آقای محسن کديور اخيرا در يادداشتی به مناسبت عيد غدير فرموده اند: "اهل سنت ضمن پذیرش خطبه پیامبر (ص) در این مکان و زمان، مفاد آن‌ را غیرمرتبط با شاکله معرفتی اسلام و جانشینی پیامبر (ص) می‌دانند. شیعیان که از آن زمان تا امروز در اقلیت هستند خطبه پیامبر (ص) و دیگر توصیه‌های ایشان را به گونه‌ای درک کردند که پیامبر در این خطبه نه تنها شاکله معرفت اسلامی را از طریق معرفی ثقلین برای پیروانش تعیین کرده، بلکه سمت و سوی جانشینی سیاسی خود را نیز مشخص کرده است. فهم تشیع با خطبه و دیگر کلمات پیامبر (ص) – مطابق تحقیقات پیش‌گفته – منطبق است، و به نظر می‌رسد اهل سنت به مفاد این خطبه مهم و دیگر وصایای پیامبر توجه و عمل نکردند. در هر حال این نزاع چهارده قرن است ادامه دارد. امامت حداقل سه شأن دارد: شأن اول، منبع سوم معرفت دینی، بعد از منبع اول کلام الله قرآن مجید، منبع دوم سنت رسول الله (ص). در این شأن امام در تفسیر وحی و تبیین سنت نبوی منبع معرفت و اسوه رفتار دینی است. شأن دوم منبع علوم باطنی و ولایت تکوینی، امام بعد از پیامبر سرچشمه مشاهدات و تجارب عرفانی است. شأن سوم، امام زمامدار سیاسی، خلیفه مسلمانان و زعیم آنهاست. دو شأن اول انتخابی نیستند، نصب الهی یا نص نبوی لازم دارند...اهل سنت جانشینی یا خلافت پیامبر را منحصر در شأن سوم که نازل ترین شئون سه گانه است کرده اند. اگرچه پیامبر سمت و سوی جانشینی سیاسی خود را هم در غدیر خم و هم در دیگر وصایا تعیین کرده و علی بن ابی طالب را شایسته ترین فرد واجد شرایط معرفی کرده است، اما این شأن سیاسیِ امامتْ انتخابی است نه انتصابی. این مسلمانان هستند که باید زمامدار سیاسی خود را انتخاب کنند. زمامداری محمد بن عبدالله (ص) در مدینه هم به انتخاب مردم بود اگرچه نبوت ایشان انتصاب الهی بود."


از گفتار آقای کديور چنين بر می آيد که ايشان معتقدند حديث غدير صرفا دلالت بر سمت و سوی جانشينی سياسی بعد از پيامبر (ص) دارد. با اين حال بلافاصله اضافه کرده اند که: "و علی بن ابی طالب را شایسته ترین فرد واجد شرایط معرفی کرده است". اگر پيامبر اکرم در حديث غدير صرفا سمت و سو را عنوان کرده اند و نه تعينا جانشينی بلا فصل حضرت امیر را اعلام کرده باشند در آن صورت بايد اين سخن را که حضرت "و علی بن ابی طالب را شایسته ترین فرد واجد شرایط معرفی کرده است" را چگونه فهميد؟ آيا پيامبر در سخنش در خطبه و حديث غدير تعبيری به کار برده که صرفا نشان از يک پيشنهاد درباره جانشينی سياسی اش بعد از خود دارد؟ معنای اين پيشنهاد چه بوده؟ آيا علاوه بر اينکه سمت و سوی کلی جامعه نبوی و امت مدينه در امر اداره جامعه و "سياست" آن را تبيين کرده به طور مشخص حضرت امير (ع) را به عنوان جانشين سياسی پيامبر تعيين کرده و يا خير؟ اگر پيامبر در اين حديث حضرت امير (ع) را به عنوان شايسته ترين شخص بعد از خود برای تصدی امر جامعه دينی مدينه و حجاز معرفی کرده آيا اين معرفی صرفا يک پيشنهاد از سوی پيامبر بوده فارغ از "انتخاب" مردم و يا اينکه نوعی "پيمان" جديد ميان پيامبر با امت خود در مدينه و سرزمين شبه جزيزه مسلمان آن روزگار بوده؟ اگر صرفا سمت و سو نشان دادن برای اداره سياسی بعد از خود بوده در آن صورت معنای اينکه حديث غدير شايسته ترين را از سوی پيامبر تعيين می کند و مصداقاً آن را حضرت امير (ع) قرار می دهد چيست؟ روشن است اينجا در کلام آقای محسن کديور نوعی ابهام گویی و يا حتی تناقض ديده می شود.


با اين وصف آقای کديور در همين جملات بالا اضافه کرده اند که: "اما این شأن سیاسیِ امامتْ انتخابی است نه انتصابی. این مسلمانان هستند که باید زمامدار سیاسی خود را انتخاب کنند. زمامداری محمد بن عبدالله (ص) در مدینه هم به انتخاب مردم بود اگرچه نبوت ایشان انتصاب الهی بود." فارغ از اينکه "انتخاب" در ادبيات "سياسی" دوره مورد بحث ما يعنی صدر اسلام و ادب عصر ماقبل جاهلی آن غائب است و اصولا انتخاب کلمه "انتخاب" در اين سياق سياسی خود نوعی زمان پريشی تاريخی است پرسش اين است که در اين "انتخاب" آيا مسلمانان می بايست بعد از پيامبر به اين گزاره پيامبر که حضرت امير (ع) شايسته ترين شخص برای جانشينی است عمل می کردند يا خير؟ تلقی آنان از اين سخن صرفا يک پيشنهاد بود و اگر پيشنهاد بود از وضعيت اين پيشنهاد چه نوع تلقی داشتند؟ آيا معتقد بودند که با وجود اين تصريح به تعيين شايسته ترين شخص همچنان می توانند آن را پيشنهادی که جايز است آن را در نظر نگيرند تلقی کنند؟ آيا تلقی آنان از این سخن پيامبر اين بود که مصداق آيه شريفه"وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍۢ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَٰلًا مُّبِينًا " نيست؟

روشن است که در کلام آقای محسن کديور نوعی ابهام وجود دارد. در عصر پيامبر و بعد از پيامبر حکومت به معنای مدرن آن و حتی به معنایی که حکومت های سلطانی در سده های بعدی وجود داشت هنوز در "مخيال" مسلمانی و در افق ديد انديشه سياسی اعراب و مسلمانان وجود نداشت. به همين ترتيب در آن زمان در امر سياسی، "انتخاب" به معنی آزادی اختيار سياسی وجود نداشت. "اختيار"ی بود در مقابل "انتصاب". اختيار به گواهی تجربه سياسی دو قرن نخستين يا انتخاب از نوع سقيفه بود که در واقع در آن آزادی انتخاب از سوی همه آحاد جامعه وجود نداشت بلکه نوعی اتفاق نظر شماری محدود از نمايندگان جناح های قدرتمند مدينه در غياب جناح های ديگر آن و تحميل يک پيشنهاد از طريق اعمال بيعت بود؛ يا در شکل ديگرش در "شورا" تحقق پيدا می کرد که هيچ ربطی به انتخاب آزاد و دموکراسی در برابر انتصاب نداشت بلکه تنها تمهيدی بود برای سامان دادن به همان نوع "انتخاب" از شکلی شبیه انتخاب سقيفه اما اين بار با رايزنی مهار شده و پيشينی نمايندگان (و نه همه آحاد مردم) گروه های نفوذ و قدرت اجتماعی با هدف اينکه اتفاق سقيفه که نوعی تحميل يک پيشنهاد بدون رايزنی بود تکرار نشود (به تعبير خليفه دوم: "فلتة"). خوب؛ با اين حساب ما انتخابی نداشته ايم تا بگوييم: "این شأن سیاسیِ امامتْ انتخابی است نه انتصابی. این مسلمانان هستند که باید زمامدار سیاسی خود را انتخاب کنند." پس بايد اين دوگانه انتخاب/ انتصاب را در سياق خلافت بعد از پيامبر به درستی فهميد. در واقع انتصاب يعنی دقيقا همان توصيه پيامبر به امير المؤمنين در مقابل "انتخاب"ی که همان تحميل رأی چند نفر بود بر ساير مؤمنين از طريق راهکار سقيفه/ يا شورای عمر. روشن است که در اين وضعيت عمل به گفته پيامبر در واقع عمل به توصيه پيامبر است در برابر عمل به توصيه يک يا چند نفر محدود غير از پيامبر؛ به تعبيری ديگر احترام و عمل کردن به مقتضای انتصاب از جانب پيامبر در برابر "انتخاب" يک يا چند نفر غير پيامبر که "انتخابشان" هر چه بود انتخاب آزاد جامعه و مردم نبود.

