اخيرا به همت کتابخانه مجلس و رياست آن دانشمند مورخ آقای رسول جعفريان و با مقدمه جناب آقای محمد عمادی حائري نسخه برگردان کاملی از تفسيری زيدی از ميان نوشته های زيديان شمال ايران تحت عنوان تفسير کتاب الله به چاپ رسيده که بسيار حائز اهميت است و شايسته تقدير. متأسفانه من تنها مقدمه اين کتاب به خامه جناب آقای حائري را که خود ايشان به لطف برای نگارنده فرستاده است در اختيار دارم و متن کتاب هنوز به دستم نرسيده است؛ با اين وصف می کوشم از يادداشتهای خود از نسخه اين کتاب در کتابخانه مجلس که برای استفاده شخصی سالها پيش گردآورده ام، در اين يادداشت شتابزده بهره گيرم و نکاتی را بر اساس کتاب در دست تحريرم با عنوان "روابط فرهنگی ميان ايران و يمن" و نيز بر اساس کتابچه ای که درباره "يوسف بن أبي الحسن الديلمي الجيلاني" و همراه چند متن او فراهم کرده ام، متذکر شوم. ملخص آنچه من می خواهم در اين يادداشت ارائه دهم اين است که اين تفسير بر خلاف آنچه آقا بزرگ طهراني و به تبع آن مرحوم، نسخه برگرداننده کتاب، جناب آقای عمادي حائری نوشته اند، متعلق به اواخر سده هشتم نيست، بلکه کتابی است از نيمه سده هفتم.
ده سالی از آن تاريخ می گذرد که در کتابخانه مجلس با مساعدت استاد دانشمند و کتابشناس برجسته جناب آقای عبدالحسين حائري نسخه تفسير قرآن زيدی شماره 12278 (شماره ثبت 62843) را برای چند ساعتی مورد مطالعه و تورق قرار دادم. همان زمان يادداشتهايی از آن برای تدوين کتاب روابط فرهنگی ايران و يمن تهيه کردم. پيشتر البته من با تفسيری زيدی از نويسنده ای به نام ابو الفضل الديلمي از طريق الذريعة آشنايی داشتم؛ کما اينکه نسخه مجلس را از طريق مقالات و نوشته های شادروان دانش پژوه (در دو مشيخه زيدی در نامه مينوی و نيز فهرست دانشگاه و جاهای ديگر) و و نيز يادداشتی از استاد مادلونگ در مقدمه اخبار أئمة الزيدية می شناختم؛ گرچه نسخه نجف که وسيله آقابزرگ معرفی شده است، در اختيارم نبود و الآن نيز نيست. مادلونگ در مقدمه اخبار أئمة الزيدية به مناسبت ذکر تاريخ زيديان ايران پس از سده ششم قمری، ذکری نيز از مدل نسخه های خطی نوشته های زيديان ايران در سده های هفتم به بعد می کند و از نسخه های الإبانه هوسمي که با تعليقات فراوان همراه است و نيز چندين نسخه تفسير با همان سبک و سياق از نقطه نظر نوع و مدل نگارش نسخه ها سخن به ميان می آورد و البته در اين ميان به تحقيقات آقابزرگ و شادروان محمد تقی دانش پژوه اشاره می کند. مادلونگ البته به اينکه نسخه موجود در کتابخانه مجلس در حقيقت نسخه ای ديگر از تفسير ابو الفضل ديلمي موجود در نجف است اشاره ای نمی کند. اين امر برای من هم البته آن زمان روشن نبود و نمی توانستم دقيقا ارتباط اين دو نسخه را پيدا کنم. دليل اين امر چنانکه خواهد آمد اين بود که اطلاعی که آقابزرگ درباره نويسنده تفسير و خاندانش ارائه می دهد (ذيل تفسير ابو الفضل ديلمي) حاوی اطلاع نادرستی است درباره طبقه و زمان حيات نويسنده که آن اطلاعات با آنچه من از اين خاندان در منابع ديگر يافته بودم سازگار نبود و بنابراين در اينکه حقيقتا دو نسخه مجلس و نجف نسخه های متعدد يک کتاب و از يک نويسنده باشد، ترديد داشتم. بعدا البته با دسترسی به نسخه مشيخه سوم و نيز مجلد چهارم سيره منصور بالله و مقايسه اطلاعات اين کتابها با کتابهای طبقات زيديان و نيز آنچه در اخبار ائمة الزيدية مادلونگ منتشر شده است و نيز يکی دو منبع ديگر، به اين حقيقت پی بردم که آقابزرگ در تعيين زمان حيات نويسنده تفسير تحت تأثير اطلاع اشتباهی قرار گرفته که در نسخه موجود از مشيخه ای زيدی (که پيشتر در همين سايت آن را به عنوان سومين مشيخه زيدی معرفی کرده بودم)، گزارش شده و از اينرو يکصد و اندی سال زمان نويسنده تفسير را نزديکتر به عصر ما آورده است. بنابراين آشفتگی اطلاعات موجود در الذريعة افزون بر آشفتگی اطلاعات موجود در کتابهای طبقات و نسخه های زيديان کار را برای تشخيص هويت دقيق نويسنده نسخه کتابخانه مجلس پيچيده می کرد، خاصه که نسخه نجف در اختيار نبود و تنها با تکيه بر اطلاعات آقابزرگ شناسايی نويسنده می توانست چندان دقيق نباشد. من در اينجا می کوشم ابتدا اطلاعات منابع مختلف را در ذيل، شماره وار و گزيده درباره نيای اين خاندان و ديگر افراد آن بياورم و آنگاه نتيجه گيری لازم را به دست دهم:
1- ابن ابی الرجال در مطلع البدور (4/ 523 تا 524)، از دانشمندی زيدی از شمال ايران به نام "يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرقاني" نام برده و گفته او در "بکيل" مدفون است. اين نويسنده همچنين از تفسير قرآن او و نيز سمط الدرر که شرحی بر التحرير ابو طالب هاروني در فقه بوده نام برده است. اين امر محتمل هم هست که سمط الدرر غير از شرح التحرير باشد. دو کتاب ديگر اين نويسنده هم در همينجا از سوی ابن ابی الرجال ذکر شده است: عمدة الوالي (نک: پس از اين) و نيز سيرة الأئمة. ابن ابی الرجال در اينجا می نويسد که يوسف بن الحسن الديلمي فرزند دانشمندی دارد به نام شهر دَوير که او هم صاحب کتابی است به نام لوائح الاختيار في بحث الروح والنور وعذاب القبر. احتمال بسيار دارد که مقصود از سيرة الأئمة همان متنی باشد که به عنوان پاسخی از يوسف بن أبي الحسن الجيلاني به سال 607 ق در پاسخ به مکتوبی از عالم زيدی يمن عمران بن الحسن بن ناصر العذري الهمداني شناخته می شود و آن را ويلفرد مادلونگ در أخبار أئمة الزيدية پيشتر منتشر کرده است. اين متن شامل سيره امامان زيدي شمال ايران است (نک: پس از اين).
ابن ابي الرجال در جای ديگری (2/408)، از همين شهر دوير فرزند "بهاء الدين يوسف" ياد می کند و در اينجا او را شهر دوير بن بهاء الدين يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرقاني می خواند و ستايش بليغی هم از او می کند. در اينجا ابن ابي الرجال ديگر بار از کتاب لوائح الأخبار ياد شده ياد می کند و می نويسد که شهر دوير از خاندان مشهوری از عالمان برخاسته است. به همين مناسبت ديگر بار در همينجا او از پدر شهردوير يعنی بهاء الدين يوسف ياد می کند و می نويسد که او علامه ای بوده که به سوی او طالب علمان سفر می کرده اند و قبرش در "شکيل" بوده است. او تفسير قرآن و سمط الدرر شرح التحرير و نيز عمدة الوافي (و نه عمدة الوالي) و نيز سير الأئمة دارد. می دانيم که ابو الفضل الناصر کتاب الوافي (به ظن متآخم به يقين در فقه زيدی) داشته است (نک: مطلع، 4/30). عمدة الوافي به احتمال قوی کتابی در حول همين کتاب الوافي بوده است. نيز از کتاب الوافي در فقه هادي الی الحق از علي بن بلال الآملي اطلاع داريم (نک: مطلع البدور، ذيل شرح حال علي بن بلال الآملي). ابن ابی الرجال آنگاه می نويسد که شهردَوير دو فرزند داشته به نامهای ابو الفضل که صاحب دلائل التوحيد در علم کلام بوده و نيز تفسير قرآن. او فرزند ديگری هم داشته به نام اسماعيل. ابن ابی الرجال در مطلع البدور در جای ديگر (1/543)، از اين اسماعيل نام برده است و او را "الشيخ الأکمل الأعلم بهاء الدين اسماعيل بن شهر دوير بن يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرقاني" خوانده است. وی می افزايد که او و پدرش و نيايش و برادرش همگی از خاندانی از اهل علم برخاسته اند. وی می افزايد که اينان را "الملا يوسف حاجي الناصري" نام برده است، يعنی در همان رساله و نامنامه ای که از منابع ابن ابي الرجال برای يادکرد علمای زيدی شمال ايران بوده است (نک: پس از اين). بالاخره ابن ابی الرجال نام ابو الفضل بن شهردوير که صاحب تفسير القرآن و کتاب دلائل التوحيد در کلام است، را در ذيل نام ابو الفضل العباس بن شروين در مطلع البدور ذکر کرده است (4/ 29 تا 30). او در اينجا باز متذکر می شود که اين ابو الفضل برادری به نام اسماعيل داشته که عالمی بزرگ بوده است. ابن ابی الرجال در اينجا باز به کتاب الملا يوسف الحاجي الناصري الزيدي به عنوان منبع خود اشاره می کند. البته در اينجا ابن ابی الرجال با وجود در اختيار داشتن اين منبع و نيز اجازه سيد احمد بن مير الحسني الجيلاني (که خود از ايران به يمن سفر کرده بوده) به الشباطي، دچار خطاهايی شده و سبب آن محتملا پيچيدگی کتاب ملا يوسف و نيز شباهت نام ها و عدم آشنايی عميق زيديان يمن با عالمان زيدی شمال ايران بوده است.
