آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۲٫۰۴۷٫۴۰۶ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۷۹ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۰۸۵
بازدید از این یادداشت : ۴٫۴۵۶

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p />
تقديم به مادرم

کتابی که تحت عنوان اثبات الوصية و منسوب به مسعودي، بارها منتشر شده، کتابی است که ريشه نسخه آن و در نتيجه هويت آن روشن نيست و هيچ سندی عنوان، نام مؤلف و اصالت نسخه و تداول آنرا گواهی نمی دهد. بنابراين ما با کتابی سر و کار داريم که اصلا معلوم نيست چه زمانی پرداخته شده و وسيله چه کسی و يا کسانی نوشته شده است. گرچه کتاب به نام مسعودي مورخ منتشر شده، اما روشن است که وجود اين انتساب ريشه در هيچ گواهی روشنی ندارد. ظاهرا برای اولين بار، در دوره صفوی از اين کتاب و اين انتساب سخن به ميان می آيد[1]. البته بنابر گواهی نجاشی در رجال، مسعودي مورخ که او را حسب الظاهر، دانشمندی امامی می داند، رساله ای به نام اثبات الوصية داشته که متأسفانه به دليل محدوديت اطلاعات ما از مسعودی و محدوديت منابع درباره او نمی توان درباره اين انتساب بحثی کرد. اطلاعاتی که درباره مسعودي در اختيار است، بيشتر متکی است بر مطالبی که خود او در دو کتاب مروج الذهب و التنبيه والاشراف درباره خود می گويد و در اين دو کتاب هم وی اسامی شماری از کتابهای ديگر خود را نام می برد که در آن ميان شماری از کتابها با علائق شيعی توأم است. اما با اين وصف او نامی از اثبات الوصية در کتابهای خود نمی برد. البته اين مسئله دليلی بر عدم درستی انتساب کتابی به اين نام به او نمی تواند باشد. به احتمال قوی منبع اصلی اطلاعات نجاشی درباره مسعودي، ابوالمفضل شيباني بوده که ادعا می کرده با مسعودي ملاقات کرده بوده است. البته از عبارت نجاشی بر نمی آيد که وی شناختی مستقل از مسعودي نداشته و بر عکس در عبارت او تعبيری هست که نشان می دهد وی شناخت مستقلی هم از مسعودی داشته است. در آغاز عبارت نجاشی را درباره مسعودي نقل می کنيم:

- رجال النجاشي- النجاشي ص 254 :

"علي بن الحسين بن علي المسعودي أبو الحسن الهذلي له كتاب المقالات في أصول الديانات ، كتاب الزلف ، كتاب الاستبصار ، كتاب سر الحياة ، كتاب نشر الاسرار ، كتاب الصفوة في الامامة ، كتاب الهداية إلى تحقيق الولاية ، كتاب المعالي في الدرجات ، والابانة في أصول الديانات ، رسالة إثبات الوصية لعلي بن أبي طالب عليه السلام ، رسالة إلى ابن صعوة المصيصي ، أخبار الزمان من الامم الماضية والاحوال الخالية ، كتاب مروج الذهب ومعادن الجوهر ، كتاب الفهرست . هذا رجل زعم أبو المفضل الشيباني رحمه الله أنه لقيه واستجازه وقال : لقيته . و بقى هذا الرجل إلى سنة ثلاث وثلاثين وثلاثمائة."

همانطور که می بينيم در رجال نجاشی، رساله مسعودي با عنوان رسالة إثبات الوصية لعلي بن أبي طالب عليه السلام آمده است و اين رساله ارتباطی با موضوع اثبات تسلسل وصايت و دلائل امامان و نيز ذکر اوصياء، به طوری که وضعيت کتاب اثبات الوصية است، ندارد. بنابر اين اصولا اين دو کتاب ارتباطی با هم ندارند. دانشمند محترم جناب آقای سيد محمد جواد شبيري زنجاني[2]، به دليل عدم درستی انتساب کتاب اثبات الوصية موجود، اصلا در انتساب اين رساله هم در عبارت نجاشی ترديد کرده اند و آنرا ناشی از آن دانسته اند که نجاشی کتاب اثبات الوصية را که به يک علي بن الحسين المسعودي ديگری ظاهرا منسوب بوده، به مسعودي مؤرخ نسبت داده است. اين در حالی است که شاهدی در دست نيست که اصلا کتاب اثبات الوصية موجود در اختيار نجاشی بوده و يا او شناختی از آن داشته است تا سبب چنين خلطی گردد. به هر حال بسيار عجيب است که به دليل قطعی بودن عدم انتساب کتاب اثبات الوصية موجود، در انتساب اين رساله به مسعودي که وسيله نجاشی و احتمالا با گواهی ابوالمفضل شيباني بوده، ترديد کنيم. مسعودی کتابهايی با مضامين شيعی داشته و از آن جمله هم همين رساله بوده است.

از ديگر سو از ظواهر عبارات نجاشی به روشنی پيداست که او مسعودي مؤرخ را می شناخته اما در واقعيت داشتن اينکه ابوالمفضل شيباني او را ديده باشد، به دليل عدم اعتمادی که عموما به او داشته، با عبارت "هذا رجل زعم أبوالمفضل" ترديد خود را بيان کرده است. تعبير "هذا رجل..." برخلاف نظر آقای شبيري دليلی بر نشناختن مسعودي از سوی نجاشی نيست. بر عکس خود نشان از اين می دهد که نجاشی او را استقلالا می شناخته ولی در اينکه ابوالمفضل او را ديده باشد، ترديد داشته است.

آقای شبيري در عين حال به تأکيد معتقدند که مسعودي ظاهرا برخلاف نظر نجاشی، ابدا امامی مذهب و يا شيعی نبوده است؛ بلکه قرائنی نيز بر تسنن وی ارائه می دهند. البته اگر گواهی نجاشی و ابن ادريس (احتمالا به تبع نجاشی) در دست نبود، شايد امامی بودن مسعودی چندان مورد توجه قرار نمی گرفت؛ اما ما علاوه بر نام او در رجال نجاشی، گواهی های روشنی بر تمايلات شيعی و حتی امامی او در کتابهايش در اختيار داريم.

در مورد مذهب مسعودي، جای ديگری بحث کرده ام[3]، اما اينجا اشاره وار بگويم که مضامين شيعی در کتابهای مسعودی، بارها مورد توجه محققان قرار گرفته است. به ويژه برخی مطالب او در دو کتاب موجودش و نيز عناوين شماری از آثارش، آشکارا نوعی پايبندی به افکار اماميه را نشان می دهد. حتی وی کتابی درباره نام امامان قطعيه داشته است؛گرچه ما از نوع برداشت او از تفکر شيعی و امامی اطلاع زيادی نداريم. اما در مجموع به سبک برخی از مؤرخان می کوشد، عقايد شخصی خود را چندان با روايت تاريخ آميخته نکند. او با وجود اينکه اعتقادات شيعی امامی از نقطه نظر کلامی و فقهی را بازتاب نمی دهد، اما اين امر دليلی بر رد ادعای امامی بودن او نيست، بلکه وجود امامی مذهبانی با گرايشات وسيعتر غير فقهی/کلامی، احتمالا مانند شخصيت ابن نديم[4] در موارد ديگر هم گزارش شده است. وضعيت جوامع امامی در نيمه نخست سده چهارم هنوز ناروشنتر از آن است که تنوعهای فکری و فرهنگی آنان را به دليل تحولات بعدی انديشه اماميه، به کلی ناديده بگيريم و رد کنيم. مسلما او يک دانشمند سنی و با عقايد سنتی در چارچوب اهل سنت نيست و از نوع رويکرد او گرايش به افکار معتزلی و شيعی که می تواند گرايش امامی را مجموعا بازتاب دهد، قابل استنباط است. عقايد او نوعی تشيع امامی نزديک به مذهب زيدی را نشان می دهد که برخاسته از گرايش کلی او به تشيع اعتزالی است. مسعودی در دوران تحولات اوليه مذهب اماميه و دوران پيش از تثبيت آن می زيسته و نمی توان او را به عنوان دانشمندی امامی در دوران تثبيت اماميه، يعنی دوران پس از شيخ مفيد مطرح کرد. وی نماينده گرايشی از گرايشهای امامی دورانش بوده و به ويژه به دليل آنکه متخصص فقه و يا کلام نبوده و بيشتر يک مؤرخ و جغرافی دان بوده، در بيان مسائل مربوط به امامت و يا مباحث ديگر بيشتر به مذهب "عام" گرايش داشته است. بسياری از کاتبان و دولتمردان و دانشمندان علوم تاريخ و علوم غير دينی را در سده چهارم می شناسيم که گرايشی شيعی شبيه مسعودی را بازتاب می دهند. از نام و نسب مسعودي هم بر می آيد که او احتمالا با خاندانی شيعی مرتبط بوده است. بعيد هم نيست که فرض کنيم مسعودي گرچه در اصل متعلق به خاندانی امامی مذهب بوده و کتابهايی هم در اين زمينه نوشته بوده، اما تحصيلات و آموزش او امامی نبوده و به تدريج فرهنگ عمومی جامعه خود را متناسب با نوشته های بعديش منعکس می کرده است.

در مورد ادعای روايت نعماني، صاحب الغيبة از مسعودي مؤرخ، تذکر اين نکته نيز مفيد است که روايت نعماني از شخصی به نام "علي بن الحسين المسعودي"، گرچه در متن کنونی الغيبة ديده می شود، اما قطعی نيست. شايد لقب مسعودي در پاره ای از اين اسناد بعدا به نسخه های کتاب الحاق شده باشد. وانگهی اگر قبول کنيم که نجاشی دقيقا از محتوای کتاب الغيبة نعماني اطلاع داشته و در نسخه او از کتاب الغيبة که نسخه گواهی شده مهمی بوده[5]، لقب مسعودي در پاره ای از اين اسناد آمده بوده، بعيد است که نجاشی در شرح حال مسعودي مورخ، به روايت ابوالمفضل شيباني از او اشاره کند و آن را با تعبير "زعم" همراه کند، اما به روايت نعماني از مسعودي اشاره ای نکند؛ به ويژه اينکه اشاره به اين مورد برای مرتبط کردن مسعودي به اماميه بسيار مهم بوده است. باز به همين ترتيب احتمالی که آقای سيد جواد شبيری برای وجود دو مسعودي، يکی شيعی و ديگری سنی و از يکی از محققان رجال شناس معاصر نقل کرده اند، نيز جدا محل ترديد است و نياز به قرائن قوی تری دارد.

به هر روی انتساب اثبات الوصية موجود به مسعودي، احتمالا ريشه در عنوان شدن اين کتاب در ضمن نام کتابهای او در رجال نجاشی دارد. اين در حالی است که دقت در بخشهای تاريخی و با تعبير درست تر "تصورات تاريخی" اثبات الوصية و مقايسه آنها با کتابهای مسعودي به روشنی گواه بر اين است که فراتر از برداشتهای ويژه اعتقادی، اصولا انتساب اين مطالب به او غير ممکن است. مطالب تاريخی درباره انبيا در کتاب اثبات الوصية بيشتر متکی بر پاره ای مطالب با اهداف فرقه ای است که با اشتباهات فراوان توأم است و حتی با روايات کتابهای قصص الأنبياء و کتابهای المبتدأ رسمی هم در مواردی سازگاری ندارد. آشکارا پاره ای از مطالب اين کتاب در اين موضوعات با آنچه مسعودي در کتابهای خود بيان کرده، ناسازگار است و آنچه درباره شاهان ايرانی در اثبات الوصية گفته می شود، نشان دهنده بی اطلاعی و نا آگاهی نويسنده کتاب از تاريخ و عاميانه بودن منابع اطلاعات اوست؛ چيزی که با شناخت نسبتا وسيع مسعودی نسبت به شاهان ايران قبل از اسلام و دسترسی او به منابع مهم در اين زمينه، ابدا سازگار نيست. اثبات الوصية تنها موردی نيست، که به غلط کتابی به مسعودي منسوب می شود، بلکه کتاب اخبار الزمان هم که بارها به نام مسعودي منتشر شده، بی ترديد از او نيست و تنها روايتی از کتاب مؤلفی به نام الوصيفي/ ابن وصيف شاه است[6].

کتاب اثبات الوصية بدين ترتيب کتابی است با اهداف خاص مذهبی که نويسنده آن با بهره وری از افسانه های مربوط به سرگذشت انبياء و تاريخ افسانه ای بشر، خواسته است نوعی "تصوير تاريخی" را از نقطه نظر شيعی و متکی بر بحث "وصيت" ارائه دهد. اين تصوير پردازی تاريخی و متکی بر بحث وصيت، البته سابقه کهنه تری در تشيع دارد و به ويژه از سوی گرايشات غلو، مورد تحول و نظريه پردازی قرار گرفته است. نويسندگان مختلفی هم در موضوع وصيت و اوصياء کتاب نوشته اند که احتمالا کتاب اثبات الوصية روايتی از بخشی از اين نوشته هاست. جالب اينکه مسعودی هم در کتابهای خود به اين موضوع توجه داشته است.

