<p />
1- اشعار صاحب بن عباد
صاحب بن عباد , وزير دانشمند آل بويه , در عين حال که اهل سياست و تدبير سياسی بود , اهل دانش نيز بود و در ادب و کلام و علوم دينی دست داشت .
درباره او تاکنون تحقيقات متعددی منتشر شده است , با اين وصف هنوز کاری شايسته مقام علمی و ادبی و سياسی وی صورت نگرفته است . در ميان عربها محمد حسن آل ياسين بيش از همه در تحقيق و نشر آثار او همت گمارد و کتابی نيز درباره زندگی و احوال او منتشر کرد . در ايران هم مرحوم بهمنيار کتابی درباره صاحب تأليف کرد که از تحقيقات خوب درباره اوست . هم اکنون نيز آقای موريس مورلون در آمريکا رساله دکتری خود را با خانم وداد القاضي درباره صاحب می گذراند . سالها پيش ناجی حسن با انتشار کتابی با عنوان الزيدية و انتساب آن به صاحب بن عباد تصويری نادرست از صاحب ارائه داد , در حالی که اين کتاب در حقيقت چيزی نبود جز کتاب الدعامة ابوطالب هارونی که برای صاحب نوشته شده است . آنچنانکه از گزارش منابع بر می آيد , صاحب ظاهرا تمايل روشنی به مذهب زيدی داشته اما هنوز در اين باره بايد تحقيق بيشتری صورت گيرد . اما مسلم است که او بر مذهب اعتزال بوده و در چارچوب اين مکتب کلامی نيز کتابها و رساله هايي نوشته است . به هر حال زيديه او را از خود می دانند و آثار و اشعار او مورد توجه آنان بوده است ؛ همانند شرحی که قاضی جعفر زيدی بر يکی از قصايد او درباره عقايد نوشته که اين کتاب منتشر شده است . البته گزارشهايي هم درباره بی اعتقادی او به مدعيات زيديان معاصرش در دست است . به هر حال منابع زيدی برای آشنايي با شخصيت او بسيار مفيد هستند , چيزی که تاکنون کمتر مورد توجه بوده است . گزارشهای ناقد تيز زبان او ابوحيان توحيدی در کتاب اخلاق الوزيرين ( مثالب الوزيرين ) نيز بر برخی سوء برداشتها در مورد شخصيت صاحب تأثير تمام گزارده است . از جمله آنچه درباره رفتار وی با ابن بابويه صدوق گزارش کرده و مدعی تبعيد او به فرمان صاحب شده است , اين در حالی است که ابن بابويه کتاب عيون اخبار الرضا (ع ) را برای صاحب نوشته بوده است .
مهمترين کار در رابطه با صاحب بن عباد انتشار مجموعه آثار او با شيوه انتقادی است . در اين ميان رساله های کوچک او هم می بايست مورد توجه قرار بگيرد . داستانها و حکايتهای بسياری هم از او در منابع نقل شده که آنها هم مناسب است گرد آيد .
در مورد شعر صاحب , آل ياسين سالها پيش ديوانی از شعر او منتشر کرد که شماری از اشعار در آن بر اساس نسخه خطی و مابقی يافته های او بود . اما در سالهای اخير با بررسی بيشتر منابع زيدی راه برای کاری جديد فراهم آمده است . تنها در کتابهای حاکم جشمی مقدار بسيار زيادی از شعر صاحب نقل شده است . وی دانشمندی است که به شعر و ادب توجه داشته و در اين ميان به شعر صاحب علاقمند بوده است . در رسالة ابليس و در تنبيه الغافلين که هر دو به چاپ رسيده به مواردی در اين زمينه بر می خوريم . در کتابهای ديگری مانند جلاء الأبصار , السفينة الجامعة و شرح عيون المسائل ( همگی به صورت خطی ) تعداد اشعار نقل شده از صاحب به مراتب بيشتر است . نويسنده اين سطور از همه اين کتابها چندين عکس در اختيار دارد که اگر صاحب همتی بخواهد در مورد شعر صاحب کاری بکند می توانم اين نسخه ها را در اختيار او بگذارم ,
2- منابع فقه و احکام و آداب قضاء از ديدگاه صاحب بن عباد
می دانيم که قاضی عبدالجبار همدانی، دانشمند و متکلم برجسته معتزلی در زمان آل بويه منصب قاضی القضاتی ری و شهرهای تابعه را داشته است. وی بر مذهب شافعی بوده و در اصول فقه نيز از وی کتابها و آرای مهمی باقی مانده است. پيش از آنکه وی مذهب کلامی معتزلی را پذيرا شود، قاضی طالب علمی با ريشه شافعی اشعری بوده است، اما پس از درآمدن به مذهب معتزلی، البته همچنان شافعی باقی ماند و اين موجب پذيرفتن مذهب فقهی حنفی که ميان معتزليان رايج بود، نشد. آراء اصولی او نياز به بررسی جداگانه دارد؛ اما به هر حال ميزان پايبندی او در اصول بيشتر بر اساس مکتب اصولی معتزليان است تا شافعيان. می دانيم که صاحب بن عباد وزير شيعی و زيدی آل بويه به دليل شاگردی نزد او و نيز علاقه ای که به مکتب معتزلی داشته است، از وی می خواهد که به ری رود و در آنجا ساکن شود. وی نيز تا آخر عمر در ری ماند و در آنجا به تدريس و تأليف کتاب پرداخت. در حقيقت مهمترين کارهای علمی او در شهر ری يا نوشته شد و يا در آنجا تکميل شد. اينجا مجالی برای پرداختن به زندگی او نيست، آنچه مورد نظر است، توجه به نکته ای ديگر درباره اوست: يکی از دلايل فراخوانی قاضی به ری، توليت مقام قاضی القضاتی ری و شهرهای تابعه بود که به پيشنهاد صاحب بن عباد، وزير آل بويه، از سوی مؤيد الدوله بويهی به او پيشنهاد شد. ما از زندگی او در ری البته اطلاع زيادی نداريم و بسيار کمتر درباره اين منصب او و اينکه قاضی در اين ايام چگونه رفتار می کرده است و شيوه قضايی او چه بوده است و تعامل وی با اهالی قدرت وقت به چه صورت (جز پاره ای از گزارشهای محدود). به طور کلی اطلاعات ما درباره او بسيار محدود است؛ آنچه درباره زندگی او نيز می دانيم بيشتر مرهون اطلاعات ذيقيمتی است که حاکم جشمی در شرح عيون المسائل ارائه داده و در منابع ديگر البته بخشی ديگر از اطلاعات فراهم آمده است. اما خوشبختانه سند مهمی در اختيار داريم که نه تنها از لحاظ اطلاع بر مقام قضای قاضی عبدالجبار حائز اهميت است، بلکه سندی است مهم در رابطه با دوران آل بويه و کيفيت نظام قضايی در اين دوره. اين سند، فرمان انتصاب قاضی عبدالجبار است به مقام قضای ری و شهرهای تابعه. رافعی در التدوين در شرح احوال قاضی عبدالجبار اين سند را نقل کرده است. در اين سند ( مربوط به سال 367ق) که صاحب بن عباد آن را تنظيم کرده و در حقيقت "عهد نامه" قضاء را از سوی مؤيد الدولة نگاشته است، صاحب بن عباد به نکات مهمی اشاره می کند که برای درک انديشه صاحب بن عباد نيز سندی است مهم: درباره انديشه فقهی او و نيز در خصوص آداب قضاء و توصيه هايی که درباره شيوه رفتار و آداب قاضی ارائه داده است. در اين سند ما با برخی جزييات درباره نظام قضايی دوران آل بويه و آداب آن آشنا می شويم. علاوه بر آن صاحب، کما اينکه اشاره کردم، مطالب جالبی درباره منابع فقهی و نقطه نظر خود در زمينه منابع احکام قاضی ارائه داده است، مسائلی در مورد کتاب، سنت، اجماع و اجتهاد و شيوه بهره گيری از مشورت و نظر ساير فقيهان. در اين سند البته بايسته های مقام قضاء مورد توجه قرار گرفته، اما بی ترديد اين مطالب آينه ای است از شأنی که صاحب برای مقام قاضی و شيوه رفتاری قضات و نيز اختيارات و وظائف آنان قائل بوده است. جزيياتی که در اين مورد آمده و توجه به ساختار دستگاه قاضی البته از منابع ديگری نيز به دست می آيد، اما مهم اين است که اولا نظر صاحب و آل بويه را در اين مورد نشان می دهد و ثانيا در پاره ای از موارد، ما را از جزيياتی از عمل قضات در ارتباط با طبقات مردم و رسيدگی به شکايات مطلع می کند.
