آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۵۵٫۴۲۳ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۴۵ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۱۱۵
بازدید از این یادداشت : ۴٫۲۲۰

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="FA" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "></span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="FA" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; FONT-FAMILY: "Traditional Arabic""><p /></span></p></p>
يکی از فصلهای کتابم با عنوان ميراث غلات، اختصاص دارد به کتاب مشهور طب الأئمة که به ابني بسطام منسوب است. ادعای اين بخش اين است که اين کتاب متعلق است به سنت غاليان شيعي. در عين حال اين نکته را مطرح کرده ام که اين کتاب برای محدثان امامی کهن شيعه ناشناخته بوده و يا دست کم نسبت به آن بی اعتنا بوده اند. روايات و اسناد اين کتاب مورد توجه محدثان کهن اماميه قرار نگرفته و حتی در خود کتاب هم اسانيد حديثی آن عمدتا اسانيدی آشفته، ناشناخته و يا به روشنی ساختگی به نظر می رسند. البته اين به معنای آن نيست که رجال حديث اين کتاب همگی ناشناخته اند و يا همه احاديث آن ساخته و پرداخته است؛ اما وجود نامهای مشهور محدثان و راويان امامی در اين کتاب به معنی آن نيست که اسنادی که آن نامها را نيز شامل می شوند، اصيل هستند. در اسانيد ساختگی که معمولا برای متون مختلف و با انگيزه ها و سرچشمه های مختلف ساخته و پرداخته می شده، عموما رسم بر اين بوده است که اسانيدی فراهم شود که هم متضمن نامهای مشهور راويان باشد و هم در آن طرق نامهای ناشناخته هم به کار برده شوند تا شناخت اسانيد ساختگی به سادگی آسان نباشد. محدثان برجسته اماميه، به خوبی طرق مشهور را می شناخته و اصول و دفاتری که متضمن آن طرق بوده اند را به درستی شناسايی می کرده اند؛ بنابراين نسبت دادن متونی روايی به اسنادی مشهور ساده نبوده است؛ اما اگر اسناد متضمن نامهای مشهور و غير مشهور هر دو بوده باشند، طبعا چنين به نظر می رسيد که سرچشمه آن متون و اسانيد به دفاتری باز می گشته است که امکان پذير بوده است که محدثان آنها ر ا شناسايی نکنند و لذا احتمال قبول آن اسانيد برساخته و ترکيبی بيشتر مقبول به نظر می رسيد؛ به اين سبب که رجاليان و محدثان می توانسته اند چنين توجيه کنند که آن اسانيد متعلق به دفاتری هستند که آنان با اصول آنها آشنايی ندارند. از ديگر سو در مورد کتاب طب الأئمة اين نکته را مطرح کرده ام که نويسنده های ادعايی اين کتاب برای رجاليان ناشناخته بوده و فی المثل نجاشی که از آن دو نويسنده و راوی ياد می کند، منبعش در نهايت تنها برخاسته از متن موجود کتاب بوده و او شناختی مستقل از نويسندگان ادعا شده متن نداشته است؛ بنابراين گواهی نجاشی تنها نشان می دهد که اين کتاب، اگر نسخه کنونی آن همانی باشد که نجاشی از آن ياد کرده، در زمان او و يا در زمان منبعش شناخته شده بوده است. اما از ديگر سو از آنجا که نقل کهنی از اين کتاب در منابع متقدم ديده نمی شود، بنابراين حتی اين ترديد هم می تواند به صورت جدی طرح شود که متن حاضر ممکن است نسبتی با متن مورد اشاره نجاشی نداشته باشد. حال در دنباله خلاصه ای از آن فصل را تقديم می کنم:
نجاشی در رجال (ص 39/79) با بهره گيری از گفتار ابن عياش جوهري، از الحسين بن بسطام ياد می کند و او را الحسين بن بسطام بن سابور الزيّات می خواند و می افزايد که برای او و برادرش ابوعتاب کتابی است که آن را در طب (و در واقع علاوه بر آن در تعويذات و امثال آن نيز) گرد آورده اند. از عبارت نجاشی به خوبی پيداست که عمده مطلب او ذيل نام الحسين بن بسطام برگرفته از ابن عياش جوهري است. در دنباله هم نجاشی سند ابن عياش را به ابو عتاب و حسين، نويسندگان کتاب الطب به دو واسطه نقل می کند. در اينجا هيچ سخنی مبنی بر اينکه کتاب الطب ياد شده به نقل از امامان است، به ميان نمی آيد. عبارت نجاشی چنين است:
رجال النجاشي- النجاشي ص 39
"الحسين بن بسطام وقال أبو عبد الله بن عياش : هو الحسين بن بسطام بن سابور الزيات . له ولاخيه أبي عتاب كتاب جمعاه في الطب كثير الفوائد والمنافع على طريق ( طريقة ) الطب في الاطعمة ومنافعها والرقى والعوذ . قال ابن عياش : أخبرناه الشريف أبو الحسين صالح بن الحسين النوفلي قال : حدثنا أبي قال : حدثنا أبو عتاب والحسين جميعا به".