البته آنچه در اين باره گفتيم، بيشتر در مورد بخش نخست کتاب اثبات الوصية صادق است. توضيح اينکه در کتاب اثبات الوصية بخش نخست (نک: اثبات الوصية، تا صفحه 97) که شايد جزء نخست آن را تشکيل می دهد، احتمالا از نويسنده اوليه ای است که مطالب بخش دوم تنها به نسخه او اضافه شده و يا دست کم از بخش دوم مطالب الحاقی در متن کميت بيشتری پيدا کرده است. تفکيک مطالب اين دو بخش به گونه ای است که چنين برداشتی را امکان پذير می کند. در بخش نخست پيوستگی مطالب به گونه ای است که احتمال اضافات بعدی، جز در مواردی که احاديثی از امامان نقل می شود، کمتر به ذهن خطور می کند و احتمالا بخش نخست از يک کتاب شبه تاريخی که از دقت نقلهای تاريخی، دست کم در مقايسه با برخی ديگر از مؤرخان حرفه ای برخوردار نبوده، يکجا اخذ و با الحاق چند مطلب کوتاه يکجا در مقدمه کتاب اثبات الوصية و به احتمال بيشتر، منبع آن قرار گرفته است.

اين توضيح کلی در اينجا مناسب است که در موضوع واحد، در بسياری از مواقع چنين مرسوم بوده که نويسندگان متعدد پی در پی کتابی يگانه ای را صرفا با اضافه کردن و يا حذف مطالبی روايت می کرده اند و بدين وسيله يک عنوان به چندين تن منسوب می شده و کتابهای متعددی با عناوين کم و بيش مشابه ساخته می شده است. اين شيوه که کاملا تداول آن در ميان محدثان هم گواهی شده، شيوه ای تأليف کتاب قلمداد می شده که در آن گاهی حتی شيوه های مشروعی مانند تأليف بر اساس "استخراج نويسی" هم رعايت نمی شده و مطالب جديد نويسندگان در کنار مطالب نويسندگان قديم بدون تمايز قرار می گرفته و بدين ترتيب متن اوليه تحول می يافته و تأليفات متعددی با يک ريشه نخستين توليد می شده است. عدم تمايز مطالب و اَسناد، طبعا ايجاد مشکلاتی می کرده و تشخيص روايات اضافی از روايات نويسنده قبلی را، گاه حتی ناممکن می کرده است. البته در مواردی که روايات جديد دقيقا با شيوه های معمول محدثان از روايات قبلی تمايز داده می شده، اين مشکل وجود نداشته است. اما احتمالا بيشتر به دلايل مذهبی و يا به دليل تدليس در متون روايی، گاه عمدا اين تمايزها در نظر گرفته نمی شده و لذا مطالب الحاقی به نام نويسنده اصلی قلمداد می شده است. حک و اصلاحات و ارائه الحاقات و حذف پاره ای از موارد، بيشتر به دلايل مذهبی و به روز کردن مطالب کتاب مشهوری بوده که از آن طريق امکان دفاع از تفکری مذهبی فراهم می شده است. در مورد مطالبی که مستقيما عنوان حديث نداشته، البته اعمال اين روش و عدم ذکر منابع اوليه بسيار مرسوم بوده و کتابها بر پايه کتابهای قبلی تدوين می شده و اضافات و يا حذفها و اصلاحاتی به منظور به روز کردن مطالب و يا وفق دادن آن با عقايد نويسنده کنونی صورت می گرفته است. به نظر من کتاب اثبات الوصية هم، چنين متنی است و متکی است بر چند متن پيشين درباره وصيت و ذکر اوصياء. توضيح اين مسئله در پی می آيد؛ اما پيش از آن توجه به دو نکته ديگر هم مفيد است:

با توجه به آنچه گذشت، دليلی نداريم اصلا اين کتاب را اثبات الوصية بخوانيم، چرا که هيچ گواهی تاريخی برای تسميه اين کتاب به اين اسم وجود ندارد و شايد تسميه کتاب به اين اسم ناشی از نسبت مزعوم آن به مسعودي بوده که رساله ای به نام اثبات الوصية به نام او ثبت شده است. به ويژه اينکه در اين کتاب، يعنی در بخش دوم متن تنها از مسئله وصايت سخن نرفته، بلکه کتاب بيشتر به يک تاريخ امامان و به کتابهای دلائل الأئمة و اثبات النصوص شباهت دارد. بنابراين موضوع اصلی کتاب، و در واقع بخش اصلی کتاب، ارتباطی با بحث تسلسل وصيت و يا تأکيد بر آن ندارد.

نکته ديگر اينکه، اين کتاب تعلق خاطری به جريانات غاليانه عصر پايانی دوران امامان و يا عصر غيبت صغرا ندارد و بيشتر به محافل عمومی امامی تعلق نشان می دهد؛ گرچه در بخش دوم پاره ای از مفاهيم به کار رفته که بی ترديد نشان از غاليانه بودن پاره ای از منابع کتاب دارد. فی المثل در اين کتاب از مفهوم "باب" به گونه ای سخن می رود که در سنت نصيری شناخته شده است. نويسنده اين مفهوم را در کنار "حجت" و ظاهر و باطن به گونه کاملا روشنی برخاسته از سنت غلات به کار می برد (به طور خاص، نک: عبارت مهم او در ص 123، چاپ بيروت). اما با اين وصف در بخشهای ديگر و در ذيل نام امامان از ابواب سخنی نمی رود و اين نشان می دهد که اين متن متشکل از متون مختلف بوده و هر يک تحت تأثير منبعی ويژه بوده است. نمونه ديگر اينکه در اين کتاب فی المثل ديده می شود که چگونه نسبت به جريان يونس بن عبدالرحمان حمله می شود و در مقابل از گرايشی غاليانه در تشيع حمايت می شود (نک: ص 234)؛ اما در عين حال در يک روايت ديگر غلات مفوضه را رد می کند(ص 276).

نگاهی به اسناد و منابع کتاب هم به روشنی گواه بر اين است که کتاب به شيوه درست محدثان تدوين نشده و اگر مشکلات آن ناشی از نسخه های کتاب نباشد، بايد گفت که اين مشکلات برخاسته از تعدد منابع شکل دهنده متن موجود است و از اينرو نمی توان به سادگی از اسناد و مطالب آن، زمان و يا هويت مؤلف را تشخيص داد[7]. در اينجا به پاره ای از مطالب در خصوص منابع کتاب اشاره می کنيم:

1- به طور روشنی پيداست که بخش دوم بيشتر متکی است بر روايات عبدالله بن جعفر الحميري؛ به احتمال قوی کتابهای دلائل و غيبت او. و نيز: روايات مکرر از علان الکلابي (الکليني) و اسحاق نخعي که اين دو نيز از مؤرخان عصر آخرين امامان هستند.

2- از يک کتاب دلائل در نبوت پيامبر اکرم نام می برد که به روايت مشايخ ثقات است و در 200 برگ بوده است (ص 124).

3- بخشی از روايات اين کتاب درباره مشخصات تک تک امامان برگرفته از نسخه ای از کتابهای تاريخ الأئمة[8] و احتمالا تحت تأثير کتاب الأنوار منسوب به ابن همام اسکافي بوده است.

4- روايت به صورت "حدثنی" از العباس بن محمد بن الحسن (کذا: الحسين) از محمد بن الحسين از صفوان بن يحيی (ص 214). اما در جاهای ديگر می گويد: وروي عن العباس بن محمد عن أبيه (ص 216 و 217).

5- روايت به صورت "حدثنا" از حميري (ص 259، 283) اما در جای ديگر روايت از عبدالله بن جعفر الحميري به صورت : وروي ( مانند: ص 217).

6- روايت با يک واسطه از سهل بن زياد الآدمي (ص 220).

7- روايت از علي بن ابراهيم به صورت: وروي (ص 237).

8- روايتی با اين آغاز: فحدث ابوعبدالله محمد بن أحمد القاضي الحلبي قال حدثني الخضر بن محمد البزاز وکان شيخا مستورا ثقة يقبله القضاة والناس (ص 251).

9- روايتی با اين آغاز: وروی احمد بن محمد بن قابند اذ (کذا: مابنداذ) الکاتب الاسکافي قال: تقلدت (ص 252).

10- از کسانی مستقيما روايت می کند که ادعا شده در پايان زمان امام هادي حضور داشته اند (ص 257).

11- روايت از سعد بن عبدالله اشعري به صورت: وروي (ص 259).

12- روايت از اسحاق بن محمد (النخعي) به صورت: وروی (ص 260).

13- روايت از علان الکلابي (الکليني) به صورت: حدثني (ص 262 و 275) اما در مورد ديگر روايت از او با يک واسطه (ص 260).

14- روايت از محمد بن عمر الکاتب، به صورت "وحدث"، و او از علي بن محمد بن زياد الصيمري داماد جعفر بن محمود الوزير و ستايش از او (ص 263). نيز روايت از الصيمري با عبارت: وروی عن علي بن محمد بن زياد الصيمري (ص 270): 3 روايت و يا به صورت: عن علي بن... (ص 282).

15- روايت سعد بن عبدالله از علان بن محمد الکلابي از اسحاق نخعي (ص 266). نيز روايت علان از محمد بن يحيی (ص 274).

16- در صفحه 272: قال المؤلف لهذا الکتاب روی لنا الثقات من مشايخنا (ص 272).

17- نيز روايتی با اين آغاز: وروی جماعة من الشيوخ العلماء منهم علان الکلابي وموسی بن محمد الغازي وأحمد بن جعفر بن محمد بأسانيدهم (ص 272). در جای ديگر: وحدثنی موسی بن محمد (ص 274).

18- روايتی با اين آغاز: وحدثنی حمزة بن نصر غلام أبي الحسن(ع).

19- از يکی از معاصران امام عسکري با يک واسطه مطلبی نقل می کند (ص 275).

20- روايت از جعفر بن محمد بن مالک به صورت: وعن (ص 275).

21- رواياتی از عباد بن يعقوب الأسدي (ص 280).

22- روايتی از ابوالحسن (کذا: ابوالحسين) محمد بن جعفر الأسدي (ص 285)، بدون اشاره به شيوه آن.

در پايان نسخه موجود، ظاهرا از سوی نويسنده، سال تأليف کتاب ربيع الأول 332ق گفته شده و نيز اشاره به سن و سال امام غائب، تقريبا 77 سال شده است(ص 287) و پس از آن هم در پايان کتاب می نويسد که: "وقد ترکنا بياضا لمن يأتي بعدنا..."(نک: توضيح در اين باره پس از اين).

به نظر ما آشفتگی اسناد و نقد درونی متن به خوبی نشان دهنده اين نکته است که اين اسناد و مطالب به بيش از يک منبع متکی است و همه آنها به يک نويسنده مربوط نمی شود. بنابراين بايد راهی ديگر برای تشخيص نويسنده/نويسنده های اين متن جستجو کرد. بدين منظور به بررسی چند متن ديگر می پردازيم:

کتاب الأوصيای ابن ابی العزاقر الشلمغاني[9]:

نجاشی در رجال کتابی با عنوان کتاب الأوصياء به شلمغاني نسبت می دهد[10]. مسعودي هم در کتاب التنبيه والاشراف (ص 343) به کتاب او در وصيت اشاره می کند و می گويد از آن در کتاب المقالات في اصول الديانات خود نقل کرده بوده است. از اين کتاب نقلهای زيادی در منابع باقی مانده است. مهمترين آنها نقلهای شيخ طوسي در الغيبة[11] و نيز نقلهای نويسنده دلائل الامامة و نقلهای حسين بن حمدان الخصيبي در الهداية الکبری است که برای بحث ما بی نهايت مفيد هستند. در اينجا نقلهای شيخ طوسی و قسمتی از پيش و پس آن را نقل می کنيم:

- الغيبة- الشيخ الطوسي ص 244 - 247:

"وروي أن بعض أخوات أبي الحسن عليه السلام كانت لها جارية ربتها تسمى نرجس فلما كبرت دخل أبو محمد عليه السلام فنظر إليها فقالت له : أراك يا سيدي تنظر إليها ؟ فقال : إني ما نظرت إليها إلا متعجبا . أما إن المولود الكريم على الله تعالى يكون منها ثم أمرها أن تستأذن أبا الحسن عليه السلام في دفعها إليه ففعلت فأمرها بذلك.

وروى علان الكليني ، عن محمد بن يحيى ، عن الحسين بن علي النيشابوري الدقاق ، عن إبراهيم بن محمد بن عبد الله بن موسى بن جعفر عليهما السلام ، عن السياري قال : حدثني نسيم ومارية قالت : لما خرج صاحب الزمان عليه السلام من بطن أمه سقط جاثيا على ركبتيه ، رافعا سبابته نحو السماء ، ثم عطس فقال : الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله عبدا داخرا لله غير مستنكف ولا مستكبر ، ثم قال : زعمت الظلمة أن حجة الله داحضة ، ولو أذن لنا في الكلام لزال الشك.

وروى علان بإسناده أن السيد عليه السلام ولد في سنة ست وخمسين ومائتين من الهجرة بعد مضي أبي الحسن بسنتين .

وروى محمد بن علي الشلمغاني في كتاب الاوصياء قال : حدثني حمزة ابن نصر غلام أبي الحسن عليه السلام عن أبيه قال : لما ولد السيد عليه السلام تباشر أهل الدار بذلك فلما نشأ خرج إلي الامر أن أبتاع في كل يوم مع اللحم قصب مخ وقيل إن هذا لمولانا الصغير عليه السلام .