البته از طريق رسائل صاحب بن عباد نيزکه به چاپ رسيده، به سندی مشابه در رابطه با قاضی عبدالجبار برمی خوريم که آن يکی تنها حکم قضای جرجان و طبرستان است که بايد آن را نيز مورد ملاحظه قرار داد. سند دوم به دوره ای بعد مربوط می شود.
در سند منتشر شده در التدوين رافعی، صاحب بن عباد تمجيد زيادی از قاضی عبدالجبار به عمل آورده است. در منابع تاريخی البته اين نکته بارها گزارش شده است؛ اما دست کم يک مکتوب ديگر را هم می شناسيم که در آن صاحب بن عباد خطاب به قاضی، از او و دانش وی ستايش کرده است. اين سند مربوط است به پاسخ صاحب بن عباد، هنگامی که قاضی نسخه ای از کتاب المغنی را پس از پايان گرفتن تدوين آن (سال 380ق) برای وزير فرستاده و صاحب در پاسخ از اين کتاب و مؤلفش تمجيد می کند. اين نامه در شرح عيون المسائل جشمی محفوظ مانده است.
در اينجا متن فرمان انتصاب را بر اساس کتاب التدوين نقل می کنيم. در آغاز نيز بخش نخستين کلام رافعی را درباره عبدالجبار و منصب او می آوريم.
کلام رافعی:
عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار بن أحمد بن الخليل بن عبد الله الأسدآبادي قاضي القضاة أبو الحسن تولى القضا بالري وقزوين وأبهر وزنجان وسهرورد، وقم ودنباوند وغيرها،
وهذه نسخة عنده حين استقضى في هذه البلاد أنشأه الصاحب إسماعيل بن عباد:
هذا ما عهد مويد الدولة أبو منصور بن ركن الدولة أبي علي مولى أمير المؤمنين خليفة الملك السيد الأجل المنصور ولي النعمة عضد الدولة أبي شجاع بن ركن الدولة أبي علي مولى أمير المؤمنين إلى عبد الجبار بن أحمد، حين ولاه قضاء القضاة بالري وقزوين وأبهر وزنجان وسهرورد وقم وساوه ودنباوند وما يجري مجراها، علماً بما لديه من علم يهتدي بأضوائه وورع يستقي بأنوائه وكفاية يكتفها العلم والحجي وأمانة يبعثها النسك والتقى وموقع في علية الدين يزمقه النواظر ومكان في صفوة المسلمين، يعقده الخاصر والله ولي الأشاد والمعونة على حسن الارشاد.
أمره بتقوى الله تعالى ومراقبته وتخوف سطوته ومعافيته أن التقوى زمام الأفعال الصالحة وأمام الأعمال الرابحة من لجأ إليها أتاه التوفيق في مصارفه واتاه السداد من مواقفه ومن مال عنها تحاماه الرشاد في أنحائه وتخطاه الصواب في آرائه "ومن يتق الله يجعل له من أمره يسراً، ذلك أمر الله أنزله إليكم: ومن يتق الله يكفر عنه سيئاته، ويعظم له أجراً".
أمره أن يجعل القرآن قبلة مساعيه ووجهة مطالبه ومباغيه فينصب إليه تالياً وينصت له قارئه ويخلو به متدبراً ويواظب عليه متبصراً فهو حادي الحكم وهادي الأمم والجلاء عند الاشتباه والاستعجام والضياء في مشكلات الأعضال والاستبهام من فزع إلى ذخائر أثري من المراشد واستظهر ومن عدل عن بصائره أقري من المحامد وأعسر لو أنزل على الجبال لخشعت أو على الأطواد لتصدعت ما فرط فيه من شيء تنزيل من حكيم حميد.
أمره أن يتخذ سنة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مرجعاً ويرضى به مراداً ومستنجعاً فيرد إليها أحكامه ويلتمس فيها حلال الدين وحرامه كانت العمدة إذا اشتبهت الأمور والعهدة إذا اختلف الجمهور وفيها تفصيل ما أجملته النصوص وتبيان ما اعتورة العموم والخصوص ينكشف معها الشبهة ويؤمن معها الغمة محجتها بيضاء ساطعة وحجتها غراء قاطعة "ومن يطع الرسول فقد أطاع الله ومن تولى فما أرسلناك عليهم حفيظا".
أمره أن يتلقى سالف الاجماع بحسن الاستماع والأتباع، إذ كان حبل الله المعقود، لا يتنكث قواه وظله الممدود الذي لا يستباح حماه، فضل الله به امتنا على الأمم وجعل كلمتتا فوق الكلم حتى وسمنا في كتابه بالوسط، وآمننا فيها من الخطإ والغلط، لا يخشى على اتفاقها عوارض الالتباس، فقد جعلها الله خير أمة أخرجت للناس، فليس لذي حكم ونظر، وأخذ بتأويل آية وخبر أن يخالف ما أطبقت عليه الأمة وسبقت إليه الأئمة بل عليه التسليم والاقتفاء والتفويض والافتداء "ومن يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى ونصله جهنم وساءت مصيرا".
أمره إذا عن ما لم يشتمل عليه الكتاب تعيينا، ولا كشف عنه الأثر تبيينا، ولا سبق به الاجماع يقينا، أن يعمل فيه إجتهاده طويلاً، ويقيض له ارتياده بكرة وأصيلا: ويستشهد مودع النص وفحواه ويستنجد موجب الأثر ومقتضاه، وتقيس بالأشياء والنظائر، ويستنبط الأمارات والدلائل، فذلك الجدد الذي كان السلف الصالح يسلكونه، وقد قال الله تعالى: لعلمه الذين يستنبطونه.
أمره إذا عرض في الأحكام ما يعضل استخراجه، ويستبهم رتاجه أن يستشير أماثل العلماء، ويستمد ويأخذ من آراء الفقهاء، ولا يستبد حتى إذا أوضحت له القضية، أكمل له فصل الاستشارة بيمن الاستخارة، وأمضى من الحكم ما يأمن معه الكلم، "ومن لم يحكم بما أنزل الله فاؤلئك هم الظالمون".
أمره أن يواصل النظر بين الخصوم والأخذ من الظالم للمظلوم، فانحا لذلك بابه وملينا حجابه ومسويا في الخصومة إذا اشتجرت والألحاظ إذا تصرفت، والألفاظ إذا جرت بين الغي المتري والفقير المقوي، والقوي الموقر والضعيف المستحقر، فليس بالثراء تشرف المنازل وترتفع، ولا بالأقواء تضعف الوسائل، ويتضع، وبعد، فالكل عباد الله يسعهم فضله وشرع في حكمه يشملهم عدله، إن أكرمكم عند الله أتقاكم.
أمره أن يدرع الهينة والوقار والسكينة لتعشى ما استكفته جمالاً، ويوفي ما استتر عنه جلالاً، ويسير بسيرة لا العنف يتجللها فيوهنها، ولا الضعف يتخللها فيهجنها ليستمد أحواله مكفوفة بالمحاسن، محروسة عن المطاعن، ويتوكل على ربه في قل أمره وكثره، وصغر شأنه وكبره، ومن يتوكل على الله فهو حسبه.
أمره بأن يتخير لأحكامه الأوقات التي يجتمع لها لبه ويملك فيها أربه، ويأمن معها منازعة الوطر، ومساورة الضجر، ليصدر قضاياه عن رأي مجتمع، وصدر متسع، ونفس مراحة، وعلل مزاجه، ذاكر عند القضاء "يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتى الله بقلب سليم".
أمره أن يتسلم ديوان القضاء من المتولي كان قبله بمحاضره، وسجلاته ومثابت حججه وبيناته، وذكر المحتسبين بمبلغ الحقوق وأسماء الخصوم، وتعرضه لفهرست يعقده فهو جامع للمسلمين، حقوقاً جمة، وعقوداً مهمه ويوكل بها من ثقاته، من يحوطه عن الأيدي الممتدة، والأطماع المشتدة، والله خير حافظ وهو أرحم الراحمين.
أمره أن يختار لخلافته على قضايا البلدان المقررة في يد المذكورة، في عهده، ولكتابته وساير ما يتولى من جهته، من يجمع إلى العلوم العفة، ويطالع أخبارهم، ويشارف آثارهم، فمن زاغ عن الطريقة المثلى ولم يخش وخيم العقبى، صرفه زجراً وتحذيراً، وردعاً ونكيراً، ومن استقر على الحسنى، وسلك المحجة الوسطى، أقره بعثاً لمثله، على الأخذ بهديه، والاقتداء بسعيه، "هل جزاء الاحسان إلا الاحسان".
أمره أن يستشف أحوال الشهود ويستكشفها ويبالغ فيها حتى يتعرفها، فعليهم مدار الأحكام وبهم استقرار النقص والابرام، فمن ألفاه ستيراً شديداً حراً مسلماً، عدلاً رشيداً أحله محل المزكين أعمالاً المقبولين أقوالاً، ومن ارتاب في أمره وأمترى في ستره، وقف في بابه إلى أن ينحسر وجهة ارتيابه، ومن انكشف له عن ظنه لا يؤمن معها مضرة على الدين أو شهادة زور يكثر به معرتها على المسلمين جرحه جرحاً ظاهراً وكفى الناس شره مجاهراً، فقد قرن الله تعالى قول البهتان بعبادة الأوثان فقال: فاجتنبوا الرجس من الأوثان الآية.
أمره باقامة الحد على مستحقها إذا وجبت ولزمت، وقامت بها البينات، وانتظمت وأن يدرأها بالشبهات ما أطاق ويحقن الدم، ما جاز، إلا يراق، ولا يأخذه في امضائها على حقها رأفة مانعة ولا ملامة دافعة، فقد نبه الله تعالى على ذلك بنهيه الزاجر فقال "ولا يأخذكم بهما رأفة في دين الله إن كنتم تؤمنون بالله واليوم الآخر".
أمره بأن يحتاط على الوقوف أشد احتياط، وأوفاه وأحفظه لمالها وأوقاه ويعتمد فيها على أمناء يعفون عن خبثه المطاعم، ويكفون عن خطة المآثم، تتصل ثمراتها إلى أصحابها وتفق في سبلها الصادرة عن أربابها، ليؤمن عوادي التخون وينقص أيدي الحيف والتحرم، ويحصل بذلك الزلفة عند الله وما عند الله خير وأبقى.
أمره بمراعاة العيار في هذه الأمصار ومطالعة أحوال السكك ليجدد في المحرم من كل سنة على السنة في مثلها، ويبطل محواً وكسراً، ما كان منقوشاً قبلها ويوعز إلى صاحب العيار بالتحفظ، فمن يوقع غشاء أو يعمل دغلاً إن الله لا يهدي كيد الخائنين.
أمره بتزويج الأيامى اللاتي إليه ولايتهن أو يريد الأولياء عضلهن إذا وجد الكفو وحل العقد وبذل صداق المثل، كما قال تعالى "وأنكحوا الأيامى منكم" الآية.
أمره بالاحتياط في مال اليتيم الحاصل في حجره اللازم له تدبر أمره وأن ينفق عليه إنفاقاً، قصداً حتى إذا بلغ الحلم، مميزاً، بين مصالحه ومفاسده ومضاله ومراشده، سلم ماله إليه وأشهد به عليه قال تعالى "وابتلوا اليتامى" الآية.
أمره بحبس من يثبت الحق في ذمته، ويطالب الخصم حبسه على توفية حقه إلى أن يبرأ مما حبس به أو يخرج منه على واجبه أن يقوم البينة على إعساره ليؤخذ بحكم الله في أنظاره كما قال "وإن كان ذو عسرة" الآية.
أمره أن لا يفسخ حكم من تقدمه ولا ينقض ما أبرمه، إلا إذا كان للاجماع خارقاً، وللسان الأمة مفارقاً، فإذا وجد ما قد خرج عن تأويل المتأولين، وقول المختلفين، فله أن ينقضه ويتعقبه فيدحضه "الله يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم".
هذا عهدنا إليك فاقتف دليله واحتذ تمثيله، واستهد الله يهدك، ويرشدك واستكفه يعنك ويسددك إليه نفوض وعليه نعول وهو حسبنا وكفى، وكتب إسماعيل بن عباد في المحرم سنة سبع وستين وثلاثمائة.
3- رساله ای از صاحب بن عباد درباره اصناف خوارج
از ميان نوشته های صاحب بن عباد که هم اينک در اختيار است، يکی هم رساله کوتاه اوست درباره اصناف خوارج با نام الكشف عن مناهج أصناف الخوارج که توسط شاگردش ابوسعد آبي در نثر الدر محفوظ مانده است. سالها پيش اين متن را مرحوم دانش پژوه منتشر کرد. در اين متن اطلاعات جالبی در رابطه با فرق ناشناخته خوارج و موقعيت آنان در دوره صاحب بن عباد آمده که بعضا منحصر به فرد است. در اين رساله که صاحب بن عباد آن را به خواهش شخصی و بی مراجعه به کتابی نوشته اطلاعات بسيار جالب در مورد عقايد فرق مختلف آنان در موضوعات مختلف آمده که بايد با کتابهای تخصصی در اين باره مقايسه شود. اينجا اين متن را بر اساس نثر الدر آبي نقل می کنيم. برای آشنايی با اين وزير دانشمند بويهی البته اطلاع بر اين رساله بسيار مفيد است.
تصحيح دقيق متن البته بايسته است که الآن فرصت آن را ندارم.
[الآبي] ... وهذا مختصر عمله الصاحب رحمهُ الله وسماه :
الكشف عن مناهج أصناف الخوارج
الحمد لله رب العالمين. وصلى الله عَلَى النبي محمد، وآله أجمعين. سألتَ أن أذكرَ لَكَ ألقابَ طوائف الخوارجِ، وذَرْواً من اختلافها. وأنا أثبتُ مَا يحضر حفْظي. عَلَى أنَّ هَذِهِ الألقابَ تجمع أصولاً، وفروعاً، فربَّ طائفة لحقها لقبٌ ثُمَّ تفرّد من جملتها فريق فلحقهم لقبٌ آخر.
والذي يجمعهم من القول تكفير أمير المؤمنين - صلوات الله عَلَيْهِ وتكفيرُ عثمان، وإنكارُ الحكمين، والبراءةُ منهما، وممَّن حكَّمهما أو تولى أحداً ممن صوَّبهما. وأول من حكم بصفيِّن عُروة بن حُدَير: أخو أبي بلال مرْداس، وقيل عاصم للمحاربي، وأول من تشرى رجلٌ من يشكُرَ، وَكَانَ أميرهم - أولَ مَا اعتزلوا - عبد الله بن الكَوَّاء، وأمير قتالهم شبت بن ربعي، ثُمَّ بايعوا لعبد الله بن وهب الراسبي.
ذكر ألقاب فرَقهم مع جمل منْ مذاهبِهم:
الأزارقة: أصحاب نافع بن الأزرق، يبرءُون من القعَدة.
النجدية: أصحابُ نَجْدةَ بنِ عامر الأسدي. تتولى أصحاب الكَبائر من الخوارجِ إذا لمْ يُصِروا. ومَن أصر منهُم فهو مُشرِكٌ عندَهُمْ.
الإباضية: أصحابُ عبد الله بن إباضِ التميمي. فأما عبد الله بنُ يحيى الأباضي الملقَّب بطالب الحق فهُوَ منْسُوبٌ إليهمْ ومعهُ خَرجَ أبُو حمزَةَ الخارجي.