در جای ديگری هم باز نجاشی از اين کتاب نام برده، در ذيل نام برادر حسين که از او به عبدالله ياد می کند:
رجال النجاشي- النجاشي ص 218
"عبد الله بن بسطام أبو عتاب أخو الحسين بن بسطام المقدم ذكره في باب الحسين ، الذى له ولاخيه كتاب الطب . وهو عبد الله بن بسطام بن سابور الزيات".
البته نجاشی در شرح حال دوم، نه از ابن عياش نامی برده و نه سندی به کتاب ارائه داده است؛ اما روشن است که او در اين دو مورد به مورد اول ارجاع داده است. در متن کتاب طب الأئمة نيز کنيه حسين، ابو عبد الله گزارش شده است (نک: ص 16).
در اينجا بايد نکته ای را در مورد نسب اين دو برادر تذکر داد و آن اينکه به احتمال قوی اين نسب که نجاشی آن را از ابن عياش نقل می کند، تنها ريشه در ادعای ابن عياش داشته و برخاسته از واقعيت نبوده است. در خود کتاب طب الأئمة موجود چنين ادعايی برای نسب نويسندگان ارائه نشده است و تنها آن دو را پسران بسطام خوانده است. اين ادعا احتمالا به اين دليل بيان شده تا نويسندگان اين متن را فرزندان ابو الحسين بسطام بن سابور الزيّات الواسطي فرض کنند که از راويان شيعی بود و خود و برادرانش زکريا و زياد و حفص همگی از امامان صادق و موسی بن جعفر (ع) روايت می کردند (برای آنها محض نمونه، نک:نجاشی، ص 110/280 ؛ طوسي، الفهرست، ص 98/132). البته در رجال نجاشی و فهرست طوسی از يک بسطام بن سابور ديگری ياد شده، بدون آنکه توضيح بيشتری درباره نسب و لقب او داده شود (ص 111/283 ؛ نيز نک: طوسي، همان، ص 98-99/133). ما در اينجا قصد بررسی اين موارد را نداريم؛ اما تنها اين نکته را مورد تأکيد قرار می دهيم که در شرح حال بسطام بن سابور واسطي، با وجود اينکه نجاشی از برادران بسطام به عنوان راويان حديث ياد می کند؛ اما ابدا اشاره ای به فرزندان بسطام نمی کند، در حالی که قاعدتا بايد نام آنان را نيز در اينجا برای تکميل نامهای اين خاندان نقل می کرد (کما اينکه معمولا در موارد ديگر نجاشی چنين می کند). افزون بر اين در متن موجود طب الأئمة روايتی از آن دو از پدرشان و يا عموهايشان ثبت نشده تا خود دليلی باشد بر اينکه آنان نسبتی با آن خاندان واسطی داشته اند. خود اين امر هم می تواند برای رد اين ادعا که آنان فرزندان بسطام بن سابور الزيات بوده اند، راهگشا باشد. از ديگر سو گرچه اسناد کتاب طب الأئمة آشفتگی هايی دارد و به درستی نمی توان همه آنها را به نويسندگان ادعايی نسبت داد، اما روايت از اشخاصی مانند احمد برقي در اين کتاب (مانند ص 38، 103) از سوی آن دو خود نشان می دهد که نمی توان آنها را به سادگی فرزندان بسطام بن سابور الزياتی دانست که خود در شمار اصحاب کهن امام موسی بن جعفر بوده است. بنابراين نه تنها دليلی متقن برای قبول ادعای ابن عياش وجود ندارد؛ بلکه خلاف آن هم در اينجا ديده می شود.
با توجه به اينکه از اين دو نويسنده ادعايی کتاب طب الأئمة، هيچ منبع ديگری، جز نجاشی و آن هم شايد تماما به نقل از ابن عياش جوهري نام نبرده اند، طبعا می توان اين نکته را مطرح کرد که احتمالا نجاشی تنها بر اساس اطلاع ابن عياش از اين کتاب اطلاع داشته و شايد حتی خود اين کتاب را نيز نديده بوده است. اگر وضعيت آشفته ابن عياش جوهري را از لحاظ گرايشات مذهبی و فرهنگی او به خوبی در نظر بگيريم و گواهی نجاشی را درباره او به خاطر بياوريم(برای قضاوت نجاشی درباره ابن عياش جوهري، نک: نجاشی، ص 85-86/207)، در آن صورت با توجه به اينکه روايات و اسانيد کتاب طب الأئمة و نقل از آن دو در هيچ کتاب حديثی ديده نمی شوند، به خوبی مطالبی که گفته شد، می توانند گواه اين امر باشند که شايد متن اين کتاب در ميان محافل ويژه ای ساخته شده بوده و از طريق ابن عياش به محدثان بغداد معرفی شده بوده است.
نخستين نقلهايی که از کتاب طب الأئمة در منابع کهن يافته ام، در کتاب مکارم الاخلاق طبرسی است که طبعا مربوط به نزديک دو قرن پس از رجال نجاشی است. البته طبرسی نامی از مؤلف کتاب نمی برد (نک: مکارم الأخلاق، ص 44، 50، 55، 59، 61، 65، 72 و موارد ديگر). همينجا اين نکته را نيز مطرح کنم که با در نظر گرفتن تأخر نسخه های خطی کتاب طب الأئمة که تنها از دوره علامه مجلسی (نک: بحار الأنوار، 1/11) و معاصرانش ( مانند سيد هاشم بحراني در مدينة المعاجز، 5/126 و حر عاملي، وسائل الشيعة، 30/157) مورد شناسايی قرار گرفته و نفوذ زيادی در کتابهای فرهنگ عامه (چه مستقيما و چه از طريق مکارم الأخلاق طبرسي) پيدا کرده است، طبيعتا اين کتاب با گواهی های سماع و قرائت به دست ما نيامده است و در آغاز کتاب هم از راوی متن سخنی به ميان نمی آيد، اما از متن کتاب به خوبی روشن است که راوی اين متن، در واقع گردآورنده اصلی متن بوده و او بوده است که روايات اين دو برادر را در يک کتاب گردآورده بوده است؛ بنابراين اگر وجود اين دو برادر از لحاظ تاريخی ثابت باشد، در آن صورت بايد گفت که دفاتر آنان در طب امامان دستمايه راوی آن دو شده و کتاب ترکيبی تازه ای را بر اساس دفاتر آن دو فراهم کرده بوده است؛ اما محتمل تر اين است که گردآورنده اين متن در واقع سازنده اصلی و نويسنده آن بوده و او دو راوی ياد شده را تنها به صورت ساختگی برای اين متن در نظر گرفته بوده است. حال آيا می توان از سند نجاشی، چنين نتيجه گرفت که نويسنده/ راوی نسخه کنونی طب الأئمة حسين نوفلي بوده است؛ در اين مورد نمی توان اظهار نظر کرد. اما در مورد مجهول بودن نويسنده های ادعايی اين کتاب، گواهی دانشمند بلند مرتبه و محدث بی همتا علامه مجلسی در بحار الأنوار که اين امر را مورد تأييد قرار می دهد، بسيار حائز اهميت است (نک: بحار، 1/ 30).
حال فارغ از اينکه آيا واقعا دو برادر به نامهای پسران بسطام وجود خارجی داشته اند و يا نه، پرسش اين است که اين کتاب محصول چه محفل و چه گرايشی است؟
در کتاب پسران بسطام، مجموعه زيادی از روايات مفضل جعفي، محمد بن سنان، يونس بن ظبيان و برخی ديگر از رواتی به طور وفور ديده می شوند که می دانيم سخت مورد توجه غلات بوده اند. برخی ديگر از راويان در اسناد کتاب تنها به طور روشن مورد استناد محافل غلات بوده اند. شماری از آنان هم کسانی هستند که نامشان در کتابهای رجالی ديده نمی شود و احتمالا برگرفته از سنت غاليانی بوده اند که آثار آنان در کتابهای بعدی اماميه يا حذف شده و يا اساسا اين راويان ساخته و پرداخته آن سنتها هستند و لذا مورد بی اعتنايی رجاليان و محدثان مکتبهای قم و بغداد قرار گرفته اند. از مواردی از روايات کتاب هم به روشنی بر می آيد که پسران بسطام از قزوين برخاسته بودند و يا ارتباطی با آن شهر داشته اند. در اينجا برخی از اسناد کتاب را مورد مطالعه قرار می دهيم:
طب الأئمة ص 15 1-
"حدثنا أبو عتاب والحسين ابنا بسطام قالا : حدثنا محمد بن خلف بقزوين - وكان من جملة علماء آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين - قال : حدثنا الحسن بن علي الوشا عن عبد الله بن سنان عن أخيه محمد عن جعفر الصادق عليه السلام عن ..."
هويت شيخ دو نويسنده ما، يعنی محمد بن خلف که او را از قزوين دانسته اند، بر ما روشن نيست. البته در منابع از يک عبد الله بن محمد بن خلف نام برده شده که ارتباط ويژه ای ميان او و محمد بن خلف ما ديده می شود:
در علل الشرايع ابن بابويه، 2/ 519-520: "أخبرني علي بن حاتم قال حدثنا محمد بن جعفر الرزاز قال حدثنا عبد الله بن محمد بن خلف عن الحسن بن علي الوشاء عن محمد بن سنان قال سألت أبا عبد الله ع عن أكل البصل و الكراث فقال لا بأس بأكله مطبوخا و غير مطبوخ و لكن إن أكل منه ما له أذى فلا يخرج إلى المسجد كراهية أذاه على من يجالس". اين روايت هم که مضمون آن مسائل طبی است، از الوشاء روايت شده و در آن روايت علي بن حاتم قزوينی هم ديده می شود. بعيد نيست که مراد از عبد الله بن محمد بن خلف در اين روايت، ابو عبد الله محمد بن خلف باشد و در اين صورت تحريفی در نام او رخ داده است. می بينيم که هر دو نيز از الوشاء روايت دارند.
از ديگر سو، در يک سند ديگر از عبد الله بن محمد بن خلف به عنوان شيخ عياشي نام برده شده و روايتی که به روشنی تعلق خاطر به سنت روايی غلات و ستايش از مفضل بن عمر دارد از او نقل شده است:
رجال الکشي، ص 321: "محمد بن مسعود، قال حدثني عبد الله بن محمد بن خلف، قال حدثنا علي بن حسان الواسطي، قال حدثني موسى بن بكر، قال سمعت أبا الحسن (ع) يقول لما أتاه موت المفضل بن عمر، قال رحمه الله كان الوالد بعد الوالد ..."
