خواجه نظام الملک در مقام يک محدث. دو مجلس از امالي او در حديث که به چاپ هم رسيده (تصوير مربوط به يادداشت پايين)
سيد جواد طباطبایی در توضيح نظريه سياسی ايرانشهری بر ادبيات خداينامه ها و سياستنامه نويسی تأکيد می کند و از دل اين ادبيات می کوشد نظريه ايرانشهری را در بستر تاريخی به عنوان نظريه ای برای مسئله ايران مستند سازی کند. من معتقدم در نوشته های طباطبایی از اين نقطه نظر سه مشکل اصلی وجود دارد:
مشکل اول اين است که او درباره چيزی اظهار نظر می کند که جزئيات آن را از لحاظ تاريخی به بحث نمی گذارد. شايد گفته شود خوب ايشان مورخ نيست و صرفا نظريه ای سياسی را مطرح می کند. اين در جای خود درست است منتهی زمانی استنادهای تاريخی برای يک نظريه پرداز در حوزه جامعه شناسی و يا فلسفه سياسی ممکن است که ما به اندازه کافی جزئيات تاريخی موضوع را بدانيم و درباره آن به اندازه کافی هم پژوهش شده باشد. در صورت اخير دست کم می توان به پژوهش های مرتبط ارجاع داد و از نتايج آنها بهره برد. طباطبایی در آثارش در اين زمينه به حداقل تحقيقات غربی و ايرانی مراجعه کرده و استناد کرده است. تازه بخش های زیادی از مسائل تاریخی مرتبط هنوز به خوبی تاکنون بررسی نشده و همه متن ها بازخوانی و تفسیر نشده اند. از همينجا هم هست که نظريه او از فقر تاريخی رنج می برد. برای من ايرانشهر و اندیشه ايرانشهری در تحقيقات تاريخی در حوزه ساسانی شناسی معنا می يابد که حاصل آن در صد و اندی سال گذشته دهها و بل صدها کتاب و مقاله در غرب و در ايران است. طباطبایی به کدام يک از اين تحقيقات ارجاع می دهد؟ برای من تأثيرات انديشه سياسی دوره ساسانی بر سياست و انديشه سياسی و فلسفه تاريخی اسلامی در دهها تحقيقی معنا می یابد که درباره خداينامه ها و کتاب های تاج و آيين و سير الملوک ها و سياستنامه ها نوشته شده و متأسفانه در آثار طباطبایی کمتر می توان به گستره اين نوع تحقيقات اشاره و ارجاعی ديد. برای من ايرانشهری يعنی آثار ابراهيم پورداود، محمد معين، عباس زریاب و احمد تفضلی. شادروان دکتر تفضلی يک عمر تلاش کرد و در نهايت کتاب تاريخ ادبيات ايران قبل از اسلام را نوشت و در آن نشان داد که ما از ميراث پهلوی و ساسانی و مانوی ايرانی چه داريم و کدام ها اصيلند و کدام ها منحول. کدام ها محصول دوره ساسانی اند و کدام ها محصول دوره اسلامی. اگر می گوییم سياستنامه ها و شاهنامه از متون خداینامه ها تأثير گرفته اند منظور چه متونی است و خداينامه ها ريشه به کجا می برند؟ سهم کتاب های تاج و آيين و سير الملوک ها در سياستنامه های دوران اسلامی چيست؟ اينها را احمد تفضلی و پيش از او محمد محمدی ملایری و البته اين استاد اخير با نگاهی از دوران سنت اسلامی و عربی در آثار درخشان خود نوشتند و به بحث و تحقیق گذاردند. طباطبایی و آثارش چه نسبتی با اين تحقيقات برقرار می کنند؟ ايرانشهری آنطور که من می فهمم روشن است که با ايرانشهری طباطبایی زمين تا آسمان فرق می کند.
مشکل دومی که نوشته های طباطبایی از نقطه نظر بحث تاريخی دارد اين است که او روی ادبياتی دست می گذارد که درباره ريشه ها و تحول آن ارزيابی درستی ندارد. برای نظريه ايرانشهری طباطبایی، سياستنامه خواجه نظام الملک الگوی انديشه سياسی ايرانشهری است. اما ظاهرا طباطبایی به چند واقعيت توجه نمی کند: نخست اينکه ادبيات سياستنامه نويسی در دوران اسلامی کتاب هایی نظری در انديشه سياسی نيست. اين کتاب ها پيش از هر چيز پندنامه های سياسی اند که در بهترين حالت از يک اندرزنامه اخلاقی فراتر نمی روند. بهترين آنها که سياستنامه خواجه نظام الملک است از يک پندنامه سلطانی فراتر نمی رود. گفتم سلطانی همينجا بگویم که در نظريه ايرانشهری طباطبایی به گمان من مرز شاهنشاهی با سلطانی روشن نيست. به همين دليل هم هست که سياستنامه خواجه را الگوی ايرانشهری و سنت ساسانی آن می داند. ما در دوره اسلامی چيزی که بتوان آن را با سنت شاهنشاهی و يا شاهی آرمانی ساسانيان مقايسه کرد نداريم. آنچه از دوران آل بويه و غزنويان و سلاجقه و غيره می شناسيم در واقع به اصطلاح ادبيات انديشه سياسی دوران اسلامی، "سلطنت تغلب" و يا نهايتا نوعی حکومت/وزارت تفويض (به تعبير ماوردی) بوده است و لا غير. صفويه نخستین حکومتی در ايران بودند که توانستند بر پايه چيزی تا اندازه ای شبيه شاهنشاهی ساسانيان بنياد دولتی ملی را ايجاد کنند. انديشه سياسی آنان هم نسبتی با ادبيات سلطانی سياستنامه هایی مانند کتاب خواجه نظام الملک ندارد. در انديشه خواجه نظام الملک سلطان مشروعيتش را از خليفه عباسی و از عمل به شريعت، شريعتی که فقيهان نظاميه چارچوب آن را تعيين می کنند می گيرد. چيزی شبيه آنچه غزالی در المستظهری گفته با اين تفاوت که غزالی برای فقيهان استقلال دينی قائل است در برابر حکومت سلطانی (و حتی خليفه) در حالی که خواجه همان را هم برای فقيهان قائل نيست و سعی می کند با استناد به مرده ريگی از آنچه از ادبيات سياسی ساسانی (و در واقع منسوب به ساسانی) دست و پا شکسته به دستش رسيده نظام شريعت و فقها را در خدمت نظم سلطانی قرار دهد و در برابر، سلطان را هم متعهد به حفظ سلسله مراتب قدرت و از جمله سلطه فقيهان سنی برآمده از مدارس حنفی و شافعی کند (توضيحش در مقاله سياستنامه که نوشته ام آمده است). وانگهی چرا سياستنامه نظام الملک؟ از پيش از دوره او متن های متعددی داريم که کم و بيش همان انديشه سلطانی را از سده چهارم و بل قبل از آن به دست می دهند (نمونه ها: آداب الملوک ثعالبی و نصيحة الملوک منسوب به ماوردی که البته از او نيست و متعلق به اوائل سده چهارم است از خراسان. درباره هر دو قبل از اين از نويسنده اين سطور دو مقاله برای اين دو کتاب منتشر شده).