وعنه قال: حدثني الثقة ، عن إبراهيم بن إدريس قال : وجه إلي مولاي أبو محمد عليه السلام بكبش وقال : عقه عن ابني فلان وكل وأطعم أهلك ففعلت ، ثم لقيته بعد ذلك فقال لي : المولود الذي ولد لي مات ، ثم وجه إلي بكبشين وكتب : بسم الله الرحمن الرحيم عق هذين الكبشين عن مولاك وكل هنأك الله وأطعم إخوانك ، ففعلت ولقيته بعد ذلك فما ذكر لي شيئا.

وروى علان قال : حدثني ظريف أبو نصر الخادم قال : دخلت عليه - يعني صاحب الزمان عليه السلام - فقال لي : علي بالصندل الاحمر فقال : فأتيته به فقال عليه السلام : أتعرفني ؟ قلت : نعم قال : من أنا ؟ فقلت : أنت سيدي وابن سيدي فقال : ليس عن هذا سألتك . فال ظريف: فقلت جعلني الله فداك فسر لي ، فقال : أنا خاتم الاوصياء ، وبي يدفع الله البلاء عن أهلي وشيعتي.

جعفر بن محمد بن مالك قال : حدثني محمد بن جعفر بن عبد الله عن أبي نعيم محمد بن أحمد الانصاري قال : وجه قوم من المفوضة والمقصرة كامل بن إبراهيم المدني إلى أبي محمد عليه السلام ، قال كامل : فقلت في نفسي: أسأله لا يدخل الجنة إلا من عرف معرفتي وقال بمقالتي ، قال : فلما دخلت على سيدي أبي محمد عليه السلام نظرت إلى ثياب بياض ناعمة عليه ، فقلت في نفسي : ولي الله وحجته يلبس الناعم من الثياب ويأمرنا نحن بمواساة الاخوان وينهانا عن لبس مثله . فقال : متبسما : يا كامل وحسر عن ذراعيه : فإذا مسح أسود خشن على جلده ، فقال : هذا لله وهذا لكم ، فسلمت وجلست إلى باب عليه ستر مرخى ، فجاءت الريح فكشفت طرفه فإذا أنا بفتى كأنه فلقة قمر من أبناء أربع سنين أو مثلها . فقال : لي يا كامل بن إبراهيم ، فاقشعررت من ذلك وألهمت أن قلت : لبيك يا سيدي فقال : جئت إلى ولي الله وحجته وبابه تسأله هل يدخل الجنة إلا من عرف معرفتك وقال بمقالتك ؟ فقلت : إي والله ، قال : إذن والله يقل داخلها ، والله إنه ليدخلها قوم يقال لهم الحقية ، قلت : يا سيدي ومن هم ؟ قال : قوم من حبهم لعلي يحلفون بحقه ولا يدرون ما حقه وفضله . ثم سكت صلوات الله عليه عني ساعة ثم قال : وجئت تسأله عن مقالة المفوضة ، كذبوا ، بل قلوبنا أوعية لمشية الله ، فإذا شاء شئنا ، والله يقول : ( وما تشاؤون إلا أن يشآء الله ). ثم رجع الستر إلى حالته فلم أستطع كشفه ، فنظر إلي أبو محمد عليه السلام متبسما فقال : يا كامل ما جلوسك ؟ وقد أنبأك بحاجتك الحجة من بعدي ، فقمت وخرجت ولم أعاينه بعد ذلك . قال أبو نعيم : فلقيت كاملا فسألته عن هذا الحديث فحدثني به".

اين مجموعه روايات گرچه برخی از آنها به کتاب الأوصياء شلمغاني منسوب شده، اما در اثبات الوصية هم ديده می شود و شباهت نظم آنها ميان دو کتاب الغيبة و کتاب اثبات الوصية، نشان از آن دارد که منبع شيخ طوسي، کتابی بوده که با کتاب اثبات الوصية ارتباط مستقيم داشته است. بدين ترتيب می توان احتمال داد که نويسنده اثبات الوصية، بخشی از کتاب خود را بر اساس متن کتاب الأوصيای شلمغاني قرار داده بوده است.

البته در الغيبة شيخ طوسی، روايت ديگری هم از کتاب الأوصياء شلمغاني ديده می شود که در اثبات الوصية نيامده است.

- الغيبة- الشيخ الطوسي ص 343 :

"وروى الشلمغاني في كتاب الاوصياء : أبو جعفر المروزي قال : خرج جعفر بن محمد بن عمر [ و ] وجماعة إلى العسكر ورأوا أيام أبي محمد عليه السلام في الحياة ، وفيهم علي بن أحمد بن طنين ، فكتب جعفر بن محمد بن عمر [ و ] يستأذن في الدخول إلى القبر فقال له علي بن أحمد : لا تكتب إسمي فإني لا أستأذن ، فلم يكتب إسمه ، فخرج إلى جعفر . " أدخل أنت ومن لم يستأذن".

در مورد ديگر ، عبدالکريم ابن طاووس در فرحة الغري روايتی از کتاب الوصية، نام ديگر همان کتاب الأوصيای شلمغاني، نقل می کند که آن نقل هم با اندکی تفاوت با عنوان "وروي" در اثبات الوصية ديده می شود[12].

- فرحة الغري از عبدالكريم ابن طاووس ص 153 :

"قال صاحب ( الوصية ) محمد بن علي الشلمغاني: إنه دفن بظهر الكوفة وقد كان فيما أوصى إلى الحسن ان يحفر حيث تقف الجنازة ، فإنك تجد خشبة محفورة ، كان نوح ( عليه السلام ) حفرها ليدفن فيها".

ابن طاووس در فرج المهموم هم[13]، روايتی از کتابی با عنوان کتاب الأنبياء والأوصياء نقل می کند که در آن از اوصياء از آدم تا مهدي سخن رفته بوده است و آن را به محمد بن علي نسبت می دهد. قطعا اين محمد بن علي اشاره به شلمغاني دارد[14]. اين روايت با اندکی تفاوت در اثبات الوصية ديده می شود[15].

- فرج المهموم، ص 111 :

"( فصل ) في مدح مولانا علي بن الحسين عليهما السلام المنجم بعد ظهور الحجة عليه ذكر محمد بن علي مؤلف كتاب ( الانبياء والاوصياء ) من آدم الى المهدي عليهما السلام في حديث ما هذا لفظه ، وروي ان رجلا اتى علي ابن الحسين عليهما السلام وعنده اصحابه فقال عليه السلام من الرجل قال أنا رجل منجم قائف عراف فنظر إليه ثم قال هل ادلك على رجل قد مر منذ دخلت علينا في اربعة آلاف عالم قال من هو قال اما الرجل فلا اذكره ولكن ان شئت اخبرتك بما اكلت وادخرت في بيتك قال اخبرني فقال عليه السلام اكلت في بيتك هذا اليوم حيسا وادخرت عشرين دينارا منها ثلاثة دنانير وازنة فقال الرجل اشهد انك الحجة العظمى والمثل الاعلى وكلمة التقوى فقال عليه السلام له وانت ص‍ديق امتحن الله قلبك بالايمان فاثبت."

مورد ديگر در مورد نقل از کتاب شلمغاني، البته بدون اشاره به نام کتاب، به کتاب الرجعة حسن بن سليمان الحلي، موسوم به مختصر بصائر الدرجات مربوط می شود:

- مختصر بصائر الدرجات از الحسن بن سليمان الحلي ص 161 :

"ومن كتاب ابي جعفر محمد بن علي الشلمغاني باسناده إلى ابي هاشم قال كنت عند ابي محمد عليه السلام يعني العسكري فسأله محمد بن صالح الارمني عن قول الله عزوجل ( واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ) فقال أبو محمد ( ع ) ثبتت المعرفة ونسوا الموقف وسيذكرونه ولولا ذلك لم يدر احد من خالقه ولا من رازقه."

اين روايت در اثبات الوصية ديده می شود[16]. اين نقل به احتمال قوی به کتاب الأوصيای شلمغانی تعلق دارد.

اما مهمترين نقلها از شلمغاني در موضوع وصيت و موضوعات مرتبط به کتابش، در دلائل الامامة ديده می شود. در اين کتاب يک دسته روايات از ابوالمفضل شيباني ديده می شود که در آن شيباني با يک واسطه از شلمغاني که گاهی نامش تنها به صورت محمد بن علي آمده، روايت می کند. اما از ديگر سو بنابر گزارش نجاشی، ابوالمفضل شيباني مدعی بوده که در معلثايا، مخفيگاه شلمغاني او را ديده بوده و از او روايت کتابهايش و به احتمال قوی از جمله کتاب الأوصياء را داشته است. بنابراين روايت او با يک واسطه از کتاب الأوصيای شلمغانی گرچه از لحاظ اصول روايت اصول و متون حديثی بعيد نيست، اما به هر حال به ويژه در متنی مانند دلائل الامامة قابل تأمل است. ما در اينجا تنها نمونه هايی از روايات دلائل الامامة را از شلمغاني نقل می کنيم:

- دلائل الامامة، ص 174 - 176:

"وحدثني أبو المفضل محمد بن عبد الله قال : حدثني أبو النجم بدر ابن الطبرستاني قال : حدثني أبو جعفر محمد بن علي قال : روي عن أبي جعفر الثاني ( عليه السلام ) أنه قال : أقبل أمير المؤمنين ( عليه السلام ) ومعه أبو محمد الحسن وسلمان الفارسي ، فدخل المسجد ، فجلس واجتمع الناس حوله ، إذ أقبل رجل حسن الهيئة واللباس ، فسلم على أمير المؤمنين وجلس ، ثم قال : يا أمير المؤمنين ، أسألك عن ثلاث مسائل ، إن أجبتني عنهن علمت أن القوم ركبوا منك ما حظر عليهم ، وارتكبوا إثما يوبقهم في دنياهم وآخرتهم ، وإن تكن الاخرى علمت أنك وهم شرع. فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : سلني عما بدا لك . قال : أخبرني عن الرجل إذا نام أين تذهب روحه ؟ وعن الرجل كيف يذكر وينسى ؟ وعن الرجل كيف يشبه ولده الاعمام والاخوال ؟ فالتفت أمير المؤمنين إلى أبي محمد ( عليهما السلام ) فقال : يا أبا محمد ، أجبه . فقال ( عليه السلام ) : أما ما سألت من أمر الرجل أين تذهب روحه إذا نام ، فإن روح معلقة بالريح ، والريح معلقة بالهواء إلى وقت ما يتحرك صاحبها لليقظة ، فإن أذن الله برد الروح إلى صاحبها جذبت تلك الروح الريح ، وجذبت تلك الريح الهواء ، فرجعت الروح فاسكنت في بدن صاحبها ، وإن لم يأذن الله برد تلك الروح على صاحبها جذب الهواء الريح ، فجذبت الريح الروح ، فلم ترد إلى صاحبها إلى وقت ما يبعث . وأما ما ذكرت من أمر الذكر والنسيان ، فإن قلب الرجل في حق ، وعلى الحق طبق ، فإن صلى عند ذلك على محمد وآل محمد صلاة تامة انكشف ذلك الطبق عن ذلك الحق ، فانفتح القلب وذكر الرجل ما كان نسي ، وإن لم يصل على محمد وعلى آل محمد ، أو انتقص من الصلاة عليهم ، انطبق ذلك الطبق فأظلم القلب ، ونسي الرجل ما كان ذكر . وأما ما ذكرت من أمر المولود يشبه أعمامه وأخواله ، فإن الرجل إذا أتى أهله يجامعها بقلب ساكن ، وعرق هادئة ، وبدن غير مضطرب ، اسكنت تلك النطفة في جوف الرحم وخرج الولد يشبه أباه وأمه ، وإن هو أتاها بقلب غير ساكن ، وعروق غير هادئة ، وبدن مضطرب ، اضطربت النطفة ، ووقعت في اضطرابها على بعض العروق ، فإن وقعت على عرق من عروق الاعمام أشبه الولد أعمامه ، وإن وقعت على عرق من عروق الاخوال أشبه الولد أخواله . فقال الرجل : أشهد أن لا إله إلا الله ، ولم أزل أشهد بها ، وأشهد أن محمدا ( صلى الله عليه وآله ) رسوله ، ولم أزل أشهد بها ، وأشهد أنك وصي رسوله، القائم بحجته ( وأشار إلى أمير المؤمنين ( عليه السلام ) ولم زأل أشهد بها وأشهد أنك وصيه ، القائم بحجته ( وأشار إلى الحسن ( عليه السلام ) وأشهد أن الحسين بن علي ابنك ، القائم بحجته بعد أخيه ، وأشهد أن علي بن الحسين القائم بأمر الحسين ، وأن محمد بن علي القائم بأمر علي بن الحسين ، وأشهد أن جعفر بن محمد القائم بأمر محمد بن علي ، وأشهد أن موسى بن جعفر القائم بأمر جعفر بن محمد ، وأشهد أن علي ابن موسى القائم بأمر موسى بن جعفر ، وأشهد أن محمد بن علي القائم بأمر علي بن موسى ، وأشهد أن علي بن محمد القائم بأمر محمد بن علي ، وأشهد أن الحسن بن علي القائم بأمر علي بن محمد ، وأشهد أن رجلا من ولد الحسن بن علي لا يسمى ولا يكنى حتى يظهر أمره ، فيملاها قسطا وعدلا كما ملئت جورا ، والسلام عليك يا أمير المؤمنين ورحمة الله وبركاته . وقام فمضى ، فقال : أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : اتبعه فانظر أين يقصد ؟ قال فخرج الحسن في أثره . قال : فما كان إلا أن وضع رجله خارج المسجد ، فما أدري أين أخذ من الارض ، فرجعت إلى أمير المؤمنين ( عليه السلام ) فأعلمته ، فقال : يا أبا محمد ، أتعرفه ؟ قلت : الله ورسوله وأمير المؤمنين أعلم . قال : هو الخضر ( عليه السلام ).

