1- پرویز اذکایی کتابی دارد درباره محمد بن زکریای رازی در حدود هزار صفحه. فکر می کنم به اندازه سه هزار صفحه می شود این کتاب را به نقد کشید. اما کی فرصت این کار را دارد با این همه کار و گرفتاری...

پ. ن: البته آنجاها که در این کتاب از کتاب محمد بن زکریای رازي نوشته دکتر مهدی محقق و یا دو کتاب کرمر درباره آل بويه و رنسانس اسلامی در سده چهارم استفاده شده مطالب مفید و قابل استفاده ای است.

2- البته حیف وقت است کسی حرام خواندن کتاب حکيم رازی تأليف آقای پرویز اذکایی کند اما باز امروز تورقاً کتاب را می بینم. سطر به سطر بسیاری از فصول این کتاب قابل نقد است. کتاب مصداق کامل آشفته نویسی است. کتاب در حقيقت خلاصه ای است از تعدادی کتاب فارسی و عربی به همراه ارجاع به چند کتابی از مطالعات غربی که عمدتاً پیش از این به فارسی ترجمه شده؛ با تفسیرهای به کلی بی پایه در حوزه همه علوم و دانش ها ومباحث فیلولوژيک و داوری هایی درباره ریشه های لغات یونانی و پهلوی و ... از فلسفه یونانی ارسطو و نوافلاطونی گرفته تا آيين های زردشتی و زروانی و مانوی و کلام و فلسفه و طبیعیات و شیمی و... کاش کمی روش تحقیق در دانشگاه ها تدریس می شد. در واقع این کتاب همه چیز هست جز معرفی درست و مستند محمد بن زکریای رازی. نمی دانم آیا تاکنون کسی بر این کتاب نقدی نوشته با خیر؟ فهرست منابع کتاب و پاورقی ها نشان می دهد چقدر این کتاب با این همه گستردگی عناوین دچار فقر منابع است. در مورد تک تک مطالب ريز این کتاب صدها و بل هزاران تحقيق توسط صدها محقق تاکنون منتشر شده و اينجا نویسنده محترم و عزيز ما زحمت همه را یک جا بر دوش می کشد. اگر کتاب فایل وورد داشت تکه هایی از مطالب مشعشع آن را نقل می کردم.

3- ابن سینا
در حاشیه ص ۵۳۳ کتاب حکیم رازی آقای ذکایی فرموده اند:
"وقتی می گوییم ابو علی بن سینا "فیلسوف "علی الاطلاق و "متفکر" صاحب نظری نبوده، نبایستی عده ای را خارش به جان افتد، ما هرگز بی سند و مدرک حرفی نزده و نمی زنیم. عجالتا ما بر این نظر تأکید داریم که در عالم اسلام، افتخار درک و فهم درست ارسطوی فلسفی تنها از آن ابن رشد اندلسی است."

خوب. اگر ابن سینا مانند ابن رشد تنها شارح و مقلد ارسطو بود و نه مبتکر آرای جدید آن وقت "فیلسوف علی الاطلاق و متفکر صاحب نظری" می شد؟ واقعاً آقای اذکایی از تعبیر "صاحب نظر" اینجا و "عجالتاً" چه برداشتی دارد؟

در خصوص آنچه درباره خود فرموده اند هم البته داوری خاصی ندارم...خودتان قضاوت کنید

4- واقعش آن است من هر چه بیشتر کتاب آقای اذکایی را تورقا می بینم شگفتی ام اندر باب این کتاب و ادعاهای غیر مستند و بی اصل و پایه مؤلف به صورت تصاعد هندسی بیشتر می شود، نمونه اش توهین های مکرری است که در سرتاسر کتاب به بزرگان علم و ادب و فرهنگ این مرز و بوم روا رفته است...

5- روش تحقیق و حرف زدن را از علامه قزوینی یاد بگیریم

من چند سال پیش که کتاب آقای اذکایی درباره محمد بن زکریای رازی منتشر شد آن را در پاریس در کتابخانه ایرانی دانشگاه سوربن دیدم. آن زمان فرصت مطالعه کتاب را نداشتم. این چند روز اتفاقی چشمم به کتاب افتاد. نمی دانم تاکنون کتاب نقد شده یا خیر اما حقیقتاً این کتاب که حدود هزار صفحه است را باید به جد کسی و کسانی نقد کنند نه بدین جهت که این کتاب کتاب مهمی است بلکه برای اینکه نسل جوانترها گمان نبرند این قبیل مطالب حقیقتا مطالبی علمی است. فقط کافی است متخصصی که در تاریخ و اندیشه مانویت کار کرده این اثر را بخواند و داوری کند واقعا تا چه اندازه این سخنان که درباره ریشه های مانوی عقاید و باورهای رازی و سایرین در این کتاب بدون استناد به منابع اصلی گفته شده درست است. من وقتی پاریس بودم مدتی در درس های مانویت سوربون شرکت می کردم. در این سال ها نیز دهها کتاب و مقاله هم درباره رازی دیده ام و هم درباره مانویت. البته جز چندتایی از آنها را نخوانده ام. شگفتا که در چنین اثری و با این همه ادعاهای به ظاهر علمی نشانی از تخصص در موضوع مانویت و ارجاع به پژوهش های اصلی درباره آن نیست. سایر مطالب این کتاب هم همین مشکل را دارد، آنچه درباره فلسفه های یونانی و آیین های مزدایی و زروانی و یا مباحث فیلولوژیک و... گفته شده. باور کنیم دنیای امروز دنیای تخصص است. اگر کسی هم می خواهد علامه باشد باید از علامه های قدیمی سنت خودمان یاد بگیرد. روش تحقیق و حرف زدن را از علامه قزوینی یاد بگیریم.

6- رازی و قاعده لطف و آقای اذکایی

از عجایب کتاب حکیم رازی این ادعای بی پایه و به کلی باطل است که متکلمان شیعی قاعده لطف را از حکیم رازی گرفته اند. و بعد مؤلف ابراز فرموده اند که رازی این گفتمان را در قبال علت غائی ارسطو تقریر کرده است. به عین عبارات. من حقیقتا مقصود از این سخنان را نمی فهمم. ایشان ادامه می دهند: و این معنا قانون وجوب لطف بر خداوند حسب تعبیری (که ما چندان با آن موافق نیستیم. باز کلام از استاد است!) از فروع قاعده فلسفی الواحد لا یصدر منه الا الواحد است که بیانی دیگر از قاعده لزوم سنخیت میان علت و معلول می باشد. باز کلام از نویسنده است. لطفاً اگر شما فهمیدید ایشان دقیقا چه می گوید با ایمیل و یا پیام در کاتبان من را از بی اطلاعی بدر آورید. باز ادامه گفتار نویسنده: و همین از قواعد فلسفه ثنوی ایران پیش از اسلام بوده که آنها را بر روی هم "قانون صدور" نامیده اند (به عقیده ما صحیح همانا "قانون ایجاب " است. باز از نویسنده) و به هرحال تفاوتی که میان کاربرد قاعده لطف در نزد دوگانه گرایان پیش از اسلام با کاربرد آن در نزد موحدان پس از اسلام وجود داشته تنها در این است که "وجوب لطف از خدا" همانا به صورت " وجوب فلسفه یونان " بیان شده است. پایان نقل قول. من حقیقتا اعتراف می کنم معانی این کلمات را نمی فهمم....

ای کاش فایل وورد کتاب را داشتم تا برای نقل پاره ای از کلمات مشعشع این کتاب مجبور نمی شدم مطالب را تایپ کنم... فقط می گویم آن حکایت به خاطرم آمد که گفت به تاریخ دانی ات غبطه بخورم و یا به علمت به انساب...

7- پاسخی به يک نقد

آقا و يا خانمی در پای نوشته من در فیسبوک به انتقادم به گفته آقای اذکایی درباره ارتباط قاعده لطف متکلمان و قاعده الواحد فلاسفه ایراد گرفته و درصدد دفاع از گفتار آقای اذکایی (و به نقل او از آقای منزوی) برآمده. در نقدش معلوم است که تحت تأثیر گفته های محمد عابد الجابری است. جابري تفکرات فارابی و ابن سینا را گنوسی می داند. مرحوم منزوی هم همچنین. اندک آشنایی با تاریخ و تفکر گنوستیسیزم نشان می دهد که فارابی و ابن سینا ارتباطی با اندیشه و مکاتب گنوستیسیزم ندارند. آنها حتی تفکرشان با تفکر نوافلاطونی خالص فلاسفه ای در سنت پیروان کندی و یا اسماعيليه فرق می کرده. فارابی و به ویژه ابن سینا تأثیراتی از سنت نو افلاطونی برده اند اما نوافلاطونی محض نبوده اند. تازه ارتباط برقرار کردن میان سنت گنوستیسیزم با تفکر نو افلاطونی خود محل بحث و مناقشه است. شماری از گنوسی ها از تفکرات فلسفی نو افلاطونی برای تبریرو تبیین سخنانشان بهره می گرفتند اما این به معنای ابتنای مکتب نو افلاطونی بر اساس سنت گنوسی نیست. باری شباهت هایی میان تفکرات این دو مکتب وجود دارد و نو افلاطونی ها تأثیراتی از مکاتب گنوسی برده اند. نو افلاطونی ها از خیر و شر سخن می رانده اند اما اصل نظام ابداعی آنان در اصل ناظر به بحث نحوه صدور کثرت از وحدت بود. قاعده الواحد با صورتبندی فلاسفه مشایی مسلمان ریشه اش به مکتب نوافلاطونی می رسد اما این قاعده ربطی به مسئله خیر و شر و یا دیدگاه ثنویت ندارد. مسئله در واقع نحوه صدور کثرت است از وحدت. ضمن اینکه ثنویت مورد نظر در تفکر نو افلاطونی با ثنویت ایرانی دو مبدأیی فرق می کند.

این ناقد نوشته است: گفته‌اید «قاعدۀ الواحد سابقه‌ای در نظام مزدایی ندارد» پس می‌شود بفرمایید نظام ثنوی بر چه مبنایی دوگانه‌انگار است؟ یعقوبی در تاریخش می‌نویسد: مانی می‌گفت دو مبدا خیر و شر قدیم دارد زیرا «الماده الواحده لا یکون منها فعلان مختلفان. فمثل‌ النار و الحراره المحرقه لا یکون منه التبرید. فذالک الذی یکون منه الخیر لا یکون منه الشر و الذی منه الشر لا یکون منه الخیر». خیاط هم در الانتصار در ذم یکی از معتزلیان گفته است که به تبع مانویان به قانون از یک جنس جز یک جنس نزاید معتقد شده است. ابن رشد هم که صراحتا در نقد ابن سینا این قاعده را ثنوی دانسته که ریشه ای در یونان ندارد و ارسطو و دیگر یونانیان به چنین قاعده‌ای تفوه نکرده‌اند. این نشان می‌دهد که این قاعده در جهان اسلام کاملاً ثنوی فهم می‌شده است.

پاسخ: معلوم است که این ناقد مطلب ابن رشد را درست متوجه نشده است. ابن رشد تنها در برخی آثارش ناقد قاعده الواحد است. او اتفاقا می گوید که قاعده الواحد را فیلسوفان در مقام پاسخ به نظریه ثنویت اندیشی مطرح کرده اند، گرچه او آن را قبول نمی کند. مسئله روشن است. اگر کسی به دو مبدأ قائل باشد دلیل ندارد تا برای توجیه وجود شر به قاعده الواحد استناد کند. تنها زمانی باید قاعده الواحد را بعد از آنکه اصل مسئله در بحث نحوه صدور کثرت از واحد مطرح شد در مسئله شرور مطرح کرد که کسی قائل باشد که مبدأ همه چیز در عالم یک چیز است و نه دو چیز (یعنی برخلاف دو بن گرایان ایرانی). مطالبی هم که از یعقوبی و خیاط نقل کرده ربطی به بحث قاعده الواحد ندارد؛ علاوه بر اینکه ملاک ما تفسیر غلط متکلمان از نظریات مانی از یک سو و فلاسفه از دیگر سو نیست.

باز این ناقد نوشته: دربارۀ اینکه سخن زنده‌یاد منزوی «به‌کلی» غلط است، با شما موافق نیستم. اینکه قاعدۀ الواحد از فروع اصل سنخیت میان علت و معلول است، کاملاً پذیرفته شده است (تفصیل ملازمت این دو قاعده را می‌توانید در جلد 7 اسفار ببینید که ملاصدرا اشکالات فخر رازی بر سنخیت و الواحد را رد می‌کند). این دو قاعده از منظر فلسفی چنان مساوق یکدیگرند که مرحوم آشتیانی بر آن بودند که الواحد اصلاً قاعده‌ای مستقل نیست و از لوازم و «زواید» سنخیت علی است.
اینکه الواحد به هیچ عنوان قاعده‌ای یونانی نیست و طرفداران ثنویت خیر و شر آن را برای اثبات موضعشان به کار گرفته‌اند، موضعی است که ابن رشد آشکارا در تهافت‌التهافت اتخاذ می‌کند و سعی می‌کند با عدمی و بالعرض دانستن دانستن شر آن را کنار بزند (تفصیل این را در مسئلۀ سوم تهافت ابن رشد می‌توانید ببینید. گفتۀ یعقوبی در انتساب بحث سنخیت علت و معلول به مانی و نیز نقل قول خیاط و سخن ابن جوزی در انتساب قول «از یکی جز یکی نزاید» به ثنویون را می‌توانید در همان مقاله شادروان منزوی ببینید). فارابی در فصل سوم رسالۀ زیتون خود از الواحد استفاده کرده و می‌گوید بر اساس این قاعده ماده و صورت نمی‌توانند از مبدا واحد صادر گردند (سخن از این گنوسی‌تر سراغ دارید؟).

پاسخ: ایشان متوجه نشده که ثنویت ماده و صورت ثنویت خیر و شر نیست. ثنویت قوه و فعل است. مبدأ فعلیت واحد است. اگر چنین بود ارسطو معلم نخستین دو بن گرایان بود.

وانگهی قاعده لطف چه ارتباطی با مسئله خیر و شر و ثنویت میان آن دو دارد؟
شنبه ۸ دي ۱۳۹۷ ساعت ۷:۱۶