2- اما در مقابل ابراهيم بن القاسم الشهاري صاحب طبقات الزيدية الکبری که معمولا از ابن ابي الرجال در ذيل شرح حال علمای زيدی بهره مند می شود، اين بار در ذيل نام "يوسف بن أبي الحسن الجيلاني" مطالبی از نوع ديگر ارائه داده است (طبقات الزيدية الکبری، قسم سوم، بلوغ المراد الی معرفة الاسناد، جلد سوم، ص 1282). . او نام اين دانشمند را بدين صورت آورده است: " يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الجيلاني الديلمي". در اينجا چنانکه می بينيم اختلافاتی ميان نام پيشنهادی ابن ابي الرجال و الشهاري ديده می شود : نام پدر يوسف، ابو الحسن ذکر شده و نه الحسن و ديگر اينکه او را علاوه بر الديلمي با لقب و نسبت الجيلاني نيز می خواند. اطلاعات ديگر الشهاري کاملا متفاوت با آن چيزی است که ابن ابي الرجال ارائه داده است و معلوم است که منبع او کتابی ديگر بوده است. در اينجا ابراهيم بن القاسم، می نويسد که يوسف بن ابي الحسن شاگرد شيخ ابو منصور بن علي بن أصفهان بوده است. متأسفانه در نسخه های موجود کتاب طبقات در اين قسمت افتادگی وجود دارد و نمی توان مطالب نويسنده را کاملا دريافت. اما به هر حال الشهاري اشاره می کند که نامه يوسف بن أبي الحسن به عمران بن الحسن در سال 607 ق معروف است (نک: پس از اين). در دنباله الشهاري مطالبی را درباره يوسف بن الحسن بر اساس السيرة المنصورية، يعنی سيره منصور بالله عبدالله بن حمزه نقل می کند که حائز اهميت است. در سيره ياد شده، نويسنده متذکر شده که يوسف از عالمان بوده و از نخستين کسانی بوده که با المنصور بالله عبدالله بن حمزه (طبعا در ميان زيديان شمال ايران که مخاطب دعوت المنصور قرار گرفته بودند)، بيعت کرده بوده است. در همينجا الشهاري به نقل از سيره منصوريه اجمالی درباره اين دعوت ارائه داده است. ما تفصيل اين مسئله را در منابع ديگر و از جمله نسخه تازه ياب سيره منصورية می توانيم ببينيم (نيز نک: پس از اين). آنچه شهاري در اينجا نقل کرده اين است که دعوت امام وسيله نمايندگان و فرستادگان امام يعنی محمد بن اسعد (المرادي المذحجي؛ گرآورنده و تهذيب کننده فتاوی المنصور در کتابی موسوم به المهذب که به چاپ هم رسيده است) و محمد بن قاسم بن يحيی بن نصير (نک: پس از اين) در سال 605 ق به زيديان شمال ايران رسيد. بدين ترتيب شخصی که الشهاري از او نام می برد معاصر امام المنصور بالله و زنده در سال 607 ق است. در شرح حال ابو منصور بن علي بن أصفهان الناصري الديلمي ، الشهاري از يوسف در ميان شاگردان ابو منصور نام برده اما اينجا در نسخه چاپی که در اختيار است، "يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الجيلاني" ثبت شده است. او اشاره می کند که اين يوسف همانی است که به عمران بن الحسن اجازه داده بوده است (3/ 1299 تا 1300). اما نکته جالب توجه اين است که الشهاري در طبقات نه از شهر دوير نام برده و نه از ديگر افراد اين خاندان. محتملا از ديدگاه او يوسف بن أبي الحسن شخصی متعلق به خاندان ديلمی پيشگفته نبوده و او وی را دانشمندی جدا از افراد اين خاندان می دانسته است.
3- المنصور بالله در کتاب "الرسالة العالمة بالأدلة الحاکمة" خود که به صورت کامل آن در مجموع رسائل منصور بالله وسيله عبدالسلام عباس الوجيه منتشر شده (نک: المجموع المنصوري، شماره 2، مجموع رسائل، قسم دوم، ص 516 به بعد؛ بخش مورد نظر پيشتر وسيله پروفسور مادلونگ در اخبار أئمة الزيدية منتشر شده است)، از کتابی از "يوسف بن أبي الحسن" نقل می کند و او را چنين می خواند:" .. فذکر يوسف بن أبي الحسن الجيلاني رحمه الله وکان علامة العصابة الزيدية في جميع الأقطار الخراسانية والديلمية والجيلانية والحافظ لعلوم آل محمد اجمعين...). من تحقيقی درباره تاريخ تأليف اين رساله منصور بالله انجام نداده ام و گويا تاريخ تحرير آن از سوی منصور بالله روشن نيست. اما به هر حال بر اساس آنچه منصور بالله درباره او گفته و برای وی تعبير "رحمه الله" به کار برده قاعدتا بايد گفت که يوسف بن أبي الحسن در تاريخی پيش از 614 ق درگذشته است. حال با توجه به مکتوبی که از او در دست است و گفته می شود به تاريخ 607 ق به يمن رسيده بوده، بايد گفت که او در تاريخی ميان 607 تا 614 ق بايد درگذشته باشد. منصور بالله در رساله ديگری موسوم به "الدرة اليتيمة في تبيين أحکام السبا والغنيمة" باز از يوسف بن أبي الحسن مطلبی را به نقل از ناصر اطروش آورده است. در اينجا المنصور بالله اشاره می کند به کتاب المسفر که کتابی است در فقه ناصر اطروش و آنگاه می گويد: " رواية العالم يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الجيلاني، من علماء الزيدية بالجيل والديلمان" (نک: مجموع رسائل، قسم اول، ص 110). نقلهای پيشگفته مربوط است به احکام اهل حرب و کفر و ارتداد و متعلقات آن (نک: پس از اين). در کتاب المهذب نيز که مجموعه ای از فتاوی المنصور بالله است و در سالهای اخير در يمن به چاپ رسيده (نک: پيش از اين)، باز از دانشمند ما نام برده شده است، منتهی اين بار با عنوان: "بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن الديلمي" و باز در موضوع حکم اهل حرب و امثال آن. عبارت او چنين است: "ومنهم من قال: حكمهم حكم أهل الحرب، وممن قال بذلك: الحسين بن الناصر للحق من أولاد الناصر الكبير، وروى الفقيه الأوحد بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن الديلمي، والشيخ الجليل الحسين بن أبي خلف الجيلي، كل واحد منهما عن مشائخه إلى القاضي زيد - رحمه الله - قال: سمعت مولانا الناصر للحق الحسين يقول: حكم المجبرة عندي حكم أهل الحرب، وكان يقول إن هذا مذهب الناصر للحق الحسن بن علي وثمامة، وذكر قاضي القضاة عبد الجبار بن أحمد في المسائل التي علقها الشيخ عبد الحميد البخاري حين سأله عن دَين المجبرة علی عدلي هل يجب عليه قضاء ذلك الدين، فأجاب بأنه لا يجب، وهكذا حكى شيخنا وأستاذنا الزاهد حجة الزيدية قدوة الأبدال بقية السلف أبو يوسف بن شهردار مد الله عمره عن شيخه عبد الصمد الجيلي وكان هو - رحمه الله - حجة عصره في العلم والزهد المرجوع إليه." کما اينکه اينجا ديده می شود بهاء الدين در اينجا از استاد ديگری از خود نام برده است، به نام ابو يوسف بن شهردار. اما نکته جالب اين است که يوسف بن أبي الحسن در منبع اخير الجيلاني خوانده نشده (بر خلاف دو کتاب ديگر المنصور بالله)، بلکه الديلمي خوانده شده است؛ در حالی که مقصود در همه اين سه منبع يک تن بيش نيست. پيشتر ديديم که الشهاري اين دو لقب را به صورت ترکيبی برای يوسف بن أبي الحسن به کار برده بود. از ديگر سو، در المهذب، لقب اين دانشمند بهاء الدين ذکر شده، درست مانند مطلع البدور ابن ابي الرجال و نه محی الدين (نک: پس از اين).
4- حال مناسب است گزارش احمد بن سعد الدين بن الحسين المسوري، دانشمند رجال شناس زيدی را از مکتوبی نقل کنيم که گفته می شود "الفقيه الامام العالم الحافظ" محی الدين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الجيلاني از شهر لاهيجان (من بلد الجيل من مدينة لاهجان) برای عمران بن الحسن بن ناصر العذري، دانشمند برجسته زيدی و از اشخاص حلقه منصور بالله عبدالله بن حمزة در يمن فرستاده بوده و به تاريخ 607 ق به دست او رسيده بوده است. همانطور که می بينيم اينجا لقب يوسف، محي الدين ذکر شده و نه بهاء الدين که در مطلع البدور آمده است؛ اما کما اينکه گذشت درست همين محي الدين يوسف بن أبي الحسن در المهذب (فتاوی منصور بالله)، موسوم است به بهاء الدين. بنابراين او به هر دو لقب خوانده می شده و هم الديلمی ناميده می شده و هم الجيلاني. متن اين مکتوب وسيله پروفسور مادلونگ در اخبار أئمة الزيدية (ص 137 به بعد) منتشر شده است. در اين نامه تاريخچه ای از امامت زيدی و تاريخ زيديان شمال ايران و از جمله ناصری مذهبان و خاندان ناصر اطروش کبير گزارش شده است. در آغاز آن محي الدين می نويسد که مخاطب نامه "سير الناصر" را خواسته بوده و او آن را برای وی فرستاده است. اما در عين حال می گويد که "تفسير النجار" را که طلب کرده ای تاکنون به دست نرسيده است. در حاشيه نسخه آمده که "وصل بحمد الله مجلدان کبيران". در اين نامه محی الدين اشاره می کند به نام استادش ابو منصور بن علي بن أصفاهان (نک: ص 140، 159). همچنين از جمال الدين أبو يوسف بن علي الخانکنجي ياد می کند با صيغه "شيخنا ... رحمه الله" (ص 158). همچنين در اين مکتوب از شيخ ديگر خود نام می برد به نام "الفقيه الامام العالم صلابي بن الياس الملاتي" (ص 160). در اين نامه اطلاعات بسيار مهمی درباره اوضاع گيلان در سده ششم قمری و در اواخر آن آمده که بسيار حائز اهميت است. در اين مکتوب اشاره می کند به سال 605 ق به عنوان سالی که پس از مدتی فترت در امامت، امامت منصور بالله به عنوان امام شرعی در صفحات جيلان مطرح شده بوده است. او در اين مکتوب از عمران بن الحسن درخواست می کند از امام بخواهد که به امور گيلان و تدبير آن رسيدگی کند. از همين قسمت نامه معلوم می شود که محی الدين در سنين کهن سالی بوده است. او به واسطه عمران از امام درخواست دعای خير دارد (ص 160 تا 161). در واقع در اين مکتوب محي الدين مسئله بيعت و وفاداری خود را نسبت به امامت منصور ابراز می کند (نک: پس از اين).
