پاسخی به حاشيه جناب محمد پور به يادداشتی از من درباره مذهب فردوسی
آقای داريوش محمد پور مطالبی را در حاشيه يادداشت من (در فيسبوک) درباره مذهب فردوسی نوشته اند که قسمتی از آن را اينجا نقل و با چند سطر مختصر پاسخ می دهم:
"آن بخش مربوط به خرد و مطلق بودن خرد و جايگاه امام معصوم هم که نوشتهاید باز دچار مشکلات متعدد است. نخستین مشکلش اين است که رويکرد تعلیمی نزاریان مربوط به دورهی حسن صباح به بعد است نه پيش از او (فردوسی پيش از او میزيسته). مضاف بر اين نزاريان (و اسماعيليان پيشين) هيچجا خرد را نفی نمیکردهاند. از اين ابياتی هم که از فردوسی نقل کردهايد هيچ استنباط نمیشود کرد که او خرد را در معرفت خدا کافی میدانسته يا خرد را مطلق میدانسته. با منطقی که شما آوردهايد بیشک بايد ادعا کرد ناصر خسرو و سجستانی هم مطلقا اسماعيلی نبودهاند به یک دلیل بسيار بسيار ساده: هم سجستانی و هم ناصر خسرو تعابیری درست مشابه همين تعابیر فردوسی دارند. آقای اردستانی در جستاری که نوشته است هم از جایجای آثار نظم و نثر ناصر خسرو و هم از آثار سجستانی شواهدی آورده که شباهتش با سخنان فردوسی حيرتآور است. مضاف بر این، نويسندهی مزبور علاوه بر کار تطبیقی بسیار دقیقی که انجام داده، آراء نویسندگان متعدد از جمله حضرتعالی را - که کمابيش همین است که اينجا آوردهايد - نقل کرده و به دقت به يکايک اينها پاسخ داده است. اين را نيز بیفزايم که آنچه نوشتهايد: «ديدگاه اسماعيليه از ديرباز است که خرد را در هدايت به توحيد و معرفت محتاج تعليم امام معصوم می دانند، تعبيری نادقیق و راهزن است. حتی از روايتی که غزالی در نقد اسماعيليان به دست میدهد ضعيفتر است. "
آنچه آقای محمدپور در حاشيه مطلب من نوشته حقيقتا مايه تعجب است؛ خاصه که ايشان به گواهی آنچه تاکنون منتشر کرده بايد اطلاع دقيقتری از تاريخ و انديشه اسماعيليه داشته باشد. اين تصور ايشان که عقيده موسوم به "تعليم" تنها ريشه در مکتب نزاری دارد به کلی غلط است. اين انديشه در زمان حسن صباح و اتباعش به عقيده تعليم نامبردار شد و آنان را در منابع با عنوان "تعليميه" می خواندند اما اصل اين ايده که عقل و نظر ورزی کافی نيست و برای رسيدن به حقيقت بايد راهنمایی امام معصوم در ميان باشد عقيده ای بسيار قديمی در ميان اسماعيليه است. من اينجا به شواهد نمی پردازم. اين نويسنده را اينجا کافی است به آنچه آقای مادلونگ در مقدمه رساله ای کهن و بسيار قديمتر از دوره نزاری در يکی از مجموعه هایی که اتفاقا مؤسسه اسماعيلی که اين دوست گرامی با آنجا آشناست منتشر کرده ارجاع دهم. در این متن کهن که مادلونگ منتشر کرده تمام سخن بر سر همين انديشه تعليمی است. اين امر به قدری واضح است که من حقيقتا از سخن ايشان تعجب می کنم. کافی است بدانند که حتی در سنت طيبی های يمن با وجود اينکه مطلقا از آثار نزاری ايران اطلاعی نداشتند و اساسا با نزاريان مخالفت شديد دارند اين انديشه به وضوح مورد بحث قرار گرفته و حتی تعبير "معلم" برای امام به کار رفته است (نمونه در نوشته های علي بن محمد بن الوليد و بسياری ديگر. آنان آشناييشان با سنت اسماعيليه قبل از نزاری بسيار بهتر و بيشتر از آشنایی نزاريان با آن سنت قديم بوده. آنان درواقع احياء کنندگان و حافظان متون سجستانی ها و کرمانی ها و شيرازی ها و نسفی ها و ديگر داعيان نخستين مکتب ايرانی اسماعيليه بودند). اما اينکه نوشته اند تعليم نزاری را بد تفسير کرده ام و حتی از تفسير غزالی هم ضعيفتر است؛ بايد توضيح دهند که مقصودشان چيست؟ در همان نوشته آقای مادلونگ و در دهها کتاب و مقاله ديگر اين موضوع بحث شده. در انديشه نزاری و تعليمی (و اسماعيلی) معرفت تنها با عقل ممکن نيست. مقصود آنان از معرفت هم معرفت خداوند است. اين برخلاف نظر متکلمان معتزلی و امامی است که عقل را در معرفت خداوند مستقل می دانند و "نظر" را کافی می شمارند.
اما آنچه فرموده اند که شباهت ميان تعابير فردوسی در مقدمه شاهنامه با آنچه سجستانی و ناصر خسرو ابراز کرده حيرت آور است. بايد دو نکته را عرض کنم: نخست اينکه شباهت ها رهزن است. به تمايزها بايد توجه داد. و الا فردوسی را می توان مثلا اباضی مذهب دانست چرا که انديشه اش درباره توحيد گرايشی تنزيهی است و می دانيم که بيشتر اباضيان در طول تاريخ عقايدی تنزیهی مشابه معتزله در توحيد داشته اند. پس بايد به تمايزها توجه داد. آنچه فردوسی را از ابو يعقوب سجستانی و ناصر خسرو متمايز می کند اين است که در حالی که فردوسی صرفا عقل و خرد را راهنما می داند و هيچ اشاره ای به وجود امام معصوم نمی کند (در حالی که اگر اسماعيلی بود بايد از امام هم سخن می راند و يا دست کم اشاره ای و لو نا واضح به اين موضوع می کرد) سجستانی و ناصر خسرو سرتاسر نوشته هايشان پر است از تئوری پردازی درباره ضرورت وجود امام معصوم. تمام سخن اين است که در مقدمه کجای ابيات فردوسی نشان می دهد که او به طور مشخص بر مذهب اسماعيلی بوده است؟ اينکه در برخی ابيات عقايدی را مطرح می کند که اسماعيليه هم باور داشته اند کافی نيست که او را اسماعيلی بدانيم. به همين ترتيب می توانيم فردوسی را زيدی بدانيم و يا معتزلی و حتی سنی مذهب. مهم تمايزهاست که اهميت دارد.
آقای محمد پور در يادداشت و حاشيه خود گفته که آنچه من درباره تعبير "رفض" برای فردوسی گفته ام و اينکه اسماعيليه را معمولا رافضه نمی خوانده اند درست نيست و شواهدی بر رد گفته من موجود است. من اين شواهد را تا نبينم نمی توانم داوری کنم. اما نيک می دانم که آنچه گفته ام کاملا استوار است. در منابع فرق شناسی گاهی اسماعيليه را در شمار رافضه و حتی اماميه هم قرار داده اند اما اين بسيار حاشيه ای است. منابع اهل سنت به طور خاص بيشتر تعبير "رفض" را فقط برای اماميه اطلاق می کرده اند و عموما غلات و باطنی ها (که به عقيده آنان اسماعيليان در شمار باطنیان بودند) را از رافضه جدا می دانستند. حتی برخی از داعيان اسماعيلی اماميه را در شمار رافضه قرار می دادند و بدين ترتيب خود را از رافضه جدا می دانستند. گمان می کنم دست کم درباره اين موضوع آقای محمدپور صلاحيت من را برای داوری رد نکند...
