سال های میانی دهه نود میلادی با آثار و افکار محمد عابد جابری آشنا شدم. در بیروت تقریباً بیشتر آثار او را تهیه کردم و به تدریج خواندم. آن سال ها او در اوج شهرت خود بود. نقدهای جورج طرلبیشی که به تدرج منتشر شد از شهرت و اعتبار جابری هم به تدریج کم شد. اینکه می گویم کم شد نه به این معناست که قبلاً در جهان آکادمیک سخنان او جدی گرفته می شد. خیر. مقصودم شهرت و اعتبار او در جهان عرب ، در میان نسل روشنفکران و ژورنالیست ها و دلبستگان گفتمان های معاصر عربی است. زمانی که به پاریس برای ادامه تحصیل رفتم فهمیدم که در میان بخشی از استادان فلسفه مغرب عربی هم سخنان جابری اعتبار خود را از دست داده است. او بیش از آنکه یک دانشمند به معنای آکادمیک خود باشد یک ایدئولوگ برای ناسیونالیسم عربی بود. نوشته هایش را هم مرکز دراسات الوحده العربیه بیروت چاپ می کرد و همچنان منتشر می کند. جنبه دیگری هم در اندیشه و نوشته هایش بود و آن اهتمام به مغرب عربی به عنوان پایگاهی برای تجدید قومیت و همچنین به تعبیر او نهضت و یا تجدد عربی بود. دیدگاه های او در خصوص تاریخنگاری انواع گفتمان های فکری و فلسفی اسلامی بی هیچ سخن نه تنها علمی نیست بلکه یکسره در بهترین تفسیر ناشی از بد خوانی و نا آشنایی با تفکر فلسفی و تاریخ ملل و نحل و کلام اسلامی است. اصل سخنانش را قبل از او کسانی مانند علی سامی النشار گفته اند و او آنچه بدان اضافه کرده ناشی از یک بد فهمی تمام عیار است از تاریخنگاری اندیشه. جابری تقریباً هیچ آشنایی با تحقیقات جدید در حوزه اسلامشناسی غرب ندارد و به آنها بی اعتنا و بل بدبین است. طرابیشی با زبان خود او و با همان چارچوب دانشی و مرجعیت فکری که جابری هم بدان تعلق داشت در نوشته ها و نقدهایش پوچی سخنان جابری را بر آفتاب کرد. جابری نمی داند که جدی ترین گفتمان فلسفی در اسلام همانا همان نظام تفکر فلسفی فارابی و ابن سیناست که او آنها را به اشراقی بودن متهم می کند و در مقابل ابن رشد را که تنها مفسر ظاهرگرای ارسطو است اوج تفکر فلسفی اسلامی می پندارد. تازه تفسیرش از ابن رشد هم سر تا پا ایدئولوژیک و زمان پریشانه است. مغرب اسلامی که او از آن به عنوان نماد فرهنگ عقلی عربی در مقابل مشرق اسلامی به عنوان نماد اشراقی گری یاد می کند قرن ها زادگاه متفکرانی با گرایشات باطنی و متمایل به تفکرات عرفانی و اشراقی و اسماعیلی و اخوان الصفایی بوده است. کافی است به مطالعات اسلامشناسانی مانند ماریبل فیرو بنگرید تا پوچی ادعاهای جابری روشن شود. او به فرهنگ ایرانی پیشا و پسا اسلامی (و شیعی) که از آن هیچ نمی داند با نگاهی ایدئولوژیک حمله می کند و آن را منبع بی خردی در جهان اسلام و انحطاط می داند. از تفکر مغرب عربی به عنوان پایگاه تجدید عربی یاد می کند در حالی که نمی داند ابن رشدی که او را ستایش می کند و اوج عقلانیت عربی می داند در همان فرهنگ و تاریخ مغرب عربی تا چه اندازه مورد غفلت قرار گرفته و نقد شده است. ابن رشد منتقد اشعری گری بود و همین برای نقد او در مغرب عربی در طول قرن ها کافی بود. برخلاف آنچه او می گوید مغرب عربی قرن ها شاهد رشد تقلید از مکتب اشعری بود؛ مکتبی که در مشرق اسلامی توسط همان هایی تجدید حیات یافت که از ابن سینا برای احیای مکتب اشعری یاری می گرفتند.
سخن گفتن درباره جابری و تفکرش اتلاف وقتی بیش نیست. متأسفانه در میان نسل دلبسته به روشنفکری دینی و یا طبقاتی از علاقمندان به منشورات جهان عرب در ایران در سال های گذشته جابری و نوشته هایش جدی گرفته شد. من خود وقتی نوشته های او را می خواندم و جدی می گرفتم. بعدها برایم معلوم شد که تا چه اندازه داوری های او ناشی از نا آگاهی از تاریخ اندیشه فلسفی و سیاسی اسلامی است و تنها به کار ناسیونالیسم از نوع تمامیت خواه عربی می خورد.
پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۹:۲۰
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .