حاشیه ای است بر نوشته مفید جناب دکتر نصر الله پورجوادی که در صفحه ایشان در فیسبوک منتشر شده است.
۱- من با آقای دکتر پورجوادی موافقم که آشنایی با تصوف بی آشنایی با زبان و ادب فارسی و همچنین آشنایی عمیق با مکتب تصوف خراسان کاری است مشکل و غلط انداز. حتی برای شناخت ابن عربی نیز لازم است مکتب تصوف خراسان را نیک شناخت. ابن عربی به هر حال متأثر از این مکتب بوده گرچه در نهایت مکتب عرفانی او ریشه های نظری بسیار گسترده تری داشته است. با این همه معتقدم در کلام ایشان نوعی جفا به جایگاه ابن عربی دیده می شود که شاید لازم است اصلاح شود. ابن عربی اگر اهمیت دارد نه از آن جهت است که باید او را با سلمی و خرگوشی و قشیری و ابو سعید ابوالخیر و یا با عطار و شمس تبریزی و مولانا مقایسه کنیم. ابن عربی مهم است به دلیل دیدگاههای فلسفی او که تنها به دلائلی با عنوان عرفان نظری معروف شده است. بنابراین محی الدین ابن عربی را (به ویژه با تفسیر قونوی و قیصری و ابن ترکه) باید بیشتر در ساحت همسخنی با فیلسوفان فهمید تا با حلاج و احمد غزالی و عین القضات. مقایسه میان زبدة الحقائق و یا تمهیدات عین القضات از یک سو و فصوص ابن عربی و فکوک قونوی و مصباح الانس فناری از دیگر سو آشکارا گواهی است بر این حقیقت.
۲- تصوف درست است که همواره گرایشی در میان شافعیان و اشعریان و سنیان بوده است اما فراموش نکنیم که تصوف را نمی توان تنها در مکتب تصوف خراسانی آن طور که قشیری نماینده آن است خلاصه کرد. تصوف به معنای جامع آن شامل مکاتبی هم می شود که از همان آغاز واکنش منفی سنیان را برانگیخت، از آن میان برخی از نمایندگان مکتب بغدادی که سنت حلاجی را دنبال می کردند و یا پیش از آن مکتب ملامتیان (می دانیم که یکی از مهمترین بنیادهای مکتب تصوف خراسان در سده پنجم در واقع مکتب تصوف بغداد بود). تازه اگر بخواهیم اهل سنت را تنها به اشعریان و سنیان سنتهای شافعی و حنفی خلاصه و محدود نکنیم باید گفت عموماً حنبلیان با تصوف مشکل داشته اند، دست کم با برخی از سنتهای آن. اگر از دوران متأخرتر حنبلی نخواهم اینجا نمونه بیاورم کافی است بگویم که در بغداد، احمد بن حنبل و حنبلیان با شماری از مهمترین سنتهای تصوف مخالف بودند. تنها بعدها بود که با ابو منصور اصفهانی و ابو نعیم و عبد القادر گیلانی کم و بیش حنبلیان با تصوف و آن هم با گونه های خاصی از آن همدلی نشان دادند. خود استاد بهترین پژوهشها را در باب ابو منصور سامان داده اند. وضعیت ابو اسماعیل هروی معروف به خواجه عبدالله انصاری تا اندازه ای متفاوت است و هنوز اما و اگرها درباره موضع دقیق او در این زمینه بسیار است.
۳- اینکه چرا نصر حامد ابو زید از حارث محاسبی یاد کرده و نه از بسیاری دیگر شاید به این دلیل است که حارث محاسبی سهم مهمی در سنت مکتب بغداد داشته است. جایگاه حارث محاسبی در سنت جنید بغدادی و پیروانش البته پوشیده نیست. در مقاله ای که درباره ابن عطا در مجله معارف منتشر کرده ام اشاره وار بدان پرداخته ام.
