در اهل سنت دست کم از عصر غزالی کلام و حتی فلسفه بخشی غیر قابل تفکیک از دکترین عقیدتی بخش عظیمی از اهل سنت شد. یعنی دست کم اشعریان دیگر نمی توانستند نسبت به کلام و فلسفه ابن سینا بی تفاوت باشند. ماتریدی ها هم با تأخیر به همین گرایش پیوستند و تنها بخش اندکی از اهل سنت یعنی حنبلیان بغداد و شامات نسبت به کلام و فلسفه بی اعتنا بودند، سهل است گرایشات کلامی و فلسفی را رد هم می کردند. با این وجود حتی در میان آنان کسانی مانند ابن عقیل به کلام اعتنا داشتند. سلاح حنبلیان بر علیه کلام و فلسفه و منطق سلفی گری و دعوت به حدیث بود. بعدها البته با ظهور ابن تیمیه گرایش به سلفی گری حنبلیان مقارن شد با اقدام آنان به ردیه نویسی بر اهل فلسفه و منطق و کلام. محمد بن عبد الوهاب که تفکرش احیای اندیشه های ابن تیمیه بود خود به اندازه ابن تیمیه فلسفه و کلام را نمی فهمید اما هرچه هست به واسطه او و جریان وهابیت فلسفه و کلام ستیزی شد سکه رایج در نجد و بعدها در عربستانی که سعودیش می خوانند.
مکتب تشیع جریان مشابهی را در حدیث گرایی تجربه کرد اما خیلی زود با همت متکلمان اصولی گرایی و کلام محوری جای خود را به اخباری گری داد. ملا امین استرابادی در عصر صفوی در پی احیای اخباری گری قدیم بود اما او خود آشنا با فلسفه و کلام هر دو بود و نوک تیز حمله او نه فلسفه و کلام بلکه اجتهاد اصولی در فقهیات بود. با این وصف نتیجه کار او گسترش اندیشه اخباری در عصر صفوی و حدیث گرایی علامه مجلسی و مکتب او بود. با تشدید نزاع اصولی و اخباری در عصر وحید و بحرانی و پیروزی اصولیان بر اخباریان گرچه فلسفه در کانون بحث ها نبود اما عملا به دلیل غلبه شیوه های اصولی در حوزه های علمیه و ارتباط اصول و فلسفه در مکتب آخوند فقیهان شیعی همواره نظری هم به فلسفه داشته اند.
جریان مکتب معارفی مشهد با فلسفه مخالف است. با کلام هم مخالف است. مبنای اصلی آنان در عقاید حدیث است اما حدیث را در قالب بحث هایی متأثر از مکاتب قدیم کلام و فلسفه و عرفان می بیند و تفسیر می کند، با این وصف اما ادعای خلوص ورزی هم می کند. درست همانطور که سلفی های سنی ادعای خلوص باوری در عقاید و رویکردهایشان می کنند. با وجود تفاوت میان این دو گرایش اما نتیجه یکسان است: تعطیلی عقل و نظر ورزی در عرصه تفسیر دین و نصوص. با این وصف برخلاف مورد اهل سنت که به دلیل ضعف آموزش های کلامی و فلسفی در ازهر از یک سو و ضعف اجتهاد و نهادهای سنتی فقه اجتهادی در قرون اخیر از دیگر سو سلفی گری سنی متأسفانه دست برتر را در اسلام سنی در دهه های اخیر پیدا کرده است در اسلام شیعی به نظر من مکتب تفکیک راه به جایی نخواهد برد. دلیلش روشن است: اجتهاد اصولی در اسلام شیعی با فلسفه و کلام پیوستگی عمیقی دارد و در حوزه های ما توجه به فلسفه بیش از پیش رو به رشد و عمق است. دست کم تدریسش رو به رشد است. جامعه ایران هم جامعه ای است که اقتضای سلفی گری ندارد. تفکر غالب در نسل جوان ما پرسشگری است. دیانت عوامانه راهکار مطلوب نیست. مکتب تفکیک فرضش این است که همه علمای اسلام که به فلسفه و کلام تعلق خاطر داشته اند راه به خطا رفته اند و به مکتب اهل بیت نادانسته خیانت کرده اند. معلوم است که این حرف تا چه اندازه سخیف است.
سوال روشن من از مکتب تفکیک این است: گیرم فلسفه و کلام را از دایره فهم اجتهادی دین خارج کردید، با اصول فقه چه می کنید که مبانی آن آمیخته با مبانی فلسفی و منطقی و کلامی است؟ با بنیان های ادبی و هرمنوتیک و مبانی فهم و تفسیر چه می کنید که در فرهنگ و تمدن اسلامی از روز نخست با منطق و فلسفه ارسطویی پیوند خورد؟
در مقدمه فصل دوم نقد مکتب تفکیک نشان خواهم داد که تا چه اندازه اصلا ادعای تفکیک در اندیشه ممکن است و در این چارچوب، نخست مبانی زبان شناسانه آنان را نقد می کنم.
يكشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۸:۳۱
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .