ارجاعات اين مقاله در نسخه کاغذی آن منتشر می شود
تشيع امامی در دوران حکومت آل بويه و به ويژه به همت فقيهان و متکلمان اصولی بغداد مانند شيخ مفيد و دو شاگردش شريف مرتضی و شيخ طوسي ميراث تشيّع باطنی گرا و متمايل به گرايشات اهل غلوّ را که سرچشمه های آن به نخستين دوره های شکل گيری تشيع در کوفه باز می گشت و به ويژه در نيمه سده دوم و آغاز سده سوم قمری رشد فزاينده ای پيدا کرده بود، تا اندازه زيادی به کنار نهاد و بيشتر جنبه فقهی و يا متکلمانه مذهب اماميه را با اصولی در چارچوب سنت عام اسلامی جانشين آن کرد. پيشتر، محدثان قم به ويژه با گروههای غالی شيعی مرزبندی خود را دقيقتر کرده بودند. تحولات مربوط به غيبت امام دوازدهم و عصر موسوم به "غيبت صغری" اين فاصله را بيشتر کرده بود و ضرورت وجود اصلاحاتی در تفکر شيعه امامی بيشتر احساس می شد. تعدادی از گروههايی که با طرح و انديشه نهاد "وکالت" در بغداد در دوران غيبت صغری مخالف بودند، تعلق خاطر بيشتری به ميراث باطنی و غاليانه در تشيع کهن داشتند و در عين حال به دليل آنکه با جريان عمومی در تشيع بغداد در اين دوران همراهی نکردند، از تحولات فقهی و کلامی ياد شده بر کنار ماندند و بيشتر در خط همان تشيع غاليانه کهنتر خود را نگاه داشتند. به ويژه دوران دو امام دهم و يازدهم و با تعميق اختلافات در ميان طيفهای مختلف شيعی در بغداد، کوفه، خراسان و قم در مورد طبيعت و جايگاه امام و بروز نظريات نوين در اين موضوع و همچنين شرايط کلی سياسی و اجتماعی در ميان شيعيان و سختگيريهايی که عبّاسيان بر عليه شيعيان به طور کلی روا می داشتند، گروههايی از شيعيان را به سمت گرايشات تند غاليانه شيعی کشاند. در نزاعهای درون شيعی در ميان طيفهای مختلف شيعيان امامی مذهب و گروههايی که در اصل، تداوم امامت را در نسل امام جعفر صادق پذيرفته بودند، برخی گروهها در بحث از نوع تداوم امامت و يا مصداق امام از تعاليم غاليانه در کنار دعاوی خود بهره می گرفتند و بنابراين در اواخر دوران امامان و نيز در عصر غيبت صغری در بغداد و در برخی ديگر از شهرهای شيعی نشين، گرايشات غاليانه شيعی رو به تزايد بود. اينان به ويژه ميراث کهن گروههای غالی سده دوم قمری مانند خطابيه و يا مخمسه را حفظ می کردند و کتابهايی در حديث روايت می کردند از راويان شناخته شده و يا ناشناخته امامی و شيعی که مملوّ از تعاليم اهل غلوّ بود. در برخی از کتابهای حديثی ديگر در ميان محدثان کوفی و بعد قمی و يا بغدادی گرچه به عنوان ميراث غاليان شناخته نمی شد اما احاديث راويان آنان و به ويژه روايات و احاديث طيفهای نزديک به غلات تندرو و يا گروههای موسوم به "مفوضه" و يا نزديکان به تفکر آنان در اين کتابها راه پيدا می کرد و حتی قميان که بيشترين مخالفت را با گروههای اصلی غلات شيعی داشتند، مقداری از آن احاديث را در کتابهای خود روايت می کردند. در قم و ری و يا در بغداد، علاوه بر کوفه، گرايشاتی وجود داشتند که همدلی بيشتری با گروهای غلات داشتند و همانها هم راه ورود