۴- مخالفان اصلی معتزله هیچگاه اصحاب حدیث نبودند. مخالفان اصلی آنان سنتهایی بودند در میان اهل سنت که با آنان توان همسخنی داشتند و اهل نظر قلمداد می شدند اما عقاید معتزلیان را نمی پذیرفتند. اینان کسانی بودند که بخشی از آنان به جهمیان و مرجیان جبر گرا نسب می بردند (و برخی در سنتهای بشر مریسی و یا حتی ضرار بن عمرو و یا دیگر سنتهایی که جای بحثش اینجا نیست در شمار بودند) و یا در شمار اهل حدیث اهل نظر بودند که از آنان عموماً به نظار اهل حدیث در منابع یاد می شود مانند ابن کلاب و قلانسی و با تمایزهایی حارث محاسبی. اینان برخلاف اصحاب حدیثی که حنبلیان نمایندگان آنان بودند اتفاقاً اهل نظر و کلام ورزی بودند منتهی دیدگاههای معتزلیان را نمی پسندیدند کما اینکه با بسیاری از دیدگاهای اصحاب حدیث حنبلی مسلک مخالف بودند. ابوالحسن اشعری نظرات و باورهای اهل حدیث مخالف کلام و نظر را تئوریزه نکرد، او با آنان و گرایشات حنبلی مخالف بود و این از جای جای آثار اصلی او پیداست. ابوالحسن اشعری در واقع درست در همان سنتی قرار می گیرد که ابن کلاب و ابوالعباس قلانسی پیش از او قرار داشتند، گرچه عملاً بعدها گرایش نظار اهل حدیث به نام او شناخته شد و آن مکتب به وسیله وی و شاگردانش صورتبندی کاملتری یافت. مکتب اشعری هم در دوره های بعد، درست در همان روزگارانی که تصوف خراسان غالباً شافعی و اشعری بود اتفاقاً بزرگترین مشکلش نه معتزلیان که حنبلیان و اصحاب حدیث بود (نمونه را ببینید در داستان محنه ابن القشیری در بغداد با حنبلیان). بعدها هم ابن تیمیه که با تصوف مخالف بود همزمان با اشعریان هم مخالف بود و در واقع اصحاب حدیث را نمایندگی می کرد.
۵- اصحاب حدیث به معنای مخالفان جهمیان در بغداد که احمد بن حنبل آنها را نمایندگی می کرد (در واقعه محنه) مکتبی کهنتر از مکتب نظار اهل حدیث که ابن کلاب و قلانسی و بعداً ابوالحسن اشعری آنها را نمایندگی می کردند نبود. در واقع اهل حدیث به معنای پیروان احمد بن حنبل واکنشی بود همزمان، هم به جهمیان و معتزلیان و هم به اهل سنت معتقد به سنتهای ابو حنیفه و شافعی که در میان آنان گرایش های اولیه اهل نظر پیدا شد و بعداً راه به مکتب اشعری از یک سو و مکتب ماتریدی از دیگر سو برد. تفصیل مطلب را در کتابی که به پیشنهاد ناشری در تهران مشغول نوشتن هستم نوشته ام و اینجا مجال پرداختن تفصیلی بدان نیست.
۱- من با آقای دکتر پورجوادی موافقم که آشنایی با تصوف بی آشنایی با زبان و ادب فارسی و همچنین آشنایی عمیق با مکتب تصوف خراسان کاری است مشکل و غلط انداز. حتی برای شناخت ابن عربی نیز لازم است مکتب تصوف خراسان را نیک شناخت. ابن عربی به هر حال متأثر از این مکتب بوده گرچه در نهایت مکتب عرفانی او ریشه های نظری بسیار گسترده تری داشته است. با این همه معتقدم در کلام ایشان نوعی جفا به جایگاه ابن عربی دیده می شود که شاید لازم است اصلاح شود. ابن عربی اگر اهمیت دارد نه از آن جهت است که باید او را با سلمی و خرگوشی و قشیری و ابو سعید ابوالخیر و یا با عطار و شمس تبریزی و مولانا مقایسه کنیم. ابن عربی مهم است به دلیل دیدگاههای فلسفی او که تنها به دلائلی با عنوان عرفان نظری معروف شده است. بنابراین محی الدین ابن عربی را (به ویژه با تفسیر قونوی و قیصری و ابن ترکه) باید بیشتر در ساحت همسخنی با فیلسوفان فهمید تا با حلاج و احمد غزالی و عین القضات. مقایسه میان زبدة الحقائق و یا تمهیدات عین القضات از یک سو و فصوص ابن عربی و فکوک قونوی و مصباح الانس فناری از دیگر سو آشکارا گواهی است بر این حقیقت.
