من از سال ۱۳۶۶ شمسی با اين مرکز همکاری ام را آغاز کردم. در آغاز به شکل محدود و هفته ای يک روز. بعدا از اواخر سال ۶۷ حضورم بيشتر شد. اول در بخش پرونده های علمی بودم. بعدا چند سالی با بخش کتابشناسی و نسخه شناسی همکاری کردم. بعد از آن چند سال ويراستار بخش فقه، علوم قرآنی و حديث بودم. يکی دو سال هم مسئول بخش حديث بودم و آن زمان به سنت آن سال ها عضو هيئت عالی علمی آنجا شدم. گمان می کنم زمانی بود که جلد ششم را منتشر می کرديم. بعدا به دليل گرفتاری های کاری و تحصيلی در دانشگاه و حوزه کمتر می توانستم با مرکز همکاری کنم. منتهی همیشه هفته ای يکی دو روز را دست کم می رفتم به مرکز. مرکز تا زمانی که در خيابان نياوران بود جمع و جورتر بود و گفتگوهای علمی و دوستانه ميان اعضای آن بيشتر بود. بعد که رفت دارآباد اين فضا کمی تغيير کرد. اما از خوش اقبالی های ما همکاران مرکز بود که تقريبا روزانه با چند تن از استادان آنجا در تماس و گفتگوی علمی مستمر بوديم. آخرين سال های حضور من در مرکز زمانی بود که من در بخش ويرايش نهایی کار می کردم. در آنجا مرسوم بود که هر دو نفری با هم يک مقاله را ويرايش نهایی می کردند و آماده انتشار. من با استاد دکتر مهدی رفيع همکار بودم. آقايان دکتر سيد جواد طباطبایی، شادروان دکتر جعفر شعار، دکتر کيوانی و چند نفر ديگر در آن سال ها و قبل و يا بعدش از ويراستاران آن بخش بودند. شادروانان دکتر احمد تفضلی و شازده دکتر جهانگيری هم با اينکه عضو آن بخش نبودند اما محل کارشان همان بخش بود. سبب رفاقت نزديک من با دکتر تفضلی هم به همين جهت بود. بعدا يک سفر هم در معيت ايشان دو نفری رفتيم به بمبئی و مؤسسه کاما و همين موجب رفاقت بيشتر و مستحکمتر ما شد. اتاق های شادروانان دکتر شرف و دکتر رضا هم با يک فاصله به اتاق بخش ويرايش و چاپ متصل بود. تقريبا هر روز يکی از کارهای ما اين بود که يک ساعتی با دکتر شرف و يا دکتر رضا گفتگویی داشتيم. اتاق بخش تاريخ هم از اتاق های پر رفت و آمد مرکز بود که چسبيده به اتاق بخش ويرايش و چاپ بود. دوستان گرامی دکتر خطيبی و دکتر صادق سجادی و آقای علی آل داود و شادروان کاظم برگ نيسی و استاد و دوست عزیز من حضرت علی بهراميان هم در آن بخش کار می کردند و هر يک ميزی داشتند. آقای دکتر محمد مجتهد شبستری هم در همان بخش يک اتاق کوچک مستقل داشت. هر هفته يکی دو بار تشريف می آوردند مرکز و من و يکی دو نفر ديگر از دوستان گفتگوهای گاه و بیگاهی با ايشان داشتيم. بعدا برخی از اين گفتگوها منتقل شد به منزل ايشان و مدتی هفته ای یکبار مبحث ايمان را با ايشان بحث کرديم که کتاب هم شد. آقای دکتر ناصر گذشته و انواری و چند نفری ديگر در آن جلسات بحث ايمان شرکت می کردند. من آن سال ها بيشتر برای بخش کلام که متصدی آن آقای شبستری بود و همچنين بخش فقه و حديث مقاله می نوشتم. از امتيازات بخش تاريخ اين بود که مجمع احباب بود. هفته ای يکبار شادروان دکتر سيد جعفر سجادی تشريف می آوردند و گفتگوهای علمی و خاطره گویی و از اين قبيل برقرار بود. شادروان دکتر رضا هر روز به اين بخش می آمد و همه ما خاطرات بسيار از او و سخنانش و خاطراتش داريم. يک روز در هفته هم که مرحوم استاد دکتر زرياب تشريف می آورند. روزی که استاد می آمد از بهترين روزها و ساعات مرکز در آن سال ها بود. نمی دانم چرا اينقدر روز و عمر برکت داشت و الآن ندارد؟. محضر خيلی ها در مرکز در آن سال ها مفيد و آموزنده بود. محضر اشخاصی مانند مرحوم استاد مولوی عربشاهی، دکتر آذرنوش، شادروان دکتر جواد حديدی، جناب حجتی کرمانی، دکتر مجتبایی، دکتر علی اشرف صادقی همه بسيار مفيد و آموزنده بود. هميشه موضوعی برای بحث و نظر بود. دکتر دينانی که مسئول بخش فلسفه برای چند سالی بود معمولا هفته ای يکی دو بار تشريف می آوردند مرکز. معمولا بحث های فلسفی و يا اجتماعی تند و تيزی با ايشان بر قرار می شد. به ويژه گاه ميان او و دکتر شرف. آقای دينانی در دانشکده الهيات برای دوره دکتری درس اسفار (مبحث نفس و معاد) هم می دادند که مدتی خدمت ايشان آنجا هم می رسيدم. اما عمده استفاده از محضر او و دانش فلسفی اش در مرکز ممکن بود. بعدها استاد دکتر حسین معصومی هم به مرکز تشريف آوردند و ما با ايشان در واقع همکار شديم. مگر می شود محضر معصومی را درک کرد و از دانش عميقش بهره مند نشد؟من البته از قبل و از مرکز نشر دانشگاهی با او رفيق بودم. شادروانان ايرج افشار و دکتر زرينکوب در آخرين سال هایی که من مستمرا به مرکز می رفتم همکاری خود را با آنجا آغاز کردند. همينطور آقای دکتر سروش. دکتر سروش اتاقش در مرکز دارآباد روبروی اتاق دکتر شرف و اتاق آقای محمد جواد انواری بود.

دو سه سال آخر که من در مرکز رفت و آمد داشتم فرصتی بود که بيشتر دکتر شرف را ببينم. معمولا همراه آقايان انواری و بهراميان. اتاق دکتر شرف در واقع مجمع دوستان بود. عطاء الله مهاجرانی، آقای لاهوتی، ايرج افشار، دکتر سروش و خيلی های ديگر معمولا هفته ای يک روز با دکتر شرف گپ و گفتگویی داشتند. از ويژگی های دکتر شرف نقل خاطراتی از دوران پهلوی ها، تحصيلاتش در آلمان و البته بحث و سخن درباره مقالاتی بود که آن سال ها می نوشت. مداخل ابن سينا، ابن عربی، ابن رشد، ابو العلای معری و خيلی های ديگر. همين سبب می شد که از او بتوان بسيار آموخت. دانشی عميق داشت و کتاب بسیار خوانده بود. چندین زبان را بسیار خوب می دانست و شاید از همه بهتر عربی را می دانست. در ادب عرب حقیقتا قوی بود. زندگی خودش هم کم و بیش بی شباهت به زندگی ابو العلای معری نبود. کتابخانه مرکز از بهترین کتابخانه های ایران در آن زمان بود. الآن هم فکر می کنم همچنان بهترين کتابخانه باشد. عمده کتاب ها و منابعی را که می شناسم به همان سال ها بر می گردد. آن زمان هنوز بسياری از کتاب های مرجع در تاريخ و رجال و علوم کلام و حديث منتشر نشده بود و ما از نسخه های خطی آنها در مقالاتمان استفاده می کرديم. مثلا تاريخ الاسلام ذهبی و يا تاريخ دمشق ابن عساکر را ناچار بوديم بر اساس عکس نسخه های خطی آنها مورد استفاده قرار دهيم. اين سی دی ها و برنامه های آنلاين قابل جستجوی امروزی هم که هنوز درست نشده بود. گاهی برای پيدا کردن يک مطلب ناچار بوديم يک کتاب را از آغاز تا انجام ورق بزنیم. همکارمان آقای علی رفيعی و من و شادروان حيدر بوذرجمهر برای تکميل منابع کتابخانه مرکز در آن سال ها با آقای مجيدی که رياست کتابخانه را عهده دار بود همکاری می کرديم. اين يادداشت را با اميد به اينکه استاد علی رفيعی سلامت خود را بازيابد به پايان می برم. از کوشاترين همکاران ما در آن سال ها در مرکز بود.
جمعه ۲۴ تير ۱۴۰۱ ساعت ۳:۵۱