اين روايت در اثبات الوصية عينا ديده می شود[17].

- دلائل الامامة، ص 189 - 190:

"وحدثني أبو المفضل محمد بن عبد الله ، قال : حدثني أبو النجم بدر ابن الطبرستاني ، قال حدثني أبو جعفر محمد بن علي الشلمغاني ، عمن حدثه عن أبي جعفر ( عليه السلام ) . قال : لما ولد الحسين ( عليه السلام ) هبط جبرئيل في ألف ملك يهنون النبي بولادته ، وكان ملك يقال له ( فطرس ) في جزيرة من جزائر البحر بعثه الله في أمر من اموره فأبطأ عليه ، فكسر جناحه وأزاله عن مقامه ، وأهبطه إلى تلك الجزيرة ، فمكث فيها خمسمائة عام ، وكان صديقا لجبرئيل ، فلما مضى قال له : أين تريد ؟ قال له : ولد للنبي مولود في هذه الليلة ، فبعثني الله في ألف ملك لاهنئه . قال : احملني إليه لعله يدعو لي . فلما أدى جبرئيل الرسالة ونظر النبي إلى فطرس ، قال له : يا جبرئيل ، من هذا ؟ فأخبره بقصته فالتفت إليه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) فقال : امسح جناحك على المولود . يعني الحسين ( عليه السلام ) ، فمسح جناحه فعاد إلى حالته ، فلما نهض قال له النبي ( صلى الله عليه وآله ) : الزم أرض كربلاء وأخبرني بكل مؤمن رأيته زائرا إلى يوم القيامة . قال : فذلك الملك يسمى ( عتيق الحسين ( عليه السلام ) ).

اين روايت هم با کمی تغيير در الفاظ در اثبات الوصية ديده می شود[18].

- دلائل الامامة، ص 209 :

"وحدثني أبو المفضل محمد بن عبد الله ، قال : حدثني أبو النجم بدر ابن الطبرستاني ، قال : حدثني أبو جعفر محمد بن علي عليهما السلام (کذا: اما عليه السلام زائد است، بلکه او الشلمغاني است) قال : روي عن أبي خالد الكابلي أنه قال : كنت أقول بمحمد بن الحنفية فلقيني يحيى بن ام الطويل فدعاني إلى علي ابن الحسين ( عليه السلام ) ، فامتنعت عليه ، فقال لي : ما يضرك أن تقضي حقي بأن تلقاه لقية واحدة ! فصرت معه إليه ، فوجدته ( عليه السلام ) جالسا في بيت مفروش بالمعصفر ملبس الحيطان وعليه ثياب مصبغة ، فلم اطل عنده ، فلما نهضت قال لي : صر إلينا في غد إن شاء الله . فخرجت من عنده . فقلت ليحيى : أدخلتني إلى رجل يلبس المصبغات ! وعزمت أن لا أرجع إليه ، ثم فكرت أن رجوعي غير ضائر ، فصرت إليه في الوقت فوجدت الباب مفتوحا ، ولم أر أحدا فهممت بالرجوع ، فناداني من داخل الدار : ادخل . ثلاثة أصوات فظننت أنه يريد غيري ، فصاح : يا كنكر ، ادخل . وهذا الاسم كانت امي سمتني به ، ولم يسمعه منها احد غيري ، فدخلت إليه فوجدته جالسا في بيت مطين ، على حصير بردي ، وعليه قميص كرابيس، فقال لي : يا أبا خالد ، إني قريب عهد بعرس ، وإن الذي رأيت بالامس من آلة المرأة ، ولم أحب خلافها . فما برحت ذلك اليوم من عنده حتى أراني الاعاجيب ، فقلت بإمامته ، وهداني الله به وعلى يديه." و نيز يک روايت پس از آن که هر دو در اثبات الوصية ديده می شود[19].

نمونه های ديگر از دلائل الامامة در اين صفحات است: ص 296، 305، 307، 326- 328، 349، 383، 388 تا 394، 401، 410. جز با يک استثنا همگی اين احاديث در اثبات الوصية نيز ديده می شوند.

در کتاب الهداية الکبری البته از شلمغاني نامی نيامده، اما روايات مشترکی ميان اين کتاب با کتاب اثبات الوصية ديده می شود که شباهت اسناد و طريقه روايت به گونه ای است که ارتباط وثيقی ميان بخشهايی از دو کتاب نسبت به يکديگر را الزامی می کند. در اينجا دو بخش از الهداية الکبری را نقل می کنيم؛ گرچه اسناد و مطالب با تحريفات و تصحيفات زيادی آمده است:

- الهداية الكبرى از الحسين بن حمدان الخصيبي صفحة 355 -364 :

"قال الحسين بن حمدان: حدثني من زاد في اسماء من حدثني من هؤلاء الرجال الذين اسميهم وهم غيلان (کذا: علان) الكلابي ، وموسى بن محمد الرازي ، واحمد بن جعفر الطوسي عن حكيمة ابنة محمد بن علي الرضا ( عليه السلام ) ، قال : كانت تدخل على ابي محمد ( عليه السلام ) فتدعو له ان يرزقه الله ولدا وانها قالت دخلت عليه فقلت له كما كنت اقول ، ودعوت له كما كنت ادعو فقال يا عمة ، اما الذي تدعين الى الله ان يرزقنيه يولد في هذه الليلة وكانت ليلة الجمعة لثمان ليال خلت من شهر شعبان سنة سبع وخمسين ومائتين من الهجرة فاجعلي افطارك عندنا فقالت يا سيدي ما يكون هذا الولد العظيم قال الي نرجس يا عمة قالت يا سيدي ما في جواريك أحب الي منها فقمت ودخلت عليها ففعلت كما كانت تفعله فخاطبتني بالسندية فخاطبتها بمثلها وانكببت على يديها فقبلتها فقالت فديتك فقلت لها : بل انا فداءك وجميع العالمين فانكرت ذلك مني فقلت : تنكرين ما فعلت فان الله سيهب لك بهذه الليلة سيدا في الدنيا والآخرة وهو فرج المؤمنين فاستحيت مني فتأملتها فلم ار فيها اثر حمل فقلت لسيدي ابي محمد ( عليه السلام ) ما ارى لها اث حمل فتبسم وقال : انا معاشر الاوصياء لا نحمل في البطون وانما نحمل في الجيوب ولا نخرج من الارحام وانما نخرج من الفخذ الايمن من امهاتنا لاننا نور الله الذي لا تناله الدناسات فقلت له : يا سيدي قد اخبرتني في هذه الليلة يلد ففي اي وقت منها قال طلوع الفجر يولد المولود الكريم على الله ان شاء الله تعالى قالت حكيمة : فقمت وافطرت ونمت بالقرب من نرجس وبات أبو محمد ( عليه السلام ) في صفة بتلك الدار التي نحن فيها فلما اتى وقت صلاة الليل قمت ونرجس نائمة ما بها أثر حمل فاخذت في صلاتي ثم اوترت فانا في الوتر فوقع في نفسي ان الفجر قد طلع ودخل بقلبي شئ فصاح أبو محمد ( عليه السلام ) من الصفة لم يطلع الفجر يا عمة فاسرعت في الصلاة وتحركت نرجس فدنوت منها ضممتها الي وسميت عليها ، ثم قلت لها : هل تحسين بشئ ، قالت نعم ، فوقع علي سبات لم اتمالك معه ان نمت ووقع علي حكيمة ، مثل ذلك فلم انتبه الا بحس سيدي المهدي وضجة ابي محمد يقول يا عمة هاتي ابني الي فقد قبلته فكشفت عن سيدي إليه التسليم فإذا هو ساجد ملتقي الارض بمساجده وعلى ذراعه الايمن مكتوب ( جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل كان زهوقا ) فضممته الي فوجدته متضرعا فلففته بثوب وحملته الى ابي محمد ( عليه السلام ) فاخذه واقعده على راحته اليسرى وجعله راحته اليمنى على ظهره وادخل لسانه في فيه ومريده على ظهره ومفاصله وسمعه ثم قال ، تكلم يا بني فقال : اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله وأن عليا أمير المؤمنين ولم يزل يعد الائمة ( عليهم السلام ) حتى بلغ الى نفسه ودعا لاولياءه على يده بالفرج ثم احجم فقال أبو محمد ( عليه السلام ) : يا عمة اذهبي به الى امه لتسلم عليه واتيني به فمضت به إليها فسلمت عليه وردته إليه ، ثم وقع بيني وبين ابي محمد كالحجاب فلم ار سيدي فقلت لابي محمد : يا سيدي اين مولاي فقال : اخذه من هو احق به منك فإذا كان في اليوم السابع فاننا فلما جاء اليوم السابع اتيت وسلمت وجلست فقال لي ( عليه السلام ) هلمي ابني فجئت سيدي وهو في ثياب صفر ففعل به كفعله الاول وجعل لسانه في فيه ثم قال : تكلم يا بني فقال : اشهد ان لا إله إلا الله واثنى بالصلاة على محمد وأمير المؤمنين والائمة حتى وقف على أبيه ، ثم قرأ ( ونريد ان نمن على الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم في الارض ونري فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون ) ثم قال اقرأ يا بني ما انزل الله على انبيائه ورسله فابتدأ بصحف شيث ، وابراهيم ، قرأها بالسريانية ، وصحف ادريس ، ونوح ، وهود ، وصالح ، وتوراة موسى ، وانجيل عيسى ، وقرآن جده رسول الله ( صلى الله عليه وآله وعليهم اجمعين ) ، ثم قص قصص النبيين والمرسلين الى عهده فلما كان بعد اربعين يوما دخلت الى ابي محمد إليه التسليم فإذا بمولانا صاحب الزمان القائم إليه التسليم يمشي في الدار فلم أر أحسن وجها من وجهه ولا لغة افصح من لغته فقال لي أبو محمد ( عليه السلام ) : هذا المولود الكريم على الله عز وجل قلت له يا سيدي له اربعون يوما وانا ارى من امره ما ارى فقال ( عليه السلام ) : وتبسم يا عمة اما علمت انا معاشر الاوصياء ننشو في اليوم ما ينشو غيرنا بالجمعة وننشو في الجمعة ما ينشو غيرنا في السنة فقمت إليه وقبلت رأسه وانصرفت فعدت تفقدته فلم اره فقلت لسيدي ابي محمد ( عليه السلام ) ما فعل مولانا فقال : يا عمة استودعناه للذي استودع موسى ( عليه السلام ) . وعن موسى ابن محمد ، انه قال : قرأ المولود على ابي محمد فصحح قراءته فما زاد فيه ولا نقص فيه حرفا.

وعنه عن ابي محمد جعفر بن محمد بن اسماعيل الحسني عن ابي محمد ( عليه السلام ) قال لما وهب لي ربي مهدي هذه الامة ارسل ملكين فحملاه الى سرادق العرش حتى وقف بين يدي الله فقال له مرحبا بعبدي المختار لنصرة ديني واظهار امري ومهدي خلقي آليت اني بك آخ ذ وبك اعطي وبك اغفر وبك اغذب اردداه ايها الملكان على ابيه ردا رفيقا وبلغاه انه في ضماني وكنفي وبعيني الى ان احق به الحق وازهق الباطل ويكون الدين لي واصبا .

وعنه عن غيلان الكلابي ، عن محمد بن يحيى ، عن الحسين بن علي النيسابوري الدقاق ، عن ابراهيم بن محمد بن عبد الله بن موسى بن جعفر ( عليه السلام ) : قال : حدثني نسيم ومارية قالا : لما خرج صاحب الزمان ( عليه السلام ) من بطن امه سقط جاثيا على ركبتيه قائما لسبابتيه ثم عطس وقال : الحمد لله رب العالمين وصل اللهم على سيدنا محمد وآله عبدا ذاكرا لله غير مستنكف ولا مستكبر ، ثم قال : زعمت الظلم ان حجة الله داحضة لو اذن لنا بالكلام لزال الشك .

وعنه عن حمزة بن نصر غلام ابي الحسن منه السلام قال : لما ولد السيد المهدي ( عليه السلام ) تباشر اهل الدار لذلك فلما نشا خرج الامران ابتاع في كل يوم مع اللحم مخ قصب وقيل لي ان هذا لمولاي الصغير ( عليه السلام ) . وعنه عن الحسن بن محمد بن جمهور ، عن البشار ابن ابراهيم بن ادريس صاحب ثقة ابي محمد ( عليه السلام ) قال : وجه الي مولاي أبو محمد كبشين وقال اعقرهما عن ابي الحسن ( عليه السلام ) وكل واطعم اخوانك ففعلت ثم لقيته بعد ذلك فقال : المولود الذي ولد لي مات ثم وجه لي باربع اكبشة وكتب إليه : بسم الله الرحمن الرحيم اعقر هذه الاربعة اكبشة عن مولاك وكل هناك الله ففعلت ولقيته بعد ذلك فقال لي : انما استر الله يا بني الحسن وموسى لولده محمد مهدي هذه الامة والفرج الاعظم .

