص 145 تا 146). همه اينها نشان می دهد که در آن زمان سديد الدين به عنوان مرجع شيعيان عراقی دست کم در دانش کلام به حساب می آمده است. همان زمان ابن ادريس حلّي هم در حلّه از مرجعيت فقهی برخوردار بود و ورّام با او ظاهراً روابط خوبی داشت و دست کم در برخی آرای فقهی مورد نزاع ميان حليّان سخت جانب نظر فقهی ابن ادريس را می گرفته است. ما قبلاً در مقاله "نويسنده اين دو کتاب کيست؟ : اختلافات فقيهان امامی در اواخر سده ششم بر سر يک مسئله فقهی" به اين بحث پرداخته ايم. در آنجا نشان داديم که نظر حمصي نسبت به ابن ادريس چندان مثبت نبوده است، گرچه ابن ادريس خود از حمصي ستايش می کرده است. البته هم ابن ادريس و هم حمصي هر دو بر ضرورت اجتهاد در فقه امامی و خروج از تقليد در فقهيات از شيخ طوسي اتفاق نظر داشتند. ابن ادريس و حمصي در واقع هر دو برخلاف نظر شيخ طوسي قائل به نظر مکتب متکلمان و به طور خاص شريف مرتضی در عدم حجيت اخبار آحاد بودند (در کتابش المصادر در اصول فقه، حمصي به آرای مرتضی در الذريعة عنايت بسيار داشته است) اما با اين وصف حمصي چندان به دقت نظر ابن ادريس باورمند نبود. در مسئله مواسعه و مضايقه که در مقاله بالا از آن بحث کرده ايم سديد الدين حمصي موضعی مخالف ابن ادريس داشت و جالب اينکه با همه اعتقادی که ورّام بن أبي فراس به استادش حمصي داشت اما در اين مسئله مخالف با او بود و جانب ابن ادريس را می گرفت و در شهر حله هم مبنا را بر اين اساس قرار داد و بر مواظبت بر آن تأکيد می داشت. به هر حال بنابر گزارش ابن طاوس، ورّام از نواده اش ابن طاوس خواسته بود کتاب المنقذ حمصي را بياموزد و تعاليمش را محفوظ دارد. اين ظاهراً به عنوان يک سياست مذهبی برای شيعيان شهر حلّه بود که در عقايد از مکتب کلامی شريف مرتضی دست شسته و به مکتب حمصي پايبندی داشته باشند. مکتب حمصي درست است که اصلاً مبتنی بر تعاليم ابو الحسين بصري بود منتهی در مسائل اختلافی ميان شريف مرتضی و استادش شيخ مفيد به دليل مناسبات مکتب ابو الحسين با مکتب بغدادی معتزله که شيخ مفيد به آنها نزديکی بيشتری داشت عملاً زمينه را برای جانبداری حمصي در پاره ای از مسائل از مکتب شيخ مفيد در مقابله با مرتضی فراهم می کرد و حمصي خود آگاهانه از اين شيوه در دفاع از آرای شيخ مفيد بهره می برد. به اين ترتيب برای حلي ها التزام به مکتب حمصي به نحوی نوعی التزام به کلام قديم شيعه که آن را با شيخ مفيد می شناختند قلمداد می شد (در اين مورد بحث مفصلی دارم که بايد زمانی آن را تحرير و منتشر کنم). بنابر گزارش ابن طاوس (ص 214)، ورّام خود حتی با کتاب الفائق ملاحمي آشنا بود و آن را ستايش می کرد. می دانيم که اين کتاب ملاحمي در اختيار حمصي قرار داشته و از آن در تأليف کتاب المنقذ من التقليد بهره برده بوده است. حمصي طبعاً نسخه ای از کتاب الفائق را در هنگام تأليف المنقذ در حله در اختيار داشته، حال يا آن را با خود در سفر عراق همراه می داشته و يا اينکه نسخه آن قبلا در حله موجود بوده و به هر حال بعد از آن هم در کتابخانه ورّا بن ابی فراس موجود بوده است. بعدها ابن طاوس و علامه حلی هم از کتاب الفائق در آثارشان نقل می کنند.
گفتيم که با وجود اختلاف ابن ادريس و حمصي در پاره ای از مسائل فقهی و نظر منفی حمصي نسبت به ابن ادريس اما هر دوی آنها به ضرورت بازگشت به مبانی اجتهادی در فقه تأکيد داشتند. در اين ميان هر دو چنانکه گذشت معتقد به عدم حجيت اخبار آحاد بودند و اين چيزی بود که نه تنها شريف مرتضی بر آن بود بلکه شيخ مفيد هم که مرجعيت او در کلام مورد تأکيد و تجديد دوباره دست کم در ميان حلی ها قرار گرفته بود بدان باورمند بود. ابن ادريس البته در علم کلام مرجعيتی همچون حمصي نداشت اما می دانيم که او هم به آرای ابو الحسين بصري بی اعتنا نبوده است (نمونه، نک: ابن ادريس، اجوبة مسائل، ص 186). به هرحال ابن طاوس گزارش می کند که در حالی که سيزده سال بيش نداشت نيايش از او خواست کتاب حمصي را فرا گيرد. ابن طاوس در فرج المهموم البته چنانکه در مقاله خود درباره انتقادات بر شريف مرتضی نوشتيم با وجود ستايش از حمصي از او انتقاداتی هم می کند. سبب انتقاداتش در آنجا البته بحث احکام نجوم است و اينکه حمصي در کتابش از آن انتقاد کرده است. با اين وصف به نظر می رسد که او با همه اصرار و تأکيدی که نيايش بدو در حفظ و پاسداشت حمصي و کتابش المنقذ من التقليد داشت در نهايت چندان دلخوشی از حمصي نداشته است. در مسئله فقهی مواسعه و مضايقه چنانکه در مقاله مورد اشاره گفتيم البته ابن طاوس جانب حمصي و نظر او را می گرفته و مخالف موضع فقهی ابن ادريس بوده اما از نقطه نظر کلی فقهی با نظر هر دوی ابن ادريس و حمصي در مسئله حجيت اخبار آحاد مخالف بوده است. در حقيقت همانطور که ابن طاوس در فرج المهموم می نويسد و ما در مقاله مربوط به انتقاداتش بر شريف مرتضی نقل کرديم ابن طاوس از اين موضع شريف مرتضی که حجيت اخبار آحاد را رد می کرده انتقاد می کرده و جانب نيای اعلايش شيخ طوسي را می گرفته است. بنابراين ابن طاوس موضعش در فقه مخالف موضع ابن ادريس و انتقاداتش در السرائر بر علیه شيخ طوسي و همچنين موضع سديد الدين حمصي بود. وانگهی ابن طاوس به طور کلی و دست کم در سال های رشد علمی خود مخالف دانش کلام بود و اصولاً موضعی اخباری داشت و حتی با تصدی مقام افتاء مخالف بوده است. بدين ترتيب با وجود آنکه او به تبع نيايش از حمصي ستايش می کند اما در مجموع چندان به تعاليم او وفادار نبوده است. البته در مقام داوری ميان مواضع شيخ مفيد و شريف مرتضی و اختلافات ميان آن دو ابن طاوس در مجموع از کلام سنتی شيعه که شيخ مفيد نماينده آن بود دفاع می کرد. در همان مقاله مربوط به انتقادات او بر شريف مرتضی ديديم که چگونه او در موضوع شيئيت معدوم جانب شيخ مفيد را برخلاف شريف مرتضی می گيرد و اين جایی است که طبعا تأثير حمصي را هم می توان در اين رويکرد ديد. در مجموع به نظر می رسد که برای او مواضع شيخ مفيد در مباحث کلامی بيشتر نشان دهنده موضع امامان شيعه و کلام سنتی شيعه است تا شريف مرتضی که به مکتب بهشميان معتزلی گرايش داشت. اين موضع را بعداً عده ای ديگر هم در ميان علمای شيعه اتخاذ کردند و مواضع کلامی شيخ مفيد را بيشتر متناسب با منظومه الهياتی ائمه شيعه می دانستند (من اميد می برم وقتی ديگر به اين موضوع و با تفصيلی بيشتر بپردازم). خود ابن طاوس هم در آثارش به رساله ای از قطب الدين راوندي اشاره می کند که در آن گزارشی از تمامی اختلافات شيخ مفيد و شريف مرتضی گزارش شده بوده است. ما در جای ديگری نشان داده ايم که اهميت يافتن دوباره مکتب شيخ مفيد در کلام اماميه خود تحت تأثير روی آوردن حلي ها و ساير اماميه در سده های هفتم به بعد قمری به مکتب سديد الدين حمصي بوده است (چگونگی اين فرايند را در آن نوشته به تفصيل و با شواهد کافی بحث کرده ام که منتشر می شود). اما به هر حال انتقاد از مکتب بهشمي از سوی ابن طاوس خود در نهايت به معنی انتقاد کلی از دانش کلام بود. او چنانکه در کشف المحجة توضيح می دهد بر تکيه بر مأثورات امامان و عدم خوض در دانش کلام تأکيد می کند (اين روند تمايل به مکتب شيخ مفيد تا انتقاد کلی از دانش کلام منحصر در مورد ابن طاوس نيست. ديگرانی هم بر همين شيوه رفته اند که جزئيات آن را در نوشته ای که قبلاً بدان اشاره رفت و خواهم نوشت توضيح می دهم. در ميان زيديه يمن همين روند انتقاد از مکتب بهشمی به نتايج مشابهی انجاميد؛ توضيحش بماند برای وقتی ديگر).