احاديث و تعاليم شيعی کهن را که بيشتر جزء ميراث گروههای غاليانه شيعی بود در ميان کتابهای حديثی فراهم می کردند. اين احاديث و تعاليم بخشی از ميراث عمومی تشيع بود و گرچه از همان آغاز و به ويژه در سده دوم و يا اوائل سده سوم تعدادی از فقيهان و متکلمان شيعی به اين دست احاديث و يا تعاليم دلبستگی نشان نمی دادند، اما تقريباً در آغاز سده سوم بخشی از اين تعاليم وجهه عمومی در تشيع پيدا کرده بود و البته حتی در کتابی مانند کتاب الکافي که کتابی جامع در حديث شيعی بود برخی از اين تعاليم و احاديث راه يافته بود؛ اين در حالی بود که کليني خود به احاديث فقهی و يا توحيدی شيعی وابسته بود و عمده کتاب الکافي خود را نه به تعاليم تشيع باطنی و تأويلی و غاليانه بل به احاديث فقهی اختصاص داده بود و خود نيز ظاهراً در ري و بعد در بغداد با گروههای غالی شيعي پيوند روشن و مستقيمی نداشت. با اين وصف سنتهايی در ميان شيعيان امامی وجود داشتند که حافظ ميراث باطنی تشيع به صورت جامعتری بودند. مقايسه ای ميان دو کتاب بصائر الدرجات منسوب به محمد بن الحسن الصفّار با کتاب الحجة از کتاب الکافي به خوبی می تواند اين نکته را روشن کند. تعدادی از محدثان امامی به ويژه در بغداد در اوائل سده چهارم قمری نماينده اين گرايش بودند. اين گرايش حتی تا نيمه سده پنجم همچنان در ميان جريان اصلی اماميه در بغداد نمايندگانی داشت؛ محدثانی که دلبستگی زيادی به روايت آثار و احاديث متعلق به طبيعت ما وراء الطبيعی امامان، معجزات و کرامات آنان و نيز قدرت و علم فوق بشری به آنان داشتند. شماری از محدثان هم گرچه اصالتاً به اين گروه تعلق خاطر نداشتند، اما تمايلات آنان به گردآوری هر چه بيشتر احاديث، آنان را به راويان اين دسته احاديث تبديل کرده بود. رجال شناسان، فقيهان و متکلمان بغداد در اين دوره به رهبری شيخ مفيد و شريف مرتضی و حسين بن عبيد الله الغضائري در آثارشان به نقد اين دست احاديث و راويان آن پرداختند. بسياری از کتابها و دفاتر حديثی بدين ترتيب يا کنار گذاشته شد و يا احاديث آنها، تنها به صورت گزينشی مورد قبول قرار می گرفت. در کتابهايی مانند رجال نجاشي، الضعفاء از ابن الغضائري و الفهرست طوسي شماری از اين انتقادات را می توان ملاحظه کرد. در انتخابی که شيخ طوسي از کتاب معرفة الناقلين ابو عمرو کشي به دست داده، به روشنی گروههای غلات قديم شيعی مورد شناسايی قرار گرفته اند. بدين ترتيب در ادوار بعد به ندرت کتابهايی از سنت / سنتهای غالی شيعی در اختيار جامعه اماميه قرار داشت؛ تنها گاه دانشمندانی از اماميه به کتابها و دفاتری از احاديث که شامل احاديث و روايات سنتهای غاليانه شيعی (يا گروههای نزديک به آنان) بود بر می خوردند و بدانها اعتماد کرده و احاديث آنها را در مجموعه های خود نقل می کردند. در فاصله سده چهارم تمايزها ميان جريان اصلی اماميه با ديگر جريانها و از جمله چند گروه غالی فعال شيعی کاملاً مشخص شد و ارتباطات تقريباً پايان گرفت؛ ارتباطاتی که پيشتر کم و بيش وجود داشت.
يکی از مهمترين اين جريانها، مذهب "نصيريه" است که درست سرچشمه های آغازين آن به سالهای پايانی دوران حضور امامان باز می گردد. به دليل اختلاف اين جريان و در حقيقت اسلاف اين جريان با نهاد وکالت در دوران غيبت صغری که از کم و کيف آن بسيار کم می دانيم، به تدريج اين جريان از جامعه اصلی اماميه در بغداد فاصله گرفت. مکتب نصيري که بی ترديد از منابع مشترکی با ديگر طيفهای تشيع امامی برخوردار بود و منابع و کتابهای حديثی مشترکی با جريان اصلی اماميه داشت، در واقع به طور روشن با حسين بن حمدان الخصيبي هويت خود را به طور يک مکتب پيدا کرد. نصيريه که ميراثبان گروههای غالی شيعی در سده دوم و نيمه اول سده سوم بودند، به تعاليم و آثار و احاديث و روايات "خطابيه" و "مخمسه" و به ويژه احاديث مفضل بن عمر الجعفي دلبستگی داشتند. ما از روابط ميان گروه خصيبي با اماميه معتدل در بغداد در نيمه اول سده چهارم اطلاع زيادی نداريم، اما می دانيم که جامعه اماميه او را می شناخته؛ اما اينکه تا چه اندازه از فعاليتهای وی اطلاع داشته اند بر ما پنهان است. از کتابهای خصيبي و نيز نقل قولهايی که از او در کتابهای بعدی در دست است، به خوبی معلوم می شود که الخصيبي با راويان و محدثان شناخته شده جامعه بغداد در آغاز سده چهارم آشنا بوده و از برخی از آنان که منابع حديث در جامعه اماميه و از جمله مثلاً منبع کليني در الکافي بوده اند، مستقيماً بهره برده بوده است. او منابع و احاديث و سنتهايی را نقل می کند که به روشنی ارتباط او و ديگر نصيريان را با جوامع شيعيان غالی کوفی و بغدادی سده های دوم و سوم نشان می دهد. "اسناد"ها در بسياری موارد مشابه هايی در ميان کتابهای حديثی "رسمی" دارد. تعدادی از اين احاديث و منابع همانهايی هستند که برای جامعه اماميه و فقيهان آن در پايان سده چهارم و نيز سده پنجم آشنا بوده و آن منابع را جزء منابع و کتابهايی که غير مقبول و متهم به غلو و تفويض می خواندند، به کنار گذاشته بودند. طبيعی است با شناختی که آنان از خصيبي داشته اند، احاديث و کتابهای او را غير قابل قبول معرفی کنند و عقايد او را متهم به غلو بدانند. دقيقاً معلوم نيست که فقيهان اصولی و مکتب متکلمان امامی در اين دوره تا چه اندازه با عقايد نصيريه آشنايی داشته اند، اما روشن است که آنان با برخی گزارشهايی که در کتابهای فرقه شناسی از آنان به دست داده می شد، آشنايی داشتند. با وجود اينکه نمی دانيم تا چه اندازه رجال شناسان اين مکتب از سهم اصلی حسين بن حمدان الخصيبي در مکتب نصيريه آشنايی داشته اند و اينکه آيا تحولات بعدی اين مکتب در زمان او و يا اتباعش را در بغداد و آنگاه شام (حلب و لاذقيه) دنبال می کرده اند، يا خير؟ اما روشن است که انتقادات آنان نسبت به الخصيبي تنها شامل کتابهای حديثی او نبوده و کتابهای اصلی او که در آن مبانی فکری نصيريه را مورد بحث قرار داده بود را نيز مورد انتقاد قرار داده اند. اين نشان می دهد که آنان با مبانی فکری نصيريه و يا دست کم الخصيبي آشنايی داشته اند. البته اگر تنها بخواهيم کتابهای موجود را مبنای داوری خود قرار دهيم بايد بگوييم که آنان جز محمد بن نصير تنها با خصيبي در ميان رهبران نصيريه آشنايی داشته اند. اين واقعيت که نجاشي و يا طوسي در کتابهای رجال خود از خصيبي ياد کرده اند نشان می دهد که در آن زمان هنوز خصيبي می توانسته به عنوان يک شيعی و گرچه با گرايشات بدعت آميز به حساب آيد. به هر حال او راوی احاديث شيعی بود و همين امر می توانست بهانه ای باشد برای ذکر نام او در ميان راويان شيعی. البته ذکر نام او در اين کتابها تنها بدين هدف بود که احاديث و اعتقادات او را به نقد بکشند. اگر اين واقعيت را در نظر بگيريم که محمد بن نصير و برخی ديگر از کسانی که از رجال نصيريه پيش و پس از خصيبي قلمداد می شوند ( درست تا زمان تأليف رجال نجاشي) صاحب تأليفاتی بوده اند و با اين وصف در رجال نجاشي و يا فهرست طوسي که مخصوص نويسندگان شيعی است از آنان نامی در ميان نيست، روشن می شود که خصيبي ظاهراً جايگاه شناخته شده تری در ميان اماميه داشته که يادکرد او را ضروری می کرده است. به هر حال حتی حضور خصيبي در حلب و دربار سيف الدولة حمداني هم می توانسته حساسيت جامعه اماميه معتدل بغداد و حلب را نسبت به او سبب ساز شود. با وجود شناخت جريان اصلی اماميه در بغداد نسبت به خصيبي روشن است که سياست کلی، فاصله گرفتن آنان از گروههای مخالف غالی شيعي و از جمله نصيريه بود. تحولات فکری و افکار و باورهای باطنی با مايه های تأويلی و آميخته با شماری از تفکرات گنوسيستی و حتی همراه با پاره ای از آموزه ها و اصطلاحات فلسفی در آثار خصيبي که در چارچوب شکل گيری يک هويت مذهبی جديد در تشيع غالی بود طبعاً فاصله نصيريه را از جامعه اماميه معتدل در بغداد سده چهارم و پنجم بيشتر کرد؛ خاصه که به دليل اين فاصله، نصيريان با تحولات فکری و فقهی و کلامی اماميه که منجر به تدوين آموزه های فقهی و کلامی و از جمله گرايشی معتزلی گرایانه در ميان ايشان بود پيوندی نيافتند و به تدريج کاملاً با جامعه اماميه بيگانه شدند. به هر حال در دوره های بعدی و به ويژه به دليل حضور اماميه در نقاط پراکنده سرزمين شام از طرابلس تا صور و حلب و دمشق، طبعاً عالمان امامی با مکتب نصيريه و تحولات فکری آنان آشنايی بيشتری يافتند و همين امر فاصله ها را ميان آن دو بيشتر کرد؛ خاصه که تحولات بعدی فکری جامعه نصيري از آنان مذهب کاملاً جديدی ساخت که برای اماميه نمی توانست پديده ای آشنا و پذیرفته باشد.
با اين وصف روشن است که برخی نويسندگان و عالمان شيعی در دوره های بعد با برخی از نوشته ها و کتابهای حديثی خصيبي آشنا بوده اند و به طور محدود به او ارجاع می دهند. بيشتر اين دانشمندان از کسانی هستند که با وجود اينکه از عالمان تحصيل کرده در سنتهای شناخته شده فقهی اماميه قلمداد می شوند اما گرايشات روشنی به افکار غلات شيعی داشته اند. دلائل بازسازی برخی گرايشهای غاليانه در سده های بعدی البته موضوع سخن ما در اين مقاله نيست؛ اما اشاره وار بايد به سهم جنبشهای حروفی و مهدی گرايانه شيعی و نيز مکتب تصوف ابن عربی اشاره کرد.