وعنه عن غيلان الكلابي قال حدثني نسيم خادم ابي محمد ( عليه السلام ) ، قال : قال صاحب الزمان المهدي ( عليه السلام ) وقد دخلت عليه بعد مولده بليلة فعطست عنده فقال يرحمك الله ففرحت بكلامه لي بالطفولية ودعائه لي بالرحمة فقال لي : ابشرك ان العطاس ، قلت بلى يا مولاي فقال : هو امان من الموت لثلاثة ايام .

وعنه عن غيلان الكلابي قال : حدثني أبو نصر طريف خادم سيدي ابي محمد ( عليه السلام ) قال : دخلت على صاحب الزمان إليه التسليم ، فقال يا طريف علي بالصندل الاحمر فاتيته به ، فقال : اتعرفني قلت : نعم ، قال : من انا قلت : مولاي وابن مولاي قال : ليس عن هذا اسالك قلت : جعلني الله فداك عما سألتني ، قال : انا خاتم الاوصياء وبي يرفع الله البلاء عن اهلي وشيعتي القوام بدين الله .

وعنه عن جعفر بن محمد بن مالك الفزاري الكوفي عن محمد بن جعفر بن عبد الله بن ابي نعيم عن ابي احمد الانصاري قال : وجه قوم من المؤمنين والمقصرة كامل بن ابراهيم المدني المعروف بصناعة ابي محمد بسامرا الى الناجية في امرهم قال : كامل بن ابراهيم فقلت في نفسي لا يدخل الجنة الا من عرف معرفتي ، وقال مقالتي قال فلما دخلت على سيدي ابي محمد ( عليه السلام ) نظرت عليه ثيابا بيضاء ناعمة فقلت في نفسي ولي الله وحجة الله يلبس الناعم من الثياب ويامر بمواساة إخواننا وينهى عن لبس مثله فقال : مبتسما يا كامل وحسر عن ذراعيه فإذا هو مسح خشن فقال هذا والله اهدى لكم فخجلت وجلست الى باب ستر مرخي فجاءت الريح فكشفت طرفه فإذا بفتى كانه فلقة قمر من ابناء اربعة عشر فقال : كامل ابن ابراهيم ، فاقشعريت من ذلك والهمت وقلت : لبيك لبيك يا سيدي فقال : جئت الى ولي الله وحجته تريد تسأله هل يدخل الجنة الا من عرف معرفتي وقال مقالتي : فقلت اي والله فقال : إذا والله يقول داخلها ليدخلها خلق كثير قوم يقال لهم الحافية قلت سيدي : ومن هم قال قوم من حبهم الى امير المؤمنين يحلفون بحقه ولا يدرون ما فضله ثم سكت ( عليه السلام ) وقال : وجئت تسأله عن المفوضة كذبوا بل قلوبنا اوعية لمشيئة الله فإذا شاء الله شيئا شئنا والله يقول ما تشاؤون الا ان يشاء الله ثم رجع الستر الى حاله فلم اكشفه فنظر الي أبو محمد ( عليه السلام ) وتبسم وقال : يا كامل بن ابراهيم ، ما جلوسك وقد أنباك المهدي والحجة بعدي بما كان في نفسك وجئت تسألني عنه قال فنهضت واخذت الجواب الذي اسررته في نفسي من الامام المهدي ولم القه بعد ذلك ، قال أبو نعيم : فلقيت كاملا فسألته عن هذا الحديث فحدثني به عن آخ ره بلا زيادة ولا نقصان .

وعنه عن احمد بن محمد بن عيسى بن بصير (کذا: عن ابن ابی نصر) قال : دخلت على الرضا ( عليه السلام ) ومعي صفوان بن يحيى وابو جعفر ( عليه السلام ) ، عنده وله ثلاث سنين فقلت له جعلنا فداك ان حدث لك حادث فمن بعدك فقال ابني هذا واومى إليه .

وعنه عن الحسن بن محمد بن جمهور عن ابراهيم بن مهزيار عن أخيه علي بن مهزيار عن فضالة ، عن عمر بن ابان عن حمران بن اعين ، قال : سالت أبا جعفر ( عليه السلام ) ، عن قول الله : ( مثل نوره كمشكاة فيها مصباح ) ، الآية فقال المصباح هو الامام يتكلم بصغر سنه بالوحي .

وعنه عن محمد بن جمهور عن اسماعيل بن علي عن زيد بن خالد عن زرارة بن اعين قال : قلت لابي عبد الله الصادق ( عليه السلام ) ، جعلت فداك ما تقول في قول الله ( لانذركم به ) ومن بلغ تأويل أي شئ يعني عن بلوغ الامام قال : قلت فما بلوغه قال : أربع سنين .

وعنه بهذا الاسناد عن حمران بن اعين ، عن ابي حمزة الثمالي ، قال : قلت لابي جعفر الباقر ( عليه السلام ) المهدي ، بكم يبلغ قال : ان الله بعث عيسى بن مريم بنبوة ورسالة وكتاب وشريعة وله سنتان وما يضر الامام صغر سنة وقد قام عيسى بن مريم ( عليه السلام ) بالرسالة وله ثلاث سنين وتكلم بالمهد واوتي الكتاب والنبوة بثلاثة ايام .

وعنه عن سعد بن (کذا: عن) محمد بن احمد ، عن ابي هاشم داود بن القاسم الجعفري ، قال : سمعت ابا الحسن العسكري ( عليه السلام ) يقول الخليفة من بعدي الحسن ابني فكيف لكم بالخلف من الخلف ، قلت : ولم جعلت فداك قال انكم لا ترون شخصه ولا يحل لكم قلت فكيف نذكره ، قال قولوا الحجة من آل محمد ( عليه السلام ) .

وعنه عن محمد بن علي ، عن محمد بن احمد بن عيسى بن عبد الله بن ابي خدان (با تحريفات متعدد)، عن المفضل بن عمر ، قال : سمعت ابا عبد الله ( عليه السلام ) ، يقول : اياكم التبويه والله ليغيبن مهديكم سنين من دهركم يطول عليكم وتقولون اي وليت ولعل وكيف وتمحصه الشكوك في انفسكم حتى يقال مات وهلك وياتي واين سلك ولتدمعن عليه اعين المؤمنين ولتتكفؤون كما تتكفا السفن في امواج البحر ولا ينجو الا من اخذ الله ميثاقه بيوم الذرو وكتب بقلبه الايمان وايده بروج منه وليرفعن له اثنتا عشرة راية مشبهة لا يدرون امرها ما تصنع ، قال المفضل : فبكيت وقلت كيف يصنع اولياؤكم فنظر الى الشمس دخلت في الصفة قال : يا مفضل ترى هذه الشمس قلت : نعم ، قال والله أمرنا أنور وابين منها وليقال المهدي في غيبته مات ويقولون بالولد منه واكثرهم يجحد ولادته وكونه وظهوره اولئك عليهم لعنة الله والملائكة والرسل والناس اجمعين . وعنه عن الحسن بن عيسى عن محمد بن علي ، عن جعفر ، عن ابي الحسن بن موسى بن جعفر ( عليهم السلام ) قال : إذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله في اديانكم لا يزيلكم احد عنها فتهلكوا لا بد لصاحب الزمان من هذا الامر من غيبة حتى يرجع عنه من كان يقول فيه فرضا وانما هو محنة من الله يمتحن بها خلقه قلت : يا سيدي من الخامس من ولد السابع ، قال عقولكم تصغر عن هذا ولكن ان تعيشوا فسوف تذكرون قلت : يا سيدي فنموت بشك منه ، قال انا السابع ، وابني علي الرضا الثامن ، وابنه محمد التاسع ، وابنه علي العاشر ، وابنه الحسن حادي عشر ، وابنه محمد سمي جده رسول الله وكنيته المهدي الخامس بعد السابع ، قلت : فرج الله عنك يا سيدي ، كما فرجت عني .

وعنه عن محمد بن يحيى الفارسي ، عن محمد بن علي الصيرفي ، عن ابراهيم بن هاشم ، عن فرات بن احنف ، عن سعيد ابن المسيب ، عن زادان ، عن سلمان الفارسي ، قال : قال امير المؤمنين ( عليه السلام ) : فذكر المهدي القائم ( عليه السلام ) ، والله ليغيبن حتى يقول الجهال : ما بقي لله في آل محمد من حاجة ، ثم يطلع طلوع البدر في وقت تمامه والشمس في وقت اشراقها فتقر عيون وتعمى عيون .

وعنه عن الحسن ، عن محمد بن الحسن ، عن عمر بن يزيد ، عن الحسن بن ابي الربيع الهمداني ، عن اسحاق عن اسد بن ثعلبة ، قال لقيت ابا جعفر الباقر ( عليه السلام ) ، فسألته عن هذه الآية ( فلا اقسم بالخنس الجوار الكنس ) قال : امام يغيب سنة ستين ومائتين ثم يبدو كالشهاب الثاقب فان ادركت زمانه قرت عيناك .

وعنه عن الحسن بن محمد بن جمهور ، عن علي بن اسماعيل ، عن هارون بن مسلم بن سعدان بن مسعدة بن صدقة ، عن ابي عبد الله الصادق ( عليه السلام ) ، في خطبة له مع كميل بن زياد " اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة على خلقه يهديهم الى دينك ويعلمهم علمك لئلا تبطل حجتك وليقل اتباع اوليائك وشيعتهم بعد إذ هديتهم الى امام ظاهر مشهود ليس بمطاع ومكتمن خائف مغمور يترقب أو غائب عن الناس في حال غيبته لم يغب عنهم امره ونهيه ومثوبة علمه فآياته في قلوب المؤمنين مثبتة فهم بها عاملون " .

وعنه عن الحسن بن جمهور عن ابيه ، عن محمد بن عبد الله بن مهران الكرخي عن ماهان الابلي ، عن جعفر بن يحيى الرهاوي ، عن سعيد بن المسيب ، عن الاصبغ بن نباتة ، قال دخلت على أمير المؤمنين ( عليه السلام ) فوجدته مفكرا ينكت في الارض قلت : يا مولاي مالي اراك مفكرا قال : في مولود يكون من ظهر الحادي عشر من ولدي وهو المهدي الذي يملاها عدلا وقسطا كما ملئت جورا وظلما يكون له غيبة يضل بها اقواما ، ويهدي بها آخرين اولئك خيار هذه الامة مع ابرار هذه العترة فقلت : ثم ماذا : قال : يفعل الله ما يشاء ، من الرجعة البيضاء والكرة الزهراء ، واحضار الانفس الشح والقصاص والاخذ بالحق والمجازاة بكل ما سلف ثم يغفر الله لمن يشاء .

وعنه عن النصر ابن محمد بن سنان الزاهري ، عن يونس بن ظبيان ، عن المفضل بن عمر ، عن الصادق ( عليه السلام ) وهم عنده جمع كثير قد امتلا بهم مجلسه ظاهره وباطنه وقد قام الناس إليه ، فقالوا : يا ابن رسول الله ان الله جل وعلا يقول : ( ما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ) ولسنا نامن غيبتك عنا الى رضوان الله ورحمته فبين لنا اختيار الله اختيار من هذه الامة لنلزمه ولا نفارقه فقال " ان الله عز وجل اختار من الايام الجمعة ومن الليالي ليلة القدر ومن الشهور شهر رمضان واختار جدي رسول الله من الرسل واختار منه عليا واختار من علي الحسن والحسين واختار من الحسين تسعة اثمة وتاسعهم قائمهم ظاهرهم وباطنهم وهو سمي جده وكنيته " .

وعنه عن الحسن بن مسعود ، ومحمد بن الجليل ، قال : دخلنا على سيدنا علي العسكري ( عليه السلام ) بسامرا وعنده جماعة من شيعته فسألناه عن اسعد الايام وانحسها فقال : لا تعادوا الايام فتعاديكم وسالناه عن معنى هذا الحديث فقال : معناه بين ظاهر وباطن ان السبت لنا والاحد لشيعتنا والاثنين لبني امية والثلاثاء لشيعتهم والاربعاء لبني العباس والخميس لشيعتهم والجمعة للمؤمنين ، والباطن ان السبت جدي رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) والاحد امير المؤمنين والاثنين الحسن والحسين والثلاثاء علي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد ، والاربعاء موسى بن جعفر ، وعلي بن موسى ، ومحمد بن علي وانا ، والخميس ابني الحسن والجمعة ابنه الذي تجتمع فيه الكلمة وتتم به النعمة ويحق الله الحق ويزهق الباطل ، فهو مهديكم المنتظر ثم قرأ : ( بسم الله الرحمن الرحيم بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين ) ثم قال : لنا والله هو بقية الله " .

وعنه عن محمد بن زيد عن عباد الاسدي عن الحسن بن حماد عن عباد بن نهيعة عن حذفة بن اليماني (با تحريفات مکرر) قال : سمعت رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) يقول اختبرني العباس ابني نفيله من ولدي مهديكم وقيل : ويل لبني العباس من ولدي مهديكم وهو الذي لا يسميه باسمه ظاهرا قبل قيامه الا كافر به .

وعنه عن علي بن الحسن بن فضالة ، عن الريان بن الصلت ، قال : سمعت الرضا ( عليه السلام ) ، يقول القائم المهدي بن الحسن لا يرى جسمه ولا يسمى باسمه احد بعد غيبته حتى يراه ويعلن باسمه ويسمعه كل الخلق فقلنا له : يا سيدنا وان قلنا صاحب الغيبة وصاحب الزمان والمهدي ، قال هو كله جايز مطلق وانما نهيتكم عن التصريح باسمه ليخفى اسمه عن اعدائنا فلا يعرفوه .

وعنه بهذا الاسناد عن الرضا ( عليه السلام ) انه قال : إذا رفع عالمكم وغاب من بين اظهركم فتوقعوا الفرج الاعظم من تحت اقدامكم."



- الهداية الكبرى از الحسين بن حمدان الخصيبي ص 364 - 367:

"وعنه عن جعفر بن احمد القصير ، عن صالح بن ابي حماد ، والحسين بن طريف جميعا ، عن بكر بن صالح ، عن عبد الرحمن بن سالم ، عن أبي بصير عن أبي عبد الله الصادق ( عليه السلام ) ، قال : قال ابي لجابر بن عبد الله الانصاري ان لي اليك حاجة فمتى يخف عليك ان اخلو بك واسالك عما شئت قال جابر : في اي الاوقات احببت يا سيدي فخلا به ابي في بعض الايام فقال له : يا جابر اخبرني عن اللوح الذي رأيته في يد امي فاطمة بنت رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) ، وما اخبرتك امي اي شئ مكتوب في اللوح قال جابر : اشهد بالله اني دخلت على امك فاطمة ( عليها السلام ) في حياة رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) فهناتها في ولادة الحسين ( عليه السلام ) ورأيت بيدها لوحا اخضر ظننت انه زمرد ورأيت كتابا ابيض شبه نور الشمس قلت لها بابي وامي يا بنت رسول الله ما هذا اللوح قالت : هذا اللوح هداه الله الى رسوله ( صلى الله عليه وآله ) فيه اسم ابي واسم بعلي واسماء ابنائي واسماء الاوصياء من ولدي واعطانيه ابي ليسرني بذلك ، قال جابر : ثم اعطتني اياه امك فاطمة فقرأته ونسخته فقال ابي فهل لك يا جابر : تعرضه علي ، قال : نعم ، فمشى ابي معه حتى انتهى الى منزل جابر فاخرج ابي صحيفة من ورق وقال : يا جابر انظر بكتابك لا قرأ عليك فنظر جابر بنسخته وقرأ ابي عليه فما خالف حرف لحرف فقال : جابر اشهد بالله هكذا مكتوب ، وهو : بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من الله العزيز الحكيم لمحمد نبيه ونوره وسفيره وحجابه ودليله نزل به الروح الامين من عند رب العالمين عظم يا محمد اسمائي واشكر نعمائي ولا تجحد آلائي انا الله لا إله إلا أنا من رجا غير فضلي وخاف غيري عذبته عذابا لا اعذبه احدا من العالمين فاياي فاعبد وعلي فتوكل اني لم ابعث نبيا فاكملت ايامه وانقضت مدته الا جعلت له وصيا واني فضلتك على الانبياء وفضلت وصيك على الاوصياء واكرمت شبليه وسبطيه حسنا وحسينا معدني علمي بعد انقضاء مدة ابيهما وجعلت الحسين بعد اخيه الحسن روحي واكرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة وهو افضل كل من استشهد واعلام درجة عندي وجعلت كلمته التامة معي وحجتي عنده بعترته اثبت وعاقبت اولهم سيد العابدين وزين اوليائي العارفين الماضين وابنه شبيه جده المحمود محمد الباقر لعلمي المعلن بحكمي سيهلك المرتابون في جعفر الصادق والراد عليه كالراد علي حقا مني لاكرمن مثوى جعفر ولاسر به اشياعه وانصاره واولياؤه تبيح به بعده فتنة عما احدس الا ان حبل فرضي لا ينقطع وحجتي لا تخفى واوليائي لا خوف عليهم ولا هم يحزنون الا من جحد واحد الجاحدين عند انقضاء مدة عبدي موسى وحبلي وخيرتي ان المكذب بكل اوليائي وعلي ابنه ناصري ومن اضع اعناق النبوة عليه وامنحه الاصطلاح الى جانب مخالفي حق القول مني لا أقرن عينه سري وحجتي على خلقي جعلت الجنة مثواه وشفعته سبعين من اهل بيته كل منهم استوجب النار واختم بالسعادة لابنه علي وليي وناصري والشاهد في خلقي واميني على وحيي واخرج منه الداعي الى سبيلي والخازن لعلمي ابنه الحسن ثم اكمل ذلك بابنه رحمة للعالمين عليه اكمال صفوة آدم ورفعة ادريس وسكينة نوح وكلم ابراهيم وشدة موسى وبهاء عيسى وصبر ايوب ستذل اوليائي في غيبته وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم ويقتلون ويحرقون ويكونون خائفين وجلين تضيق بهم الارض ويفتنون الويل والرناه في لسانهم ، اولئك اوليائي حقا بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس وبهم اكشف الزلازل وارفع الآصار والاغلال ، اولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة واولئك هم المهتدون . قال عبد الرحمن بن سالم : قال أبو بصير جدي لابي : لو لم تسمع يا بني في دهرك الا هذا الحديث لكفاك ، فصنه الا عن اهله .

وعنه عن محمد بن يحيى الفارسي عن ابي الحسين عن ابي (کذا) محمد بن جعفر الاسدي قال : حدثني احمد بن ابراهيم ، قال دخلت على ابراهيم بن خديجة بنت محمد بن علي الرضا ( عليه السلام ) في سنة اثنتين وستين ومائتين بالمدينة فكلمتها من وراء حجاب وسالتها عن ايمتها فسمت من انتم بهم ثم قالت فلان ابن الحسن بن علي فقلت لها جعلت فداك تقولين معاينة أو خبرا قالت : عن ابي محمد ( عليه السلام ) كتب به الى امه ، فقلت لها : وأين الولد ، قالت : مستور قلت الى من تفزع الشيعة قالت : الى الجدة ام الحسن ( عليها السلام ) قلت فمن اقتدى في وصيته الى امرأة فقالت : اقتدى بجده الحسين بن علي ، اوصى لاخته زينب ابنة علي في الظاهر فكل ما يخرج من علي بن الحسين ( عليه السلام ) من علم ينسب الى عمته زينب سترا على علي بن الحسين ( عليه السلام ) ثم قالت : انكم قوم اصحاب اخبار ما رويتم عن سابع سبعة ولد من الحسين بعد الخمسة من ولد امير المؤمنين يقسم ميراثه وهو حي فلما نشا صاحب الزمان ( عليه السلام ) نشا منشا آبائه ( عليهم السلام ) وقام بامر الله عز وجل سرا الا عن ثقاته وثقات آبائه.

وعنه عن محمد بن اسماعيل الحسني عن ابي الحسن صاحب العسكر احتجب عن كثير من الشيعة الا عن خواصه فلما افضى الامر الى ابي الحسن ( عليه السلام ) كان يكلم الخواص وغيرهم من وراء الستر الا في الاوقات التي يركب فيها الى دار السلطان وانما ذلك مقدمة الا لغيبة صاحب الزمان ( عليه السلام ) [و] في تاسع عشر من الوقت توفي المعتمد وبويع لاحمد بن موفق ، وهو المعتضد في رجب في سنة تسعة وسبعين ومائتين في سنة تسعة وعشرين من الوقت توفي المعتضد وبويع لابنه علي المكتفي في شهر ربيع الآخر سنة تسعة وعشرين وهي سنة تسعة وثمانين من التاريخ وفي سنة خمسة وثلاثين من الوقت ، وتوفي المكتفي وبويع لجعفر المقتدر بالله بذي القعدة سنة خمسة وتسعين ومائتين".

اين دو بخش در الهداية الکبری تقريبا در هر مورد عينا در کتاب اثبات الوصية[20] هم ديده می شوند؛ تقريبا همان ترتيب و با همان عبارات و اسناد و تفاوتها شايد برخاسته از مشکلات نسخه ای هر دو کتاب باشد.

نکته جالب اينکه در پايان بخش دوم فوق که تنها با تفاوت چند سطر با پايان کتاب اثبات الوصية يکی است، عبارتی از سوی نويسنده الهداية الکبری آمده که به دليل مضمون نصيری آن در اثبات الوصية نيامده است: "وكانت كتبه ودلائله وتوقيعاته ( عليه السلام ) تخرج عل يد ابي شعيب محمد بن نصير بن بكر النميري البصري فلما توفي خرجت على يد جدته ام ابي محمد ( عليه السلام ) وعلى ابنه محمد بن عثمان.." اما به جای آن در پايان اثبات الوصية فهرست خلفای معاصر با غيبت صغری اندکی تکميل شده است و در چند سطر عبارات پايانی کتاب آمده که نشان می دهد تنها نويسنده، فهرست موجود در الهداية الکبری را تکميل کرده است. جالب اينکه در پايان نسخه موجود اثبات الوصية، نويسنده تصريح می کند که مقداری بياض قرار داده تا حوادث بعدی را آيندگان تکميل کنند[21]. درست همان کاری که خود با اصل اوليه الهداية الکبری کرده بوده است.

با اين وصف مسلم است که نويسنده الهداية الکبری از کتاب اثبات الوصية مطالب خود را اخذ نکرده است؛ اين امر از مقايسه ميان اين دو بخش و نيز موارد ديگر هر دو کتاب کاملا پيداست. کما اينکه بسيار بعيد است که نويسنده الهداية الکبری منبع اثبات الوصية باشد. اين امر هم با مقايسه روايات روشن می شود. در حقيقت شباهت مطالب و نظم اين دو کتاب در اين بخشها به دليل منبع مشترک آنها است که همانا کتاب الأوصيای شلمغاني بوده است. جالب اينکه برخی از رواياتی که در دو بخش پيشين نقل کرديم، در منابع ديگر فوق الذکر به عنوان روايات الشلمغاني قلمداد شده است. هم نويسنده اثبات الوصية و هم در سطح کمتری نويسنده الهداية الکبری بخش زيادی از روايات خود را مستقيما و به احتمال قوی با همان نظم، از کتاب الأوصيای شلمغانی اقتباس کرده بودند؛ بدون آنکه نامی از او بياورند. البته شلمغانی هم به نوبه خود رواياتش اقتباس شده از کتابهای ديگر غيبت بوده، اما در اسناد آشفته دو کتاب اثبات الوصية و الهداية الکبری، به دليل حذف شدنِ احتمالا عمدی نام شلمغاني (به دليل اتهاماتی که بر عليه او در جامعه شيعه وجود داشته و نيز اتهام او از سوی دولت عباسی و پاره ای از دولتمردان و خاندانهای حکومتگر)، مطالب و اسناد روايات گويای واقعيت منابع آنان نيست. به هر حال وجود روايات شلمغاني در کتاب اثبات الوصية با توجه به چند منبعی که ناقل آن دسته روايات هستند، به خوبی گواه آن است که يکی از منابع اصلی کتاب اثبات الوصية، همين کتاب شلمغاني بوده است. اما آيا می توان گفت که اساسا اثبات الوصية چيزی نيست جز نسخه ای از کتاب الأوصيای شلمغاني. با توجه به عدم وجود پاره ای از رواياتی که می دانيم جزء روايات کتاب شلمغاني بوده، در کتاب اثبات الوصية، اين احتمال تا اندازه ای دور به نظر می رسد. اما مهمتر از آن تاريخی است که در پايان کتاب اثبات الوصية آمده (سال 332ق)که اگر مربوط به مؤلف و نه کاتب کتاب اثبات الوصية باشد، طبعا با زمان اعدام شلمغاني در 322 ق (نک: مسعودي، التنبيه، همانجا) سازگار نيست و به زمانی پس از او مربوط می شود. در عين حال نکته ديگری هم وجود دارد که انتساب متن کنونی اثبات الوصية را به صورت متن کامل آن، به شلمغاني مشکل می کند. اين مسئله به دسته ای از روايات اين متن مربوط است که نه به شلمغاني بلکه به شخص ديگری منسوب شده اند. البته در کتاب اثبات الوصية نقلهايی از امثال حميري و مانند او ديده می شود که آنها هم در بيشتر موارد احتمالا مستقيما مورد مراجعه نويسنده اثبات الوصية بوده اند؛ اما در مورد منبعی به نام الصيمري، يعنی نويسنده ای که پس از اين معرفی می کنيم؛ وضعيت به گونه ای است که بعد تازه ای به مسئله انتساب کتاب اثبات الوصية می بخشد.

کتاب الأوصيای الصيمري:

ابن طاووس در مهج الدعوات از يک "کتاب الأوصياء وذكر الوصايا" تأليف "السعيد علي محمد بن زياد الصيمري" ياد می کند که نسخه کهنی از آنرا در اختيار داشته است. ابن طاووس اضافه می کند که در اين کتاب تاريخ 71 سال پس از ولادت امام غائب آمده است ونسخه اين کتاب در خزانه مصنف آن پس از وفاتش در سال 280ق يافت شده است. بعد هم درباره شخصيت الصيمري مطالبی را اضافه می کند. عبارت ابن طاووس در مهج الدعوات و نقلهای او از اين نسخه چنين است:

"فمن الخلفاء الذين أرادوا قتله المسمى بالمستعين من بني العباس، رويناه ذلك من كتاب الأوصياء ع و ذكر الوصايا تأليف السعيد علي محمد بن زياد الصيمري من نسخه عتيقة عندنا الآن فيها تاريخ بعد ولادة المهدي ص بإحدى و سبعين سنة ووجد هذا الكتاب في خزانة مصنفه بعد وفاته سنة ثمانين و مائتين و كان رضي الله عنه قد لحق مولانا علي بن محمد الهادي و مولانا الحسن بن علي العسكري ص و خدمهما و كاتبا و رفعا إليه توقيعات كثيرة . فصل: فقال في هذا الكتاب ما هذا لفظه: و لما هم المستعين في أمر أبي محمد ع بما هم و أمر سعيد الحاجب بحمله إلى الكوفة و أن يحدث عليه في الطريق حادثة انتشر الخبر بذلك في الشيعة فأفلقهم و كان بعد مضي أبي الحسن ع بأقل من خمس سنين فكتب إليه محمد بن عبد الله و الهيثم بن سبابة بلغنا جعلنا الله فداك خير أفلقنا و غمنا و بلغ منا فوقع بعد ثلاث يأتيكم الفرج قال فخلع المستعين في اليوم الثالث و قعد المعتز و كان كما قال. فصل: و روى أيضا الصيمري في كتاب المذكور في ذلك ما هذا لفظه: و حدث محمد بن عمر المكاتب (کذا: الکاتب) عن علي بن محمد بن زياد الصيمري صهر جعفر بن محمود الوزير على ابنته أم أحمد و كان رجلا من وجوه الشيعة و ثقاتهم و مقدما في الكتابة و الأدب و العلم و المعرفة قال: دخلت على أبي أحمد عبيد الله بن عبد الله بن طاهر و بين يديه رقعة أبي محمد ع فيها إني نازلت الله عز و جل في هذا الطاغي يعني المستعين و هو أخذه بعد ثلاث فلما كان في اليوم الثالث خلع و كان من أمره ما رواه الناس في إحداره إلى واسط و قتله. أقول: فهذا من أخبار مولانا الحسن العسكري ع مع المستعين و لم يذكر لفظ الدعاء الذي دعا به ع. فصل: و أما تعرض المسمى بالمهتدي من خلفاء بني العباس لمولانا الحسن العسكري ص فرويناه عن جماعة، منهم علي بن محمد الصيمري في كتابه الذي أشرنا إليه فقال ما هذا لفظه: سعد عن أبي هاشم قال كنت محبوسا عند أبي محمد ع في حبس المهتدي فقال لي يا أبا هاشم إن هذا الطاغية أراد أن يبعث بالله عز و جل في هذه الليلة و قد بتر الله عمره و جعله الله للمتولي بعده و ليس لي ولد سيرزقني الله ولدا و لطفه فلما أصبحنا سعت الأتراك على المهتدي و أعانهم العامة لما عرفوا من قوله بالاعتزال و القدر فقتلوه و نصبوا مكانه المعتمد و بايعوا له و كان المهتدي قد صحح العزم على قتل أبي محمد ع فشغله الله بنفسه حتى قتل و مضى إلى أليم عذاب الله. فصل: و روى الصيمري رضي الله عنه أيضا في كتابه المذكور و جماعة غيره حدثنا في حكم مولانا الحسن العسكري ص و تعريفه بقتل المسمى بالمهتدي من بني العباس قبل وقوع القتل فقال ما هذا لفظه: عن محمد بن الحسن بن شمون عمن حدثه قال كتبت إلى أبي محمد ع حين أخذه المهتدي يا سيدي الحمد لله الذي شغله عنا فقد بلغني أنه يتهدد شيعتك و يقول و الله لأجلينهم عن جديد الأرض فوقع بخطه ذلك أقصر لعمره عد من يومك هذا خمسة أيام فإنه يقتل في اليوم السادس بعد هوان و استخفاف و ذل يلحقه فكان كما قال ع . أقول و ربما يقال: إن بعض هذه الأحاديث لم يذكر فيها أن مولانا العسكري ص دعا على من حبسه أو تعرض به فإن لسان الحال يشهد أنه ع قدم الدعاء و الابتهال. فصل: و أما تعرض المعتمد من خلفاء بني العباس لمولانا الحسن العسكري ص فرواه جماعة فنذكر ما رواه علي بن محمد الصيمري رضوان الله عليه في الكتاب الذي أشرنا إليه فقال ما هذا لفظه: الحميري عن الحسن بن علي عن إبراهيم بن مهزيار عن محمد بن أبي الزعفران عن أم أبي محمد ع قالت قال لي يوما من الأيام تصيبي في سنة ستين و مائتين خرازة أخاف أن انكب منها نكتة قالت فأظهرت الجزع و أخذني البكاء فقال لا بد من وقوع أمر الله لا تجزعي فلما كان في صفر سنة ستين أخذها المقيم و المقعد و جعلت تخرج في الأحايين إلى خارج المدينة و تحبس الأخبار حتى ورد عليها الخبر حين حبسه المعتمد في يدي علي جرين و حبس جعفرا أخاه معه و كان المعتمد يسأل عليا عن أخباره في كل وقت فيخبره أنه يصوم النهار و يصلي الليل فسأله يوما عن الأيام عن خبره فأخبره بمثل ذلك فقال له امض الساعة إليه و أقرئه مني السلام و قل له انصرف إلى منزلك مصاحبا علي جرين فجئت إلى باب الحبس فوجدت حمارا مسرحا فدخلت عليه فوجدته جالسا و قد لبس خفه و طيلسانه و شاشه فلما رآني نهض فأديت إليه الرسالة فركب فلما استوى على الحمار وقف فقلت له ما وقوفك يا سيدي فقال لي حتى يجي‏ء جعفر فقلت إنما أمرني بإطلاقك دونه فقال لي ترجع إليه فتقول له خرجنا من دارة واحدة جميعا فإذا رجعت و ليس هو معي كان في ذلك ما لا خفاء به عليك فمضى و عادا فقال يقول لك قد أطلقت جعفرا لك لأني حبسته بجنايته على نفسه و عليك و ما يتكلم به و خلى سبيله فصار معه إلى داره. فصل: و ذكر الصيمري أيضا في كتابه المشار إليه في خروج مولانا الحسن العسكري ع من حبس المعتمد و ما قال له ع ما هذا لفظه: عن المحمودي قال رأيت خط أبي محمد ع لما خرج من حبس المعتمد يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ[22]."

مسلم است که ابن طاووس در انتساب اين کتاب به علي بن محمد بن زياد الصيمري به خطا رفته، چرا که فی المثل روايت الصيمری از الحميري ناممکن است و تازه بالعکس حميري به يک واسطه از او روايت می کرده است. می دانيم که عبدالله بن جعفر الحميري از محمد بن عمر (يا عمرو) الکاتب[23] از علي بن محمد الصيمري روايت دارد[24]. وانگهی ابن طاووس خود از اين کتاب نقل می کند که محمد بن عمر الکاتب از علي بن زياد نقلی داشته، پس چگونه باز اصل خود کتاب را به خود ابن زياد الصيمري نسبت می دهد. روشن است که در اينجا وی کتابی را در اختيار داشته که از جمله روايات آن، روايت/رواياتی هم از ابن زياد الصيمري ديده می شده، نه آنکه خود کتاب هم از او بوده باشد. بنابراين آن کتاب تأليف و يا دست کم بازنويسی کس ديگری بوده است. نکته جالب اينکه اين احاديث عينا در کتاب اثبات الوصية و تقريبا با همين ترتيب ديده می شود. البته در ميان اين احاديث، احاديث ديگری هم در اثبات الوصية هست که آنها را ابن طاووس به دليل عدم ارتباط با موضوعش نقل نکرده است[25].

در فرج المهموم ابن طاووس باز از کتاب صيمري نام برده می شود. اما توضيحات او در اينجا به گونه ای کارگشاست. وی کتاب الأوصياء را تأليفی معتمد نزد "اولياء" می خواند و می نويسد که آن را در اصل/نسخه کهنی يافته است که شايد در زمان مصنف آن کتابت شده است، اما تاريخ آن پاک شده است. وی می افزايد که در اين کتاب دلائل امامان و ولادت امام مهدي ذکر شده است. در عين حال ابن طاووس می گويد که اين کتاب روايت "الحسن بن جعفر الصيمري" است و مؤلف آن نيز علي بن محمد بن زياد الصيمري است. بنابراين ابن طاووس باز از همان کتابی سخن می گويد که در مهج الدعوات هم از آن نام برده است؛ اما در حالی که در مهج الدعوات، تنها نام علي بن محمد بن زياد الصيمري را به عنوان مؤلف برده، در مورد دوم، به روشنی گفته است که اين کتاب گرچه تأليف او بوده، اما روايت الحسن بن جعفر الصيمري بوده است.

عبارت ابن طاووس چنين است:

- فرج المهموم ابن طاووس، ص 36 -37 :

"( فصل ) فيما نذكره من دلالة النجوم على مولانا المهدي بن الحسن العسكري صلوات الله عليهما ذكرها بعض اصحابنا في كتاب الاوصياء وهو كتاب معتمد عند الاولياء وجدته في أصل عتيق لعله كتب في زمان مصنفه وقد د؟ ؟ تاريخه ، فيه دلالات الائمة وولادة المهدي صلوات الله عليهم رواه الحسن بن جعفر الصيمري ، ومؤلفه علي بن محمد بن زياد الصيمري وكانت له مكاتبات الى الهادي والعسكري وجوابهما إليه وهو ثقة معتمد عليه فقال ما هذا لفظه: حدثني أبو جعفر القمى ابن اخي احمد بن اسحق ابن مصقلة ، انه كان بقم منجم يهودي موصوفا بالحذق في الحساب فاحضره أحمد بن اسحق وقال له قد ولد مولود في وقت كذا وكذا فخذا لطالع واعمل له ميلادا فاخذ الطالع ونظر فيه وعمل عملا له ، فقال لاحمد لست أرى النجوم تدلني على شئ لك من هذا المولود بوجه الحساب ان هذا المولود ليس لك ولا يكون مثل هذا المولود الا لنبي أو وصي نبي وان النظر فيه يدلني على انه يملك الدنيا شرقا وغربا وبرا وبحرا وسهلا وجبلا حتى لا يبقى على وجه الارض احد إلا دان له وقال بولايته."

البته اين روايت در اثبات الوصية ديده نمی شود.

شايد اين نسخه به خط راوی آن يعنی شخصی به نام حسن بن جعفر الصيمري بوده است. احتمالا بر روی نسخه چنين آمده بوده: کتاب الأوصياء تأليف علي بن محمد بن زياد ، رواية الحسن بن جعفر الصيمري. با توجه به آنچه گذشت، احتمالا متنی که در اختيار ابن طاووس بوده، ريشه در متنی از ابن زياد الصيمري داشته که الحسن بن جعفر الصيمري که بنابر روايتی، شاگرد بلا واسطه ابن زياد الصيمري بوده در داخل متن آن احاديثی را بيش از اصل کتاب وارد کرده بوده و شايد بعضا به منظور روز آمد کردن آنها مطالبی را حسب تحولات دوران خود در عصر غيبت پيشنهاد کرده بوده است. اما ابن طاووس بدون دقت در روايات اين کتاب و ناسازگاری آن با زمان و دوران ابن زياد الصيمري، همه متن را منسوب به ابن زياد می دانسته است. حتی او با وجود آنکه مرگ ابن زياد را سال 280 ق می داند، اما باز می نويسد که در اين کتاب تاريخ 71 سال پس از ولادت امام غائب ديده می شود که آشکارا با سال 280 ق ناسازگار است. در حقيقت اين تاريخ 71 سال به راوی و تکميل کننده کتاب مربوط می شده و نه تدوين کننده اصل اوليه[26].

من در اينجا قصد معرفی علی بن محمد بن زياد الصيمري الکاتب را ندارم، اما مناسب است که مطلبی را که آية الله خويی در معجم رجال الحديث درباره او گفته اند، اينجا نقل کنم:

- معجم رجال الحديث - السيد الخوئي ج 13 ص 152 :

"- علي بن محمد بن زياد الصيمري : عده الشيخ في رجاله ( تارة ) من أصحاب الهادي عليه السلام ( 25 ) ، قائلا : " علي بن زياد الصيمري " ، و ( أخرى ) من أصحاب العسكري عليه السلام ( 3 ) ، قائلا : " علي بن محمد الصيمري " . وذكره البرقي في أصحاب الهادي ، والعسكري ، عليهما السلام ، بمثل ما ذكره الشيخ ، وقد تقدم عن الشيخ في رجاله عد علي بن زياد الصيمري من أصحاب الهادي عليه السلام ( 12 ) ، وظاهره مغايرته لعلي بن محمد بن زياد ، ولكن الصحيح أنهما واحد ، وذلك لما تقدم عن الكافي والارشاد والغيبة ، من أن علي بن زياد كتب إليه سلام الله عليه ، يسأله كفنا فكتب إليه انك تحتاج إليه سنة ثمانين ، فمات في سنة ثمانين وبعث إليه بكفن ، قبل موته بأيام . وذكر الصدوق - قدس سره - ذلك في علي بن محمد الصيمري كمال الدين : الباب ( 49 ) في ذكر التوقيعات الواردة عن القائم عليه السلام ، ذيل الحديث ( 23 ) . فيعلم من ذلك اتحاد علي بن محمد بن زياد مع علي بن زياد . وعن ابن طاووس في مهج الدعوات ، وفي رسالة النجوم ، توثيق علي بن محمد بن زياد ، ولكن قد مر غير مرة أنه لا عبرة بتوثيقات المتأخرين."

مرگ علي بن محمد بن زياد بنابر روايتی مذهبی، سال 280 يا 281 ق بوده و مستند ابن طاووس هم در اين باره گويا همين روايت بوده که در منابع غيبت[27] معمولا از آن ياد می شود و نه اينکه او استقلالا از تاريخ مرگ الصيمري اطلاع داشته باشد.

برای نسبت خانوادگی الصيمري که در متن اثبات الوصية به آن اشاره شده و نيز در کتاب مهج الدعوات آمده، روايت مستقل ديگری داريم که جالب توجه است:

- الأمالي- الشيخ الطوسي ص 48 - 49:

" أخبرنا أبو عبد الله محمد بن محمد ، قال : حدثنا أبو الطيب الحسن ابن علي النحوي ، قال : حدثنا محمد بن القاسم الانباري ، قال : حدثني أبو نصر محمد ابن أحمد الطائي ، قال : حدثنا علي بن محمد الصيمري الكاتب ، قال : تزوجت ابنة جعفر بن محمود الكاتب وأحببتها حبا لم يحب أحد مثله ، وأبطأ علي الولد ، فصرت إلى أبي الحسن علي بن موسى الرضا ( عليهما السلام ) فذكرت ذلك له ، فتبسم وقال : اتخذ خاتما فصه فيروزج ، واكتب عليه " رب لا تذرنى فردا وأنت خير الوارثين "، قال : ففعلت ذلك ، فما أتى علي حول حتى رزقت منها ولدا ذكرا." شايد در اين روايت ابو الحسن علي بن موسی الرضا تحريفی باشد از ابوالحسن علي بن محمد ابن الرضا که مراد امام هادي است و علي بن محمد بن زياد از اصحاب آن امام قلمداد شده است. بسيار بعيد است که وی زمان امام رضا را نيز درک کرده بوده باشد.

در کتب فهارس از تأليفی منسوب به ابن زياد الصيمري نام بده نشده، اما چند روايت محدود از او نقل شده که بيشتر به موضوع کتاب اثبات الوصية تعلق دارد و همانطور که گفتيم برخی از آنها در اين کتاب ديده می شوند. از آن جمله روايتی که حميري با يک واسطه از او نقل می کند و در کتابهايی مانند الامامة والتبصرة باقی مانده است:

- الامامة والتبصرة، ابن بابويه القمي ص 93:

"وعنه (يعنی الحميري) ، عن محمد بن عمرو الكاتب ، عن علي بن محمد الصيمري ، عن علي بن مهزيار : قال : كتبت إلى أبي الحسن (صاحب العسكر) عليه السلام، أسأله عن الفرج ؟ فكتب: إذا غاب صاحبكم عن دار الظالمين ، فتوقعوا الفرج. اين روايت در اثبات الوصية به نقل از الصيمري ديده می شود[28]. احتمالا اصلی از الصيمري در اختيار نويسندگان غيبت مانند حميري و علي ابن بابويه بوده[29]، گرچه نقل از او بسيار محدود است (نيز نک: دنباله بحث).

در کتاب عيون المعجزات منسوب به شخصی به نام حسين بن عبدالوهاب، چند نقل از کتاب ابن زياد الصيمری با عنوان کتاب الوصايا شده است. اما همه جا نويسنده متن اين کتاب را به عنوان کتاب منسوب به او نام می برد: وفي كتاب «الوصايا» المنسوب إلى أبي الحسن عليّ بن محمّد بن زياد الصّيمري رضي الله عنه[30]. تمامی مواردی که در اين کتاب از اين متن کتاب الوصايای منسوب الصيمري نام برده در اثبات الوصية ديده می شوند. به طور کلی احاديث زيادی در عيون المعجزات با احاديث اثبات الوصية، تطابق دارد و احتمالا در تعدادی از اين موارد، منبع نويسنده اين کتاب، همان کتاب الوصايای ابن زياد الصيمري بوده که در عين حال مرجع ابن طاووس هم بوده است و گفتيم که آن کتاب نسبتی ويژه با اثبات الوصية ما داشته است. در آن صورت احتمال اينکه کتاب اثبات الوصية ما همان متنی باشد که آنرا به ابن زياد نسبت داده اند، بيشتر قابل طرح است. شايد علت اينکه نويسنده عيون المعجزات تعبير "منسوب" را در مورد اين کتاب به کار می گيرد هم اين باشد که اين کتاب در تدوين بعدی خود توسط راوی/ راويان آن الحاقات زيادی يافته بوده است؛ يعنی همان الحسن بن جعفر الصيمري.

در مورد الحسن بن جعفر الصيمري، بايد گفت که ما شناختی نسبت به او نداريم و تأليفی هم طبعا به او نسبت داده نشده است. با اين وصف روايتی از اين حسن بن جعفر الصيمري در الغيبة شيخ طوسی به نقل از ابن نوح سيرافي و کتاب اخبار الوکلاي او ديده می شود که برای شناخت نقش حسن بن جعفر در مسائل غيبت بسيار مهم است. از اين روايت، نظر منفی او نسبت به شلمغاني و نظر مثبتش نسبت به حسين بن روح نوبختی و ابن همام اسکافي و نيز اينکه وی با ابن همام مرتبط بوده و از او شايد روايت حديث هم می کرده، بر می آيد:

- الغيبة- الشيخ الطوسي ص 307 -308 :

"قال ابن نوح : وأخبرني جدي محمد بن أحمد بن العباس بن نوح رضي الله عنه قال : أخبرنا أبو محمد الحسن بن جعفر بن إسماعيل بن صالح الصيمري قال : لما أنفذ الشيخ أبو القاسم الحسين بن روح رضي الله عنه التوقيع في لعن ابن أبي العزاقر أنفذه من محبسه في دار المقتدر إلى شيخنا أبي علي بن همام رحمه الله في ذي الحجة سنة اثنتي عشرة وثلاثمائة وأملاه أبو علي رحمه الله علي وعرفني أن أبا القاسم رضي الله عنه راجع في ترك إظهاره ، فإنه في يد القوم و ( في ) حبسهم فأمر بإظهاره وأن لا يخشى ويأمن ، فتخلص فخرج من الحبس بعد ذلك بمدة يسيرة والحمد لله."

بياضي در الصراط المستقيم، شايد به واسطه نقلی از حسن بن جعفر الصيمري می کند:

- الصراط المستقيم - علي بن يونس العاملي ج 2 ص 236 :

"والحسن بن جعفر الصيمري : الصحيح أنه ولد يوم الجمعة طلوع الفجر لأربع عشرة خلت من شعبان سنة خمس وخمسين ومائتين ، فقد كتب بخبر مولده إلىّ مشايخنا محمد بن إسماعيل بن صالح وعلي بن محمد بن زياد ومحمد بن إسحاق."

گرچه اين مطلب در اثبات الوصية موجود ديده نمی شود، اما همين مطلب در عيون المعجزات بدون انتساب به صيمري، نقل شده که شايد برگرفته از همين کتاب منسوب به صيمري بوده است. به هر حال اين دو روايت، به روشنی گواه بر اين هستند که حسن بن جعفر الصيمري مطالبی در اين موضوعات داشته که آنها به دست بياضي و به احتمال قوي تر منبع او رسيده بوده است. در روايت بياضي، حسن بن جعفر الصيمري، علي بن محمد بن زياد الصيمري را شيخ خود قلمداد می کند. اما بنابر روايات و نقلهايی، مانند ابن طاووس و خود متن اثبات الوصية، وی گويا با واسطه محمد بن عمر الکاتب از ابن زياد الصيمری متن او را روايت می کرده است، احتمالا درست مانند عبدالله بن جعفر الحميري. از ديگر سو بايد گفت که در يکجای کتاب اثبات الوصية، از روايت جماعتی از صيمريان، فرزندان اسماعيل بن صالح ياد می کند که به روشنی به تعلق خاطر نويسنده متن به خاندان صيمريان دلالت می کند[31].

حال نوبت آن رسيده است که درباره اين دو دسته گواهی ها، يعنی شباهت متن ما با کتاب شلمغاني و نيز با کتاب منسوب به ابن زياد الصيمري داوری کنيم:
می توان چنين فرض کرد که وسيله حسن بن جعفر الصيمري، کتاب کوچک ابن زياد الصيمري با بخشهايی از کتاب الأوصياء (يا با عنوان کتاب الأنبياء والأوصياء) شلمغانی و پاره ای مطالب از منابع ديگر مانند، کتاب دلائل حميري در کنار هم ترکيب شده و دفتری را تشکيل داده که ما آنرا اثبات الوصية می خوانيم. همچنين در بخش نخست کتاب اثبات الوصية، مطالب عامی درباره انبياء و اوصياء آنان آمده که ظاهرا بخش اصلی کتاب الأنبياء والأوصيای شلمغاني را تشکيل می داده است و احتمالا حسن بن جعفر الصيمري، عينا آنرا هم به آغاز متن ترکيبی خود الحاق کرده بوده است.
جالب اينکه در پايان نسخه موجود اثبات الوصية، کما اينکه پيشتر گذشت، نويسنده تصريح می کند که مقداری بياض قرار داده تا حوادث بعدی را آيندگان تکميل کنند؛ شايد درست همان کاری را که خود با اصل اوليه ابن زياد الصيمری کرده بوده است.
تاريخ 71 سال در روايت ابن طاووس نيز، احتمالا صورتی تحريف شده از تاريخ 73 سال است که در پايان نسخه اثبات الوصية ديده می شود و چون در پايان نسخه بوده به همين دليل هم نظر ابن طاووس را به خود جلب کرده بوده است.

بدين ترتيب می توان گفت که به احتمال زياد کتابی که چندين قرن است به نام اثبات الوصية خوانده می شود و به مسعودي منسوب است، کتابی است برگرفته شده از چند متن درباره اوصياء مانند کتابهای شلمغاني و ابن زياد الصيمري که نهايتا وسيله حسن بن جعفر الصيمري تحرير نهايی يافته است.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] نک: نقل از اثبات الوصية در بحار، 25/25؛ 28/307 ؛ در الصراط المستقيم بياضي، ج : 2 ص : 43 ؛ج : 3 ص : 87 از يک كتاب الأوصياء نقل می کند که شايد منظور کتاب شلمغاني است.

[2] در مقاله اثبات الوصية ايشان در مجله انتظار

[3] نيز شارل پلا مقاله ای در اين باره دارد.

[4] درباره اين مسئله، نک: مقاله من برای ابن نديم در دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ نيز مقاله ای که برای کنفرانس کتاب در مشهد نوشته ام که گويا در جلد چهارم مجموعه مقالات آن هم اينک بايد منتشر شده باشد.

[5] نک: نجاشی، ص 383

[6] در اين باره يادداشتهايی گردآورده ام که هنوز فرصت تحرير آنها را پيدا نکرده ام.

[7] آقای شبيری تلاش کرده اند احتمال انتساب اين کتاب را به علي بن حبشي بن قوني مطرح کنند؛ اما در اين امر کامياب نبوده اند.

[8] در اين مورد، نک: مقاله من درباره تحليل متون تاريخ الأئمة، در سايت کاتبان/ نکته ها و يادداشت ها.

[9] درباره گواهی کلبرگ درباره کتاب الأوصيای شلمغاني، نک: كتابخانه ابن طاووس، ص 187- 188

[10] نک: نجاشی، ص 378

[11] نقلهای شيخ طوسی برخلاف بيشتر موارد ديگر و از جمله دو کتاب الهداية الکبری و دلائل الامامة، مورد توجه آقای شبيری هم قرار گرفته اند، گرچه نتيجه لازم را از آن نگرفته اند.

[12] مقايسه کنيد با: اثبات الوصية، ص 165

[13] اين روايت هم مورد توجه آقای شبيری قرار گرفته است.

[14] چرا که همين روايت به نقل از شلمغانی در دلائل الامامة هم آمده است، ص 210

[15] ص 184-185

[16] ص 264

[17] نک: ص 170

[18] ص 174

[19] ص 186

[20] از ص 272 تا پايان کتاب در دو بخش جداگانه که جند حديث افصله آن دو بخش است.

[21] ص 287

[22] نک: مهج‏الدعوات، ص : 274 -276

[23] برای او نيز نک: الهداية الکبری، ص 323

[24] نک: ابن بابويه القمي، الامامة والتبصرة،ص 93 ؛ کمال الدين، 2/380

[25] نک: اثبات الوصية، ص 263 تا 270

[26] درباره کتاب الأوصيای علي بن محمد بن زياد الصيمري، نيز نک: اتان گلبرگ، کتابخانه ابن طاووس، ص 216

[27] نک: الكافي، ج 1 ص 524 ؛ ابن بابويه، كمال الدين وتمام النعمة،ص 501

[28] ص 282

[29] کمال الدين، 2/380

[30] من از چاپ اخير اين کتاب استفاده می کنم که نسبت به چاپ نجف کاملتر است و محقق نيز در پاورقی ها تمام موارد تطابق با اثبات الوصية را نشان داده است. منبع من در نقل متن اينترنتی اين کتاب است.

[31] نک: اثبات الوصية، ص 269
سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶ ساعت ۴:۱۳
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت

علیرضا کدخدایی
۲۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱:۰۵
بسیار عالی بود.
بنده قبلا مطلب استاد شبیری را دیده بودم. گمان می کردم ایشان حرف آخر را دراین زمینه زده اند. بنده سعی می کنم این مقاله را به ایشان معرفی کنم.