مشکل سوم اين است که تحقيقات، پيوستگی و تداوم تاريخی که آقای طباطبایی نظريه خود را بر آن قرار داده تأييد نمی کنند: چنانکه گفتم سياستنامه های دوران اسلامی کتاب هایی برای تئوری سلطنت تغلب اند و نه شاهی آرمانی ساسانی. عنوان دوم کتاب سياستنامه که به "سير الملوک" هم گاهی شناخته می شود نبايد ما را به خطا بياندازد. اين کتاب ربطی به ادبيات سير الملوک ها و خداينامه های ساسانی ندارد. حتی ابن مقفع هم که خود خداينامه را از پهلوی به عربی ترجمه کرد در آثار سياسی اش (مانند رسالة الصحابة و يا در تحرير کليله و دمنه و مقدمه آن) از انديشه سياسی ساسانی گرچه تأثير می گيرد منتهی از آن تا اندازه زيادی فاصله می گيرد و آن را با واقعيت دوره اسلامی و به طور خاص زمان خلافت عباسی هماهنگ می کند. در واقع آنچه ما از ادبيات خدای نامه ها، تاج و آيين و سير الملوک ها و "عهد" های شاهان ساساني به زبان عربی و از آغاز دوران اسلامی در اختيار داريم در بسياری موارد يا کاملا نوشته شده در دوران اسلامی اند و تنها پاره هایی از ميراث دوران ساسانی را به صورت متن پنهان در خود دارند و يا اينکه در روايت آنچه به دوره ساسانی و به ويژه اردشير پاپکان و يا شاهان اسطوره ای و يا حقيقی ايران باستان مربوط می شود تنها آينه تصور و انديشه سياسی عصر انوشيروان و دوران پايانی عصر ساسانی اند . البته ما اسناد زيادی به صورت سنگنبشته ها و يا اسناد دولتی و سکه ای و يا چند متنی از آغاز دوران ساسانی هم داريم اما بيشتر آنچه در خصوص عهدنامه ها و کارنامه ها و تاج و آيين داريم چنانکه محققين اين زمينه ابراز کرده اند اگر از دوران ماقبل اسلامی باشد متن هایی اند که عمدتا در دوره پايانی عصر ساسانی تدوين شده اند و نمی توانند واقعيت سياست و ربط ميان دين و دولت را در عصر اردشير کاملا توضيح دهند. برای اين کار بايد درست همان کاری کرد که محققان حوزه ساسانی شناسی انجام می دهند. يعنی بايد سنگنبشته ها، اسناد دولتی، گزارش های مورخين غير پهلوی معاصر با ساسانيان (که تعدادش کم هم نيست؛ مانند متون ارمنی و سريانی) را به دقت خواند و انديشه سياسی ايرانشهری را از آنها استخراج کرد (دست کم مقاله شادروان عباس زرياب را درباره ساسانيان بخوانيد؛ مقاله ای که از بهترين ها در جای خود به زبان فارسی است). اين تحقيقات دهها سال است که در جريان است و همين الآن هم کم نيستند کسانی که در کار اين نوع پژوهش ها هستند. برای تئوری نويسی برای انديشه ايرانشهری دست کم به اين تحقيقات مراجعه کنيد.
چنانکه گفتم سياستنامه ها بيش از آنکه دوران ساسانی را نمايندگی کنند و انديشه سياسی ايرانشهری عصر ساسانی را الگوسازی کنند کتاب هایی اند برای تحکيم "سلطنت تغلب" حکومت های دوران اسلامی و از جمله غزنویان و سلاجقه. اين کتاب ها انديشه سياسی ايرانشهری را نمايندگی نمی کنند بلکه در واقع ادبياتی اند برای تحکيم استبداد سلطانی. کما اینکه نقل متن خداينامه ابن مقفع از سوی طبری او را متفکری دلبسته به انديشه ايرانشهری نکرد برای خواجه نظام الملک هم نقل ادبيات ساسانی بیشتر تنها در حد نوعی ادبی و يک ژانر مطرح است و به همین دلیل است که ما همین نوع نقل قول ها را در ادبیات سیاستنامه های شرعی و در نوشته های کسانی مانند ماوردی هم داریم. خواجه در مواردی هم که تحت تأثير ادبيات انديشه سياسی ايرانشهری است آن را در چارچوب ادبیات سلطانی می فهمد و تفسیر می کند. برای او در درجه نخست حفظ حکومت سلطانی سلجوقيان و همچنين حفظ اقتدار طبقه مستوفیان خراسانی در برابر عراقيان (عراق عجم) است که اهميت دارد.
سياستنامه خواجه در واقع پند نامه ای سياسی برای حفظ قدرت استبدادی بود نه تلاشی برای ارائه نظريه ای برای ايرانشهر.
