نظر آقای کمال حيدری درباره اينکه علمای شيعه و سنی در طول تاريخ همديگر را تکفير می کرده اند نظری بسيار سست است و آنچه از آثار فقهی و کلامی می شناسيم اين نظر و ارزيابی را رد می کند. اينکه ايشان گفته اند که اگر حتی آنان حکم به کفر ظاهری مخالفان خود نمی کرده اند باری آنان را کافر اخروی می دانسته و اسلام آنان را واقعی نمی پنداشتند نشان از نا آشنایی با اصطلاحات فقهی و کلامی دارد. تکفير چنانکه در دو نوشته قبلی در رد نظر ايشان گفتم خود مقوله ای فقهی است و ناظر به احکام شريعت است و بنابراين اگر کسی محکوم به آنچيزی که ايشان اسلام ظاهری می خواند باشد ديگر تکفير که ناظر به احکام کفر و سريان و جاری کردن آن است و به شريعت مربوط می شود معنا ندارد. وانگهی اسلام ظاهری و باطنی نداريم. چنانکه در دو نوشته قبل گفتيم اسلام اگر از منظر فقهی مراد باشد همان حيطه ظاهر است و بنابراين طرح اسلام واقعی و باطنی چه معنا دارد؟ در برابر اسلام، کفر داريم که آن کفر به معنی عدم اسلام است و اينجا اين کفر ربطی به کفر در مقابل ايمان ندارد (کفر باطنی فقط در مورد منافق در سنت کلامی مجال طرح يافته). ايمان هر چه هست حيطه اعتقاد است و به علم کلام مربوط می شود و اينجاست که ايمان به معنای اخروی معنا می يابد. منتهی علمای کلام در اينکه ايمان را که ديگر طرح واقعی و ظاهری برای آن معنا ندارد در آنچه در بحث های کلامی مطرح می کنند (ايمان کلامی) لزوما مطابق ايمان اخروی بدانند اختلاف نظر دارند: چرا که از ديدگاه متکلمان ممکن است کسی به ايمانی که آنان (و يا هر مکتبی از ميان مکاتب اسلامی) تعريف می کنند به طور کامل معتقد نباشد اما در عين حال در قيامت مؤمن قلمداد شود و به اصطلاح مؤمن اخروی به حساب آيد. دليل اين نظر اين بود که عمده متکلمان اسلام (و خاصتا اشعريان و غير معتزليان؛ بعدها معتزله به اين نظر گرايش بيشتری پيدا کردند) "اکفار متأولين" يعنی کسی که اعتقادی و يا عملی شرعی را که دليلی قطعی (در اينکه اين دليل قطعی چه بايد باشد اختلاف نظر وجود داشت؛ اما نص قرآن و اخبار متواتر و يا حتی گاهی اجماع را برشمرده اند) بر آن وجود دارد به دليل نوعی تأويل رد می کند و به خلاف ظاهر آن باورمند می شود جايز نمی دانستند؛ مادامی که موجب تکذيب صريح پيامبر و ابطال اصل شريعت نشود. البته شرط می کردند که اين تکذيب بايد به صورت صريح باشد نه اينکه خود بر اساس تأويلی ديگر اصطیاد شود. بنابراين ممکن بود چيزی ايمان کلامی قلمداد شود اما شخص صرفا به دليل عدم اعتقاد به آن کافر اخروی به حساب نيايد؛ چون کفر را تکذيب صريح پيامبر می دانستند و نه صرفا به دليل تأويلی خطا. اينجا بود که بحث ديگری هم در اين زمينه مطرح بود و آن تکفير بالالزام بود. عموما اعتقاد بر اين بود که نمی توان کسی را به جهت الزاماتی که می توان بر باورش به شکل نظری وارد دانست و به دليل آن الزامات کافر خواند. هم اين را مخالف معنای اسلام و تعريف فقهی آن می دانستند و هم اينکه داخل کردن الزامات را برای تعريف و تحديد ايمان کلامیِ مخالف فکری درست نمی دانستند؛ مگر اينکه آن الزام به نحوی باشد که خود شخص بدان ملتزم شود و بی تأويل عقيده و عملش به تکذيب صريح پيامبر بيانجامد. جزئيات اين بحث را در نوشته ای ديگر خواهم گفت منتهی بايد توجه داشت که هميشه اصول و ضوابط اين مسائل از سوی همه رعايت نمی شد و بنابراين عملا با انواعی از تکفير در طول تاريخ مواجه می شويم که از اين ضوابط تجاوز کرده اند.

درباره شيعه مواجهه علمای اهل سنت در طول تاريخ طبعا همواره از يک قاعده تبعيت نمی کرده. در بسیاری موارد تکفیر انگيزه ها و نزاع های سياسی و اجتماعی تأثير تمام داشته. راه های مواجهه با اين نوع ضوابط هم گاه خود مورد بازخوانی ها و تفسيرهایی می شده و بنابراين گاهی متأسفانه پديده تکفير را از سوی برخی از اهل سنت نسبت به شيعيان داشته ايم (گرايش وهابی را استثنا می کنم چرا که وهابيت را نمی توان سنتی در داخل اهل سنت و مذاهب تاريخی آن دانست. متأسفانه پديده تکفير در ميان وهابيت بسيار شايع است). اما با اين وصف تکفير شيعه ابدا پديده رايجی در ميان اهل سنت نبوده و به ويژه در مورد شيعه اماميه عموما قائل به تفکيک ميان بدعت و کفر بوده اند و حکم به تکفير نمی داده اند.

مرحوم شرف الدين در کتاب ارزشمند الفصول المهمة به تعدادی از عالمان اهل سنت اشاره می کند و تصريحات آنان را بر عدم کفر شيعه نقل می کند. کاش آقای کمال حيدری دست کم اين کتاب را مورد توجه قرار می داد.
چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۷:۳۸