5- حال بايد رفت سراغ سيره منصور بالله. در مجلد چهارم سيره منصوری که وسيله نويسنده اين سطور در ساليان گذشته برای نخستين بار شناسايی شد و همينک بخشهايی از آن در دست انتشار است، نامه مهمی از يوسف بن أبي الحسن به امام منصور عبدالله بن حمزة درج شده است که از لحاظ تاريخی بی نهايت اهميت دارد. در اين سيره چنين می خوانيم:
" ووصل کتاب من الفقيه الفاضل العالم العامل بهاء الدين ولي أمير المؤمنين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي وله علم واسع ومعرفة ودين ورغبة في الخير وهو [من] السابقين إلی بيعة الإمام عليه السلام المبادرين إلی طاعته المعتقدين وجوب إمامته. وشرح کتابه يطول وإنما أذکر نبذة يسيرة وفصلا ختم به کتابه في أمر المطرفية ورأيه واعتقاده فيهم وتبيين أحکامهم. وقد حکی لنا الشيخ الفاضل محمد بن قاسم بن يحيی بن نصير عقيدتهم واختلافهم في ذات بينهم وانتسابهم إلی مذهب الزيدية. أما النبذة اليسيرة فأوضح فيها أمور تلک الديار بالجيلان والديلمان..." متأسفانه در سيره تنها بخشهايی از اين نامه مهم درج شده و کما اينکه در عبارات بالا هم ديده می شود، نويسنده سيره گاه ضمن بيان مطالب يوسف بن أبي الحسن مطالبی از خود هم افزوده و عبارات يوسف را با تلخيص ذکر کرده است. اما چنانکه طبيعی هم می نمايد، نويسنده سيره در اين ميان خاصه به بخش اخير مکتوب يوسف بن أبي الحسن توجه نشان داده و آن را کامل نقل کرده است که بسيار با اهميت است. در اين بخش يوسف بن أبي الحسن به روشنی بر اساس شنيده های خود درباره مطرفيان و بر مبنای مبانی و اقوال فقهی فقهای زيدی و خاصه ناصری شمال ايران حکم کفر مطرفيه را تأييد و سيره امام منصور را در مقابله با آنان و شيوه رفتاری او را در قبال ايشان تأييد می کند و "احکام فقهی " در قبال مطرفيه را بيان می کند. يوسف بن أبي الحسن در پايان بخش مطرفيه نامه اش متذکر می شود که اين قسمت را که درباره مطرفيه نوشته است، قصد دارد در پايان کتابش لباب الحقائق في أحوال الخلائق قرار دهد (نامی از اين کتاب در گزارشهای ابن ابی الرجال و الشهاری نيامده و از اين جهت اين اطلاع بسيار مهم است از نقطه نظر آشنايی با کتابهای يوسف بن أبي الحسن) و بعد يادآوری می کند که پيشتر اين کتاب را به محضر المنصور بالله تقديم کرده بوده است. در پايان مکتوب او که در حقيقت پايان فصل مطرفيه آن هم هست، چنين آمده است:
" ... وکتب ذلک العبد الفقير الحقير ولي أمير المؤمنين يوسف بن أبي الحسن بحضرة الوافدين العزيزين القاضيين ولي أمير المؤمنين محمد بن أسعد بن علاء بن ابراهيم ومحمد بن قاسم بن يحيی بن نصير يوم الثلثاء في غرة شهر شعبان زاده الله يمنها من شهور سنة خمس وستمائة من هجرة رسول الله صلی الله عليه وآله."
پس از اين قسمت باز نويسنده سيره منصوريه نامه ديگری که عالمان زيدی شمال ايران به محضر المنصور ارسال کرده بودند را ارائه داده است که می دانيم آن هم از همين حلقه يوسف بن أبي الحسن صادر شده است، گرچه در مطاوی نامه ذکری از او در ميان اسامی عالمانی که امامت و دعوت منصور را پذيرفته و با او بيعت کرده بودند، در ميان نيست (در اين مورد، نک: کتابچه ما درباره يوسف بن أبي الحسن همراه تصحيح همه متونی که از او باقی مانده است). کما اينکه پس از اين مکتوب، نويسنده سيره پاسخ امام را به نامه علمای شمال ايران که نامه ای بلند هم هست، آورده که بنابر قرائنی می توان گفت اين مکتوب در اصل خطاب به يوسف بن أبي الحسن انشاء شده بوده است. حقيقت اين است که المنصور بالله به دو دليل به گستراندن امر دعوت و توسيع دايره امامت خود به محدوده ری و شمال ايران و خراسان همت گذارد؛ يکی به دليل اينکه به علت مواجهه و نوع برخوردی که با مخالفان خود از ميان مطرفيه در يمن ابراز کرده بود، پايه های مشروعيت خود را در ميان بخشی از زيديان يمن متزلزل می ديد و به همين دليل تلاش داشت تا با همراه کردن زيديان ايران که پايگاه سنتی و کهنسال مکاتب زيدی بود و دعوت آنان به پذيرش دعوت و امامت خويش و در حقيقت "بيعت" آنان با امام، آنان را در اردوگاه خود قرار دهد و از همراهی آنان در برابر مخالفانش، پايگاه مشروعيتش را تقويت کند. خاصه که در آن زمان مرجع اصلی زيديان يمن کتابها و مبانی فقهی و کلامی دانشمندان و امامان زيدی شمال ايران در يکی دو قرن گذشته بود. بدين ترتيب در آنچه از مکاتبات ميان او و رهبران زيدی ايران در آن دوره رد و بدل می شد، مسئله تأييد آنان از "سيره" امام منصور در برابر مخالفان مهمترين محور را تشکيل می داد. در ميان زيديه ايران البته در زمينه نوع مواجهه مقام امامت با مخالفان اختلافات نظر وجود داشت و "احکام فقهی" "اهل تأويل" از ديدگاه فقهای زيدی شمال ايران مورد اجماع نبود. با اين وصف المنصور موفق شد نظر يکی از مهمترين رهبران زيدی شمال ايران را در تأييد منش و سيره خود جلب کند و از آن در تأييد مشروعيت خود در قبال مخالفان مطرفی بهره گيرد. بدين منظور المنصور تا توانست از طريق نامه ها و فرستادگان خود خطر مطرفيان را به زيديان ايران گوشزد کرد؛ زيديانی که اساسا با زمينه ها و عقايد مطرفيان آشنا نبودند و اين پديده برای آنان کاملا تازگی داشت. بدين ترتيب المنصور با اين دست اقدامات هم توانست دايره مقبوليت و دعوت خود را گسترش دهد و از اين امر در جهت تحکيم پايه های امامت خود در يمن بهره گيرد و هم اينکه با بهره وری از تأييد آنان در مسائل فقهی، المنصور توانست از مرجعيت دينی زيديان شمال ايران در جهت مقابله با مطرفيان و دشمنان داخلی بهره مند گردد. طبيعی بود که تأييد شخص او و نيز تأييد فقهی رفتارها و سيره او با مخالفان از سوی رهبران زيدی ايران برای المنصور بالله کمال اهميت را داشت. در اين راستا بود که يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي به عنوان رهبر زيديان بخش وسيعی از زيديه و خاصه ناصری مذهبان شمال ايران مخاطب مکاتبات و ارسال پيامها از سوی المنصور بود و او هم تا آنجا که در توان داشت در حمايت از امام زيدی دريغ نکرد (در مورد تفصيل اين مطالب، نک: رساله پست دکتری من در مورد مطرفيه که در دست انتشار است).
6- به نظر می رسد اطلاعات ابن ابي الرجال و نيز منبع بعد از او يعنی طبقات الزيدية الکبری تأليف ابراهيم بن القاسم الشهاري که معمولا تحت تأثير ابن ابي الرجال است، در مورد افراد اين خاندان برگرفته از نوشته ای از يکی از زيديان شمال ايران باشد که ابن ابي الرجال مکرر از او در ذيل نام عالمان زيدی ايرانی نام می برد، يعنی الملا يوسف حاجي الجيلاني. اين شخص کتابی در تراجم علمای زيدی شمال ايران داشته که منبع ابن ابي الرجال بوده است. محتملا نسخه ای که پيشتر از سوی نويسنده اين سطور به عنوان سومين مشيخه زيدی در همين سايت معرفی شده بود، و همينک تصحيح و تعليق بر آن از سوی نگارنده تکميل شده و آماده انتشار است، نسخه ای از همين کتاب ملا يوسف حاجي الجيلاني باشد (و يا دست کم اين کتاب مبتنی بر اطلاعات مشيخه سوم باشد). اين امر از مقايسه متن نسخه خطی موجود از کتاب ياد شده با نقلهای ابن ابي الرجال در موارد متعدد پيداست. در نسخه مشيخه سوم که نسخه آن در نجف موجود است، از نيای اين خاندان، يعنی بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن نام برده شده و اطلاعاتی درباره او ارائه شده است. در اين مشيخه چنين گزارش شده که "الفقيه العالم بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرکالي (مرکال، روستايی از روستاهای ديلمان)، از شاگردان چند تن دانشمند زيدی به نامهای الفقيه شيرزاد بن اسحاق (يا ابي اسحاق) الجيلي و همچنين الفقيه شعيب بن دلير بن مرتضی و همچنين الامام العالم محمد الداعي الحسني و نيز الامام الناصر بن الداعي بن الحسين الحسني و نيز الفقيه محمود بن اصفاهان بن علي الشيخ الحافظ بن اصفاهان الديلمي ثم الجيلي و نيز شاگرد الفقيه قاسم بن ابراهيم الديلمي (اين شخص نویسنده مکتوبی به منصور بالله است که نسخه آن در مجلد چهارم سيره منصوريه آمده و ما آن را در کتاب روابط فرهنگی ايران و يمن تصحيح و تحليل کرده ايم)، بوده است. اجزاء گوناگون اين اطلاع کاملا نشان می دهد که يوسف بن أبي الحسن از معاصران المنصور بالله بوده است. در همين گزارش در دنباله، سال مرگ اين شعيب بن دلير روز شنبه دهم ربيع الأول سال 727 ق گزارش شده است. اما جالب اینکه در اين گزارش همچنين آمده است که همین شيرزاد، که استاد يوسف بوده با سه واسطه از امام محمد غزالي روايت می کرده است. در اين گزارش در دنباله نوعی خلط بين طبقات پيش آمده که چنانکه خواهيم گفت موجبات خطا در تشخيص طبقات را فراهم می کند. اما آنچه مسلم است اين است که شعيب بن دلير که استاد بهاء الدين يوسف بوده خود از شاگردان ابو الرضا بن ابراهيم بوده و اين شخص اخير با يک واسطه شاگرد احمد بن أبي الحسن الکني، دانشمند نامدار زيدی و معتزلی ری در نيمه سده ششم قمری بوده است (کسی که قاضي جعفر ابن عبدالسلام معتزلی يمن، دانشمند میانه سده ششم یمن در سفر به ری از او دانش فراوان آموخت). بنابراين بهاء الدين يوسف بايد حدود دو سه نسلی پس از قاضي جعفر در قيد حيات می بوده باشد. گفتيم که استادش هم با سه واسطه از غزالي (د. 505 ق) روايت می کرده و اين دو گزارش با اصل گزارش مشیخه سوم در مورد یوسف بن ابی الحسن سازگاری دارد. بدين ترتيب بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن می بايستی در حدود صد سالی پس از غزالي می زيسته باشد و اين با تاريخ 605 که پيشتر درباره بهاء الدين گزارش کرديم سازگاری دارد. از همينجاست که به عقيده من در نسخه مشيخه سوم آنگاه که از تاريخ مرگ شعيب بن دلير با تاريخ 727 ق سخن رفته، خطايی پيش آمده و به احتمال بسيار قوی با بيشترين حد احتمال اين تاريخ 627 ق است و نه 727 ق. در حقيقت شعيب بن دلير دانشمندی فعال در سده ششم بوده و نه اواخر سده هفتم. باز در دنباله گزارش از يکی ديگر از استادان بهاء الدين يوسف به نام الفقيه ابو يوسف شهر دلير (يا شهردار) الديلمي ثم الجيلي نام برده شده است. اين شخص به عنوان استاد يوسف بن أبي الحسن پيشتر در کتاب المهذب در فتاوی منصور بالله نام برده شده بود و بنابراين ترديدی نيست که در همه اين موارد ما با يک تن به نام بهاء الدين (يا محی الدين) يوسف بن أبي الحسن (گاه الحسن) بن أبي القاسم الديلمي الجيلاني سر و کار داريم. در دنباله گزارش نام يک تن ديگر از استادان يوسف بن أبي الحسن ذکر شده: علي بن الحسين الحسني. نيز گفته شده که بهاء الدين کتاب الإبانه در فقه ناصر اطروش را نزد الفقيه القاسم بن ابراهيم الديلمي خوانده بوده است. اطلاعاتی که درباره اين دو شخص و زنجيره استادانشان گفته شده باز با تاريخی که ما پيشنهاد کرديم سازگار است و نه با تاريخ سده هفتم و هشتم. از نکات ديگر جالب در اين گزارش اينکه گفته شده محمد بن اسعد المذحجي از شاگردان بهاء الدين يوسف بوده است. اين محمد بن اسعد همانی است که به عنوان يکی از نمايندگان امام منصور به شمال ايران گسيل شد (و نيز گردآورنده المهذب) و ما قبلا از او به مناسبت بحث از مناسبات بهاء الدين با منصور بالله ياد کرديم. در همين مشيخه از تفسير القرآن بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن الديلمي نام و نقلی شده است (در رابطه با کتابی منسوب به ناصر کبير اطروش؛ نيز نقلی ديگر از او باز در مورد ناصر اطروش در اين مشيخه ديده می شود. اين امر خاصه از آنجاست که که او ناصری مذهب بوده است. نقلهای ديگری هم درباره رجال و تراجم از او در مشيخه ديده می شود). متأسفانه به دليل نقص نسخه مشيخه سوم، اطلاعات ديگری که از بهاء الدين يوسف و خاندانش در آن نقل شده بوده ( و ما از وجود آن از طريق اطلاعات ابن ابي الرجال آگاهيم)، در اختيار نيست. تنها اشاره هايی هست به ابو الفضل، نواده يوسف و نويسنده تفسير کتاب الله. جالب اينکه از اين دست اشاره ها کاملا پيداست که ابو الفضل دانشمندی از نيمه سده هفتم بوده است. همچنين اطلاعی درباره يکی از استادان پدر بهاء الدين در مشيخه سوم ديده می شود و اين نشان می دهد که پدر او هم از عالمان بوده و محتملا تا چند نسل پيش از او هم وضع بر همين منوال بوده است. اين موارد را در مقاله ای که مستقلا درباره تفسير و منابع آن خواهم نوشت نشان خواهم داد.
7- همانطور که آقای عمادی در مقدمه تفسير کتاب الله اشاره کرده، آقا بزرگ طهراني در الذريعة به تفسير ابو الفضل ديلمي، به عنوان نواده يوسف بن أبي الحسن و بر اساس نسخه ای از کتاب در نجف اشاره کرده و مطالبی درباره اين تفسير ارائه نموده است (نک:الذريعة، 4/256 تا 257؛ نيز نک: مقاله من با عنوان "تازه هايی درباره نهج البلاغة در ميان مذاهب مختلف"، در همين سايت که نقلهای آقابزرگ و مطلع البدور را در آنجا همراه اطلاعی ديگر درباره يکی ديگر از افراد احتمالی اين خاندان آورده ام). آقابزرگ در اينجا اين تفسير و نويسنده و خاندان و نيای او را همگی متعلق به سده هشتم می داند و خود تفسير را نيز متعلق به اواخر سده هشتم قمری معرفی می کند. تحت تأثير اين اطلاع آقابزرگ، نسخه برگردان محترم، تفسير کتاب الله را به عنوان متنی متعلق به اواخر سده هشتم منتشر کرده است. به نظر نويسنده اين سطور مرحوم آقابزرگ طهراني ظاهرا نسخه ای از سومين مشيخه را در اختيار داشته و يا دست کم نسخه موجود که در اختيار ما هست را در نجف رؤيت کرده بوده است. اطلاعاتی که آقابزرگ درباره يوسف بن أبي الحسن الديلمي و طبقه و حتی سال مرگ يکی از استادانش در الذريعة ارائه می دهد، به احتمال بسيار قوی بر اساس همين نسخه مشيخه سوم يعنی کتاب ملا يوسف بوده است و نه آنکه وی اين اطلاع را از نسخه تفسير يوسف بن أبي الحسن الديلمي اخذ کرده باشد. چرا که از الذريعة روشن می شود که او نسخه ای از تفسير يوسف بن أبي الحسن در اختيار نداشته است (جالب اين است که آقابزرگ محتملا بر اساس ترکيب اطلاعات نسخه نجف از تفسير ابو الفضل الديلمي و مطلع البدور و نيز محتملا مشيخه سوم، نام مؤلف را به گونه ای آورده که ترکيب همه اين اطلاعات را می توان در آن نشان گرفت: " العلامة المفسر ابو الفضل بن العلامة شهردوير ابن الفقيه العالم بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي الجيلاني المرقاني (المرکالي) من قری ديلمان"؛ اين ترکيب اطلاعات در بحث ما که درصدد تأييد يگانگی يوسف بن أبي الحسن کتاب مطلع البدور با آن کسی هستيم که در سيره منصوری و کتابهای المنصور بالله به او اشاره شده، بسيار جالب توجه است). از ديگر سو اين اطلاع درباره تاريخ مرگ طبقه مشايخ يوسف بن أبي الحسن در تفسير نواده او يعنی ابو الفضل الديلمي (نويسنده تفسير کتاب الله) هم ديده نمی شود. تنها در نسخه موجود سومين مشيخه يعنی کتاب منسوب به ملا يوسف حاجي الجيلاني است که عين همين اطلاع ديده می شود و به احتمال بسيار زياد آقابزرگ اين اطلاع و يکی دو نکته ديگر را بر اساس سومين مشيخه در الذريعة متذکر شده است و نه بر اساس متنهای تفسير دو ديلمی (نيز نک: الذريعة، 4/322 که بهاء الدين را معاصر دانشمندی زيدی متوفای 675 ق می داند و اين امر هم نشان می دهد که او به مشيخه سوم دسترسی داشته است و جالب اينکه در اينجا بر خلاف آنچه ذيل تفسير ابو الفضل الديلمي گفته، بهاء الدين را از علمای نيمه سده هفتم می داند و نه هشتم). آقابزرگ بر اثر اطلاع نادرستی که درباره تاريخ مرگ شعيب بن دلير در نسخه مشيخه سوم يافته بوده، و البته به دليل پيچيدگی متن مشيخه سوم و اينکه منابع ديگر زيدی در اختيار آن مرحوم نبوده، تحت تأثير اين اطلاع قرار گرفته و نيای اين خاندان يعنی يوسف بن أبي الحسن را دانشمندی از نيمه سده هشتم قلمداد کرده و در نهايت بر اساس اطلاعات موجود در کتاب مطلع البدور مطالبی درباره ابو الفضل بن شهردوير که نواده يوسف بن أبي الحسن هست و طبق گواهی نسخه نجف ( والبته نسخه مجلس)، نويسنده تفسير قران نيز هموست، ارائه داده و از آن جمله نتيجه گرفته که ابو الفضل يعنی نويسنده تفسير کتاب الله متعلق به اواخر سده هشتم بوده است. اما جالب است اشاره کنم که همو در طبقات قرن ششم، از شهر دوير يعنی پدر ابو الفضل جزء علمای سده ششم نام برده است (ص 134 تا 135) که البته اين هم اشتباه است. اما با اين وصف آقابزرگ در طبقات قرن هفتم (ص 131 تا 132)، از ابو الفضل بن شهردوير، صاحب تفسير مستقلا نام برده و او را از عالمان (اين بار امامی، البته گويا اين مطلب از اضافات استاد منزوی است و نه از خود آقابزرگ) سده هفتم قلمداد کرده است. در الذريعة (18/62)، نيز ذيل نام کتاب کشف المشکلات اصفهانی که از منابع کتاب ابو الفضل الديلمي (تفسير کتاب الله است)، ابو الفضل را از علمای سده هفتم قلمداد کرده است. بنابراين ظاهرا بعدا آن مرحوم اين اشتباه را استدراک و تصحيح کرده است. همينجا اضافه کنم که عبدالسلام عباس الوجيه هم در اعلام الزيدية در مورد افراد اين خاندان دچار اشتباهات متعدد شده است (البته او اطلاعی از نسخه کتاب تفسير الله به صورت مستقل از آقابزرگ طهرانی نداشته است؛ چون ظاهرا نسخه ای از اين کتاب و نيز تفسير نيای ابو الفضل، يعنی بهاء الدين يوسف در کتابخانه های يمن موجود نيست).
به عنوان آخرين نکته بايد اشاره کنم به اطلاعاتی درباره يوسف بن أبي الحسن در دو مشيخه زيدی (نک: ص 186، شماره های 30 و 31) و نيز اشاره ای به يکی از مشايخ نويسنده تفسير کتاب الله، يعنی ابو الفضل الديلمي (نسخه خطی مجلس، ش 12278، ص 95 الف). درباره اين دو اطلاع و نکات ديگر درباره تفسير کتاب الله و منابع آن يادداشتی ديگر خواهم نوشت؛ انشاء الله.
ده سالی از آن تاريخ می گذرد که در کتابخانه مجلس با مساعدت استاد دانشمند و کتابشناس برجسته جناب آقای عبدالحسين حائري نسخه تفسير قرآن زيدی شماره 12278 (شماره ثبت 62843) را برای چند ساعتی مورد مطالعه و تورق قرار دادم. همان زمان يادداشتهايی از آن برای تدوين کتاب روابط فرهنگی ايران و يمن تهيه کردم. پيشتر البته من با تفسيری زيدی از نويسنده ای به نام ابو الفضل الديلمي از طريق الذريعة آشنايی داشتم؛ کما اينکه نسخه مجلس را از طريق مقالات و نوشته های شادروان دانش پژوه (در دو مشيخه زيدی در نامه مينوی و نيز فهرست دانشگاه و جاهای ديگر) و و نيز يادداشتی از استاد مادلونگ در مقدمه اخبار أئمة الزيدية می شناختم؛ گرچه نسخه نجف که وسيله آقابزرگ معرفی شده است، در اختيارم نبود و الآن نيز نيست. مادلونگ در مقدمه اخبار أئمة الزيدية به مناسبت ذکر تاريخ زيديان ايران پس از سده ششم قمری، ذکری نيز از مدل نسخه های خطی نوشته های زيديان ايران در سده های هفتم به بعد می کند و از نسخه های الإبانه هوسمي که با تعليقات فراوان همراه است و نيز چندين نسخه تفسير با همان سبک و سياق از نقطه نظر نوع و مدل نگارش نسخه ها سخن به ميان می آورد و البته در اين ميان به تحقيقات آقابزرگ و شادروان محمد تقی دانش پژوه اشاره می کند. مادلونگ البته به اينکه نسخه موجود در کتابخانه مجلس در حقيقت نسخه ای ديگر از تفسير ابو الفضل ديلمي موجود در نجف است اشاره ای نمی کند. اين امر برای من هم البته آن زمان روشن نبود و نمی توانستم دقيقا ارتباط اين دو نسخه را پيدا کنم. دليل اين امر چنانکه خواهد آمد اين بود که اطلاعی که آقابزرگ درباره نويسنده تفسير و خاندانش ارائه می دهد (ذيل تفسير ابو الفضل ديلمي) حاوی اطلاع نادرستی است درباره طبقه و زمان حيات نويسنده که آن اطلاعات با آنچه من از اين خاندان در منابع ديگر يافته بودم سازگار نبود و بنابراين در اينکه حقيقتا دو نسخه مجلس و نجف نسخه های متعدد يک کتاب و از يک نويسنده باشد، ترديد داشتم. بعدا البته با دسترسی به نسخه مشيخه سوم و نيز مجلد چهارم سيره منصور بالله و مقايسه اطلاعات اين کتابها با کتابهای طبقات زيديان و نيز آنچه در اخبار ائمة الزيدية مادلونگ منتشر شده است و نيز يکی دو منبع ديگر، به اين حقيقت پی بردم که آقابزرگ در تعيين زمان حيات نويسنده تفسير تحت تأثير اطلاع اشتباهی قرار گرفته که در نسخه موجود از مشيخه ای زيدی (که پيشتر در همين سايت آن را به عنوان سومين مشيخه زيدی معرفی کرده بودم)، گزارش شده و از اينرو يکصد و اندی سال زمان نويسنده تفسير را نزديکتر به عصر ما آورده است. بنابراين آشفتگی اطلاعات موجود در الذريعة افزون بر آشفتگی اطلاعات موجود در کتابهای طبقات و نسخه های زيديان کار را برای تشخيص هويت دقيق نويسنده نسخه کتابخانه مجلس پيچيده می کرد، خاصه که نسخه نجف در اختيار نبود و تنها با تکيه بر اطلاعات آقابزرگ شناسايی نويسنده می توانست چندان دقيق نباشد. من در اينجا می کوشم ابتدا اطلاعات منابع مختلف را در ذيل، شماره وار و گزيده درباره نيای اين خاندان و ديگر افراد آن بياورم و آنگاه نتيجه گيری لازم را به دست دهم:
1- ابن ابی الرجال در مطلع البدور (4/ 523 تا 524)، از دانشمندی زيدی از شمال ايران به نام "يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرقاني" نام برده و گفته او در "بکيل" مدفون است. اين نويسنده همچنين از تفسير قرآن او و نيز سمط الدرر که شرحی بر التحرير ابو طالب هاروني در فقه بوده نام برده است. اين امر محتمل هم هست که سمط الدرر غير از شرح التحرير باشد. دو کتاب ديگر اين نويسنده هم در همينجا از سوی ابن ابی الرجال ذکر شده است: عمدة الوالي (نک: پس از اين) و نيز سيرة الأئمة. ابن ابی الرجال در اينجا می نويسد که يوسف بن الحسن الديلمي فرزند دانشمندی دارد به نام شهر دَوير که او هم صاحب کتابی است به نام لوائح الاختيار في بحث الروح والنور وعذاب القبر. احتمال بسيار دارد که مقصود از سيرة الأئمة همان متنی باشد که به عنوان پاسخی از يوسف بن أبي الحسن الجيلاني به سال 607 ق در پاسخ به مکتوبی از عالم زيدی يمن عمران بن الحسن بن ناصر العذري الهمداني شناخته می شود و آن را ويلفرد مادلونگ در أخبار أئمة الزيدية پيشتر منتشر کرده است. اين متن شامل سيره امامان زيدي شمال ايران است (نک: پس از اين).
ابن ابي الرجال در جای ديگری (2/408)، از همين شهر دوير فرزند "بهاء الدين يوسف" ياد می کند و در اينجا او را شهر دوير بن بهاء الدين يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرقاني می خواند و ستايش بليغی هم از او می کند. در اينجا ابن ابي الرجال ديگر بار از کتاب لوائح الأخبار ياد شده ياد می کند و می نويسد که شهر دوير از خاندان مشهوری از عالمان برخاسته است. به همين مناسبت ديگر بار در همينجا او از پدر شهردوير يعنی بهاء الدين يوسف ياد می کند و می نويسد که او علامه ای بوده که به سوی او طالب علمان سفر می کرده اند و قبرش در "شکيل" بوده است. او تفسير قرآن و سمط الدرر شرح التحرير و نيز عمدة الوافي (و نه عمدة الوالي) و نيز سير الأئمة دارد. می دانيم که ابو الفضل الناصر کتاب الوافي (به ظن متآخم به يقين در فقه زيدی) داشته است (نک: مطلع، 4/30). عمدة الوافي به احتمال قوی کتابی در حول همين کتاب الوافي بوده است. نيز از کتاب الوافي در فقه هادي الی الحق از علي بن بلال الآملي اطلاع داريم (نک: مطلع البدور، ذيل شرح حال علي بن بلال الآملي). ابن ابی الرجال آنگاه می نويسد که شهردَوير دو فرزند داشته به نامهای ابو الفضل که صاحب دلائل التوحيد در علم کلام بوده و نيز تفسير قرآن. او فرزند ديگری هم داشته به نام اسماعيل. ابن ابی الرجال در مطلع البدور در جای ديگر (1/543)، از اين اسماعيل نام برده است و او را "الشيخ الأکمل الأعلم بهاء الدين اسماعيل بن شهر دوير بن يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرقاني" خوانده است. وی می افزايد که او و پدرش و نيايش و برادرش همگی از خاندانی از اهل علم برخاسته اند. وی می افزايد که اينان را "الملا يوسف حاجي الناصري" نام برده است، يعنی در همان رساله و نامنامه ای که از منابع ابن ابي الرجال برای يادکرد علمای زيدی شمال ايران بوده است (نک: پس از اين). بالاخره ابن ابی الرجال نام ابو الفضل بن شهردوير که صاحب تفسير القرآن و کتاب دلائل التوحيد در کلام است، را در ذيل نام ابو الفضل العباس بن شروين در مطلع البدور ذکر کرده است (4/ 29 تا 30). او در اينجا باز متذکر می شود که اين ابو الفضل برادری به نام اسماعيل داشته که عالمی بزرگ بوده است. ابن ابی الرجال در اينجا باز به کتاب الملا يوسف الحاجي الناصري الزيدي به عنوان منبع خود اشاره می کند. البته در اينجا ابن ابی الرجال با وجود در اختيار داشتن اين منبع و نيز اجازه سيد احمد بن مير الحسني الجيلاني (که خود از ايران به يمن سفر کرده بوده) به الشباطي، دچار خطاهايی شده و سبب آن محتملا پيچيدگی کتاب ملا يوسف و نيز شباهت نام ها و عدم آشنايی عميق زيديان يمن با عالمان زيدی شمال ايران بوده است.
2- اما در مقابل ابراهيم بن القاسم الشهاري صاحب طبقات الزيدية الکبری که معمولا از ابن ابي الرجال در ذيل شرح حال علمای زيدی بهره مند می شود، اين بار در ذيل نام "يوسف بن أبي الحسن الجيلاني" مطالبی از نوع ديگر ارائه داده است (طبقات الزيدية الکبری، قسم سوم، بلوغ المراد الی معرفة الاسناد، جلد سوم، ص 1282). . او نام اين دانشمند را بدين صورت آورده است: " يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الجيلاني الديلمي". در اينجا چنانکه می بينيم اختلافاتی ميان نام پيشنهادی ابن ابي الرجال و الشهاري ديده می شود : نام پدر يوسف، ابو الحسن ذکر شده و نه الحسن و ديگر اينکه او را علاوه بر الديلمي با لقب و نسبت الجيلاني نيز می خواند. اطلاعات ديگر الشهاري کاملا متفاوت با آن چيزی است که ابن ابي الرجال ارائه داده است و معلوم است که منبع او کتابی ديگر بوده است. در اينجا ابراهيم بن القاسم، می نويسد که يوسف بن ابي الحسن شاگرد شيخ ابو منصور بن علي بن أصفهان بوده است. متأسفانه در نسخه های موجود کتاب طبقات در اين قسمت افتادگی وجود دارد و نمی توان مطالب نويسنده را کاملا دريافت. اما به هر حال الشهاري اشاره می کند که نامه يوسف بن أبي الحسن به عمران بن الحسن در سال 607 ق معروف است (نک: پس از اين). در دنباله الشهاري مطالبی را درباره يوسف بن الحسن بر اساس السيرة المنصورية، يعنی سيره منصور بالله عبدالله بن حمزه نقل می کند که حائز اهميت است. در سيره ياد شده، نويسنده متذکر شده که يوسف از عالمان بوده و از نخستين کسانی بوده که با المنصور بالله عبدالله بن حمزه (طبعا در ميان زيديان شمال ايران که مخاطب دعوت المنصور قرار گرفته بودند)، بيعت کرده بوده است. در همينجا الشهاري به نقل از سيره منصوريه اجمالی درباره اين دعوت ارائه داده است. ما تفصيل اين مسئله را در منابع ديگر و از جمله نسخه تازه ياب سيره منصورية می توانيم ببينيم (نيز نک: پس از اين). آنچه شهاري در اينجا نقل کرده اين است که دعوت امام وسيله نمايندگان و فرستادگان امام يعنی محمد بن اسعد (المرادي المذحجي؛ گرآورنده و تهذيب کننده فتاوی المنصور در کتابی موسوم به المهذب که به چاپ هم رسيده است) و محمد بن قاسم بن يحيی بن نصير (نک: پس از اين) در سال 605 ق به زيديان شمال ايران رسيد. بدين ترتيب شخصی که الشهاري از او نام می برد معاصر امام المنصور بالله و زنده در سال 607 ق است. در شرح حال ابو منصور بن علي بن أصفهان الناصري الديلمي ، الشهاري از يوسف در ميان شاگردان ابو منصور نام برده اما اينجا در نسخه چاپی که در اختيار است، "يوسف بن الحسن بن أبي القاسم الجيلاني" ثبت شده است. او اشاره می کند که اين يوسف همانی است که به عمران بن الحسن اجازه داده بوده است (3/ 1299 تا 1300). اما نکته جالب توجه اين است که الشهاري در طبقات نه از شهر دوير نام برده و نه از ديگر افراد اين خاندان. محتملا از ديدگاه او يوسف بن أبي الحسن شخصی متعلق به خاندان ديلمی پيشگفته نبوده و او وی را دانشمندی جدا از افراد اين خاندان می دانسته است.
