من الان بیش از سی سال است که با شريف مرتضی مأنوسم و به ويژه در ده سال گذشته بيشتر وقت من مصروف کار روی زندگی، آثار، انديشه کلامی و اصولی و فقهی او شده و بخشی از نتايج آن تاکنون منتشر شده و بخشی هم به شرط حيات و توفيق منتشر خواهد شد. فهم سخنان شریف مرتضی همیشه ساده نیست. باید با ادبیات کلامی و جدلی دوران او و مکاتب کلامی شيعی و معتزلی کاملا آشنا بود تا بتوان مباحث کلامی او را حتی در موضوع امامت به خوبی درک کرد و فهميد. یکی از مواردی که سخنان او تاکنون به صورت کاملا ناصوابی فهم شده سخن مرتضی است در تنزيه الأنبياء والأئمة درباره حادثه کربلا.

هدف اصلی شریف مرتضی در کتاب تنزيه الأنبياء پاسخ به "شبهات" ی است که درباره عصمت انبياء و ائمه شيعه از سوی متکلمان مختلف ابراز شده بود و چون مرتضی به عصمت انبياء و ائمه در تمام سطوح معتقد بود بنابراین می بایست به آن شبهات پاسخ دهد. در مقام پاسخ به شبهات، مرتضی چه در اين کتاب و چه در آثار ديگرش مانند الشافي شيوه های مختلفی را اتخاذ می کند. درست مانند زمينه و سنت کهن علم کلام و مباحث جدلی که در عصر او کاملا رايج بوده (و قرن هاست آن شيوه ها کم و بيش منسوخ شده) گاهی مرتضی جواب حلّی می دهد و گاهی جوابی نقضی. گاهی از جدل بهره می گيرد و گاهی در مقابل از مبانی اصلی کلامی اش استفاده می کند. علاوه بر آن بايد دانست که مخاطب مرتضی در تنزيه الأنبياء والأئمة صرفا شيعيان نبوده اند؛ سهل است اساسا اين کتاب را مرتضی در پاسخ به "مخالفان" نوشته؛ اعم از معتزله و اصحاب حديث سنی و اشعريان. در مواردی پاسخ های او در اين کتاب صرفا پاسخ به معتزله است. گاهی صرفا در مقام پاسخگویی به اشعريان و متکلمان "سنت" است و گاهی نه اين دو گروه که صرفا سخنش ناظر به نقد آرای اصحاب حديث حنبلی و عامه است. به همين دليل هم هست که تنزيه الأنبياء شايد حتی بيش از شيعيان در ميان اهل سنت و معتزله کتابی شناخته شده بوده و از آن نسخه های متعددی در کتابخانه های اهل سنت در طول تاريخ وجود داشته است. بی آشنایی با اين شيوه ها و اين موضوعات فهم کلام مرتضی گاه مخاطره آميز و مسبب اشکال در فهم می شود. از نمونه های آن بی توجهی به پيش زمينه سخن مرتضی در تنزيه الأنبياء در موضوع تحليل حادثه کربلاست.

در بخش مربوط به حادثه کربلا، اصل سخن شريف مرتضی با مخالفان عصمت امام است و اينکه اگر او عصمت داشت و از هر خطایی مصون بود چرا خود و خاندانش را با وجود آنکه نتيجه از آغاز معلوم بود به خطر انداخت و به کاری اقدام کرد که به کشته شدن خود و خانواده و اصحابش انجاميد. وانگهی چگونه می توان کنش و رفتار امام حسين (ع) را با رفتار برادر بزرگوارش امام مجتبی (ع) در صلح با معاويه جمع کرد و سازگار ديد؟ اگر این دو امام هر دو از خطا مصون بوده اند پس اين ناسازگاری آن دو در رفتار سياسی را چگونه می توان تبرير کرد؟ لاجرم بايد يکی درست باشد و ديگری غلط و بنابراين ادعای اماميه در عصمت هر دو امام لا محاله صحيح نيست. اين يک پرسش جدلی بود. آگاهان به رشته تاريخ علم کلام قديم به درستی با خواندن عبارات اين شبهه و پاسخ های مرتضی به آن تشخيص می دهند که مرتضی در مقام پاسخ تنها به مبانی اصلی اماميه استناد نمی کند بلکه در جایگاه پاسخ، مانند همه موارد ديگر به مسلمات طرف مقابل هم حتی اگر آنها را خود قبول ندارد استناد می کند. به خبر واحدی استناد کند که خودش دهها و بل صدها صفحه در رد اعتبار آن نوشته؛ یا به قياس و انواعی از مفهوم مخالف و یا امارات ظنی استناد کند که خود مخالف آن نوع از استدلال های ظنی بوده و ده ها برگ در رد اعتبار آنها نوشته بود. باری اگر منظومه فکری مرتضی و پيش زمينه آثارش و مخاطبان هر يک را به درستی نشناسيم ممکن است دچار خطا شويم و از تفسير شريف مرتضی از واقعه کربلا درک اشتباهی داشته باشيم؛ کما اينکه اين اشتباه را در طی چند دهه گذشته در برخی کتاب های مشهوری که درباره تحليل حادثه کربلا نوشته شد ديدیم. در واقع آنچه مرتضی به آن پاسخ می دهد شبهه "مخالفان" بود. پرسشی از سوی شيعيان و اماميه نبود. شبهه به روايت مرتضی اين بود:


