"چرا فارابی مهم است؟ فارابی را بعد از ارسطو كه معلم اول بود، معلم ثانی می‌خواندند. بحث‌های متعددی از جمله رساله دكتر داوری در این زمینه كه فارابی موسس است، وجود دارد. اما فارابی موسس چیست؟ یك نظر این است كه موسس فلسفه اسلامی است كه بحث پر مناقشه‌ای است. نظری كه تا حدودی دقیق‌تر است و من آن را می‌كوشم طرح كنم، این است كه فارابی موسس فلسفه سیاسی در دوره اسلامی است، یعنی كسی است كه بر مبنای سنتی كه از یونان در ایران بیشتر از هر جایی در جهان اسلام منتقل شده بود، كوشید بحث فلسفی كند. در جایی گفته‌ام، او نخستین از این نوع فیلسوفان سیاسی در جهان اسلام بود و آخرین هم. وقتی فارابی یونانیان را كه ترجمه شده بود، به تدریج خواند، یكی-دو رساله نوشت كه معمولا به آنها توجه نشده است یا حتی تا سال‌های اخیر چاپ نشده بود. یكی از آن رساله‌ها، درباره فلسفه افلاطون است. او در این رساله وقتی افلاطون را توضیح می‌دهد، مطلقا به افلاطون بعدی مثل و متافیزیكی كه ما در سنت اسلامی‌مان می‌شناختیم، اشاره نمی‌كند. او كتاب‌های افلاطون را خلاصه می‌كند و می‌گوید افلاطون موسس فلسفه سیاست بود در یونان. یعنی من پا روی رد پای افلاطون می‌گذارم. فارابی به این دلیل موسس بود، زیرا ابتدا به افلاطون موسس فلسفه سیاسی اقتدا كرد. بعد از او لااقل در این سوی دنیا چنین شخصی را نداریم، بعدا به میرداماد گفتند معلم ثالث كه حرف بی‌ربطی است، زیرا معلوم نیست چرا چنین گفته‌اند. پس اهمیت فارابی در موسس بودن اوست و اینكه شخصی در دانشكده حقوق به ندایی كه از آن سوی دانشگاه تهران، از دانشكده ادبیات می‌آمد، به این دلیل است."

اینها بخشی از مطالب آقای جواد طباطبایی است درباره فارابی. من دقيقاً متوجه برخی از این مطالب نمی شوم. نخست بايد بگويم رساله مورد نظر ایشان درباره افلاطون خیلی سال است چاپ شده. ثانیاً متوجه نمی شوم "افلاطون بعدی مثل" يعنی چه و منظور چيست؟ اگر مقصود بحث مثل افلاطونی است که در واقع محور اصلی فلسفه افلاطون است، فارابی اساساً بدان معتقد نبوده است. اما اينکه می گويند به "متافیزیكی كه ما در سنت اسلامی‌مان می‌شناختیم، اشاره نمی‌كند"؛ خوب مگر بناست در کتابی درباره فلسفه افلاطون به متافيزيک دوره اسلامی اشاره کنند؟ فلسفه عصر اسلامی که خود فارابی در آن سهم مهمی دارد فلسفه ای است که متأثر از فلسفه ارسطویی و فلسفه نوافلاطونی همزمان است که با فلسفه افلاطون تمايزات زيادی دارد. فلسفه اسلامی فارابی و ابن سینا در اصل مشایی و ارسطویی است با تفاسیری از سنت های اسکندرانی. در آن عناصر مهمی از فلسفه نو افلاطونی هست اما هم فارابی و هم ابن سینا با بسیاری از مبانی فلسفه نوافلاطونی مخالف بوده اند و همچنین به تبع ارسطو و ارسطوییان با شماری از مبانی اصلی افلاطون مخالف بودند. محققین می دانند که رساله الجمع بین رأیی الحکيمين هم از فارابی نیست. به هرحال اینکه فارابی در رساله خود درباره فلسفه افلاطون اشاره به متافیزیک بعدی اسلامی نمی کند امری طبیعی است و دلیل نمی شود که او را بدین سبب مؤسس بدانيم. باری او به يک معنا مؤسس است اما نه به اين دليل که آقای طباطبایی گفته. فلسفه افلاطون يک منظومه به هم پيوسته ای است که فارابي در کتاب فلسفه افلاطون خود تنها چارچوب سياسی آن را تشريح کرده و آن را در دنباله تحصيل السعادة و تأسيس علم مدني خود قرار می دهد. اجزای ديگر فلسفه حقيقی افلاطون در آثار ديگر فارابی حضور دارد گرچه فارابی با بخش هایی از فلسفه او چنانکه گفتم موافق نيست؛ و لو اينکه نظريه فيض او متأثر از فلسفه نو افلاطونی است. با اين وصف درباره آثار منحول فارابی در سال های اخير بحث های زيادی شده که تا حد زيادی تصور ما را از فارابی تغيير می دهد.
اینجا بد نيست به اين اثر محسن مهدی اشاره کنم
Alfarabi’s Philosophy of Plato and Aristotle, translated and with an introduction by Muhsin Mahdi (New York: Free Press of Glencoe, ۱۹۶۲)
چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۹:۴۶