سيد جواد طباطبایی در توضيح نظريه سياسی ايرانشهری بر ادبيات خداينامه ها و سياستنامه نويسی تأکيد می کند و از دل اين ادبيات می کوشد نظريه ايرانشهری را در بستر تاريخی به عنوان نظريه ای برای مسئله ايران مستند سازی کند. من معتقدم در نوشته های طباطبایی از اين نقطه نظر سه مشکل اصلی وجود دارد:
مشکل اول اين است که او درباره چيزی اظهار نظر می کند که جزئيات آن را از لحاظ تاريخی به بحث نمی گذارد. شايد گفته شود خوب ايشان مورخ نيست و صرفا نظريه ای سياسی را مطرح می کند. اين در جای خود درست است منتهی زمانی استنادهای تاريخی برای يک نظريه پرداز در حوزه جامعه شناسی و يا فلسفه سياسی ممکن است که ما به اندازه کافی جزئيات تاريخی موضوع را بدانيم و درباره آن به اندازه کافی هم پژوهش شده باشد. در صورت اخير دست کم می توان به پژوهش های مرتبط ارجاع داد و از نتايج آنها بهره برد. طباطبایی در آثارش در اين زمينه به حداقل تحقيقات غربی و ايرانی مراجعه کرده و استناد کرده است. تازه بخش های زیادی از مسائل تاریخی مرتبط هنوز به خوبی تاکنون بررسی نشده و همه متن ها بازخوانی و تفسیر نشده اند. از همينجا هم هست که نظريه او از فقر تاريخی رنج می برد. برای من ايرانشهر و اندیشه ايرانشهری در تحقيقات تاريخی در حوزه ساسانی شناسی معنا می يابد که حاصل آن در صد و اندی سال گذشته دهها و بل صدها کتاب و مقاله در غرب و در ايران است. طباطبایی به کدام يک از اين تحقيقات ارجاع می دهد؟ برای من تأثيرات انديشه سياسی دوره ساسانی بر سياست و انديشه سياسی و فلسفه تاريخی اسلامی در دهها تحقيقی معنا می یابد که درباره خداينامه ها و کتاب های تاج و آيين و سير الملوک ها و سياستنامه ها نوشته شده و متأسفانه در آثار طباطبایی کمتر می توان به گستره اين نوع تحقيقات اشاره و ارجاعی ديد. برای من ايرانشهری يعنی آثار ابراهيم پورداود، محمد معين، عباس زریاب و احمد تفضلی. شادروان دکتر تفضلی يک عمر تلاش کرد و در نهايت کتاب تاريخ ادبيات ايران قبل از اسلام را نوشت و در آن نشان داد که ما از ميراث پهلوی و ساسانی و مانوی ايرانی چه داريم و کدام ها اصيلند و کدام ها منحول. کدام ها محصول دوره ساسانی اند و کدام ها محصول دوره اسلامی. اگر می گوییم سياستنامه ها و شاهنامه از متون خداینامه ها تأثير گرفته اند منظور چه متونی است و خداينامه ها ريشه به کجا می برند؟ سهم کتاب های تاج و آيين و سير الملوک ها در سياستنامه های دوران اسلامی چيست؟ اينها را احمد تفضلی و پيش از او محمد محمدی ملایری و البته اين استاد اخير با نگاهی از دوران سنت اسلامی و عربی در آثار درخشان خود نوشتند و به بحث و تحقیق گذاردند. طباطبایی و آثارش چه نسبتی با اين تحقيقات برقرار می کنند؟ ايرانشهری آنطور که من می فهمم روشن است که با ايرانشهری طباطبایی زمين تا آسمان فرق می کند.
مشکل دومی که نوشته های طباطبایی از نقطه نظر بحث تاريخی دارد اين است که او روی ادبياتی دست می گذارد که درباره ريشه ها و تحول آن ارزيابی درستی ندارد. برای نظريه ايرانشهری طباطبایی، سياستنامه خواجه نظام الملک الگوی انديشه سياسی ايرانشهری است. اما ظاهرا طباطبایی به چند واقعيت توجه نمی کند: نخست اينکه ادبيات سياستنامه نويسی در دوران اسلامی کتاب هایی نظری در انديشه سياسی نيست. اين کتاب ها پيش از هر چيز پندنامه های سياسی اند که در بهترين حالت از يک اندرزنامه اخلاقی فراتر نمی روند. بهترين آنها که سياستنامه خواجه نظام الملک است از يک پندنامه سلطانی فراتر نمی رود. گفتم سلطانی همينجا بگویم که در نظريه ايرانشهری طباطبایی به گمان من مرز شاهنشاهی با سلطانی روشن نيست. به همين دليل هم هست که سياستنامه خواجه را الگوی ايرانشهری و سنت ساسانی آن می داند. ما در دوره اسلامی چيزی که بتوان آن را با سنت شاهنشاهی و يا شاهی آرمانی ساسانيان مقايسه کرد نداريم. آنچه از دوران آل بويه و غزنويان و سلاجقه و غيره می شناسيم در واقع به اصطلاح ادبيات انديشه سياسی دوران اسلامی، "سلطنت تغلب" و يا نهايتا نوعی حکومت/وزارت تفويض (به تعبير ماوردی) بوده است و لا غير. صفويه نخستین حکومتی در ايران بودند که توانستند بر پايه چيزی تا اندازه ای شبيه شاهنشاهی ساسانيان بنياد دولتی ملی را ايجاد کنند. انديشه سياسی آنان هم نسبتی با ادبيات سلطانی سياستنامه هایی مانند کتاب خواجه نظام الملک ندارد. در انديشه خواجه نظام الملک سلطان مشروعيتش را از خليفه عباسی و از عمل به شريعت، شريعتی که فقيهان نظاميه چارچوب آن را تعيين می کنند می گيرد. چيزی شبيه آنچه غزالی در المستظهری گفته با اين تفاوت که غزالی برای فقيهان استقلال دينی قائل است در برابر حکومت سلطانی (و حتی خليفه) در حالی که خواجه همان را هم برای فقيهان قائل نيست و سعی می کند با استناد به مرده ريگی از آنچه از ادبيات سياسی ساسانی (و در واقع منسوب به ساسانی) دست و پا شکسته به دستش رسيده نظام شريعت و فقها را در خدمت نظم سلطانی قرار دهد و در برابر، سلطان را هم متعهد به حفظ سلسله مراتب قدرت و از جمله سلطه فقيهان سنی برآمده از مدارس حنفی و شافعی کند (توضيحش در مقاله سياستنامه که نوشته ام آمده است). وانگهی چرا سياستنامه نظام الملک؟ از پيش از دوره او متن های متعددی داريم که کم و بيش همان انديشه سلطانی را از سده چهارم و بل قبل از آن به دست می دهند (نمونه ها: آداب الملوک ثعالبی و نصيحة الملوک منسوب به ماوردی که البته از او نيست و متعلق به اوائل سده چهارم است از خراسان. درباره هر دو قبل از اين از نويسنده اين سطور دو مقاله برای اين دو کتاب منتشر شده).
