در بحث قبل گفتيم که تعريف و تحديد معنای اصطلاح معتزلی در طول زمان تغيير کرد. در آغاز معتزله تنها اشاره به يک مذهب ايمانی داشت که گرايشاتی نزديک به عثمانی های بصره داشت و در تعريف ايمان هم مخالف خوارج و مرجئه بود. آنان عقيده قدر را از قدری ها و در ارتباط با تفسير خودشان از ايمان اخذ و اقتباس کردند و الهياتی عدل گرا را به تدريج تئوريزه کردند. اما با این وصف به تدريج معتزله تبديل شد به يک دستگاه کلامی و شیوه استدلالی و از صرف يک مذهب اعتقادی با محوریت تعریف ایمان و یا عقایدی عثمانی گرا در رابطه با خلافت فاصله گرفت. در اين ميان در حالی که اصول اصلی اعتقادی آنان در گذر زمان مرزهای روشنی نداشت به تدريج تلاش شد تا اصول معينی برای تفکر اعتزالی پيشنهاد شود. اين برای تحديد مرزهای اعتقادی و تعيين هويت فکری معتزله به مثابه يک مکتب کلامی بود. اصول خمسه معتزلی بدين ترتيب پيشنهاد شد. بدين ترتيب تعدادی از کسانی که قبلا در ميان معتزله به حساب می آمدند تحت عناوينی مانند اهل بدعت معتزلی و يا عناوين ديگر از تاريخنگاری رسمی معتزلی بيرون گذاشته شدند. با وجود اين تلاش ها اما در مقابل اين گرايش آنگاه که مکتب معتزلی بيشتر به عنوان مکتبی کلامی و تنزيهی مطرح شد زمينه ها و اسباب ديگری موجب می شد که در معنای اعتزال توسعه ای داده شود. اين به ويژه به دليل ضعف سیاسی و اجتماعی معتزله از دوران متوکل به بعد در مقابل اهل سنت بود. بدین ترتیب در تاریخنگاری رسمی معتزلی عده ای با وجود آنکه هيچ سابقه معتزلی نداشتند و يا با آنان در عقيده هایی مانند تعريف ايمان و يا قدر (و در برخی ديگر از اصول پنجگانه) مخالف بودند اما به دليل عقايد تنزيهی درباره خدا و صفاتش از ديدگاه اين نوع تاريخنگاری در شمار معتزليان به حساب می آمدند. پس در حالی که در آغاز تاریخ مذهب معتزلی، آن زمان که اعتزال صرفا يک مذهب اعتقادی بود، عقيده آنان درباره ايمان و "منزلة بين المنزلتين" ملاک اصلی اعتزالی گری قلمداد می شد به تدريج حتی کسانی که به اين اصل باور نداشتند و يا به برخی ديگر از اصول اما در عقايد تنزيهی و توحيدی باورهایی نزديک معتزله داشتند در تاريخنگاری معتزلی در شمار آنان به حساب آمدند. به تعبیر دیگر، روند تبديل اعتزال از مکتبی اعتقادی با محوريت ايمان به يک مکتب تنزيهی در سده های چهارم و پنجم به جایی رسيد که حتی اگر کسی به برخی اصول خمسه معتزلی اعتقاد نداشت اما در توحيد و عدل مبانی نزديکی به معتزله داشت می توانست معتزلی قلمداد شود. اين روند همزمان بود با پديده ای ديگر و آن اينکه عملا اکثريت معتزليان در سده پنجم از ميان غير سنيان بودند و به خصوص زيديه در ميان شاگردان قاضي عبدالجبار حرف اول را می زدند.

در اينجا يک گواهی خيلی مهم از آخر سده سوم را نقل می کنيم از ابوالقاسم کعبي بلخي در کتاب مقالات (در فضل الاعتزال، ص ۱۸ تا ۱۹) که گويای همين گذار فکری و مذهبی است:

"...والاعتزال رحمک الله وإن کان سنذکر سببه وهو القول بالمنزلة بين المنزلتين فقد صار في يومنا هذا سمة لمن قال بالتوحيد والعدل ولم يعتقد من سائر المقالات ما يزيل الولاية ويوجب العداوة، وزال عمّن خالف التوحيد والعدل وإن قال بالمنزلة بين المنزلتين. هذا ضرار وأصحابه يقولون بذلک وليس تلزمهم سمة الاعتزال ولا يقبلهم أهله".
يكشنبه ۲۹ دي ۱۳۹۸ ساعت ۳:۳۳