دوره صفويه و تلاشها برای فراهم کردن مجموعه های بزرگ حديث شيعی و نيز پديد آمدن امکانات مالی و سياسی و اجتماعی برای گردآوری کتابهای شيعی و تسهيل ارتباطات ميان جوامع محتلف شيعی در ايران و عراق و بحرين و شامات زمينه تازه ای را برای آشنايی اماميه با حسين بن حمدان الخصيبي فراهم کرد. در اين دوران نسخه ای از کتابی منسوب به الخصيبي موسوم به الهداية الکبری در اختيار عالمان امامی قرار گرفت و به طور وسيع در کتابهای آنان نقل شد. اين کتاب که مجموعه ای است از احاديث و روايات درباره دوازده امام با وجود انتقاداتی که کم و بيش به نويسنده او در منابع اين دوران می شد، مورد استقبال قرار گرفت. نام اين کتاب ظاهراً در منابع کهن نصيري نيامده و درباره انتساب آن در شکل فعلی به الخصيبي هنوز جای بررسی های بيشتر وجود دارد. با اين وصف عموماً چنين تصور می شود که اين کتاب همان کتاب تاريخ الأئمه ی است که مورد اشاره نجاشي در رجال قرار گرفته است. اين کتاب در آثار نصيريان معاصر با همين نام الهداية الکبری به خصيبي نسبت داده می شود. اينکه چگونه عالمان امامی در دوران صفوی بدين کتاب دسترسی پيدا کردند، در حالی که بر اساس منابع موجود سندی که نشان دهد اين کتاب در سطح گسترده (جز با يکی دو استثناء)، قبلاً در دسترس عالمان شيعی قرار داشته، وجود ندارد دانسته نيست؛ به ويژه اينکه نسخه کهنه ای از اين کتاب که پيش از عصر صفوی کتابت شده باشد ظاهراً موجود نيست. بعيد نيست که از طريق شامات نسخه ای از اين کتاب در اختيار علمای جبل عامل قرار گرفته بوده و از طريق آنها در دوران صفوي اين کتاب به ايران و به ميان عالمان شيعی اين سرزمين و بحرين رسيده باشد. برای عالمان دوران صفوي که نصيريه يا چندان شناخته نبود و يا اهميتی برای آن قائل نبودند، ظاهراً اينکه الخصيبي از پيشوايان اصلی آنان بوده است يا مهم نبود و يا شناخته نبود. به هر حال آنان اشاره ای به اين موضوع نمی کنند. آنان در اين کتاب احاديث و رواياتی را می يافتند که اسناد بسياری از آنها برای آنان شناخته بود و يا دست کم مضامين آن نوع روايات را در کتابهای ديگری از عالمان خود ديده بودند. الخصيبي با تعاليمی که در ديگر آثارش ابراز کرده بود و هسته اصلی مکتب نصيري را تشکيل می داد برای عالمان امامی اين دوره جلوه گر نشده بود؛ او با کتابی از احاديث در تاريخ و بيان مناقب و معجزات امامان رخ نموده بود که برای آن عالمان، پذيرش بسياری از احاديث آن مشکل نبود؛ گو اينکه برخی از آنان به پاره ای از احاديث آن اعتماد کافی ابراز نمی کردند و آن هم به دليل تضعيف و انتقادی بود که نجاشي از الخصيبي ابراز داشته بود. با اين وصف به طور کلی اين کتاب چندان برای آنان بيگانه نبود. در همان دوره صفوی شماری ديگر از کتابهای حديثی در اختيار عالمان امامی قرار داشت که گرچه هويت برخی از آنها دقيقاً روشن نبود اما کم و بيش کتابهايی بودند که مضامينی مشابه را روايت می کردند. برخی از اين کتابها از مدتی پيش از دوران صفوی در اختيار عالمان امامی بودند و از آنها نقل می شد، بدون آنکه هويت دقيق آن کتابها شناخته باشد. در برخی از اين کتابها عيناً مطالب خصيبي در الهداية الکبری نقل شده بود و حتی گاه با اشاره به نام او. طبعاً اين مطلب می توانست پذيرش اين کتاب را در جامعه اماميه تسهيل کند. با اين وصف بعد از اين دوران نيز کتاب الهداية الکبری چندان از شهرت کافی برحوردار نشد و بيشتر در ميان طيفی از عالمان حديث گرا و يا اخباری مسلک نقل از آن ديده می شد؛ و عمدتاً نيز به واسطه کتابهای ديگر همانند بحار الأنوار مجلسي و کتابهای سيد هاشم بحراني. حتی نام نويسنده اين کتاب عموماً با اشتباهی در کيفيت ضبط آن توأم بود؛ يعنی به جای الخصيبي به صورتهايی مانند الحضيني و يا الحضيبي. جالب است بدانيم که برخی گرايشات دو سده جديد که به نوعی به بازسازی تفکرات باطني و غلو آميز کهن شيعی دلبستگی دارند؛ مانند جريان شيخيه در آثارشان به روايت الخصيبي و کتاب الهداية الکبری علاقه زيادی نشان می دهند و از آن نقل می کنند؛ با وجود انتقاداتی که از نويسنده آن گاه می کنند و به طور کلی مخالف محمد بن نصير (پيشوايی که نصيريه بدو منسوبند) به عنوان "باب" امام دوازدهم هستند.
در دوران معاصر و درست در چند دهه اخير به دليل به قدرت رسيدن نصيريان (علويان) در سوريه و نيز قدرت فزاينده تشيع امامی در لبنان (و به ويژه بعد از انقلاب اسلامی ايران در منطقه خاورميانه)، مناسبات ميان شيعيان امامی و علويان شتابی روز افزون داشته است. در آغاز تلاشهايی از سوی عالمان شيعی لبنان صورت گرفت تا مذهب نصيري (علوي) به عنوان مذهب شيعی به رسميت شناخته شود. از سوی دست کم جناحهايی از علويان نيز اين تلاش برای نزديکتر شدن به تشيع امامی در اين مدت همواره وجود داشته و آشنايی آنان را با منابع مذهبی و از جمله کتابهای اماميه سبب ساز شده است. چاپ کتاب الهداية الکبری در بيروت زمينه ای را فراهم کرد تا اماميه بيشتر با اين کتاب آشنايی يابند و در عين حال شناختشان را از الخصيبي بهتر کنند. در اين چاپ بخشی از کتاب، که در واقع فصل آخر آن است و مشتمل است بر اطلاعاتی درباره "ابواب" امامان و از جمله محمد بن نصير، (به حسب اعتقادات نصيريان و طبعاً مخالف با باور اماميه) از چاپ آن سانسور شد. در برخی نسخه های خطی اين کتاب نيز اين بخش ديده نمی شود و معلوم است که علمای امامی که اين کتاب را رونويسی می کرده اند، علاقه ای برای حفظ اين بخش نداشته اند. در سالهای اخير چاپ کاملی از کتاب الهداية الکبری به بازار آمده است. در چاپی مستقل نيز اين بخش اخيراً منتشر شده است. اين بخش طبعاً مورد قبول علمای امامی قرار ندارد. علاوه بر اين در سالهای اخير متنهای تازه ای در ميان جامعه اماميه در قم و بيروت منتشر شده که ارتباط آن متون با نصيريه و الخصيبي کاملاً روشن است و در برخی از آنها به صراحت از الخصيبي به عنوان يک مرجع و منبع ياد شده است. در ميان جامعه شيعه در چند دهه اخير گرايشی محدود برای بازگشت به تعاليم غاليانه و باطنی کهن شيعی ديده می شود و در عين حال کتابها و مقالاتی هم درباره الخصيبي و يا نصيريه در جهت آشنايی با آنان تأليف شده و يا از زبانهای اروپايی به فارسی و عربی به وسيله شيعيان امامی ترجمه شده است.
جمعه ۱۵ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۵:۳۳