(مسألة) : فإن قيل : ما العذر في خروجه عليه السلام من مكة بأهله وعياله إلى الكوفة والمستولى عليها أعداؤه ، والمتامر فيها من قبل يزيد منبسط الامر والنهي ، وقد رأى عليه السلام صنع أهل الكوفة بأبيه وأخيه ، وأنهم غدارون خوانون ، وكيف خالف ظنه ظن جميع أصحابه في الخروج وابن عباس يشير بالعدول عن الخروج ويقطع على العطب فيه ، وابن عمر لما ودعه يقول استودعك الله من قتيل ، إلى غير ما ذكرناه ممن تكلم في هذا الباب. ثم لما علم بقتل مسلم بن عقيل (رضي) وقد انفذه رائدا له ، كيف لم يرجع لما علم الغرور من القوم وتفطن بالحيلة والمكيدة ، ثم كيف استجاز ان يحارب بنفر قليل لجموع عظيمة خلفها ، لها مواد كثيرة. ثم لما عرض عليه ابن زياد الامان وأن يبايع يزيد ، كيف لم يستجب حقنا لدمه ودماء من معه من أهله وشيعته ومواليه. ولم القى بيده إلى التهلكة وبدون هذا الخوف سلم أخوه الحسن عليه السلام الامر إلى معاوية ، فكيف يجمع بين فعليهما بالصحة؟

در مقام پاسخ، مرتضی با مبانی کلامی مخالفان به پاسخ می پردازد نه اينکه در مقام تحليلی بر اساس مبانی اماميه از واقعه عاشوراء باشد. او در مقام پاسخ به اين نکات توجه می دهد:

۱- امام وظيفه دارد در جهت احقاق حق خود در امامت به شرط طبيعی بودن شرايط تحقق آن و مشقات آن اقدام کند.
۲- امام وظيفه دارد بر حسب علم ظاهری و "امارات" حکم و عمل کند.
۳- سيد الشهداء (ع) به هر وسيله ای مشروع دست زد تا حجت را بر دشمنانش اتمام کند و در عين حال سعی کرد تا جایی که وظيفه شرعی دارد راهی را پيدا کند که از کشته شدن خود و خاندان و اصحابش جلوگيری کند.
۴- دست آخر هم با توجه به اجتهاد و فهم خود از مسائل در مقابله با ابن زياد و عمر بن سعد و با وجود همه تلاشش برای جلوگيری از خونريزی و جنگ، ايستادگی کرد و ذلت را نپذيرفت.

در تمامی اين موارد شريف مرتضی بر اساس مبانی "مخالفان" سخن گفته و در هر قسمت هم به روايات مقاتلی که اهل سنت آنها را قبول داشتند استناد کرده، رواياتی که اخبار آحادند و مرتضی خود در صد جای ديگر استناد به آنها را در مباحث اعتقادی و يا فقهی مردود دانسته بود. منتهی اينجا جای بحثی جدلی بود. مرتضی در الانتصار خود که اثری در فقه است و در انتصار منفردات اماميه در فقه در برابر حجج و آرای فقهی "مخالفان" ست نيز همين شيوه را داشته و خود مفصلا در آن کتاب و چند اثر ديگر به اين شيوه خود اشاره کرده و چرایی اين شيوه جدلی را با وجود مخالفتش با خبر واحد و قياس و برخی ديگر از مبانی ظنی فقه و کلام اهل سنت به روشنی بيان کرده است.

اينجا تکه هایی از عبارات او را از کتاب تنزيه الأنبياء در مقام پاسخ به "شبهه" بالا نقل می کنم. استناد به اين پاسخ ها برای نشان دادن تحليل ويژه مرتضی از واقعه عاشوراء و يا اسباب و علل و چرایی آن و يا در موضوع علم امام تنها برخاسته از نا آشنایی با ميراث کهن کلامی و عدم آشنایی با مبانی استدلالی و جدلی مرتضی است. راه حلش هم خواندن بيشتر آثارش و انس با آنهاست. عبارات او از اين قرار است:

قلنا قد علمنا أن الامام متى غلب في ظنه يصل إلى حقه والقيام بما فوض إليه بضرب من الفعل ، وجب عليه ذلك وان كان فيه ضرب من المشقة يتحمل مثلها تحملها ، وسيدنا أبو عبد الله عليه السلام لم يسر طالبا للكوفة الا بعد توثق من القوم وعهود وعقود ، وبعد ان كاتبوه عليه السلام طائعين غير مكرهين ومبتدئين غير مجيبين...ورأى (عليه السلام) من قوتهم على من كان يليهم في الحال من قبل يزيد ، وتشحنهم عليه وضعفه عنهم ، ما قوى في ظنه ان المسير هو الواجب ، تعين عليه ما فعله من الاجتهاد والتسبب ، ولم يكن في حسابه أن القوم يغدر بعضهم ، ويضعف أهل الحق عن نصرته ويتفق بما اتفق من الامور الغريبة... ولما رأى أن لا سبيل له إلى العود ولا إلى دخول الكوفة ، سلك طريق الشام سائرا نحو يزيد بن معاوية لعلمه عليه السلام بأنه على ما به أرق من ابن زياد وأصحابه ، فسار عليه السلام حتى قدم عليه عمر بن سعد في العسكر العظيم ، وكان من أمره ما قد ذكر وسطر ، فكيف يقال انه القى بيده إلى التهلكة؟ وقد روى أنه صلوات الله وسلامه عليه وآله قال لعمر بن سعد : اختاروا منى إما الرجوع إلى المكان الذي اقبلت منه ، أو ان اضع يدي في يد يزيد ابن عمى ليرى في رأيه ، وإما ان تسيروني إلى ثغر من ثغور المسلمين ، فأكون رجلا من أهله لى ماله وعلي ما عليه...فلما رأى (ع) إقدام القوم عليه وان الدين منبوذ وراء ظهورهم وعلم أنه إن دخل تحت حكم ابن زياد تعجل الذل وآل امره من بعد إلى القتل ، التجأ إلى المحاربة والمدافعة بنفسه وأهله ومن صبر من شيعته ، ووهب دمه ووقاه بنفسه. وكان بين إحدى الحسنيين : إما الظفر فربما ظفر الضعيف القليل ، أو الشهادة والميتة الكريمة...وأما مخالفة ظنه عليه السلام لظن جميع من أشار عليه من النصحاء كابن عباس وغيره ، فالظنون انما تغلب بحسب الامارات. وقد تقوى عند واحد وتضعف عند آخر ، لعل ابن عباس لم يقف على ما كوتب به من الكوفة ، وما تردد في ذلك من المكاتبات والمراسلات والعهود والمواثيق. وهذه أمور تختلف أحوال الناس فيها ولا يمكن الاشارة إلا إلى جملتها دون تفصيلها...فأما محاربة الكثير بالنفر القليل

فقد بينا أن الضرورة دعت إليها وان الدين والحزم ما اقتضى في تلك الحال الا ما فعله ، ولم يبذل ابن زياد من الامان ما يوثق بمثله. وإنما أراد إذلاله والغض من قدره بالنزول تحت حكمه ، ثم يفضي الامر بعد الذل إلى ما جرى من إتلاف النفس. ولو أراد به (ع) الخير على وجه لا يلحقه فيه تبعة من الطاغية يزيد ، لكان قد مكنه من التوجه نحوه استظهر عليه بمن ينفذه معه. لكن التراث البدوية والاحقاد الوثنية ظهرت في هذه الاحوال. وليس يمتنع أن يكون عليه السلام من تلك الاحوال مجوزا أن يفئ إليه قوم ممن بايعه وعاهده وقعد عنه ، ويحملهم ما يكون من صبره واستسلامه وقلة ناصره على الرجوع إلى الحق دينا أو حمية ، فقد فعل ذلك نفر منهم حتى قتلوا بين يديه شهداء. ومثل هذا يطمع فيه ويتوقع في أحوال الشدة. فأما الجمع بين فعله (ع) وفعل أخيه الحسن فواضح صحيح ، لان أخاه سلم كفا للفتنة وخوفا على نفسه وأهله وشيعته ، واحساسا بالغدر من أصحابه. وهذا لما قوي في ظنه النصرة ممن كاتبه وتوثق له ، ورأى من أسباب قوة أنصار الحق وضعف أنصار الباطل ما وجب عليه الطلب والخروج. فلما انعكس ذلك وظهرت امارات الغدر فيه وسوء الاتفاق رام الرجوع والمكافة والتسليم كما فعل أخوه ، فمنع من ذلك وحيل بينه وبينه ، فالحالان متفقان.

در پايان بد نيست مقدمه شريف مرتضی را در تنزيه الأنبياء با هم مرور کنيم تا با شيوه جدلی او در اين کتاب آشنا شويم: ... سألت احسن الله توفيقك ، إملاء كتاب في تنزيه الانبياء والائمة عليهم السلام عن الذنوب والقبائح كلها ، ما سمي منها كبيرة أو صغيرة والرد على من خالف في ذلك ، على اختلافهم وضروب مذاهبهم وأنا اجيب إلى ما سألت على ضيق الوقت ، وتشعب الفكر ، وأبتدئ بذكر الخلاف في هذا الباب ، ثم بالدلالة على مذهب الصحيح من جملة ما اذكره من المذاهب ، ثم بتأويل ما تعلق به المخالف من الآيات والاخبار ، التي اشتبه عليه وجهها ، وظن انها تقتضي وقوع كبيرة أو صغيرة من الانبياء والائمة عليهم السلام ، ومن الله تعالى استمد المعونة والتوفيق ، واياه اسأل التأييد والتسديد.
سه شنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۳:۲۳