اينجا تکه ای از سديد الدين حمصي که ابن طاوس در فرج المهموم (ص 74 به بعد) از اثری ناشناخته و مفقود او که ذکرش رفت نقل می کند را همراه با توضيحات و انتقادات ابن طاوس می آورم:
ومن ابلغ ما وقفت عليه في معارضة المنجمين في تصانيف متاخري علماء الاصحاب، ما ذكره شيخ المتكلمين في زمانه محمود بن علي الحمصي رضوان الله عليه وهو ممن وصل العراق للحج والزمه جدى ورام بن ابي فراس قدس الله روحه، ونور ضريحه بالاقامة سنة وقرأ عليه وبالغ في الاحسان إليه، وكلامه عندنا الآن في مجلد فيه مهمات مسائل قد ساله عنها جملة من الاعيان وعليها خطه رحمه الله بانها قرأت عليه، وقد اعترف ايضا بما يتعلق في النجوم من جهة الحساب وانكر كون النجوم علة موجبة أو فاعلة مختارة أو مؤثرة كما قررناه سواء فقال في صحة حساب النجوم ما هذا لفظه، وأقول انا لا نرد عليهم فيما يتلعق في الحساب من تسيير النجوم واتصالاتها التي يذكرونها فان ذلك مما لا يهمنا ولا هو مما يقابل بانكار ورود، أقول انا فهذا منه رحمه الله بان حسابها لا يقابل بانكار ورود، ثم قال لما انتهى الى ابطال ان النجوم علة أو مختارة وذكر وجوها صحيحة لكنها على طريقة المتكلمين في اطالة الالفاظ والتعقيد على السامعين، والذي ذكرناه في كتابنا هذا من ابطال كونها علة أو مختارة واضح للخواص والعوام قريب الى الافهام، وزاد في ابطال كون النجوم علة ما معناه ان قال ويبطل بكل ما يبطل دعوى المجبرة باننا غير مختارين وذكر من جواباته هو وطرقه في ان النجوم ما هي علة موجبة ولا فاعلة مختارة ما لا حاجة الى ذكره والذي ذكرناه ما يحتاج الى تعب عند العارفين ثم لما ابطل احكام النجوم بكونها علة ومختارة سال نفسه فقال ما هذا لفظه، فان قيل كيف تنكرون وقد علمنا انهم يحكمون بالكسوف والخسوف وروية الاهلة ويكون الامر على ما يحكمون في ذلك. وكذا يخبرون عن أمور مستقبلة تجري على الانسان فتجري تلك الامور على ما اخبروا عنها فمع الوضوح للامر الذي ذكرناه كيف تدفع الاحكام، ثم قال رحمه الله في الجواب ما هذا لفظه، قلنا ان اخبارهم في الكسوف والخسوف وروية الاهلة ليس من باب الاحكام وانما هو من باب الحساب لانهم يعلمون من طريق الحساب ان الشمس متى يكون هذا باجتماعها مع القمر في موضع احدى العقدتين الرأس والذنب يرتفع هنا لك العرض بينهما فتتوسط الارض بينهما فينقطع نور الشمس عنه فيبقى بلاضوء، إذ هو يستمد الضوء والنور من الشمس وذلك هو الخسوف، ويعلمون من طريق الحساب ايضا مقدار اقل الابعاد بين الشمس والقمر عند انصرافه عن المحاق الذي يكون القمر معه مرئيا ولا يكون بدونه مرئيا فيخبرون به، وهذا من باب الحساب من باب الحكم انما الحكم ان يقولوا ان كان كسوف أو خسوف كان من الحوادث كذا وكذا. أقول لعل الشيخ العالم الحمصي رحمه الله اكتفى بهذا الكلام بما قدمناه، والا فكيف يقول مثله مع فضله ان هذا ليس من هذا الباب وقد قال حكموا في حسابهم بالكسوف والخسوف ورؤية الاهلة في وقت معين يصح الحكم بذلك، واما قوله انما الحكم ان يقولوا إذا كان كسوف أو خسوف كان من الحوادث كذا وكذا، فاقول ان هذا الذي ذكره يكون حكمه حكم الاول وفرعا عليه، وكلاهما يسمى حكما عند الانصاف مع انهم يحكمون بحوادث عند الكسوف