آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۴۳٫۵۰۲ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۷۲ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۰۸۵
بازدید از این یادداشت : ۲٫۵۷۹

پر بازدیدترین یادداشت ها :
درباره نويسنده تفسير بصائر يميني، معين الدين ابو العلاء محمد بن بيان الحقّ محمود بن أبي الحسن بن الحسين النيسابوري الغزنوي اطلاعات بسيار کمی در اختيار است. بخشی از اطلاعاتی که تاکنون مد نظر محققان قرار گرفته بود؛ ريشه در اطلاعاتی مختصر داشت که عوفي در لباب الألباب درباره او و پدرش ارائه داده است. اين موارد را شادروان محمد قزويني در يادداشتی درباره کتاب بصائر اول بار مطرح کرد و بعد هم اطلاعات مختصری درباره او کم و بيش در نوشته های بعدی از منابع مختلف و بسيار محدود فراهم گرديد. او خود فرزند مفسّر ديگری است که باز هم درباره او کم می دانيم؛ گو اينکه بر خلاف فرزند، از پدر آثار بيشتری در اختيار است. پدر، بيان الحقّ ابو القاسم محمود بن أبي الحسن بن الحسين النيسابوري الغزنوي از مفسران و اديبان برجسته ای است که شرح حال او در منابع محدودی آمده و درباره او، کما اينکه درباره فرزندش خطاهای زيادی در کتابشناسی ها ديده می شود. در اين نوشتار می کوشيم در ضمن مرور مطالب تاکنون دانسته، تازه هايی را درباره اين پدر و فرزند ارائه دهيم.
اين خاندان اصلاً نيشابوری بوده اما پدر ، چنانکه خواهد آمد به غزنين رفته بوده و آنجا برای مدتی نامعلوم سکنی داشته ولی عاقبت در نيشابور به خاک رفته است. فرزند که نويسنده تفسير بصائر يمينی است در غزنين سکنی داشته و فعال بوده و تفسيرش را هم، چنانکه می دانيم برای يمين الدولة ابوالمظفر بهرامشاه غزنوي (حک‍ 511-552ق) نوشته بوده است.
محمد عوفی(زنده در ۶۳۰ هجری)، در لباب الألباب (ج1، ص 281 تا 282) درباره ی نويسنده تفسير يميني و پدرش بيان الحقّ (و کتاب خلق الانسان او؛ نک: پس از اين) مطالب و اطلاعات جالب توجهی ارائه داده است. او در ذيل شرح احوال فرزند می نويسد: «الامام العالم فخر الملة و الدین محمد بن‌ محمود بن‌ احمد نیشابوری رحمه الله، امام یگانه و صاحب فضل بیکرانه عالِمی نی عالَمی، جهان محامد و مآثر و کان فضایل و مفاخر، پدر او امام بیان الحق – محمود نیشابوری رحمه الله، از افراد عالم بوده است و لطایف و غرایب و تصانیف او در انواع علوم در اطراف جهان مشهور است و جمله مقبول، و چون به سمع او رسید که در بلاد مغرب، تفسیری ساخته اند در پنجاه مجلد، او در معنی یک آیت که آفریدگار می فرماید: و فی انفسکم افلا تبصرون، صد دفتر تالیف کرد، پنجاه در خَلق انسان و پنجاه در خُلق انسان. و این امام فخرالدین محمد محمود که ما بصدد ذکر اوییم در عهد دولت بهرام شاه، از فحول ائمه غزنین بود و تفسیر بصائر یمینی تالیف اوست و رای آرای که ترجمه ی غرر و سیر است، تصنیف او. و صحیفة الاقبال که در معارضه تیغ و قلم است، ساخته و پرداخته او. و او را تصانیف بسیار است و از اشعار او بر یک رباعی اختصار کنیم، هر چند معروف است و لیکن بغایت مطبوع است، در آن وقت که رایت دولت سلطان سعید سنجر تغمّده الله برحمته بر صوب ممالک غزنین، خافق گشت تا بهرام شاه را مالش دهد و ممالک غزنین را مستخلص و مستصفی گرداند و بهرام شاه را با او امکان مقاومت نبود امام فخرالدین محمد محمود نیشابوری را به رسالت فرستاد و چون به حد تکیناباد بمعسکر منصور پیوست به وسیلت پیری و تقدیم جانب او مرعی ماند و او را پیش بردند و پس از رعایت جانب ادب و اقامت شرایط خدمت، زبان برگشاد و گفت بهرام که شاهی از این درگاه یافته است، مقام خدمت می بوسد و می گوید:
گر آب دهی نهال خـــود کاشته ای ور پست کنی بنا خود افراشته ای
من بنده همانم که تو پنداشته ای از دست میفکنم چـو برداشته ای"
چنانکه می بينيم در اينجا عوفي لقب تفسير بصائر يميني را به صورت فخر الدين آورده؛ گرچه وی بيشتر به لقب معين الدين مشهور است (و البته در برخی منابع متأخر به ظهير الدين و گاه با کنيه ابو جعفر به جای ابو العلاء معرفی شده). از گفتار عوفي معلوم است که نويسنده تفسير بصائر يميني گويا کتاب مهم و معروف "غرر أخبار ملوک الفرس" منسوب به ثعالبي (ظاهراً از "حسين بن محمد مرغني" نامی) را نيز به فارسی ترجمه کرده بوده و البته آثار بسيار ديگر هم داشته. نويسنده تفسير بصائر يميني چنانکه از منابع مختلف می دانيم قاضي غزنه هم بوده و او را حتی در نسخه ای از غريب القرآن او (مأخوذ از غريب القرآن ابن عزير السجستاني) که نزد صاحب روضات الجنات، مرحوم خوانساري موجود بوده، قاضي القضاة هم خوانده اند؛ کتابی که آنرا برای فرزندش "القاضي جمال الدين محمود" نوشته بوده است و از همينجا، اگر بر گزارش صاحب روضات اعتماد کنيم معلوم است که نويسنده تفسير بصائر يميني، فرزندی محمود نام داشته است.
اينجا مناسب است شرح حالی که صفدي از نويسنده تفسير بصائر يميني در الوافي بالوفيات به دست داده را ارائه دهيم؛ شرح حالی که حاوی اطلاعات بسيار مهم و جديدی از اوست. البته در اين شرح حال هيچ اشاره ای به تفسير او نشده است. از اين شرح حال به خوبی پيداست که او دست کم تا سال 547 ق زنده بوده است و سمعاني او را در بلخ ملاقات کرده بوده. صفدي مطالب خود را به نقل از تاريخ مرو سمعاني نقل می کند که متأسفانه ظاهراً از ميان رفته است (نک: الوافي بالوفيات، 5/ 6): " أَبُو الْعَلَاء الغزنوي. مُحَمَّد بن مَحْمُود بن أبي الْحسن النَّيْسَابُورِي الغزنوي أَبُو الْعَلَاء ذكره تَاج الْإِسْلَام فِي تَارِيخ مرو وَقَالَ: لَقيته ببلخ فِي شهر رَجَب سنة سبع وَأَرْبَعين وَخمْس مائَة وَقَالَ: هُوَ من أهل غزنة وَكَانَ إِمَامًا فَاضلا وَاسع الْعلم متفنناً عَارِفًا بالأدب مليح المحاورة كثير الْمَحْفُوظ جمع كتابا مليحاً فِي شعراء عصره سَمَّاهُ سرّ السرُور وَكَانَ وَالِده من مشاهير الْعلمَاء صَاحب الْكتب الحسان مثل التَّفْسِير وَخلق الْإِنْسَان وَقدم وَلَده مُحَمَّد خُرَاسَان رَسُولا مرَّتَيْنِ من صَاحب غزنة إِلَى السُّلْطَان سنجر بن ملكشاه وَكَانَ ولي الْقَضَاء بغزنة"
اطلاعات سمعاني آنچه در منابع ديگر هم جسته و گريخته و از آن جمله در لباب الالباب عوفي درباره نويسنده بصائر يميني می دانستيم را تأييد می کند: اينکه اهل غزنه بوده و در علوم مختلف دست داشته و اينکه فرزند دانشمند معروفی بوده است؛ همانی که صاحب تفسير و کتابی در خلق الانسان بوده ؛ گرچه اينجا سمعاني اشاره ای به نام و شهرت بيان الحقّ نمی کند و دست آخر اشاره به مأموريتهای ابو العلاء نويسنده تفسير بصائر يميني از جانب صاحب غزنه (اشاره به يمين الدولة بهرامشاه) به سوی سلطان سنجر و اينکه او متولی قضای غزنه بوده، چنانکه از تعابيری مانند قاضي و قاضي القضاة در مورد او در منابع و نسخه های مختلف نيز بر می آيد. سمعاني در اينجا اشاره به کتاب سرّ السرور ابو العلاء هم دارد که درباره معرفی شعرای همعصر با ابو العلاء بوده و به تعبير سمعاني کتابی "مليح" بوده است. سمعاني و ياقوت و برخی ديگر از منابع از همين سرّ السرور مطالبی را به تفاريق نقل کرده اند که پس از اين در اين باره سخن خواهيم گفت و هويت اين کتاب را مورد بررسی قرار خواهيم داد.
نويسنده تفسير بصائر يميني به احتمال بسيار زياد همان "عجب الزمان نيشابوري" است که چنانکه می دانيم رساله ای در موسيقي دارد که تاکنون دوبار به چاپ رسيده است: نخست اين رساله به همت استاد دانش‌پژوه در 1344 به چاپ رسید. سپس ديگر بار اين رساله را دوست فاضل دکتر امير حسين پورجوادي در مجله معارف منتشر کرد(دوره دوازدهم، شماره 1 و 2، 1374، ص 32 به بعد). در سفينه تبريز هم رساله‌ای است کوتاه در 3 فصل به فارسی که نام مؤلّف در نسخه‌ نیامده است و آن البته تحريری از همان رساله عجب الزمان است و شايسته است بر اساس اين نسخه هم مباحث موسيقايی عجب الزمان ديگر بار به چاپ برسد ( در ما بين برگهای 317 ب-318 الف؛ تاریخ کتابت:جوف لیله دوشنبه 24 ذی الحجه 722 هـ. ).
عجب الزمان، در آغاز اين رساله موسيقي چنين، خود و اهداف رساله اش معرفی شده است: "بسم الله الرحمن الرّحیم و به نستعین. چنین گوید مقرر این کتاب استاد عجب الزمان بل استاد خراسان محمّد بن محمود بن محمّد نیشابوری که در باب علم موسیقی چنین شنوده‌ام و یاد گرفته و بر آن تصانیف که خدای تعالی مرا روزی کرد، از برکات نظر بزرگان، چندین چیزها دگر بنو در افزودم، و بدان جمله کلمه‌ای چند مختصر یاد کردم از برای کسانی که ایشان را طبع راست باشد، که چون برخوانند و بفهم ایشان نزدیک شود، ما را به دعای خیر یاد دارند و هنگامه گرم خود را سرد نکنند و به دست نااهلان ندهند و در آن کوشند که ارواح استادان ماضی ازیشان راضی باشند. و اللّه ولّی التّوفیق."
اگر عجب الزمان همان نويسنده تفسير بصائر يميني باشد، چنانکه ديده می شود بدين ترتيب بايد گفت که نام پدر بيان الحقّ که کنيه او را ابو الحسن می شناختيم محمد بوده است (و نه احمد؛ چنانکه در لباب الألباب ديده می شود؛ مگر اينکه در يکی از اين دو جا تصحيفی رخ داده باشد). گرايشات کلی نويسنده بصائر يميني و آنچه درباره او توسط دوستش سمعاني گفته شده و نيز تأليف آثاری که به او در منابع نسبت داده اند، اين احتمال را که او همان عجب الزمان اين رساله باشد را بسيار بالا می برد.
می دانيم که در تفسير بصائر، نويسنده از تفسير پدرش که "تفسير خواجه امام محمود نيشابوري" و در سی جلد بوده (نک: تفسير بصائر، 1/ 23؛ احتمالاً مقصود تفسير بزرگ تأليف بيان الحقّ است که از آن نسختی باقی نمانده؛ نک: پس از اين) بهره گرفته است. با اين وصف گفتنی است که گاه در ضمن تفسير، در متن کتاب به "خواجه امام محمد محمود، جد من، روایت کردی"(تفسير بصائر، 1/ 91 ،178 ، 328) اشارت رفته که برخلاف نظر برخی از پژوهشگران نه اشاره به جد نويسنده بصائر يميني که اشاره است به خود او و البته اين بايد اضافات راوی و کاتب نسخه باشد که نواده ابو العلاء بوده است. متأسفانه چون همينک دسترسی به نسخه های تفسير بصائر ندارم نمی توانم بيش از اين درباره اين اضافات سخنی ارائه دهم.
نويسنده بصائر يميني در مقدمه تفسير اطلاعات مهمی در رابطه با خود و تحصيلاتش و نيز زمان آغاز تأليف تفسيرش ارائه کرده است: "و این بنده ی درویش از خود و توانگر به خدای خود، از چهار سالگی، قدم در بادیه ی تعلم نهاده است و تا چهل سالگی در طواف کعبه ی علم بوده و حمدالله تعالی به هر وقت که بر مایه ی عمر سودی یافته است و در روزنامه روزگار یادگاری نبشته ... و اکنون که نامه ی عمر پیوندی به آخر می رسد و درباره ی زندگی کم حاصل به ساحل می انجامد و عمر از چهل سال درگذشت و بنای زندگی واهی شد و گل امید پژمرد، روی به خدمت قرآن آوردم تا تقصیر گذشته را قضا کنم و عمر پریشان شده را دریابم».
نويسنده بصائر يميني چنانکه در مقدمه تفسيرش می نويسد، پس از حدود چهل سالگی روی به تأليف اين تفسير گذارده است. علامه محمد قزويني بر اساس بررسی نسخه تفسير احتمال می دهد که کتاب در 545 ق نوشته شده و اين البته با تأليف در حدود پس از چهل سالگی نويسنده آن سازگار نيست چرا که در آن صورت بايد چنين پذيرفته شود که نويسنده در حدود 500 تا 505 ق به دنيا آمده باشد. از ديگر سو در عبارت عوفي چنين آمده که در داستان رسالت او به نزد سنجر، وی در سنين پيری بوده است و از آنجا که می دانيم در 529 ق سنجر به غزنه حمله کرده بوده اندکی غريب می نمايد که او در 545 ق تازه خود را در سنين چهل سالگی دانسته باشد؛ به عبارت ديگر چطور می توان پذيرفت که او اگر تولدش حدود 505 ق بوده در 529 ق وی را در سنين پيری فرض کرده باشند. بنابراين بايد گفت تفسير خيلی زودتر از 545 ق نوشته شده و تاريخ 545 ق محتملاً تنها مربوط است به تحرير نسخه کامل مؤلف. به هر حال اگر به حکايت عوفي اعتماد کنيم در 529 ق که سنجر به غزنه حمله کرده نويسنده بصائر يميني احتمالاً حدود پنجاه سالی داشته و با اين حساب بايد تولدش در حدود سال های ما بين 480 و 490 بوده باشد. در آن صورت تاريخ تدوين نسخه اوليه تفسير را بايد حدود سال پانصد و بيست و اندی بدانيم؛ شايد بعد از درگذشت پدرش که بعداً خواهيم گفت در 521 ق اتفاق افتاده است. از حکايت خود نويسنده بصائر يميني درباره پدرش که بعد از اين نقل خواهيم کرد بر می آيد که او تا آخر عمر پدر –یعنی تا سال ۵۲۱ قمری در نیشابور در کنار او بوده و طبعاً بعد از آن به غزنه رفته /بازگشته و به دربار بهرام شاه پيوسته است و البته اين چنين فرصت تحرير تفسيری به زبان فارسی را بعد از درگذشت پدرش که خود مفسری نام آور بوده برای تقديم به سلطان پيدا کرده بوده است.

