مقاله ای که آقای احمد پاکتچی در مورد حمصی نوشته اند نمونه دیگری است از بهره گیری از شیوه ای غلط در تاریخنگاری اندیشه. حمصی کتابی در کلام دارد به نام المنقذ من التقلید. این اثر که یکی دو دهه پیش منتشر شد اثر بسیار مهم و سرنوشت سازی برای کلام امامیه بوده. آقای پاکتچی به جای بهره گیری از این اثر و مطالعه دقیق آن و مقایسه آن با آثار و مکاتب کلامی مقاله اش را بر اساس گزارش های کتابشناختی و تراجم نویسی تنظیم کرده و از ارائه شناختی درست از جایگاه حمصی در کلام و در فقه و اصول ناتوان بوده است.

۱- در آغاز مقاله آقای پاکتچی حمصی را نه به عنوان یک متکلم بلکه به عنوان یک فقیه که نقشی حساس در نقد و بازسازی اندیشه فقهی داشته خوانده است. در حالی که روشن است او اصلا و در مقام نخست متکلم بود و در فقه مقام و اعتبار مهمی ندارد (مثلا در مقایسه با ابن ادریس که معاصرش بود). باری در اصول فقه کتاب دارد. اما در آن زمان تدوین کتاب های اصولی بیشتر شأنی کلامی بود و نه فقهی. خوشمزه اینجاست که در اواسط مقاله گفته شده که حمصی نه فقیه بلکه یک متکلم بود.

۲- آقای احمد پاکتچی بدون توجه دقیق به کتاب حمصی با پیش کشیدن بحثی انحرافی کتاب المنقذ من التقلید را صرفا به دلیل نام کتاب واکنشی به کتاب المنقذ من الضلال غزالی خوانده. این سخن به قدری سخن بی پشتوانه ای است که نیازی به پاسخ ندارد.

۳- در خصوص آرای کلامی حمصی آقای پاکتچی به دو مطلب بسنده کرده: ایشان مطلبی را در رابطه با اعاده معدوم و بدون آنکه بگوید نظر حمصی دقیقا چیست آورده اند و صرفا به این اکتفا فرموده اند که بحث حمصی درباره اعاده معدوم به دلیل خاستگاه کلامیش مورد انتقاد خواجه که فیلسوف بود قرار گرفته. در اینجا نه روشن کرده اند که اصلا نظر حمصی چیست و نه نقد خواجه به کجای بحث است. معلوم است که نویسنده با موضوع آشنایی ندارد. می دانیم که محمود حمصی مخالف با عقیده شیئت معدوم بود و البته این از لحاظ نتیجه مشابه دیدگاه خواجه است و این نکته ای است که اصلا محل توجه نویسنده نبوده. آقای پاکتچی بلافاصله باپیش کشیدن موضع ضد فلسفی ابن طاوس نقل نظر حمصی از سوی ابن طاوس را درباره نجوم به آن ربط داده اند. کافی است این قسمت از مقاله ایشان را بخوانید تا ببینید جملات این قسمت کاملا نامفهوم و در واقع خارج از مقام فهم و تفاهم است.

۴- آقای پاکتچی بعد از بحث بالا با اشاره ای کوتاه به طرح موضوع غیبت امام عصر (عج) در کتاب المنقذ که البته هیچ نکته تازه ای در آن نیست به یکباره نتیجه گرفته اند که حمصی متکلم خیلی مهمی است و نو آوری هایش او را به عنوان حلقه ای قرار داده در تاریخ کلام امامیه و در جهت بسط مکتب بغدادی آنان. بعد هم نتیجه گرفته اند که حمصی نه صرفا ناقل و شارح که یک "اندیشمند" بود. حمصی پیروی ابوالحسین بصری بود و با کتابش در بسیاری از مسائل تحولات مهمی را در کلام امامیه سبب ساز شد. اگر کسی اندکی با کلام معتزلی و تاریخ کلام آشنا باشد و یا دست کم مقدمه قدیم آقای مادلونگ را بر المعتمد ملاحمی خوانده باشد چنین مطالبی را تحویل نمی دهد. در سرتاسر مقاله نویسنده محترم اصلا یادی از ابو الحسین و یا هر چه متعلق به این بحث هاست نکرده.

۵- آقای پاکتچی سطور زیادی را از مقاله خود به جایگاه اصولی حمصی اختصاص داده که در واقع هیچ مطلب محصلی در آن نیست الا اینکه حمصی با حجیت خبر واحد مخالف بوده. بعد گفته اند که نباید از اینکه او نظری مخالف شیخ داشته نتیجه گرفت که او "اندیشه فقهی ویژه ای" را ارائه داده بوده است. معلوم است که نویسنده نمی داند که مخالفت با حجیت خبر واحد ربطی به اندیشه فقهی ویژه ندارد.اصلا به واقع منظور ایشان از این "اندیشه فقهی ویژه" چیست؟ اساسا در مقام یک فقیه نبود که حمصی این نظر را داشت. او به تبع مکتب شریف مرتضی و متکلمان با حجیت خبر واحد مخالف بود. اینجا در مطالب آقای پاکتچی در خصوص جایگاه اصولی حمصی تفصیلی غیر ضروری دیده می شود که نتیجه شیوه ایشان است در تاریخنگاری اندیشه بر پایه مطالب شرح حالی. کافی بود که ایشان به پاره های کتاب المصادر حمصی که در کتاب زرکشی باقی مانده مراجعه می کرد تا حرفی برای جایگاه اصولی حمصی داشته باشد. شوربختانه آقای پاکتچی در اینجا به اشتباه تصور کرده بعد از عصر ابن ادریس دیگر این کتاب در دسترس کسی نبوده است. شگفتا که ایشان در این قسمت مقاله خبر ندارد مجموعه نقل های زرکشی را سال ها پیش در قم با عنوان کتاب المصادر چاپ کرده اند. با این وصف آخر مقاله به یکباره و در تناقضی آشکار فرموده اند پاره های کتاب المصادر در قم منتشر شده. قبلا گفته اند غیر از نقل ابن ادریس چیزی از کتاب در دسترس ما نیست.

۶- آقای پاکتچی همچنین دهها سطر را به جایگاه حمصی در فقه اختصاص داده در حالی که کل مطلب تنها مربوط می شود به نقلی از او که در آن حمصی اشاره ای داشته به تقلید پیشینیان نسبت به شیخ. آقای پاکتچی که برای جایگاه حمصی در فقه حرفی برای گفتن نداشته در عبارتی غریب فرموده اند که حمصی "ستیز با تقلید را شعار فعالیت های علمی خود نهاد به نحوی که این ستیز او صورتی حماسی به خود گرفته است". نمی دانم منظور ایشان از این حماسه چیست؟

۷- در بخشی دیگر از این مقاله مطول آقای پاکتچی نقد حمصی نسبت به معاصران را مورد توجه قرار داده و اظهار فرموده اند که او نقدی بر بخش اصولی کتاب غنیه ابن زهره داشته است. آن وقت برای سند این مطلب اشاره کرده اند به کتاب نقض الموجز حمصی که در فهرست منتجب الدین از آن سخن رفته. خوشمزه اینجاست که حضرت پاکتچی با وجود اینکه گفته اند کتابی به نام الموجز در شمار تألیفات ابن حمزه حلبی دیده نمی شود اصرار دارند که این کتاب نقدی است بر بخش اصولی کتاب غنیه. حالا واقع ماجرا چیست: منتجب الدین اشاره می کند به کتابی از حمصی به نام نقض الموجز للنجيب ابى المكارم. این النجیب ابو المکارم را خود منتجب الدین جای دیگری معرفی کرده است: معين الدين أبو المكارم سعد بن أبي طالب بن عيسى المتکلم الرازي، المعروف بالنجيب. منتجب الدین از آثارش الموجز في الأُصول نام می برد و از عناوین آثار دیگرش معلوم است که به مکتب بهشمی تعلق خاطر داشته و برخلاف حمصی قائل به نظریه احوال و شیئیت معدوم بوده است. در واقع همین هم سبب آن شد که حمصی بر الموجز او نقد و نقضی بنویسد. آقای پاکتچی شوربختانه ابو المکارم ابن زهره (حلب) را با ابو المکارم الرازی (ری) اشتباه گرفته.

۸-آقای پاکتچی در دنباله با قلم فرسایی های بی مورد نقد حمصی را نسبت به ابن ادریس شاهد گرفته و بعد متأسفانه نتیجه گرفته اند که حمصی روحیه تندگویی و تک روی داشته و بعد بی دلیل حمصی را با قطب الدین راوندی پیوند داده اند. کلیه مطالبی که در نزدیک یک صفحه در این قسمت بیان فرموده اند همانند بیشتر مطالب این مقاله فقط از شمار قلم فرسایی هاست و من نمی دانم چه توصیفی باید درباره آن داشته باشم؟ مثلا بدون ارائه هیچ دلیل قابل ذکری فرموده اند حمصی برخلاف ابن ادریس بازگشتی به مکتب شریف مرتضی نداشت و برخلاف ابن ادریس و ابن زهره جریانی مستقل را در ایران در نقد شیخ طوسی رهبری می کرد. سند ایشان هم همان نقد کتاب ابن زهره است از سوی حمصی که قبلا گفتیم حقیقت ماجرا چه بوده. من نمی دانم برای نوشتن این نوع مطالب "حماسی"چه فایده ای را می توان مترتب دانست؟

۹-آقای پاکتچی بی دلیل تعلیق کبیر و صغیر حمصی را در امامت دانسته اند که صرف ادعاست. اتفاقا عناوین کتاب ها نشان می دهد این کتاب ها یا اصلا در موضوع امامت نبوده و یا مختص بدان نبوده است.

در مجموع نویسنده به جای مراجعه درست به کتاب المنقذ من التقلید با یک سری فرضیه های بی محتوا و بی پایه درباره حمصی مطالبی مرقوم فرموده اند. این نتیجه تاریخنگاری بر اساس شیوه طبقات نگاری است. فلانی شاگرد فلانی بود و استاد بهمان. پس در گذار از سده فلان به بهمان چه کرد و چه نکرد، "پیجویی هایی" آشنا در مقالات نویسنده محترم این مقاله. در این مقاله به هیچ نوشته خارجی درباره حمصی ارجاع داده نشده. شماری منابع قدیم و همچنین برخی از تحقیقات علمای خودمان هم مورد توجه قرار نگرفته. این مقاله به نظر من باید از نو تحریر شود.
پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۵