اما از ديگر سو بی ترديد مراد از عبد الله بن محمد بن خلف در روايت کشی و شايد در مورد روايت علل الشرايع، عبد الله بن محمد بن خالد الطيالسي است که می دانيم از راويان الحسن بن علي الوشاء بوده و عياشي از او روايت می کرده است (نک: کشی، ص 363 و موارد بسيار ديگر). احتمال تصحيف خالد به خلف کاملا پذيرفتنی است. بنابراين ربطی ميان محمد بن خلف با عبد الله بن محمد بن خلف وجود ندارد.
نکته جالب در سند طب الأئمة اين است که در آن عبد الله بن سنان از محمد بن سنان روايت می کند و جالبتر اينکه آن دو را دو برادر فرض کرده اند؛ اشتباهاتی که در برخی ديگر از متون غلات نيز ديده می شوند. نمونه ديگر در همين کتاب طب الأئمة، ص 16: "حدثنا أبو عبد الله الحسين بن بسطام قال حدثنا محمد بن خلف قال حدثنا الحسن ابن علي قال حدثنا عبد الله بن سنان عن أخيه محمد بن سنان قال حدثنا المفضل بن عمر قال سمعت الصادق عليه السلام يحدث عن..." . در دلائل الامامة هم چنين موردی ديده می شود:
دلائل الامامة، ص 446-447
"وحدثنا أبو المفضل ، قال : حدثنا محمد بن الحسن الكوفي ، عن محمد بن عبد الله الفارسي ، عن يحيى بن ميمون الخراساني ، عن عبد الله بن سنان عن أخيه محمد بن سنان الزاهري ، عن سيدنا الصادق جعفر بن محمد ( عليه السلام ) ، عن أبيه ، عن جده الحسين ، وعن عمه الحسن ،..."
طب الأئمة، ص 20 2-
"محمد بن جعفر البرسي قال حدثنا محمد بن يحيى الارمني قال حدثنا محمد بن سنان السنانى عن يونس بن ظبيان عن المفضل بن عمر عن أبى عبد الله الصادق ع عن أبيه ذي الثفنات عن أبيه عن أمير المؤمنين عليهم السلام..." طريق روايی محمد بن جعفر (بن علي) البرسي از محمد بن يحيی الأرمني که در اين کتاب به صورت مکرر ديده می شود، طريقی است ناشناخته. محمد بن جعفر البرسي از راويان سنتهای غلات است که حتی روايت معروف غاليانه "خبر الخيط" را از او نقل کرده اند (نک: مقاله من درباره عيون المعجزات). نام او فی المثل در الهداية الکبرای خصيبي آمده است:
الهداية الكبرى- الحسين بن حمدان الخصيبي ص 226
"وعنه قال حدثني محمد بن علي القمي قال : حدثني محمد بن احمد بن عيسى ، عن محمد بن جعفر البرسي ، قال : حدثني ابراهيم بن محمد الموصلي ، عن أبيه ، عن حنان بن سدير الصيرفي ، عن جابر بن يزيد الجعفي ، قال : لما قبض أمير المؤمنين وأفضت الخلافة الى بني امية سفكوا..."
محمد بن يحيی الأرمني هم در کتابهای حديثی اماميه ناشناخته است. اما او بنا بر روايتی در همين کتاب طب الأئمة جزء "ابواب" قلمداد می شده است؛ مفهومی که به خوبی حضور آن در سنت نصيريان و غاليان گزارش شده است:
طب الأئمة، ص 128
"محمد بن جعفر بن على البرسي قال حدثنا محمد بن يحيى الارمني وكان بابا للمفضل ابن عمر وكان المفضل بابا لابي عبد الله الصادق عليه السلام. قال محمد بن يحيى الارمني: حدثني محمد بن سنان السنانى الزاهري أبو عبد الله قال المفضل بن عمر قال : حدثني الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام قال : هذا..."
بنابراين طبق اين روايت در کتاب طب الأئمة که مفهوم "باب" و بابيت مفضل بن عمر را نيز مطرح می کند و خود نشانگر آن است که اين کتاب به سنت غاليان شيعی تعلق داشته است، محمد بن يحيی الأرمني خود باب مفضل بن عمر تلقی می شده است و می دانيم که نصيريان برای خود طبقاتی را قائل بوده اند. جالب اينکه در نقل علامه مجلسی از طب الأئمة، محمد بن يحيی به صورت محمد بن يحيی البابي آمده است:
بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج 59 ص 259
"الطب: عن محمد بن جعفر بن علي البرسي ، عن محمد بن يحيى البابي - وكان بابا للمفضل بن عمر وكان المفضل بابا لابي عبد الله الصادق عليه السلام - قال محمد بن يحيى الارمني : حدثني محمد..."
3- طب الأئمة، ص 29
"محمد بن عبد الله بن مهران الكوفي قال حدثنا أيوب عن عمر (عمرو) بن شمر عن جابر عن أبى جعفر عليه السلام قال جاء رجل من خراسان..."
محمد بن عبد الله بن مهران الکرخي که در اينجا به الکوفي تحريف شده از رجال شناخته شده غلات شيعه است که در سنت نصيري و مخمسي و هواداران گرايش ابو الخطاب و خطابيان به ويژه مورد عنايت بوده است (برای او نک: نجاشی، ص 350/942؛ رجال ابن الغضائري، ص 95-96/ 139؛ برای روايات او در سنت نصيري، به طور نمونه نک: الهداية الکبری، ص 76، 187، 286-287،362).
طب الأئمة، ص 124 4-
"أبو عتاب عبد الله بن بسطام قال حدثني ابراهيم بن النضر من ولد ميثم التمار بقزوين ونحن مرابطون، عن الائمة انهم وضعوا هذا الدواء لاوليائهم..." اين روايت که باز آشکارا حضور پسران بسطام را در قزوين نشان می دهد، متضمن نکته جالبی است و آن اينکه ابو عتاب می گويد که ما در قزوين در حالت "مرابطون" بوديم. می دانيم که قزوين در دو سه سده نخست به دليل تداوم مقابله با ديلميان شمال ايران، ارض الرباط قلمداد می شده است؛ اما حضور يک شيعه در وضعيت رباط در قزوين البته خود نيازمند مطالعه است.
5- طب الأئمة، ص 138
"محمد بن جعفر البرسي قال حدثنا محمد بن يحيى الارمني قال حدثنا محمد بن سنان الزاهري عن المفضل بن عمر الجعفي عن أبي الظبيان عن جابر بن يزيد الجعفي عن أبى جعفر محمد الباقر عن أبيه..."
نکته ای که بايد در اينجا نخست مورد توجه قرار دهيم، تعبير "الزاهري" برای محمد بن سنان است که به طور مکرر در طب الأئمة در اسنادِ متعلق به سنتهای غاليانه آن (مانند مورد نقل شده) ديده می شود (نيز نک: ص 79، 94، 132، 135). اصولا تعبير "الزاهري" برای محمد بن سنان صرفا در کتابهای حديثی غلات معمول بوده و آنان در بيشتر اوقات او را به همراه اين نسبت می خوانده اند (برای نمونه، نک: دلائل الامامة، 447؛ الهداية الکبری، ص 39، 86، 96 و موارد زياد ديگر؛ عيون المعجزات، ص 120). خود اين مسئله نشان از تعلق متن کتاب طب الأئمة به محافل غلات شيعی دارد. نکته دوم که بسيار مهم است، روايت مفضل جعفي در اين سند از ابو الظبيان است که مقصود از او ابو الخطاب محمد بن ابی زينب مقلاص اسدي، پيشوای غاليان خطابي و مخمسي است (برای اين مورد، نک: مقاله من ذيل مدخل ابو الخطاب در دائرة المعارف بزرگ اسلامی). روايت حديثی با اسنادی نصيري و غاليانه و آن هم در سنت روايی مفضل جعفي از ابو الخطاب کاملا وابستگی کتاب طب الأئمة را به سنت فکری و مذهبی آنان نشان می دهد (برای مواردی ديگر از همين دست روايت از ابوالخطاب، نک: طب الأئمة، ص 95، 137 ، 138 نيز: ص 79، و احتمالا در: ص 50، 94 ، 132).
در خود متن هم پاره ای از مسائل ديده می شود که اين تعلق خاطر را مورد تأکيد قرار می دهد، مانند اينکه شيعيان مستضعف را در برابر شيعيان مستبصر قرار می دهد (ص 16). بدين ترتيب کتاب پسران بسطام به احتمال قوی به سنت غاليان مخمسی وابسته است که نصيريان نيز از آنان برخاسته اند. در مورد دوران آنان نيز اگر وجودشان از لحاظ تاريخی ثابت باشد، ظاهرا آنان را می توان متعلق به اوائل دوره غيبت صغری دانست. استاد دانشمند آقای دکتر حسين مدرسی در ذيل بحث از خاندان حکومتگر آل بسطام (نک: مکتب در فرايند تکامل، تهران، 1386ش، ص 329 به بعد)، اين احتمال را مطرح کرده اند که پسران بسطام ما ارتباطی با آن خاندان داشته باشند. از آنجا که شماری از افراد آن خاندان ظاهرا علائق غاليانه داشته اند، شايد آنچه در اين مقاله گفته شد برای اثبات چنين احتمالی کارساز باشد.
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶ ساعت ۱۸:۳۴
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت

سید مهدی
۱۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۷:۴۵
کار پژوهشی خوبی را انجام داده اید متشکرم داشتم در باره کتاب های طب باصطلاح اسلامی تا قرن ششم تحقیقی می کردم و با توجه به اینکه حدود پانزده تا شانزده نفر از فهرست نجاشی و طوسی در باره طب کتاب دارند ، و هنگام بررسی و ارزیابی این کتاب ها وکتاب های دیگر آنها احتمال زیادی دارد که این کتاب ها معمولا تجربه شخصی خودشان بوده است که نوشته اند مطلب شما زاویه خوبی برایم باز کرد که در این باره نیز نگاهی داشته باشم

ان شاء الله بتوانم در این باره مطلبی عرضه کنم موفق باشید
آراد
۲۵ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۰
آه چه کشف عجیبی؟! حال برفرض اثبات این سخن، چند دارو و خاصیت برای گیاهان و غذاها و نمک و دیگر مفرداتی که در سخنان دیگران نیز دیده ایم چه ارتباطی با غلو به معنایی که شما پنداشته اید دارد؟ کجای این کتاب مقامی ناشایست و فراتر از حد به معصومین نسبت داده اند؟! این طور که شما علمتان را بر حدسیات و گمان چیده اید غیر از این هم انتظاری نیست!! اینکه برفرض، غلات، مکتبشان را به جناب مفضل و دیگران نسبت داده اند رد بر هر کلامی از این هاست؟! و دیگر اینکه تکلیفتان را مشخص کنید اگر اصل کتاب را ساخته و پرداخته کسی می شمارید پس قاعدتا به سند روایاتش نباید بپردازید، زیرا معنا ندارد اصل نوشته ای را ساختگی و دروغ می دانید آن گاه به محتویاتش نمره می دهید؟!! عجب از شما که ادعای علمتان گوش فلک را کر کرده ولی در واقع مقلدین بی چون و چرای دیگران هستید!!
علی
۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۰:۴۸
سلام علیکم بسیار عالی تحقیقات جناب عالی در مورد منابع غلات به تنقیح روایات شیعه بسیار کمک کرده است. حقیقت بسیاری از منابع و احادیث نامعتبر و مجعول با تحقیقات شما بر ملا شد. تشکر