أبو القاسم بيان الحق محمود بن أبي الحسن بن الحسين النيسابوري الغزنوي

درباره او، بيش از هر چيز مناسب است شرح حالی را نقل کنيم که صفدي در کتابش ارائه داده و البته مطالب او تاکنون کمتر مورد عنايت محققان قرار گرفته است (الوافي بالوفيات، 25/ 284 تا 286):
"بيان الحقّ الغزنوي محمود بن أبي الحسن بن الحسين الملقّب بيان الحقّ النيسابوري ثمّ الغزنوي کان عالماً بارعاً مفسّراً لغوياً فقيهاً متقناً فصيحاً له شعر وخطب وعظية وتصانيف منها کتاب خلق الإنسان، کتاب المقلدات في علم العربية يشتمل علی قصائد مختارة من شعر العرب أعربها، کتاب شوارد الشواهد وقلائد القصائد يشتمل علی أشعار مختارة، کتاب المقرطات قصائد مختارة من شعر المحدَثين، کتاب جمل الغرائب في تفسير الحديث، کتاب ايجاز البيان في معاني القرآن. قال في ديباجته: وهذا المجموع يجري من جميع کتب التفسير ... وله کتاب التذکرة والتبصرة يشتمل علی ألف نکتة من الفقه وکتاب ملتقی الطرق في مختلف الفقه، کتاب باهر البرهان في التفسير، کتاب الأسؤلة الرائعة والأجوبة الصاعدة في التفسير. قال أبو الخطاب عمر بن محمد بن عبد الله العليمي سمعت القاضي أبا العلاء محمد بن محمود بن أبي الحسن الغزنوي وکان قدم علينا بنيسابور رسولاً يقول شهد عند الإمام والدي شيخ علی بعض أصحابه فاعترته شبهة في صدقه وهمّ بردّ شهادته فأخذ المشهود عليه يزکيه وينسبه إلی کلّ خير فندم والدي علی ما بدر منه وقال ... ومن شعره آخر عمره وهي طويلة..."
چنانکه می بينيم بيان الحقّ علاوه بر تفسير، در ادب و شعر نيز دستی داشته و آثاری ادبی تدوين نموده بوده و همچنين علاوه بر آن در فقه نيز آثاری تأليف کرده بوده است. چنانکه می بينيم از نقل صفدي از أبو الخطاب عمر بن محمد بن عبد الله العليمي معلوم است که بيان الحقّ مقام قضاء داشته و شايد از او به فرزندش همين منصب رسيده بوده است.
در بصائر يميني، نويسنده درباره پدرش بيان الحقّ حکايت جالبی نقل کرده که متضمن اطلاعی درباره "مجالس" بيان الحقّ در موضوع "خلق الانسان" (همانی که چنانکه خواهيم ديد محصول آن از تأليفاتش به شمار است و نسخه بخشی از آن موجود است) و مهمتر از آن درباره تاريخ مرگ اوست که اينجا عين عبارت او را می آوريم: «خواجه ما رحمه الله قاعده داشتی که در سالی دو نوبت، یکی؛ اول ماه محرم و دوم؛ اول ماه رجب، به زیارت خاک های بزرگان رضوان الله علیهم رفتی و در محرم سنه احدی و عشرین، توقفی افتاد و عذری پیش آمد، تا آن موسم در گذشت. آن گاه قاضی القضاة زاهد را که استاد او بود، در خواب دید که او را می گوید: که امسال تو را نزدیک ما می باید بود از ما فراموش کردی. آن گاه مقری محمود قلانسی را که خوش آواز تر بود، از اهل روزگار خود و خواجه ما را بدان آسایشی بود و گفتی در دل آواز مقری محمود می گوید، گفت چنانک تو را فرموده اند بر وی بخوان و آن گاه او به خوش ترین آوازها بخواند. «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی. اللآية». و خواجه ما رحمه الله گفت در اثنای آنک او ترجیح می کرد و آواز را باز می گردانید، از جوانب خانه صوت های دلربای جان فزای می آمد و صورت ایشان دیده نمی شد. و دیگر روز، خواجه به معذرتی، زیارت ها را قضا کرد و چون باز آمد در مجلسی از مجالس خلق الانسان یک ورق بنوشت و این خواب و تعبیر آن و بشارتی که در ضمن آن بود، اتباع و اصحاب او را ثبت کرد و مرا فرمود تا خوابگاه او بساختم و منتظر فرمان حق بنشست تا سر هفته از آن روز باز گذشته شد. رحمةالله علیه رحمة واسعة». (نک: تفسير بصائر يميني، 1/343 تا 344).
بنابراين تاريخ مرگ بيان الحقّ به گواهی فرزندش در ۵۲۱ هجری بوده است؛ مطلبی که مورد غفلت تمامی محققان عربی قرار گرفته که تاکنون درباره او و تفاسيرش پژوهشهايی را منتشر کرده اند. توضيح اينکه اطلاع بغدادي در هدية العارفين (2/ 403) مبنی بر اينکه بيان الحقّ، کتاب خود إيجاز البيان عن معاني القرآن را در سال 553 ق در خجند به پايان برده نادرست است و محتملاً تنها اشاره دارد به تاريخ کتابت نسخه ای از کتاب (و شايد هم 553 ق تنها صورتی تحريف يافته از 503 ق باشد). اما به هر حال همين اطلاع نادرست موجب شده که تاکنون تمامی محققانی که تفاسير و ديگر آثار بيان الحقّ را منتشر و يا درباره آن آثار مطلبی نوشته اند، سال درگذشت او را بعد از سال 553 ق فرض کنند که به کلی نادرست است و عصر او را دست کم يک نسل جلوتر می آورد. آنچه از زندگی فرزندش هم می دانيم، چنانکه گذشت کاملاً مبين همين نکته است که پدرش در اوائل سده ششم قمری آخرين سالهای عمرش را سپری می کرده است. عبارات سمعاني درباره نويسنده بصائر يميني و پدرش بيان الحقّ نيز کاملاً مؤيد همين مطلب است. در جمل الغرائب هم در جايی از تاريخ 505 بعد از هجرت به عنوان زمان خودش ياد می کند که نشان می دهد کتاب در آن زمان نوشته شده است (نک: جمل الغرائب، ص 675 از چاپ الأکوع). از ديگر سو، آنچه در مقدمه های آثار بيان الحقّ توسط محققان عرب در رابطه با تدريس او و فرزندش محمد در مدرسه های حلاويه حلب و معينيه دمشق مطرح شده و بعداً برخی محققان غربی هم بر آنها اعتماد کرده اند همه بر اثر خلط او با اشخاص ديگری است که در منابعی مانند الدارس في تاريخ المدارس از آنان ذکری رفته و هيچ ربطی با بيان الحقّ ما ندارند. بيان الحقّ هيچگاه به شامات نرفته بوده و سال مرگش هم چندين دهه قبل از تاريخهای مذکور در اين منابع است.
بيان الحقّ گرچه در پايان عمر در نيشابور، موطن اصليش زندگی می کرده و همانجا هم به خاک رفته اما سالهايی را در غزنه بوده و در آنجا مقام قضاء و خطابت داشته است و فرزندش هم يعنی نويسنده بصائر يميني همانجا فعال بوده است. می دانيم که بيان الحقّ در نيشابور، در منطقه شادياخ به خاک رفته است. اين مطلب را در تاريخ نيشابور خليفه نيشابوري (نقل از خط "خواجه قطب الدين رحمه الله") می بينيم (ص 226): "... امام بيان الحق قاضى محمود نيشابورى مصنّف جمل الغرايب و غيره تربت او در جوار نماز گاه عيد در شهر شادياخ رحمه اللّه".
اينجا می بينيم که بيان الحقّ همانطور که از منابع ديگر هم معلوم است، به عنوان قاضي معرفی شده و جالب اينکه کتاب جمل الغرائب او را که خواهيم گفت نسخه های آن موجود است و تصحيح هم شده در ميان آثارش ياد می کند و معلوم است که شهرت او گاه بيشتر به اين کتاب بوده و نه تفاسيرش.
استاد شفيعي کدکني درباره بيان الحقّ در تعليقات تاريخ نيشابور مطالبی ارزشمند درباره بيان الحقّ و کتاب جمل الغرائب او ارائه داده اند که بد نيست عيناً اينجا نقل کنيم ( ص 296 تا 297): " امام بيان الحق قاضى محمود: عوفى در شرح حال پسرش محمد بن محمود (همان مؤلف تفسير بصائر يمينى) مى‏گويد: «و تصانيف او در انواع علوم از اطراف جهان مشهور است.» و ياقوت در معجم الادباء از او به عنوان: «محمود بن ابى الحسن بن الحسين النيسابورى الغزنوى يلقّب ببيان الحق» ياد مى‏كند و از تشخص او در لغت و فقه سخن مى‏گويد و چند تصنيف ازو را نام مى‏برد از جمله «جمل الغرائب» و ايجاز البيان فى معانى القرآن و نمونه‏اى از شعر عربى او را نيز مى‏آورد. در باب سال وفات او، اطلاعى از اسناد قديمى به دست نمى‏آيد ولى از آنجا كه پسرش محمد در سن پيرى و شيخوخيّت به پايمردى ميان بهرامشاه و سنجر برخاسته است، به حدس، مى‏توان گفت كه پدرش از علماى نيمه دوم قرن پنجم و احتمالا اوايل قرن ششم بوده است. رجوع شود به لباب الالباب، 233 و معجم الادباء، 6/2686 و كشف الظنون، 1/601 و تفسير بصائر يمينى، 91 و يادداشت‏هاى قزوينى، 4/36 . جمل الغرايب:...حاج خليفه كتاب را خود در اختيار داشته و مى‏گويد: جمل الغرائب للقاضى بيان الحق ... المتوفى سنة [جاى سال وفات در كشف الظنون خالى است‏] جمع فيه غرايب الحديث و رتب على اربعة و عشرين كتابا اوله الحمد للّه الذي بحمده ابتداء كل كلام. كشف الظنون، 1/601 . واعظ بلخى كه كتاب جمل الغرايب را در اختيار داشته، مطلبى از آن در تفسير حديث: «اغبّوا العيادة و أربعوا» نقل كرده است كه از رهگذر آن شيوه كار مؤلف را تا حدّى نشان مى‏دهد. فضايل بلخ، 195." (پايان گفتار استاد شفيعي کدکني).

