يکی از خوانندگان اين کانال از من درباره يکی از درسگفتارهای اخير استاد دانشمند جناب آقای دکتر شفيعی کدکنی که اخيرا درباره مذهب رودکی ايراد فرموده اند پرسيد و اين چند کلمه را اينجا بدين مناسبت قلمی می کنم:

آقای دکتر شفيعی کدکنی بنابر مصرعی مشهور از رودکی که در اين بيت معروف "شنیدم ز رودکی استاد شاعران*****کاندر جهان به کس مگرو جز بفاطمی" نقل شده احتمال قوی داده اند که رودکی بر مذهب اسماعيلی بوده و شايد کور شدن او هم مربوط به همين جهت باشد. آقای دکتر شفيعی در ضمن ابراز فرموده اند که مذهب اسماعيلی در کنار مذهب زيدی سهم بسيار مهمی در حيات فرهنگی خراسان قرون نخستين دارد و بسی بيشتر از تشيع امامی در آن دوران ها دارای حضور و نفوذ فرهنگی و مذهبی بوده است. در اين چارچوب به دعوت دعات فاطمی در خراسان اشاره کرده و از اين رهگذر بر سهم مهم فلسفی داعيان فاطمی و اسماعيلی در خراسان و در کل تمدن اسلامی تأکيد کرده اند و به ويژه سهم آنان در تفکر فلسفه نو افلاطونی و گسترش آن در جهان اسلام.

من با هيچ يک از اين مطالب بدين شکل موافق نيستم: نخست اينکه در عصر سامانيان خراسان در دوران رودکی درست است که در فاصله محدودی داعيانی که امروزه آنان را در شمار اسماعيليان می شناسيم در عصر نصر بن احمد سامانی فعال بوده اند اما هيچ دليل روشنی در اختيار ما نيست که نشان دهد دعوت آن داعيان از سوی خلفای فاطمی باشد؛ خلفایی که بايد اين را هم اضافه کنم در آن زمان هنوز از مغرب به مصر منتقل نشده بودند. در واقع ارتباط داعيان دوران نصر بن احمد (و طبعا در دوران رودکی) با عبد الله مهدي (بنيانگذار دولت فاطمی) در هاله ای از ابهام است. درباره فعاليت اين داعيان سه منبع اصلی در اختيار است: يکی ابن نديم؛ دوم، ثعالبی و سوم سياست نامه خواجه نظام الملک. روشنترين سند در ميان اين سه که از ارسال داعی خراسان از سوی عبد الله مهدي ياد می کند ابن نديم است که آن را به سال ۲۸۷ ق مربوط می داند؛ اين در حالی است که در آن زمان هنوز دولت فاطمی در مغرب شکل نگرفته بود. به دلائل مختلف روايت ابن نديم محل ترديد است. حتی اگر آن را درست هم بدانيم ايراد اصلی ديگری وجود دارد و آن اينکه دعوت داعيان خراسان تا زمان ابو يعقوب سجستانی (نيمه سده چهارم) مخالف با به رسميت شناختن امامت عبد الله مهدي به جای باور به قائميت محمد بن اسماعيل بود و چنانکه می دانيم اين اختلاف از انشقاق سال ۲۸۶ ق آغاز شد و ريشه در آن داشت. اگر خراسانيان دعوت را از سوی عبد الله مهدي بعد از سال ۲۸۶ ق (و به گزارش ابن نديم در سال ۲۸۷ ق) از سوی يک داعی تعيين شده از سوی عبد الله مهدي دريافت کرده بودند می بايست از آغاز به امامت او رسميت می دادند در حالی که می دانيم داعيانی مانند نسفي به اصطلاح بر مذهب قديم قرمطی باقی ماندند و به عبد الله به عنوان امام رسميت ندادند. اين اشکال در روايت ابن نديم هست و به نظر من روايت ثعالبی درست تر است که تصريحی بر اين نمی کند. تفصيل آن را در جای ديگری بايد بنويسم.

تازه اگر فرض کنيم داعيان دوران رودکی در خراسان به امامان دولت فاطمی فرا می خواندند باز ايراد ديگری وجود دارد و آن اينکه دعوت اسماعيلی را در آن زمان در خراسان دعوت فاطمی نمی خوانده اند و بنابراين در مصرع مشهور رودکی بی ترديد "فاطمی" هيچ اشاره ای به خلفای فاطمی ندارد. رودکی اگر شيعه زيدی نبوده به احتمال بر مذهب امامی بوده است.

از ديگر سو، در اينکه در دوران نصر بن احمد داعيان قرمطی در خراسان فعال بوده اند ترديدی نيست. اما بنابر گزارش همان سه منبع اصلی بالا دعوت نسفي و دوستانش در نهايت با توفيق توأم نبود و در نهايت فرزند نصر يعنی نوح سامانی به فعاليت های آشکار آنان پايان داد. در دوره های بعدی سامانی همچنان فعاليت هایی از آن داعيان در خراسان را می شناسيم کما اينکه فعاليت آنان در دوران های غزنوی و سلجوقی در خراسان و ابتدا اينک از سوی خلفای فاطمی مصر و سپس از سوی دعوت جديده نزاری امر پوشيده ای بر خواننده ما نيست. با اين همه مطلقا نمی توان حضور اسماعيليه را در قرون نخستين خراسان و حتی عراق عجم حضوری گسترده و عام گرا ارزيابی کرد. اسماعيليه بيشتر بر تأثيرگذاری بر نخبگان جامعه تأکيد داشتند. در نيشابور و شهرهای ديگر خراسان در آن دوران شيعيان حضور داشتند منتهی بيشتر آنان بر مذهب زيدی بودند و البته تعداد کثيری هم بر مذهب امامی بودند. تعداد نويسندگان و داعيان معروف و غير معروفی که در منابع اسماعيلی و غير اسماعيلی از خراسان در فاصله سده های سوم تا ششم می شناسيم بسيار اندک و انگشت شمار است. از تعدادی از آنها آثاری دينی و فلسفی باقی مانده است.

می دانيم که مکتب ايرانی اسماعيلی خراسان و ری در آن دوران مکتبی مذهبی با محوريت منظومه ای فلسفی در جهانشناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی بود. داعيانی مانند نسفی و اخلافش در اين چارچوب از فلسفه نوافلاطونی بهره می بردند و دکترين الهيات سلبی را از اين مکتب اقتباس کردند. با اين وصف اسماعيليان تنها يکی از چند سنت فلسفی نو افلاطونی را نمايندگی می کردند و از ميراث آن بهره می بردند و البته آن را در چارچوب های مذهبی خود بازتفسير می کردند. فلسفه نوافلاطونی نمايندگان اصلی ديگری در تمدن اسلامی داشت که مطلقا ارتباطی با سنت اسماعيلی نداشتند. سنتی از شاگردان کندی، هم در بغداد و هم در خراسان نوافلاطونی بودند اما ارتباطی با اسماعيليه نداشتند و در مکتب فلسفی خود با آنان اختلاف نظرهایی داشتند. ابو الحسن عامري خود يکی از همين فيلسوفان مکتب کندی در خراسان است که از قضا با اسماعيليه مخالفت شديدی هم دارد. سنت نوافلاطونيان بغداد هم که به يحيی بن عدی می رسيد همينطور بود. سنت فارابی که از يک سو به يحيی بن عدی و شاگردانش در بغداد منتهی شد و از ديگر سو بعدها ابن سينا آن را دنبال کرد در اصل سنتی نوافلاطونی بود منتهی با نوافلاطونی گری اسماعيلی و يا اخوان الصفا متفاوت بود. يکی از اين اختلافات به سنت کتاب اثولوجيا بر می گشت که اسماعيليان يکی از روايات آن را در اختيار داشتند. ابن سينا و فارابی قبل از او با اين کتاب و سنت آن فاصله داشتند. مکتب فارابی درست است که در اصل نظريه فيض نو افلاطونی را اتخاذ کرد اما ديدگاه فارابی و بعدا ابن سينا با نظريه فيض از نوع اسماعيلی که ريشه در سنت متفاوت نوافلاطونی داشت و در آن از عقل کلی و نفس کلی سخن می رفت متمايز بود. فلسفه اسلامی بيش از هر چيز سنت فارابی و بعد از آن ابن سيناست و فلسفه نوافلاطونی و فيثاغورثی اسماعيليان در تاريخ فلسفه اسلامی بسيار حاشيه ای است. بعدا البته اسماعيليه تلاش کردند پاره هایی از تفکر سنت فارابی و ابن سينا را در فلسفه مذهبی خود مورد استفاده قرار دهند. باری فلسفه اسماعيلی خراسان چنانکه می دانيم بعدها به ويژه مورد استناد و توجه مکتب طيبی يمن قرار گرفت و آثار آنان در آن سنت محفوظ ماند. کما اينکه طيبی ها برای نخستين بار رسائل اخوان الصفا را از ميراث خود قلمداد کردند. امروزه ترديدهایی جدی وجود دارد که اخوان الصفا بر مذهب اسماعيلی بوده باشند کما اينکه نه شهرستانی هيچ گاه اسماعيلی مذهب شد و نه خواجه طوسي. بدين ترتيب اگر از فلسفه در جهان اسلام سخن می رود بايد آن را مديون سنت های فارابی/ ابن سينا و همچنين مکتب کندی/ ابو زيد بلخي/ ابو الحسن عامري و همچنين يحيی بن عدی/ ابو سليمان منطقی (و مسکويه) و بعدا البته سنت اندلسی آن ابن باجه/ ابن طفيل/ ابن رشد بدانيم. در این میان سهم شارحان ابن سينا در خراسان از همه مهمتر است؛ همان هایی که بعدا سهروردی و بعدها ملا صدرا از آموزش های آنان بهره مند شدند.
دوشنبه ۲ دي ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۴