مشکل سوم اين است که تحقيقات، پيوستگی و تداوم تاريخی که آقای طباطبایی نظريه خود را بر آن قرار داده تأييد نمی کنند: چنانکه گفتم سياستنامه های دوران اسلامی کتاب هایی برای تئوری سلطنت تغلب اند و نه شاهی آرمانی ساسانی. عنوان دوم کتاب سياستنامه که به "سير الملوک" هم گاهی شناخته می شود نبايد ما را به خطا بياندازد. اين کتاب ربطی به ادبيات سير الملوک ها و خداينامه های ساسانی ندارد. حتی ابن مقفع هم که خود خداينامه را از پهلوی به عربی ترجمه کرد در آثار سياسی اش (مانند رسالة الصحابة و يا در تحرير کليله و دمنه و مقدمه آن) از انديشه سياسی ساسانی گرچه تأثير می گيرد منتهی از آن تا اندازه زيادی فاصله می گيرد و آن را با واقعيت دوره اسلامی و به طور خاص زمان خلافت عباسی هماهنگ می کند. در واقع آنچه ما از ادبيات خدای نامه ها، تاج و آيين و سير الملوک ها و "عهد" های شاهان ساساني به زبان عربی و از آغاز دوران اسلامی در اختيار داريم در بسياری موارد يا کاملا نوشته شده در دوران اسلامی اند و تنها پاره هایی از ميراث دوران ساسانی را به صورت متن پنهان در خود دارند و يا اينکه در روايت آنچه به دوره ساسانی و به ويژه اردشير پاپکان و يا شاهان اسطوره ای و يا حقيقی ايران باستان مربوط می شود تنها آينه تصور و انديشه سياسی عصر انوشيروان و دوران پايانی عصر ساسانی اند . البته ما اسناد زيادی به صورت سنگنبشته ها و يا اسناد دولتی و سکه ای و يا چند متنی از آغاز دوران ساسانی هم داريم اما بيشتر آنچه در خصوص عهدنامه ها و کارنامه ها و تاج و آيين داريم چنانکه محققين اين زمينه ابراز کرده اند اگر از دوران ماقبل اسلامی باشد متن هایی اند که عمدتا در دوره پايانی عصر ساسانی تدوين شده اند و نمی توانند واقعيت سياست و ربط ميان دين و دولت را در عصر اردشير کاملا توضيح دهند. برای اين کار بايد درست همان کاری کرد که محققان حوزه ساسانی شناسی انجام می دهند. يعنی بايد سنگنبشته ها، اسناد دولتی، گزارش های مورخين غير پهلوی معاصر با ساسانيان (که تعدادش کم هم نيست؛ مانند متون ارمنی و سريانی) را به دقت خواند و انديشه سياسی ايرانشهری را از آنها استخراج کرد (دست کم مقاله شادروان عباس زرياب را درباره ساسانيان بخوانيد؛ مقاله ای که از بهترين ها در جای خود به زبان فارسی است). اين تحقيقات دهها سال است که در جريان است و همين الآن هم کم نيستند کسانی که در کار اين نوع پژوهش ها هستند. برای تئوری نويسی برای انديشه ايرانشهری دست کم به اين تحقيقات مراجعه کنيد.
چنانکه گفتم سياستنامه ها بيش از آنکه دوران ساسانی را نمايندگی کنند و انديشه سياسی ايرانشهری عصر ساسانی را الگوسازی کنند کتاب هایی اند برای تحکيم "سلطنت تغلب" حکومت های دوران اسلامی و از جمله غزنویان و سلاجقه. اين کتاب ها انديشه سياسی ايرانشهری را نمايندگی نمی کنند بلکه در واقع ادبياتی اند برای تحکيم استبداد سلطانی. کما اینکه نقل متن خداينامه ابن مقفع از سوی طبری او را متفکری دلبسته به انديشه ايرانشهری نکرد برای خواجه نظام الملک هم نقل ادبيات ساسانی بیشتر تنها در حد نوعی ادبی و يک ژانر مطرح است و به همین دلیل است که ما همین نوع نقل قول ها را در ادبیات سیاستنامه های شرعی و در نوشته های کسانی مانند ماوردی هم داریم. خواجه در مواردی هم که تحت تأثير ادبيات انديشه سياسی ايرانشهری است آن را در چارچوب ادبیات سلطانی می فهمد و تفسیر می کند. برای او در درجه نخست حفظ حکومت سلطانی سلجوقيان و همچنين حفظ اقتدار طبقه مستوفیان خراسانی در برابر عراقيان (عراق عجم) است که اهميت دارد.
سياستنامه خواجه در واقع پند نامه ای سياسی برای حفظ قدرت استبدادی بود نه تلاشی برای ارائه نظريه ای برای ايرانشهر.
چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۷:۰۷