شرح حال بيان الحقّ را از همه کهنتر ياقوت در معجم الأدباء به دست داده است؛ بدين قرار (معجم الأدباء، ج‏6/ 2686): " محمود بن أبي الحسن بن الحسين‏ النيسابوري الغزنوي يلقب ببيان الحق: كان عالما بارعا مفسرا لغويا فقيها متفننا فصيحا له تصانيف ادعى فيها الاعجاز منها كتاب خلق الانسان. و جمل الغرائب في تفسير الحديث. و ايجاز البيان في معاني القرآن و غير ذلك. و من شعره.
فلا تحقرن خلقا من الناس عله وليّ اله العالمين و لا تدري‏
فذو القدر عند اللّه يخفى على الورى كما خفيت عن علمهم ليلة القدر"
نکته جالب توجه اينکه بيان الحقّ همه جا در مقدمه های آثارش خود را تنها نيشابوری می خواند و نه همراه با شهرت غزنوي. البته چنانکه پيشتر هم گفتيم بيان الحقّ با اينکه اصلاً نيشابوری بوده و همانجا هم طبعاً تحصيل علم کرده بوده و اواخر عمر به نيشابور هم بازگشت، اما بخشی از عمرش را که نمی دانيم چقدر بوده در غزنه بسر برده بوده است (و شايد به همين دليل هم مورد توجه منابع معاصر نيشابوری قرار نگرفته). خود بيان الحقّ هم گاه اشاره به دولت غزنويان دارد (مانند: "وقد نظم ذلك بعض كتاب هذه الدولة في الأمير الماضي رحمه الله…". نک: باهر البرهان 3: 1405). اين را هم اضافه کنم که در خطبه های کتابهای مختلفش مانند باهر البرهان و ايجاز البيان او را با اين القاب خوانده اند: " القاضي الإمام العالم بيان الحق خاتم المفسرين…" و يا "فخر الخطباء"(گاه در منابع متأخر لقبش را "نجم الدين" و "شهاب الدين" نيز گفته اند؛ نک: كشف الظنون: 1/ 205، 393، 601 -602). اين را هم بگويم که بيان الحقّ در مقدمه جمل الغرائب به دو تن از فرزندانش به نامهای قاسم ومحمد اشاره دارد که اين محمد همان نويسنده تفسير بصائر يميني است. نکته ديگر اينکه در مقدمه باهر البرهان، محقق کتاب فهرستی از استادان و مشايخ بيان الحقّ را ارائه داده اما نکته جالب توجه اين است که در ميان آنان تقريباً هيچ دانشمند مشهوری در آن دوران ديده نمی شود (94 به بعد).

تأليفات بيان الحقّ:
1- إيجاز البيان عن معاني القرآن. اين تفسير دو بار تاکنون به چاپ رسيده است: يک بار با تحقيق حنيف بن حسن القاسمي به سال 1995م از سوی دار الغرب الإسلامي در بيروت و ديگر بار با تحقيق علي بن سليمان العبيد به سال سنة 1418 -1997م و از سوی مكتبة التوبة در رياض. اين کتاب از منابع تفسير ابو الفضل ديلمي زيدی است که نسخه آن در کتابخانه مجلس موجود است و به صورت چاپ نسخه برگردان منتشر شده است.
اينجا مناسب است مقدمه کتاب إيجاز البيان عن معاني القرآن او را که حاوی اطلاعات مهمی درباره آثار ديگرش هم هست نقل کنيم: "بسم الله الرّحمن الرّحيم قال الشّيخ الإمام السّيّد بيان الحقّ فخر الخطباء أبو القاسم محمود بن أبي الحسن بن الحسين النّيسابوري رحمه الله: بعد حمد الله كفاء حقّه، والصّلاة على نبيّه محمد خير خلقه، إنّ أفضل العلوم علم كتاب الله النازل من عنده، والسّبب الواصل بين الله وعبده، وتفاسيره مقصورة على قول واحد من الأولين، أو مقصودة بالتكثير والتكرير كما هو في مجموعات المتأخرين، والأولى لعجمة الطباع واللسان لا تشفي القلب، والثانية لا تطاوع الحفظ لإطالة القول، وهذا المجموع يجري من جميعها مجرى الغرّة من الدّهم والقرحة من الكميت ، قد اشتمل مع تدانى أطرافه من وسائطه، وتقارب أقرانه من شواكله على أكثر من عشرة آلاف فائدة، من تفسير وتأويل ودليل ونظائر وإعراب وأسباب نزول، وأحكام فقه، ونوادر لغات، وغرائب أحاديث. فمن أراد الحفظ والتحصيل وكان راجعا إلى أدب وتمييز فلا مزيد له على هذا الكتاب. ومن أراد التبحر والتكثر فعليه بكتابنا «غرر الأقاويل في معاني التنزيل» . ومن أراد محاورة المتكلمين ومحاضرة المتأدبين فلينظر من أحد كتابينا إمّا كتاب «باهر البرهان في معاني مشكلات القرآن» ، وإمّا كتاب «الأسولة الرائعة والأجوبة الصادعة إلى حلبة البيان وحلية الإحسان وزبدة التفاسير ولمعة الأقاويل» . ومن أراد ريحانة العلوم وباكورة التفاسير وأمهات الآداب ومقلدات الأشعار فلينشر من كتابنا «شوارد الشواهد وقلائد القصائد» حلل [الوشي] وأنماطه وليبسط منه زرابي الربيع ورياطه، وكل من ذلك ركض في ميدان قد حسرت عنه الجياد، وانقطعت دونه الآماد، ولكنه سنّة العلماء الأولين أجمعين في تفسير ما أشكل للآخرين الأعجمين، والله وليّ التوفيق/ فيما نقصد، وعليه نتوكل وبه نستعين ونعتضد."