الصفرية: أصحابُ زياد بنِ الأصفرِ وقيلَ أصحابُ عبدْ الله الصفار
العطرية: أصْحابُ عطيةَ بنِ الأسْود الحنفي منْ المنكرينَ عَلَى نَافع.
العَجَاردة: أصحابُ عبد الكريم بن عجرد، وهم عَطوية، إلا أنهم يوجِبُونَ دُعاءَ الأطفال عند بُلُوغهم والبراءةَ منهُمْ قبْلَ ذَلِكَ.
الميمْونيةُ: ميْمون هَذَا عبدُ لعبد الكريم بنِ عجرَد ويقولُ بالعَدْلِ، ويَرَى قتْلَ السُّلطانِ خاصَّة، ومَنْ رضى ظُلْمةَ، وأعَانَهُ دُونَ سائر الناس ويحكى عنهم أن التزوجَ ببنات الأبنِ وبنات البنَات، وبنات بنَات الأخَوات وبنات بني الإخوة جائزٌ، وأن سُورة يوسُفَ ليستْ من القرآنِ. وأكَثرُ من بسجِسْتان ميْمونيةٌ، وعجاردةُ. وقيلَ ميمون رجلٌ من أهلِ بلْخ.
الخلفية: يقولُون بالجَبْرِ، ويخالفُون الميْمونيَّةَ فِي العَدْلِ.
الحمزْيَّة: أصحابُ حَمزة بن أدْرك. يقولُون. بالعَدْل. وَلَهُ فارَقُوا الخَليفيةَ.
الخازمية: وهم الشعيبية أصلُهم عجاردة، وهمْ أصحابُ شُعيب يقولُون: إنَّ الولاية والعَداوَة صفتَان فِي ذات القديم. وهُم مجْبِرة.
المعْلومية: مِنَ الخَازميَّة يقولون: مَنْ لَمْ يَعْلمِ الله بجميع أسْمائه، وعرَفَه ببعضها فَهُو عارفٌ بِهِ.
المجْهولية يقولون: مَنْ لَمْ يعلم الله عَز وجل بجميع أسمائه فهو جاهلٌ بِهِ.
الصلتية: عَجَاردةٌ أصحابُ عثمان بن أبي الصلْت. يقولُون: إذا استجاب الرجلُ للإسلام برِئْنا من أطْفالهم حَتَّى يُدْركوا.
الثعالبة: عجاردةٌ، وصاحبهُم ثعلبةُ، خالفَ عبْد الكريم بن عجرد فيما قاله فِي الطفل.
الأخْنَسيَّة: أصحابُ، الأخْنَس يحرِّمون البنات، والغيلة ويقفون عَمَّن فِي دار التَّقية حَتَّى يعُرفوه.
العبْدية: رأوا أخْذَ زكاةِ أمْوالِ عبيدهم إذا استَغَنَوا، وإعْطاءهُم إذا افتقروا.
الشَّيبانيةُ: أصحابُ شَيبان بن سَلَمة.
الزيادية: أصحابُ زياد بن عبد الرحمن.
العُشريَّة: وهم الرشيدية، كانوا يرون فيما سُقي بالأنهار الجارية نصف العْشر، وخالفت الزياديةَ فِي إيجابها العُشرَ.
المكرمية: أصحاب أبي مكرم. قالت: تارك الصلاة كافرٌ. ومن أتى كبيرةً فهو جاهلٌ بالله. وقالت بالموافاة.
الفُدَيكية: أصحاب أبي فُديك الَّذِي غلب عَلَى عسكره نجدةُ، وأنكر عَلَيْهِ.
الحَفْصيَّة وصاحبهم حَفْصُ بن أبي المقدام وهم إباضيّة: زَعم أنَّ مَنْ عَرف الله ثُم أنكر الأنْبياء أو غير ذَلك فهو كافر. وَلَيْسَ بمشْرك.
اليزيدية: رئيسهم يزيد بنُ أنيسة يتولى الإبَاضيَّة كلَّها. والمحكِّمة الأُولى. ويزعم أن الله يبعثُ رسولاً من العجم ويُنْزل عَلَيْهِ كتاباً بغيْر شريعتنا ويكونون صابئين.
الحارِثية: أصحابُ الحارث الإباضي. يقولُون بالعدلِ وأنَّ مخالفيهم كفارٌ غيْر مشْرِكين تحلُّ مناكحتُهم، ويحرم سبيهم. ودارُ مخالفيهم دارُ توحيد إلا عسكرَ السُّلطان فإنه دارُ بغي وأنِّ مُرْتكبي الكبائر موحَّدون غير مؤمنينْ.
الواقفية: وقفتْ فِي جَوازِ بيع الأمَةِ مِنْ مُخالفيهم، ويُسمونَ: صاحب المرأةِ.
الضحاكية: يقالُ لهم: أصحابُ النِّساء. وجوزوا تزويج المرأةِ المسلمة مِنْ كُفّارِ قومِهِم فِي دار التَّقية.
البَيْهسيَّة: أصحابُ أبي بَيْهَس هَيْصم بن جابر. كفَّر مَنْ حرَّم بيعَ الأمَة من المخَالفين. وكلُّ ذنْب لَمْ يحكُمْ اللهُ تعالى فِيهِ حُكْماً مُغلظاً فهو مغْفُورٌ عنده.
الْعَونْيَّةُ: تقولُ: إذا كفَرَ الإمامُ كفرتِ الرعيةُ: الغائبُ، والشاهد.
السؤالية: تقُولُ: مَنْ أقام الشَّهادتين، وواليَ أولياء الله، وعادي أعداءهُ فهو مُسْلِمٌ إلى أن يُبْتَلى فِي غير ذَلِكَ.
التَّفْسيريةُ: رئيسُهم الحكم بن يحيى الكوفي. ومِنْ قَوْلهم: إنِّ مَنْ شَهد شَهادة أخِذَ بتْفسيرها وكَيْفيَّتها.
الصالحية: أصْحابُ صالح بن مسَرح.
الشَّمراخية: مِنْ قولهم: إنَّ قتْلَ الأبوين المخَالِفّيْن حرامٌ فِي دار التقيَّة، ودار الهجرة.
البدعية: يقْطعونَ عَلَى أنفسِهم وموافِقيهم أنَّهم فِي الجنَّةِ.
الخشَبيَّة: رئيسُهم أبُو الخَشب.
المغْروريًّة: صُفريةٌ وموضِعُهم البيضاءُ من المغرب، وصاحِبُهم المغْرورُ بنُ طالُون.
والبلاد الَّتِي يغْلِبُ عَلَيْهَا الخارجيةُ الجزيرةُ وأطرافُ الموْصلِ وشهرزور، والبحرين وسِجِسْتانَ، وتَاهرت وكثير مِن أذْرَبيجانَ.
وهم يُلقَّبون بالخوارج لخروجِهم عَلَى الإمام العادل عَلَيْهِ السلام، والمَارقةِ لإخبار النبي صلى الله عَلَيْهِ وسلم وَعَلَى آله لأنهم يَمْرقُون من الدِّين، والحَرُورية لنزولهم حَروراءَ والمُحكمة لقولها كثيراً: لا حُكْمَ إلا لله. ولقَّبتْ أنفسَها: الشُّراة، أي أنا شريْنا أنفسَنا فِي طاعة الله.
ومضَغوا كتبهم عبد الله بن يزيد، ومحمد بن حرب، ويحيى بن كامل، واليمانُ بن رئاب. وأصولُ الخوارج الإباضيَّةُ، والأزارقةُ والصُّفرية، والنجدِية. فإذا ذكِرتْ فِرقةٌ مِن هَذِهِ الفرق عُلِم أنها مُباينةٌ للفِرَق الثَّلاثِ ثم سائرِ الألقاب تتبيَّن بتفْصيلِ مقالاتِهم، وإلى الله نبْرأ من جماعتهم.
ونسأله أن يصلي عَلَى النبي. وابنِ عمه الرضى، وأهلِ بيته الذين أذهبَ الله عنهم الرِّجسَ وطهرَّهم تطهيرا.
جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۰:۲۵