آقای داريوش محمد پور مطالبی را در حاشيه يادداشت من (در فيسبوک) درباره مذهب فردوسی نوشته اند که قسمتی از آن را اينجا نقل و با چند سطر مختصر پاسخ می دهم:
"آن بخش مربوط به خرد و مطلق بودن خرد و جايگاه امام معصوم هم که نوشتهاید باز دچار مشکلات متعدد است. نخستین مشکلش اين است که رويکرد تعلیمی نزاریان مربوط به دورهی حسن صباح به بعد است نه پيش از او (فردوسی پيش از او میزيسته). مضاف بر اين نزاريان (و اسماعيليان پيشين) هيچجا خرد را نفی نمیکردهاند. از اين ابياتی هم که از فردوسی نقل کردهايد هيچ استنباط نمیشود کرد که او خرد را در معرفت خدا کافی میدانسته يا خرد را مطلق میدانسته. با منطقی که شما آوردهايد بیشک بايد ادعا کرد ناصر خسرو و سجستانی هم مطلقا اسماعيلی نبودهاند به یک دلیل بسيار بسيار ساده: هم سجستانی و هم ناصر خسرو تعابیری درست مشابه همين تعابیر فردوسی دارند. آقای اردستانی در جستاری که نوشته است هم از جایجای آثار نظم و نثر ناصر خسرو و هم از آثار سجستانی شواهدی آورده که شباهتش با سخنان فردوسی حيرتآور است. مضاف بر این، نويسندهی مزبور علاوه بر کار تطبیقی بسیار دقیقی که انجام داده، آراء نویسندگان متعدد از جمله حضرتعالی را - که کمابيش همین است که اينجا آوردهايد - نقل کرده و به دقت به يکايک اينها پاسخ داده است. اين را نيز بیفزايم که آنچه نوشتهايد: «ديدگاه اسماعيليه از ديرباز است که خرد را در هدايت به توحيد و معرفت محتاج تعليم امام معصوم می دانند، تعبيری نادقیق و راهزن است. حتی از روايتی که غزالی در نقد اسماعيليان به دست میدهد ضعيفتر است. "
آنچه آقای محمدپور در حاشيه مطلب من نوشته حقيقتا مايه تعجب است؛ خاصه که ايشان به گواهی آنچه تاکنون منتشر کرده بايد اطلاع دقيقتری از تاريخ و انديشه اسماعيليه داشته باشد. اين تصور ايشان که عقيده موسوم به "تعليم" تنها ريشه در مکتب نزاری دارد به کلی غلط است. اين انديشه در زمان حسن صباح و اتباعش به عقيده تعليم نامبردار شد و آنان را در منابع با عنوان "تعليميه" می خواندند اما اصل اين ايده که عقل و نظر ورزی کافی نيست و برای رسيدن به حقيقت بايد راهنمایی امام معصوم در ميان باشد عقيده ای بسيار قديمی در ميان اسماعيليه است. من اينجا به شواهد نمی پردازم. اين نويسنده را اينجا کافی است به آنچه آقای مادلونگ در مقدمه رساله ای کهن و بسيار قديمتر از دوره نزاری در يکی از مجموعه هایی که اتفاقا مؤسسه اسماعيلی که اين دوست گرامی با آنجا آشناست منتشر کرده ارجاع دهم. در این متن کهن که مادلونگ منتشر کرده تمام سخن بر سر همين انديشه تعليمی است. اين امر به قدری واضح است که من حقيقتا از سخن ايشان تعجب می کنم. کافی است بدانند که حتی در سنت طيبی های يمن با وجود اينکه مطلقا از آثار نزاری ايران اطلاعی نداشتند و اساسا با نزاريان مخالفت شديد دارند اين انديشه به وضوح مورد بحث قرار گرفته و حتی تعبير "معلم" برای امام به کار رفته است (نمونه در نوشته های علي بن محمد بن الوليد و بسياری ديگر. آنان آشناييشان با سنت اسماعيليه قبل از نزاری بسيار بهتر و بيشتر از آشنایی نزاريان با آن سنت قديم بوده. آنان درواقع احياء کنندگان و حافظان متون سجستانی ها و کرمانی ها و شيرازی ها و نسفی ها و ديگر داعيان نخستين مکتب ايرانی اسماعيليه بودند). اما اينکه نوشته اند تعليم نزاری را بد تفسير کرده ام و حتی از تفسير غزالی هم ضعيفتر است؛ بايد توضيح دهند که مقصودشان چيست؟ در همان نوشته آقای مادلونگ و در دهها کتاب و مقاله ديگر اين موضوع بحث شده. در انديشه نزاری و تعليمی (و اسماعيلی) معرفت تنها با عقل ممکن نيست. مقصود آنان از معرفت هم معرفت خداوند است. اين برخلاف نظر متکلمان معتزلی و امامی است که عقل را در معرفت خداوند مستقل می دانند و "نظر" را کافی می شمارند.