2- باهر البرهان في معاني مشكلات القرآن. آنچه از آن موجود و چاپ شده از آغاز کتاب است تا پايان سوره التكوير. اين کتاب مملو از ذکر شواهد شعری و امثال و احاديث و آثار است و فوائد مختلف. اين تفسير هم تاکنون دو بار به چاپ رسيده است: بار نخست با عنوان "وضح البرهان في مشكلات القرآن" (به تبع نسخه منحصر به فرد چستربيتي) و با تحقيق صفوان عدنان داودي از سوی دار القلم دمشق و به سال 1410 و ديگر بار بر اساس همان نسخه با تحقيق سعاد بابقي با عنوان درستتر "باهر البرهان في معاني مشكلات القرآن". و از سوی دانشگاه أم القرى به سال 1418هـ در چهار مجلد. مقدمه باهر البرهان چنين است: "قال القاضي الإمام العالم بيان الحق خاتم المفسرين محمود بن أبي الحسن بن حسين النيسابوري تغمده الله برحمته أما بعد حمد الله كفاء حقه والصلاة على محمد خير خلقه وعلى آله الطيبين وعترته الطاهرين...".
3- جملة الغرائب في الحساب. در موضوع فرائض و مواريث. نسخه ای از آن گفته شده منسوب به بيان الحقّ در 45 برگ در آکادمی بيروني در تاشکند به شماره 2022 و با تاريخ 647هـ موجود است (نک: مقاله "من نوادر مخطوطات معهد البيروني في طشقند" از عبد الرحمن فرفور، مجلة آفاق الثقافة والتراث، المجلد الثاني، العدد الخامس: 94).
4- خلق الإنسان. پيش از اين ديديم که در منابع فارسی و عربی همواره بيان الحقّ را با ستايش از اين کتاب که گويا به نحوی محصول مجالس و امالي او بوده ستوده اند. از نيمه دوم اين کتاب نسخه ای موجود است در دار الكتب المصرية به شماره 2445 أدب و عکسی از آن در کتابخانه "مركز البحث العلمي بجامعة أم القرى" (برای نسخه های موجود در ايران؛ در آستان قدس و مجلس، نک: دنا، 4 / 1000). خلق الانسان در صد مجلس بوده؛ در خَلق و خُلق انسان (اين بخش دوم که در اخلاقيات و تصوف است باقی مانده و بسيار اثر ارزشمندی است در نوع خود) و اهميت دارد که هر چه زودتر منتشر شود چرا که نمونه مهمی است از مجالس نويسی يکی از مشايخ اهل علم خراسان در اوائل سده ششم قمری (نويسنده اين سطور تاکنون چندين مقاله و يادداشت درباره اين نوع مجالس نويسی خراسانيان در سده های نخستين منتشر کرده است). نويسنده می کوشد در آينده نزديک تحليلی از اهميت و محتوای اين اثر را در اختيار خوانندگان قرار دهد.
5- جمل الغرائب. از جمل الغرائب دست کم سه نسخه موجود است يکی در اسكوريال و دو ديگر در ترکيه. اين کتاب تاکنون دست کم دو بار در رساله های دانشگاهی يک بار به وسيله خالد بن احمد بن اسماعيل الأکوع در دانشگاه ام القری و يک بار هم در دانشگاه گلاسکو به وسيله محمد رشيد محمد ايوب (1996 م) تصحيح شده است (اين دومی را تاکنون نديده ام).
در خطبه آغازين آن، بيان الحقّ اطلاعات جالب توجهی درباره آثار ديگرش ارائه داده است:
"… فإن لكل علم رجالاً، بأيديهم ترتفع أعلامه، وعلى ألسنتهم تتفتق أكمامه. ولكل عالم في علمه طريقاً قد استولى على مناره وتجديد آثاره. ومؤلف هذا الكتاب محمود بن أبي الحسن بن الحسين النيسابوري في ذلك من بين من هو وقفٌ على تحصيله، وحبيس في سبيله، عاكف الفكر من لدن شب إلى أن شاب على إرهاف قدوده وإخطاف خصوره، دائم الجد في تمييز لبابه من قشوره. وقد وفقه الله تبارك وتعالى منه في تفسير كتابه لغير واحد حتى استوى من مطولاته التي صنفها على كتاب "إيجاز البيان في معاني القرآن" أوجز كتاب لفظاً، وأطوله وأبسطه معنى، يشتمل على أكثر من عشرة آلاف فائدة في مقدار ست طاقات بياض. وكذلك أرشده سبحانه وتعالى في متفق الفقه من كتاب "التذكرة والتبصرة" إلى ألف نكتة حررها وأوجزها … كما هداه جل وعز بفضله في مختلف الفقه من كتاب "ملتقى الطرق" إلى مجامع نكاتها ومنابع كلماتها… ولعل الكتابين غير زائدين على مائة ورقة بين بين. وهلم جرا في سائر الفنون إلى كل مجموع وجيز غاية الإيجاز، بمثله يعرف عمل العقل في صناعته التي هي الاختصار، وحرفته التي هي الاختيار. ولعل في تسهيل طريق المنبعثين إلى تحصيل ذلك من ثواب الله عز وجل ما يهب لفاعله حياة يحبر فيها، ويجعلها فيما يحب ويرضى وأن يرزقه مماتاً على صدق طاعته وسنة رسوله صلى الله عليه وسلم …".
آنچه اينجا بيان الحقّ درباره آثارش و اينکه در علوم مختلف تأليفاتی داشته؛ آثاری بزرگ و کتابهايی کوچک و به اختصار و درباره تعدادی از آنها که به ويژه همينک در ميان نيست اطلاعات جالبی ارائه می دهد نشان از پر کاری و نيز تخصص وی در علوم مختلف دارد.
او درباره اين کتاب خود در دنباله می نويسد: "وإذ كان علم الحديث بعد علم التفسير من بين العلوم أوضح مناراً وأزخر بحاراً، وأطيب منالاً وأرحب مجالاً، وأعم فقها وحكمة، وأتم خيراً وبركة، وأدنى من السداد، وأهدى إلى الرشاد، وكان تباعد أطرافه ربما يقعد بوارده في حلباته، وتفاوت ما بين أشواطه يبعد بفرسانه عن غاياته، سألت الله عز وجل التوفيق في جمع شتاته وشرح مشكلاته".
اين کتاب آنطور که خودش در مقدمه می نويسد در 14 باب است: "وخرجته على أربعة عشر كتاباً يفترّ كل كتاب عن خطبة غراء تلمع بفوائد ذلك الكتاب، كما يتقدم الصباح شروق الشمس، والرياح طلوع السحاب..."
و اين هم عناوين ابواب کتاب:
1- كتاب التوحيد والإيمان وما جاء في القرآن.
2- كتاب النبوات وذكر بعض المعجزات.
3- كتاب البدء والحياة والحال والمآل.
4- كتاب الموت والبعث والثواب والعقاب.
5- كتاب العبادات.
6- كتاب أحكام المعاملات.
7- كتاب زواجر الجنايات.
8- كتاب الحرب والسلطان.
9- كتاب المواعظ والوصايا.
10- كتاب الحكم والآداب.
11- كتاب الألفاظ والأمثال.
12- كتاب المحاسن والمحامد.
13- كتاب المساوئ والمناهي.
14- كتاب النساء.
او در آغاز هر باب، خطبه ای هم متناسب هر باب آورده؛ فی المثل در آغاز كتاب زواجر الجنايات چنين خطبه می نويسد که خود گويای طرز فکر اعتقادی او هم تواند بود:
"الحمد لله المحمود في أوصافه وأسمائه، المعبود في أرضه وسمائه. دل بانتهاء كل شيء على ابتدائه، وخبّر بتغير كل أمر عن انقضائه. يدعو رجاؤه إلى الحسنات، ويكف خوفه عن السيئات. ويؤدي مراقبته إلى العفو والنجاة، وتبعث ألطافه على البر والتقاة. وتفيء فروضه إلى أوفى الفلاح، وتفيض حدوده بأوفر الصلاح. له الحكم المبين، والكيد المتين. يهلك المعتدين، وينشئ بعدهم قرناً آخرين. يخشى سطوه على المسيئين، ويرجى عفوه للمنيبين. لايني لطفه في اصطفاء الأخيار، ولا ينثني بأسه عن إرداء الفجار. يحاسب في اليسير والكثير، ويجازي بالكثير على اليسير. تعنو لعزة وجهه الوجوه، ولا يحمد غيره على المكروه. لا يعذب قبل التحذير وتقدمة النذير، ولا يعزب عن علمه عظيم ولا حقير، ولا يخلو عن فضله صغير ولا كبير. لا يفارق حمده بالنا وفكرنا، ولا يزايل شكره مقالنا وذكرنا. شاهدين بأنه بادئ الأديان وخاتمها، وفارض الأحكام وحاتمها. ورادع أهل الزيغ بعقوباته عن جهالتهم، ووازع أولي الضلال بحدوده عن ضلالتهم، وجاعل محمد سراج هذا العلم، وسيد ولد آدم، وباعثه بالقول الصادق، والوعظ الصادع، والهدي الساطع، والسيف القاطع. فجاهد في ذاته حتى لان الأبي، ودان العصي، وهان القوي، واستكان الغوي، فصلى الله عليه وعلى آله الذين ما غيروا ولا بدلوا، الذين قضوا بالحق وبه عدلوا".

6- التذكرة والتبصرة (في متفق الفقه)
7-الأسئلة الرائعة والأجوبة الصادعة باز در مسائل تفسيری.
8-غرر الأقاويل في معاني التنزيل، که از اين تفسير خود در مقدمه إيجاز البيان ياد کرده: " ومن أراد التبحر والتكثر فعليه بكتابنا غرر الأقاويل في معاني التنزيل".
9- شوارد الشواهد وقلائد القصائد. در مقدمه ايجاز البيان درباره اش می نويسد: «ومن أراد ريحانة العلوم، وباكورة التفاسير وأمهات الآداب، ومقلدات الأشعار، فلينشر من كتابنا «شوارد الشواهد وقلائد القصائد» حلل الوشي وأنماطه، وليبسط منه زرابي الربيع ورياطه ... » .
10- قطع الرياض في بدع الاعتراض در بلاغت
11-شرح الأبيات الواردة في كتاب باهر البرهان
12-ملتقى الطرق در مختلفات فقهی
13- او تأليفی هم در اصول فقه داشته که در جمل الغرائب به آن احاله می دهد.
14- كتاب الغلالة في مسألة اليمين على شرب ماء الكوز ولا ماء في الكوز
15- او دست کم يک کتاب در رد باطنيان و تعليميه داشته است که خود بدان اشاره می کند (نک: مقدمه باهر البرهان، به نقل از نسخه خطی خلق الانسان او).
16- رساله ای هم در شبهات اعتقادی داشته که در همان مجالس خلق الانسان بدان اشارت رفته (همانجا).
17- تفسير ديگر او به نام التفصيل للتفسير والتأويل نام داشته (نک: همانجا). اين کتاب به گواهی خود نويسنده در خلق الانسان تفسير بزرگ او بوده است که شايد همانی باشد که گفته اند در سی مجلد فراهم شده بوده.
18 تا 20- نيز دو کتاب ديگر ادبی (همان، ص 106) و حتی کتاب التأثيرات الروحانية (ص 106 به نقل از خلق الانسان) برای او نام برده اند.
و نيز دو کتاب ديگری که صفدي از بيان الحقّ نام برده است (همچنين بايد اشاره کرد به دو کتاب الموجز في الناسخ و المنسوخ و نيز الآداب والسلوک منسوب به او که در فهرستواره دنا معرفی شده و درباره اصالت اين نسخه ها بايد تحقيق شود؛ نک: دنا، 1/ 62؛ 10/ 358؛ محتملاً الآداب والسلوک بخشی از کتاب خلق الانسان اوست که موضوعات مشابه صوفيانه دارد).

مذهب فقهی و کلامی بيان الحقّ:
برخلاف آنچه محققان شماری از آثار بيان الحقّ در مقدمه های تحقيق های خود عرضه کرده اند، بيان الحقّ دانشمندی اهل گرايشات کلامی و به احتمال زياد معتزلی مشرب بوده است. اصولاً يکی از شگردهايی که در رساله های دانشگاهی دفاع شده در کشورهای سلفی گرای حاشيه خليج فارس ديده می شود اين است که تا آنجا که ممکن است دانشمندان عصور گذشته را اگر حنبلی نباشند، با ارائه پاره ای از شواهد و قرائن بی پايه و گاه تا سر حد مضحک در شمار معتقدان به انديشه اصحاب حديث و بر خلاف رأي اهل کلام جلوه دهند. بدين ترتيب گاه حتی تلاش می شود بزرگان متکلمان برجسته از ميان اشعريان و ماتريديان و اهل تصوف را در ميان وفاداران به حديث گرايی و سلف باوری و حنبلی مشربی قرار دهند. اين امر به ويژه در مورد دانشمندان حنفی صفحات خراسان بزرگ در سده های گذشته انجام می شود؛ حنفيانی که بخشی عمده از آنان در سده های نخستين خراسان در شمار معتزليان و يا نزديک به آرای آنان بوده اند. جالب اينکه گاه در مقدمه های اين آثار کوشش می شود تحت عنوان ايراداتی که بر اين دانشمندان وارد است ("المآخذ علی الکتاب والمؤلف")، عقايد مخالف آنان با گرايشات حنبلی را جزء ايرادها و اشتباهات آنان فهرست کنند و البته دست آخر محبت کرده، برای آن دانشمندان طلب رحمت و مغفرت هم می کنند. در مورد بيان الحقّ هم دقيقاً همين رويکرد ديده می شود. بيان الحقّ چنانکه کتابهايش شاهد آن است و نيز محيط فعاليت او نشان می دهد، در شمار حنفيان است (فی المثل، نک: باهر البرهان، 1/ 184، 805 ؛ نيز نک: مقدمه الأکوع بر جمل الغرائب که به تفصيل اين موارد را بر شمرده است). از ديگر سو، بيان الحقّ در آثار تفسيری و غير تفسيريش با وجود آنکه تا اندازه ای محافظه کار است و چندان سعی در ابراز عقايد مذهبی خود ندارد، اما از آنچه در اين آثار و به ويژه در تفاسيرش و نيز در جمل الغرائب در ذيل موضوعات مختلف اعتقادی در توحيد و عدل و مصالح عباد و امثال آن ابراز داشته می توان گفت که او بسيار به معتزله نزديک بوده و شايد اصلاً بتوان وی را معتزلی معتدلی دانست که البته نمونه های اين نوع اعتزال معتدل در ميان حنفيان آن روزگار صفحات خراسان بسيار ديده می شود؛ کما اينکه در طول دو کتاب تفسيريش از مفسران معتزلی نقل قول می کند (برای اين نوع مطالب اعتقاديش، فی المثل نک: باهر البرهان، 3/1395؛ بحث رؤيت باری تعالی: " ما كذب الفؤاد ما رأى. أي: ما كذب فؤاده ما رآه، وهو من رؤية القلب بمعنى: علمه ويقينه، لأن محل الوحي القلب، كما قال عز وجل: فإنه نزله على قلبك"، 3/ 1342؛ بحث يد باری: "وكذلك قوله عز وجل: بل يداه مبسوطتان فإن نعم الله أكثر من أن تحصى"، نيز: 2/1251 " لما خلقت بيدي.توليت خلقه بنفسي. أوخلقته، فتكون اليد بمعنى التأكيد والصلة، كقوله: ويبقى وجه ربك. وقيل: خلقت بقوتي وقدرتي، وتثنيتها على هذا ليس بخارج عن عادة العرب، 1/ 270 ؛ مصلحت عباد: "ولا يقال إنها [نُسِـ]ـخت بقوله: لا يكلف الله نفسا إلا وسعها؛ لأن النسخ بيان مدة المصلحة في الشرائع لا في الأخبار والمواعيد، ولأن تكليف ما ليس في الوسع لم يكن قط حتى ينسخ"، نيز 1/ 130: "استغفر الله ذنبا لست محصيه ... رب العباد إليه الوجه والعمل. والواسع: من سعة الرحمة والنعمة، فيصرف عباده على ما هو أصلح لهم وأعود عليهم"؛ برای فهرستی از مسائل اعتقادی اين تفسير؛ نک: باهر البرهان، ص 1810). به هر حال وی در مسائل مربوط به صفات باری تعالی و به طور خاص تأويلات صفات تشبيهی و احاديث و آيات مشعر به تشبيه و از جمله بحث رؤيت باری و يا احاديث "نزول" که از آنها در جمل الغرائب بحث کرده با بياناتی احتياط آميز کاملاً در قامتی معتزلی تجلی می کند. شايد بی اعتنايی عمده منابع سنی نسبت بدو هم ناشی از همين گرايش معتزلی او باشد. به هر حال برخلاف نظر برخی از محققان عرب او ماتريدی مذهب نيست؛ چرا که عقايدش همه جا با ماتريديان نزديک نيست و ثانياً در دوران او هنوز مکتب ماتريدی در ميان حنفيان نيشابور و غزنه بروز و ظهور نيافته بود. البته چنانکه در کتاب خلق الانسان او هم می بينيم فی المثل در مسئله قدر، بيان الحقّ موضعی معتدلتر نسبت به قدری گری معتزليان دارد؛ اما اين مسئله منافاتی با گرايش معتزلی او ندارد؛ چرا که در آن دوره در خراسان گرايشات اعتزالی بدون تأکيد بر انديشه قدری معتزليان کم و بيش رايج بوده است که جای بحث درباره آن اينجا نيست. اينجا نمونه ای را از گفتار او را در تفسير باهر البرهان درباره صفات باری نقل می کنيم: "... وفي كلام أبي على إن غير هاهنا مع ما أضيف إليه معرفة وحكم كل مضاف إلى معرفة أن يكون معرفة وإنما تنكرت في الأصل غير ومثل مع إضافتها إلى المعارف - من أجل معناهما لأنك إذا قلت رأيت غيرك فكل شيء تراه سواه هو غيره وكذلك إذا قال رأيت مثلك فما هو مثله من خلقه وخلقه وجاهه وعلمه لا يحصى فإنما صارتا نكرتين من أجل المعنى فأما إذا كانت المعرفة له ضد واحد وأردت إثباته ونفي ضده وعلم ذلك السامع فوصفته بغير وأضفت غير إلى ضده فهو معرفة كقولك عليك بالحركة غير السكون فغير السكون معرفة وهو الحركة فكأنك كررت الحركة تأكيدا فكذلك هذه لأن كل من أنعم عليه بالإيمان فهو غير مغضوب عليه على العكس فغير المغضوب هم الذين أنعم عليهم فهو مساو له في معرفته فغير على هذا التقدير معرفة وهاهنا إشكال آخر معنوي في كيفية غضب الله فينبغي أن تعلم أن الغضب من الله يخالف غضبنا فإنه منا شهوة الانتقام عند غليان دم القلب وهو من الله إرادة المضار بمن عصاه وهاهنا أصل تعرف به عامة الصفات المشكلة المعاني وهو أن لا يذهب فيها إلى التوهم اللفظي بحسب المبدأ ولكنه بحسب التمام أوصاف الله تعالى تحمل على الأغراض الانتهائية لا على الأغراض الابتدائية مثاله الرأفة والرحمة فإنهما انعصار القلب لمكروه في الغير ثم طريانه علينا ببعث على إغاثة المبتلى بذلك المكروه فوصفنا إيانا بالرحمة والرأفة للمبدأ الذي هو انعصار القلب وأما في وصفه تعالى فللتمام الذي هو إغاثة المبتلى وكذلك المحبة منا ميل الطباع وتمامها إرادة الخير والإصلاح ووصف الله بها على معنى تمامها والغضب يعرض لنا فينتقض الطبع على جهة الحمية ويتغير الوجه وتحمر العين وربما يرتعد البدن ثم يدعو إلى جنس من العقوبة يضاد الرضي فيوصف الله تعالى به على هذا المعنى الأخير الذي هو الغاية والمال وعلى هذا يجري القول في الصفات والله أعلم".

[بعد التحرير: همينک عکسی از نسخه مجلس از کتاب خلق الإنسان بيان الحقّ را در پيش روی خود دارم. از اين کتاب به روشنی پيداست که بيان الحقّ يک دانشمند حنفی معتزلی مشرب و البته با گرايشات معتدل شده معتزلی و در عين حال با علائق فلسفی بوده و آشنا با اصطلاحات اهل منطق و فلسفه و معتقد به حکيمان. او منتقد اصحاب حديث و اهل جبر و تشبيه است و در عين حال بی اندازه به اهل تصوف و باورهای آنان نزديک. در مجموع بيان الحقّ را بايد دانشی مردی متناسب با زمانه خود در خراسان دانست که از گرايشات عصر تأثير پذيرفته و در عين حال که از لحاظ محيط خود در چارچوب يک دانشمند حنفی و معتزلی مشرب رشد کرده و باليده اما متأثر از جريان حکمت پسا ابن سينايی خراسان و نيز تصوف عمومی اين سرزمين قرار گرفته بوده است. علت بی اعتنايی منابع سنی هم نسبت بدو از همينجا روشن است. کتاب خلق الانسان بسيار شايسته است به زودی انتشار يابد. در نوشتاری ديگر اميد می برم اين مطالب را با ذکر شواهد در کتاب خلق الانسان مورد بحث قرار دهم]

درباره مذهب فرزندش نويسنده تفسير بصائر يميني الآن نمی توانم نظر قطعی دهم؛ چون بايد تفسير او را به دقت خواند؛ اما بايد او هم حنفی و با گرايشاتی معتزلی بوده باشد؛ کما اينکه پاره ای از عقايد او که در جلد اول چاپی تفسير يادداشت کرده بودم با اين مطلب سازگار است (متأسفانه همينک که اين مقاله تحرير نهايی می يابد، جلد اول چاپ شده را در اختيار ندارم).

کتاب سرّ السرور تأليف نويسنده بصائر يميني:
پيشتر گذشت که نويسنده تفسير بصائر يميني کتابی داشته به نام سرّ السرور که در آن شرح حال شعرای معاصر خود و پاره ای از اشعارشان را گردآورده بوده است (نيز نک: ابن الشعار الموصلي، قلائد الجمان في فرائد شعراء هذا الزمان، 1/ 63 که با عنوان غلط "اسرّ السرور" چاپ شده؛ كشف الظنون حاجي خليفة، ج 2 / ص 987؛ ج 2 / ص 1103). اين کتاب مورد استفاده صديق و همعصر ابو العلاء غزنوي، نويسنده تفسير بصائر يميني، يعنی ابو سعد سمعاني قرار گرفته بوده و وی مکرر در آثارش از آن نقل می کرده است. با وجود نقلهايی که اينجا و آنجا از اين کتاب در اختيار است (نک: پس از اين)، متأسفانه اصل کتاب ظاهراً از ميان رفته و مفقود است. اما آنچه اينجا جالب است گفته شود اين است که استاد شادروان محمد تقي دانش پژوه بی اشاره به هويت دقيق نويسنده اين کتاب (و اتحاد او با نويسنده تفسير بصائر يميني) معتقد است کتابی که به عنوان اتمام التتمة (در تکميل و اتمام تتمة صوان الحکمة) موجود است و تاکنون البته به چاپ نرسيده، به احتمال زياد نسخه ای است از همين کتاب سرّ السرور. در واقع شادروان دانش پژوه بر اساس پاره ای شباهتها ميان متن اتمام التتمة و منقولات محدودی که از سر السرور در کتاب معجم الأدباء و نيز يک نسخه خطی که پس از اين آنرا نام می بريم يافته، احتمال داده است که اتمام التتمة همان سر السرور باشد. ما اينجا عين عبارت ايشان را در مقدمه رساله مختصر فی ذکر الحکماء الیونانیین و الملیین که در فرهنگ ايران زمين منتشر شده نقل می کنيم و البته نظر منفی خود را نسبت به اين احتمال بعد از آن ارائه خواهيم داد:
" سرالسرور: از قاضی معین الدین ابی العلا محمد بن بیان الحق محمود غزنوی نیشابوری است. چلبی در کشف الظنون زیر عنوان طبقات الشعرا (ش 7901 فلوگل) و عنوان سرالسرور (ش 7133) از این کتاب یاد نمود (چاپ استانبول 2: 24 و 93) و او باید جز علاء الدین محمد بن محمود غزنوی (قزوینی) باشد که چلبی از الرسالة العلائیة فی المسائل الحسابیة او یاد کرده است (ش 6233ـ 2: 558). یاقوت در معجم الادباء (چاپ مارگولیوس 2: 361 ـ 365) در سر گذشت امیة بن عبدالعزیز بن ابی الصلت اندلسی در گذشته 529 عبارات و اشعاری از سرالسرور محمد بن محمود میآورد که جز چهار بیت نخستین همه در سرگذشت او در ذیل دوم صوان الحکمة یا اتمام التتمة نسخه بشیر آغاز می بینیم. در پایان کفایة التعلیم نسخه شماره 4370 دانشگاه (سده 7 و 8) چنین آمده است: «کفایة التعلیم فی صناعة التنجیم من تصانیف الشیخ الامام الاجل محیی الحق افضل العلماء سید الحکماء جامع انواع العلوم ابی المحامد محمد بن مسعود بن محمد بن الذکی الغزنوی وهو الامام الذی ذکر [ه] معین الدین بن بیان الحق النیشابوری فی سر السرور فقال: قد ملا من تفاریق العلوم صاعه و مده قبل ان بلغ اشده لم یزل منذ ریق عهد صباه الی الان و قد شاب الشیب افواده محتما بجنات العلوم باسرها ولافضایل باجمعها حتی وریت له زنادها و بسط لاجله». این عبارت را من که به اتمام التتمة آشنا بودم همینکه دیدم دریافتم که باید از آن کتاب باشد. عکس نسخه بشیر آغا را باز کردم و در سرگذشت همین غزنوی مؤلف کفایة التعلیم آن را یافتم و چنین گمانم شد که ذیل دوم صوان الحکمه باید همان سرالسرور باشد. چون احتمال میدادم که انتحالی رخ داده باشد در پی قراین دیگری رفتم با خود گفتم شاید در معجم الادباء یاقوت نشانی از این کتاب و از این غزنوی مؤلف آن بشود گرفت. آن را هم جستجو کردم دیدم که او عبارتهایی از سرالسرور آورده است وآن عبارتها هم چنانکه گفته ام در همین ذیل دوم هست. چلبی هم که این کتاب را طبقات الشعرا میخواند و باتفاق همین ذیل دوم طبقات شعرای حکیم است. پس شاید بتوان گفت که همین معین الدین غزنوی مؤلف ذیل دوم صوان الحکمة یا اتمام التتمة یا تتمة التتمة یا الرسالة الملحقة بکتاب تتمه صوان الحکمة است و این ذیل همان کتاب سر السرور است و طبقات شعرای حکیم و فیلسوف و او شاید همان کسی باشد که از صوان الحکمة گزین کرده و منتخب آن را ساخته است، تا بررسیهای دانشمندان بکجا انجامد". دانش پژوه در همان مقدمه به اين موضوع به مناسبت ذکر صوان الحکمة و تتمه های آن نيز پرداخته و عبارت او از اين قرار است: "اکنون برویم بر سر منتخب صوان الحکمة و تتمة صوان الحکمة و اتمام التتمة. دومی را میدانیم که از بیهقی است و گزیننده صوان الحکمة هم این را میگوید. نخستین از همان کسی است که سومی را ساخته و دومی را میان ایندو گذارده است. اما سومی که تا سرگذشت سهروردی را دارد مؤلف آن از او آن چنان یاد میکند که مانا در زمان او میزیسته است اگر چه از کشته شدن او هم یاد کرده است. پس این سومی از غضنفر که در 624 زاده و در میان 678 و 692 کشته شده است نخواهد بود چه سهروردی را در 587 کشته اند. بلکه خود آن «تعلیق من کتاب منتخب صوان الحکمة» از غضنفر تبریزی است و مانند فهرست و گزیده ایست از آن منتخب. در «الرسالة الملحقة» یا «اتمام التتمة» نقل میشود از دستور کثیر بن یعقوب نوزادی و از فاضل ابو نصر فارسی و قاضی امام عبدالرشید بن نصر بن الحسین و شیخ طلحه و ابو محمد عبدالله شامی و شیخ ابوالربیع سلیمان بن عیاض اسکندری (زنده در 516) و ابن رشیق و امام فاضل قطب الدین (نسخه بشیر آغا). چنانکه درباره سرالسرور گفته ام گمان میکنم که این اتمام التتمة همان سرالسرور غزنوی است و اوست که از صوان الحکمة گزین کرده و یا بگواهی نسخه 3222 فاتح گزیده عمر بن سهلان ساوی را گرفته و تتمه بیهقی را پس از آن گذارده و این سومی را خود نوشته است و شاید کتاب دیباچه ای داشته و نویسندگان آن را برداشته اند."
واضح است که نويسنده تفسير بصائر يميني که خود معاصر به احتمال خيلی زياد بزرگسالتر ابن فندق بيهقي، نويسنده تتمة صوان الحکمة بوده، نمی تواند نويسنده اتمام التتمة باشد. وانگهی در اتمام التتمة تنها به حکما و فيلسوفان پرداخته شده و البته اشعار آنان هم نقل شده، در حالی که سرّ السرور کتابی در يادکرد "شعرای معاصر" ابو العلاء غزنوي، يعنی نويسنده تفسير بصائر يميني بوده است. در واقع شباهتهای مورد نظر دانش پژوه در نسخه اتمام التتمة تنها به اين دليل است که نويسنده مجهول الهويه آن کتاب از سرّ السرور در اثرش بهره برده بوده است (همکارم فرانک گريفل در تحقيقی که به تازگی سامان داده با بررسی چند مورد از شرح حالهای موجود در کتاب سرّ السرور و اينکه آن اشخاص در شمار فيلسوفان نبوده اند و نامی از آنها هم در متن نسخه خطی اتمام التتمة نيامده استدلال کرده است که اين دو متن نمی تواند عيناً يکی باشد. طبعاً آنچه ما در اين مقاله متذکر شده ايم؛ به ويژه اطلاعاتی که درباره تاريخ دوران زندگی اين پدر و فرزند ارائه داديم، دلائل و قرائن بسيار روشنتری را بر اين مطلب عرضه می کند).

در پايان مناسب است که آنچه در منابع مختلف از منقولات کتاب سرّ السرور تاکنون يافته ام در اينجا نقل کنم. البته اين نقلها همه موارد منقول از اين کتاب نيست؛ آن مقداری است که يادداشت کرده ام و البته مواردی هم بوده که از قلم افتاده است و بايد بعداً به اين موارد بيافزايم. از اين نقل قولها نثر ادبی و فنی نويسنده بصائر يميني در عربيت معلوم می شود:

- بغية الطلب فى تاريخ حلب، ج‏5، ص: 2490
قال أبو سعد: قرأت في كتاب «سر السرور» لصديقنا القاضي أبي العلاء محمد بن محمود الغزنوي أن نظام الملك كان في بعض أسفاره إذ صادف راجلا في زي العلماء قد مسه الكلال، و أضجره التعب، فقال له نظام الملك: أيها الشيخ أعييت أم أعييت؟ فقال الرجل: أعييت يا مولانا، فتقدم الى حاجبه ليقرب إليه بعض الجنائب، و يصلح من شأنه، و أخذ في اصطناعه، و إنما أراد ليمتحن فضله و علمه باللغة، فإن عيي في اللسان و أعيى في المشي.
قال: و ذكر أنه ولى رجلا قضاء سرخس، فلم يرتض طرائقه فيه، فصرفه بآخر، و توسل المعزول بشفاعة بعض الأكابر، فوقع نظام الملك على ظهر كتاب الشفاعة قلدناه أمرا عظيم الخطر، ليوم الفزع الأكبر، فاثاقل و تقاعد عن حسن القيام به، و لم يبال بالتفريط في جنب اللّه. أ لم يعلم أنه المقلّد لا المقلّد!.
- بغية الطلب فى تاريخ حلب ج‏6 2687
درباره الاستاذ أبو اسماعيل المنشئ الأصبهاني
قال السلفي: و قد أعارني أبو الحسن المالكي كتابا لمحمد بن محمود النيسابوري بخطه و فيه شي‏ء من بديع شعر الاستاذ أبي اسماعيل و مليحه الذي ظهرت مهارته فيه، و في تنقيحه و من ذلك قوله:
خليليّ هل بالأجرع الفرد وقفة عسى يلتقي مستودع و مضيع‏
فإن به فيما عهدناه سرحة يفى‏ء لديها بالعشيّ قطيع‏
أيا ليت لي تعريجة تحت ظلها و لو أنني أعرى بها و أجوع‏
أضعت بها قلبا صحيحا فليتني يرد عليّ اليوم و هو صديع‏
و إني لأستحيي من الشوق أن يرى فؤادي سليما ليس فيه صدوع
و قوله:
يظنون ما بي من هوى مثل ما بهم و هيهات إني في الهوى أمّة و حدي‏
و كيف تساوى الحال بيني و بينهم و أبرح ما يشكون أيسر ما عندي‏
و من طول عشقي للهوى و رياضتي لنفسي على قرب الأحبة و البعد
أذم جفونا ليس يقرحها البكا و أمقت قلبا لا يذوب من الوجد
قلت: و هذا الكتاب لأبي العلاء محمد بن محمود سماه سر السرور.
- بغية الطلب فى تاريخ حلب ج‏7 3487 شرح حال دبيس بن صدقة
و من قبيح أفعاله و عدم وفائه ما أخبرنا به شيخنا افتخار الدين أبو هاشم عبد المطلب بن الفضل الهاشمي قال: أخبرنا الإمام أبو سعد عبد الكريم بن محمد المروزي قال: كتبت من «كتاب سر السرور» لأبي العلاء محمد بن محمود النسابوري قاضي غزنه قال: لما قام المسترشد بأعباء الخلافة و استتب أمره خالفه أبو الحسن علي بن أحمد الملقب بالذخيرة، أخو المسترشد بالله و انحدر الى واسط ثم اتصل بدبيس بن صدقة، و لم تطل الأيام حتى خاس بعهده و أخفر ذمته على ما قيل، و مكن أخاه من ربقته فعند ذلك كتب إليه:
أ أشمتّ أعدائي و أذهبت قوتي و هضت جناحا أنبتته يد الفخر
و ما أنت عندي بالملوم و إنما لي الذنب هذا سوء حظي من الدهر
- بغية الطلب فى تاريخ حلب ج‏7 3490 نيز ذيل شرح حال دبيس بن صدقة
أخبرنا الشريف افتخار الدين أبو هاشم عبد المطلب بن الفضل الهاشمي قال: أخبرنا أبو سعيد السمعاني قال: ذكر صديقنا أبو العلاء محمد بن محمود النيسابوري قاضي غزنة في «كتاب سر السرور» قال: حدثني من صحب ملك العرب أبا الأغر دبيس بن صدقة بن منصور بن دبيس الأسدي أن هجيراه كان إنشاد هذين البيتين:
ان الليالي للأنام مناهل تطوى و تبسط بينها الاعمار
فقصارهن مع الهموم طويلة و طوالهن مع السرور قصار
-معجم الأدباء ج‏2 741 تا 742 ذيل شرح حال أمية بن عبد العزيز بن أبي الصلت
و من شعر أمية منقولا من «كتاب سر السرور»
حسبي فقد بعدت في الغيّ أشواطي و طال في اللهو إيغالي و إفراطي‏
أنفقت في اللهو عمري غير متّعظ وجدت فيه بوفري غير محتاط فكيف أخلص من بحر الذنوب و قد غرقت فيه على بعد من الشاطي‏
يا ربّ ما لي لا أرجو رضاك به إلا اعترافي بأني المذنب الخاطي‏
و منه أيضا
للّه يومي ببركة الحبش و الصبح بين الضياء و الغبش‏
و النيل تحت الرياح مضطرب كقائم في يمين مرتعش
و نحن في روضة مفوّفة دبّج بالنور عطفها و وشي‏
قد نسجتها يد الربيع لنا فنحن من نسجها على فرش‏
و أثقل الناس كلّهم رجل دعاه داعي الهوى فلم يطش‏
فعاطني الراح إنّ تاركها من سورة الهمّ غير منتعش‏
و سقّني بالكبار مترعة فهنّ أشفى لشدة العطش‏
- معجم الأدباء ج‏2 863 ذيل شرح حال الحسن بن رشيق القيرواني مولى الأزد
و له من كتاب «سر السرور»
معتقة يعلو الحباب متونها فتحسبه فيها نثير جمان‏
رأت من لجين راحة لمديرها فطافت له من عسجد ببنان‏
-معجم الأدباء ج‏4 1589 ذيل شرح حال عثمان بن جني أبو الفتح النحوي
و من «كتاب سرّ السرور» لأبي الفتح ابن جني:
رأيت محاسن ضحك الربيع أطال عليها بكاء السحاب‏
و قد ضحك الشيب في لمتي فلم لا أبكّي ربيع الشباب‏
أأشرب في الكأس كلا و حاشا لأبصره في صفاء الشراب‏
و أنشد له:
تجبّب أو تدرّع أو تقبّا فلا و اللّه لا أزداد حبّا
أخذت ببعض حبك كلّ قلبي فان رمت المزيد فهات قلبا

-معجم الأدباء ج‏4 1623 به بعد ذيل شرح حال عطاء بن يعقوب بن ناكل
قال صاحب «سر السرور»: إذا اجتمع الأفاضل في مضمار التفاضل، و اتزنوا بمعيار التساجل، كان هذا الشيخ هو الأبعد إحضارا، و الأرجح مقدارا، أقرّ له بالتقديم رجالات الآفاق، و اذعن له بالترجيح فضلاء خراسان و العراق، حتى أشرق شمسا و هم ما بين كوكب و شهاب، و أعذب بحرا و هم ما بين نهر و سراب؛ يجلو عليه الفضل نفسه في معرض الإحسان، و يناغيه أهل الفضل بلسان القصور و الاذعان، و تشرئبّ إلى قلائده أجياد الأنام، و تتباهى برسائله مواقع الأقلام؛ و لم يزل منذ شبّ إلى أن اشتعل الشيب برأسه، و رسب قذى العمر في آخر كأسه، بين اقتباس يصطاد به وحوش الشوارد، و إقباس ينثر منه لآلى‏ء القلائد، و إبداع صنعة في الشعر ما جمّش الأديب بأظرف من بدائعها. و اختراع نادرة ما أتحف الفضل بأطرف من روائعها. و قد سافر كلامه من غزنة إلى العراق، و من ثمّ إلى سائر الآفاق، حتى إني حدّثت أن ديوان شعره بمصر يشترى بمائين من الحمر، الراقصات على الظفر. و المشهور أن ديوان شعره العربي و الفارسي يشترى بخراسان بأوفر الأثمان، و كيف لا و ما من كلمة من كلماته إلا و حقّها أن تملك بالأنفس وتقتنى، و تباع بالأنفس و تشترى. و هذا أنموذج من نثره، مردف بما وقع عليه الاختيار من شعره: صدر كتاب صدر منه إلى بعض الصدور: أطال اللّه بقاء الشيخ في عزّ مرفوع كاسم كان و أخواتها- إلى فلك الأفلاك، منصوب كاسم إنّ و ذواتها إلى سمك السّماك، موصوف بصفة النماء، موصول بصلة البقاء، مقصور على قضية المراد، ممدود إلى يوم التناد، معرفة به مضاف إليه، مفعول له موقوف عليه، صحيح سالم من حروف العلة، غير معتلّ و لا مهموز همز الذلة، يثّنى و يجمع دائما جمع السلامة و الكثرة لا جمع التكسير و القلة، ساكن لا تغيره يد الحركة، مبنيّ على اليمن و البركة، مضاعف مكرّر على تناوب الأحوال، زائد غير ناقص على تعاقب الأحوال، مبتدأ به خبره الزيادة، فاعل مفعوله الكرامة، مستقبله خير من ماضيه حالا، و غده أكثر من يومه و أمسه جلالا، له الاسم المتمكن من إعراب الأماني، و الفعل المضارع للسيف اليماني، لازم لربعه لا يتعدّى، و لا ينصرف عنه إلى العدى، و لا يدخله الكسر و التنوين أبدا. يقرأ باب التعجب من يراه، منصوبا على الحال إلى أعلى ذراه، متحركا بالدولة و التمكين، منصرفا إلى ربوة ذات قرار و معين. و هذا دعاء دعوت له على لسان النحو، و أنا داع له بكلّ لسان على هذا النحو. و لولا الاحتراز العظيم، من أن يملّ الأستاذ الكريم، لسردت أفراده سردا، و جعلت أوراده وردا، و جمعت أعداده عقدا، و نظمت أبداده عقدا، ذلك ليعلم أني لم أخنه بالغيب إنّ اللّه لا يهدي كيد الخائنين.
فصل من كتاب: منذ تورّدت هذه الناحية لم يرد عليّ سحاءة أروي بها كبدي الصادية، و أجلو حالي الصادية، و أستظهر بها على دهر يقصدني حيثما قصدت، و يضربني أينما ضربت، و لم أخلص بعد من ألسنة أبنائه في ذلك الحيّ، حتى ابتليت بأسنّة بناته في هذا الفي، و طلعت علينا عارضة داجية الجو، باكية النوّ، و أمطرتنا مطر السّو، بوفاة الظعينة المسكينة فتضاعف سقم برّح بي فلا يبرح، و ترادف ألم ألحّ عليّ فلا يتلحلح ، و ما حال أفق أفل نهاره، و روض ذبلت أزهاره، و قلب زال قراره، و خلب » زاد أواره، و كثير فارق أعزّته، ثم فقد عزّته، و المصيبة في الغربة أقطع، و نك‏ء القرح بالقرح أوجع، و أكثر ما جرّ عليّ هذه الفادحة تطيّري بفلان، فإنه بكّر عليّ يوم النوروز متأبطا طومارا أطول من يوم الحشر، قد أربى ذراعا على العشر، يضيق عنه نطاق النشر، ملأه نظما و نثرا في مرثية جارية له قد ماتت منذ خمسين سنة ذكر فيه غرتها و نقرتها ، و طرّتها و درّتها، و عمرتها و خمرتها، و سرّتها و صرّتها، فتشفعت إليه، و تضرعت بين يديه، و قلت له: أنشدك اللّه إلا طويته و أدرجته، و أدخلته من حيث أخرجته، فأبى إلا جماحا في المسحل ، و سلّ مقولا كالمعول، و جعل يكيل من تلك الأهواس، إذا قرأ سطرا عاد إلى الراس، و حكى أساطير الأولين، و رفع العويل و الأنين، و أرسل المخاط و الذنين ، كلّما قال لفظة سعل، و أخرج من قعر حلقه جعل، و أنا أنزوي كما تنزوي الجلدة في النار، و ألتوي كما تلتوي الحية في الأوار ، لا يمكنني أن أقرّ، و لا يتركني حتى أفرّ، إلى نصف النهار، و لم ينصف بعد الطومار، و قمنا إلى المفروض و كما انفصلت من ذلك المكان، وصل كتاب التحويل إلى المولتان، و حمّت المسكينة في الحال، و وقعنا في الأوجال، و اللّه نصيري على الزمان و الاخوان و حسيبي، و قد قل منه و منهم حظي و نصيبي.
فصل من كتاب: الصحبة نسبة في شرع الكرم، و المعرفة عند أهل النهى أوفى الذمم ، و الأخوّة لحمة دانية، و المصافاة قرابة ثانية، و لو كان ما بين ذات البين ما بين القطبين، لوجب أن يقطعا عرض السماء كالمجرة مواصلة، و يتصلا اتصال الكواكب مراسلة، و لكن الأقوام في العقوق سواسية، و القلوب في رعاية الحقوق قاسية.
و من شعره:
أأحلب من دنياي جدّاء ما بها على كثرة الإبساس درّ و لا جدى
و أسبح في بحر السراب ضلالة و أترك صدّاء و بي حرق الصدى
و له:
قريض تجلّى مثل ما ابتسمت أروى ترشفت من فيه الرضاب فما أروى‏
تجلى كأروى في حجال سطوره و أنزل من شمّ الجبال لنا أروى‏
كغصن الشباب الغضّ غاض بهاؤه و عهد اللوى ألوى به زمن ألوى‏
إذ الدهر غضّ ناضر العود ناظر إلينا بما يهوى و لم يلق في المهوى‏
قريض به زادت لقلبي غلة و غيري به يروي الغليل إذا يروى‏
و له:
يا ظبية سلّت ظبا من جفنها تفري بها أعناق آساد الورى‏
ما كنت أدري قبل جفنك أنّ أجفان الظباء تكون أجفان الظّبا
و له:
إذا ما نبا حدّ الأسنة و الظّبا فما نابها في الحادثات بناب‏
تقصف رمح الخطّ وسط كتائب إذا هزّ رمح الخطّ وسط كتاب‏
و له:
و كم حلّ عقدا للحوادث عقده و كم فلّ نابا للنوائب نابه‏
كمخلب ليث الغاب حدّا و حدّة و مخلب ليث الفضل و العلم غابه‏
إذا صاد ليث العنكبوت ذبابة فهذا حسام صاد ليثا ذبابه‏
و له أيضا مما أورده ابن عبد الرحيم عن العميد أبي سعد عبد الغفار بن فاخر البستي:
أيا من إن رآه البد ر ظلّ لوجهه يسجد
و يا من غيم نائله يجود لنا و لا يرعد
و يا من فضله يدنو و لكن وصفه يبعد
و من إن قام للجدوى فحاتم طيّ‏ء يقعد
أتذكرني إذا أخلو و ما لي لا أرى الهدهد
و له:
اللّه جار عصابة ودّعتهم و الدمع يهمي و الفؤاد يهيم‏
قد كان دهري جنّة في ظلهم ساروا فأضحى الدهر و هو جحيم‏
كانوا غيوث سماحة و تكرّم فاليوم بعدهم الجفون غيوم‏
رحلوا على رغمي و لكن حبهم بين الفؤاد المستهام مقيم‏
قد خانهم صرف الزمان لأنهم كانوا كراما و الزمان لئيم‏
طلّقت لذاتي ثلاثا بعدهم حتى يعود العقد و هو نظيم‏
اللّه حيث تحمّلوا جار لهم و الأمن دار و السرور نديم‏
و العيش غضّ و المناهل عذبة و الجوّ طلق و الرياح نسيم.
-معجم الأدباء ج‏4 1837 ذيل شرح حال علي بن فضال بن علي بن غالب بن جابر القيرواني النحوي أبو الحسن المجاشعي
في «كتاب سرّ السرور» لابن فضال:
ما هذه الألف التي قد زدتم فدعوتم الخوّان بالاخوان‏
-معجم الأدباء ج‏5 1956 ذيل شرح حال علي بن محمد بن حبيب الماوردي البصري
قرأت في «كتاب سرّ السرور» لمحمود النيسابوري هذين البيتين منسوبين إلى الماوردي هذا:
و في الجهل قبل الموت موت لأهله فأجسادهم دون القبور قبور
و إنّ امرءا لم يحي بالعلم صدره فليس له حتى النشور نشور
-معجم الأدباء ج‏5 2166 ذيل شرح حال الفضل بن إسماعيل التميمي أبو عامر الجرجاني:
الفضل بن إسماعيل التميمي أبو عامر الجرجاني: أديب أريب فاضل لبيب، أحد أصحاب عبد القاهر الجرجاني النحوي، و كان مليح الخط صحيح الضبط رائق النظم فصيح النثر جيد التصنيف حسن التأليف، ذكره محمد بن محمود في «كتاب سر السرور» فقال: رباع الفضل بتصانيفه عامرة، و رياض الأدب بكلماته ناضرة، فكأنّ الربيع فضلة من بدائعها، و الزهر ضرّة لروائعها، و شعره يطرق السحر بين يديه، و تهتف الملح بحفافيه، تقرأ آيات الإحسان من أبياته، و تخفق عذبات الابداع من راياته، و له تصنيفات باسم الشيخ الأجل عبد الحميد أهداها إليه بغزنة فأشرقت بها أرجاؤها، و أغدقت أنواؤها. منها: كتاب البيان في علم القرآن. و كتاب عروق الذهب من أشعار العرب. و كتاب سلوة الغرباء و غيرها.
-معجم الأدباء ج‏5 2334 و 2335 ذيل شرح حال محمد بن أحمد أبو الريحان البيروني الخوارزمي
... و كان يقول شعرا إن لم يكن في الطبقة العليا فانه من مثله حسن، منه في ذكر صحبة الملوك و يمدح أبا الفتح البستي، من كتاب سر السرور:
مضى أكثر الأيام في ظلّ نعمة على رتب فيها علوت كراسيا
فآل عراق قد غذوني بدرّهم و منصور منهم قد تولّى غراسيا
و شمس المعالي كان يرتاد خدمتي على نفرة مني و قد كان قاسيا
و أولاد مأمون و منهم عليّهم تبدّى بصنع صار للحال آسيا
وآخرهم مأمون رفّه حالتي و نوّه باسمي ثم رأس راسيا
و لم ينقبض محمود عني بنعمة فأغنى و أقنى مغضيا عن مكاسيا
عفا عن جهالاتي و أبدى تكرما و طرّى بجاه رونقي و لباسيا
عفاء على دنياي بعد فراقهم و واحزني أن لم أزر قبل آسي
ا و لما مضوا و اعتضت منهم عصابة دعوا بالتناسي فاغتنمت التناسيا
و خلّفت في غزنين لحما كمضغة على وضم للطير للعلم ناسيا
فأبدلت أقواما و ليسوا كمثلهم معاذ الهي أن يكونوا سواسيا
بجهد شأوت الجالبين أئمة فما اقتبسوا في العلم مثل اقتباسيا
فما بركوا للبحث عند معالم و لا احتبسوا في عقدة كاحتباسيا
فسائل بمقداري هنودا بمشرق و بالغرب من قد قاس قدر عماسيا
فلم يثنهم عن شكر جهدي نفاسة بل اعترفوا طرا و عافوا انتكاسيا
أبو الفتح في دنياي مالك ربقتي فهات بذكراه الحميدة كاسيا
فلا زال للدنيا و للدين عامرا و لا زال فيها للغواة مواسيا
-معجم الأدباء ج‏6 2432 ذيل شرح حال محمد بن إسحاق بن علي بن داود بن حامد أبو جعفر القاضي الزوزني البحاثي:
و ذكر محمد بن محمود النيسابوري في «كتاب سر السرور» أن شعر البحاثي نيف على عشرين ألف بيت، و أنه وقف عليه في تسع مجلدات، فانتخبت من ذلك المنتخب في هذه الورقة:
بأبي من عند لثمي زاد في عشقي بشتمه‏
و مضى يبكي و يمحو أثر اللثم بكمّه‏
و له مثله:
بليت بطفل قلّ طائل نفعه سوى قبل يزري بها طول منعه‏
و يمسحها من عارضيه بكمّه و يغسلها عن وجنتيه بدمعه‏
يكاشفني إن لاح شخصي بعينه و يغتابني إن مرّ ذكري بسمعه‏
و لم أجد له في غير الهجاء السخيف شيئا استحسنته، قال يهجو:
ألا إن هذا البيهقيّ محدّث مسيلمة الكذاب في جنبه ملك‏
ففي وجهه قبح و في قلبه عمى و في نطقه كذب و في دينه حلك‏
لو ابن معين كان حيّا لجاءه و بالسلح سلح الكلب لحيته دلك‏
فلا تعجبا إن مدّ في عمر مثله و يهلك أهل الفضل إذ خرف الفلك‏
و له:
مأتم الشيخ مأنس للكرام جئته قاضيا لحقّ الحمام‏
مع حزن يحكي حزين الأغاني و بكاء يحكي بكاء الحمام‏
كجهام الغمام جفنا و وجها مكدي الدمع واري الإبتسام‏

-طبقات المفسرين جلال الدين السيوطي، ص 35
ذيل شرح حال الحسن بن محمد بن حبيب بن أيوب أبو القاسم النيسابوري الواعظ المفسر:
وذكره في كتاب سر السرور وقال هو أشهر مفسري خراسان وأقفاهم لحق الإحسان وكان الأستاذ أبو القاسم الثعلبي من خواص تلاميذه

-الوافي بالوفيات از الصفدي، ج 15 - ص 191
سلمى البغدادية الشاعرة ذكرها القاضي أبو العلاء محمد بن محمود النيسابوري في كتاب سر السرور الذي جمعه في شعراء عصره وأورد لها من الوافر * عيون مها الصريم فداء عيني * وأجياد الظباء فداء جيدي * * أزين بالعقود وإن نحري * لأزين للعقود من العقود * * ولو جاورت في بلد ثمودا * لما نزل العذاب على ثمود *

-الوافي بالوفيات از الصفدي، ج 16 - ص 178
صعبة البغدادية الشاعرة ذكرها أبو العلاء محمد بن محمود النيسابوري قاضي غزنة في كتاب سر السرور الذي جمعه في أخبار شعراء عصره قال أنشدت لها هذين البيتين * أنا فتنة الدنيا فتنت حجى الورى * كل القلوب فكلها بي مغرم * * أترى محيانا البديع جماله * وتظن يا هذا بأنك تسلم *


موارد متعدد در خريدة القصر عماد کاتب اصفهاني

- ذيل "ملوك العرب وأمراؤها بنو مزيد الأسديون النازلون بالحلة السيفية على الفرات"

... وقرأت في ذيل السمعاني، يقول: قرأت في كتاب سر السرور: الأمير منصور شعره مما يرتاح له الطبع السليم، ويهتز به القلب السقيم، اهتزاز الغصن القويم بعليل النسيم، نحو قوله:
ما لا مِني فيك أعدائي وعُذّالي ... إلا لغفلتهم عنّي وعن حالي
لا طيَّب الله لي عيشاً أفوزُ به ... إنْ دَبَّ سكرُ سُلّوٍ منك في بالي
وقوله:
ولمّا رأيتكِ صَرّاعةً ... ترين الخِداعَ مقالاً جميلا
تسلّيتُ عنكِ بمن لا أُريِدُ ... فدَبَّ السُّلُوُّ قليلاً قليلا

- الأمير منصور بن صدقة بن منصور الأسدي
.... قرأت في كتاب السمعاني: ذكر صديقنا أبو العلاء القاضي في كتاب سر السرور: أنشد ملك العرب دبيس بن صدقة لأخيه منصور:
إنْ غاض دمعُك والرِّكابُ تساقُ ... مع ما بقلبك، فَهْوَ منك نِفاقُ
لا تَحِبسَنْ ماءَ الجفون، فإنّه ... مُغزٍ، وظاهرُ عَذْلِه إِشفاقُ.
لو حُمِّل العُذّالُ أَعباءَ الهوى ... أو جُرِّعوا غُصَصَ الملام وذاقوا،
لتَيَقَّنُوا أَنَّ الجبالَ مُطاقَةٌ ... والعذل في المحبوب ليس يطاقُ

- كافور بن عبد الله الليثي الحبشي الخصي المعروف بالصوري
وقيل أبو الحسن كان مصري المنشأ، ومن مواليهم... ذكره السمعاني في تاريخه حسبما ذكرناه، ...وقال قرأت في كتاب سر السرور لصديقنا أبي العلاء محمد بن محمود النيسابوري قاضي غزنة لكافور، هذا:
هل من لواعجِ هذا البَيْنِ من جارِ ... لمستهامٍ عميدٍ دَمْعُهُ جارِ
أَم هل على فَتَكاتِ الشوقِ من عَضُدٍ ... يُجِيرُني من يدِ الضرغامةِ الضَّارِي
فيضُ الدموعِ ونيرانُ الضلوعِ معاً ... يا قومُ كيف اجتماعُ الماءِ والنارِ
وأنشد له:
راحَ الفراقُ بما لا أَرْتَضِي وَغَدا ... وجارَ حُكْمُ الهوى فيما قَضَى وَعَدا
فارقْتُكم فُرْقَة لا عُدْتُ أّذكُرُها ... فإِن رجعتُ فلا فارقتكمْ أَبَدا
هذا كافور أبو المسك، كلامه أطيب رائحة من المسك، خصيٌّ خص بما لم يخص به الفحول، خادمٌ خدمته لفضله الألباب والعقول: نظمه تبر المحك، وإبريز السبك، أوتي المعرفة، حتى نسج البرود المفوفة، وأنشأ الحدائق المزخرفة، ونظم اللآلىء المفوفة.

- در پایان کفایة التعلیم نسخه شماره 4370 دانشگاه (سده 7 و 8) چنین آمده است: «کفایة التعلیم فی صناعة التنجیم من تصانیف الشیخ الامام الاجل محیی الحق افضل العلماء سید الحکماء جامع انواع العلوم ابی المحامد محمد بن مسعود بن محمد بن الذکی الغزنوی وهو الامام الذی ذکر [ه] معین الدین بن بیان الحق النیشابوری فی سر السرور فقال: قد ملا من تفاریق العلوم صاعه و مده قبل ان بلغ اشده لم یزل منذ ریق عهد صباه الی الان و قد شاب الشیب افواده محتما بجنات العلوم باسرها ولافضایل باجمعها حتی وریت له زنادها و بسط لاجله».
پنجشنبه ۲۸ دي ۱۳۹۱ ساعت ۳:۲۹
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت

یوسفی
۱۴ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۲۳:۲۲
سلام،
با تشکر از مطلب بسیار مفید و ارزنده تان، آیا این مطالب را در هیچ مقاله ای در نشریه ای منتشر نموده اید؟
متشکرم