والخسوف، فلا أرى كلامه في هذا الباب متناسبا لما كان عليه من العلوم المشهورة بين ذوي الالباب إلا أن يكون له كلام ولم نره، وما ذكرناه ههنا فليس بصواب، ثم قال الحمصي رحمه الله، ما هذا لفظه، فاما الامور المستقبلة التي يخبرون عنها، فأكثرها لا يقع على ما يقولون منها، وانما يقع قليل منه بالاتفاق، ومثل ذلك يقع لاصحاب الفال والزجر الذين لا يعرفون النجوم، بل للعجائز اللاتي يتناقلن بالاحجار، والذي قد يخبر به المصروع وكثير من ناقصي العقول عن اشياء، فيتفق وقوع ما يخبرون عنه، أقول وهذا ايضا يستحيل أن يكون ذكره معتقدا أنه كاف في الرد عليهم لان المنجمين من معلوم حالهم ان الذي يخبرون عنه في المستقبل انما هو بالحساب على نحو الطريق الواجبة في الكسوف والخسوف فكيف ينسب بعضها الى التحقيق والوفاق، وبعضها الى الاتفاق، كما يتفق للمصروع وللناقصي العقول، وهذا مالا يرتضي من يعرفه ان ينسب إليه، ولعله رحمه الله قاله لعذر أو غلط ناسخه، وقد تقدم فيما حكيناه عن كتاب الاهليلجة عن مولانا الصادق صلوات الله عليه، ان علم النجوم يستحيل ان يكون عن تجربة أو عادة، ولا يصح ان يكون تعليمه من غير الله تعالى على لسان انبيائه عليهم السلام... وقال رحمه الله في تمام المسالة المذكورة في غير التعليق، ومن جيد ما يبطل به قولهم ان تقول لاهل الاحكام خذ الطالع واحسب وانعم النظر فيه واحكم أافعل هذا أم لا افعله، تشير بذلك الى أي شئ يعرض لك فان حكم انك تفعله فلا تفعله، أو انك لا تفعله فافعله فتخالفه، أقول انا، وهذا ايضا قد استعظمت قدره ان يعتقد جودة هذا القول في الرد على جميع اصحاب الاحكام، وانما هذا يرد على من يدعي ان النجوم علة موجبة واما من يقول ان النجوم جعلها الله المختار لذاته دلائل على السعود والنحوس والحوادث فانه يقول لشيخنا الحمصي زيادة عما قدمناه من جواب المرتضى قدس الله روحه ان حكمه بانك ان فعلت أمرا كان سعادة لك لايمنع انك تخالفه ويكون نحوسا لك كما ان الله جل جلاله دل على طاعته وهى سعادة لعباده فاختار خلق منهم النحوس لمخالفته، ويكون المنجم قد اطلع بمقدار علمه على ما حكم به ولم يطلع على حده وقد تقدم تمام هذا الجواب في جوابنا المرتضى تغمده الله برحمته، واعلم انه يقتضى لهذا الشيخ المعظم الحمصي رضوان الله عليه انه معتقد لصحة النجوم والحساب، وهذه موافقة لما حررناه ودللنا عليه في هذا الكتاب، وهو من اواخر من تخلف من العلماء الموصوفين، وافضل من انتفع بالقراءة عليه أهل العراق من المتكلمين وكان جدي ورام قدس الله روحه ونور ضريحه يرجحه على غيره من العلماء ويفضل تصنيفه على من لا يجري مجراه من الفضلاء، وقد كان تحقيقه لهذه المسالة في علم النجوم في الجزء الثاني من (التعليق العراقى) كما حكيناه عن لفظ تحقيقه، في حياة جدي ورام في دار ضيافته تغمده الله برحمته دليلا على ان جدي ورام رضوان الله عليه كان قائلا به ومعتقدا لما اشار الحمصي إليه، لانه لم يصنف بالعراق ما يخالف جدي فيه، وخاصة في علم النجوم الذي صار من مهمات ما ينبغي كشفه والدلالة عليه، كما تقدم في اشارتنا إليه...

پنجشنبه ۷ دي ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۸
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت