مشاركت در تاليف كه گزارش نمونه هايي از آن را در فهارسي مانند نجاشي مي بينيم ، مي تواند به اين معني باشد كه يك راوي ، مجموعه اي از روايات دو تن را يكجا جمع كرده و در يك دفتر ( = كتاب ) عرضه كرده و آن كتاب هم هميشه بدين صورت در سنت امامي روايت شده است . در مواردي كه تصريحي بر اين وجود ندارد كه كتاب را عده اي روايت كرده اند ، ظاهرا بتوان چنين استنباطي را قوي دانست.
شايد هم بتوان در مواردي گفت كه روايات يك تن توسط ديگري تكميل مي شده و دنباله كتاب قبلي را تشكيل مي داده و آنگاه توسط يك راوي روايت مي شده است .
اين احتمال هم هست كه يك راوي مجموعه اي از اصول را از يك محدث اخذ مي كرده و آنگاه آن را بر محدث هم طبقه محدث اولي ، عرضه مي كرده و او هم با تاييد روايت آن اصول ، خود نيز روايت آن را به راوي مورد نظر مي داده و عملا دفتر فراهم آمده از اصول كهن تر ، روايت يك راوي از دو استاد هم طبقه بوده كه هر دو دفاتر معيني را عينا براي راوي روايت كرده بودند و بدين ترتيب كتاب فراهم آمده كار مشترك آن دو محدث با دخالت آشكار راوي بوده است . مورد اسماعيل بن علي و اسماعيل بن ابي عبدالله كه نجاشي مي گويد اصحاب ما گفته اند آن دو كتاب خطب داشته اند و آنگاه سندش را به هر دو مي رساند ، احتمالا از موارد تاليف مشترك است ( نجاشي ، 30 / 64-65 ). ديگر نمونه ها:

1 - كتاب ابراهيم بن محمد الاشعري و برادرش الفضل كه با مشاركت بوده است . كتابشان را الحسن بن علي بن فضال از آن دو روايت مي كرد ( نجاشي ، 24-25/42 ) .

2 – الحسين بن بسطام بن سابور الزيات و برادرش ابو عتاب هر دو كتابي در طب گردآورده بودند و بعد نجاشي به هر دو آنها مشتركا از طريق ابن عياش جوهري سند مي دهد ، بدون اينكه سند خود را به ابن عياش برساند ( نجاشي ، 39 / 79 ).

3 - ابو محمد الحسن بن سعيد بن حماد بن مهران الاهوازي . نجاشي مي گويد كه در كتابهاي سي گانه مصنف برادرش حسين با او مشاركت داشته ولي بيشتر برادرش در تاليف اين كتابها شهرت داشته است . نجاشي به نقل از الحسين بن يزيد السورائي مي گويد كه حسن شريك برادرش در تمامي رجال او بوده جز در روايت از زرعه بن محمد الحضرمي و فضاله بن ايوب كه در اين دو مورد حسين به واسطه برادرش از آن دو روايت مي كرده است . كتابهاي دو برادر به تعبير نجاشي كتب نيكوي معمول به بوده است و اين نشان مي دهد كه در سنت روايي اماميه كتابهاي اين دو محل مراجعه فقها بوده و از شهرت برخوردار بوده است . نجاشي مي گويد اين كتابها سي كتاب بوده است و سپس كتابها را نام مي برد كه از آن بر مي آيد كه كتابها در ابواب فقه بوده است . از كتاب الوضوء شروع مي شده و ابواب مختلف فقه را پوشش مي داده است . البته اين مجموعه كتابهاي ديگري در مسائل اعتقادي و شيعي و يا حتي تفسير را شامل مي شده است . از جمله كتاب الرد علي الغلاة. نجاشي مي گويد كه اين كتابها را از طرق مختلفي روايت مي كرده است از جمله طرق ابن نوح سيرافي : ابن نوح سيرافي مي گويد كه كتب حسين بن سعيد را اين اشخاص از او روايت كرده اند : احمد بن محمد بن عيسي اشعري ؛ احمد البرقي ؛ الحسين بن الحسن بن ابان القمي ؛ احمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي و ابوالعباس احمد بن محمد الدينوري ؛ اما بنا به گفته همو ، آن روايتي كه اماميه بر آن اتفاق دارند و بر آن اطمينان دارند ، آن روايتي است كه احمد بن محمد بن عيسي اشعري از آن دو روايت كرده است و آنگاه ابن نوح سند خود را به احمد بن ادريس الاشعري و او به احمد بن محمد بن عيسي از حسين بن سعيد مي رساند و به اين ترتيب كتابهاي سي گانه او ( فقط از حسين نام برده شده است ) را روايت مي كند . وي در سند ديگري طريق احمد بن محمد بن عيسي را از طريق سه تن يعني محمد بن يحيي العطار و عبدالله بن جعفر الحميري و سعد بن عبدالله الاشعري از او روايت مي كند . در دو سند جداگانه نيز ابن نوح روايت احمد البرقي را روايت مي كند كه در مورد آن تعبيري را كه در مورد روايت احمد بن محمد بن عيسي اشعري مبني بر اتكا و اعتماد اماميه بر روايت او بود را نمي گويد و اين نشان مي دهد كه در ميان اين چند دسته روايت احمد اشعري از اعتبار بيشتري برخوردار بوده است . در روايت ابن نوح ، الحسين بن الحسن بن ابان القمي كتابهاي آنها را به خط حسين بن سعيد در اختيار داشته و آن كتابها را روايت مي كرده است . دليل اين امر را ابن نوح چنين گزارش كرده بوده كه حسين بن سعيد ميهمان پدر الحسين بن الحسن بن ابان در قم بوده و در همان شهر نيز درگذشته بوده است و بنابراين الحسين بن الحسن فرصت يافته كه كتابها را نزد حسين بن سعيد ، فرا گيرد و از او بشنود و كتابها را نيز شايد به هين دليل نزد خانواده او برجاي گذارده است . ابن نوح دو سند از طريق الحسين بن الحسن بن ابان ارائه مي دهد .

سند بعدي را ابن نوح از طريق احمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي آورده كه به همه كتابهاي سي گانه الحسين بن سعيد اسناد داده است و محدثي كه از القرشي البردعي روايت مي كرده ، خود در مصر روايتش را براي علي بن بلال المهلبي عرضه كرده بوده است كه اين نشان مي دهد كه روايت اين كتابها كه از مهمترين كتابهاي روايي اماميه بوده در مصر نيز رواج داشته است . ابن نوح يك سند هم از طريق ابو العباس دينوري مي آورد . اين روايت از ديدگاه ابن نوح طريق غريبي بوده و مستند آن تنها الحسن بن حمزه الطبري بوده است و بنابر نظر ابن نوح در غير اين طريق اصل ديگري نداشته و ثبت نشده بوده است . در اين چند دسته از روايات چنانكه ملاحظه مي شود ، سه راوي اول همگي قمي بودند و روايات آنان از پسران سعيد ( يا دست كم الحسين بن سعيد ) اصلا در قم تداول داشته است . به درستي روشن نيست كه احمد بن محمد بن عيسي اشعري و احمد البرقي در كجا با آن دو يا الحسين بن سعيد ملاقات داشته و كتاب را روايت كرده اند ؛ ولي روشن است كه الحسين بن سعيد مدتي قبل از مرگ ( كه معلوم نيست دقيقا چقدر بوده ) در قم زندگي مي كرده و همانجا نيز درگذشته است و همين فرصتي را فراهم كرده تا الحسين بن الحسن بن ابان از او در قم كتابهايش را بشنود ؛ اين احتمال در مورد دو محدث قبلي نيز وجود دارد و مي دانيم هر دو در قم زندگي مي كرده اند . در مورد القرشي البردعي نمي دانيم ساكن كجا بوده و در كجا با الحسين بن سعيد ملاقات كرده بوده است . ابو العباس دينوري نيز گرچه تصريحي بر مكان اخذ كتابها نشده ، ولي روشن است كه برخلاف القرشي البردعي ( كه اصلا روشن نيست ) بايد او را در شمار راويان ايراني الحسين بن سعيد قلمداد كنيم . بهرحال از روايت كتابها در طبقه راويان از اين دو برادر در عراق ( كوفه و بغداد ) در روايت ابن نوح تصريحي ديده نمي شود . به نظر مي رسد كه حضور الحسين بن سعيد در قم موجبات شهرت انتساب كتابهاي سي گانه را به او بر خلاف برادرش ايجاد كرده است و شايد اين روات ( جز در مورد احمد بن محمد بن عيسي اشعري كه تصريح شده از هر دو روايت كرده ) تنها الحسين را ديده بودند و نه الحسن بن سعيد را و شايد در تمام موارد الحسين بن سعيد كتابها را به تنهايي براي اين راويان روايت مي كرده و صرفا در روايت از زرعه بن محمد الحضرمي و فضاله بن ايوب ، اين دسته از روايات كتابها را به واسطه برادرش روايت مي كرده است . ابن نوح در گزارش پيشگفته خود به نجاشي توصيه مي كند كه هر نسخه از نسخ كتابهاي اين دو برادر را تنها از طريق راوي شناخته شده آن روايت كنند و آن را به ديگر روات منتسب نكنند ، تا بدين شكل از اسناد دادن روايتي از يك نسخه به راوي نسخه ديگر پرهيز شود و اختلاف در روايات پيش نيايد . چنين به نظر مي رسد كه اين شيوه كه بعدها به دليل از ميان رفتن نسخه هاي اصل و رواج نسخه هاي وجاده و استنساخي قابل خريد و فروش و انتشار وسيع نسخ ، بسيار در ميان اماميه رواج پيدا كرد و اجازات معني اوليه خود را از دست دادند ، در آن زمان هم وجود داشته و محدثان اگر به يك نسخه اعتماد داشتند ، بي توجه به روايت و اسناد كتاب كه در پشت نسخه ها و در طباق كتابها نوشته مي شد ، كتاب را با اسنادهايي كه به متن اصلي در اجازات خود داشتند ( حتي اگر ارتباطي ميان آن اجازات با متون در دست وجود نداشت ) ، روايت مي كردند و به اين شكل موجبات خلط ميان روايتهاي محتلف كتاب را فراهم مي كردند ( نجاشي ، 58 – 60 / 136 – 137 ) .
يكشنبه ۱۹ تير ۱۴۰۱ ساعت ۲:۳۰