۲- تصوف درست است که همواره گرایشی در میان شافعیان و اشعریان و سنیان بوده است اما فراموش نکنیم که تصوف را نمی توان تنها در مکتب تصوف خراسانی آن طور که قشیری نماینده آن است خلاصه کرد. تصوف به معنای جامع آن شامل مکاتبی هم می شود که از همان آغاز واکنش منفی سنیان را برانگیخت، از آن میان برخی از نمایندگان مکتب بغدادی که سنت حلاجی را دنبال می کردند و یا پیش از آن مکتب ملامتیان (می دانیم که یکی از مهمترین بنیادهای مکتب تصوف خراسان در سده پنجم در واقع مکتب تصوف بغداد بود). تازه اگر بخواهیم اهل سنت را تنها به اشعریان و سنیان سنتهای شافعی و حنفی خلاصه و محدود نکنیم باید گفت عموماً حنبلیان با تصوف مشکل داشته اند، دست کم با برخی از سنتهای آن. اگر از دوران متأخرتر حنبلی نخواهم اینجا نمونه بیاورم کافی است بگویم که در بغداد، احمد بن حنبل و حنبلیان با شماری از مهمترین سنتهای تصوف مخالف بودند. تنها بعدها بود که با ابو منصور اصفهانی و ابو نعیم و عبد القادر گیلانی کم و بیش حنبلیان با تصوف و آن هم با گونه های خاصی از آن همدلی نشان دادند. خود استاد بهترین پژوهشها را در باب ابو منصور سامان داده اند. وضعیت ابو اسماعیل هروی معروف به خواجه عبدالله انصاری تا اندازه ای متفاوت است و هنوز اما و اگرها درباره موضع دقیق او در این زمینه بسیار است.
۳- اینکه چرا نصر حامد ابو زید از حارث محاسبی یاد کرده و نه از بسیاری دیگر شاید به این دلیل است که حارث محاسبی سهم مهمی در سنت مکتب بغداد داشته است. جایگاه حارث محاسبی در سنت جنید بغدادی و پیروانش البته پوشیده نیست. در مقاله ای که درباره ابن عطا در مجله معارف منتشر کرده ام اشاره وار بدان پرداخته ام.
۴- مخالفان اصلی معتزله هیچگاه اصحاب حدیث نبودند. مخالفان اصلی آنان سنتهایی بودند در میان اهل سنت که با آنان توان همسخنی داشتند و اهل نظر قلمداد می شدند اما عقاید معتزلیان را نمی پذیرفتند. اینان کسانی بودند که بخشی از آنان به جهمیان و مرجیان جبر گرا نسب می بردند (و برخی در سنتهای بشر مریسی و یا حتی ضرار بن عمرو و یا دیگر سنتهایی که جای بحثش اینجا نیست در شمار بودند) و یا در شمار اهل حدیث اهل نظر بودند که از آنان عموماً به نظار اهل حدیث در منابع یاد می شود مانند ابن کلاب و قلانسی و با تمایزهایی حارث محاسبی. اینان برخلاف اصحاب حدیثی که حنبلیان نمایندگان آنان بودند اتفاقاً اهل نظر و کلام ورزی بودند منتهی دیدگاههای معتزلیان را نمی پسندیدند کما اینکه با بسیاری از دیدگاهای اصحاب حدیث حنبلی مسلک مخالف بودند. ابوالحسن اشعری نظرات و باورهای اهل حدیث مخالف کلام و نظر را تئوریزه نکرد، او با آنان و گرایشات حنبلی مخالف بود و این از جای جای آثار اصلی او پیداست. ابوالحسن اشعری در واقع درست در همان سنتی قرار می گیرد که ابن کلاب و ابوالعباس قلانسی پیش از او قرار داشتند، گرچه عملاً بعدها گرایش نظار اهل حدیث به نام او شناخته شد و آن مکتب به وسیله وی و شاگردانش صورتبندی کاملتری یافت. مکتب اشعری هم در دوره های بعد، درست در همان روزگارانی که تصوف خراسان غالباً شافعی و اشعری بود اتفاقاً بزرگترین مشکلش نه معتزلیان که حنبلیان و اصحاب حدیث بود (نمونه را ببینید در داستان محنه ابن القشیری در بغداد با حنبلیان). بعدها هم ابن تیمیه که با تصوف مخالف بود همزمان با اشعریان هم مخالف بود و در واقع اصحاب حدیث را نمایندگی می کرد.
۵- اصحاب حدیث به معنای مخالفان جهمیان در بغداد که احمد بن حنبل آنها را نمایندگی می کرد (در واقعه محنه) مکتبی کهنتر از مکتب نظار اهل حدیث که ابن کلاب و قلانسی و بعداً ابوالحسن اشعری آنها را نمایندگی می کردند نبود. در واقع اهل حدیث به معنای پیروان احمد بن حنبل واکنشی بود همزمان، هم به جهمیان و معتزلیان و هم به اهل سنت معتقد به سنتهای ابو حنیفه و شافعی که در میان آنان گرایش های اولیه اهل نظر پیدا شد و بعداً راه به مکتب اشعری از یک سو و مکتب ماتریدی از دیگر سو برد. تفصیل مطلب را در کتابی که به پیشنهاد ناشری در تهران مشغول نوشتن هستم نوشته ام و اینجا مجال پرداختن تفصیلی بدان نیست.
چهارشنبه ۳۱ تير ۱۳۹۴ ساعت ۶:۴۰
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .