نقدی از جناب آقای محمد تقی سبحانی بر نوشته اخیر من درباره مکتب تفکیک که دوستی آن را برای من فرستاد. احتمالاً این مطلب در کانال تلگرامی ایشان منتشر شده. چون حاوی مطالب مفیدی است و باب انتقاد سازنده را در این بحث شاید برای دیگر دوستان باز کند اینجا آن را باز نشر می کنم. فقط درباره مطلب آخر ایشان باید عرض کنم من کتاب بیان الفرقان را کتابی درباره اخلاق و موعظه نخواندم. بلکه گفتم بیشتر به این سبک کتاب ها می ماند و در واقع منظورم این بود که کتابی از جنس کتاب هایی با بیان علمی ساختارمند نیست. در پایان این نوشته یک نکته ای را درباره آن متذکر می شوم.
اینجاست نقد جناب آقای سبحانی:
اين نوشته جناب اقاى انصارى هر چند به زوايايى از آثار اصحاب معارف نزديك شده است اما مطالب درست و نادرست چنان در هم آميخته است كه تصويرى ناموزون و نااستوار از اين مدرسه فكرى ارائه مى كند. البته بايد همت ايشان در اين جستارها را كه گام به گام هم به حقيقت نزديك تر مى شود، ستود و ارج نهاد.
پيشتر حدس مى زدم و اينك به اطمينان نزديك مى شوم كه نويسنده محترم در شناخت انديشه معارفيان سخت تحت تاثير درس هاى فارسى مرحوم اقاى حلبى است و ديگر آثار را يا به دقت نخوانده اند و يا اگر هم ديده اند در پرتو ذهنيت پيشين كه از درس هاى دوران جوانى به يادگار دارند، به قرائت اين نصوص روى آورده اند و از اين رو كلياتى مى گويند كه با بيشترينه آثار تفكيكيان ناهماهنگ مى نمايد و به هيچ روى پرده از درون مايه هاى معارف ميرزاى اصفهانى و شاگردانش برنمى دارد. مى دانيم كه درس هاى ياد شده ( كه چند صفحه اى را جناب جاودان اندكى پيشتر بدان استناد جستند و البته نسخه خطى نيست بلكه از نوار پياده شده است) خطاب به گروهى از دانشجويان القاء شده و البته به زيبايى و با بيانى ساده و شيوا، انديشه هاى اين مكتب را با زبان عقل و فطرت به تصوير كشيده است. اما دلايل من بر اين كه يادداشت جناب انصارى زير تاثير اين متن نگاشته شده است و از يك درك كامل از اثار اين دانشمندان ( حتى از ساير نگاشته هاى مرحوم اقاى حلبى) برنخواسته است :
١. نوشته اند: "از ديدگاه آنان جز مراجعه به فطرت و معرفت وجدانى و دستگيرى از طرق باطنى نمى توان به معرفتى خالص دست يافت. اين تنها محدود به معرفت بسيط شهودى نيست بلكه معرفت تفصيلى و حتى جزييات آنچه آنان علوم الهى در برابر علوم و فلسفه بشرى مى دانند تنها از اين طريق به دست مى آيد"
لازم به يادآورى است كه اصطلاح "وجدان" و "معرفت وجدانى" بدين معنا تنها در زبان اقاى حلبى به ميان آمده است و در آثار خود ميرزا و شاگردان ديگر، چنين بيانى وجود ندارد. البته بر خلاف برداشت نويسنده، معرفت وجدانى در اصطلاح ايشان اعم از وجدان فطرى و وجدان عقلى و حتى وجدان حسى و تجربى است و ربطى به " طرق باطنى" ندارد.
٢. مرقوم داشته اند :" اساسا براى نظرورزى استدلالى ارزشى قائل نيستند؛ اساسا علم و شناخت بشرى را قبول ندارند و آن را پنجره اى به ظلمت تفسير مى كنند وحجابى براى دستيابى به علوم الهى".
اولا، اينان ميان عقل ورزى يا معرفت عقلى كه آن را حجت و بلكه حجت نهايى مى دانند، با تصورات خود ساخته بشرى فرق مى گذارند و علوم بشرى ( كه منظورشان دقيقا همين فلسفه و عرفان رايج است) را اصولا برخاسته از پندارهايى مى دانند كه فيلسوفانى چون افلاطون و ارسطو بنياد نهادند و ناخواسته در تفكر فيلسوفان و عارفان ما همچون مسلمات پذيرفته شد و آن را عقل و شهود دانستند؛ آرى در آثار مكتب تفكيك، اين اصول و قواعد پندارين را حجابى براى دريافت حقائق الهى كه بر بنياد نور عقل و علم است، مى دانند.
ثانيا، اين ادعا كه اصحاب معارف به كلى انديشه هاى موجود در ميراث فلسفى و عرفانى را باطل مى دانند، درست نيست و هر كس اندكى با اثارشان آشنايى داشته باشد، مى داند كه در موارد زيادى به صراحت بر گفته فلاسفه و عرفا مهر تاييد زده اند. پس برخلاف سخن نويسنده محترم، آنان آگاهانه به پذيرش برخى از قواعد فلسفى و يا عرفانى روى آورده اند و در همان جا هم بر درستى آنها استدلال كرده اند.
٣. در اين نوشته امده است: " مكتب معارفى خراسان از نقطه نظر مبانى نظرى و منظومه فكرى به هيچ وجه مكتبى با انديشه اى ساختارمند نيست و از فقر تئوريك شديدى رنج مى برد."
بى گمان ادعاى تماميت و كمال براى هيچ معرفت انسانى نمى توان داشت و تاكنون نديده ام كه كسى از اصحاب معارف، دانش خود از دين را تام و تمام بداند و شايد به همين دليل، به تبيين هاى دقيق تر و يا به بيان مطالب تازه تر از معارف دست مى زنند.
اما اين كه انديشه آنان "ساختارمند" نيست، به گمانم به دور از آگاهى و انصاف علمى است؛مى توان با اهل تفكيك مخالف بود اما نمى توان از دستگاه منسجمى كه ميرزاى اصفهانى پايه گذارى كرد و از مبادى معرفت شناختى و انسان شناسى تا نظام افعال الهى و آفرينش هستى و تا سلسله مراتب آفريدگان و ولاء ها و ولايت هاى آنان و تا مرگ و برزخ و معاد را در يك منظومه هماهنگ سخن گفت، به سادگى گذشت. تا آنجا كه بياد دارم، در دوره معاصر هيچ كس دستگاهى تا بدين پايه از انسجام و هماهنگى از درون ميراث وحيانى ما استخراج نكرده است.
٤. گفته شد كه " نقد اهل تفكيك نسبت به فلسفه، نقدى از جنس فلسفی نيست" هر چند با كليت اين سخن موافق نيستم اما اين را مى پذيرم كه آنان در نقد فلسفه روش خويش را دارند و اين نه تنها كاستى نيست بلكه نشان از نوعى خلاقيت و اصالت دارد.
البته اين كه انان در اين نقدها تا جچه اندازه توفيق داشته اند، نياز به بررسى دقيق دارد و حكم كلى نمى توان داد؛ البته بنده نقدهاى آنان را در مجموع قابل توجه و بررسى مى دانم
٥. در نوشته آمده است: " مشكلى كه در اين راستا گريبان آنان را گرفته اين است كه با مشى اخبارى گرى تقريبا به هر حديثى و لو اين كه از منابع نامطمئنى نقل شده، مانند احاديث اظله و اشباح و طينت و امثال اين احاديث غاليانه در بازيابى مكتب اعتقادى امامان شيعه اعتماد مى كنند"
اولا، ميرزاى اصفهانى يك اصولى تمام عيار است كه مبانى حديث شناختى و رجالى دارد و اين نكته را هم از اجازه اجتهاد بى نظير مرحوم نائينى به ايشان و هم از آثار گوناگون اصولى و فقهى اش مى توان دريافت.
ثانيا، مشى ايشان در عرصه عقايد به هيچ روى اخبارى نيست بلكه به وثوق صدور تا حصول اطمينان به مضمون باور دارد و از اين روي در كتاب معارف قرآن خويش كه يك متن مرجع به حساب مى ايد، براى يك اعتقاد، به دهها ايه و روايت استناد مي كند و رويات متعارض را كنار هم مى نشاند و به استنتاج فقهى و عقلي دست مي زند.
ثالثا، اين كه روايات اظله و اشباح ( كه همان روايات خلقت ارواح در عالم پيشين است) از منابع نامطمئن خوانده شده است،جاي شگفتى دارد؛ گويا مصادر اين روايات ديده نشده است. عجالتا المقاصد العليه مرحوم امينى و شرح اصول كافى صدرا را يادآور مي شوم كه هر دو ادعاى تواتر دارند و دومى روايات فراوانى را از منابع متعدد و معتبر مى اورد؛ و در هين رابطه، مستندات فراوان ميرزاى اصفهانى در معارف القران را بنگريد تا صدق ادعاى يادشده روشن شود.
٦. البته چند مطلب خرد و ريز هم در ميانه سخن امده است كه از شدت وضوح، ارزش سخن ندارد، از آن جمله است اين كه كتاب بيان الفرقان را كتاب " موعظه نامه و كتابى اخلاقي " دانسته اند!؟
آداب نقد و نقد جناب آقای سبحانی
من از نقدی که آقای سبحانی بر نوشته من نوشتند بسیار استفاده کردم. نقطه نظرات خود را به روشنی بیان کردند. با بخشی از مطالب ایشان موافق نیستم اما از خواندن نقد ایشان بهره مند شدم. این همان آداب مورد قبول اهل نقد است. نقد درست این است. انصاف در بیان مطلب و اطلاع داشتن از موضوع. حتی نظر کسی که مخالف آیین و مرامت است را می خواهی نقد کنی باید آداب آن را که اقل آن داشتن انصاف است رعایت کنی. سخن به درشتگویی و تمسخر راندن و کار دیگران را به مجرد یافتن اشتباه و سهوی که همه ما از آن مصونیت نداریم هیچ انگاشتن هنر بی هنران است.
دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۵:۴۲
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .