اسماعيليه در دوران فاطميان و همچنين عالمان و متفکران آنان چه در سنت طيبی و چه در سنت نزاری همواره به تدوين کتاب هایی درباره امامت توجه داشته اند. علاوه بر اختصاص بحثی درباره امامت در کتاب های اعتقادی خود چندين اثر مستقل و قابل توجه از داعيان و عالمان اسماعيلی و فاطمی در موضوع امامت در اختيار است. بحث امامت در تفکر اسماعيلی موضوعی محوری است و اين به دليل اشتراک سنت فکری آنان با اماميه و تعاليم امام جعفر صادق (ع) است. ترديدی در اين نيست که داعيان و عالمان اسماعيلی و فاطمی چه در مصر و چه قبل از آن در مغرب و يا در نقاط مختلف ايران (خراسان و ری) با بخشی از ميراث کهن شيعی و امامی در اين زمينه آشنا بوده و تعدادی از آنها را در اختيار داشته اند. در الموت کتابخانه نزاريان تعدادی از آثار کهن شيعی را در خود جای داشت و اين به طور نمونه از محتوای کتاب دستور المنجمين پيداست که در دوره نزاريان و در قلاع آنان نوشته شده است. از کتاب ايضاح قاضي نعمان و حتی کتاب دعائم الاسلام او و همچنين کتاب مناظرات ابن هيثم به روشنی پيداست که اسماعيليان و به ويژه فاطميان مغرب و مصر به شماری از کتاب های حديثی و کلامی و فقهی اماميه نخستين و حتی علمای بعدی تشيع دوازده امامی دسترسی داشته اند (اين مطلب را در جای ديگری تفصیلا به بحث خواهم گذاشت). در ايران هم وضع کم و بيش همين بود. هم در خراسان و به ويژه در ری آخر سده سوم و همچنين سده های چهارم و پنجم اسماعيليان و قرمطيان با اماميه از نزديک آشنا بوده اند و بر يکديگر رديه هم می نوشتند. اين خود موجب آن می شد که اسماعيليه از ميراث عمومی اماميه بهره مند شوند.

از ديگر سو امامت در انديشه و دکترين اسماعيليه در دوران فاطميان با انديشه تأويل و باطن گرایی و با عقيده قائميت محمد بن اسماعيل به عنوان ناطق سابع ارتباط تنگاتنگی دارد و به همین دلیل است که حتی در نوشته های تأويلی فاطميان و اسماعيليان طيبی و آنچه "علوم حقيقت" خوانده می شود نقطه مرکزی است. بنابراين در تمامی کتاب های مرتبط با اين منظومه فکری بحث از امامت اهميت خاص خود را دارد. اسماعيليان از دوران مکتب ايرانی آن که به دوران نسفي صاحب المحصول و ابو حاتم رازي برمی گردد و بعدا از سوی فاطميان و طيبی ها گسترش يافت منظومه ای فکری در خداشناسی، هستی شناسي، فرجام شناسی و تاريخ نجات ارائه می دادند که مبانی آن به مدد انديشه نوافلاطونی پی ريزی شده بود و شريعت و باطن آن (حقيقت) را در بستری از انديشه تاريخ نجات و گذار تدريجی از ظاهر به باطن و از شريعت به حقيقت (قيامت) تفسير و تحليل می کرد. در اين چارچوب فلسفه نوافلاطونی و الهيات سلبی و تنزيهی اسماعيليه درباره خداوند ضرورت وجود نبی و امام را در مقام "معلم" شريعت و باطن و حقيقت آن مورد تأکيد قرار می دهد. بدين ترتيب نبوت و امامت در آثار تأويلی و فلسفی آنان اهميت فوق العاده ای دارد (نک: مقدمه ما بر کتاب اثبات النبوات، تصحيح واکر و مادلونگ، چاپ تهران، نشر رايزن). از اين نقطه نظر در کتاب هایی که اسماعيليه درباره امامت نوشته اند امامت و ضرورت آن عموما در چارچوب همين ديدگاه فلسفی مورد بحث قرار گرفته است. يکی از اين کتاب ها المصابيح في اثبات الامامة داعي حميد الدين کرماني است که داعی و فيلسوف مهم سده چهارم و پنجم قمری و معاصر الحاکم فاطمي است. او در اين کتاب دقيقا در همين چارچوب از امامت بحث کرده گرچه گاه به ادله ای سنتی که ريشه در سنت های کهن شيعه در خصوص اثبات ضرورت امامت و يا امامت حضرت امير (ع) داشت توجه دارد. با اين وصف شيوه بحث او با شيوه متکلمان امامی همعصر خود مانند شيخ مفيد و يا مقدم بر او مانند ابن قبه و نوبختی ها در بحث از ضرورت عقلی و يا عقلی/سمعی امامت تمايزی اساسی دارد. او در اين کتاب هدف اصلی اش در واقع اثبات امامت خليفه الحاکم بأمر الله فاطمی است و با مقايسه او با ديگر مدعيان امامت و خلافت در عصرش و از جمله المؤيد بالله هاروني و خليفه عباسی همعصر الحاکم ادعای امامت و خلافت از سوی آنان را به چالش می کشد و باطل اعلام می کند.

يک داعی همعصر او احمد بن ابراهيم نيشابوري نيز کتابی دارد با عنوان اثبات الامامة که در آن شيوه کم و بيش متفاوتی را اتخاذ کرده. اين نويسنده عمدتا تلاش می کند از طريق تبيينی فلسفی نزديک به سنتی که طبق آن فلاسفه مسلمان از رياست مدينه صحبت می کنند ضرورت وجود امام را اثبات کند. او در اين زمينه از سنت فلسفه نوافلاطونی که در ميان اسماعيليه دوران او کاملا رواج داشت بهره می برد. تفاوتی که ميان کتاب او با کتاب حميد الدين کرماني ديده می شود اين است که حميد الدين کمتر از او از اين زمينه فلسفی و ضرورت عقلی بهره برده است. در واقع حميد الدين امامت را بيشتر در يک چارچوب وسيعتر الهيات اسماعيلی تحليل کرده در حالی که نيشابوري نگاه فلسفی به اجتماع انسانی دارد. کتاب نيشابوري هم اثبات امامت الحاکم فاطمي را در نظر دارد با اين وصف از تصريح کمتری نسبت به کتاب حميد الدين از اين جهت برخوردار است. می دانيم که سال های پايانی خلافت الحاکم فاطمي با مشکلاتی نظری در داخل جامعه اسماعيليه و در مصر فاطمی روبرو بود و اثبات مشروعيت او از سوی داعيان ضروری می نمود.

از يک رساله ديگر هم درباره امامت از همين دوران اطلاع داريم: رساله ای در امامت از داعی ابوالفوارس احمد بن يعقوب، داعی جزيره شام که آن هم نظر به اثبات مشروعيت الحاکم دارد و البته چندان درباره خود او اطلاع نداريم. در اين کتاب برخلاف دو کتاب قبلی استدلالات نقلی و سمعی محوريت اصلی را دارد و خاصتا به اثبات امامت حضرت امير (ع) و امامت خاندان اهل بيت و در نهايت اثبات امامت اسماعيل و رد بر مخالفان امامت او عنايت دارد. درست است که ضرورت عقلی امامت را نويسنده اين رساله کوتاه در نظر دارد اما بيشتر بر سهم امام در شريعت و اداره جامعه تأکيد می کند. در اين رساله نويسنده معلوم است که با برخی ادله سنتی ضرورت امامت و اثبات امامت حضرت امير (ع) که در سنت های اماميه هم مورد استفاده قرار می گرفته آشناست. اما اينجا هم همانند دو کتاب قبلی اثری از ادله ومباحث مرتبط با امامت آنطور که در مکتب متکلمان امامی و از جمله شيخ مفيد و اسلاف و اخلاف او می شناسيم ديده نمی شود. در واقع ادله ای را که متکلمان امامی بر اساس قاعده لطف و يا ضرورت های ديگر تکليف عقلی و سمعی مطرح می کرده اند و منظومه کاملی از آن در الشافي مرتضی ديده می شود در آثار اين نويسندگان اسماعيلی بازتاب نيافته است.
دوشنبه ۲ دي ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۲