3- المنصور بالله در کتاب "الرسالة العالمة بالأدلة الحاکمة" خود که به صورت کامل آن در مجموع رسائل منصور بالله وسيله عبدالسلام عباس الوجيه منتشر شده (نک: المجموع المنصوري، شماره 2، مجموع رسائل، قسم دوم، ص 516 به بعد؛ بخش مورد نظر پيشتر وسيله پروفسور مادلونگ در اخبار أئمة الزيدية منتشر شده است)، از کتابی از "يوسف بن أبي الحسن" نقل می کند و او را چنين می خواند:" .. فذکر يوسف بن أبي الحسن الجيلاني رحمه الله وکان علامة العصابة الزيدية في جميع الأقطار الخراسانية والديلمية والجيلانية والحافظ لعلوم آل محمد اجمعين...). من تحقيقی درباره تاريخ تأليف اين رساله منصور بالله انجام نداده ام و گويا تاريخ تحرير آن از سوی منصور بالله روشن نيست. اما به هر حال بر اساس آنچه منصور بالله درباره او گفته و برای وی تعبير "رحمه الله" به کار برده قاعدتا بايد گفت که يوسف بن أبي الحسن در تاريخی پيش از 614 ق درگذشته است. حال با توجه به مکتوبی که از او در دست است و گفته می شود به تاريخ 607 ق به يمن رسيده بوده، بايد گفت که او در تاريخی ميان 607 تا 614 ق بايد درگذشته باشد. منصور بالله در رساله ديگری موسوم به "الدرة اليتيمة في تبيين أحکام السبا والغنيمة" باز از يوسف بن أبي الحسن مطلبی را به نقل از ناصر اطروش آورده است. در اينجا المنصور بالله اشاره می کند به کتاب المسفر که کتابی است در فقه ناصر اطروش و آنگاه می گويد: " رواية العالم يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الجيلاني، من علماء الزيدية بالجيل والديلمان" (نک: مجموع رسائل، قسم اول، ص 110). نقلهای پيشگفته مربوط است به احکام اهل حرب و کفر و ارتداد و متعلقات آن (نک: پس از اين). در کتاب المهذب نيز که مجموعه ای از فتاوی المنصور بالله است و در سالهای اخير در يمن به چاپ رسيده (نک: پيش از اين)، باز از دانشمند ما نام برده شده است، منتهی اين بار با عنوان: "بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن الديلمي" و باز در موضوع حکم اهل حرب و امثال آن. عبارت او چنين است: "ومنهم من قال: حكمهم حكم أهل الحرب، وممن قال بذلك: الحسين بن الناصر للحق من أولاد الناصر الكبير، وروى الفقيه الأوحد بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن الديلمي، والشيخ الجليل الحسين بن أبي خلف الجيلي، كل واحد منهما عن مشائخه إلى القاضي زيد - رحمه الله - قال: سمعت مولانا الناصر للحق الحسين يقول: حكم المجبرة عندي حكم أهل الحرب، وكان يقول إن هذا مذهب الناصر للحق الحسن بن علي وثمامة، وذكر قاضي القضاة عبد الجبار بن أحمد في المسائل التي علقها الشيخ عبد الحميد البخاري حين سأله عن دَين المجبرة علی عدلي هل يجب عليه قضاء ذلك الدين، فأجاب بأنه لا يجب، وهكذا حكى شيخنا وأستاذنا الزاهد حجة الزيدية قدوة الأبدال بقية السلف أبو يوسف بن شهردار مد الله عمره عن شيخه عبد الصمد الجيلي وكان هو - رحمه الله - حجة عصره في العلم والزهد المرجوع إليه." کما اينکه اينجا ديده می شود بهاء الدين در اينجا از استاد ديگری از خود نام برده است، به نام ابو يوسف بن شهردار. اما نکته جالب اين است که يوسف بن أبي الحسن در منبع اخير الجيلاني خوانده نشده (بر خلاف دو کتاب ديگر المنصور بالله)، بلکه الديلمي خوانده شده است؛ در حالی که مقصود در همه اين سه منبع يک تن بيش نيست. پيشتر ديديم که الشهاري اين دو لقب را به صورت ترکيبی برای يوسف بن أبي الحسن به کار برده بود. از ديگر سو، در المهذب، لقب اين دانشمند بهاء الدين ذکر شده، درست مانند مطلع البدور ابن ابي الرجال و نه محی الدين (نک: پس از اين).
4- حال مناسب است گزارش احمد بن سعد الدين بن الحسين المسوري، دانشمند رجال شناس زيدی را از مکتوبی نقل کنيم که گفته می شود "الفقيه الامام العالم الحافظ" محی الدين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الجيلاني از شهر لاهيجان (من بلد الجيل من مدينة لاهجان) برای عمران بن الحسن بن ناصر العذري، دانشمند برجسته زيدی و از اشخاص حلقه منصور بالله عبدالله بن حمزة در يمن فرستاده بوده و به تاريخ 607 ق به دست او رسيده بوده است. همانطور که می بينيم اينجا لقب يوسف، محي الدين ذکر شده و نه بهاء الدين که در مطلع البدور آمده است؛ اما کما اينکه گذشت درست همين محي الدين يوسف بن أبي الحسن در المهذب (فتاوی منصور بالله)، موسوم است به بهاء الدين. بنابراين او به هر دو لقب خوانده می شده و هم الديلمی ناميده می شده و هم الجيلاني. متن اين مکتوب وسيله پروفسور مادلونگ در اخبار أئمة الزيدية (ص 137 به بعد) منتشر شده است. در اين نامه تاريخچه ای از امامت زيدی و تاريخ زيديان شمال ايران و از جمله ناصری مذهبان و خاندان ناصر اطروش کبير گزارش شده است. در آغاز آن محي الدين می نويسد که مخاطب نامه "سير الناصر" را خواسته بوده و او آن را برای وی فرستاده است. اما در عين حال می گويد که "تفسير النجار" را که طلب کرده ای تاکنون به دست نرسيده است. در حاشيه نسخه آمده که "وصل بحمد الله مجلدان کبيران". در اين نامه محی الدين اشاره می کند به نام استادش ابو منصور بن علي بن أصفاهان (نک: ص 140، 159). همچنين از جمال الدين أبو يوسف بن علي الخانکنجي ياد می کند با صيغه "شيخنا ... رحمه الله" (ص 158). همچنين در اين مکتوب از شيخ ديگر خود نام می برد به نام "الفقيه الامام العالم صلابي بن الياس الملاتي" (ص 160). در اين نامه اطلاعات بسيار مهمی درباره اوضاع گيلان در سده ششم قمری و در اواخر آن آمده که بسيار حائز اهميت است. در اين مکتوب اشاره می کند به سال 605 ق به عنوان سالی که پس از مدتی فترت در امامت، امامت منصور بالله به عنوان امام شرعی در صفحات جيلان مطرح شده بوده است. او در اين مکتوب از عمران بن الحسن درخواست می کند از امام بخواهد که به امور گيلان و تدبير آن رسيدگی کند. از همين قسمت نامه معلوم می شود که محی الدين در سنين کهن سالی بوده است. او به واسطه عمران از امام درخواست دعای خير دارد (ص 160 تا 161). در واقع در اين مکتوب محي الدين مسئله بيعت و وفاداری خود را نسبت به امامت منصور ابراز می کند (نک: پس از اين).
5- حال بايد رفت سراغ سيره منصور بالله. در مجلد چهارم سيره منصوری که وسيله نويسنده اين سطور در ساليان گذشته برای نخستين بار شناسايی شد و همينک بخشهايی از آن در دست انتشار است، نامه مهمی از يوسف بن أبي الحسن به امام منصور عبدالله بن حمزة درج شده است که از لحاظ تاريخی بی نهايت اهميت دارد. در اين سيره چنين می خوانيم:
" ووصل کتاب من الفقيه الفاضل العالم العامل بهاء الدين ولي أمير المؤمنين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي وله علم واسع ومعرفة ودين ورغبة في الخير وهو [من] السابقين إلی بيعة الإمام عليه السلام المبادرين إلی طاعته المعتقدين وجوب إمامته. وشرح کتابه يطول وإنما أذکر نبذة يسيرة وفصلا ختم به کتابه في أمر المطرفية ورأيه واعتقاده فيهم وتبيين أحکامهم. وقد حکی لنا الشيخ الفاضل محمد بن قاسم بن يحيی بن نصير عقيدتهم واختلافهم في ذات بينهم وانتسابهم إلی مذهب الزيدية. أما النبذة اليسيرة فأوضح فيها أمور تلک الديار بالجيلان والديلمان..." متأسفانه در سيره تنها بخشهايی از اين نامه مهم درج شده و کما اينکه در عبارات بالا هم ديده می شود، نويسنده سيره گاه ضمن بيان مطالب يوسف بن أبي الحسن مطالبی از خود هم افزوده و عبارات يوسف را با تلخيص ذکر کرده است. اما چنانکه طبيعی هم می نمايد، نويسنده سيره در اين ميان خاصه به بخش اخير مکتوب يوسف بن أبي الحسن توجه نشان داده و آن را کامل نقل کرده است که بسيار با اهميت است. در اين بخش يوسف بن أبي الحسن به روشنی بر اساس شنيده های خود درباره مطرفيان و بر مبنای مبانی و اقوال فقهی فقهای زيدی و خاصه ناصری شمال ايران حکم کفر مطرفيه را تأييد و سيره امام منصور را در مقابله با آنان و شيوه رفتاری او را در قبال ايشان تأييد می کند و "احکام فقهی " در قبال مطرفيه را بيان می کند. يوسف بن أبي الحسن در پايان بخش مطرفيه نامه اش متذکر می شود که اين قسمت را که درباره مطرفيه نوشته است، قصد دارد در پايان کتابش لباب الحقائق في أحوال الخلائق قرار دهد (نامی از اين کتاب در گزارشهای ابن ابی الرجال و الشهاری نيامده و از اين جهت اين اطلاع بسيار مهم است از نقطه نظر آشنايی با کتابهای يوسف بن أبي الحسن) و بعد يادآوری می کند که پيشتر اين کتاب را به محضر المنصور بالله تقديم کرده بوده است. در پايان مکتوب او که در حقيقت پايان فصل مطرفيه آن هم هست، چنين آمده است:
" ... وکتب ذلک العبد الفقير الحقير ولي أمير المؤمنين يوسف بن أبي الحسن بحضرة الوافدين العزيزين القاضيين ولي أمير المؤمنين محمد بن أسعد بن علاء بن ابراهيم ومحمد بن قاسم بن يحيی بن نصير يوم الثلثاء في غرة شهر شعبان زاده الله يمنها من شهور سنة خمس وستمائة من هجرة رسول الله صلی الله عليه وآله."
پس از اين قسمت باز نويسنده سيره منصوريه نامه ديگری که عالمان زيدی شمال ايران به محضر المنصور ارسال کرده بودند را ارائه داده است که می دانيم آن هم از همين حلقه يوسف بن أبي الحسن صادر شده است، گرچه در مطاوی نامه ذکری از او در ميان اسامی عالمانی که امامت و دعوت منصور را پذيرفته و با او بيعت کرده بودند، در ميان نيست (در اين مورد، نک: کتابچه ما درباره يوسف بن أبي الحسن همراه تصحيح همه متونی که از او باقی مانده است). کما اينکه پس از اين مکتوب، نويسنده سيره پاسخ امام را به نامه علمای شمال ايران که نامه ای بلند هم هست، آورده که بنابر قرائنی می توان گفت اين مکتوب در اصل خطاب به يوسف بن أبي الحسن انشاء شده بوده است. حقيقت اين است که المنصور بالله به دو دليل به گستراندن امر دعوت و توسيع دايره امامت خود به محدوده ری و شمال ايران و خراسان همت گذارد؛ يکی به دليل اينکه به علت مواجهه و نوع برخوردی که با مخالفان خود از ميان مطرفيه در يمن ابراز کرده بود، پايه های مشروعيت خود را در ميان بخشی از زيديان يمن متزلزل می ديد و به همين دليل تلاش داشت تا با همراه کردن زيديان ايران که پايگاه سنتی و کهنسال مکاتب زيدی بود و دعوت آنان به پذيرش دعوت و امامت خويش و در حقيقت "بيعت" آنان با امام، آنان را در اردوگاه خود قرار دهد و از همراهی آنان در برابر مخالفانش، پايگاه مشروعيتش را تقويت کند. خاصه که در آن زمان مرجع اصلی زيديان يمن کتابها و مبانی فقهی و کلامی دانشمندان و امامان زيدی شمال ايران در يکی دو قرن گذشته بود. بدين ترتيب در آنچه از مکاتبات ميان او و رهبران زيدی ايران در آن دوره رد و بدل می شد، مسئله تأييد آنان از "سيره" امام منصور در برابر مخالفان مهمترين محور را تشکيل می داد. در ميان زيديه ايران البته در زمينه نوع مواجهه مقام امامت با مخالفان اختلافات نظر وجود داشت و "احکام فقهی" "اهل تأويل" از ديدگاه فقهای زيدی شمال ايران مورد اجماع نبود. با اين وصف المنصور موفق شد نظر يکی از مهمترين رهبران زيدی شمال ايران را در تأييد منش و سيره خود جلب کند و از آن در تأييد مشروعيت خود در قبال مخالفان مطرفی بهره گيرد. بدين منظور المنصور تا توانست از طريق نامه ها و فرستادگان خود خطر مطرفيان را به زيديان ايران گوشزد کرد؛ زيديانی که اساسا با زمينه ها و عقايد مطرفيان آشنا نبودند و اين پديده برای آنان کاملا تازگی داشت. بدين ترتيب المنصور با اين دست اقدامات هم توانست دايره مقبوليت و دعوت خود را گسترش دهد و از اين امر در جهت تحکيم پايه های امامت خود در يمن بهره گيرد و هم اينکه با بهره وری از تأييد آنان در مسائل فقهی، المنصور توانست از مرجعيت دينی زيديان شمال ايران در جهت مقابله با مطرفيان و دشمنان داخلی بهره مند گردد. طبيعی بود که تأييد شخص او و نيز تأييد فقهی رفتارها و سيره او با مخالفان از سوی رهبران زيدی ايران برای المنصور بالله کمال اهميت را داشت. در اين راستا بود که يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي به عنوان رهبر زيديان بخش وسيعی از زيديه و خاصه ناصری مذهبان شمال ايران مخاطب مکاتبات و ارسال پيامها از سوی المنصور بود و او هم تا آنجا که در توان داشت در حمايت از امام زيدی دريغ نکرد (در مورد تفصيل اين مطالب، نک: رساله پست دکتری من در مورد مطرفيه که در دست انتشار است).
6- به نظر می رسد اطلاعات ابن ابي الرجال و نيز منبع بعد از او يعنی طبقات الزيدية الکبری تأليف ابراهيم بن القاسم الشهاري که معمولا تحت تأثير ابن ابي الرجال است، در مورد افراد اين خاندان برگرفته از نوشته ای از يکی از زيديان شمال ايران باشد که ابن ابي الرجال مکرر از او در ذيل نام عالمان زيدی ايرانی نام می برد، يعنی الملا يوسف حاجي الجيلاني. اين شخص کتابی در تراجم علمای زيدی شمال ايران داشته که منبع ابن ابي الرجال بوده است. محتملا نسخه ای که پيشتر از سوی نويسنده اين سطور به عنوان سومين مشيخه زيدی در همين سايت معرفی شده بود، و همينک تصحيح و تعليق بر آن از سوی نگارنده تکميل شده و آماده انتشار است، نسخه ای از همين کتاب ملا يوسف حاجي الجيلاني باشد (و يا دست کم اين کتاب مبتنی بر اطلاعات مشيخه سوم باشد). اين امر از مقايسه متن نسخه خطی موجود از کتاب ياد شده با نقلهای ابن ابي الرجال در موارد متعدد پيداست. در نسخه مشيخه سوم که نسخه آن در نجف موجود است، از نيای اين خاندان، يعنی بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن نام برده شده و اطلاعاتی درباره او ارائه شده است. در اين مشيخه چنين گزارش شده که "الفقيه العالم بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي المرکالي (مرکال، روستايی از روستاهای ديلمان)، از شاگردان چند تن دانشمند زيدی به نامهای الفقيه شيرزاد بن اسحاق (يا ابي اسحاق) الجيلي و همچنين الفقيه شعيب بن دلير بن مرتضی و همچنين الامام العالم محمد الداعي الحسني و نيز الامام الناصر بن الداعي بن الحسين الحسني و نيز الفقيه محمود بن اصفاهان بن علي الشيخ الحافظ بن اصفاهان الديلمي ثم الجيلي و نيز شاگرد الفقيه قاسم بن ابراهيم الديلمي (اين شخص نویسنده مکتوبی به منصور بالله است که نسخه آن در مجلد چهارم سيره منصوريه آمده و ما آن را در کتاب روابط فرهنگی ايران و يمن تصحيح و تحليل کرده ايم)، بوده است. اجزاء گوناگون اين اطلاع کاملا نشان می دهد که يوسف بن أبي الحسن از معاصران المنصور بالله بوده است. در همين گزارش در دنباله، سال مرگ اين شعيب بن دلير روز شنبه دهم ربيع الأول سال 727 ق گزارش شده است. اما جالب اینکه در اين گزارش همچنين آمده است که همین شيرزاد، که استاد يوسف بوده با سه واسطه از امام محمد غزالي روايت می کرده است. در اين گزارش در دنباله نوعی خلط بين طبقات پيش آمده که چنانکه خواهيم گفت موجبات خطا در تشخيص طبقات را فراهم می کند. اما آنچه مسلم است اين است که شعيب بن دلير که استاد بهاء الدين يوسف بوده خود از شاگردان ابو الرضا بن ابراهيم بوده و اين شخص اخير با يک واسطه شاگرد احمد بن أبي الحسن الکني، دانشمند نامدار زيدی و معتزلی ری در نيمه سده ششم قمری بوده است (کسی که قاضي جعفر ابن عبدالسلام معتزلی يمن، دانشمند میانه سده ششم یمن در سفر به ری از او دانش فراوان آموخت). بنابراين بهاء الدين يوسف بايد حدود دو سه نسلی پس از قاضي جعفر در قيد حيات می بوده باشد. گفتيم که استادش هم با سه واسطه از غزالي (د. 505 ق) روايت می کرده و اين دو گزارش با اصل گزارش مشیخه سوم در مورد یوسف بن ابی الحسن سازگاری دارد. بدين ترتيب بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن می بايستی در حدود صد سالی پس از غزالي می زيسته باشد و اين با تاريخ 605 که پيشتر درباره بهاء الدين گزارش کرديم سازگاری دارد. از همينجاست که به عقيده من در نسخه مشيخه سوم آنگاه که از تاريخ مرگ شعيب بن دلير با تاريخ 727 ق سخن رفته، خطايی پيش آمده و به احتمال بسيار قوی با بيشترين حد احتمال اين تاريخ 627 ق است و نه 727 ق. در حقيقت شعيب بن دلير دانشمندی فعال در سده ششم بوده و نه اواخر سده هفتم. باز در دنباله گزارش از يکی ديگر از استادان بهاء الدين يوسف به نام الفقيه ابو يوسف شهر دلير (يا شهردار) الديلمي ثم الجيلي نام برده شده است. اين شخص به عنوان استاد يوسف بن أبي الحسن پيشتر در کتاب المهذب در فتاوی منصور بالله نام برده شده بود و بنابراين ترديدی نيست که در همه اين موارد ما با يک تن به نام بهاء الدين (يا محی الدين) يوسف بن أبي الحسن (گاه الحسن) بن أبي القاسم الديلمي الجيلاني سر و کار داريم. در دنباله گزارش نام يک تن ديگر از استادان يوسف بن أبي الحسن ذکر شده: علي بن الحسين الحسني. نيز گفته شده که بهاء الدين کتاب الإبانه در فقه ناصر اطروش را نزد الفقيه القاسم بن ابراهيم الديلمي خوانده بوده است. اطلاعاتی که درباره اين دو شخص و زنجيره استادانشان گفته شده باز با تاريخی که ما پيشنهاد کرديم سازگار است و نه با تاريخ سده هفتم و هشتم. از نکات ديگر جالب در اين گزارش اينکه گفته شده محمد بن اسعد المذحجي از شاگردان بهاء الدين يوسف بوده است. اين محمد بن اسعد همانی است که به عنوان يکی از نمايندگان امام منصور به شمال ايران گسيل شد (و نيز گردآورنده المهذب) و ما قبلا از او به مناسبت بحث از مناسبات بهاء الدين با منصور بالله ياد کرديم. در همين مشيخه از تفسير القرآن بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن الديلمي نام و نقلی شده است (در رابطه با کتابی منسوب به ناصر کبير اطروش؛ نيز نقلی ديگر از او باز در مورد ناصر اطروش در اين مشيخه ديده می شود. اين امر خاصه از آنجاست که که او ناصری مذهب بوده است. نقلهای ديگری هم درباره رجال و تراجم از او در مشيخه ديده می شود). متأسفانه به دليل نقص نسخه مشيخه سوم، اطلاعات ديگری که از بهاء الدين يوسف و خاندانش در آن نقل شده بوده ( و ما از وجود آن از طريق اطلاعات ابن ابي الرجال آگاهيم)، در اختيار نيست. تنها اشاره هايی هست به ابو الفضل، نواده يوسف و نويسنده تفسير کتاب الله. جالب اينکه از اين دست اشاره ها کاملا پيداست که ابو الفضل دانشمندی از نيمه سده هفتم بوده است. همچنين اطلاعی درباره يکی از استادان پدر بهاء الدين در مشيخه سوم ديده می شود و اين نشان می دهد که پدر او هم از عالمان بوده و محتملا تا چند نسل پيش از او هم وضع بر همين منوال بوده است. اين موارد را در مقاله ای که مستقلا درباره تفسير و منابع آن خواهم نوشت نشان خواهم داد.
7- همانطور که آقای عمادی در مقدمه تفسير کتاب الله اشاره کرده، آقا بزرگ طهراني در الذريعة به تفسير ابو الفضل ديلمي، به عنوان نواده يوسف بن أبي الحسن و بر اساس نسخه ای از کتاب در نجف اشاره کرده و مطالبی درباره اين تفسير ارائه نموده است (نک:الذريعة، 4/256 تا 257؛ نيز نک: مقاله من با عنوان "تازه هايی درباره نهج البلاغة در ميان مذاهب مختلف"، در همين سايت که نقلهای آقابزرگ و مطلع البدور را در آنجا همراه اطلاعی ديگر درباره يکی ديگر از افراد احتمالی اين خاندان آورده ام). آقابزرگ در اينجا اين تفسير و نويسنده و خاندان و نيای او را همگی متعلق به سده هشتم می داند و خود تفسير را نيز متعلق به اواخر سده هشتم قمری معرفی می کند. تحت تأثير اين اطلاع آقابزرگ، نسخه برگردان محترم، تفسير کتاب الله را به عنوان متنی متعلق به اواخر سده هشتم منتشر کرده است. به نظر نويسنده اين سطور مرحوم آقابزرگ طهراني ظاهرا نسخه ای از سومين مشيخه را در اختيار داشته و يا دست کم نسخه موجود که در اختيار ما هست را در نجف رؤيت کرده بوده است. اطلاعاتی که آقابزرگ درباره يوسف بن أبي الحسن الديلمي و طبقه و حتی سال مرگ يکی از استادانش در الذريعة ارائه می دهد، به احتمال بسيار قوی بر اساس همين نسخه مشيخه سوم يعنی کتاب ملا يوسف بوده است و نه آنکه وی اين اطلاع را از نسخه تفسير يوسف بن أبي الحسن الديلمي اخذ کرده باشد. چرا که از الذريعة روشن می شود که او نسخه ای از تفسير يوسف بن أبي الحسن در اختيار نداشته است (جالب اين است که آقابزرگ محتملا بر اساس ترکيب اطلاعات نسخه نجف از تفسير ابو الفضل الديلمي و مطلع البدور و نيز محتملا مشيخه سوم، نام مؤلف را به گونه ای آورده که ترکيب همه اين اطلاعات را می توان در آن نشان گرفت: " العلامة المفسر ابو الفضل بن العلامة شهردوير ابن الفقيه العالم بهاء الدين يوسف بن أبي الحسن بن أبي القاسم الديلمي الجيلاني المرقاني (المرکالي) من قری ديلمان"؛ اين ترکيب اطلاعات در بحث ما که درصدد تأييد يگانگی يوسف بن أبي الحسن کتاب مطلع البدور با آن کسی هستيم که در سيره منصوری و کتابهای المنصور بالله به او اشاره شده، بسيار جالب توجه است). از ديگر سو اين اطلاع درباره تاريخ مرگ طبقه مشايخ يوسف بن أبي الحسن در تفسير نواده او يعنی ابو الفضل الديلمي (نويسنده تفسير کتاب الله) هم ديده نمی شود. تنها در نسخه موجود سومين مشيخه يعنی کتاب منسوب به ملا يوسف حاجي الجيلاني است که عين همين اطلاع ديده می شود و به احتمال بسيار زياد آقابزرگ اين اطلاع و يکی دو نکته ديگر را بر اساس سومين مشيخه در الذريعة متذکر شده است و نه بر اساس متنهای تفسير دو ديلمی (نيز نک: الذريعة، 4/322 که بهاء الدين را معاصر دانشمندی زيدی متوفای 675 ق می داند و اين امر هم نشان می دهد که او به مشيخه سوم دسترسی داشته است و جالب اينکه در اينجا بر خلاف آنچه ذيل تفسير ابو الفضل الديلمي گفته، بهاء الدين را از علمای نيمه سده هفتم می داند و نه هشتم). آقابزرگ بر اثر اطلاع نادرستی که درباره تاريخ مرگ شعيب بن دلير در نسخه مشيخه سوم يافته بوده، و البته به دليل پيچيدگی متن مشيخه سوم و اينکه منابع ديگر زيدی در اختيار آن مرحوم نبوده، تحت تأثير اين اطلاع قرار گرفته و نيای اين خاندان يعنی يوسف بن أبي الحسن را دانشمندی از نيمه سده هشتم قلمداد کرده و در نهايت بر اساس اطلاعات موجود در کتاب مطلع البدور مطالبی درباره ابو الفضل بن شهردوير که نواده يوسف بن أبي الحسن هست و طبق گواهی نسخه نجف ( والبته نسخه مجلس)، نويسنده تفسير قران نيز هموست، ارائه داده و از آن جمله نتيجه گرفته که ابو الفضل يعنی نويسنده تفسير کتاب الله متعلق به اواخر سده هشتم بوده است. اما جالب است اشاره کنم که همو در طبقات قرن ششم، از شهر دوير يعنی پدر ابو الفضل جزء علمای سده ششم نام برده است (ص 134 تا 135) که البته اين هم اشتباه است. اما با اين وصف آقابزرگ در طبقات قرن هفتم (ص 131 تا 132)، از ابو الفضل بن شهردوير، صاحب تفسير مستقلا نام برده و او را از عالمان (اين بار امامی، البته گويا اين مطلب از اضافات استاد منزوی است و نه از خود آقابزرگ) سده هفتم قلمداد کرده است. در الذريعة (18/62)، نيز ذيل نام کتاب کشف المشکلات اصفهانی که از منابع کتاب ابو الفضل الديلمي (تفسير کتاب الله است)، ابو الفضل را از علمای سده هفتم قلمداد کرده است. بنابراين ظاهرا بعدا آن مرحوم اين اشتباه را استدراک و تصحيح کرده است. همينجا اضافه کنم که عبدالسلام عباس الوجيه هم در اعلام الزيدية در مورد افراد اين خاندان دچار اشتباهات متعدد شده است (البته او اطلاعی از نسخه کتاب تفسير الله به صورت مستقل از آقابزرگ طهرانی نداشته است؛ چون ظاهرا نسخه ای از اين کتاب و نيز تفسير نيای ابو الفضل، يعنی بهاء الدين يوسف در کتابخانه های يمن موجود نيست).
به عنوان آخرين نکته بايد اشاره کنم به اطلاعاتی درباره يوسف بن أبي الحسن در دو مشيخه زيدی (نک: ص 186، شماره های 30 و 31) و نيز اشاره ای به يکی از مشايخ نويسنده تفسير کتاب الله، يعنی ابو الفضل الديلمي (نسخه خطی مجلس، ش 12278، ص 95 الف). درباره اين دو اطلاع و نکات ديگر درباره تفسير کتاب الله و منابع آن يادداشتی ديگر خواهم نوشت؛ انشاء الله.
يكشنبه ۲۰ تير ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۲۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
بنده هم متون جنابعالی و هم مقدمه جناب حائری و هم مطالبی از دکتر برجیان و مادلونگ درباره تفسیر کتابالله را خواندم.
واقعاً استخراج اطلاعاتی که توسط شما انجام شده شایسته ستایش و تحسین است و شکی در این نیست. نامهای که بنده در کتاب مادلونگ خواندم و در اینجا هم توضیح دادید، به خوبی ارتباط میان منابع یمنی و ایرانی را برقرار و اثبات میکند و بنا بر این منابع مشخص است که قرن یوسف بن الحسن در قرن ششم هجری میزیسته.
آنچه بنده میخواهم به نظریات شما بیافزایم فرضیهای بیش نیست که شاید بتواند این کلاف پیچیده را باز کند؛ اشتباهات در آوردن قرنی که ابوالفضل و پدرش، شهردویر، میزیستند بارها در منابع اولیه و بعدی تکرار شده و این به نظر حقیر نمیتواند تصادفی باشد. از طرفی در برخی از تاریخهای مندرج عبارتهایی مانند «سیاماه» یا «دیماه قدیم» دیده میشوند.
این دو مسئله فوق موجب شد که بنده این احتمال را در سر بپرورانم که شاید تاریخهای آمده در منابع زیدی شمال ایران نه بر اساس هجری قمری، بلکه بر حسب تاریخ طبری-دیلمی باشد که در آن سرزمین قرنها رواج داشت...
بقیش جانشد!