باری راست است که عملا جانشينی بالفعل امير المؤمنين بعد از پيامبر بدون قبول و اراده مردم برای پذيرش گفتار پيامبر در حديث غدير ممکن نبود. به همين دليل هم آنگاه که در سقيفه تصميمی ديگر از سوی جمعی محدود برنامه ريزی شد و بعد برای آن "اعمال بيعت" شد حضرت امير ناچار به خانه نشينی شد. درست به همان دليل که اگر پيمان مردم يثرب با پيامبر اکرم (ص) شکل نمی گرفت پيامبر نمی توانست اداره جامعه مدينة النبي را عهده دار شود. به اين معنا طبعا جانشينی حضرت امير نمی توانست با اعمال زور از ناحيه حضرت شکل بگيرد و تازه اگر هم صورت می گرفت معلوم نبود که چه سرنوشتی برای او و مهمتر از آن جامعه نوپای اسلامی رقم می خورد. اما اين چه ربطی به اين ادعا دارد که با وجود آنکه پيامبر شايسته ترين را برای جانشينی سياسی بعد از خود تعيين کرده بود همچنان به ادعای آقای کديور "شأن سیاسیِ امامتْ انتخابی است نه انتصابی. این مسلمانان هستند که باید زمامدار سیاسی خود را انتخاب کنند"؟

در منطق غدير مردم مدينه و شبه جزيره از طريق ايمان به خدا و پيامبر و "هجرت" به مدينه و پذيرش "ولايت" پيامبر و پذيرش اولويت دادن "انتخاب" پيامبر بر "انتخاب" خود در دايره "مؤمنان" قرار گرفته بودند. همان پيامبر با تعبير "من کنت مولاه فهذا علي مولاه" اين گزاره را برای جامعه مؤمنان مطرح می کند که هر آنکس که با پذيرش ولايت من (يعنی تمکين به "النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ") داخل در دايره جامعه مدينه شده بداند که علی (ع) هم همان موقعيت را با جامعه مؤمنين دارد. طبيعی است که اين سخن پيامبر بدين معنا انتصاب/ نصّ / نصب است و لو اينکه همچون زمان خود پيامبر بدون پذيرش مردم مدينه و شبه جزيره امکان عملی تحقق خواست و نصّ پيامبر فراهم نمی شد. به اين معنا سخن پيامبر در حديث غدير در واقع وصيت پيامبر برای جامعه پس از خود در مدينه بود؛ پيشنهادی نبود که تازه می بايست مورد "انتخاب" و رايزنی و تصميم جامعه مؤمنين قرار گيرد؛ بلکه توصيه ای بود که اگر ولايت من را قبول داريد بايد ولايت علی را هم قبول کنيد گرچه همانند هر پيمان سياسی و اجتماعی ديگر و از جمله پيمان يثربيان با پيامبر تحقق امر جانشينی حضرت امير (ع) بدون همراهی و قبول مردم ممکن نبود؛ امری که متأسفانه با "برنامه ريزی" سقيفه ممکن نشد و رفت آنچه رفت و به تعبير سلمان فارسی (رض): " كرديد و نكرديد".

پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۴۹