متأسفانه يکی از ويژگی های نادرست من و امثال من اين است که عيب خود را نمی بينيم و هميشه دنبال مقصريم. حالا فرق نمی کند موضوع در ارتباط با سياست باشد و يا اجتماع و يا فرهنگ. مثلا دائما از ضرورت تخصص حرف می زنيم و اينکه شايسته سالاری را کنار گذاشته ايم و اينکه نا اهلان را در فلان جا و بهمان جا بر صدرات گذاشته ايم. اما وقتی نوبت به خودمان می رسد زبانمان در انتقاد از خود بسته است و خويش را شايسته ترين می دانيم. مثلا آدمی را تصور کنيد که زبان عربی درستی نمی داند. پهلوی هم نمی داند. اوستایی و زبان های کهن ايرانی ديگر هم نمی داند. سانسکريت و يونانی هم نمی داند. تخصصش ايران باستان و اديان باستانی ايران و مسيحيت و حتی اسلام نيست. نهايت آشناييش با مسيحيت و مانويت و آيين مزديسنا و فلسفه های يونانی خواندن چند کتاب معمولی و ابتدایی درباره اين نوع مطالب به زبان های فارسی و انگليسی است. اما صبح تا شام در حال اظهار نظر درباره اين موضوعات و واژه شناسی و اشتقاق واژگانی و تحليل هایی در تاريخ فلسفه و تفکر دينی و فلسفی ايرانی است. بعد هم که می گوييد آقا اينها هر کدام يک تخصص جداگانه ای است؛ اگر با هر انگيزه ای علاقمند به اظهار نظرهای شاذ هستی دست کم برو کمی درس بخوان. مثلا ده سال وقت بگذار و برو اينها را بخوان، بعد اظهار نظر کن. می گويد آقا کی فرصت اين همه آموختن را دارد؟ خوب اگر بنا باشد نه من اينها را بخوانم و نه تو و نه آن ديگری، پس چه توقعی هست که در این زمینه ها سخنی شایسته از آدمی صاحب نظر بشنويم؟ مگر می شود در موضوعاتی با اين اهميت علمی بدون مدرک و سند درست و صرفا با استحسانات ذوقی سخن گفت؟ می گويد: من تخصصم "نظر" دادن است. مرا با "تحقيق" چه کار؟
دوشنبه ۲۶ دي ۱۴۰۱ ساعت ۹:۵۱