در دو سه دهه اخير در نوشته هایی که درباره تاريخ ايران در دوران قاجار و يا درباره مشروطيت نوشته شده به ويژه آنهایی که به زبان های اروپایی منتشر شده موارد زيادی را می بينيم که در آنها درباره گفتمان اصولی و اجتهادی علمای عتبات و ايران، نزاع اخباری ها و اصولی ها و نتايج آن بر سپهر سياست و اجتماع و فرهنگ و فکر دينی بحث می شود؛ از جمله برای بحث از نتايج آن در عصر مشروطيت و يا انديشه و کردار سياسی علما و يا مناسبات علما با قدرت و حاکميت قاجار. همچنين برای بحث درباره مناسبات علما با صوفيه و طرق صوفيانه و يا اقليت های مذهبی باز می بينيم که موضوع نزاع اصولی/ اخباری و قدرت گرفتن اصوليان مورد بحث قرار می گيرد. اما جالب است که در بيشتر آنچه من تاکنون در اين زمينه از اين گونه نوشته ها چه کتاب و چه مقاله خوانده ام تاکنون نديده ام هيچ کدام به روشنی با ارجاع به بحثی معين در آثار اصولی (چه در فقه و چه در اصول) روشن کنند چرا ديدگاه های متفاوت اصوليان و اخباريان به نتايجی متفاوت در عرصه سياست و اجتماع می انجامد. مثلا به ابواب معينی در کتاب های فقهی و اصولی که با موضوعات مورد بحث مرتبط است ارجاع داده شود و از آن بحث ها نتيجه گرفته شود که اصولی گری، چنانکه معمولا ادعای بسیاری از اين قبيل کتاب ها و پژوهش هاست ملازم اعمال قدرت در عرصه اجتماعی و يا تحکيم قدرت علما در برابر قدرت سياسی است. البته در اينکه پيروزی اصوليان بر اخباريان در تحکيم نهاد مستقل روحانيت در برابر قدرت سياسی تأثيری تمام داشته بحثی نيست منتهی تحليل همه جانبه درباره همه آنچه گفتيم بدون مراجعه دقيق به منابع فقهی و اصولی و ابوابی مانند کتاب القضاء و يا حدود و یا مباحث اجتهاد و تقلید و ظن و قطع و علم اجمالی ومباحث ديگر بيشتر به کلی گویی می ماند تا بحث علمی و دقيق. بايد به طور روشن نشان داد که کجا اين نزاع ميان اصوليان و اخباريان و تمايز انديشه های اين دو در جزئيات مباحث اصولی و فقهی می تواند در موضع گيری علما در عصر قاجار در رابطه با دولت، صوفيه، حکما، و دگر انديشان تأثير مستقيم داشته باشد. متأسفانه عموما چنين دقت هایی نمی شود و احکامی کلی ارائه می گردد. اينکه اصوليان بر اخباريان غلبه پيدا کردند چطور به منازعه اصوليان با حکما ارتباط پيدا می کند؟ اصلا چرا بايد بگوييم که اصوليان با حکما اختلاف داشته اند؟ مبانی نظری چنين برداشتی چيست؟ در عرصه تجربه تاريخی موارد مؤيد و نقض کننده اين نظر تا چه اندازه مورد بررسی قرار گرفته؟ اينکه آقا محمد علی فرزند وحيد بهبهاني با صوفيان سر خصومت داشته چه ارتباطی به نزاع اخباری / اصولی و غلبه اصوليان دارد؟ يا اينکه اگر محقق شفتی اجرای حدود می کرده چه ارتباطی با انديشه اصولی و غلبه اصوليان بر اخباريان دارد؟ کدام يک از ابواب فقهی و اصولی فقيهان اصولی در اين نوع نوشته های پژوهشی مورد مطالعه جدی و فقهی و کلامی و اصولی قرار گرفته تا بتوان چنان نتايجی تاريخی را بر آن بار کرد؟ با کلی گویی البته نمی توان در اين زمينه به نتيجه ای دست يافت. مثلا آيا وجوب تخييری نماز جمعه ضرورتا موضعی اصولی است و نه اخباری؟ وجوب تعيينی چه ربطی به اخباری بودن و يا اصولی بودن دارد؟ حرمت آن چطور؟ در خصوص قضاء و حدود و مباحث جنگ و صلح و ولايت فقيه و نيابت عامه و امور حسبيه و خيلی مباحث مرتبط ديگر تا بحث هایی جزیی و تاريخی صورت نگيرد صدور احکامی کلی تا چه اندازه می تواند مفيد باشد؟ درباره همين نزاع مجتهدان با صوفيه در سده نوزدهم معمول اين است که پيروزی اصوليان و غلبه آنان را مسبب آن می دانند. يا اينکه نزاع مجتهدانی با گرايش ضد فلسفی را با چند تن از حکمای طهران و اصفهان به معنی نزاع جريان عمومی اصول گرایی با حکما می پندارند. حتی اگر چنين احکامی کلی درست باشد که البته درست نيست بايد بر اساس متون فقهی و اصولی و فلسفی و عرفانی نشان داد چرا و چگونه؟ چه نسبتی هست ميان اصول فقه مکتب وحيد و اتباع وحيد با مقابله با اهالی فلسفه و عرفان. آيا اجرای حدود در زمان غيبت لزوما به معنی طرفداری از اصوليان در نزاعشان با اخباری هاست؟ معلوم است که چنين نيست و چنان تلازم هایی را نمی توان بی مدرک و دليل متنی نشان داد. بايد متن ها را شناخت و بايد از نزديک بحث های اصولی و فقهی مرتبط را مورد مداقه قرار داد. بسياری از اصوليان مشی فلسفی و حتی عرفانی داشته اند و بسياری از آنها در مواضع سياسی با هم اختلاف داشته اند. ملا علي نوری حکيم طراز اول بود اما در عين حال به فقهای اصولی بسيار نزديک بود و در مقابل با صوفيان عوام گرا و تصوف درويشی زمانش مخالف بود. در مقابل گاهی نمونه هایی از رواداری هایی را از فقهایی اصولی مانند محقق شفتی در رابطه با صوفيه و يا شيخيه و یا اهالی مکاتب عرفانی در منابع می بينيم که در نگاه نخست شايد با مواضع ديگر آنان در رابطه با تحکيم مقام مجتهدان اصولی در جامعه سازگار نيايد اما واقعيت اين است که نمی توان بدون در نظر گرفتن جزئيات مسائل و موارد درباره اين قبيل امور داوری کرد و عناصر ديگر و شرايط تاريخی را ناديده گرفت.

در جريان مشروطه نيای مادری من صاحب عروه که از بزرگترين مجتهدان اصولی چند قرن اخير است و نه تنها در فقه که عروه شاهد بی همتای آن است بلکه در اصول ممتاز بود با مشروطه مخالف بود. موضع او در رابطه با فلسفه و عرفان و تصوف هم تند نبود بلکه حتی در آغاز که از اصفهان به نجف رفت به دليل شهرتش به توغل در حکمت و فلسفه که در اصفهان خوانده بود به سيد کاظم حکمی معروف شده بود (اين را از محقق طباطبایی شنيدم). در مقابل آخوند خراسانی و ميرزای نائينی را داريم که هر دو از بزرگترين محققان اصولی تاريخ تشيعند و هر دو موافق مشروطه اما هر کدام با موضع و خاستگاهی کاملا متفاوت از مشروطه حمايت می کردند. آخوند در مشهد و سبزوار قبل از اينکه به نجف برود حکمت را به درستی خوانده بود. در کفايه هم همه جا آرای فلسفی را در اصول داخل می کند. شاگردش محقق اصفهانی شارح کفايه علم اصولش در واقع تماما متأثر از فلسفه است و خود از شاگردان مرحوم اصطهباناتی بود که مدرس فلسفه و از شاگردان آقا علی حکيم بود. در نوشته های ديگری اين بحث را دنبال خواهم کرد اما آنچه اينجا خواستم تذکر دهم اين است که متأسفانه بيشتر آنچه تاکنون در خصوص ايران عصر قاجار و صدر مشروطه از نقطه نظر سهم علما نوشته شده به جزئيات مسائل وارد نشده است. نزاع اخباری/ اصولی و پيامدهای آن هنوز به طور شايسته بحث نشده است. مراجعه به چند منبع تراجمی همانند قصص العلمای تنکابنی؛ چنانکه معمول است نمی تواند عمق اين موضوعات را به بحث بگذارد. پديده های تاريخی و اجتماعی را نمی توان تنها در حد يک عامل نظری و يا عملی تقليل داد. انديشه های اصولی بدين ترتيب در پيش زمينه های تاريخی متفاوت نتايج گوناکون و گاه متعارضی را می توانسته به انجام برساند.
پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۲۱