اما آنچه فرموده اند که شباهت ميان تعابير فردوسی در مقدمه شاهنامه با آنچه سجستانی و ناصر خسرو ابراز کرده حيرت آور است. بايد دو نکته را عرض کنم: نخست اينکه شباهت ها رهزن است. به تمايزها بايد توجه داد. و الا فردوسی را می توان مثلا اباضی مذهب دانست چرا که انديشه اش درباره توحيد گرايشی تنزيهی است و می دانيم که بيشتر اباضيان در طول تاريخ عقايدی تنزیهی مشابه معتزله در توحيد داشته اند. پس بايد به تمايزها توجه داد. آنچه فردوسی را از ابو يعقوب سجستانی و ناصر خسرو متمايز می کند اين است که در حالی که فردوسی صرفا عقل و خرد را راهنما می داند و هيچ اشاره ای به وجود امام معصوم نمی کند (در حالی که اگر اسماعيلی بود بايد از امام هم سخن می راند و يا دست کم اشاره ای و لو نا واضح به اين موضوع می کرد) سجستانی و ناصر خسرو سرتاسر نوشته هايشان پر است از تئوری پردازی درباره ضرورت وجود امام معصوم. تمام سخن اين است که در مقدمه کجای ابيات فردوسی نشان می دهد که او به طور مشخص بر مذهب اسماعيلی بوده است؟ اينکه در برخی ابيات عقايدی را مطرح می کند که اسماعيليه هم باور داشته اند کافی نيست که او را اسماعيلی بدانيم. به همين ترتيب می توانيم فردوسی را زيدی بدانيم و يا معتزلی و حتی سنی مذهب. مهم تمايزهاست که اهميت دارد.
آقای محمد پور در يادداشت و حاشيه خود گفته که آنچه من درباره تعبير "رفض" برای فردوسی گفته ام و اينکه اسماعيليه را معمولا رافضه نمی خوانده اند درست نيست و شواهدی بر رد گفته من موجود است. من اين شواهد را تا نبينم نمی توانم داوری کنم. اما نيک می دانم که آنچه گفته ام کاملا استوار است. در منابع فرق شناسی گاهی اسماعيليه را در شمار رافضه و حتی اماميه هم قرار داده اند اما اين بسيار حاشيه ای است. منابع اهل سنت به طور خاص بيشتر تعبير "رفض" را فقط برای اماميه اطلاق می کرده اند و عموما غلات و باطنی ها (که به عقيده آنان اسماعيليان در شمار باطنیان بودند) را از رافضه جدا می دانستند. حتی برخی از داعيان اسماعيلی اماميه را در شمار رافضه قرار می دادند و بدين ترتيب خود را از رافضه جدا می دانستند. گمان می کنم دست کم درباره اين موضوع آقای محمدپور صلاحيت من را برای داوری رد نکند...
جمعه ۳۱ تير ۱۴۰۱ ساعت ۲:۲۳